دفتر عقل و قلب

احمد عابدي

- ۶ -


ادب دعا

الهي ما الذّ خواطر الالهام بذكرك
من ذا الذي انس بقربك فابتغي عنك حولاً

دعا، خواندن است، اما هر خواندني دعا نيست. اگر مدعّو و خوانده شده در اعتقاد داعي داراي مقام و درجه خالقيت و ربوبيت بوده، به طوري كه موت و حيات و سعادت و شقاوت داعي به دست او باشد، در اين صورت، اين خواندن، دعا و عبادت است، اما نفس خواندن بدون چنين اعتقادي، نه دعا است و نه عبادت. بنابراين، قوام و ركن اصلي دعا، توجه به توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيّت است.

دعا، گاهي به زبان است و زماني به حالت و ديگر بار به استعداد. و اين سه، درجات و مراتبي هستند مترتب بر يكديگر. اين كه در برخي روايات آمده است: «خدا را خواندم و دعا كردم، امّا نگفتم چه مي خواهم» و يا «مي خواهم كه چيزي نخواهم»، ناظر به دعا با حالت و يا استعداد است.

امام خميني رحمه الله اگر دعاي سحر را بهترين دعا مي داند به جهت همين نكته است كه در اين دعا تنها خدا را خوانده، اما چيزي از او طلب نكرده است. گرچه اسم هايي كه در اين دعا به كاربرده شده، خواسته هاي انسان را نشان مي دهد، اما آن چه بر زبان آمده است، تنها و تنها نام و ياد خدا است و بس. همچنان كه پاسخ خداوند به دعاهاي انسان نيز يكسان نبوده و برخي تنها از نعمت هاي الهي بهره مندند و عده اي از خواصّ از نعمت غيرقابل توصيف «نظر به وجه الله» يا «رضوان الهي» استفاده مي كنند. اگر خداوند به بني اسرائيل مي فرمايد: «اذْكُرُوا نِعْمَتِي الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»، در مقابل، به مسلمانان دستور مي دهد: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ».

آنان بايد به ياد نعمت هاي خدا و مسلمانان به ياد خداوند باشند. اگر بهشت شيرين است، بهشت آفرين شيرين تر است. ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا؟! پاسخ و عطاي الهي به دعاي برخي، جنّت افعال است و پاسخ عده اي، جنّت صفات و استجابت گروه ديگري، جنت ذات و جنت لقا است. دعاي هر كس به مقدار معرفت و ارزش او است.

آن چه در دست داريد مجموعه اي از دعاها و نيايش هاي عارف و فقيه وارسته، حضرت امام خميني رحمه الله است كه نشان دهنده درجات معنوي و عرفاني او است و اين دعاها - كه هميشه هر دعايي با استجابت تلازم داشته و امكان ندارد دعايي مستجاب نگردد -؛ چون استجابت يعني پاسخ دادن و هميشه خداوند پاسخ مي دهد، گرچه پاسخ، تلازمي با برآورده شدن حاجت ذكر شده ندارد - نحوه عطاهاي الهي به آن حضرت را نيز نشان مي دهد.

دعاهاي هر كس بيان كننده اهداف، آمال، آرزوها و دغدغه هاي فكري اوست. تحليل دعاهاي امام خميني، بنيانگر آرمان ها و تمنيّات ايشان در طيّ مراحل سير و سلوك عرفاني است و همچنين بيان كننده گذر او از تمكين و تلوين و رسيدن به تبتلّ و انقطاع الي الله، بلكه رسيدن به درجه فناي في الله است.

روايات واحاديثي كه از ائمه معصومين - عليهم السلام - نقل شده اند، تفاوتي اساسي با ادعيه اين بزرگواران دارند؛ زيرا مخاطب روايات، نوع مردم بوده و بايد با هر كسي به مقدار فهم و شعور او صحبت كرد، اما مخاطب ادعيه، خداي متعال است. به همين دليل، معارفي كه در ادعيه وجود دارد، غالباً در روايات ديده نمي شود.(1) اگر قرآن مجيد، قرآن نازل است و ادعيه مأثور، قرآن صاعد هستند؛ همين تفاوت «نازل» و «صاعد» بين گفتارها و نوشتارهاي امام خميني رحمه الله با دعاهاي او وجود دارد. گفتارها و نوشتارهاي ايشان با دعاهاي او هم تفاوت بسيار زياد مخاطب و سطح مطلب را دارد و هم تفاوت «صاعد» و «نازل» بودن را. لذا تحليل و تفسير كوتاهي از برخي ادعيه آن بزرگوار، بيان مي كنيم.

قبل از هر چيز، محتواي هر دعايي بايد مدح و ثناي الهي بوده و به تمجيد از اسماء و صفات الهي بپردازد؛ يعني دعا، وقتي دعا شمرده مي شود كه بيان كننده كمالات بي انتهاي خداوند و وابستگي و نياز انسان و جهان به ذات مقدس الهي باشد، اما حاجت خواستن از اركان دعا به شمار نمي رود، بلكه بهترين دعا، آن است كه در آن خداوند خوانده شده باشد، بدون آن كه چيزي از خداوند خواسته شود، همانند دعاي سحر. قسمت اعظم دعاهاي امام خميني رحمه الله اين گونه است، براي مثال به اين فراز از دعاي ايشان توجه كنيد: «خداوندا پاك تويي و سپاس مي گويمت اي كه آرزوي ...».(2)

در اين كلام، علاوه بر حمد و ثناي الهي بر سبحان بودن خداوند اشاره دارد و نيز به حديثي از حضرت امام صادق - عليهم السلام - كه ذيل آيه شريفه «وَ سَقيهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً»(3) روايت شده كه فرموده: «تنها خداوند است كه از هر نوع آلودگي پيراسته است و هيچ گونه دنس و زشتي در او نيست»(4)؛ به عبارت ديگر، تنها خداوند است كه ماهيت ندارد و غير او هر چه هست، آلوده به ماهيات امكاني است و همين ماهيت امكاني هستند كه گرد و غبار آلودگي را بر همه موجودات مي افشانند:

