فرمود: چنين كردم . از امت تو بلاهاى
بزرگ امتهاى پيشين را برداشتم و اين فرمان من درباره همه امتهاست كه فوق طاقتشان
بدوش آنان ننهم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد: ((ما را ببخش ،
ما را بيامرز و بر ما رحمت فرما (كه ) تنها مولاى ما تويى )).(309)
فرمود: در حق تائبان امتت چنين كنم .
عرض كرد: ((پس ما را بر گروه كافران يارى فرما)).(310)
فرمود: امت تو در (گستره ) زمين آشكار و نمودارند، و چون تو بنده گرامى منى ،
همانان توانا و زبر دست اند، بيگانه را به نوكرى مى گيرند و خود نوكر نشوند و بر من
است كه دين تو را بر اديان ديگر چيره كنم ، تا آنجا كه در شرق و غرب عالم جز دين تو
(حاكم ) نباشد و ديگران به ديندارانت جزيه پردازند.
يهودى گفت : اين سليمان است كه ديوها مسخرش گشته هر چه از معابد عالى و نقوش و
تمثالها خواست برايش ساختند.
اميرمؤ منان فرمود: چنين است و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بهتر داده شد.
ديوان شياطين با پايدارى بر كفر خود مسخر سليمان
بودند، ولى با ايمان به پيامبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مسخر او شدند، نه
نفر از اشراف جنيان - يكى از جنيان نصيبين و هشت ديگر از هوشمندترين فرزندان عمرو
بن عامر به نامهاى شضاه ، مضاه ، هملكان ، مرزبان ، مازمان ، نضاه ، هاضب ، هضب و
عمرو - نزد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند اينان همان نه نفرند كه خداى
متعال درباره آنان فرمود: (((اى محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم)! يادآور) وقتى را كه ما تنى چند از جنيان را به سوى تو روانه كرديم تا آيات
قرآن را بشنوند.))(311)
پس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در دل نخلستان بود كه (گروههاى ) جنيان
نزد او آمده از اين كه همچون آدميان پنداشته اند، خداى احدى را به قيامت زنده
نخواهد كرد عذر خواستند. هفتاد و يك هزار نفر آنان نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم) آمده با او بر روزه و نماز و زكات و حج و جهاد و اندرز (و خير خواهى )
مسلمانان پيمان بستند و از اينكه بر خدا ناحق گفته اند پوزش طلبيدند. اين برتر از
عطايايى است كه بر سليمان داده شده . پس پاك و منزه است خدايى كه جنيان را - پس از
تمردها كه كردند و براى خدا فرزند انگاشتند - به پيامبرى محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم) (هدايت فرموده ) مسخر ساخت و رسالت او جن و انس بى شمارى را فرا گرفت .
يهودى گفت : اين يحيى بن زكرياست كه گفته اند: در كودكى به او حكمت و حلم و فهم
داده شد، از خوف خدا - بى آنكه گناهى كرده باشد - مى گريست و پى در پى روزه مى گرفت
؟
فرمود: چنين است و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بهتر داده شد. يحيى بن
زكريا در عصرى بود كه نه از بتها خبرى بود و نه از جاهليت ، ولى به محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم) در خردسالى اش حكمت و فهم عطا شد در حالى كه ميان بت پرستان و
حزب شيطان بود هرگز به بتى گرايش نيافت و از اءعيادشان شادمان نشد و هرگز از او
دروغ شنيده نشد. امين و راستگو و بردبار بود. چه بسا يك هفته و كمتر و بيشتر پى در
پى روزه مى گرفت ، از او در اين باره پرسيدند فرمود: من چون شما نيستم . من نزد
پروردگار خود هستم ، او مرا سير و سيراب مى كند. و نيز - بدون هيچ گناهى - از خوف
خداى مقتدر و با جلال آن قدر مى گريست كه مصلايش تر مى شد.
