فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۱۳ -


برگشت آفتاب براى اءميرمؤ منان (عليه السلام)
108 - 43- صاحب عيون المعجزات با سند خود، از فضل بن يسار، از امام باقر و از امام سجاد، از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((چون اميرمؤ منان (عليه السلام) از پيكار نهروانيان برگشت ، در مقام آگاهى از بخشهاى نهروان و كارهاى عراق برآمد، بغداد در آن روز ساخته نشده بود چون به ناحيه ((براثا)) آمد نماز ظهر را با مردم خواند، و (از آنجا) كوچ كرده به سرزمين بابل رسيدند كه وقت نماز عصر فرا رسيد، مسلمين صدا زدند: اى اميرمؤ منان (عليه السلام)! اكنون وقت نماز عصر است ، اميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود)):(245) اين سرزمينى پست (و شوم ) است كه سه بار خداوند مردمش را در كام زمين برده و در انتظار چهارمين بار است و وصى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نشايد كه در آن نماز گزارد، از شما هر كه مى خواهد نماز بخواند، منافقان گفتند: آرى خود نماز نمى خواند و نماز خوانان (نهروانيان ) را مى كشد.
جويريه بن مسهر عبدى مى گويد: من با صد سواره اميرمؤ منان (عليه السلام) را همراهى كرده و گفتم : به خدا سوگند تا او نماز نخواند نماز نمى خوانم ، در نماز امروزم از او پيروى مى كنم .
گويد: او به حركت خود ادامه داد تا از سرزمين بابل بيرون رفت و آفتاب نزديك به غروب بود پس غروب كرد و افق سرخ شد: اميرمؤ منان (عليه السلام ) به من رو كرد و فرمود: جويريه ! آب بياور. من در پيمانه كوچكى آب آوردم ، او وضو ساخت ، سپس فرمود: جويريه ! اءذان بگو عرض كردم : اى اميرمؤ منان ! هنوز وقت نماز شام نرسيده است ، فرمود: براى نماز عصر اءذان بگو! با خود گفتم ! آيا براى نماز عصر اءذان بگويم با اينكه آفتاب غروب كرده است ؟! اما بر من است كه اطاعت كنم ، از اين رو اءذان گفتم ، فرمود: اقامه بگو، اقامه گفتم : در ضمن اقامه متوجه شد كه لبان على (عليه السلام) به سخن همچون صداى نامفهوم پرستوها تكان مى خورد، پس (ديديم ) آفتاب با بانگ بلند برگشت ، تا در جايگاه ويژه وقت نماز عصر ايستاد، حضرت (عليه السلام) برخاسته تكبير گفت و نماز گزارد، ما نيز پشت سر او نماز گزارديم ، چون از نماز عصر فارغ شد آفتاب همچون ((چراغى در طشت )) فرو افتاد و غروب كرد و ستارگان نمودار شدند. به من رو كرده فرمود: اى سست يقين ! اءذان نماز شام بگو!
109 - 44- عبدالله بن حسن از فاطمه دختر امام حسين ، از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((روزى در حال نزول وحى ، سر مبارك رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بر دامن على (عليه السلام) بود، چون حالت وحى برطرف شد پرسيد)):(246) اى على (عليه السلام)، آيا نماز عصر خوانده اى ؟ عرض كرد: نه ، فرمود: بارالها! تو مى دانى كه او در كار تو و پيامبرت بود! ((خدا آفتاب را برگرداند و او نماز گزارد و خورشيد غروب كرد)).(247)
110 - 45- جويريه و اءبورافع و امام حسين (عليه السلام) نقل كرده اند كه : ((اميرمؤ منان (عليه السلام) چون از فرات بابل گذشت خود با چند نفرى كه همراهش بودند نماز عصر را خواند. همه مردم هنوز عبور نكرده بودند كه آفتاب غروب كرد و نماز عصرشان فوت شد. آنان در اين زمينه (با على (عليه السلام)) سخن گفتند، او از خداى متعال درخواست كرد تا آفتاب را برگرداند. خدا آفتاب را برگرداند و در افق بود، چون مردم سلام نماز را گفتند غروب كرد، از آفتاب صداى لرزش شديد كه همه را به وحشت انداخت شنيده مى شد، مردم تهليل و تسبيح و تكبير بسيار گفتند)).(248)
((مسجد آفتاب )) در بلنديهاى سرزمين بابل معروف و مشهور است .