سيه رويي ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله اعلم

مقام فناي في الله قلّه بلندي است كه كعبه آمال و آرزوهاي عارفان و موحدان است. براي فناي في الله، تفسيرهاي مختلفي وجود دارد؛ گاهي فنا به معني آن است كه غير خدا را نديدن و در عين اين كه در ميان جمع است، اما دل در جاي ديگري است؛ در عين آن كه چشم مي بيند، ولي غير خدا را نديدن. به اين حالت، «وحدت شهود» گويند كه امام خميني رحمه الله گاهي در ادعيه خود، به آن اشاره دارد: «خدايا! ما را از غير خودت كور كن».(5) و گاهي فنا به معني وحدت وجود و انحصار هستي در خداي متعال و موجودات امكاني را هيچ انگاشتن است؛ يعني تنها خداي متعال وجود دارد و ممكنات نيز چيزي جز اطوار و شؤون و تجليات او نيستند و «كيست كه با هستي اش نام هستي برد؟».

قسمتي از دعاهاي امام خميني رحمه الله به اين تفسير از فنا نظر دارد؛ وقتي عرض مي كند: «خداوندا! همه چيز تويي و غير از تو همه هيچ».(6) اين كلام به صورت واضح و روشن، هستي را منحصر در خداي متعال نموده و ممكنات را همان ماهياتي كه اعتباري بوده و سرابي بيش نمي باشند، معرفي كرده است. البته مي توان معناي ديگري نيز براي فنا بيان كرد و آن عبارت است از اين كه انسان همانند حضرت خليل الله، همه چيز خود را به مسلخ عشق برده و آنها را قرباني كند، بلكه خود را قرباني نمايد، آن گونه كه آن شخص در روز عيد قربان در مني چاقو به دست گرفته و فرياد برآورد: خداوندا! اين مردم مال خود را براي تو قرباني و فدا مي كنند و من مي خواهم خود را فداي تو كنم. سپس چاقو به گردن خود نهاد و خود را ذبح نمود.(7)

اين تفسير از فناي في الله، عبارت از نديدن خود و فدانمودن همه چيز خود در راه خداوند است. لذا امام خميني رحمه الله مي فرمايد: «خداوندا! در مسير خدمت به بندگان، ما را تا مرز قرباني خود و فرزندان و هستي مان همراهي و مدد بنما».(8)

دعا، نوعي عبادت، بلكه رأس آن است و عبادت، مقدمه براي رسيدن به معرفت الهي است، اما معرفت نيز قلّه شامخي است كه براي نوع مردم دست يافتني است. اگر مقام ذات و غيب الغيوبي و مقام «عماء» را در نظر بگيريم، دست همه براي هميشه، از ازل تا ابد از آن كوتاه خواهد بود.

عنقا شكار كس نشود دام بازگير كانجا هميشه دام به دست است باد را

امام خميني رحمه الله درباره عدم اكتنا ذات مقدس و قابل شناخت نبودن آن، عرضه مي دارد: «اي كه آرزوي عارفين به قلّه كمال احديتش نرسد و انديشه پويندگان از وصول به كبرياي مقدسش كوتاه. عظمتت والاتر از آن كه براي ورود به آن راهي يابد، و اسمائت مبرّا از آن كه به دام پندار متفكرين آيد ...».(9) با دقت در دعاي مذكور، معلوم مي شود به نظر ايشان، نه تنها ذات مقدس دست يافتني است و هر انديشه و فكري از حضور در آن بارگاه محروم است. بلكه حقيقت اسما و صفات الهي نيز در حجاب هستند؛ يعني خود اسما و صفات، حجات ذات مقدس بوده و حتي خود اسما نيز در حجاب مي باشند.

لذا نه مي توان ذات مقدس الهي را شناخت و نه اسماي الهي را تنها چيزي كه براي ما ممكن است و مي توانيم قدم هاي لرزان و كوتاه در مسير شناخت آن برداريم، «اسم اسم» است؛ يعني اسم ملفوظ؛ زيرا اسم حقيقي كه اسم مستأثر است، هميشه غايب است. و اما اسم اعظم حقيقتي دارد كه چيزي جز حقيقت خاتم - صلي الله عليه وآله - نيست و آن نيز براي ما روشن نمي باشد. امام خميني رحمه الله خطاب به خداوند متعال، عرض مي كند: «ما را به صراط مستقيم كه همان برزخيت كبري و مقام احديت جمع اسماي حسناست راهبر باش. درود فرست بر مبدأ ظهور و غايب و صورت اصل وجود و ماده؛ آن كه هيولاي اولي و برزخيت كبري است، آن كه نزديك شد و تعيّنات را رها كرد. سپس فرود آمد و فاصله اش به اندازه دو قوس وجود و دايره غيب و شهود شد يا نزديك تر كه همانا مقام عماء، بلكه لا مقام است».(10)

در اين جا همان گونه كه روشن است، امام خميني رحمه الله مقام «عماء» را به مقام «لا مقامي» انسان كامل و حقيقت رسول خاتم تفسير كرده است؛ يعني معتقد است كه حتي حقيقت پيامبر اكرم و ائمه اطهار - عليهم السلام - نيز براي ما در حجاب بوده و هرگز قابل شناخت نمي باشند.

ضمناً، در دعاي فوق، امام خميني رحمه الله پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله - را با صفات ذيل معرفي كرده است:

الف: آن حضرت صراط مستقيم است؛ چرا كه مسأله اتحاد علم و عالم و معلوم، اتحاد صراط و سالك و مقصد را نيز ثابت مي كند و معصومين عليهم السلام ، خود صراط مستقيم اند.

