زيتون
(ترجمه خصائص الحسينيه )

آيه الله شيخ جعفر شوشترى
مترجم : دكتر خليل الله فاضلى

- ۱۱ -


باب دهم
اين باب درباره خطاب هاى مختص به زيارت امام حسين عليه السلام است كه در زيارت انبياء و ائمه ديگر نيامده است ، و چند نوع است :
اول ؛ مختص كردن آن حضرت به صفاتى كه غالبا مربوط به صفات مصيبت ايشان به هنگام شهادتشان است كه اين مطلب دليل بر فضيلت خاص ‍ ايشان است .
دوم ؛ مختص كردن ايشان به صفات مخصوصى مانند ثارالله ، ذبيح الله ، قتيل الله و وترالله .
سوم ؛ مختص كردن حسين به سلام بر پيامبران به هنگام سلام كردن بر آن حضرت با ويژگى ، اسامى و صفاتشان ، زيرا صفات حسين عليه السلام مظهر تمام اسامى و صفات پيامبران است ، كه ما آن را به عنوان مربوط به پيامبران يادآور شده ايم .
چهارم ؛ مختص كردن گفتن لبيك در زيارت آن حضرت ؛ در بعضى از زيارت هاى مربوط به ايشان وارد شده است كه پس از سلام بر او هفت مرتبه عبارت لبيك داعى الله تكرار شود. علت لبيك گفتن به او اين است كه آن حضرت دومين شخص دعوت كننده به سوى خدا پس از جدش ‍ صلى الله عليه وآله مى باشد.
دعوت كننده اول ، مردم را به اسلام و شهادتين دعوت كرد و دعوت خود را به يارى و نصرت خداوند و ايجاد رعب از ايشان در دل ها و امداد ملائكه و شمشير اسدالله الغالب على عليه السلام و كمك تعدادى از اصحاب مجاهدش ، آشكار و به پيروزى رساند و حسين عليه السلام ، دعوت كننده دوم ، به ايمان و اعتقاد به امام حق و ائمه راشدين دعوت نمود و دعوت ايشان به اين مسائل به واسطه شهادت مظلوميتشان و كيفيت خاصى كه براى ايشان پيش آمد، انجام گرفت .
بنابراين مى بايست با گفتن لبيك به اين دعوت كننده هم ، پاسخ مثبت داد و چون آن حضرت هم به طور زبانى و هم به طور عملى به سوى خدا دعوت كرد، لذا لبيك گفتن به ايشان مستحب است ، اما هفت بار لبيك دلايلى دارد؛ از جمله :
الف : ملاحظه حالت هاى اجابت كننده ، زيرا اجابت به واسطه بدن ، دست ، زبان ، گوش ، چشم ، راءى ، عشق و علاقه مى باشد، و آن طور كه از عبارت زيارت بر مى آيد، هر لبيكى ، در پاسخ به دعوتى است . در عبارت زيارت ، پس از آنكه جمله لبيك داعى الله هفت بار تكرار مى شود، آمده است ان كان لم يحبك بدنى عند استغاثتك و لسانى عند استنصارك ، فقد اجابك قلبى و سمعى و بصرى و راءيى و هوايى يعنى دلم با عشق به تو، تو را اجابت كرد و گوشم با شنيدن مصيبت تو و چشمم با گريه بر تو و راءى من به اينكه عمل هر كس را كه دعوت تو را اجابت كرد، دوست بدارم و هوا و علاقه من به اينكه ميل من به تو است ، تو را اجابت كرد و جسم من اينك به سوى تو مى آيد و زبانم اينك ثنا و سلام بر تو مى گويد.
ب : لبيك هاى هفتگانه در واقع پاسخ به طلب يارى و نصرت آن حضرت است كه هفت بار تكرار فرمود: يك بار در مكه معظمه ؛ هنگامى كه خواست از آنجا حركت كند در مسجدالحرام در ميان مردم سخنرانى كرد و سپس ‍ يارى و نصرت طلبيد و فرمود: هر كس خون قلب خود را در راه خدا مى دهد و خود را براى لقاء الله آماده كرده ، حركت كند كه من فردا صبح به خواست خدا حركت خواهم كرد.
بار دوم در خارج از مكه ، هنگامى كه صبحگاهان از آن شهر خارج شد؛ در آن هنگام عبدالله بن عباس ، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر، نزد ايشان آمدند تا او را از رفتن به عراق باز دارند و هر يك از آنها به شيوه اى سخن گفتند و امام در پاسخ به آنها فرمود كه من ماءمور به امرى هستم كه آن را اجرا مى كنم و سپس طلب يارى كرد و از آنها خواست او را يارى كنند. آنگاه عبدالله بن جعفر دو فرزندش ، عون و محمد را همراه امام فرستاد و گفت من بعد از اين دو به شما ملحق مى شوم . امام به عبدالله بن عمر فرمود: اى ابو عبدالرحمن ! از خدا بترس و يارى مرا رها نكن ؛ اما او عذر آورد و با امام وداع نمود و گفت : يا ابا عبدالله ! من آن جايى را كه پيامبر بن عمر قلب امام را بوسيد و گريه كرد و با ايشان خداحافظى كرد و رفت .
بار سوم ، در راه مكه به كربلا؛ امام در بين راه با هر كس كه ملاقات مى كرد براى اتمام حجت بر مردم ، از او طلب يارى مى كرد. يارى خواستن امام گاهى زبانى و گاهى با فرستادن نماينده بود. و چون مردم پى بردند كه تعداد اندكى از ايشان تبعيت مى كنند، وقتى امام از آنها طلب يارى مى كرد، برخى شروع به آوردن عذر و بهانه كردند، تعدادى موضوع تجارت و برخى مساءله زارعت و اهل و عيال را بهانه كردند و برخى هم وعده دادند كه خواهيم آمد. تعدادى از مردم هم وقتى متوجه مى شدند كه امام در منزلى فرود آمده اند، از آن منزل دور مى شدند تا از آنها طلب يارى نكند. چنان كه گروهى از فرازه و بجيله ، چنين كردند. آنها گفتند: پس از انجام حج به امام حسين عليه السلام ملحق شديم و با ايشان حركت مى كرديم ؛ اما هيچ چيز براى ما ناراحت كننده تر از اين نبود كه با او در يك منزل فرود آييم . هر گاه ايشان بر آبى فرود مى آمدند، ما در جاى ديگرى فرود مى آمديم و اگر چاره اى نداشتيم جز اينكه با او در يك منزل فرود آييم ، ما در طرف ديگرى منزل مى كرديم . همه اينها به آن خاطر بود كه ما را به يارى و نصرتش دعوت نكند.
بايد گفت : اگر روزى اين حالت خوب تاءمل كنى در مى يابى كه اين چنين وضعيتى از بزرگترين مصيبت هاى آن حضرت بوده است و بالاتر از اين ، آن حضرت بعضى وقت ها ملاحظه مى كرد، عده اى در ميان راه در حركتند و به سمت ايشان مى آيند، اما راه را كج مى كردند و به طرف ديگر مى رفتند تا آن حضرت آنها را نبيند و آنها را مكلف به نصرت و يارى خود نكند. كما اينكه چنين حالتى براى تعدادى از اهل كوفه اتفاق افتاد.
بالاتر از اينها سخنان عبيدالله بن حر جحفى است . هنگامى كه امام به قصر بنى مقاتل رسيد و در آنجا فرود آمد، ملاحظه كرد و چادرى برپاست . پرسيد، از آن كيست ؟ گفتند: از آن عبيدالله بن حر جحفى است . فرمود: او را دعوت كنيد نزد من بيايد. وقتى فرستاده امام نزد او آمد به او گفت : حسين بن على عليهماالسلام تو را به حضور مى طلبند. عبيدالله گفت : انا لله و انا عليه راجعون به خدا سوگند من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه اكراه داشتم حسين وارد آن شود در حالى كه من در آنجا هستم . به خدا نمى خواهم او را ببينم و نه او مرا ببيند.
