فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۱۲ -


باران خواستن امام حسين (عليه السلام)
93 - 28- از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: كوفيان نزد على آمده از نيامدن باران شكايت كردند و گفند: (از خدا) براى ما باران بخواه اءميرمؤ منان (عليه السلام) به حسين (عليه السلام) فرمود: برخيز و از خدا طلب باران كن ، ((او برخاسته حمد و ثناى الهى به جاى آورد و بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درود فرستاد و عرض كرد:
بارالها! اى بخشنده خيرات و نازل كننده بركات ! آسمان را بر ما سرشار ببار، و ما را از بارانى بسيار، فراگير، انبوه ، پر دامنه ، پيوسته ريزان ، روان و شكافنده (زمين هاى خشك و تشنه ) - كه با آن از بندگانت ناتوانى را بردارى و زمينهاى مرده را زنده سازى - سيراب فرما. آمين اى پروردگار جهانيان !))(218)
او دعاى خود را به پايان نبرده بود كه ناگهان خداوند باران (سيل آسا) فرستاد. عربى باديه نشين از برخى نواحى كوفه آمد و گفت : دره ها و تپه ها را پشت سرگذاشتم در حالى كه آب يكى در ديگرى (از فراوانى ) پيچ و تاب مى خورد.
94 - 29- حميرى ، از اءبوالبخترى ، از امام صادق ، از امام باقر، از امام سجاد (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: عده اى نزد على بن ابى طالب (عليه السلام) آمده از كمى باران شكايت كردند و گفتند: اى ابالحسن ! در طلب باران ، براى ما دعاهايى بكن .
على ، حسن و حسين (عليهم السلام ) را خواست و به حسن (عليه السلام) فرمود: در طلب باران براى ما دعاهايى بكن .
پس حسن (عليه السلام) چنين دعا كرد:
بارالها! براى ما اءبرها را بشوران ، درهاى آسمان را با آبهاى سيل آسا و ابرهاى متراكم ريزان و پرباران بگشا، اى بسيار بخشنده ! بارانى فراوان و فراگير، درخشان (و زلال ) بر ما ببار، قفلهاى آن را بگشا و فراگيرى و گستردگى آن را آسان فرما و هر چه زودتر آبها را در دل (صحراها و) دره ها به راه انداز، اى فعال (مايشاء)! بارانى درشت ، ريز پيوسته ، فراگير همه جا، سود رسان همه كس ، سراسرى ، زلال ، مهربان ، پررگبار، گشايش دهنده ، بى نياز كننده ، شتابان ، پاكيزه ، گوارا، بركت يافته ، پهناور ريزان كه رودها و سيلها را بشكافد، پردانه ، پر پوشش ، پر غرقاب را بر ما ببار و صحرا و كوه را و باديه نشين و شهر نشين ما را سيراب فرما تا بدين وسيله بهاى روزيهاى ما را اءرزان گردانى ، و به پيمانه و وزنه ما بركت دهى ، (خدايا): بر ما بنمايان كه روزى پديدار و گرانى نابود است . آمين اى پروردگار جهانيان ! سپس ‍ اءميرمؤ منان (عليه السلام) به حسين (عليه السلام) فرمود: تو نيز دعا كن .
حسين (عليه السلام) (رو به خدا آورده ) عرض كرد: ((بارالها! اى بخشنده خيرات از چشمه هايش ! و اى نازل كننده رحمتها از كانهايش ! و اى روان كننده بركات بر اءهلش ! باران فريادرس از توست و تو فريادرس و پناهى ، ما خطاكار و اهل گناهيم و تو آمرزش خواه آمرزنده اى ، هيچ معبود بحقى جز تو نيست ، بارالها! آسمان را در اين لحظه بر ما سرشار ببار و از باران پى در پى و پر ريزش ، بارانى فريادرس ، گشايش دهنده ، فراگير، پيوسته ، گوارا، حاصلخيز و فراوان ، پرموج تو پرخروش ، ريزان ، تند و سخت ، روان ، سيل آسا، پردامنه ، لبريز ساز چشمه ها و آبگيرها ما را سيراب فرما، بارانى كه بر چهره زمين راه افتاد، يكى ديگرى را پيش براند و دانه اى از پى دانه ديگر رسد، برقش بى بار و رعدش دروغين نباشد، تا با آن بندگان ناتوانت را نيروبخشى و زمين هاى مرده را زنده كنى ، و ارتفاعات تپه ها و بلندى ها را شاداب سازى و منتهايت را بر ما ببخشايى ، آمين اى پروردگار جهانيان !))