ب: مقام برزخيت كبري مخصوص آن حضرت است، نه برزخ بين غيب و شهادت كه اين ارث عالمان امّت پيامبر خاتم است، بلكه برزخيت بين غيب الغيوبي و مقامي كه لا اسم له و لا رسم له و بين مقام احديت جمعي.

ج: رسول اكرم - صلي الله عليه وآله - هيولاي اولي و مادة الموادي است كه تمام عالم ممكنات، چون صورت ها و عرض هايي هستند كه وابسته به اويند. آن حضرت است كه «گر نازي كند، در هم فرو ريزند قالب ها» و به تعبير ديگر، او رقّ منشور همه عالم است و همه چيز وابسته به اوست؛ آن گونه كه تمام اعراض وابسته به جوهرند.

د: پيامبر اكرم، صاحب مقام «تدنّي»، «تدلّي»، «قاب قوسين» و «او ادني» است و در اين جا، امام خميني رحمه الله اين چهار اصطلاح را چنين بيان مي كند كه «تدنّي» رفض تعيّنات است و «تدلّي» همان تعيّن اولي است، «قاب قوسين» ظاهر و باطن قوس وجود غيب و شهود است و مقام «او ادني»، لا مقام بودن انسان كامل است.

ه: حقيقت خلافت و ولايت يا خليفة اللهي، همان است كه در اين دعاي امام خميني رحمه الله آمده است.

با توجه به آن چه گذشت، روشن مي شود كه چگونه امام خميني رحمه الله، پيامبرشناسي و درجات و مقامات عرفاني رسول خاتم - صلي الله عليه وآله - را در يك دعاي خود آورده است و شبيه اين كلمات كه بيان كننده ولايت ائمه اطهار - عليهم السلام -است، در ادعيه ايشان به وفور آمده است كه از بيان آنها صرف نظر كرده، تنها به نكته اي درباره حضرت مهدي - عجل الله تعالي فرجه الشريف - اشاره مي كنيم: «درود بر خاتم ولايت محمدي و مقبض فيوضات احمدي كه پس از ظهور پدرانش به عبوديت، خود مظهر ربوبيت خواهد شد و به راستي عبوديت، گروهي است كه كُنه آن ربوبيت است».(11) امام خميني رحمه الله پس از معرفي عرفاني مقام امامت و ولايت، حضرت مهدي -عليه السلام - را مظهر ربوبيت الهي و ساير امامان را مظهر عبوديت دانسته كه اشاره است به حديث شريف «العبودية جوهرة كُنهها الربوبية»(12). عبوديت در اين جا كنايه از «عبادت»، «بينونت از غير خداوند»، «دنو و نزديكي به مقام جمع الجمعي» و بلكه اتحادبا آن است.

بايد توجه داشت كه رسول خدا «عبده» است و امامان - عليهم السلام - «عبدالله»اند؛ حضرت مهدي - عليه السلام - ربوبيت خداوند را تجلّي مي بخشد و ظهور آن حضرت است كه ربوبيت را معنا مي كند و مردم را به كمال لايق رسانده و جامعه آرماني اسلامي و آرمان شهر ديني را تحقق مي دهد و اين، همان ربوبيت است كه حضرت مهدي - عليه السلام - آن را به منصه ظهور مي رساند البته از ديدگاه امام خميني، در حضرت مهدي - عليه السلام - ربوبيت ظهور و عبوديت بطون دارد و در پدرانش -عليهم السلام - عبوديت ظهور و ربوبيت بطون دارد.

با توجه به آنچه گذشت، روشن شد كه امام خميني رحمه الله مطالب بلند عرفان و اعتقادات عرفاني را در قالب دعا بيان كرده اند، و تأمل در اين دعاها نياز به آگاهي و تدبّر فراوان در مباحث عرفان نظري دارد، مثلاً وقتي چنين نيايش مي كند: «خدايا! پس تو پاك و منزهي؛ اي آن كه آمال عارفان به اوج كمال احديتش نرسد و اوهام و اصفان از رسيدن به كبرياي هويتش عاجز ماند! عظمتت والاتر از آن است كه راه ورود بر واردي دهد، والاي تو مقدس تر از آن كه محمود حامدي شود. اوليت در عين آخرت و آخريت در عين اوليت تو راست؛ پس تويي كه پرستيده و پرستنده اي».(13)

در اين كلام، نه تنها مقام ذات و غيب الغيوبي را خارج از تعلق علم و معرفت دانسته و آن را نوعي سبحان بودن و تقدّس خداوند دانسته كه عقل هيچ مخلوقي به او راه نخواهد يافت، بلكه خداوند را در مرتبه احديت، قابل شناخت عرفاني نمي داند و كسي قادر بر توصيف او نيست، حتي نعمت هاي الهي نيز فراتر از آن هستند كه متعلق حمد قرار گيرند. اگر اتحاد عقل و عاقل و معقول صحيح است، اتحاد ذكر و ذاكر و مذكور نيز صحيح است؛ آن گونه كه اتحاد صراط و سالك و مقصد و نيز درست است. مكاشفه ميرداماد كه در «سلافة العصر» آمده، در بيان ذكر شريف «يا غني يا مغني»، مؤيد همين مدعا است.

دعايي كه نقل شد، نشان مي دهد كه معارف قرآن و ترجمه آيات شريفه الهي، پشتوانه اصلي و مضمون و نقطه اصلي ادعيه حضرت امام است. ايشان آيات اول سوره حديد و گاهي آيات شريفه سوره نجم، يا سوره نور را ترجمه و يا اقتباس نموده و در قالب دعا بيان كرده اند.

