فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۱۴ -


عرض كردند: اى رسول خدا! آرى به خدا سوگند، برخى از ما سخن درشتى گفت كه خوشايند ما نبود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيه فوق را بر آنان خواند. آنان (پشيمان شده ) به سختى گريستند، پس خداى سبحان نازل فرمود: ((و اوست كه توبه بندگانش را مى پذيرد و از گناهان مى گذرد و هر كارى انجام مى دهيد مى داند.))(279)

گزارش على (عليه السلام) از اصحاب رس
130 - 65- احمد بن زياد با سند خود از امام رضا، از امام صادق ، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود:
((سه روز پيش از شهادت على بن ابى طالب (عليه السلام) مردى به نام عمرو از اءشراف قبيله تميم نزد حضرت (عليه السلام) آمده پرسيد)):(280) اى اميرمؤ منان ! اصحاب رس در كدام عصر و كجا مى زيستند و پادشاهشان كه بود؟ آيا خداى سبحان پيامبرى بر آنان فرستاد يا نه و چرا هلاك شدند؟ زيرا من در كتاب خدا ياد اصحاب رس را مى بينم ولى احوالشان را نمى يابم .
اميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود: سؤ الى كردى كه پيش از تو كسى از من نپرسيده و پس از من نيز پيرامون آن كسى جز به نقل از من خبر ندهد، هيچ آيه اى در كتاب خدا نيست مگر آنكه من آن را مى شناسم و تفسير آن را آگاهم و در كجا - بيابان يا كوه - و در چه وقتى - شب يا روز - نازل شده است مى دانم ، هر آينه در اينجا - اشاره به سينه خود - دانشى فراوان است ولى جويندگان آن كمند و به زودى كه مرا از دست مى دهند پشيمان مى شوند.
اى مرد تميمى ! بخشى از سرگذشت اصحاب رس اين است : آنان مردمى بودند كه درخت صنوبرى را - به نام شاه درخت - مى پرستيدند، آن را يافث بن نوح بر لب چشمه اى - به نام دوشاب كه براى نوح پس از طوفان جوشيد - كاشته بود. آنان را بدين سبب اصحاب رس گويند كه يكديگر را (طبق نسخه اى پيامبرشان را) زنده به گور مى كردند، و اين ماجرا پس از سليمان بن داود بود. آنان بر ساحل رودى از ديار شرقى به نام رس - كه نام از آنان گرفته بود - دوازده آبادى داشتند.
در آن روز هيچ رودى پر آب تر و گواراتر از آن و هيچ آبادى پرجمعيت تر و آبادتر از آباديهاى آنان نبود كه اولى آبان ، دومى آذر، سوم دى ، چهارم بهمن ، پنجم اسفند، ششم فروردين ، هفتم ارديبهشت ، هشتم خرداد، نهم مرداد، دهم تير، يازدهم مهر و دوازدهمى شهريور خوانده مى شد.
بزرگترين شهر آنان اسفندار بود كه پادشاهشان بنام بركوذ بن غابور بن يارش ‍ بن سازن بن نمرود بن كنعان - فرعون ابراهيم (عليه السلام ) - در آن زندگى مى كرد و چشمه (دوشاب ) و درخت شاه درخت نيز در آن شهر بود.
آنان از خوشه هاى آن درخت در هر آبادى دانه اى كاشته و به هر آبادى نهرى از آن چشمه كشيده بودند، آن دانه ها رشد كرده به درختى تناور مبدل شدند. آنان كه چشمه و نهرها را بر خود حرام كرده خود و حيواناتشان از آن نمى خوردند. هر كه مى آشاميد او را كشته ، مى گفتند: آن (مايه ) زندگى خدايان ماست ، كسى حق ندارد از (مايه ) زندگى آنان بكاهد و خود و حيواناتشان از رود رس كه شهرهايشان كنار آن بود مى آشاميدند.
در هر ماهى از سال در هر آبادى عيدى مى گرفتند، مردم آنجا جمع شده بر درخت صنوبر خود پارچه تورى پرنقش و نگار مى انداختند، سپس گاو و گوسفند آورده براى درخت قربانى مى كردند و با هيزم در آنان آتش انداخته چون دود و بوى قربانيها به هوا بر مى خاست و ميان آنان و آسمان حايل مى شد براى درخت به سجده افتاده مى گريستند و التماس مى كردند تا از آنان راضى شود. شيطان مى آمد و شاخه هاى درخت را تكان مى داد و از تنه آن چون كودكى فرياد مى زد: بندگان من ! از شما راضى شدم خوشحال باشيد و چشمتان روشن باد. آنان سرشان را از سجده برداشته ، شراب مى نوشيدند و مى نواختند و دستبند (طلا) به دست مى كردند، يك شبانه روز در اين حال بودند تا بر مى گشتند.
