سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا

محمّد صادق نجمى

- ۹ -


نكات مهم در اين سخنرانى

هريك از جملات اين خطبه حسين بن على عليهما السلام همانند خطبه ها و سخنان ديگر آن حضرت ، نيازمند شرح و تفسير است و حاوى نتيجه هاى مهم و درسهاى آموزنده و مستلزم كتابى مستقل و بزرگ ؛ زيرا به طورى كه ملاحظه نموديد، امام عليه السلام در بخش مهمى از اين خطبه مردم كوفه را مورد ملامت قرار داده و پيمان شكنى آنها را تذكر مى دهد كه چگونه يك روز در اثر جنايتهاى بنى اميّه پروانه وار به سوى شمع وجود آن حضرت هجوم مى بردند و يك دفعه 180 درجه تغيير موضع داده و او را رها ساخته و از همان بنى اميه جنايتكار حمايت و پشتيبانى نمودند. و شمشيرى را كه از خاندان پيامبر در دست داشتند بر عليه فرزند پيامبر به كار بردند و آتشى را كه دشمن بر عليه فرزند پيامبر برافروخته بود، آنان مشتعل و شعله ور ساختند.
امام عليه السلام مردم كوفه را اين چنين نكوهش مى كند تا بدينجا مى رسد كه : ((شما مطفى ء سنن و خاموش كنندگان چراغ هدايت هستيد و به ميوه نامباركى مى مانيد كه در گلوى باغبانش كه ما خاندان هستيم گير كند و براى پرورش دهنده اش موجب درد و الم گردد ولى براى سارقين و بنى اميه كه از را غصب و براى هدفهاى خائنانه بهره بردارى مى كنند، لقمه اى بس گوارا و لذتبخش باشد)).
و در مقدمه اين خطبه انحراف آنها را كه دست از يارى امام و رهبر خويش برداشته و به پشتيبانى دشمن ديرينه اسلام (بنى اميه ) شتافته اند معلول غذاهاى حرام مى داند كه شكمهاى خود را با آن انباشته اند.
و در مورد خودش در آنجا كه در سر دوراهى زندگى ذلتبار و يا مرگ افتخارآميز قرار مى گيرد مسير خود را تعيين نموده و مرگ را بر زندگى ننگين برمى گزيند و مى گويد:((هَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّة )) و بالا خره از آينده نكبت بار مردم كوفه خبر داده و آنان را مورد نفرين قرار مى دهد كه خدايا! غلام ثقفى را بر آنها مسلط بگردان .
و مطالب و نكات ديگر، ولى ما تنها به توضيح چند نكته از اين خطبه اكتفا مى كنيم :

1 - اثر تغذيه حرام در انحراف از حق

آنچه مسلم است هريك از گناهان در صورتى كه تواءم با توبه و برگشت نباشد، مى تواند در انحرافات و در شكل گرفتن اعوجاجها و كجيها مؤ ثر باشد ولى در ميان همه گناهان تغذيه از حرام بيش از هر گناه ديگر در اعوجاج فكرى و انحراف از حق ، نقش مؤ ثر و اثر عميق دارد و از اينجا است كه مى بينيم در اسلام دستور داده شده است كه اين اصل نه تنها در افراد مكلف بلكه در تغذيه اطفال و در تغذيه مادران آنگاه كه طفل در دوران جنينى و شيرخوارگى است دقيقا مراعات شود؛ زيرا گرچه نسبت به اطفال تكليفى متوجه نيست ولى بالا خره اثر وضعى غذا كه در ساختمان فكرى و روحى آينده وى نقش اساسى دارد، مورد توجه خاصى قرار گرفته است .
و از اينجاست كه مى بينيم حسين بن على عليهما السلام در قسمت اول اين خطبه مخالفت مردم كوفه و عناد آنان را كه حتى حاضر نيستند به سخن حق گوش فرا دهند و اين چنين تعليل فرموده كه :((وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ)) در طول ساليان گذشته براى شكست دادن پدرم على و به انزوا كشاندن برادرم حسن مجتبى از صحنه سياست و خلافت ، پولهاى حرام فراوانى از طرف معاويه به نام تحف و هدايا به سوى شما مردم كوفه سرازير و شكمهاى شما از اين نوع غذاهاى حرام انباشته گرديده و در اثر اين غذاهاى حرام است كه قلبهاى شما سياه و چشم حق بين شما كور و گوش شما از شنيدن حرف حق كر شده است .