بنابراين، دعا نه تنها بايد به مدح و ثناي الهي بپردازد، بلكه اعتقادات و مضامين قرآن كه كلام خداوند است بايد در آن گنجانده شود. همچنان كه گاهي دعاهاي امام، ترجمه ادعيه شريفه اي است كه از ائمه معصومين - عليهم السلام - نقل شده است، مثلاً وقتي مي گوييم: «[خداوندا!] دل سر تا پا تعلّق ما را از تعلّقات دنياويّه بِرَهان و به تعلّق به عزّ قدس خود، آراسته نما!»(14) در واقع، جملات مناجات شعبانيه را زمزمه نموده ايم.

يكي از بحث هاي عرفان، عدم مشابهت غيب و شهود در عين پيوند و ارتباط آنها با يكديگر است. در دنيا، آتش اين جهاني ابتدا پوست را مي سوزاند و سپس درون و باطن را و بالعكس، آتش آخرت، ابتدا دل را سوزانده و در نهايت به پوست مي رسد. حضرت امام مي فرمايد: «پناه مي برم به خدا از عذاب و فشار قبر و عذاب برزخ كه در اين عالم هيچ چيز به آن شباهت ندارد».(15)

مسأله رابطه انسان و جهان با خداي متعال و تحليل اين رابطه، هميشه دغدغه بشر بوده و فكر متكلمان و فيلسوفان بسياري به آن مشغول بوده و پيرامون آن، بحث هاي فراواني صورت گرفته است. متكلمان، اين رابطه را با عنوان «اثر و مؤثر» و فيلسوفان، آن را تحت عنوان «علت و معلول» و گاهي نيز «واجب و ممكن»، تفسير كرده اند. امام خميني رحمه الله در ادعيه خود، رابطه انسان و خدا، بلكه جهان و خدا را، رابطه فقير و غني مي داند.

غني، آن است كه در ذات و صفات و افعال خود به چيزي نياز نداشته و همه چيز محتاج او باشد. بنابراين، اگر چيزي يافت شد كه به او محتاج نبود، در واقع، آن غني، غني مطلق نخواهد بود. در مقابل، فقير يعني موجودي كه يا در ذات خود، يا در صفات و افعال خود به ديگري محتاج باشد.

امام خميني رحمه الله در ادعيه خود، هميشه به نقص ذاتي و تكويني انسان توجه داده و اين كه ما نه تنها فقيريم، بلكه عين فقر و وابستگي به خداي متعال هستيم: «خداوندا! بارالها! ما دستمان از همه چيز كوتاه و خود مي دانيم كه ناقص و ناچيزيم ...»(16)، «خداوندا! تو غني اي و غير از تو، همه فقير»(17). بنابراين، انسان و جهان در همه افعال و سكنات، بلكه در تار و پود وجود خود، لحظه به لحظه به خداوند نياز داشته و عين وابستگي به آن ذات مقدس مي باشند. ديگر جهات ضعف انسان كه در ادعيه حضرت امام، مورد اشاره قرار گرفته عبارتند از: ضعف و عجز از شكر؛ عجز از فهم علمي حجب؛ عجز از خرق حجاب ها؛ ضعف در هدايت؛ ناتواني در برابر شيطان و وسوسه هاي او؛ ضعف از عبادت و تسبيح؛ ضعف در سير و سلوك و ...

و اما خواسته هاي امام خميني رحمه الله از خداي متعال را مي توان در محورهاي ذيل خلاصه نمود:
الف: اصلاح جامعه مسلمانان و تنبّه آنان نسبت به مسائل شرعي؛
ب: رفع ظلم و تبعيض؛
ج؛ قيام مظلومان و محرومان و آرزوي پيروزي مسلمانان فلسطين؛
ح: استعانت از خداوند در هدايت، جهاد و انجام وظيفه؛
د: رفع حجاب ها و ترك جبل انيّت؛
ر: رسيدن به حقيقت توحيد و دوري از شرك و نفاق؛
ز: تخلق به مكارم اخلاقي؛
ه: آرزوي وصول به درجه فنا و سوختن خود؛
و: بيداري از خواب غفلت و جهل؛
ي: استعاذه از شرّ شياطين جن و انس.

هر كدام از موارد فوق، به شرح و بسط فراوان نياز دارد؛ چرا كه آنچه را حضرت امام درخواست نموده، جنبه شخصي نداشته و در واقع، دعا براي مردم و مسلمانان است، نه براي خود.

تأويل قرآن از ديدگاه امام خميني رحمه الله

مقدمه

تفسير قرآن كريم از همان ابتداي نزول مورد توجه مسلمانان بوده و هر كس به اندازه فهم و استعداد خود به شرح و توضيح آيات شريفه اهتمام مي ورزيد. ولي مسأله تأويل قرآن - با آنكه مكرر در آيات شريفه بيان شده است - هميشه با نوعي ترديد و شك همراه بوده و ديدگاههاي غيرمعتدل درمورد آن اظهار شده است. به همين جهت ما ابتدا ضرورت تأويل و تفاوت آن را با تفسير بيان كرده و سپس ديدگاههاي امام خميني رحمه الله را در مسأله تأويل قرآن توضيح مي دهيم.

ضرورت تأويل

تأويل در لغت پايان و سرانجام چيزي را گويند و در روايات باطن قرآن را تأويل آن دانسته اند. مثلاً در روايات متعددي آمده است كه قرآن داراي ظاهر و باطني است(18) و در روايات ديگر آمده است كه: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله»(19)؛ باطن قرآن همان تأويل آن است.