هديه اى از جانب خدا
111 - 46- احمد بن عماره با سند خود، از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((من در كنار فرات همراه پدرم على (عليه السلام) بودم ، او پيراهن خود را در آورد و در آب فرو رفت ، موجى آمد و پيراهن را برد، پس اءميرمؤ منان (عليه السلام) بيرون آمد، ناگهان هاتفى بانگ زد: اى اءميرمؤ منان ! آنچه را در جانب راست توست بردار، پس ديديم دستمالى است كه پيراهن تا شده اى در آن است . حضرت (عليه السلام) پيراهن را برداشت و پوشيد، پس از جيب آن رقعه اى افتاد كه در آن نوشته بود)):(249) به نام خداوند بخشنده مهربان . اين هديه اى است از جانب خداى مقتدر حكيم به على بن ابى طالب (عليه السلام)، اين پيراهن هارون بن عمران است ((اين چنين ما آن را ارث به قوم ديگر داديم .))(250)

بازگشت اميرمؤ منان (عليه السلام) از نهروان
اءميرمؤ منان (عليه السلام) در ماه مبارك رمضان سال چهلم ، هجرى (از نهروان ) به كوفه برگشت .
112 - 47- ابن اءعثم چگونگى ورود حضرت (عليه السلام) به كوفه را اين چنين نقل كرده است : على (عليه السلام) از سفر خود بازگشت و مردم از او استقبال كرده ، به او پيروزى بر خوارج را تهنيت گفتند. او وارد مسجد اعظم شده دو ركعت نماز گزارد، سپس به منبر برآمد و خطبه اى نيكو ايراد فرمود، سپس بر فرزند خود حسين (عليه السلام) رو كرده پرسيد: اى اباعبدالله ! از اين ماه - ماه مباركى كه در آن بودند - چند روز مانده است ؟ حسين (عليه السلام) گفت ((اى اميرمؤ منان (عليه السلام)! هفده روز)).(251)
حضرت (عليه السلام) بر محاسن خود كه در آن روز سفيد شده بود دست نهاد و فرمود: به خدا سوگند - آنگاه كه شقى ترينشان برانگيخته شود - اين را با خون (سرم ) رنگين مى كند. سپس اين شعر را سرود:
من زندگى او را مى خواهم و او كشته شدن مرا، (بنابراين ) اى دوست صميمى من ! چه كسى از شر (ابن ملجم ) مرادى ياورم باشد؟!

شهادت على (عليه السلام)
چون شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى فرا رسيد، اميرمؤ منان (عليه السلام) در صبح آن به مسجد آمد و بدبخت ترين پيشينيان و پسينيان بنى آدم ، او را در محراب ضربت زد.
113 - 48- علامه مجلسى گويد: ناگاه زمين لرزيد و درياها و آسمانها به موج و اضطراب افتاد، درهاى مسجد جامع به هم خورد و فرشتگان آسمان فرياد برآوردند و باد تند سياه تاريكى وزيد، ميان آسمان و زمين با صدايى كه هر بيدارى مى شنيد ندا داد: ((به خدا سوگند اءركان هدايت فرو ريخت ، به خدا سوگند ستاره هاى آسمان و پرچمهاى تقوا فرو افتاد، به خدا سوگند دستگيره استوار هدايت گسيخت ، پسر عم محمد مصطفى كشته شد، آن وصى برگزيده على مرتضى كشته شد، به خدا سوگند سرور اءوصيا كشته شد، بدبخت ترين بنى آدم او را كشت )).