يهودى گفت : اين عيسى بن مريم عليها السلام است كه عقيده دارند او در گهواره و
كودكى سخن گفت ، فرمود: چنين است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مادر زاده
شد در حالى كه دست چپ خود را بر زمين نهاد و دست راست خود را به آسمان بلند كرده
لبانش گوياى توحيد بود و از دهان او نورى سر زد كه از آن ، مكيان كاخهاى مرمرى شام
و قصرهاى سرخ يمن و سفيد استخر و حومه آنان را ديدند، و در آن شبى كه او زاده شد
دنيا آنچنان درخشيد كه جنيان و آدميان و ديوان به هراس افتادند و با خود گفتند: در
زمين حادثه اى رخ داده است و نيز در آن شب فرشتگان را ديدند كه به آسمان بالا مى
روند و فرود مى آيند و حق تعالى را تسبيح و تقديس مى كنند و به نشانه ميلاد او
ستاره ها (ى شهابى ) لرزيده فرود مى افتد.
ابليس چون حوادث شگفت آن شب را ديد، آهنگ سفر آسمان كرد - او در آسمان سوم جايى دشت
- و شياطين استراق سمع مى كردند (و سخن فرشتگان عالم بالا را دزدكى در مى يافتند)
آنان نيز چون عجايب آن شب را ديدند آهنگ استراق سمع كردند كه ناگاه جملگى از همه
آسمان ها محجوب ماندند و با تير شهاب ها افكنده شدند، اين نشانه پيامبرى محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) بود.
يهودى گفت : اين عيسى (عليه السلام) است كه معتقدند او - به امر خدا - كور مادرزاد
و مبتلاى به پيسى را خوب مى كرد.
فرمود: چنين است و به محمد (صلى الله و عليه و آله و سلم ) بهتر داده شد. او هر
بيمارى را خوب مى كرد. روزى او نشسته جوياى حال يكى از اصحاب خود شد. عرض كردند: اى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): او از بيمارى همچون جوجه بى پر شده است ،
فرمود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد او آمده او را از شدت بيمارى چون
جوجه (بى پر) ديد فرمود: آيا در سلامتى خود دعايى داشتى ؟ عرض كرد: آرى هميشه مى
گفتم : پروردگارا هر عقوبتى كه در آخرت سزايم كرده اى آن را در دنيايم قرار ده (تا
در آخرت آسوده باشم ). پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چرا نمى گفتى :
پروردگارا! در دنيا نيكى و در آخرت نيز نيكى عطايمان كن و ما را از عذاب آتش
نگهدار؟! آن مرد اين دعا را گفته ، هماندم گويى كه از بند رهيد، تندرست برخاست و با
ما بيرون آمد.
و نيز مردى خدايى از قبيله جهينه - كه به سبب جذام از مردم كناره مى گرفت - نزد
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده به او (از بيمارى خود) شكوه كرد. حضرت
(صلى الله عليه و آله و سلم) يك كاسه آب برداشت و به آن آب دهان (مبارك خود را) زد
و فرمود: اين را بر بدن خود بمال ، او چنين كرد و خوب شد تا آنجا كه اءثرى از جذامش
نماند.
و نيز عربى باديه نشين را كه مبتلا به پيسى بود، نزد حضرت (صلى الله عليه و آله و
سلم) آوردند. حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) از آب دهان خود بر او زد و او از
نزدش برنخاست مگر تندرست .
اگر باور دارى كه عيسى (عليه السلام) بيماران را شفا داد (نيز بدان ) كه روزى محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم) در جمع ياران خود بود كه زنى نزد او آمده عرض كرد: اى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! فرزندم در پرتگاه مرگ قرار گرفته است . هر
زمان غذايى براى او مى آورم گرفتار خميازه مى شود. پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) برخاست و ما نيز برخاسته نزد بيمار آمديم . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) فرمود: اى دشمن خدا از ولى خدا دور شو من رسول خدا هستم . پس شيطان از او دور شد
و او تندرست برخاست اكنون او در سپاه ما با ماست .
و اگر باور دارى كه عيسى (عليه السلام) كورها را شفا مى داد (نيز بدان كه ) محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم) بالاتر انجام مى داد: قتاده بن ربيع مرد تندرستى بود.