فرستاده نزد امام آمد و ايشان را از آنچه گذشته بود، آگاه كرد. امام حسين عليه السلام برخاست و نزد او رفت و سلام كرد و نشست . سپس از او دعوت كرد كه به همراهش خروج كند. عبيدالله بن حر همان سخنان را براى امام تكرار كرد و از امام خواست او را معاف كند. بعد امام حسين عليه السلام به او گفت : اى مرد! تو گناهكار و خطا كردى ، خداوند عز و جل به خاطر كارى كه مى كنى - اگر همين حالا توبه نكنى - تو را مؤ اخذه مى كند. به يارى من بيا، جدم در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى شفيع تو مى شود. او گفت : اى پسر رسول خدا! اگر تو را يارى كنم ، اولين كشته در مقابل تو خواهم بود؛ اما اين اسب مرا بگير، براى خودت ، به خدا سوگند هر گاه سوار بر آن شدم و چيزى را خواستم به آن رسيدم و هر كس را كه ديدم بر او غلبه كردم ؛ اين اسب براى شما، آن را با خود ببر. امام حسين عليه السلام از ايشان روى گرداند و فرمود: ما نيازى به تو و اسب تو نداريم ما كنت متخذ المضلين عضدا(44) (من هرگز گمراهان را به مددكارى نگيرم )؛ اما تو، فرار كن ، نه با ما باش و نه عليه ما؛ زيرا كسى كه طلب يارى ما اهل بيت را بشنود و لبيك نگويد، خداوند او را به چهره بر آتش جهنم افكند. سپس امام برخاست و رفت و وارد خيمه خود شد.
بعد از آن ، عبيدالله دچار پشيمانى شد به نحوى كه نزديك بود قبض روح شود. او گفت : تا عمر دارم بايد حسرت بخورم ، حسين از من طلب يارى و نصرت نسبت به اهل نفاق و ضلالت كرد. در قصر بنى مقاتل به من فرمود: آيا ما را رها مى كنى و قصد جدايى ما را دارى ؟ اگر جانم را فدايش مى كردم به همراه فرزند پيغمبر كه جانم فدايش باد، به كرامت روز قيامت نايل مى شدم . از من روى برگرداند، سپس خداحافظى كرد و رفت . آنانى كه حسين را يارى كردند رستگار شدند و ديگران نفاق ورزيدند و خسران ديدند.
طلب يارى نمودن هاى امام حسين عليه السلام تنها در زهير بن قين اثر كرد. زهير به همراه فرازه و بجيله بود كه از امام حسين عليه السلام دورى مى جستند. آنها در يك منزل فرود آمدند، و در گوشه اى به دور از امام حسين عليه السلام رحل اقامت افكندند. همراهان زهير گفتند: وقتى ما نشستيم تا غذايى بخوريم ، ناگهان فرستاده امام حسين عليه السلام آمد، سلام كرد و وارد شد و گفت : زهير! ابا عبدالله در پى شما فرستاده تا به حضورش بروى . همه ما هر چه در دست داشتيم از دستمان افتاد.
سكوت همه جا را فرا گرفت . همسرش به او گفت - سيد گفته است او ديلم دختر عمرو بود - سبحان الله ! فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله كسى را در پى تو فرستاده ، اما نمى خواهى به حضورش بروى ؟ بهتر است نزد ايشان بروى ، سخنانش را بشنوى و برگردى . زهير به حضور امام حسين عليه السلام آمد، طولى نكشيد كه خندان و در حالى كه سيمايش ‍ مى درخشيد بازگشت و دستور داد، چادر، بار و توشه اش را بردارند و به سوى حسين عليه السلام ببرند. آنگاه به همسرش گفت : تو آزاد هستى ، به خانواده ات ملحق شو، من دوست ندارم از ناحيه من جز خير و خوبى به تو برسد. تصميم گرفته ام حسين را همراهى كنم تا جانم را فدايش نمايم و از او حفاظت كنم . سپس اموالش را به همسرش داد و او را به يكى از پسرعموهايش سپرد تا به خانواده اش برساند. همسر زهير رو به زهير ايستاد و گريه كرد و با او خداحافظى نمود و گفت : خدا تو را برگزيد؛ از تو مى خواهم روز قيامت در پيشگاه جد حسين عليه السلام مرا به خاطر آورى .
بعد زهير به همراهانش گفت : هر كس دوست دارد به همراه من بيايد و گرنه اين آخرين عهد و پيمان است . مى خواهم سخنى را براى شما بگويم . ما با يكى از طوايف عرب به نام البحر جنگيديم و خداوند ما را بر آنها پيروز نمود و به غنايمى دست يافتيم . آنگاه سلمان (رضى الله عنه ) به ما گفت آيا به خاطر فتح و پيروزى كه خدا نصيبتان كرد و غنايمى كه به دست آوريد، خوشحاليد؟ گفتيم : بله ، سلمان گفت : آنگاه كه سيد جوانان آل محمد را درك كرديد، به واسطه اينكه در ركاب او مى جنگيد و غنايمى كه در آن روز نصيبتان مى شود، خوشحال تر باشيد.
زهير گفت : اما من شما را به خدا مى سپارم . گفتند: به خدا سوگند او در ميان قوم بود تا به شهادت رسيد.
بار چهارم ؛ امام با فرستادن نامه براى بزرگان بصره از آنها طلب يارى كرد.
فرستاده ، شخصى به نام اباذرين و متن نامه چنين بود: بسم الله الرحمن الرحيم . از حسين بن على به اشراف اهل بصره و اعيان آن ، شما را به سوى خدا و پيامبرش فرا مى خوانم . سنت رسول خدا مرده است ؛ اگر دعوت مرا اجابت كنيد و از امر من اطاعت نماييد، شما را به راه رشد و صلاح هدايت مى كنم . والسلام .
وقتى نامه امام به دست آنها رسيد، يزيدبن مسعود، افرادى از بنى تميم ، بنى قحطيه و بنى سعد را جمع كرد و براى آنها صحبت نمود و آنها را موعظه كرد. او در قسمتى از سخنان خود خطاب به آنها گفت : اين شخص ‍ حسين بن على عليهماالسلام فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشد. او انسانى با شرافت ، اصيل و با راءى و نظرى عميق است ، و داراى فضلى وصف ناشدنى و عملى فناناپذير مى باشد، سپس سخنان خود را چنين ادامه داد. شما در جنگ جمل گناهانى مرتكب شديد، آن گناهان را با يارى فرزند رسول الله صلى الله عليه وآله بشوييد و از خود پاك كنيد.
افراد دعوت او را پذيرفتيد و تصميم گرفتند به سوى امام بروند، وقتى آماده حركت شدند، قبل از اينكه به راه افتند، خبر شهادت امام حسين عليه السلام به آنها رسيد.