چون ام كلثوم ، نداى جبرئيل را شنيد، سيلى به صورت و گونه خود نواخت و گريبان دريد و فرياد زد: وا اءبتاه ! وا علياه ! وا محمداه ! وا سيداه ! سپس به حسن و حسين (عليهما السلام ) رو آورده آنان را بيدار كرد و گفت : پدرتان كشته شد. آنان گريان برخاستند حسن (عليه السلام) گفت ،: خواهرم ! گريه نكن تا ببينيم آيا خبر درست است ؟ نكند دشمنان ما را شماتت كنند، پس ‍ بيرون آمده ديدند مردم شيون سر داده ، ندا مى كنند: وا اماما! وا اءميرالمؤ منينا! به خدا سوگند امام عابد مجاهدى كه به هيچ بتى سجده نكرد كشته شد، او شبيه ترين مردم به پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
چون حسن و حسين (عليهما السلام ) شيون (فغان ) مردم را شنيدند ندا كردند: ((وا اءبتاه ! وا علياه ! اى كاش مرده بوديم (و اين روز را نمى ديديم ))).(252)
چون به مسجد جامع رسيدند داخل شده ديدند ابوجعده بن هبيره همراه گروهى از مردم تلاش مى كنند امام (عليه السلام) را در محراب بپا دارند تا با مردم نماز گزارد ولى او توان ايستادن ندارد و از صف باز مى ماند.
(امام ) حسن (عليه السلام) پيش افتاده با مردم نماز را خواند و اميرمؤ منان (عليه السلام) نشسته و با اشاره نماز گزارد در حالى كه خون را از چهره و محاسن خود پاك مى كرد (و از شدت درد) بى قرار بود.

سفارش على (عليه السلام)
114 - 49- از موسى بن جعفر، از امام صادق ، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين (عليهم السلام ) روايت شده كه فرمود: پدرم اميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود: فرزندم ! آيا رازى از رازهاى خداى متعال را - كه كسى بر آن آگاه نشده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را به من آموخته است - به تو نياموزم ؟ عرض كردم : ((آرى پدر جان فدايت شوم )).(253)
فرمود: در روز يك شنبه جنگ اءحد جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد، آن روز، روز سهمگين و بسيار گرمى بود و بر تن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) زرهى بود كه او از شدت گرماى آن روز و داغى زره توان حمل آن را نداشت .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: سرم را به آسمان بلند كرده خداى متعال را خواندم ، ديدم درهاى آسمان گشود و جبرئيل هاله اى از نور را بر من فرود آورده گفت : سلام بر تو اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! گفتم : بر تو باد سلام ، برادرم جبرئيل !
گفت : خداى على اءعلى سلام رسانده برايت درود و احترامى ويژه دارد و مى فرمايد: زره را بكن و اين دعا را بخوان ، اگر آن را بخوانى و با خود داشته باشى همچون زرهى كه به تن دارى (محافظت ) خواهد بود.
سپس بيانى مفصل در فضيلت دعاى جوشن (كبير) كه مشهور است آورده ، تا آنجا كه گفت : امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((پدرم اميرمؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام) نسبت به اين دعا و حفظ آن به من سفارش ‍ مؤ كد كرده فرمود)):(254) فرزندم ! اين دعا را بر كفن من بنويس ، من نيز همانگونه كه او دستور داده بود انجام دادم .
115 - 50- در روايت ديگرى آمده كه امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((پدرم به حفظ و بزرگداشت اين دعا به من وصيت فرمود و اينكه آن را بر كفن او بنويسم و نيز به كسان خود تعليم داده ، آنها را به آن ترغيب كنم و آن هزار و يك نام (از نامهاى خداوند) است )).(255)

غسل دادن على (عليه السلام)
116 - 51- ابن شهر آشوب با سند خود، از امام سجاد، از امام حسين (عليهما السلام ) - ضمن خبرى بلند - نقل كرده كه فرمود: اميرمؤ منان (عليه السلام) به حسين فرمود: به شما سفارش مى كنم كه (چون از دنيا رفتم ) كسى را از مرگ من آگاه نكنيد.
سپس فرمود: تابوتى را از آن زاويه راست بيرون آورند و در كفنى كه پيدا مى كنند كفن كنند، هرگاه غسلش دادند در آن تابوت بگذارند و چون جلو تابوت از زمين بلند شد آنان عقب تابوت را بلند كنند (و هر جا كه رفت ببرند) و اينكه حسن (عليه السلام) يك بار و حسين (عليه السلام) هم يك بار به عنوان امام بر او نماز گزارند.