عجم كه ماههاى خود را آبان ماه و آذر ماه و... نام نهاده از نامهاى همان آباديها كه گفته مى شد اين عيد ماه فلان و عيد ماه فلان و... است گرفته است .
تا چون عيد ماه شهر بزرگشان فرا مى رسيد كوچك و بزرگشان در آنجا گرد آمده نزد صنوبر (شاه درخت ) و چشمه (دوشاب ) خيمه اى از ابريشم كه نقش و نگار گوناگون و دوازده در داشت برافراشته هر درى ويژه مردم يك آبادى بود، آنان بيرون خيمه بر شاه درخت سجده مى كردند و براى آن چند برابر آنچه براى درخت آبادى خود كرده قربانى مى كردند. پس ابليس (كه رئيس شيطانهاست ) مى آمد و شاه درخت را سخت تكان داده از لابلاى آن با صداى بلند سخن مى گفت و بيشتر از آنچه همه شيطان ها مژده و نويد داده بودند مژده و نويد مى داد. آنان سر از سجده بر مى داشتند و از شادى و نشاط سرمست گشته از (بسيارى ) ميخوارگى و نوازندگى سخن نمى گفتند. دوازده شبانه روز - به شمار اعياد سال - اين چنين گذرانده بر مى گشتند.
چون كفر و پرستش جز خدا در آنها به درازا كشيد، خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل از فرزندان يهود بن يعقوب بر آنان فرستاد، او زمانى دراز در ميان آنان مانده به خدا پرستى و خداشناسى دعوتشان كرد، اما آنان نپذيرفتند.
پيامبر چون اصرار بر گناه و گمراهى و ترك رستگارى آنان را ديد و عيد شهر بزرگ آنان (نيز) فرا رسيد عرض كرد: پروردگارا! بندگان جز تكذيب من و ناسپاسى تو را نپذيرفتند و به پرستش درختى بى سود و زيان خو گرفته پس ‍ تمام درختانشان را بخشكان و قدرت و سلطنت خود را بر آنان بنمايان .
مردم صبح كرده ديدند درختانشان خشكيده است . از اين ماجرا نگران و سرافكنده گشتند و دو دسته شدند: دسته اى گفتند: اين مردى كه خود را فرستاده پروردگار آسمان و زمين به سوى شما مى داند خدايان شما را جادو كرده تا توجه شما را از خدايانتان به خداى خود برگرداند. و دسته ديگر گفتند: نه بلكه چون خدايان شما ديدند اين مرد عيبشان را گفته و رسواشان مى سازد و شما را به پرستش جز آنان مى خواند زيبائى و درخشش خود را پنهان داشته تا براى آنان بخشم آييد و از او انتقام گيريد.
تصميم گرفتند او را بكشند لوله هاى گشاد بلند از سرب درست كرده ، آنها را به ته چشمه فرستاده يك يك تا بالاى آب همچون آب گذرها چيدند (بگونه اى كه جلو آب را بست ) تمام آب چشمه را كشيدند، سپس در ته چشمه چاه عميق مدخلى تنگ كندند و در آن پيامبرشان را افكنده بر دهان آن سنگ بزرگى نهادند سپس آن لوله ها را كشيده (آب را رها كردند) و گفتند: اكنون اميدواريم خدايان ما از ما راضى شوند زيرا مى بينند كه ما رسوا كننده و باز دارنده از پرستش جز آنها را كشته زير بزرگترين شان دفن كرديم تا دل خنك شود و همچون گذشته نور و خرمى آنان را به ما برگرداند.