بار پنجم ؛ يارى طلبيدن امام از بزرگان كوفه ، از كسانى كه گمان مى رفت ، هنوز به راءى و نظر خود باقى هستند. امام خطاب به آنها نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم . از حسين بن على ، به سليمان بن صرد و مصيب بن نجيه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و جماعت مؤ منان . اما بعد؛ شما مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در زمان حياتشان فرمود: هر كس ببيند فرمانرواى ستمگرى خدا را حلال مى شمارد، پيمان او را مى شكند، با سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز عمل مى نمايد، و او با زبان و عمل ، با چنين فرمانروايى مخالفت نكند، بر خداوند است كه اين شخص را با آن فرمانرواى ستمگر يكجا در آتش دوزخ قرار دهد. شما مى دانيد كه اين قوم اطاعت شيطان را بر خود لازم نموده و از اطاعت خداوند سر باز زده و فساد را آشكار نموده و حدود الهى را تعطيل كرده و بيت المال مسلمانان را چپاول كرده اند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نموده اند و همانا كه من به خاطر نزديكى ام به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به اين كار (مخالفت با سلطان ستمگر) شايسته ترم . نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگانتان براى بيعت با شما، نزد من آمد. شما مرا رها نمى كنيد و مرا در مقابل دشمن تنها نمى گذاريد، اگر به بيعت خود نسبت به من وفا كنيد به بهره و نصيبتان مى رسيد و هدايت شده ايد. من با شما هستم و خانواده و فرزندانم با خانواده ها و فرزندان شما مى باشند و من براى شما الگو و اسوه هستم . اگر چنين نكنيد و عهد و پيمان و زشت و منكرى است كه آن را درباره پدرم ، برادرم و پسرعمويم مرتكب شديد. مغرور كسى است كه فريب شما را بخورد. پس در حظ و بهره خود به خطا رفتيد و نصيب خود را ضايع نموديد و هر كس عهد و پيمان بشكند، به زيان خود اوست ؛ خداوند مرا از شما بى نياز خواهد كرد. والسلام .
سپس امام نامه را مهر كرد و به هم پيچيد و آن را به قيس مصهر صيداوى داد.
وقتى قيس به نزديك در كوفه رسيد، حصين بن نمير، سر راه را بر او گرفت تا او را بازرسى كند. نامه را بيرون آورد و پاره كرد. حصين ، قيس را نزد ابن زياد لعنت الله عليه برد. چون پيش ابن زياد حاضر شد از او پرسيد: تو چه كسى هستى ؟ قيس گفت : من مردى از شيعيان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و فرزند او عليهماالسلام هستم . پسر زياد از او پرسيد: نامه از چه كسى و براى چه كسانى بود؟ جواب داد: از حسين بن على عليهماالسلام به جماعتى از اهل كوفه كه من اسامى آنها را نمى دانم .
پسر زياد - لعنت الله عليه - خشمگين شد و گفت : به خدا سوگند از اينجا نمى روى تا اسامى آنها را به من بگويى يا بر بالاى منبر بروى و حسين بن على و پدر و برادرش را لعن كنى ، وگرنه تو را تكه تكه خواهم كرد.
قيس گفت : اسامى آن جماعت را به تو نمى گويم ، اما بر بالاى منبر مى روم و آن كار را نسبت به حسين ، پدر و برادرش مى كنم . قيس بر بالاى منبر رفت و حمد و ثناى خدا را گفت و بر پيامبر درود و صلوات فرستاد و بر مهر و محبت خود به على و فرزندانش صلوات الله عليهم افزود، بعد عبيدالله بن زياد و پدرش و سپس ستمگران بنى اميه را از اول تا آخر لعن نمود، بعد گفت : من فرستاده حسين عليه السلام به سوى شما هستم ، ايشان در فلان نقطه هستند، به دعوت او پاسخ مثبت بدهيد.
عبيدالله دستور داد او را از بالاى قصر پائين اندازند، كه همين كار را با او كردند.
گفته شده او كتف بسته بر زمين افتاد و استخوان هايش در هم شكست و هنوز رمقى در بدن داشت كه مردى به نام عبدالملك بن عميراللخمى بالاى سرش آمد و سر از تنش جدا كرد. به او ايراد گرفتند و گفتند چرا اين كار را كردى . گفت : مى خواستم او را راحت كنم .
بار ششم ؛ طلب يارى كردن از كسانى كه براى جنگيدن با آن حضرت آماده بودند، به منظور اتمام حجت با آنها؛ امام يك بار از حر و سپاهيانش ، هنگامى كه با آنها برخورد كرد و مانع از بازگشت امام شدند، طلب يارى كرد و در شب ششم محرم هم از عمر بن سعد لعنت الله عليه يارى طلبيد. اما در مورد حر. هنگامى كه حر و افرادش جلوى امام آمدند، امام آنها را سيراب كرد، آنها به همراه امام حركت كردند و پا به پاى امام آمدند تا اينكه وقت نماز ظهر شد. امام عليه السلام به حجاج بن مسروق فرمود كه اذان بگويد، وقتى به اقامه رسيد، امام حسين عليه السلام با عبا و نعلين آمد، خدا را حمد كرد و بر او درود فرستاد، سپس فرمود: اى مردم ! من اينجا به اين خاطر آمدم كه نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگان شما، پيش من آمدند كه من پيش شما بيايم ، آنها گفتند ما امام نداريم ، شايد خداوند ما و شما را بر هدايت و حق گرد آورد. اگر شما بر عهد و پيمان خود هستيد، من به سوى شما آمده ام ، به من از عهد و پيمان هايتان ، چيزى بدهيد تا اطمينان پيدا كنم . در غير اين صورت ، اگر از آمدن من اكراه داريد، به جايى بر مى گردم كه به سوى شما آمده ام .
همه ساكت شدند و حتى يك كلمه نگفتند. آنگاه امام به مؤ ذن فرمود: اقامه بگو و نماز برپا شد. به حر فرمود: آيا مى خواهى با يارانت ، خودت نماز بخوانى ؟ جواب داد: با شما نماز مى خوانيم . آنگاه امام عليه السلام نماز را اقامه فرمود، سپس وارد خيمه خود شدند و اصحابش به گرد ايشان جمع شدند. حر نيز به مكان خود بازگشت و وارد خيمه اى شد كه برايش برپا كرده بودند؛ و پانصد نفر از يارانش نيز دور او جمع شدند و بقيه به صف خود بازگشتند و هر يك افسار اسب خود را گرفته و در سايه آن نشستند.
وقتى عصر شد، امام حسين عليه السلام فرمود براى رفتن آماده شوند، همه آماده شدند، سپس امر فرمود مؤ ذن اذان عصر را بگويد. امام تشريف آورد و با آن جماعت نماز خواند و سلام كرد و رو به سوى جمعيت نمود و بعد از حمد و ثناى خدا فرمود: اى مردم ! اگر از خدا بترسيد و حق را براى اهلش ‍ نيز بشناسيد، خداوند از شما راضى و خشنود است و ما اهل بيت محمد صلى الله عليه وآله به ولايت امر بر شما از اينها شايسته تر هستيم . اينها ادعاى چيزى را مى كنند كه حق آنها نيست و ميان شما با ستم و تجاوز عمل مى كنند. اگر شما از ما كراهت داريد و نسبت به حق ما جاهل هستيد، و اگر راءى و نظر شما اينك غير از آن چيزى است كه نامه هاى شما و فرستادگانتان به سوى من ؛ حكايت از آن دارد، نزد شما مى روم .
حر گفت : به خدا سوگند من از اين نامه ها و فرستادگانى به شما متذكر شديد، خبر ندارم . امام حسين عليه السلام به يكى از اصحابش فرمود: خرجينى را كه در آن نامه هاى آنها قرار دارد، بياور، خرجين را كه مملو از نامه ها بود آورد و مقابل او پراكنده كرد. حر گفت ما جزء اينهايى كه براى شما نامه نوشته اند، نيستيم . به ما دستور داده شده است ، اگر شما را ديديم ، از شما جدا نشويم تا شما را در كوفه پيش عبيدالله زياد ببريم . امام فرمود: مرگ به تو از اين هدف نزديك تر است .