((به همانگونه كه مقرر فرموده بود انجام دادند تابوتى را يافتند كه بر آن نوشته بود))،(256) به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين تابوتى است كه نوح پيامبر (عليه السلام) آن را براى على بن ابى طالب (عليه السلام) اندوخته است . ((و كفنى را در دالان خانه يافتند كه در آن حنوطى بود كه نور آن بر روز درخشش داشت )).(257)
و روايت شده كه هنگام غسل ، امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((سبكى نعش اميرمؤ منان (عليه السلام) را نمى بينى ))؟!(258)
امام حسين (عليه السلام) فرمود: اءبا عبدالله ! با ما گروهى (از فرشتگان )اند كه ما را يارى مى كنند.

تشييع و دفن على (عليه السلام)
117 - 52- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((چون نماز عشا را خوانديم ناگاه جلوى تابوت از زمين برخاست ما همچنان از پى آن روان شديم تا به سرزمين غرى وارد شده به قبر آماده اى كه اميرمؤ منان (عليه السلام) شرحش را داده بود رسيديم ، اينجا ما صداى بالهاى فراوان (ناپيدا) و شيون و غوغا مى شنيديم . تابوت را بر زمين نهاده به اميرمؤ منان (عليه السلام) به همانگونه كه فرموده بود نماز گزارديم و در قبر فرود آمده او را در آن خوابانديم و خشت ها را بر او چيديم )).(259)
118 - 53- مجلسى رحمة الله عليه ، از محمد حنفيه نقل كرده كه گفت : به خدا سوگند تابوت را مى ديدم كه بر ديوارها و نخلها مى گذرد و آنها فروتنانه برايش خم مى شوند و يكراست به نجف رفت تا به محل قبر كنونى رسيد.
و نيز گفت : صداى شيون و فغان از كوفه برخاسته زنان افسوس كنان سيلى بر صورت زده از پى تابوت بيرون آمدند، امام حسن (عليه السلام ) جلوى آنان را گرفته از گريه و زارى بلند بازشان داشت و آنان را به منزلهاى خود برگرداند. امام حسين (عليه السلام) مى گفت : لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم و ((انا لله و انا اليه راجعون ، پدرجان ! واى كه كمرم شكست ! گريه را بخاطر (داغ فراق ) تو آموختم و شكوه به خدا مى برم )).(260)
119 - 54- ابن قولويه با سند خود از حسين خلال نقل كرده كه گفت : به امام حسين (عليه السلام) عرض كردم : اميرمؤ منان (عليه السلام ) را كجا دفن كرديد؟
فرمود: ((شبانه او را بيرون آورديم ، از مسجد اءشعث گذشته به پشت ناحيه غرى برديم )).(261)
120 - 55- شيخ مفيد رحمة الله عليه گويد: به امام حسين (عليه السلام) گفته شد: اميرمؤ منان را كجا دفن كرديد؟ امام حسين (عليه السلام ) فرمود: ((شبانه او را بيرون آورديم ، از مسجد اشعث گذشته او را به زمين مجاور غريين برده دفن كرديم )).(262)
121 - 56- شيخ طوسى ، از محمد بن احمد بن داود قمى با سند خود از عمرو نقل كرده كه گفت : سعد اسكاف نزد من آمده گفت : فرزندم ! مى خواهى حديث بشنوى ؟
عرض كردم : آرى .
گفت : امام صادق (عليه السلام) فرمود: چون اءميرمؤ منان (عليه السلام) ضربت خورد، به حسن و حسين (عليهما السلام ) فرمود: (چون پس از مرگم ) مرا غسل دهيد و كفن كرده حنوط زنيد و تابوتم را بدوش گيريد، شما همين كه عقب تابوت را برداريد بس است (جلوى تابوت حركت كرده ) به قبر و لحد و خشت آماده اى مى رسيد. مرا در قبر گذارده خشتها را كنار هم بچينيد، سپس از جانب سرم خشتى را برداريد و ببينيد چه مى شنويد.