آن دو بزرگوار نيايش خود را به پايان نبردند مگر اينكه خداى متعال باران پربار آسمان را بر آنان نازل كرد.
از سلمان پرسيدند: اى ابا عبدالله آيا اين دعاها را به آنان آموخته اند؟
سلمان گفت : واى بر شما! چرا سخن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به ياد نمى آوريد كه مى فرمود: هر آينه خدا فروغهاى حكمت را بر زبان اهل بيت من روان ساخته است .

جانشين امام على (عليه السلام) بر جنيان
95 - 30-... امام صادق ، از امام باقر (عليه السلام) از جد شهيد خود (امام حسين (عليه السلام)) نقل كرده كه فرمود: ((يك روز جمعه على بن ابى طالب بر منبر كوفه با مردم سخن مى گفت : ناگاه صداى افتادن چيز سنگين و دويدن مردم را كه بر هم مى افتادند شنيد، پرسيد:))(219) چه خبر است ؟
گفتند: مارى بزرگ كه گويى نهال بلند خرماست از در مسجد تو آمده است ، از آن در هراسيم مى خواهيم او را بكشيم ولى نمى توانيم .
فرمود: نزديك او نشويد، برايش را باز كنيد فرستاده اى به سوى من است ، با من كار دارد.
((مردم راه را باز كردند. صفها را شكافت (و پيش آمد) تا به گنجينه دانش ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (اميرمؤ منان (عليه السلام)) رسيد، (ايستاد و) صداى زير و بم دارى از خود در آورد، امام (عليه السلام) نيز چون او پاسخش داد، سپس از منبر پائين آمد و خود را از ميان جمعيت بيرون كشيد و با شتاب هر چه بيشتر ناپديد شد و ديگر او را نديدند)).(220)
مردم پرسيدند، اى اميرمؤ منان ! اين مار چه بود؟
فرمود: اى ((درجان بن مالك )) جانشين من بر جنيان است ، آنان در يك مساءله دينى با هم اختلاف داشتند، او را به سوى من فرستادند تا درباره آن از من بپرسد، من هم پاسخ دادم او پاسخ را دريافت و به سوى آنان برگشت .

فرشتگان و تيرهاى على (عليه السلام)
96 - 31- از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: نجاد غلام اءميرمؤ منان برايم نقل كرد كه : اميرمؤ منان (عليه السلام) را ديدم كه تيرهايى را پرت مى كرد و فرشتگان آنها را گرفته به او بر مى گرداندند، پس ‍ نابينا شدم ، نزد سرور خود حسين بن على (عليه السلام) آمده از نابينائيم شكايت كردم ، فرمود: ((نكند فرشتگان را ديده اى كه پيكانها را به اءميرمؤ منان (عليه السلام) بر مى گردانند؟!))(221)
عرض كردم : بله ، پس دست (مبارك ) خود بر چشمانم كشيد و به قدرت خداى متعال بينا شدم .

عيادت عمرو
97 - 32- از حسين بن على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: ((بيمار شدم ، عمرو بن حريث به ديدارم آمد، پس اءميرمؤ منان (عليه السلام ) بر او وارد شد و فرمود)):(222) اى عمرو! با آن وضعى كه خوددارى به عيادت حسين (عليه السلام) مى آيى ؟! باز اين مرا باز نمى دارد از اينكه به تو اندرزى دهم ، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم فرمود: هيچ مسلمانى به ديدار بيمارى نمى رود مگر آنكه از لحظه عيادت تا غروب آفتاب - اگر روز باشد - يا تا طلوع آفتاب - اگر شب باشد - هفتاد هزار فرشته بر او درود مى فرستند.