2 - نيروى اسلام بر عليه اسلام

دومين نكته جالت و حائز اهميت در خطبه امام ، جلب توجه مردم كوفه به اين حقيقت است كه شما با شمشيرى كه متعلق به خاندان پيامبر است ، بر عليه اين خاندان قيام كرده ايد و نيرويى را كه اسلام به شما ارزانى داشته است بر ضد خود اسلام به كار مى بريد.
و اين نكته و همچنين نكته اول كه امام عليه السلام در صحنه كربلا و در رويارويى حق و باطل در روز عاشورا تذكر مى دهد به آن برهه از زمان و محل خاصى از مكان اختصاص ندارد بلكه حقيقتى است كه انسانها در طول تاريخ و در صحنه هاى رويارويى حق و باطل براى هميشه با آن مواجه مى باشند و در تاريخ كنونى نيز ما اين صحنه را با چشم خود ديده و مى بينيم كه در مقابل تاءييد اكثريت قاطع ملت از جمهورى اسلامى ايران و از درهم شكستن قدرت امويهاى زمان و دست نشانده آنان ، گروهى نيز زيركانه و منافقانه به مخالفت با اين حركت برخاسته و آنانكه از پولهاى حرام امويهاى قرن و از غذاهاى حرام ، رگ و ريشه گرفته اند با اين حركت كه در تاريخ اسلام سابقه و نظير ندارد مبارزه مى نمايند:((قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُهُمْ عِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُهُمْ عِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ)) و تاءسف انگيز اينكه در كنار اين مخالفان تعداد انگشت شمار و غيرقابل توجه از افرادى رانيز مى بينيم با اينكه همه حيثيت و هستى و همه زندگى خود را مرهون اسلام و قرآن مى باشند و در دوران حكومت خاندان پهلوى كه مفاسد به اوج خود رسيده بود و فحشا و منكرات از در و ديوار كشور اهل بيت عصمت مى باريد و برنامه هاى حساب شده اى (مانند تغيير تاريخ هجرى و رسميت دادن به بهائيت ) براى درهم كوبيدن اساس اسلام پياده مى گرديد، اين عده در آن شرايط لب فروبسته و نه تنها كوچكترين تحركى از خود نشان نمى دادند بلكه كسانى را كه در راه اسلام و براى صيانت قرآن به سياه چالها و شكنجه گاه ها كشيده مى شدند مورد تمسخر و استهزا قرار مى دادند.
آرى ، همين گروه است كه امروز هم نه تنها براى استحكام بخشيدن به حق و حقيقت به اين جمهورى اسلامى كمكى نمى كنند، بلكه در اين برهه حساس كه يزيدهاى دوران از هرسو براى شكست اسلام بسيج شده اند آگاهانه و يا ناآگاه و حتى به نام طرفدارى از اسلام با سكوت و حركتشان و با رفتار و گفتارشان ، نيرو و پشتوانه اى شده اند براى اين يزيدها در برانداختن اسلام و ريشه كن كردن قرآن و عاملى در شعله ورتر ساختن آتشى كه دشمن بر عليه اسلام افروخته است ، ثمره و ميوه نامبارك و موجب رنج و الم شده اند براى باغبانان و پرورش دهندگان خود، اسلام و قرآن وليكن مايه سرور و خوشحالى و اكله و لقمه شيرين و لذتبخشى براى دشمنان اسلام و خون آشامان قرن كه امواج راديوهاى امويان و بيگانگان شاهد اين واقعيت است :((وسَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ، وَكُنْتُمْ اَخْبَثَ شَجَرَةٍ شَجىً لِلنّاطِرِ وَاُكْلَةً لِلْغاصِبِ)) وه ! چه صحنه عجيب و ميدان آزمايشى است تحولات و دگرگونيها كه ضرر ابوموسى اشعرى ها و شركت كنندگان در جنگ بصره بر عليه على و خطر نهروانى هاى حافظ قرآن و داراى پيشانيهاى پينه بسته براى اسلام كمتر از معاويه ها و حجاج ها نبود!
و من ترس آن را دارم كه اينان نيز مشمول اين نفرين گردند كه :((وَسَلِّط عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف يَسْقيهِمْ كَاءساً مُصَبَّرَةً)) كه در اين صورت خشك و تر با هم خواهد سوخت .