((آن دو بزرگوار چنين كردند و از جانب سر حضرت (عليه السلام) خشتى را برداشته ديدند چيزى در قبر نيست )).(263) ناگاه هاتفى صدا زد: اميرمؤ منان (عليه السلام) بنده شايسته خدا بود كه او را به پيامبرش ملحق كرد، و او با اءوصياى پيامبران اينچنين كند، حتى اگر پيامبرى در مشرق و وصى او در مغرب بميرد، خدا وصيش را به او ملحق سازد.

سوگوارى جن
122 - 57- زيد بن على از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((چون اميرمؤ منان به شهادت رسيد از يك جن شنيدم با اين اشعار او را سوگوارى مى كرد)):(264)
شهادت ابوالحسن كمرم را شكست ، ديگر چشمم خوشى خواب را نچشد، ديگر چشمم گوارايى خواب را نچشد، من روزگارم را در گرو اندوه ها رها ساختم و در زمان ياد آورى او حرارت داغ ديدگى انتظار عظيمش مرا آشفته مى سازد.

كشتن ابن ملجم
123 - 58- چون فرزندان و ياران اميرمؤ منان (عليه السلام) به كوفه برگشتند، آهنگ قصاص دشمن خدا - ابن ملجم - را كردند. عبدالله بن جعفر گفت : دستها و پاها و زبانش را بريده سپس بكشيد.
محمد بن حنفيه گفت : او را آماج تير اندازى كنيد و با آتش بسوزانيد. ديگرى گفت : او را زنده به دار كشيد تا بميرد.
امام حسن (عليه السلام) فرمود: من به آنچه اميرمؤ منان دستورم داد عمل مى كنم ، با شمشير يك ضربه به او مى زنم تا بميرد... پس فرمود: تا او را بياورند، او را به همان جايى كه امام (عليه السلام) را ضربه زد كتف بسته آوردند. مردم او را نفرين و سرزنش مى كردند و او ساكت بود.
امام حسن (عليه السلام) فرمود: اى دشمن خدا! اءميرمؤ منان و امام مسلمين را كشتى و در دين خدا فساد بزرگى افكندى .
ابن ملجم گفت : اى حسن ! اى حسين ! سلام بر شما، مى خواهيد با من چه كنيد؟
فرمود: ((مى خواهيم تو را بكشيم چنانكه آقا و مولاى ما را كشتى )).(265)
گفت : هر چه خواهيد انجام دهيد و آن را كه شيطان به گناه انداخت و از راه خدا بازداشت ، سرزنش مكنيد، من نفس خود را باز داشته و نهى كردم نپذيرفت ، بگذاريد تا سزاى گناهش را بچشد كه عذابى دردناك از آن اوست ، پس به گريه افتاد.
امام به او فرمود: واى بر تو اين نازك دلى چيست ؟! آنگاه كه گام پيش نهادى و (با تمام سنگدلى ) آن گناه بزرگ را مرتكب شدى اين نازك دلى ات كجا بود؟!
ابن ملجم (اين آيه را تلاوت كرده ) گفت : ((شيطان بر آنان سخت احاطه كرده فكر و ذكر خدا را از يادشان برد، آنان حزب شيطانند، حزب شيطان همان زيانكارانند.))(266) ديگر (كار من ) از توبيخ و سرزنش گذشته است . من پدرت را كشتم و اكنون پيش روى تو هستم هر چه خواهى انجام ده و هرگونه خواهى حق خود را از من بگير. سپس زانو زد و گفت : اى فرزند رسول خدا! ستايش خداوندى را كه كشتن مرا به دستان تو مقدر فرمود، امام حسن (عليه السلام) دلش براى او سوخت زيرا بسيار مهربان بود.
سرانجام ((آهنگ قصاص فرمود)) برخاست شمشير را گرفته از نيام بركشيد و آن را آنچنان گرداند كه مرگ از لبه آن درخشيد، سپس ضربتى بر ابن ملجم نواخت و او در خون خود غلطيد. و غريو مردم برخاست .
امام حسين (عليه السلام) نزد برادر آمده عرض كرد: ((برادرم ! مگر پدر و مادر ما يكى نيست ؟ آيا من در زدن و كشتن او حقى ندادرم ؟ اجازه ده تا من هم ضربتى بزنم تا دلم آرام گيرد)).(267)
امام حسن (عليه السلام) شمشير را به او سپرد او شمشير را گرفته حركت داد و بر جاى شمشير امام حسن (عليه السلام) فرود آورد تا به بينى او رسيد و جانب ديگرش را بريد. مردم هجوم آورده با شمشيرهاى خود او را تكه تكه كردند. خدا روح او را به آتش برد و چه بد جايگاهى است !