جنگهاى على (عليه السلام)
چون اءميرمؤ منان (عليه السلام) دست به كار حكومت شد، گروهى پيمان شكستند و دسته اى شورش كردند و طائفه اى (از دين برگشته ) مرتد شدند، اءميرمؤ منان (عليه السلام) - به همانگونه كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داده بود - با هر سه گروه جنگيد و در تمام اين جنگها حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) در ركاب حضرتش بودند.

حسين (عليه السلام) در جنگ جمل
98 - 33- شيخ مفيد، با سند خود از جابر جعفى ، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:
((هنگامى كه اميرمؤ منان (عليه السلام) را براى نبرد با ناكثين از مدينه به سوى بصره رهسپار شد، در ربذه فرود آمد و چون از آنجا كوچ كرد، عبدالله بن خليفه طائى - كه در منزلگاه قديد فرود آمده بود - با او ديدار كرد، اءميرمؤ منان (عليه السلام) او را نزديك خود برد، عبدالله به حضرت (عليه السلام) گفت ))(223) سپاس و ستايش از آن خداوندى است كه حق را به صاحب حق برگرداند و آن را در جاى (راستين ) خود نهاد، خواه گروهى را ناخوشايند باشد يا خوشايند.
به خدا سوگند آنان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را نيز خوش ‍ نداشتند و مخالفت كردند و با او به نبرد برخاستند، خدا نيز كينه آنان را به خودشان برگرداند و بد فرجامى را بر آنان نهاد.
(اى اءميرمؤ منان (عليه السلام !) به خدا سوگند هر جا كه باشد، براى حفظ (حرمت ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) همراه شما جهاد مى كنيم .
((اءميرمؤ منان (عليه السلام)! به او خوش آمد گفته او را كنار خود نشانيد، در حالى كه مورد علاقه و دوست آقا بود. حضرت (عليه السلام) پيرامون مردم از او پرسش مى فرمود تا اينكه از ابوموسى اشعرى پرسيد)).(224)
عرض كرد: بخدا سوگند من به او مطمئن نيستم و از ناسازگارى او با شما - اگر فرصتى بدست آورد - ايمن نيستم .
اءميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند او نزد من نيز امين و خيرخواه نيست ، آنان كه پيش از من (در حكومت ) بودند با او آشنا شده او را بر مردم (بصره ) گماردند. من خواستم او را عزل كنم ، مالك اشتر درخواست كرد كه او را بگذارم ، او را - با اينكه مايل نبودم - باقى گذاشتم تا بعد (در موقعيت مناسبى ) بردارم .
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((اءميرمؤ منان (عليه السلام) با عبدالله در اين گفتگوها بود كه ناگهان از جانب كوههاى طى سياهى انبوهى (نمودار شده ) پيش آمد. فرمود)):(225) ببينيد اين سياهى انبوه چيست ؟ ((سواران با شتاب رهسپار شده چيزى نگذشته بود كه برگشتند و عرض ‍ كردند)):(226) اين قبيله طى است كه گوسفندان و شترها و اسبها را خدمت شما مى آورند. برخى هدايا و بخششهاى خود را آورده اند و برخى ديگر مى خواهند در ركاب شما با دشمنان شما بجنگند.
اءميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود: خدا به قبيله طى جزاى خير دهد و ((خدا مجاهدان را بر نشستگان به اءجر و ثوابى بزرگ برترى داده است )).(227)
((چون به اءميرمؤ منان (عليه السلام) رسيدند سلام كردند))(228) عبدالله بن خليفه عرض كرد: به خدا سوگند آنچه از جماعت و خوشرفتارى اينان مى بينم مرا خوشحال كرده است .
آنان به سخن آمده (به وفادارى خود) اقرار كردند، و خدا گواه است كه هيچ سخنگويى را بليغ ‌تر از سخنگوى آنان نديده ام .