و اما قرآن كريم در سوره آل عمران تنها به وجود تأويل براي تمام قرآن يا براي آيات متشابه و اينكه آن تأويل را غير از خداوند و راسخان در علم كسي نمي داند، تصريح شده است. (آل عمران، آيه 7) ولي از آيه شريفه «يوم يأتي تأويله» (اعراف، آيه 7) و «هذا تأويل رؤياي من قبل» (يوسف، آيه 100) استفاده مي شود كه تأويل همان واقعيت خارجي است كه فراتر از الفاظ و عبارتها است. نفس ظهور امام زمان عليه السلام و يا روز قيامت تأويل قرآن است و نيز آمدن حضرت يعقوب با همسر و فرزندان خود نزد حضرت يوسف عليه السلام تأويل آن خواب حضرت يوسف است.

مرحوم سيد حيدر آملي مي گويد: «تأويل قرآن عقلاً و نقلاً واجب است».(20)

متأسفانه پس از اين عبارت قسمتي از كتاب او از بين رفته است و دليل او بر اين مدعا معلوم نيست؛ اما مي توان ادعا كرد كه آيات فراواني در قرآن كريم وجود دارد كه اگر اين آيات تأويل نشوند و بر واقعيتي فراتر از الفاظ و عبارتها حمل نشوند، تشبيه و تجسيم لازم آمده و نسبتهاي ناروا به خداي متعال داده خواهد شد. عبارت هايي از قبيل «وجه الله»، «يد الله»، «جنب الله»، «روح الله»، «نفس»، «سمع»، «بصر»، «قول»، «كلام»، «مجي ء»، «استواء»، «غضب»، «سخط»، «مكر»، «استهزاء»، «خدعه»، «نسيان» و ... در قرآن كريم و روايات بكار رفته و معمولاً اين كلمات با لوازم مادي به كار مي روند و نسبت دادن آنها به خداي متعال معنايي غير از معناي معهود ذهني را مي طلبد.

ملاصدرا ديدگاههاي مختلف را در باب تأويل آيات متشابهي كه اثبات يد يا استواء بر عرش نموده است چنين گزارش نموده است: «روش اهل لغت و اهل حديث حنبليان آن است كه به ظاهر الفاظ تمسك مي كنند، هرچند برخلاف عقل باشد. ولي روش اصحاب فكر آن است كه اين آيات را طوري تأويل نمايند كه با فكر آنان هماهنگ باشد. معتزليان در مباحث مربوط به مبدأ طرفدار تنزيه بوده و اين آيات را تأويل مي كنند؛ ولي در مباحث مربوط به معاد اين الفاظ را بر همان ظاهر خود ابقا مي نمايند؛ اما روش صحيح آن است كه اين آيات نه بر تشبيه و نه بر تنزيه حمل نشود».(21)

وهابيان هرگز به سراغ تأويل نمي روند. عبدالعزيز بن باز مي گويد: «ما معتقديم كه خداوند صورتي داراي جلال و جمال داشته و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو چشم حقيقي دارد و به اتفاق اهل سنت چشمان خداوند دو عدد است و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو دست بزرگ و با كرامت دارد».(22)

چنانكه روشن است اين كلام بر تشبيه خداوند به خلق و جسماني معرفي كردن خداي متعال و درنتيجه محدود شدن خداوند و تركيب و همراه نقص دانستن صراحت دارد و انكار تأويل نتيجه اي غير از اين نخواهد داشت.

برخي نيز گفته اند «تأويل قرآن كريم اصلاً جايز نيست و آن را تنها در سه حديث پذيرفته اند:

1 - الحجر الاسود يمين الله في الارض؛ حجرالاسود دست راست خداوند در زمين است.

2 - قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن؛ دل مؤمن ميان دو انگشت از انگشتان خداي مهربان است.

3 - اني لأجد نَفَسَ الرحمان من جانب اليمن؛ من دم خداي مهربان را از سمت يمن مي يابم.»(23)

با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه چهار نظر مشهور در باب تأويل قرآن وجود دارد:

1 - افراط برخي از معتزله و نيمه فيلسوفاني كه تمام آيات مربوط به توحيد و معاد را تأويل و بر غير ظاهرشان حمل مي نمايند.

2 - تفريط حنبليان كه تمام ظواهر الفاظ را پذيرفته و بر همان معني ظاهر الفاظ حمل كرده اند؛ گويا كه قرآن هرگز تأويل ندارد.

3 - نيمه اعتدال كه در ميان عالمان شيعي نيز ديده مي شود كه آيات مربوط به توحيد را تأويل مي كنند؛ اما آنچه را مربوط به معاد و نعمت هاي بهشت يا عذاب جهنم است بر ظاهر آن حمل مي كنند.

4 - اعتدال واقعي: محي الدين ابن عربي مي گويد: «هر صورت حسي داراي يك روح معنوي است و صورت حسي آن ظاهر، و روح معنوي آن باطن است و صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي؛ به اين جهت بايد هميشه بين ظاهر و باطن جمع نمود و مقصود از عبرت نيز همين عبور از ظاهر به باطن است و آنكه بر ظاهر جمود مي ورزند، از صورت ظاهر هرگز عبور ننموده و عبرت گرفتن را تنها به تعجب نمودن منحصر دانسته اند».(24)

فقهاي بزرگ معمولاً در برابر تأويل موضع منفي گرفته و باب تأويل قرآن را بسته اند، شايد بتوان گفت حق نيز با آنان است؛ زيرا مدعيان دروغگو در اينجا فراوان است و برخي براي آنكه دست برداشتن خود از ظواهر شرع را توجيه نمايند به سراغ تأويل مي روند. در عين حال بايد گفت: گرچه سوء استفاده از آن نيز فراوان بوده است، اصل تأويل حق و غير قابل انكار است.