3 - اراده شكست ناپذير

و سومين نكته جالب در اين خطبه ، تعيين موضع قاطع و بيان اراده شكست ناپذير و تن به ذلت ندادن است كه در زير شمشيرها و نيزه ها و در زير سم اسبهاى دشمن با قاطعيت تزلزل ناپذير و آنجا كه در سر دو راهى مرگ و ذلت باشيم ، گفتار ما اين است :(( ((هَيْهاتَ منَّاالذّلَّة )) به عقيده نگارنده مناسبتر است به جاى پرچم سرخ ‌رنگى كه در بالاى گنبد مطهر حضرت حسين بن على عليهما السلام به اهتزار است همين جمله رابه صورت تابلوى نئون قرمزرنگى نصب كنند كه بيش از هر پرچمى نشانگر استقلال و براى دوستان از هر شعارى روح افزاتر و نيرو بخش تر و براى دشمنان از هر نيرو وقدرتى شكننده تر است ؛ زيرا حسين بن على عليهما السلام با دشمنى بس قوى خونخوار و بى رحمى روبرو بود كه هرچه توانست به او و ياران و خاندانش بيشرمانه تاخت و بى رحمانه يورش برد و آنچه به تصور نگنجد انجام داد.
ولى تنها نيرويى كه خود را در برابر آن ناتوان و زبون يافت اراده قوى و شكست ناپذير و به زيربار ذلت نرفتن آن حضرت بود كه در برابر تيرها و شمشيرها و نيزه هاى دشمن قوى و جرارمى فرمود:((فَإ نْنَهْزِمْفَهَزّامُونَقِدْماًوَاِن نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمينا...؛)) ما بااين نيروى كم در مقابل اين دشمن قوى اقدام به جنگ مى كنيم اگر پيروز شويم تازگى ندارد و اگر كشته شويم ، دنيا مى داند كه ما مغلوب نشده ايم ، بدنهاى ما در زير سم اسبها پاره پاره مى شود ولى در اراده ما خللى وارد نمى گردد)).
شيخ كاظم ازرى مى گويد:((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ اِلا الْمَكارِمَ فى اَمْنٍ مِنَ الْغَيْرِ))(175))) او وقتى اين شعر را گفت ، شب صديقه طاهره عليهاالسلام به يكى از آشنايان وى در عالم خواب فرمود: برو اين شعر را از شيخ كاظم بگير. او در عين حال كه با شيخ كاظم ميانه خوبى نداشت به در خانه وى آمد و گفت شيخ ! تو اين شعر را سروده اى كه قدغيَّرالطّعن ... گفت : آرى من تا حال آن را براى كسى نخوانده ام تو از كجا ياد گرفتى ؟ گفت الا ن فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - درعالم رؤ يا همين شعر را براى من خواند و به در خانه تو رهسپارم ساخت :((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ:...))

بخش سوم : در كربلا: نفرين امام (ع )

متن سخن :
((... اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ وَذُرِّيَّتُهُ وَقَرابَتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَغَصبَنا حَقَّنا اِنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ.
... اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً.
... اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار.
... اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً)).

ترجمه و توضيح لغات :
قَصْم :شكستن .حُزْهُ(فعل امر است از حازَيَحُوز): به معناى راندن شتر و مانند آن است .