اما طلب يارى كردن امام از پسر سعد لعنت الله عليه ؛ امام حسين عليه السلام كسى را پيش او فرستاد و فرمود مى خواهم با تو صحبت كنم ؛ امشب ميان دو لشگر با هم ملاقات كنيم . پسر سعد - لعنت الله عليه - با بيست نفر آمد. امام حسين عليه السلام نيز همانند ايشان حاضر شدند. وقتى هم را ديدند، امام حسين عليه السلام به اصحابش فرمود كه بجز برادرش عباس و فرزندش على اكبر، بقيه دور شوند، عمر بن سعد نيز به يارانش دستور داد دور شوند و پسرش حفص و غلامش در كنارش باقى ماندند. حسين عليه السلام به او فرمود: واى بر تو اى پسر سعد! آيا از خدايى كه مى دانى كه به سويش باز مى گردى ، نمى ترسى ، مى خواهى با من بجنگى در صورتى كه مى دانى من فرزند چه كسى هستم . اين قوم را رها كن و با من باش ، كه اين كار براى تو به رضاى خدا نزديكتر است . عمر بن سعد لعنت الله عليه گفت : مى ترسم خانه ام خراب شود. امام حسين فرمود: من آن را برايت مى سازم . گفت : مى ترسم مزرعه مرا بگيرند. امام حسين فرمود: من بهتر از آن را از مال خودم در حجاز به تو مى دهم . عمر سعد گفت : من زن و بچه دارم نسبت به آنها مى ترسم ، سپس ساكت شد و هيچ جوابى نداد. آنگاه امام حسين عليه السلام از پيش او بازگشت در حالى كه مى فرمود: تو را چه شده است ، خداوند هر چه زودتر تو را بكشد و در روز محشر نيامرزد. به خدا قسم ، اميدوارم كه جز اندكى از گندم عراق نخورى ، عمر سعد به استهزاء گفت : خوردن جو كفايت مى كند از گندم .
بار هفتم ؛ طلب يارى كردن از امام حسين عليه السلام ، بعد از آنكه در كربلا محاصره شد و عده و عده دشمن به 30 هزار نفر رسيد و حايل ميان او و آب شدند. در اين حالت حبيب بن مظاهر خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! در اينجا نزديك ما طايفه اى از بنى اسد زندگى مى كنند، آيا اجازه مى فرماييد نزد آنها بروم و آنها را دعوت به يارى شما كنم ؟ شايد خداوند توسط آنها از شما دفاع كند. امام اجازه فرمود و حبيب در دل شب مخفيانه به راه افتاد و نزد آنها رفت . او را شناختند، او از بنى اسد بود. پرسيدند چه حاجتى دارى ؟ حبيب گفت : براى شما حامل خير و خوبى هستم كه هيچ فرستاده اى به سوى قومى مانند آن را نياورده است . آمده ام تا شما را دعوت به يارى فرزند دختر پيامبرتان كنم .
او از جماعت مؤ منان است كه يك شخص آنها از هزار شخص برتر است . مبادا او را بى ياور بگذاريد و رهايش كنيد. عمر بن سعد، لعنت الله عليه ، او را محاصره كرده است . شما قوم و عشيره من هستيد. برايتان اين نصيحت و خيرخواهى را آورده ام ، امروز در نصرت و يارى او حرف مرا بشنويد و اطاعت كنيد كه به واسطه آن ، به شرف دنيا و آخرت نايل مى شويد. من به خدا سوگند ياد مى كنم كه هر كدام از شما در راه خدا به همراه فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ، به شهادت برسيد، در اعلى عليين همراه و رفيق پيامبر صلى الله عليه وآله مى باشيد. مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشر از ميان برخاست و گفت : من اولين كسى هستم كه به اين دعوت پاسخ مثبت مى دهم و آنگاه شروع به رجز خوانى كرد. بعد افراد ديگرى مبادرت به اين كار كردند تا اينكه تعداد آنها به 90 نفر رسيد و به قصد پيوستن به حسين عليه السلام به راه افتادند. در همان زمان مردى از ميان طايفه بيرون آمد و به طرف عمر سعد لعنت الله عليه حركت كرد تا او را از ماجرا آگاه كند. عمر سعد مردى از ياران خود به نام ازرق را فرا خواند و چهارصد سوار در اختيارش گذاشت و او را به طرف محله بنى اسد راهى كرد. در حالى كه ياران حبيب به طرف خيمه گاه امام حسين عليه السلام در دل شب در حركت بودند، در ساحل فرات با سپاه ابن سعد مواجه شدند. آنها فاصله چندانى با اردوگاه امام حسين عليه السلام نداشتند. با يكديگر درگير شدند و جنگ شديدى نمودند. حبيب بن مظاهر خطاب به ازرق با صداى بلند گفت : واى بر تو، ما با تو كارى نداريم . از ما صرف نظر كن ، بگذار غير از تو بر ما جفا كند ازرق از بازگشت امتناع كرد و بنى اسد دريافتند كه امكان پيروزى براى آنها نسبت به نيروهاى ازرق وجود ندارد. لذا شكست خورده به محله خود بازگشتند و سپس از ترس پسر سعد لعنت الله عليه شبانه كوچ كردند.
حبيب بن مظاهر نزد امام بازگشت و ايشان را از ماجرا باخبر نمود، حسين عليه السلام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله
ديگر امام بعد از اين از كسى طلب يارى نكرد و از وجود يار و ياور نا اميد شد و مشخص شد كه كسى آن حضرت را يارى نمى كند و آن جهادى كه عبارت باشد از طلب يارى كردن و پيروز شدن بر دشمنان از ايشان ساقط شد و تكليف ايشان به جهاد خاص كه همان جنگيدن تا كشته شدن بود، روشن شد. لذا اصحاب خود را جمع كرد تا به آنها خبر دهد كه يار و ياورى ندارد و تكليف جهاد براى نصرت و احتمال پيروزى مرتفع شده است و ديگر آنها در اين باره تكليفى ندارند. آنگاه برخاست و با قلبى شكسته ، ماءيوس و نااميد به اصحاب فرمود: امرى كه شما خودتان ملاحظه مى كنيد، نازل شده است . دنيا دگرگون شده و معروف آن به منكر تبديل گرديده است . تا اينكه سخنانى به اين مضمون بيان فرمود: من ديگر اميدى به يارى كسى ندارم ، بلكه از نصرت و يارى مردم نااميد شده ام ، همه مرا بى يار و ياور گذاشتند، از جانب من حقى بر شما در مورد تكليف به جهاد به همراه من براى يارى كردن و پيروزى بر دشمنان و احتمال پيروزى نيست . خداوند براى من و كسانى كه به همراه من هستند، شهادت را مقدر فرموده است . هر كس مصمم به اين كار است ، براى كشته شدن با من بيعت كند و هر كس ‍ مايل به اين كار نيست همين امشب برود، اين گروه جز من مقصود ديگرى ندارند. آنگاه اصحاب آن حضرت سخنان عجيبى گفتند كه ما آنها را در عنوان شهداء ذكر خواهيم كرد. سپس براى بار دوم با ايشان بيعت نمودند.
ج : لبيك هاى هفتگانه ، در پاسخ به استغاثه هاى هفتگانه آن حضرت مى باشد.
امام حسين عليه السلام براى امور خاصى استغاثه كرد، اما كسى در آن امور به داد ايشان نرسيد.
استغاثه اول به منظور سيراب كردن اهل و اصحابش بود. استغاثه دوم امام به منظور سيراب كردن طفل شيرخوار، كودكان و زنان بود. امام خطاب به دشمن فرمود: آنها كه نسبت به شما گناهى مرتكب نشده اند و هرگز با شما نمى جنگند.
استغاثه سوم : براى سيراب كردن كودك شيرخوار (على اصغر) بود؛ امام فرمود: آيا كسى به خاطر اين طفل ، جرعه آبى به ما مى دهد. سپس قانع به اين شد كه تنها او را سيراب كنند. امام فرمود: اين كودك شيرخوار را سيراب كنيد. استغاثه چهارم براى اهل حرم انجام گرفت . امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن فرمود: اى پيروان ابوسفيان ! به حرم من كارى نداشته باشيد، شما با من طرف هستيد.