آنان تمام آن روز را در آنجا مانده ناله پيامبرشان را مى شنيدند كه مى گويد: (پروردگار و) مولاى من ! تنگى جا و گرفتارى سخت مرا مى بينى به ناتوانى و بيچارگى من رحم كن و در ستاندن روحم شتاب فرما و اجابت دعايم را تاءخير ميانداز: (او بر اين حال بود) تا مرد. خداى سبحان به جبرئيل فرمود: اى جبرئيل ! آيا اين بندگان من - كه حلمم آنها را فريفته و از مكرم ايمن شده جز مرا مى پرستند و پيامبرم را مى كشند - مى پندارند تاب ايستادگى در برابر خشم مرا دارند يا مى توانند از قلمرو سلطنت من خارج شوند؟! چگونه و حال آنكه من از هر كه معصيتم كند و از عقابم نترسد انتقام مى كشم . به عزت خودم سوگند كه آنان را مايه عبرت جهانيان قرار خواهم داد. پس آنان را در همان عيدشان گرفتار باد تند بسيار سرخ كرد كه در آن سرگردان ماندند و از آن به وحشت افتاده بهم پيوستند، سپس زمين زير پايشان همچون سنگ گوگرد آتشين شد و ابر سياهى بر آنان سايه انداخته اخگرهاى گداخته بزرگ ، همچون قبه بر آنان مى افكند، بدين گونه پيكرشان همچون سرب در آتش گداخت . از خشم و نزول عذاب خداى متعال به او پناه مى بريم و لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم .

احتجاج امام على (عليه السلام) با يهودى
131 - 66- احمد بن عامر بن سليمان ، از امام رضا، از امام كاظم ، از امام صادق ، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود: ((يك نفر يهودى از (امام ) على بن ابى طالب (عليه السلام) پرسيد)):(281)
آن چيست كه براى خدا نيست و آن چيست كه نزد خدا نيست و آن چيست از آن خبر ندارد؟!
اميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود: اما آنچه خدا از آن خبر ندارد، گفتار شما يهوديان است كه : ((عزير پسر خداست )).
زيرا خدا براى خود فرزندى نمى شناسد. اما آنچه براى خدا نيست شريك است .
و آنچه نزد خدا نيست ظلم خدا به بندگان است . پس يهودى (ايمان آورده ) گفت : اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)
132 - 67- از امام موسى بن جعفر، از امام صادق ، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين بن على (عليهم السلام ) روايت شده كه فرمود: ((يكى از دانشمندان يهود شام كه تورات و انجيل و زبور و صحف پيامبران را خوانده و از دلائل (و معارف ) آنها آگاه بود به محفلى كه اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جمله على بن ابى طالب (عليه السلام)، ابن عباس ، ابن مسعود و ابو سعيد جهنى حضور داشتند))(282) در آمده گفت : اى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)! شما درجه و فضيلت هيچ پيامبرى را نگذاشته ايد مگر كه آن را به پيامبر خود نسبت داده ايد، آيا به پرسشهاى من پاسخ مى دهيد؟ همه از جواب او درماندند، اميرمؤ منان (عليه السلام ) فرمود: آرى خداوند به هيچ پيامبر و رسولى درجه و فضيلتى نداده مگر آنكه همه را در محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) گرد آورده و چندين برابر نيز فزون بخشيده است .
يهودى گفت : آيا تو پاسخ مرا مى دهى ؟
فرمود: آرى ، من امروز آن اندازه از فضايل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برايت مى گويم كه با آن ، خدا چشم مؤ منان را روشن كند و شبهه شك كنندگان برطرف شود. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هرگاه فضيلتى از خود مى گفت ، مى فرمود: ((فخرى نيست )) من نيز فضايل او را براى تو مى گويم نه به اين منظور كه پيامبران ديگر را كوچك بشمرم يا از منزلت آنان بكاهم ، بلكه به شكرانه فضايلى كه خداوند به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) همچون پيامبران ديگر و بيش از آنان داده است .
يهودى گفت : اكنون مى پرسم ، پاسخ ده .
فرمود: بگو.
گفت : اين آدم (عليه السلام) است كه خدا فرشتگان را به سجده او گماشت . آيا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين فضيلتى دارد؟
فرمود: چنين است . خدا فرشتگان را به سجده آدم گماشت ، اما سجده آنان سجده بندگى جز خداى سبحان و پرستش آدم نبود، بلكه سجده اقرار (و احترام ) به فضيلت آدم و رحمت خاص خداوندى در حق او بود و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونتر داده شد، زيرا خداى سبحان در مقام جبروتش و نيز همه فرشتگان بر او درود فرستاد و مؤ منين را نيز فرمان داد تا بر او صلوات فرستند كه اين فضيلتى فزون است اى يهودى !