در جنگ احد نيزه اى به چشمش خورده از حدقه بيرون جست . او آن را به دست گرفت و نزد
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم)! اكنون همسرم از من بدش مى آيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
چشم او را گرفته در جايش نهاد (آنچنان خوب شد كه ) از چشم ديگرش بهتر و پر نورتر
شناخته مى شد.
و نيز عبدالله بن عبيد در جنگ حنين زخمى شده دستش قطع شد. آن را خدمت پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم) آورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (آن را بر جاى
خود نهاده ) دست بر آن كشيد چنان خوب شد كه از دست ديگر او تميز داده نمى شد.
و نيز چشم و دست محمد بن مسلم در قافله كعب بن اشرف (يهودى ) زخمى شد رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) بر او دست كشيد، آنچنان خوب شدند كه معلوم نبودند. و نيز
چشم عبدالله بن انيس زخمى شد و بر آن نيز دست كشيده خوب شد آنچنان كه با چشم ديگر
او فرقى نداشت . اينها همه نشانه نبوت اوست .
يهودى گفت : مى گويند كه عيسى (عليه السلام) - به امر خدا - مرده ها را زنده كرد؟
فرمود: چنين است و در دست محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) (نيز) نه دانه سنگريزه
بى جان چنان تسبيح خدا گفتند كه آواز خوش آنها شنيده مى شد اين از كمال برهان نبوتش
بود. و نيز مردگان پس از مرگ خود با او سخن گفتند و از بيم گناهان خود به او پناه
آوردند. و نيز روزى پس از آن كه با اصحاب خود نماز گزارد و فرمود: آيا از فرزندان
نجار كسى اينجا هست ؟ او را به خاطر سه درهم بدهى كه به فلان يهودى دارد بر در بهشت
نگه داشته اند - و نجار (در آن زمان ) شهيد شده بود -. و اگر باور دارى كه عيسى
(عليه السلام) با مردگان سخن گفت براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) عجيب تر
از اين شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چون به طائف فرود آمده طائفيان را
محاصره كرد، آنان گوسفند بريان و مسمومى را (به عنوان هديه ) نزد او فرستادند.
دست گوسفند به سخن آمده گفت : اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا نخور كه
به زهر آلوده ام . اگر حيوان زنده اى با او سخن مى گفت ، از بزرگترين برهانهاى الهى
عليه منكران پيامبرى اش بود. در حالى كه پس از ذبح و پوست كندن و بريانى سخن گفته
است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درخت را مى خواند و درخت پاسخ مى داد و
جانداران و درندگان با او سخن مى گفتند و به پيامبرى اش گواهى داده مردم را از
نافرمانى او بر حذر مى داشتند. اين از عطيه عيسى (عليه السلام) فزونتر است .
يهودى گفت : مى گويند كه عيسى (عليه السلام) (غيب مى دانست و) از آنچه مردم مى
خوردند و در خانه ها مى اندوختند خبر مى داد؟
فرمود: چنين است و براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بيشتر از اين بود: عيسى
(عليه السلام) از آنچه پشت ديوار بود خبر مى داد، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
از حوادث جنگ موته با اين كه خود در مدينه بود خبر داد و چگونگى نبرد و شهادت
شهيدان را بازگو كرد با اينكه ميان او و آنان مسافت يك ماه راه بود. و نيز چه بسا
شخصى جهت كارى نزد او مى آمد حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود: مى گويى
يا بگويم ؟ عرض مى كرد: اى رسول خدا: شما بگوييد پس مى فرمود: تو براى چنين و چنان
كارهايى آمده اى تا كارهاى او را انجام مى داد.