((عدى بن حمير طائى برخاسته ، حمد و ثناى الهى به جاى آورد و گفت )):(229) من در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اسلام آورده زكات پرداختم . اكنون پس از او با از دين برگشتگان پيكار مى كنم ، من با اين عمل خود پاداش خدا را خواهانم ، پاداش هر كس كه نيكويى كند و تقوا پيشه سازد بر خداست .
(اى اءميرمؤ منان (عليه السلام)!) به ما خبر رسيده كه مردانى از مكيان پيمان با تو را شكستند و ظالمانه با تو ناسازگارى كردند، ما آمده ايم كه در راه حق شما را يارى كنيم ، اكنون ما در ركاب شماييم ، به هر چه مى خواهى فرمانمان ده . سپس اين اشعار را سرود:
ما پيش از آنها خدا را يارى كرديم ،
اكنون بحق ، سراغ ما آمده اى پس تو يارى مى شوى .
ما جدا از همه مردم جملگى تو را بس هستيم و شما براى يارى ما از همه شايسته ترى .
اءميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود: خداوند از اسلام و اهل اسلام به همه شما پاداش حق دهد، شما مشتاقانه اسلام آورديد و با برگشتگان از دين پيكار كرديد و نيت نصرت مسلمانان داشتيد.
((سعيد بن عبيد بخترى كه از بنى بختر بود برخاسته عرض كرد)):(230) اى اءميرمؤ منان (عليه السلام)! برخى مى توانند آنچه در دل دارند به زبان آورند و برخى نمى توانند، اگر سخن گويند دشوار است و اگر نگويند غم و بى تابى آنان را از پا در آورد، به خدا سوگند من نمى توانم همه آنچه در دل دارم به زبان آورم ولى مى كوشم بيان كنم و توفيق از خداست : اما من در نهان و آشكار خيرخواه توام . و همراه تو در هر جا با دشمنانت مى جنگم و حقى را براى تو باور دارم كه براى (خلفاى ) پيش از تو و هيچ يك از معاصرانت باور ندارم و اين به سبب برترى تو در اسلام است و نيز بخاطر خويشاونديت با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، من هرگز از تو جدا نخواهم شد تا پيروز شوى يا من در ركابت بميرم .
اءميرمؤ منان (عليه السلام) فرمود: ((خدا تو را رحمت كند، زبانت آنچه در دل داشتى بيان كرد، از خدا مى خواهيم عافيت را روزى ات فرمايد و بهشت را پاداشت دهد.))
((ديگران هم سخن گفتند ولى من جز سخن اين دو نفر را حفظ نكردم )).(231)
((سپس اميرمؤ منان (عليه السلام) (از آن منزل ) كوچ فرمود، در حالى كه ششصد مرد (جنگجو) از قبيله طى او را همراهى مى كردند، تا اينكه در منزل ((ذاقار)) فرود آمد. در آنجا با هزار و سيصد مرد (جنگجو) فرود آمد)).(232)
99 - 34- مقاتل بن حيان گويد: عمه ام كه خادمه عايشه بود گفت : على بن ابى طالب ، حسن (عليهما السلام ) را نزد عايشه فرستاده فرمود: به مدينه برو به خانه اى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برايت جا نهاد و فرمود: تا در آن بمانى .
عايشه گفت : نمى توانم بروم تا ببينم وضع مسلمين چه مى شود، پس حسين (عليه السلام) را نزد او فرستاده فرمود: به او بگو: به خدا سوگند يا (از اين جا) مى روى و يا با آن سخنان به سويت برانگيخته شوم .
چون حسين (عليه السلام) نزد در آمده اجازه خواست عايشه گفت : بخدا سوگند اين بار سخنى ديگر از حاكم خود آورده است پيام او را برسان و چون حسين (عليه السلام) در آمد به او خوشامد گفته نزد خود نشانيد و حسين (عليه السلام) به او فرمود: پدرم مى گويد: به خانه خود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود تا در آن بمانى و برايت جا نهاد برگرد وگرنه با آن سخنان به سويت برانگيخته شوم .