ترجمه و توضيح :
طبق نقل مورخان ، در روز عاشورا و پس از سخنرانيها و هدايتهاى امام عليه السلام سه نفر شخصا با آن حضرت مواجه گرديدند و در لجاجت و انكار حقيقت كار را به آخرين مرحله رسانيدند كه امام عليه السلام اين سه نفر را نفرين نموده بلافاصله نفرين آن حضرت در باره آنان مستجاب شد كه دو تن از آنان در همان ساعت و قبل از آخرت و سومى به فاصله كمى پس از عاشورا به سزاى عمل ننگين خود رسيدند.
1 - بنا به نقل خوارزمى چون امام عليه السلام از سخنرانى خويش نتيجه اى نگرفت و مردم را آماده حمله و حركت ديد، صورت به سوى آسمان كرده و عرضه داشت :((اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ...؛)) خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و فرزندان و اقوام و عشيره او هستيم خدايا! كسانى را كه بر ما ظلم نمودند و حق ما را غصب كردند، ذليل بگردان كه تو بر دعاى بندگانت شنوا و به آنان نزديك هستى )).
محمد بن اشعث كه در صف مقدم سپاهيان بود و نفرين امام را مى شنيد به جلو آمده و چنين گفت :((اَىُّ قَرابَةَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مُحَمَّدٍ؛)) ميان تو و محمد چه قرابتى و قوم و خويشى وجود دارد؟!!)).
امام عليه السلام كه اين انكار صريح و لجاجت را از وى ديد، اين چنين نفرينش نمود:(( ((اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً؛)) خدايا! همين امروز ذلت عاجل و زودرس او را بر من بنمايان )).
اين نفرين كه از دل رؤ وف و مهربان و در عين حال سوزناك امام عليه السلام سرچشمه مى گرفت ، درباره محمد بن اشعث به مورد اجابت رسيد و او چند لحظه بعد براى قضاى حاجت از صف لشكر چند قدمى فاصله گرفت و در گوشه اى نشست و در اين هنگام عقرب سياهى او را زد و در حالى كه عورتينش مكشوف بود هلاك گرديد(176)!.
2 - و به نقل بلاذرى و ابن اثير و مورخان ديگر چون لشكريان به خيمه ها نزديك مى شدند مردى به نام عبداللّه بن حوزه تميمى به جلو آمد و با صداى بلند خطاب به ياران امام عليه السلام چنين گفت :((اَفيكُم حُسَيْنٌ؛ آيا حسين در ميان شماست ؟)) كسى بدو جواب نداد. دفعه دوم و دفعه سوم نيز تكرار نمود:((اَفيكُمْ حُسَيْنٌ؟)) يكى از ياران امام عليه السلام در حالى كه به آن حضرت اشاره مى نمود، بدو پاسخ داد:((هذا الحسينُ فَما تُرِيدُ فيه ؛ حسين اين است چه مى خواهى ؟)).
عبداللّه بن حوزه خطاب به امام عليه السلام گفت :((اءَبْشِرْ بِالنّارِ؛ بر تو باد مژده آتش !!)).
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: ((كَذِبْتَ بَلْ اءَقْدِمُ عَلى رَبٍّ غَفُورٍ كَرِيمٍ مُطاعٍ شَفِيعٍ فَمَنْ اءنْتَ؟؛)) دروغ مى گويى زيرا من به سوى خداى بخشنده و كريم و شفاعت پذير كه فرمانش مطاع است ، مى روم تو چه كسى هستى ؟)).
عبداللّه گفت : من پسرحوزه هستم .
در اينجا امام عليه السلام دست را به سوى آسمان بلند كرد و او را به تناسب اسمش چنين نفرين نمود:((اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار؛)) خدايا! او را به سوى آتش بكش )).
ابن حوزه از نفرين امام خشمناك گرديد و بر اسب خويش تازيانه اى زد كه در اثر آن اسب به سرعت به حركت درآمد و او از پشت اسب به گودالى افتاد و پايش در ركاب گير كرد. اسب رم نمود و اورا به اين طرف و آن طرف مى زد بالا خره به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكه و نيمه جان ابن حوزه در آن آتش افتاد و قبل از آتش آخرت به آتش دنيا و عذاب عاجل گرفتار گرديد.
امام عليه السلام با ديدن اين جريان سر به سجده نهاد و سجده شكرى در مقابل استجابت نفرينش بجاى آورد(177).
((ابن اثير)) پس از نقل اين جريان از مسروق بن وائل حضرمى نقل مى كند كه : من براى دستيابى به غنيمت در صف مقدم لشكر كوفه قرار گرفته بودم ولى چون پيشامد ((ابن حوزه )) را با چشم خود ديدم ، فهميدم كه اين خاندان در نزد پروردگار داراى احترام خاصى هستند ولذا خود را به كنار كشيدم و پيش ‍ خود گفتم نبايد با آنان بجنگم تا گرفتار آتش گردم .
3 - بلاذرى نقل مى كند كه : در روز عاشورا عبداللّه بن حصين عضدى با صداى بلند گفت : يا حسين ! اين آب فرات را مى بينى كه همانند آسمان سبز و شفاف است به خدا سوگند نخواهيم گذاشت حتى يك قطره از آن به گلويت برسد تا از تشنگى بميرى .
امام عليه السلام در پاسخ وى او را چنين نفرين نمود:((اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشَاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً؛)) خدايا! او را با تشنگى بكش و هيچگاه نبخش )).
بلاذرى سپس مى گويد: همان گونه كه امام عليه السلام نفرين كرده بود، ابن حصين با تشنگى مرد، زيرا پس از عاشورا مدتى هرچه مى توانست آب مى خورد ولى سيراب نمى گرديد تا اينكه به هلاكت رسيد!(178).