و نيز چه بسا مكيان را از اسرار مكه خبر مى داد و چيزى فرو نمى گذاشت از جمله رازى
بود كه ميان صفوان بن اءميه و عمير بن وهب گذشته بود: عمير نزد حضرت (صلى الله عليه
و آله و سلم) آمده ، عرض كرد:
آمده ام تا فرزندم را آزاد كنم . فرمود: دروغ مى گويى ، بلكه شما در حطيم گرد آمده
از كشتگان خود در بدر ياد كرديد و گفتيد: به خدا سوگند با آنچه محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم) با ما كرد مرگمان آسان تر از اين ماندن است . آيا پس از كشتگان چاه
بدر زندگى رواست ؟! توبه صفوان گفتى : اگر عيال وار نبودم و قرضى نداشتم تو را از
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آسوده مى كردم . صفوان گفت : من قرض تو را مى دهم
و دختران تو را با دختران خود همراه مى كنم تا در هر خير و شرى با هم باشند. تو
گفتى : پس اين راز را پوشيده دار و مرا مسلح كن تا رفته او را بكشم حال آمده اى كه
مرا بكشى . عمير گفت : راست فرمودى اى رسول خدا، اكنون من نيز شهادت مى دهم كه هيچ
معبود بحقى جز خدا نيست و تو رسول خدايى .
نظير اين حوادث بى شمار است .
يهودى گفت : مى گويند عيسى (عليه السلام) از گل همچون پرنده ساخت و در آن دميد پس -
به امر خدا - پرنده شد؟
فرمود: چنين است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز همانند اين انجام داد: او
در جنگ حنين سنگى را برداشت ما از آن سنگ تسبيح و تقديس الهى شنيديم . به سنگ
فرمود: شكافته شو! پس سه شكاف برداشت كه از هر يك تسبيحى ويژه به گوش مى رسيد. و
نيز در روز بطحا سراغ درختى فرستاد درخت پذيرفت (و آمد) در حالى كه هر شاخه اى از
آن تسبيح و تهليل و تقديس ويژه داشت . سپس به آن فرمود: شكافته شو! پس دو نيمه شد
باز فرمود: بهم بيا بهم آمد. باز فرمود: به پيامبرى من شهادت ده ! پس شهادت داد.
باز فرمود: تسبيح و تهليل و تقديس كنان به جاى خود برگرد! پس چنان كرد. آن درخت در
كوى قصابان مكه بود.
يهودى گفت : مى گويند عيسى (عليه السلام) جهانگرد بود.
فرمود: چنين است و جهانگردى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در جهاد بود. او مدت
ده سال - در شهر و بيابان - بى شمار كوچ كرد و گروههايى از شمشيرزنان (ظالم ) عرب
را از بين برد. او در سخن با آنان نرم نبود و جز پس از آسودگى از مرگشان نمى خوابيد
و جز با آمادگى براى نبرد با دشمنان سفر نمى كرد.
يهودى گفت : مى گويند عيسى (عليه السلام) زاهد بود؟
فرمود: چنين است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) زاهدترين پيامبران بود. او غير
از كنيزان اطراف خود سيزده نفر نان خور داشت ، هيچ سفره او برداشته نشد كه خوراكى
داشته باشد. او هرگز نان گندم نخورد و سه شب پى در پى از نان جو سير نشد. رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت در حالى كه زرهش در گرو چهار درهم نزد يك
نفر يهودى بود. با آن همه سرزمين هايى كه برايش (فتح و) هموار شد و آن همه غنايمى
كه در اختيارش قرار گرفت باز هيچ طلا و نقره اى را از خود بر جا نگذاشت ، چه بسا در
يك روز سيصد هزار و چهارصد هزار (درهم و دينار ميان نيكان خدا) تقسيم مى كرد و
شامگاهان كه سائلى مى آمد (چيزى نداشت تا بدهد و) مى فرمود: سوگند به آن خدايى كه
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق برانگيخت در آل محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم) هيچ پيمانه جو يا گندم و نيز هيچ درهم و دينارى به شب نرسيده است .
يهودى گفت : اكنون من نيز شهادت مى دهم كه هيچ معبود بحقى جز خدا نيست و محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) رسول خداست و گواهى مى دهم كه خدا به هيچ نبى و رسولى منزلت
و فضيلتى نداده مگر آنكه آن را در محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فراهم آورده و
چند برابر نيز فزون بخشيده است .