تفاوت تفسير و تأويل

تفسير آشكار كردن مراد و معناي الفاظ است، بويژه الفاظي كه مدلول آنها روشن نباشد. امام خميني رحمه الله مي فرمايد: «به طور كلي معناي تفسير آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد و مهم، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف كه به شهادت خداي تعالي كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق انسانيت است بايد مفسّر در هر قصه از قصص آن بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايي به طريق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسّر وقتي مقصد از نزول را به ما بفهماند مفسّر است، نه سبب نزول؛ آن طور كه در تفاسير وارد است».(25)

اگر معناي تفاسير همان باشد كه امام خميني رحمه الله ادعا كرده است بايد گفت: «تاكنون تفسيري براي كتاب خدا نوشته نشده است».(26) زيرا آنگونه كه امام خميني رحمه الله فرموده است فراگيري نكته هاي بديع و بيان و وجوع اعجاز و شأن نزول آيات و زمان نزول و مكي و مدني و اختلاف قراءات و اختلافات مفسرين و يادگيري قصص و حكايات و اطلاع از تاريخ گذشتگان همه اينها از مقصود و مراد واقعي قرآن به دور است و حتي موجب حجاب و غفلت از قرآن كريم مي باشد(27) تفسير حقيقي قرآن وظيفه اصلي است و از عهده انسانهاي ضعيف خارج است و آنچه كه ذكر مي شود تنها به عنوان احتمالي بيش نيست.(28) و هركدام در جاي خود خوب است؛ اما نبايد به آنها بسنده نمود و مقصود قرآن را به آن منحصر دانست.(29)

از اين كلمات كه از حضرت امام خميني رحمه الله نقل شد، استفاده مي شود كه مراد ايشان از تفسير قرآن معناي اصطلاحي نيست. وقتي مي فرمايد: تاكنون براي قرآن تفسير نوشته نشده است مراد تفسير باطن قرآن و مقصود واقعي آن است؛ ولي تفسير به معناي توضيح الفاظ و مفردات و آيات قرآن كريم بسيار است و فراوان نوشته شده است.

به هر حال از روايات فراواني استفاده مي شود كه تأويل قرآن غير از تفسير آن است و نسبت منطقي آنها تباين است؛ نه عموم مطلق. مثل: «يا حَكَم انّ لهذا تأويلاً و تفسيراً؛ اي حكم اين تأويل و تفسيري دارد»(30)، و «... علّمني تأويلها و تفسيرها؛ تأويل و تفسير آن را به من بياموز»(31)، «ظهره تنزيله و بطنه تأويله؛ ظاهرش تنزيل آن و باطنش تأويل آن است»(32)، البته گاهي تأويل و تفسير به جاي يكديگر بكار مي روند؛ مثلاً از ابن عباس نقل شده است كه: «تفسير بر چهار قسم است: 1 - آنچه را كه هر كس بايد بداند. 2 - ظرافتهاي كلام كه عرب آن را مي فهمد. 3 - آنچه را كه فقط عالمان مي فهمند. 4 - آنچه را كه جز خداوند كسي نمي داند»(33). قسم سوم و چهار تفسير در اين كلام ابن عباس همان تأويل است كه به خداي متعال و راسخان در علم اختصاص دارد.

سيد حيدر آملي تفسير را در مقابل تأويل دانسته و مي فرمايد: «تفسير يعني بحث از كيفيت، اسباب و شأن نزول آيات و امثال آن و اين جايز نيست، مگر آنكه روايت درستي درمورد آن آمده باشد ولي تأويل به معنا صرف نمودن آيات به معناي مناسب آن است و اين بر عالمان ممنوع نيست به شرط آنكه با قرآن و سنت موافق باشد».(34)

عبدالرزاق كاشاني نيز در ابتداي تأويلات خود تفسير را در مقابل تأويل قرار داده است.(35)

از آنچه گذشت روشن گرديد كه:

1 - تفسير به عبارت و الفاظ و توضيح واژه ها ارتباط دارد، و تأويل به واقعيت مربوط است و در بيان مصداقهاي خارجي و حقيقت عيني آيات است.

2 - تفسير به مشكلات و الفاظ غريب قرآن و غوامض آيات اختصاص دارد؛ ولي تأويل تمام قرآن فرا مي گيرد و هر آيه اي يك صورت ظاهري و يك باطن دارد كه صورت باطن همان تأويل و حقيقت خارجي آيه است.

3 - احتمال دارد كه تفسير به احكام قرآن اختصاص داشته باشد(36)، ولي تأويل همه آيات را اعم از احكام و غير آنها دربر بگيرد.(37)

4 - دانش تفسير براي هر كسي كه با علوم ادبي و حديث و علوم قرآن آشنا باشد ممكن است؛ ولي دانستن تأويل قرآن تنها براي راسخان در علم ميسّر است.

5 - تفسير بر دو قسم است: صحيح و باطل. تفسير باطل همان تفسير به رأي است كه محظور و ممنوع است. تأويل نيز بر دو قسم است: به حق و به باطل. تأويل به حق آن است كه به هدايت و ارشاد مربوط بوده و گوينده آن راسخان در علم باشد. و تأويل به باطل تأويل اهل زيغ و اهواء است كه به منظور فتنه و خراب كردن دين و اعتقادات مردم آيات متشابه را به دلخواه خود تأويل مي كنند.

از آنچه گذشت روشن شد كه استفاده هاي عرفاني بزرگاني چون محي الدين، قونوي، سيد حيدر آملي و امام خميني رحمه الله از آيات شريفه قرآن هرگز تفسير قرآن نيست تا كسي توهم كند كه جزء تفسير به رأي باشد.