بخش سوم : در كربلا: سخنى با عمرسعد

متن سخن :
((اَىْ عُمَرْ اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى وَيُوَلِّيكَ الدَّعِىُّ بِلادَ الرَّى وَجُرْجانَ
وَاللّه لا تَتَهَنَّاءُ بِذلِكَ عَهْدٌ مَعْهُودٌ
فَاصْنَع ما اَنْتَ صانِعٌ فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلاآخِرَةٍ
وَكَاَنِّى بِرَاءْسِكَ عَلى قَصَبَةٍ يَتَراماهُ الصِبيانُ بِالْكُوفَةِ وَيَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ))(179)

ترجمه و توضيح لغات :
وَلّى ، تَوْلِيَةً: سرپرستى امرى را به عهده كسى قرار دادن . تَتَهَنَّا (از هَنَاءَ): گوارا بودن . قَصَبه : نى . تَرامى : سنگباران كردن . غَرَض : هدف .

ترجمه و توضيح :
امام عليه السلام پس از سخنرانى دوم ، عمرسعد را خواست و او با اينكه از اين ملاقات اكراه داشت و نمى خواست با آن حضرت مواجه گردد بالا خره به جلو آمد و حسين بن على عليهما السلام براى آخرين بار با وى اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخيم اقدام و تصميم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذكر داد و چنين فرمود:
((اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى ...؛)) تو خيال مى كنى با كشتن من و به وسيله ريختن خون من به يك جايزه بزرگ و ارزنده ! و به استاندارى رى و گرگان نايل خواهى گرديد؟ نه ، به خدا سوگند! چنين رياستى به تو گوارا نخواهد شد و اين ، پيمانى است محكم و پيش بينى شده ، اينك آنچه از دستت بيايد انجام بده كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت روى خوش و راحتى نخواهى ديد و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهى گرديد و چندان دور نيست آن روزى كه سر بريده تو را در همين شهر كوفه بر بالاى نى بزنند و كودكان اين شهر سر تو را اسباب بازى قرار دهند و سنگبارانش كنند)).
عمرسعد با شنيدن سخنان امام بدون اينكه جوابى داده باشد، از آن حضرت روى برگرداند و با قيافه خشمگين ، خود را به صف سپاهيان رسانيد.