سپس قطعات بدنش را جمع كرده بيرون بردند آتش افروخته او را سوزاندند. (بعضى گويند: او را در گودالى انداخته رويش خاك ريختند و او تا روز قيامت در گودال خود همچون سگ زوزه مى كشد).
سپس مردم سراغ قطام آن زن ملعون تبهكار آمده او را با شمشير كشته و خانه اش را غارت كردند و جسد او را برداشته به بيرون كوفه برده و آتش ‍ زدند، خدا روح او را نيز به آتش خشم قهار خود در آورد و اما آن دو نفر كه با ابن ملجم هم پيمان شده بودند يكى را در شام معاويه بن ابى سفيان كشت و ديگرى را در مصر عمرو بن عاص . خدا از آنان خشنود مباد.
اما آن دو نفرى كه در مسجد كوفه با ابن ملجم در كشتن اميرمؤ منان على (عليه السلام) همدست بودند همان شب كشته شدند. خدا آنان را از رحمت خود دور بدارد و در دوزخ دائمى با منافقان ظالم محشور كند.
124 - 59- كلينى رحمة الله عليه با سند خود از پدرش نقل كرده كه گفت : چون اميرمؤ منان (عليه السلام) ضربت خورد (امام ) حسن (عليه السلام) به (امام ) حسين (عليه السلام) - كه در مدائن بود - پيام رحلت حضرت (عليه السلام) را داد. چون نامه را خواند (سخت بى تاب شده ) فرمود: ((آه چه مصيبتى ! چه مصيبت بزرگى ! با اينكه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود)):(268) از شما هر كه مصيبتى ديد مصيبت (رحلت ) مرا ياد كند كه هيچ فاجعه اى سنگين تر از آن نيست .
125 - 60- زحر بن قيس گويد: حسن بن على (عليه السلام) مرا به مدائن فرستاد حسين بن على (عليه السلام) در آنجا بود چون خدمتش ‍ رسيدم فرمود: ((زحر! چرا چهره ات دگرگون است و ناراحتى ؟!))(269)
عرض كرد: اميرمؤ منان (عليه السلام) را در واپسين روز دنيا و آغازين روز آخرت جا نهادم و اين نامه حسن (عليه السلام) به توست . چون ماجراى ترور على (عليه السلام) را برايش گفتم فرمود: ((واى برتو! چه كسى او را كشت ؟!))(270)
عرض كردم : يكى از خوارج تبهكار از قبيله مراد بنام عبدالرحمن بن ملجم گفت و فرمود: ((انا لله و انا اليه راجعون تمام سپاس ها از آن خدا پروردگار جهانيان است چه مصيبت بزرگى !! رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هرگاه مصيبتى به شما رسيد مصيبت (مرگ ) مرا ياد كند كه هيچ مصيبتى به آن نمى رسد، و او راست فرمود. و هيچ مصيبتى پس از داغ فراق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) همچون مصيبت (فراق ) على (عليه السلام) نيست و تا آخر عمر خويش نيز چنين مصيبتى نمى بينم حقا كه بلاها به سوى ما خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شتابان است و از خدا يارى مى جوييم ...))(271)(272)
126 - 61- احمد بن ابوخيثمه گويد: از مصعب بن عبدالله شنيدم مى گفت : حسين بن على (عليه السلام) مى فرمود: پدرم پنجاه و هشت ساله بود كه به شهادت رسيد.

بازگو كردن حوادث عصر امام على (عليه السلام)
بيمارى مؤ من كفاره گناهان اوست
127 - 62- امام صادق (عليه السلام) از امام باقر (عليه السلام) از امام سجاد (عليه السلام) از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((اميرمؤ منان على بن ابيطالب (عليه السلام) به عيادت سلمان فارسى (كه مريض بود) آمده فرمود)):(273) ابا عبدالله ! حالت چگونه است ؟
عرض كرد! اى اميرمؤ منان ! خدا را سپاس فراوان مى گويم و از زيادى اندوه داد خواه هستم .