ابن عباس به على بن ابى طالب (عليه السلام) عرض كرد: گواهى مى دهم كه تو از راسخان
در علوم هستى .
فرمود: واى بر تو چرا پيرامون كسى كه خداى سبحان او را به عظمت ستوده و در حقش
فرموده : ((حقا كه تو بر نيكو خلقى عظيم آراسته اى
))(312)
نگويم آنچه را گفتم ؟!
فضيلت جهاد
133 - 68- على بن موسى
الرضا (عليه السلام) از حسين بن على (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:
((اميرمؤ منان در حال سخنرانى بود و مردم را بر جهاد ترغيب
مى كرد كه جوانى برخاست و گفت :))(313)
اى اميرمؤ منان ! فضيلت پيكارگران در راه خدا چيست ؟
فرمود: ما از غزوه ذات السلاسل بر مى گشتيم و من پشت سر رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) - كه بر شتر عضبا سوار بود - قرار داشتم كه همين سؤ ال را از او كردم
فرمود:
پيكار گران چون آهنگ نبرد كنند خدا برائت از آتش را برايشان بنويسد، و چون آماده
پيكار شوند خدا بر فرشتگان به ايشان مباهات كند، و چون با خاندان خود وداع كنند
ديوارها و خانه ها بر آنان بگريند و از گناهان خود - همچون مار از پوست خويش -
بيرون شوند.
سؤ الات مرد شامى از اميرمؤ منان
(عليه السلام)
134 - 69- ابوالحسن محمد بن عمرو، با سند خود،
از امام رضا، از امام كاظم ، از امام صادق ، از امام باقر، از امام سجاد، از امام
حسين (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود: ((امام على بن ابى
طالب (عليه السلام) در مسجد جامع كوفه بود كه مردى شامى برخاسته عرض كرد)):(314)
اى اميرمؤ منان : پرسشهايى دارم .
فرمود: بپرس تا بفهمى نه آنكه بيازارى
(315) - ((مردم ، خيره (و با توجه ) مى
نگريستند -)).(316)
عرض كرد: اولين چيزى كه خداى متعال آفريد چه بود؟
فرمود: نور.
عرض كرد: پس آسمان ها را از چه آفريد؟
فرمود: از (ماده اى چون ) بخار آب .
عرض كرد: زمين را از چه آفريد؟
فرمود: از (ماده اى چون ) كف آب .
عرض كرد: كوهها را از چه آفريد؟
فرمود: از (ماده اى چون ) امواج آب .
عرض كرد: چرا مكه را ام القرى گويند؟
فرمود: چون زمين از زير مكه گسترده شد.
پرسيد: آسمان دنيا از چيست ؟(317)
فرمود: از موج كور.
پرسيد: درازا و پهناى آفتاب و ماه چقدر است ؟(318)
فرمود: صد فرسخ در نهصد فرسخ را فرا مى گيرد.
پرسيد: درازا و پهناى ستاره چقدر است ؟(319)
فرمود: دوازده در دوازده فرسخ .
پرسيد: رنگ و نامهاى هفت آسمان چيست ؟(320)
فرمود: نام آسمان دنيا ((رفيع )) و به
رنگ آب و دود است ، نام آسمان دوم ((فيدوم ))
و به رنگ مس است ، نام آسمان سوم ((ماروم ))
و به رنگ صورت است . نام آسمان چهارم ((ارفلون
)) و به رنگ نقره است ، نام آسمان پنجم ((هيعون
)) و به رنگ طلا است . نام آسمان ششم عروس و به رنگ ياقوت
سبز است و نام آسمان هفتم ((عجماء)) و
به رنگ دُرِّ سفيد است .
پرسيد: چرا نگاه و چشم گاو نر سرازير است و سر به آسمان ندارد؟(321)
فرمود: بسبب شرم از خداى سبحان ، چون قوم موسى گوساله را پرستيد آن سر به زير
افكند.