امام خميني رحمه الله پس از آنكه غور در صورت ظاهري قرآن را ماندگاري در زمين و از وسوسه هاي شيطاني دانسته مي فرمايد: «يكي ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميده اند كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست، و تفكر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأي كه ممنوع است اشتباه نموده اند و بواسطه اين رأي فاسد و عقيده باطل قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عاري نموده و آن را به كلي مهجور نموده اند، در صورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد ... مثلاً اگر كسي از قول خداي تعالي «الحمد لله ربّ العالمين» كه حصر جميع محامد و اختصاص تمامي آن است به حق تعالي استفاده توحيد افعالي كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالي كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مي دهد از حق تعالي است، و هيچ موجودي را از خود چيزي نيست و لذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسي را در آن شركت نيست، اين چه مربوط به تفسير است؟! تا اسمش تفسير به رأي باشد يا نباشد الي غير ذلك از اموري كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست».(38)

اكنون كه جدايي تأويل از تفسير به رأي روشن شد روش حضرت امام را در تأويل قرآن كريم بيان مي كنيم. تأويل قرآن آن چنان گريزناپذير است كه به نظر امام خميني رحمه الله آنانكه از تأويل پرهيز مي كنند خود به تأويلي ديگر گرفتار شده اند. ايشان در بحث از تسبيح موجودات مي فرمايد: «محجوبين از اهل فلسفه عاميه و اهل ظاهر كه منطق موجودات را نيافته اند به تأويل و توجيه پرداخته اند، و عجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن زنند كه تأويل كتاب خدا كنند، به حسب عقل خود در اين موارد، خود تأويل اين همه آيات صريحه و احاديث صحيحه كنند، به مجرد آنكه نطق موجودات را نيافته اند؛ با آنكه برهاني در دست ندارند پس تأويل قرآن را بي برهان و به مجرد استبعاد كنند».(39)

در طول تاريخ نيز افرادي بوده اند كه از تأويل قرآن سوء استفاده كرده و تأويلات غلط و نادرستي را به قرآن كريم نسبت داده اند(40)، و حضرت امام در اين عبارت به منشأ اشتباه آنان اشاره كرده كه هر كس به عمق فلسفه پي نبرده باشد يا تنها اهل ظاهر و حس باشد و يا در تأويلات خود از برهان و استدلال دوري كند گرفتار تأويلات غلط و گمراهانه و هواپرستانه مي گردد بنابراين تأويل كننده قرآن بايد اهل «فلسفه عاليه» و نه «فلسفه عاميه» بوده و با برهان و دل و معرفت و مشاهده به تأويل قرآن برسد.

روش حضرت امام در تأويل قرآن بر يك اصل استوار قرار دارد و آن تطابق بين كتاب تدوين و كتاب تكوين و كتاب انفس است. اگر جان انسان را كتابي از كتابهاي الهي و جهان خارج را نيز كتاب تكويني و قرآن كريم را كتاب تدويني الهي بدانيم، همانگونه كه از آيات شريفه قرآن و روايات و ادب فارسي به خوبي بدست مي آيد، در اين صورت تأويل قرآن به معناي بيان تطابق كتاب تدوين با كتاب تكوين است. همانگونه كه سيد حيدر آملي نيز به آن تصريح كرده است.(41) تمام تأويلات امام خميني رحمه الله نيز بر اين اساس بوده و هميشه قرآن را با كتاب تكوين مطابقت مي دهد كه به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم:

الف: شايد سرّ خطيئه آدم عليه السلام توجه به كثرت اسمائي است كه روح شجره منهيه است.(42)

ب: در تفسير و بلكه تأويل آيه شريفه «قل هو الله احد» مي فرمايد: «ممكن است كه «هو» اشاره باشد به مقام فيض اقدس كه ذات اسماء ذاتيه است و «الله» اشاره به مقام احديت جمع اسمائي كه حضرت اسم اعظم است و «احد» اشاره به مقام احديت باشد و بنابراين آيه شريفه درصدد اثبات آن است كه اين مقامات ثلاثه در عين حال كه در مقام تكثير اسمائي كثرت دارند، به حسب حقيقت در غايت وحدت هستند و تجلي به فيض اقدس به حسب مقام ظهور «الله» است و به حسب مقام بطون «احد» است و شايد «هو» اشاره به مقام ذات باشد و چون «هو» اشاره غيبيه است درحقيقت اشاره به مجهول است و «الله» و «احد» اشاره به مقام واحديت و احديت باشد؛ پس ذات را كه مجهول مطلق است معرفي فرمايد به اسماء ذاتيه و اسماء واحديت صفاتيه، و در حقيقت اشاره به آن است كه ذات غيب است و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكر در ذات موجب ضلالت است و آنچه مورد معرفت اهل الله و علم عالمين بالله است واحديت و احديت است. و واحديت براي عامه اهل الله و احديت براي خلّص از اهل الله است.(43)

ج: در تأويل ضمير غايب در «انا انزلناه في ليلة القدر» مي فرمايد: «قرآن قبل از تنزل به اين نشأه در مقام و كينونت علمي در حضرت غيبيه به تكلّم ذاتي بوده به احديت جمع و ضمير غايب اشاره به آن مقام است».(44)

د: در تأويل سوره مباركه حمد نيز فرموده: «سوره حمد جميع سلسله وجود است عيناً و عملاً و تحققاً و سلوكاً»(45) و آنگاه توضيح داده است كه چگونه كلمات سوره حمد به همه عالم تكوين از ابتداء تا انتهاء و همه عوالم مجردات و ماديات اشاره دارد، و اين هم به طريق اجمال است و هم تفصيل.

به هر حال تأويل قرآن اگر صحيح و همراه با برهان بوده و با معارف قرآني هماهنگ باشد مي تواند به آن هدف اصلي كه هدايت است منتهي شود و ارتباط بين آيات شريفه را برقرار كند؛ به عنوان مثال وقتي مي فرمايد: «و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكاً و نحشره يوم القيامة اعمي»؛ و هر كه از ياد من رو بگرداند، زندگاني تنگي دارد و روز رستاخيز او را كور محشور مي كنيم» (طه، آيه 124) و يا «و من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي»؛ و هر كه در اينجا كور باشد، در آخرت هم كور است» (اسراء، آيه 72).