گفت : پس از خطاى آدم (عليه السلام)، خدا بر او بازگشت (و او را آمرزيد)؟
فرمود: چنين است و بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بزرگتر از آن فرستاد، بى آنكه گناهى كرده باشد. خداى سبحان فرمود: ((تا خداوند از گناه پيشين و پسين تو در گذرد)).(283) محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در قيامت با بار سنگينى روبرو نگردد و از گناهى پرسش نشود.
گفت : اين ادريس است كه خداى سبحان او را به جايگاهى رفيع بالا برده و پس از مرگش با تحفه هاى بهشتى از او پذيرايى فرموده است .
فرمود: چنين است و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونتر داده شد. خداى جليل فرمود: ((و ياد (و مقام ) تو را بالا برديم )).(284) اين مرتبت والاى خداوندى او را بس . و اگر ادريس پس از مرگش با تحفه هاى بهشتى پذيرايى شد، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در دنيا در حياتش ‍ پذيرايى شد، آنگاه كه از گرسنگى بى حال شده بود جبرئيل جامى بهشتى كه در آن ارمغانى بود برايش آورد. جام و ارمغان هر دو دست او لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اكبر و الحمد الله گفتند، آن را به خاندان خود داد، باز جام چنان گفت ، او خواست آن را به بعضى از يارانش دهد جبرئيل آن را گرفته عرض كرد: آن را بخور زيرا اين ارمغانى است از بهشت كه خدا مخصوص تو فرستاده است و آن جز براى پيامبر يا وصى او شايسته نيست . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آن خورد و ما نيز خورديم . من هم اكنون شيرينى آن را در خود مى يابم .
گفت : اين نوح است كه در راه خدا صبر كرد و چون تكذيب شد، قوم خود را بخشيد؟ فرمود: چنين است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز در راه خدا صبر كرد و چون تكذيب و طرد شد و سنگ بر او افكندند و اءبولهب شكمبه شتر و گوسفند بر او انداخت ، خداى متعال به جابيل - فرشته كوهها - وحى فرمود: كوهها را بشكاف و در فرمان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) باش ، جابيل نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده عرض كرد: من در فرمان شمايم ، اگر دستور دهى كوهها را بر آنان فرو ريزم و نابودشان كنم فرمود: ((من مبعوث شدم تا رحمت باشم ، پروردگارا! امتم را هدايت كن كه نادان اند)). واى بر تو اى يهودى ! نوح چون غرق شدن كسان خود را ديد عاطفه خويشى او تحريك شد و بر آنان رقت آورده عرض كرد: ((پروردگارا! فرزندم از كسان من است )).(285) خداى متعال تسليتش داده فرمود: ((او از كسان تو نيست ، او كردارى ناشايست است )).(286) ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چون فزونى دشمنى و عناد خويشان خود را ديد، شمشير عذاب را بر آنان كشيد عاطفه خويشى او را نگرفت و ديگر با ديد رحمت به آنان ننگريست .
يهودى گفت : نوح ، پروردگار خود را خواند و آسمان بارانى سيل آسا فرو ريخت .
فرمود: چنين است و دعاى نوح دعاى غضب بود، ولى براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آسمان بارانى سيل آسا از روى رحمت ريخت . چون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به مدينه هجرت كرد، اهل مدينه روز جمعه اى نزد او آمده عرض كردند: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! باران بند آمده و درختها زرد و برگها فرو ريخته است . پس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دست مبارك خود را به دعا بلند كرد تا جايى كه سفيدى زير بغلش نمودار شد، هيچ ابرى در آسمان ديده نمى شد، چيزى نگذشت كه خدا بر آنان باران فرستاد آنچنان كه جوانانى كه به جوانى خود مى بالند چون مى خواستند به منزل خود بروند از فراوانى (باران و) آب نمى توانستند، يك هفته پيوسته (باران ) آمد. در جمعه دوم نزد او آمده ، عرض كردند: اى رسول خدا! ديوارها فرو مى ريزد و كاروانها و سفرها متوقف گشته . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خنديد و فرمود: بنى آدم اينگونه زود خسته مى شود!! سپس فرمود: ((بارالها! (بباران ) اطراف ما نه بر ما، بارالها! در پاى گياهان و جاهاى علفزار)).
به سبب كرامت او نزد خدا، در اطراف مدينه باران مى باريد و يك قطره در مدينه نمى آمد.