فرمود: ابا عبدالله ! ناراحت نباش كه به هيچ يك از شيعيان ما دردى جز از راه گناهش نمى رسد و اين درد او را پاك مى كند.
عرض كرد: اگر چنين است - كه هست - پس پاداشى جز تطهير گناهان نداريم ؟
فرمود: اى سلمان ! شما با صبر بر درد و لابه و زارى به درگاه خدا و نيايش ‍ براى آن پاداش (نيز) مى بريد و بدين وسيله نيكيها براى شما نوشته مى شود و درجاتتان بالا مى رود، اما درد، ويژه پاكسازى و كفاره گناه است .
((سلمان ميان دو ديده حضرت (عليه السلام) را بوسه زده گريست و گفت )):(274) اى اميرمؤ منان ! اگر شما نبوديد چه كسى اين معارف را براى ما روشن مى كرد؟

توصيف مرگ
128 - 63- مفسر گرگانى محمد بن قاسم با سند خود، از امام جواد، از امام رضا، از امام صادق ، از امام سجاد، از امام حسين (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود:
((به اميرمؤ منان (عليه السلام) عرض شد: مرگ را براى ما توصيف فرما)).(275)
فرمود: آگاه (به اين مسائل ) را يافتيد. مرگ يكى از سه پيامى است كه (آدمى ) دريافت مى كند: يا مژده خوشى جاويد است ، يا پيام عذاب ابد است و يا غم آور هولناك و سرانجام آن ناپيداست ، آنچنان كه نمى داند از كدام دسته است .
دوست مطيع ولايت ما همانست كه به خوشى جاويد مژده داده مى شود. دشمن مخالف ما همانست كه به عذاب اءبد بيم داده مى شود و كسى كه وضعش نامعلوم است و سرانجام خود را نداند آن مؤ من (گنهكارى ) است كه بر خود ستم كرده و نمى داند حالش به كجا مى انجامد، به او خبر مبهم و بيمناك مى رسد. سپس خداى سبحان او را با دشمنان ما برابر نمى كند، بلكه (سرانجام ) با شفاعت ما از آتش بيرونش مى آورد. پس (اى بندگان خدا!) عمل كنيد و خدا را فرمان بريد، (مراقبت از) خود را وامگذاريد و عقوبت خداى سبحان را كوچك نشمريد، زيرا شفاعت ما به بعضى از گنهكاران جز پس از سيصد هزار سال عذاب ديدن نمى رسد.
129 - 64- امام رضا در مجلس ماءمون از پدرانش ، از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه : فرمود: ((مهاجران و انصار نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گرد آمده عرض كردند)):(276) اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى مخارج خود و هياءتهاى نمايندگى مهمان ، هزينه (و كمك ) لازم دارى ، اين اموال و جان هاى ماست (كه در اختيار توست ) در آنها تصرف كن كه نيكوكار و ماءجورى ، هرچه خواهى ببخش و هرچه خواهى نگهدار، خداى سبحان روح الامين را نازل كرده گفت : اى محمد! ((بگو من از شما اجر رسالت جز اين نخواهم ))(277) كه مودت و محبت مرا در حق خويشاوندان منظور داريد يعنى پس از من حق محبت خويشى مرا در اهل بيتم پاس داريد.
مردم بيرون رفتند و منافقان گفتند: چيزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر رد پيشنهاد ما برنيانگيخت مگر همين كه ما را بر حق خويشى (خاندان ) خود - پس از خود - برانگيزد. اين چيزى است كه خود بافته است .
اين اتهام بزرگى بود، از اين رو خداى سبحان اين آيه را نازل كرد: ((آيا مى گويند كه (محمد) خود آن را بافته است ؟! بگو اگر آن را من خود بافته باشم (خدا مرا عذاب مى كند و) شما هيچ قدرت بر نجات من از قهر خدا نداريد و او به آنچه درباره آن سخن مى گوييد داناتر است و گواهى او ميان من و شما بس است و او بسيار آمرزنده مهربان است .))(278)
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنان را احضار كرده پرسيد: آيا كسى چيزى گفته است ؟