استغاثه پنجم نه به اين خاطر بود كه خيمه ها را غارت نكنند، بلكه براى اين كار، ساعتى به اهل حرم فرصت بدهند. امام فرمود: يك ساعت فرصت بدهيد، بعد آنچه من دارم براى شما. استغاثه ششم در حالى انجام شد كه امام بر زمين افتاده بود و از دشمن درخواست نمود، اهل حرمش را به آتش ‍ نكشند، چون شنيد كه شمر مى گويد: آتش بياوريد تا خيمه ها را به هر كه در آن است ، بسوزانيم . امام در آن حالت استغاثه نمود و ندا داد: اى پسر ذى الجوشن ! آيا آتش مى خواهى كه اهل بيت مرا بسوزانى ؟ استغاثه هفتم امام در آخرين نفس هاى مباركش انجام گرفت . امام در آن حال قطره اى آب خواست ، اما سر مبارك آن حضرت را در حالى كه اين استغاثه را بر لب داشت ، از بدن جدا كردند.
چون كسى به هيچيك از اين استغاثه هاى هفتگانه امام حسين عليه السلام پاسخ مثبت نداد، مناسب است كه دوستداران آن حضرت به جبران آنها به همان تعداد لبيك گويند تا به ثواب يارى رساندن به امام در آن حالت ها دست يابند.
د: لبيك هاى هفتگانه ، پاسخ به هفت استغاثه از جانب آن حضرت است كه از ايشان به خاطر اصل حالتشان و بى بهره ماندن از كمك و يارى مردم ، عدم اعتنا به ايشان ، غم و تنهايى شان ، بدون اينكه درخواست چيز خاصى از كسى داشته باشد به وقوع پيوست . و اين همان چيزى است كه آن را واعية (45) ناميد و هر يك از اين لبيك ها داراى تاءثيرى خاص و هر كدام از اين استغاثه ها نيز محرك خاص و تاءثير ويژه اى دارند و به واسطه آنها انقلاب هاى خاص و تغيير اوضاع مخصوصى ايجاد شده است ؛ و اگر گوش ‍ دل به آنها بسپارى متوجه مى شوى كه اينك در گوش محبان و شيعيان آن حضرت طنين انداز است . پس چون فرياد استغاثه آن حضرت بلند شد، از راه رحم و شفقت بر آن امام ، به آن گوش بسپار و آن را بشنو و با گفتن لبيك به دعوت كننده به خدا، پاسخ مثبت بده ، شايد مورد لطف و رحمت واقع شدى :
استغاثه اول از جانب امام حسين عليه السلام هنگامى بود كه دو لشكر با هم رو به رو شدند و خداوند نصرت و يارى را بر حسين عليه السلام نازل كرد، اما آن حضرت لقاى پروردگار را برگزيد. سپس براى اتمام حجت استغاثه فرمود كه اين حالت عزم و همت خاص اصحابش را تحريك كرد و علاوه بر آن تصميم آنها را بر جنگ تقويت نمود، به نحوى كه براى رفتن به ميدان و جان دادن از هم سبقت مى گرفتند. پس شما هم به پيروى آنها لبيك بگوييد و به تاءسى از آنها بگوييد: يا حسين ! اگر آن هنگام كه استغاثه كردى و طلب يارى نمودى پيكر و زبان من چون شهداء لبيك نگفت : اينك قلب من با عشق به عمل آنها و ديدگانم با گريه ، به شما لبيك مى گويد.
و چون به اين خاطر لبيك گفتى براى شنيدن استغاثه دوم خود را آماده كن . وقتى كار بر آن حضرت سخت شد و اصحاب يكى بعد از ديگرى به شهادت رسيدند و زنان حرم مضطرب و پريشان شدند، فرياد استغاثه حسين عليه السلام بلند شد و فرمود: آيا كسى هست كه از ما دفاع كند؟ اين فرياد استغاثه در زنانى كه همراهشان بود تاءثير گذاشت و همت آنان را تحريك كرد، در نتيجه فرزندان و مردان شان و جان خود را فدا كردند و بعضى از آنان به شهادت رسيدند كه در عنوان مربوط به شهداء خواهد آمد. و چون اين استغاثه همت پيرزنان را تحريك كرد و با بذل عزيزتر از جان خود يعنى جوانان و پاره هاى جگرشان به آن لبيك گفتند، اگر تو هم به زيارت آن حضرت نائل شدى و عزم و همتت تحريك شد و آن شرايط را تصور كردى و به استغاثه اول با گفتن لبيك اول پاسخ مثبت دادى ، اينك بگو لبيك اى دعوت كننده به سوى خدا! اگر جسم و زبانم آن هنگام كه استغاثه نمودى و يارى طلبيدى به شما پاسخ مثبت نداد، اينك قلبم لبيك مى گويد. چون به استغاثه دوم حضرت لبيك گفتى ، اينك گوش دل بسپار به استغاثه سوم ؛ آن هنگام كه همه ياران و فرزندان و برادران به شهادت رسيدند و حضرت يكه و تنها ماند و خارج شد و عازم لقاى پروردگارش ‍ گرديد. حسين عليه السلام سوار بر اسب در مقابل قوم قرار گرفت ، نگاه به طرف راست خود انداخت ، كسى را نديد، به طرف چپ نگاه كرد، هيچكس را نديد، به جلو نظر افكند، ملاحظه كرد پيكر اصحاب و اهل بيتش بر زمين افتاده اند. پشت سر نيز عيال و اطفال آن حضرت بى يار و ياور مانده بودند. در چنين حالتى امام فرياد زد: آيا فرياد رسى هست كه به خاطر خدا به داد ما برسد، آيا ياورى هست كه به اميد لطف و رحمت خدا به ما كمك كند؟! وقتى زنان حرم اين استغاثه را شنيدند در از دست دادن صبرشان تاءثير گذاشت و به يكباره ، همه شروع به ناله و فرياد كردند تا آنجا ه امام صداى شيون آنها را شنيد و بازگشت و فرمود: آرام بگيريد، ما را به شماتت اين قوم گرفتار نكنيد، گريه بماند براى بعد.
اين استغاثه ، فرياد و ناله زنان حرم را برآورد، كه اين امر براى آن حضرت دشوار بود، تا جايى كه به سوى آنها بازگشت تا آنها را ساكت كند. اما شما! آيا با ناله و فرياد به آن حضرت لبيك مى گوييد، تا به اين واسطه ايشان خوشحال و قلب شكسته شان جبران شود. پس با ملاحظه اين استغاثه ، با گفتن لبيك داعى الله به آن حضرت لبيك بگوييد. بعد از اين ، وقتى كار بر امام دشوار شد و مصيبت ها پى در پى بر ايشان وارد گرديد و تا آنجا كه بر زمين افتادند، فرياد استغاثه چهارم آن حضرت بلند شد و در حالت امام سجاد عليه السلام آنچنان تاءثيرى گذاشت كه از بستر بيمارى - با اينكه نمى توانست راه برود و جهاد بر او واجب نبود - برخاست و ويژگى تاءثير اين استغاثه او را به حركت در آورد و عصايى به دست گرفت و بر آن تكيه زد و شمشيرى برداشت كه بر روى زمين كشيده مى شد و از خيمه خارج شد و ام كلثوم در پى او بيرون آمد و فرياد زد: پسرم برگرد. امام سجاد در جواب گفت : عمه ام ! بگذار در پيشگاه فرزند رسول خدا بجنگم . آنگاه امام حسين عليه السلام خطاب به ام كلثوم فرمود: او را ببر تا زمين از نسل آل محمد صلى الله عليه وآله خالى نماند. سپس ام كلثوم ايشان را برگرداند.