يهودى گفت : اين هود است كه خدا از دشمنانش با (وزش تند) باد انتقام كشيد. آيا براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين كرد؟
فرمود: چنين است و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونتر داده شد، خداوند در روز خندق با باد از دشمنانش انتقام كشيد آنگاه كه خدا بر آنان تند بادى كه سنگريزه ها را مى پراكند و سپاهيانى كه نمى ديدند، فرستاد. پس خدا فزون بر آن هشت هزار فرشته به يارى او برانگيخت و نيز او را بر هود فضيلت داد به اينكه : باد هود، باد غضب بود و باد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) باد رحمت (نيز) بود، خداى متعال فرمود: ((اى اهل ايمان به ياد آريد نعمتى را كه خدا به شما عطا كرد وقتى كه لشكر بسيارى از كافران بر ضد شما جمع شدند، ما بر آنان بادى تند و سپاهى بسيار (از فرشتگان ) كه به چشم نمى ديديد فرستاديم )).(287)
يهودى گفت : اين صالح است كه خدا ناقه اى براى او بيرون آورد كه آن را مايه پند مردمش كرد.
فرمود: چنين است و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونتر داده شد. ناقه صالح با او سخن نگفت و به رسالت او گواهى نداد، ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در يكى از غزوات همراهش بوديم شترى نزدش آمد و غريد. به قدرت خداى سبحان به سخن آمد و گفت : اى رسول خدا! فلانى از من كار كشيده تا پير شده ام . اكنون مى خواهد مرا نحر كند (بكشد) من از او به تو پناهنده ام . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سراغ صاحبش فرستاد و خواست تا شتر را به او ببخشد (و از نحر آن دست بردارد) او هم شتر را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بخشيد و رهايش كرد. باز (روزى ) در محضر او بوديم كه عربى باديه نشين ناقه اى را مى راند و خود به سبب گواهى دروغ شهود بر (دزدى ) او، آماده قطع دست شده بود. ناقه به سخن آمده گفت : اى رسول خدا! فلانى بى گناه است ، شاهدان شهادت دروغين بر ضد او داده اند. دزد من فلان يهودى است .
يهودى گفت : اين ابراهيم است كه با پند آموزى (از افول ستاره و ماه و خورشيد) به معرفت فطرى خداى متعال توجه پيدا كرد و هدايتش به علم ايمانى دست يافت (آيا براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين بود؟)
فرمود: چنين است و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونتر داده شد؛ ابراهيم در پانزده سالگى به معرفت فطرى خداى سبحان توجه پيدا كرد و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در هفت سالگى . تاجران مسيحى به مكه آمده بساط تجارت خويش را بين صفا و مروه گسترده بودند، يكى از آنان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديد و صفات و بلند مرتبگى او را شناخت و به برانگيخته شدن و آيات پيامبرى او پى برد (ديگران را آگاه كرده ) از او پرسيدند:
اى پسر! نامت چيست ؟ فرمود: محمد. پرسيدند: نام پدرت چيست ؟ فرمود: عبدالله . پس با دست خود اشاره به زمين كرده پرسيدند. نام اين چيست ؟ فرمود: زمين . و به آسمان اشاره كرده پرسيدند: نام اين چيست ؟ فرمود: آسمان . پرسيدند: پروردگار آنان كيست ؟ فرمود: الله . سپس به سر آنها داد زده فرمود: آيا مرا در (يگانگى ) خداى سبحان به شك مى افكنيد؟!
واى بر تو اى يهود! آن حضرت (در كودكى ) با پند آموزى (از آيات الهى ) به معرفت فطرى خدا توجه پيدا كرده لا اله الا الله مى گفت ، با اينكه در ميان مردمى مى زيست كه كافر بودند و با تيرها قسمت مى كردند و بتها را مى پرستيدند.
يهودى گفت : ابراهيم (عليه السلام) با سه حجاب از (آفت ) نمرود پوشيده ماند، (آيا براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين بود؟)
فرمود: چنين است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) با پنج حجاب از كسى كه تصميم بر كشتن او داشت پوشيده ماند. سه به سه و دوى ديگر فزون است . خداى سبحان در توصيف امر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: (و از پيش رو بر آنها سد نهاديم اين حجاب اول . ((و از پس ‍ آنان بر آنها سد نهاديم ) اين حجاب دوم . (پس بر چشمشان هم پرده افكنديم كه هيچ نبينند.))(288) اين حجاب سوم . سپس فرمود: ((و چون تو قرآن را تلاوت كنى ما ميان تو و آنان كه به قيامت ايمان ندارند حجابى ناپيدا بداريم كه از فهم حقايق آن دور و پوشيده مانند)).(289) اين حجاب چهارم . سپس فرمود: ((پس آن زنجيرها(ى كورى و عذاب ) تا چانه هاست ، از اينرو (مانند شتر) سر به بالا شده اند (و از حقيقت خود غافلند))).(290) اين پنج حجاب كامل .