عايشه گفت : فرزندم ! به پدرت بگو: تو را به خدا اگر از آن سخنان ياد كنى يا چيزى بگويى . آرى مى روم ولى مركبى ندارم و مى خواهم على (عليه السلام) بيايد و او را ببينم .
راوى گويد: اميرمؤ منان صبح كرد و او را بر مركبى سوار و پنجاه زن همراهش كرد تا او را به خانه اش برسانند.
100 - 35- مروان بن حكم در جنگ جمل اسير شد با وساطت حسن و حسين (عليهما السلام ) آزاد شد، آن دو به اميرمؤ منان (عليه السلام) عرض كردند: ((اى اميرمؤ منان (عليه السلام)! آيا با شما بعيت بكند؟))(233)
فرمود: ((آيا پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟! مرا به بيعت او نيازى نيست ، آن كف دست يهود است اگر بيعت كند باز بشكند. آگاه باشيد او - چون سگى كه (با شتاب ) بينى خود ليسد - فرمانروايى (زود گذرى ) دارد، و او پدر سران چهارگانه است ، به زودى امت اسلام از او و فرزندانش روزى خونين خواهند ديد)) پس همان شد كه فرموده بود.

علم اءميرمؤ منان (عليه السلام)
101 - 36- صدوق با سند خود، از امام صادق و از امام باقر و از امام سجاد (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود: امام حسين (عليه السلام) بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت : پدرت را چه چيز بر آن داشت كه - با اينكه از بصريان كشته بود - شبانه (بى هيچ هراسى تنها) با دو جامه در راههاى آنان گردش كند؟!
فرمود: ((او مى دانست كه آنچه (مقدر است و) بايد برسد خطا ندارد و آنچه بايد به خطا رود چنان نيست كه رخ دهد)).(234)
معاويه گفت : راست فرمودى .
فرمود: ((چون اءميرمؤ منان (عليه السلام) آهنگ پيكار با خوارج را كرد))،(235) به او گفتند: اى اءميرمؤ منان (عليه السلام) (خطرناك است ) كاش رهاشان كنى !! فرمود:
كدام يك از دو روزم از مرگ بگريزم ؟ روزى كه مرگم مقدر نشده يا روزى كه مقدر شده است ؟ روزى كه مقدرم نيست از كشته شدن نمى ترسم ، و روزى كه مقدرم هست دورى كردن سودى ندارد.

خطبه امام حسين (عليه السلام) در جنگ صفين
102 - 37- در جنگ صفين چون اءميرمؤ منان (عليه السلام) با مردم كوفه سخن گفت و آنان را به نبرد با معاويه و همدستانش برانگيخت ، (امام ) حسن (عليه السلام) را فرمود تا با مردم سخن گويد. و او سخن گفت ، سپس (امام ) حسين (عليه السلام) را فرمود. ((او نيز برخاسته پس از حمد و ثناى شايسته الهى گفت : اى كوفيان ! شما دوستان بزرگواريد، شما (چون ) لباس زيرين (خودى ) هستيد، نه (چون ) لباس رو (بيگانه ). پس در احياى آنچه در ميان شما از بين رفته و آسان ساختن آنچه بر شما سخت افتاده است بكوشيد.
بدانيد! شر جنگ ، چابك و مزه اش بسيار ناپسند است ، در حالى كه جرعه هايش (به ناچار) سركشيدنى است . پس هر كه آماده آن شود و ساز و برگ خود را براى آن آماده كند و در گرماگرم پيكار از زخمهايش ننالد، مرد ميدان نبرد است و هر كه پيش از فرا رسيدن وقت مناسب و تلاش آگاهانه در راه آن به آن پيشى گيرد او را سزد كه به مردم خود سودى نرساند؛ اگر چه خويش را نابود كند. از خدا مى خواهيم با توانى كه دارد شما را به دستجات (فراوان ) پشتيبان باشد.))(236) سپس فرود آمد.

شجاعت حسين (عليه السلام).