اما تو به اين مصيبت چهارم لبيك بگو و تعجيل كن ، چون مصيبت ها يكى بعد از ديگرى بر آن حضرت وارد مى شد كه نشانه آن استغاثه پنجم امام است . حسين عليه السلام در حالى كه با بدنى خونين بر زمين افتاده بود فرياد استغاثه شان بلند شد. اين استغاثه در كودكان اثر گذاشت و دو تن از كودكان براى كمك به آن حضرت از حرم بيرون آمدند، يكى از آن دو، همان كودكى بود كه در گوش گوشواره داشت ، او با اضطراب و وحشت بيرون آمد به چپ و راست خود مى نگريست و چون كمى از خيمه ها دور شد، هانى بن شبيب - لعنت الله عليه - با شمشير ضربه اى بر سر او وارد كرد و در همانجا او را به شهادت رساند، و اين در حالى بود كه مادرش به او نگاه مى كرد و مانند انسان وحشت زده بود و سخن نمى گفت . دومين كودك ، عبدالله فرزند يازده ساله امام حسن عليه السلام بود. وقتى ديد عمويش بر زمين افتاده و استغاثه مى كند، به او لبيك گفت و به سوى آن حضرت رفت . امام حسين عليه السلام فرياد زد: خواهر! جلوى او را بگير، حضرت زينب عليهاالسلام خواست جلوى او را بگيرد، اما او گفت : به خدا سوگند من از عمويم جدا نمى شوم . به سوى امام آمد و از او دفاع كرد تا اينكه دستش ‍ قطع شد و بعد به شهادت رسيد كه تفصيل آن در عنوان مربوط به اهل بيت خواهد آمد.
چون خطاب به امام لبيك پنجم را گفتى ، تعجيل كن ، زيرا فرياد استغاثه ششم حضرت بلند شد. اين استغاثه هنگامى بود كه امام بر زمين افتاده بود و دشمن آماده شده بود تا ايشان را به شهادت برساند. اين استغاثه ، خواهرش زينب سلام الله عليها را تحت تاءثير قرار داد و در حالى كه فرياد مى زد - گفته شده كه سر و پا برهنه بود - به ميان مقتل آمد. بالاتر از اين حضرت زينب سلام الله عليها آمد و از پسر سعد لعنت الله عليه يارى طلبيد و گفت : پسر سعد! ابا عبدالله دارد كشته مى شود و تو نظاره مى كنى ؟! چنين حالتى پسر سعد را به گريه انداخت تا جايى كه اشك هايش بر صورتش جارش شد، اما روى خود را از زينب برگرداند.
پس تو لبيك ششم را بگو، زيرا كه ديگر امر دشوار شده و شدت مصيبت به نهايت خود رسيده و بالاترين استغاثه كه همان استغاثه هفتم آن حضرت باشد، محقق شده است . آن حضرت صداى خود را به شيوه خاص و با عبارتى خاص و در وقت خاص و حالت خاص وخيمى بلند كرد؛ در نتيجه نه تنها چون استغاثه هاى سابق آن حضرت در اشخاص خاصى اثر كرد، بلكه در تمام موجودات اثر نمود و جميع مخلوقات را به حركت در آورد و تمام جهانيان و آسمان ها گرفته تا زمين و هر آنچه در آنها است ، به لرزه افتاد و هر موجودى كه در هر كجا استقرار داشت از مقر خود بيرون آمد و هر ساكن در مسكنى و عرش عظيم و آنچه در اطراف آن ، فوق آن و ميان آن است ، به حركت درآمد و اجزاى بهشت و هر آنكه در آن است ، جهنم و هر چه در اوست و همه آنچه ديده و نديده مى شود، نيز به حركت درآمدند.
البته تفصيل بيان خصوصيات آن در عنوان شهادت آن حضرت به طور اشاره خواهد آمد، چرا كه براى من سخت و دشوار است كه اين مطلب را به رشته تحرير درآورم و يا بر زبان جارى سازم و يا در دلم تصور كنم . تو هم چون آن را به نحو اجمال ملاحظه نمودى ، به جميع مخلوقات خدا اقتدا كن و اينك لبيك هفتم را بر زبان جارى كن و بگو: لبيك داعى الله ! اگر جسمم به هنگام استغاثه تو، لبيك نگفت ، اينك با قلب و گوش و چشم و بدن و اعضا و جوارحم ، با فرياد و نفس هايم ، با شيون و زاريم ، با گريه و تمام قطعات بدنم ، و انقلاب در احوالم در جميع آنچه به من تعلق دارد، به تو لبيك مى گويم ؛ پس اينها را در خود محقق كن كه ختامه مسك .
اگر در پاسخ به استغاثه هاى هفتگانه آن حضرت ، لبيك گفتى و با اين كار و با لحاظ كردن آنچه به آن اشاره شد، فرياد آن حضرت رسيدى ، بدان كه در مقابل پاسخ هر اغاثه و لبيك و اجابت به ايشان ،اغاثه ، لبيك و اجابتى است ؛ زيرا براى تو حالت هاى هيچ فريادرسى نيست و كسى به داد تو نمى رسد، اما اگر دوستدار حسين عليه السلام باشى و آن طور كه شرح داديم به ايشان لبيك گفته باشى ، آن حضرت نيز به فرياد تو مى رسد و به تو پاسخ مثبت مى دهد، بلكه در پاسخ به استغاثه هاى هفتگانه ات ، به تو آنچنان لبيك مى گويد، كه مفيد به حالت باشد و تو را از آن حالت هايى كه باعث مى شود استغاثه كنى ، نجات مى دهد. ولى استغاثه تو، در حالت احتضار است ، يعنى آنگاه كه جان به گلو مى رسد و گفته مى شود چه كسى نجات دهنده است و يقين به جدايى كند و ساق ها در هم پيچيد. يكى از حالت هاى تو در آن هنگام اين است كه استغاثه مى كنى و از فرزندان ، نوادگان ، نزديكان ، عزيزان ، همنشينان ، دوستان و پزشكان كمك مى طلبى ، اما هيچيك از آنها نمى توانند كارى برايت كنند، ولى اگر به استغاثه اين دعوت كننده به سوى خدا لبيك گفته باشى ، شايد بر بالين تو حاضر شود تا به فريادت برسد و نگرانى هاى تو را تسكين دهد و چه بسا به تو لبيك صادقانه بدهد كه نجات بخش ، سريع و مفيد به حالت باشد.
استغاثه دوم آن هنگام است كه از قبرت عريات ، ذليل و در حالى كه گناهان بر پشتت سنگينى مى كنند، بيرون مى آيى و يك بار به طرف راست و بار ديگر به سمت چپ خود مى نگرى و آنگاه كه كسى را ببينى از او طلب يارى مى كنى ، ببينى كه به سوى تو مى آيد، يا اينكه آن حضرت را ببينى كه در پى تو مى گردد، يا اينكه جد آن حضرت روح الامين را ببينى كه احوالت را جويا مى شوند تا دستت را بگيرند؛ در آن هنگام كه ديگر به راست و چپ خود نگاه نمى كنى .
استغاثه سوم تو به خاطر عطش اكبر در روزى است كه مقدار آن پنجاه هزار سال است و خورشيد در تمام اين مدت بر بالاى سرها مى تابد و هيچ فريادرسى نيست .
در آن هنگام ، اگر تو به ساقى حوض هنگامى كه از عطش استغاثه كرد، لبيك گفته باشى ، حتما هنگامى كه از عطش استغاثه مى كنى ، به تو لبيك مى گويد و با آبى تو را سيراب مى كند كه بعد از آن هرگز تشنه نمى شوى .