يهودى گفت : اين ابراهيم (عليه السلام) است كه با برهان نبوتش كافران مبهوت ماندند.
فرمود: چنين است و نزد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز تكذيب كننده زندگى پس از مرگ (و قيامت ) - اءبى بن خلف جمحى - آمده استخوانهاى پوسيده اى كه با خود داشت بهم ساييد و (آرد كرده ) گفت : اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ((اين استخوانهاى پوسيده را چه كسى زنده مى كند؟))(291) خدا با آيات محكم خويش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به سخن آورده با برهان نبوتش اءبى را مبهوت ساخت و فرمود: ((آنها را خدايى زنده مى كند كه اول بار پديدشان آورد و او به هر آفريده اى داناست )).(292) پس او بهت زده برگشت .
يهودى گفت : اين ابراهيم (عليه السلام) است كه از روى خشم خداوندى بتهاى قومش را نابود كرد.
فرمود: چنين است و محمد (نيز) سيصد و شصت بت را از كعبه سرنگون ساخت و آنها را از جزيره العرب زدود و بت پرستان را با شمشير خوار كرد.
يهودى گفت : اين ابراهيم (عليه السلام) است كه فرزند خود (اسماعيل ) را خواباند و او را (براى قربانى در راه خدا) به روى درافكند.
فرمود: چنين است و براى ابراهيم (عليه السلام) - پس از خوابيدن اسماعيل - (گوسفندى ) فدا آمد ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) به سخت تر از او داغ ديد (و آزمون شد) او بر بالين بدن (قطعه قطعه و) بى جان عمويش حمزه كه شير خدا و پيامبر و نيز ياور دينش بود ايستاد و با آن همه موفقيت (و محبتى ) كه حمزه در دل او و خاندانش داشت بر او بى تابى ننمود و آشكارا نگريست ، تا با صبر خود خداى سبحان را خشنود كند و در همه كارها تسليم امر او باشد و فرمود: اگر صفيه (عمه ام ) ناراحت نمى شد او را (كه در راه خدا داده بودم ) مى گذارم تا در شكم درندگان و چينه دان پرندگان جا گيرد، و اگر نمى ترسيدم كه اين كار پس از من سنت شود چنين مى كردم .
يهودى گفت : قوم ابراهيم (عليه السلام) او را در آتش انداختند و او صبر كرد و خداى سبحان آتش را براى او سرد و سالم كرد آيا براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين كرد؟
فرمود: چنين است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چون به خيبر دست يافت ، آن زن خيبرى او را مسموم كرد و خدا تا آخر عمر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سم را در نهاد او سرد و سالم كرد، سم چون در شكم قرار گيرد، مثل آتش مى سوزاند اين از قدرت انكار ناپذير خدا بود.
يهودى گفت : اين يعقوب است كه بزرگترين بهره مندى از خير دارد، زيرا اءسباط (دوازده گانه ) را از نسل او و مريم دختر عمران را از دختران او قرار داد (آيا براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين بود؟)
فرمود: چنين است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از خير فزونترى بهره مند شد، زيرا فاطمه (عليها السلام ) سرور زنان عالم را از دختران او و حسن و حسين (عليهما السلام ) را از نواده هاى او قرار داد.
يهودى گفت : يعقوب در فراق فرزند خود (يوسف ) آن قدر صبر كرد كه نزديك بود به سبب حزن از پا درآيد.
فرمود: چنين است و اندوه يعقوب اندوه فراقى بود كه به وصال انجاميد، ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نورچشم خود ابراهيم را در حال حيات از دست داد و همان را برگزيد تا نشانه اندوخته آخرتش باشد، پس ‍ فرمود: جان اندوه دارد و دل مى سوزد و ما در فراق تو - اى ابراهيم ! - اندوهگينيم ولى آنچه پروردگار را ناخشنود كند نمى گوييم . او در همه اينها رضاى خداى سبحان و تسليم همه جانبه او شدن را برگزيد.
يهودى گفت : اين يوسف است كه تلخى فراق را كشيد و براى نگه داشتن خود از گناه در زندان افتاد و تنها در چاه انداخته شد (آيا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين بود؟)