پرسيد: چه كسى ميان دو خواهر جمع كرد؟(322)
فرمود: يعقوب بن اسحاق ميان حبار و راحيل جمع كرد (و در يك زمان هر دو را به زنى
گرفت )، سپس حرام گشت و حكم نازل شد: و ((اينكه ميان دو
خواهر جمع كنيد حرام است )).(323)
پرسيد: جزر و مد چيست ؟(324)
فرمود: يكى از فرشتگان خداى سبحان بر درياها گمارده شده كه ((رومان
)) نام دارد او چون گام هاى خود را در دريا نهد بالا آيد و
هرگاه بيرون كند پائين رود.
پرسيد: نام پدر جنيان چيست ؟(325)
فرمود: شومان او از زلال آتش آفريده شد.
پرسيد: آيا خداى سبحان پيامبرى به سوى جنيان فرستاده است ؟(326)
فرمود: آرى پيامبرى يوسف نام به سوى آنان فرستاده آنان را به خداى سبحان فرا خواند
و آنان او را كشتند.
پرسيد: نام ابليس در آسمان چه بود؟(327)
فرمود: حارث .
پرسيد: چرا آدم را آدم گويند؟(328)
فرمود: چون از اءديم (:قشر) زمين آفريده شد.
پرسيد: چرا ميراث مرد دو برابر ميراث زن است ؟(329)
فرمود: از دير زمان ، آن خوشه معهود سه دانه داشت . حوا پيش افتاده يك دانه آن را
خود خورد و دو دانه ديگر را به آدم خورانيد، از آنجا مرد دو برابر ارث مى برد.
پرسيد: خداى سبحان كدام يك از پيامبران را مختون آفريد؟(330)
فرمود: آدم را مختون آفريد و نيز شيث ، ادريس ، نوح ، سام بن نوح ، ابراهيم ، داود،
سليمان ، لوط، اسماعيل ، موسى ، عيسى ، و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ختنه
شده زاده شدند.
پرسيد: عمر آدم چقدر بود؟(331)
فرمود: نهصد و سى سال .
پرسيد: اولين كسى كه شعر گفت كه بود؟(332)
فرمود: آدم
پرسيد: شعرش چه بود؟
فرمود: چون از آسمان هبوط كرد و خاك و گستره و آب و هواى زمين (را آزمود) و نيز
كشتن قابيل هابيل را ديد گفت :
اين ديارها و كسانش (نامطلوب و) دگرگون است و چهره زمين گرفته و زشت است .
هر (خوردنى ) با مزه و رنگينى دگرگون (و ناخواستنى ) است و شادمانى چهره هاى نمكين
(و زيبا) اندك است . در سراسر زندگى خود اندوه مى بينم . آيا من از اين زندگى آسوده
مى شوم ؟
چرا در ريختن اشك خود دريغ ورزم ، با اينكه هابيل را گور در خود گرفت .
قابيل برادر خود هابيل را كشت ، آه چه دردمند كه فرزند خوشرو (و محبوبم ) از دست
رفت . ابليس - كه از رحمت خدا دور باد - در پاسخ آدم گفت :
از اين سرزمين ها و ساكنانش كناره گير كه بوسيله من (نيز) گستره بهشت خلد بر تو تنگ
شد. در آنجا تو و همسرت در آرامش بوديد و دل تو از آزار دنيا آسوده بود.
ولى از كيد و مكر من نرهيدى ، تا آنجا كه بهاى سودآور از دستت رفت . اهل آن عطيه ها
و درهاى پر سود الهى را به تلخ و ترش و بد طعم و شوره گز تبديل كردند.
اگر رحمت خداى جبران كننده (كاستى ها) نبود، هر نسيمى دست به كار باز داشتن تو از
بهشت هاى خلد مى شد.
پرسيد: آدم (عليه السلام) از فراق بهشت چه مدت گريست و اشك هايى كه از ديده ها ريخت
چقدر بود؟(333)
فرمود: صد سال گريست ، يعنى از چشم راست او چون دجله و از ديده چپ او چون فرات اشك
آمد.