استغاثه چهارم تو، هنگامى است كه دشمنان و طلبكاران دور تو را گرفته اند و تو از هر صاحب حقى و از برادر، مادر و پدر كه مهربانترين مردم نسبت به تو هستند، فرار مى كنى و يارى مى طلبى اما نااميد و ماءيوس از همه ، تنها مى مانى و حيرت زده مى شوى . در آن هنگام اگر به استغاثه حسين عليه السلام لبيك گفته باشى ، ممكن است آن حضرت را ملاقات كنى و به فرياد تو برسد و امر تو را با دشمنانت و آنان كه از تو مطالبه حقوق مى كنند و حتى والدينت ، اصلاح كند.
استغاثه پنجم ، وقتى است كه از طرف خداوند دستور صادر مى شود كه اى مجرمان ! امروز از ديگران جدا شويد و هر يك از آنها را با علامتى از ديگران متمايز مى شوند. در چنين حالتى ، ممكن است ، نور علامت زائر حسين عليه السلام ، مانع از علامتى باشد كه به هنگام صدور امر از جانب خداوند، ظالمان مجرم به واسطه آن از ديگران متمايز مى شوند.
استغاثه ششم ، هنگامى است كه از طرف خداوند يكتاى قهار دستور مى رسد كه او را بگيريد و به جهنم ببريد، كه اين خطاب يا به ملائكه صادر مى شود كه او را بگيريد و به جهنم ببريد و يا به خود جهنم كه او را در بر بگير. در چنين حالتى زبان از استغاثه باز مى ماند، اما اگر به استغاثه هاى حسين عليه السلام لبيك گفته . باشى ، شايد آن هنگام كه مى خواهى استغاثه كنى ، اما زبانت يارى نمى كند، آن حضرت به تو لبيك بگويد.
استغاثه هفتم ، در صورتى است كه در صحنه محشر هيچ وسيله نجاتى ندارى و اليعاذ بالله به نحوى ، وارد جهنم شده اى ، در آن هنگام گاهى از خازنان آتش ، گاهى از مالك و گاهى از مستكبران كه وارد آتش شده اند، طلب يارى مى كنى ، اما اين يارى طلبيدن هاى پى در پى ، سودى برايت ندارد، بلكه جواب آنها، رنج و عذاب تو را بيشتر هم مى كند؛ امام حسين عليه السلام - بنا بر اينكه وعده فرموده كه به ديدار زائرش مى آيد - در صورتى كه بنا به دلايل و تاءثيراتى كه تغيير و تبديل پذير نيستند، تا آن زمان به ديدار تو نيامده باشد، حتما در آنجا به ديدار تو مى آيد و با ديدار ايشان از تو، شعله هاى برافروخته آتش خاموش و همه عذاب ها از تو برداشته مى شود و تو را به همراه خودش به دار ثواب و جايگاه نيكو مى برد.
پنجم : از خطاب هاى مختص به امام حسين عليه السلام هنگام زيارت آن حضرت ، سلام كردن بر تك تك اعضاى بدنشان است . در ساير زيارت ها سلام كردن بر شخصيت زيارت شونده با ذكر اوصافش وارد شده است و در بعضى از زيارت هاى ديگر هم آمده السلام على روحك و بدنك سلام بر روح و بدن تو. اما از ويژگى هاى حسين عليه السلام اين است كه به طور خاص بر تمام اعضاى بدن آن حضرت به طور جداگانه سلام خاص داده مى شود. مثلا به طور خاص بر سر آن حضرت سلام داده مى شود و همچنين بر سيما، گونه ، لب ها، دندان ها، محاسن ، خون ، سينه ، پشت ، قلب و كبد آن حضرت هر يك جداگانه و مستقل سلام داده مى شود.
سلام بر هر جزئى از اجزا و اعضاى پيكر آن حضرت ، به چند وجه آمده است : به هنگام سلام بر سر مبارك ايشان گاهى گفته مى شود: سلام بر آن سرى كه بر دروازه ها نصب شد و گاهى مى گوئيم سلام بر آن سر بريده و يا گفته مى شود، سلام بر آن سرى كه بر تشت نهاده شده و يا گاهى گفته مى شود سلام بر آن سر مصلوب . در سلام بر گلوى آن حضرت نيز اين عبارت ها وارد شده است : سلام بر گلوى بريده ، سلام بر آن گلويى كه در آن خنجر فرو بردند؛ سلام بر آن گلوى مضروب .
در سلام بر پيكر مطهر آن حضرت نيز اين عبارت ها گفته مى شود: سلام بر آن جسد به خون خضاب شده ، سلام بر آن جسد عريان ، سلام بر آن پيكر مجروح بر زمين افتاده ، سلام بر آن پيكر پاره پاره ، سلام بر آن بدنى كه زير سم اسبان در هم كوبيده شد، سلام بر آن پيكرى كه از هم پاشيده شد.
از ويژگى هائى كه در اين باره وجود دارد، اين است كه هر يك از اين سلام ها نيز به خاطر چند وجه است ؛ مثلا آنگاه كه گفته مى شود: سلام بر آن سر مصلوب ، ممكن است منظور مصلوب به درخت و يا مصلوب بر دروازه دمشق و يا بر در خانه يزيد باشد و آنگاه كه گفته مى شود: سلام بر آن سر نهاده شده ، ممكن است منظور نهاده شده و در مقابل يزيد و يا ابن زياد - كه لعنت خدا بر هر دوى آنها باد - باشد.
علت اين سلام هاى مخصوص به آن حضرت آن است كه هر يك از اين مصيبت ها بيانگر تسليم خاص آن حضرت در قبال امر الهى بوده است و ضرورتا خداوند رحمان به ازاى آنها، رحمت ويژه اى براى ايشان مقرر فرموده اند. و منظور از سلام بر آن حضرت اين است كه خداوند حسين عليه السلام را براى متوسلان به آن حضرت و كسانى كه به او متمسك مى شوند و از او طلب شفاعت مى كنند و با آن حضرت رابطه و علاقه اى داشته اند، حرم امن قرار مى دهد. زيرا اين مساءله ، يكى از معانى سلام بر پيامبر و ائمه عليهم السلام است و در صورتى كه با اين سلام هاى مخصوص بر اعضاى شريف آن حضرت ، سلام كنيم و بر تك تك آن اعضا گريه نمائيم ، اميد زيادى وجود دارد كه با هر سلامى بر او، شعله هاى برافروخته شده آتش كه به زبانه مى كشد تا اعضاى ما را در بر گيرد، خاموش شود. همان شعله هايى كه گناهانى كه ما انجام داده ايم و ما را در بر گرفته و اعضاى ما در آن غرق شده ، آن را برافروخته است .
باب يازدهم
اين باب درباره خصوصيات زائران آن حضرت ، قبل و بعد از شهادت ايشان ، تا زمانى است كه بدن آن حضرت دفن گرديد. در اين باره دو مطلب وجود دارد:
مطلب اول ؛ درباره زائران آن حضرت ، قبل از شهادتشان است كه اقسامى دارد، از جمله :
1 - ملائكه ؛ در حديث از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه فرمود: آگاه باشيد كه هزار سال قبل از آنكه جدم حسين عليه السلام در كربلا مدفون شوند، ملائكه آنجا زيارت كرده اند.
2 - پيامبران عليهم السلام ؛ در حديث صحيح است كه هيچ پيامبرى نبوده است مگر اينكه كربلا را زيارت كرده و گفته است كه در تو ماه تابان دفن مى شود.
3 - كشتى نوح و قاليچه سليمان با چرخيدن در آنجا و گوسفند (قربانى ) حضرت اسماعيل و آهويى كه با حضرت عيسى عليه السلام سخن گفت . هر يك از اينها به طريق خاصى آنجا را زيارت كردند كه احاديث آنها در باب مجالس گريه بر آن حضرت ، بيان شد.