روشن است كه بين ذكر خدا و چشم سر مناسبتي نيست؛ پس بايد مراد از چشم در اينجا چشم دل باشد، و مراد از كوري حجابهاي دل باشد كه مانع از رؤيت و مشاهده است، و مراد از ذكر معرفتي باشد كه از راه كشف و شهود بدست مي آيد؛ بر اين اساس اعراض از ذكر با كوري دل مناسبت كامل دارد.

نيز آيه شريفه «يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله»؛ افسوس بر من كه در اطاعت خدا كوتاهي كردم» (زمر، آيه 56). در هنگام تفسير بايد اينگونه معنا شود كه اين اظهار تأسف و حسرت از كوتاهي در اطاعت خدا و تحصيل رضايت اوست؛ ولي تأويل آن امام معصوم است و مقصود اظهار تأسف و حسرت از كوتاهي در معرفت امام و اطاعت از امام مي باشد.

در پايان ذكر اين نكته نيز لازم است كه چون طبق دليل عقلي و نقلي و نيز كشف و شهود تأويل قرآن مخصوص معصومين عليهم السلام است كه راسخان در علم هستند، هر كس غير از آنان بخواهد قرآن را تأويل كند، بايد احتياط را از دست نداده و تمام آنچه را ذكر مي كند، تنها به عنوان احتمالي در معني و حقيقت آيات ذكر كند و چيزي را به صورت قطعي به كتاب خداوند نسبت ندهد؛ آنگونه كه روش حضرت امام خميني رحمه الله نيز بوده است.

پي نوشت:

1) ر.ك: «صحيفه امام» ج 18، ص 47.
2) صحيفه امام» ج 1، ص 7 و 16.
3) انسان (76)، آيه 21.
4) تفسير مجمع البيان» ج 10.
5) شرح حديث جنود عقل و جهل» ص 379.
6) صحيفه امام» ج 21، ص 148.
7) بين فقهاي بزرگ شيعه در مورد عمل اين شخص اختلاف نظر وجود داشته؛ برخي عمل او را تخطئه كرد، و برخي او را تأييد كردند.
8) صحيفه امام» ج 20، ص 344.
9) همان، ج 1، ص 7.
10) صحيفه امام» ج 1، ص 17.
11) صحيفه امام، ج 1، ص 17.
12) مصباح الشريعه» باب صدم.
13) صحيفه امام» ج 1، ص 16.
14) آداب الصلوة» ص 380.
15) شرح چهل حديث» ص 481.
16) شرح چهل حديث» ص 225.
17) صحيفه امام» ج 21، ص 147.
18) تفسير العياشي» محمد بن مسعود سمرقندي، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، مكتبه علميه اسلاميه، تهران، 1381 ق، ج 1، ص 2 و «علل الشرايع» محمد بن علي بن الحسين، شيخ صدوق، كتابفروشي داوري، قم، 1385 ق، ص 606 و «الكافي» محمد بن يعقوب كليني، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1363 ش، ج 4، ص 549، ح 4.
19) بصائر الدرجات» محمد بن حسن صفار، تصحيح ميرزا محسن كوچه باغي، كتابخانه آيةالله مرعشي، قم، 1404 ق، ص 196، ح 7.
20) تفسير المحيط الاعظم و البحر الفخم في تأويل كتاب الله العزيز المحكم»، ج 1، ص 203.
21) مفاتح الغيب» محمد بن ابراهيم شيرازي، تصحيح محمد خواجوي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1363 ش، ص 74.
22) عقيدة اهل السنة و الجماعة» اعلاء عبدالعزيز بن باز، تأليف محمد بن صالح العثيمين، دارالوطن، رياض، 1414 ق، ص 5.
23) اين قول را ملاصدرا در «مفاتيح الغيب» ص 85 از بعض اصحاب احمد بن حنبل نقل كرده است.
24) الفتوحات المكية» محي الدين بن عربي، تصحيح عثمان يحيي، المجلس الاعلي للثقافة، قاهره، 1405 ق، باب 50، ج 80، ص 212.
25) آداب الصلاة» امام خميني، به اهتمام سيد احمد فهري، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، چاپ دوم، 1366 ش، ص 212.
26) همان، ص 212.
27) همان.
28) همان، ص 92.
29) همان، ص 205.
30) بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام» علامه محمدباقر مجلسي، انتشارات اسلاميه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1363 ش، ج 14، ص 192.
31) همان، ج 36، ص 257.
32) همان، ج 92، ص 97.
33) تفسير المحيط الاعظم و البحر الفخم في تأويل كتاب الله العزيز المحكم» سيد حيدر آملي، تصحيح سيد محسن موسوي تبريزي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1414 ق، ج 1، ص 239.
34) تفسير المحيط الاعظم» ج 1، ص 232.
35) تفسير القرآن الكريم» منسوب به محي الدين بن عربي، تصحيح مصطفي غالب، انتشارات ناصر خسرو، تهران، بي تا، ج 1، ص 4.
36) آداب الصلاة» ص 220.
37) در «بحار الانوار» ج 82، ص 270 و ج 84، ص 254 آمده است كه همه چيز حتي تك تك اجزاي نماز داراي تأويل مي باشند.
38) آداب الصلاة» ص 220.
39) همان، ص 281.
40) بحار الانوار» ج 93، ص 95.
41) معني تأويل عرفاني تطبيق كتاب تدويني با كتاب آفاقي است. «تفسير المحيط الاعظم» ج 1، ص 240.
42) آداب الصلاة» ص 305.
43) همان، ص 332.
44) همان، ص 349.
45) سرّ الصلاة» ص 86 .