پرسيد: آدم (عليه السلام) چند بار حج كرد؟(334)
فرمود: با پاى پياده هفتاد بار حج رفت ، در اولين حج (پرنده اى شكارى به نام ) صرد
با خود داشت كه او را به جاهاى آب (و چشمه ) راهنمايى مى كرد، آن صرد با او از بهشت
آمد و او خوردن صرد و پرستو را حرام كرد.
پرسيد: چرا پرستو راه نمى رود؟(335)
فرمود: زيرا او بر بيت المقدس شيون كرد. چهل سال گرد بيت المقدس چرخيده بر آن مى
گريست و پيوسته با آدم مى گريست . از آنجاست كه در (سقف ) خانه ها لانه گزيد. نه
آيه از آيات كتاب خداى سبحان - كه آدم در بهشت مى خواند - تا روز قيامت با اوست :
سه آيه آغازين كهف ، سه آيه سوره اسراء 250
كه با ((اذا قراءت القرآن ...))(336)
شروع مى شود و سه آيه سوره يس كه با ((و جعلنا من بين
اءيديهم سدا...))(337)
آغاز مى شود.
پرسيد: اولين كسى كه ناسپاسى كرد و كفر را پديد آورد كيست ؟(338)
فرمود: ابليس ملعون .
پرسيد: نام اصلى نوح چيست ؟(339)
فرمود: سكن ، او را نوح گفتند، زيرا نهصد و پنجاه سال بر مردمش گريه و زارى كرد.
پرسيد: پهنا و درازاى كشتى نوح چقدر بود؟(340)
فرمود: درازاى آن هشتصد ذراع و پهناى آن پانصد ذراع و ارتفاع آسمانيش هشتاد ذراع
بود.
پس آن مرد شامى نشست و شخص ديگرى برخاسته عرض كرد:(341)
اى اميرمؤ منان ! اولين رستنى كه در زمين كاشتند چه بود؟
فرمود: عوسجه كه عصاى موسى از آن است .
پرسيد: اولين رستنى كه در زمين روييد چه بود؟(342)
فرمود: ((دبا)) كه كدو است .
پرسيد: اولين نفر آسمانى كه حج كرد كه بود؟(343)
فرمود: جبرئيل .
پرسيد: اولين قطعه زمين كه در روزگار طوفان نوح (آشكار شد و) گسترد كدام بود؟(344)
فرمود: جاى كعبه كه زبر جدى سبز بود.
پرسيد: ارجمندترين دره روى زمين كدام است ؟(345)
فرمود: دره سرنديب كه در آن آدم هبوط كرد.
پرسيد: بدترين دره روى زمين كدام است ؟(346)
فرمود: دره برهوت كه در يمن و از دره هاى جهنم است .
پرسيد: آن زندان كه زندانى خود را با خود برد كدام است ؟(347)
فرمود: نهنگ كه زندانى خود - يونس بن متى - را با خود برد.
پرسيد: آن شش جاندار كه در زهدان مادر نجنبيدند كدامند؟(348)
فرمود: آدم ، حوا، قوچ ابراهيم ، عصاى موسى ، ناقه صالح و خفاشى كه عيسى بن مريم
پرداخت و (در آن دميده ) - به امر خداى سبحان - پرواز كرد.
پرسيد: چيزى كه - نه جن است و نه انس - و به آن دروغ بستند كدام است ؟(349)
فرمود گرگى كه برادران يوسف به او دروغ بستند.
پرسيد: چيزى كه - نه جن بود و نه انس - و به آن وحى شد كدام است ؟(350)
فرمود: زنبور عسل .
پرسيد: پاكترين نقطه روى زمين كه نماز در آن روا نيست كدام است ؟(351)
فرمود: بام كعبه .
پرسيد: جايى كه يك بار آفتاب بر آن تابيد و ديگر هرگز نتابيد كدام است ؟(352)
فرمود: كف دريايى كه خدا براى موسى شكافت ، آفتاب بر آن تابيد سپس آب آن را فرا
گرفته ديگر آفتاب نديد؟
پرسيد: چيزى كه آشاميد و زنده بود، و خورد و مرده بود كدام است ؟(353)
فرمود: عصاى موسى (كه درخت بود و آشاميد، اژدها شد و خورد).