103 - 38- طريحى گويد: از لوط بن يحيى در تاريخش نقل شده كه عبدالله بن قيس گفت : در نبرد صفين همراه جنگجويان در ركاب اءميرمؤ منان (عليه السلام) بودم ، ابواءيوب اءعور آب (فرات ) را گرفت و آن را بر مردم بست ، مسلمانان از تشنگى به فغان افتادند، اءميرمؤ منان (عليه السلام) سواران را فرستاد تا آب را بگشايند. رفتند و نااميد برگشتند، على (عليه السلام) به تنگ آمد، فرزنش حسين (عليه السلام) عرض كرد ((پدر! من بروم آب را بگشايم ))؟(237)
فرمود: فرزندم ! برو. او همراه گروهى سواره رهسپار شد و ابوايوب را از تسلط بر فرات شكست داد و خيمه خود را افراشت و سوارانش را (براى نگهبانى ) گمارد، نزد پدر آمد و خبر پيروزى داد. اءميرمؤ منان (عليه السلام) گريست . به او عرض شد: اى اءميرمؤ منان ! اين اولين پيروزى است كه به بركت حسين (عليه السلام) به ما رسيده است ، چرا گريه مى كنى ؟!
فرمود: درست است ولى او در كربلا با لب تشنه به شهادت مى رسد، تا آنجا كه اسبش گريزان و شيهه كشان مى گويد: فغان ! فغان ! از دست اءمتى كه فرزند دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خود را كشتند!
104 - 39- شقيق بن سلمه گويد: حسين بن على (عليه السلام) به ميدان آمد و نداى هل من مبارز سرداد، مردى از خاندان ذى لعوه به نام زبرقان بن اسلم - كه بسيار شجاع بود - به سوى او رفت و (چون او را شناخت ) گفت : شگفتا! تو كيستى ؟! فرمود: ((منم حسين بن على (عليه السلام).))(238)
زبرقان گفت : فرزندم ! برگرد، بخدا سوگند روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدم كه بر شتر سرخ مويى سوار بود و از جانب قبا مى آمد و تو در آن روز جلو او بودى و من چنان نيستم كه با خون تو رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدار كنم .
زبرقان در حالى كه بخشى از شعر خود را مى گفت (از نبرد او) برگشت .

هشيارى امام حسين (عليه السلام)
105 - 40- ابن اءعثم گويد: عبيدالله بن عمر بن خطاب در جنگ صفين بر حسين بن على (عليه السلام) پيام فرستاد كه : با شما كارى دارم ، هر زمان خواستى مرا ببين ، تا بگويم . حضرت (عليه السلام) به سوى او رفت تا اينكه (او را يافته ) جلو او را گرفت ، ابن عمر پنداشت كه مى خواهد با او بجنگد، از اين رو گفت : من تو را براى جنگ نخواستم ولى از من سخنى بشنو كه در آن خير توست .
فرمود: ((هر چه خواهى بگو))!(239)
عرض كرد: بدان كه پدرت در حق قريش بى انصافى كرد و مردم با او دشمنى مى كنند و مى گويند: او عثمان را كشت . اكنون آيا مى توانى او را بر كنار سازى و با او ناسازگارى كنى تا ما خلافت را به تو واگذاريم ؟!
حسين (عليه السلام) فرمود: ((هرگز به خدا سوگند من خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ناسپاسى نخواهم كرد.
واى بر تو اى شيطان سركش گمراه ، از من دور شو! اين شيطان است كه كردار زشتت را آراسته و تو را فريب داده است تا آنجا كه با پيروى مرتدان و يارى اين برگشته از دين (معاويه )، تو را از دينت بيرون برده است ، او و پدرش پيوسته در ستيز و دشمن با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان بوده اند، به خدا سوگند آنان اسلام نياوردند، بلكه از ترس و طمع تسليم شدند. اكنون تو با بى شرمى به پيكار آمده با مخالفت (خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)) به جنگ ما مى آيى تا بدين وسيله خود را بر زنان شاميان بنمايانى ؟! اندكى بچر، كه اميد است خدا هر چه زودتر هلاكت كند)).(240)
راوى گويد: عبيدالله بن عمر خنديد و به سوى معاويه برگشته گفت : مى خواستم حسين (عليه السلام) را فريب دهم و به او چنين و چنان گفتم ، ولى نتوانستم .