4 - شهدايى كه در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند؛ آنها وقتى براى رفتن به ميدان جنگ سواره يا پياده آماده مى شدند، نزد امام حسين عليه السلام مى آمدند و مى گفتند: السلام عليك يا ابا عبدالله ، السلام عليك يابن رسول الله . امام در جواب مى گفت : سلام بر تو و ما پشت سر تو هستيم ( و منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا ) (46) برخى از آنها به عهد و پيمانى كه با خدا بستند كاملا وفا كردند و برخى بر آن عهد ايستادگى نمودند و برخى به انتظار (شهادت ) هستند و هيچ عهد خود را تغيير ندادند.
علت اهتمام آنها به اين زيارت آن بوده است كه آنها مى خواستند تا زنده اند به فيض زيارت نايل شوند تا به اجر شهادتشان افزوده گردد. حتى زيارت برخى از آن شهدا به نحو مخصوصى بوده است ، از جمله دو برادر به نام هاى عبدالله و عبدالرحمن مى باشند. آن دو به منظور زيارت حضرت آمدند و در مقابل ايشان با كمى فاصله ايستادند و با هم گفتند: السلام عليك يا ابا عبدالله ، حضرت به آنها فرمود: نزديك من بياييد. نزديكتر آمدند و ايستادند و گفتند: يا ابا عبدالله ، سلام بر تو، آمده ايم تا در پيشگاه شما به شهادت برسيم . امام گفت : سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما باد، هر دوى آنها به شدت گريه مى كردند. امام عليه السلام فرمود: اى فرزندان برادرم ! چرا گريه مى كنيد، به خدا سوگند اميد آن دارم كه ساعتى بعد چشمان شما روشن شود. گفتند: خداوند جان ما را فداى شما كند. ما براى خودمان گريه نمى كنيم . گريه ما به اين خاطر است كه مى بينيم دشمنان تو را احاطه كرده اند، اما ما نمى توانيم كارى بكنيم . امام فرمود: خداوند به شما جزاى خير بدهد، اى فرزندان برادرم ! همين كه با حزن و اندوه خودتان و مواساتتان ، مرا يارى داديد، خداوند بهترين پاداش متقين را به شما عطا مى كند.
يكى ديگر از كسانى كه با اين زيارت مخصوص امام را زيارت كرد، على بن الحسين عليهماالسلام است . حضرت على اكبر بعد از آنكه مبارزه كرد و جنگيد و در حالى كه بر زمين مى افتاد بر پدرش سلام نمود، و در آن وقت بود كه به قصد زيارت رو به سوى پدرش كرد و گفت : اى پدر از جانب من بر تو سلام باد. علت اينكه اين كار را آن حضرت تا به آن وقت به تاءخير افكند آن بود كه وقتى خواست به ميدان جنگ برود، حسين عليه السلام به سوى او آمد و چند قدمى در پى او راه رفت و امام مستقر نشدند تا على او را مخاطب قرار داده ، سلام كند؛ اما ساير شهدا وقتى مى خواستند به ميدان مبارزه بروند، در حالى كه امام حسين عليه السلام در مقابل خيمه ايستاده بود، به خدمت ايشان مى رسيدند طبق معمول و براى رسيدن به ثواب زيارت آن حضرت ، در حالى كه زنده بودند، به امام سلام مى كردند.
اما علت اينكه ايشان خطاب به پدر بزرگوارشان گفتند: عليك السلام و نگفتند السلام عليك اين بود كه ، سلام او سلام متاركه ، وداع و رفتن بود، نه سلام تحيت .
امام حسين عليه السلام نيز، به اين سلام پاسخ نداد، زيرا سلام تحيت نبود كه جواب آن واجب باشد، و از سوى ديگر، هنگامى كه امام اين سلام را شنيد، حالتى بر ايشان عارض شد كه تمام نيروهايش را از دست داد و احوالش دگرگون شد و با اين ندا به او پاسخ گفت كه پسرم تو را كشتند كه تفصيل اين حالت در عنوان شهادت ايشان خواهد آمد. ان شاء الله .
مطلب دوم ؛ درباره زائران حسين عليه السلام بعد از شهادت و قبل از دفن ايشان است .
اولين كسى كه بعد از شهادت حسين عليه السلام ، او را زيارت كرد، خداوند على عظيم است ؛ و منظور اين است كه الطاف خاص فراوانى از جانب خداوند متوجه آن حضرت شد. سپس پيامبر خدا صلى الله عليه وآله او را زيارت كرد و آن جامى را كه براى او ذخيره شده بود، به ايشان داد، همان جامى كه فرزندش على از آن خبر داد، و از اين معنا فهميده مى شود كه اين جام قبل از شهادت آن حضرت در دستشان بوده و بعد از آن ، بلافاصله از آن سيراب شدند. از آنجا كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله زائر حسين عليه السلام در آن شرايط بودند، قطعا على ، فاطمه و حسن عليهم السلام نيز به همراه آن حضرت بوده اند.
سپس ملائكه اى كه براى يارى امام حسين عليه السلام فرستاده شده بودند، او را زيارت كردند و به آنها دستور رسيد كه در كنار قبر امام بمانند و او را تا روز قيامت زيارت كنند كه تفصيل اين مطلب در عنوان مربوط به ملائكه آمد.
بعد از آن ذوالجناح ، سپس به هنگام روز، پرندگان و در شب ، وحوش ، جن و زنان جن آن حضرت را زيارت كردند و هر كدام از آنها به شيوه مخصوص ‍ آن حضرت را زيارت نمودند.
اما انسان هايى كه امام حسين عليه السلام را بعد از شهادت و قبل از دفن زيارت كردند؛ اولين آنها امام سجاد عليه السلام ، خواهرش زينب سلام الله عليها و ساير اهل بيت آن حضرت بودند. اين زائران گرد هم آمدند و قصد زيارت حسين عليه السلام را نمودند و با تمام آداب زيارت و با همان طريق مخصوصى كه در آداب زيارت آن حضرت آمده است ، به زيارت آمدند. آنها با حالتى غبارآلود، گرسنه ، تشنه ، محزون و با گريه آمدند. بالاتر از اينها، آنها، پابرهنه ، بدون معجر، عريان و حتى تعدادى از آنها در غل و زنجير بودند. بله ؛ آنها فقط يكى از آداب زيارت را نتوانستند به جا آورند كه همان غسل با آب فرات يا وضو به قصد زيارت باشد، اما به جاى اين كار با خاك پاك تيمم كردند و آن را بر چهره ها و دست هاى خود كشيدند؛ كه اين تيمم برتر از غسل با آب فرات شد؛ آنگاه شروع به زيارت نمودند.
زيارت آنها به همان نحوى انجام شد كه در زيارت امام وارد شده است و با سلام بر پيامبر، على ، فاطمه و سپس بر حسن و حسين عليهم السلام آغاز شد. اصل زيارت را زينب سلام الله عليها مى خواند و بقيه با او قرائت مى كردند. اما در آن وقت از امام سجاد عليه السلام عبارت يا يكى از انواع سلام ها نقل نشده ، با اينكه آن حضرت نسبت به اين كار اولى تر بودند. البته علت آن است كه آن حضرت با حالتى بيمار، در غل و زنجير بود و به ايشان اجازه پائين آمدن از شترى را كه بر آن سوار بود، ندادند و در آن وقت ، حالتى بر ايشان عارض شد كه نزديك بود، از دنيا بروند و به حالت احتضار درآمده بودند. به همين خاطر امام حسين عليه السلام را با خطاب و سلام ، زيارت نكرد و اين كار را به بقيه اهل بيت اختصاص داد.
اما دشمن به آنها اجازه نداد تا زيارت را تمام كنند و ميان زائران و زيارت شونده جدايى ايجاد كردند، ولى كودكان را نزديك شهدا برده ، از روى پيكرهاى شهدا عبور دادند و بر شتران سوار نمودند و به طرف كوفه حركت دادند.