معاويه گفت : حسين بن على (عليه السلام) فريب نمى خورد، او فرزند پدر خويش است .

سرپيچى منافقان در جنگ نهروان .
106 - 41- راوندى از ابوحمزه ، از امام سجاد (عليه السلام)، از پدرش امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((چون على (عليه السلام) خواست به نهروان رود، به كوفيان دستور داد تا كوچ كنند و در مدائن اردو زنند. شبث بن ربعى ، عمرو بن حريث ، اشعث بن قيس و جرير بن عبدالله بجلى كوتاهى كرده و نرفتند))(241) و گفتند: آيا اجازه مى دهى تا ما چند روزى بمانيم و به كارهاى خود برسيم ، سپس به شما بپيونديم ؟!
حضرت فرمود: شما (بى اجازه ) اين كار را كرديد، چه سران شرم آورى هستيد! به خدا سوگند شما كارى نداريد تا براى آن بمانيد، من مى دانم در باطن شما چيست و براى شما مى گويم : شما مى خواهيد (با اين سرپيچى خود) مردم را از من بازداريد، گويا (در آينده اى نزديك ) شما را در خورنق (242) مى بينم كه سفره خود را براى خوراك گسترده ايد، ناگهان سوسمارى بر شما مى گذرد، كودكان خود را دستور مى دهيد تا آن را شكار مى كنند، پس مرا كنار مى گذاريد و با او بيعت مى كنيد.
((سپس حضرت (عليه السلام) رهسپار مدائن شد، اين گروه نيز به خورنق رفته (در آنجا) غذايى آماده كردند، آنان سفره خود را گسترده بر آن نشسته بودند كه ناگهان سوسمارى برايشان گذشت ، كودكان خود را فرمان دادند تا شكارش كنند آنان او را گرفته محكم بستند و اينان - به همانگونه كه على (عليه السلام) فرموده بود - دست هاى خود را بر دست سوسمار كشيدند، و (سپس ) به مدائن آمدند.
اميرمؤ منان (عليه السلام) به آنان فرمود: ((و ستمگران ، بسيار بد مبادله كردند.(243))) خدا شما را در روز قيامت با پيشوايتان - همين سوسمارى كه با آن بيعت كرديد - بر مى انگيزد، گويا در آن روز شما را مى بينم كه آن شما را به دوزخ مى كشد، سپس فرمود: اگر با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) منافقانى بودند با من نيز منافقانى هستند، بدانيد اى شبث ، اى ابن حريث به خدا سوگند شما (در كربلا) با فرزندم حسين (عليه السلام) مى جنگيد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اينچنين به من خبر داده است .

بقاء انديشه خوارج
107 - 42- هيثمى از ابوجعفر فراء غلام على (عليه السلام) نقل كرده كه گفت : من در نهروان در ركاب على (اميرمؤ منان (عليه السلام)) بودم ، چون از پيكار آنان فارغ شد فرمود: مخدج را پيدا كنيد، گشتند و او را نيافتند، اءميرمؤ منان (عليه السلام) فرمان داد تا بر هر كشته اى يك نى بگذارند، بدين وسيله او را در زمين گودى در باتلاق آبى انباشته ، سياه و بدبو كه در جاى دستش (بر آمدگى ) همچون پستان مودار بود پيدا كردند، چون حضرت (عليه السلام) او را ديد فرمود: راست فرمود خدا و پيامبر او. پس شنيد كه يكى از فرزندانش حسن ، يا حسين (عليهما السلام ) مى گويد: ((سپاس خداوندى را كه امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از شر اين گروه آسوده كرد))(244) على (عليه السلام) فرمود: اگر جز سه نفر از امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) (بر زمين ) نماند، يكى از آنان بر انديشه اينان خواهد بود، آنان اكنون در تيره پشت مردان و زهدان زنان هستند.