نفرين امام (ع ) و سرگذشت عمرسعد

حسين بن على عليهما السلام به عنوان اتمام حجت دوبار با عمرسعد ملاقات و به وى موعظه و نصيحت نمود و حتى وعده داد هرنوع خسارت مادى را كه ممكن است بر وى متوجه گردد، جبران نمايد و امام عليه السلام خواست از اين راهها او را ارشاد و هدايت نمايد تا دست به اين جنايت هولناك نزند و به بدبختى دنيا و آخرت گرفتار نگردد.
ولى حبّ مقام و آرزوى نيل به رياست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختيار از كف او ربوده بود كه در هردوبار امام عليه السلام با عكس العمل منفى از سوى وى مواجه گرديد و از اين همه نصيحت و موعظه نتيجه اى نگرفت تا بالا خره در ملاقات اول او را چنين نفرين نمود:((ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ؛)) خدا كسى را بر تو مسلط گرداند كه در ميان رختخواب ، سر از تنت جدا كند و در قيامت تو را نيامرزد و اميدوارم از گندم عراق جز به مقدار كمى نصيب تو نگردد))(180).
و در اين سخن امام مى بينيم آن حضرت پس از موعظه و نصيحت آنگاه كه نتيجه اى نگرفت و پسر سعد را آماده حمله ديد فرمود: نه تنها رياستى نصيب تو نخواهد گرديد بلكه نه در دنيا و نه در آخرت روى خوشى نخواهى ديد.
اينك يك نگاه گذرا به سرنوشت عمرسعد پس از جريان عاشورا مى اندازيم تا معلوم گردد آنچه امام عليه السلام درباره آينده وى گفته بود، چگونه تحقق پذيرفت . و در مدت كوتاهى كه پس از جريان عاشورا زنده بود روز خوشى نديد و مرگ او نيز نه تنها به صورت طبيعى نبود بلكه به مضمون نفرين امام عليه السلام به صورت ذبح ، آن هم در درون خانه و در ميان رختخوابش واقع گرديد.
ذلت و بدبختى عمرسعد بلافاصله پس از جريان عاشورا شروع شد؛ زيرا وى به هنگامى كه به همراه اسرا وارد كوفه گرديد براى دادن گزارش جريان كربلا، به ملاقات ابن زياد رفت ، ابن زياد پس ازاستماع اين گزارش به وى گفت : اينك آن فرمان كتبى را كه براى جنگ با حسين به تو داده بودم ، به خود من برگردان . عمرسعد به بهانه اينكه متن فرمان در گيرودار جنگ مفقود شده است ، از تحويل دادن آن خوددارى ورزيد ولى چون اصرار شديد ابن زياد را ديد، گفت : امير! چرا چنين اصرار مى ورزى من كه فرمان تو را اطاعت كردم و حسين و يارانش را كشتم و اما اين فرمان تو بايد در نزد من بماند تا بر عجايز و پيرزنان قريش در مدينه و شهرهاى ديگر ارائه دهم و عذر خويش را بخواهم .
و بنا به نقل سبط بن جوزى ، ابن زياد برآشفت و جرّ و بحث در ميان آن دو به آنجا كشيد كه عمرسعد چون از دارالاماره به سوى خانه خويش حركت مى كرد، چنين گفت : هيچ مسافرى ديده نشده است كه مانند من با دست خالى و با بدبختى به خانه خويش مراجعت كند كه هم دنيا را از دست دادم و هم آخرت را.
او پس از اين جريان خانه نشين گرديد؛ زيرا هم مورد خشم ابن زياد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم كوفه كه هروقت به مسجد مى رفت مردم از وى كناره مى گرفتند و هر وقت از كوچه و بازار عبور مى كرد مرد و زن و كوچك و بزرگ او را سبّ و لعن مى نمودند و به همديگر نشان مى دادند و مى گفتند:((هذا قاتِلُ الْحُسَيْنِ؛)) اين است آن مردى كه حسين را شهيد نمود)).
و بالا خره در سال 65 هجرى يعنى پنج سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام به دستور مختار ثقفى با تفصيلى كه در كتب تاريخ آمده است به قتل رسيد. و اجمال آن اين است كه :
يك روز مختار به تصميم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنين گفت : بزودى كسى را كه داراى مشخصاتى چنين و چنان است و قتل وى اهل زمين و آسمان را خشنود مى كند خواهم كشت . مردى ((هيثم نام )) كه در آن مجلس حضور داشت منظور مختار را فهميد و فرزندش ((عريان )) را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وى هشدار داد. روز بعد عمرسعد فرزندش ((حفص )) را كه در كربلا نيز به همراه او بود به نزد مختار فرستاد تا با وى گفتگو كند. پس از ورود ((حفص )) مختار رئيس شرطه خويش ((كيسان تمار)) را مخفيانه به حضور طلبيد و دستور داد كه اينك بايد سر عمرسعد را از تنش جدا كرده و در نزد من حاضر كنى .
ابن قتيبه مى گويد:((كيسان )) طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گرديد و او را در ميان رختخواب دريافت او چون قيافه خشمناك كيسان را ديد مرگ خويش را يقين كرده و خواست از جاى خويش برخيزد كه لحاف به پايش پيچيد و به روى رختخواب افتاد و كيسان مجالى نداد و سر از تنش جدا نمود و اين چنين دفتر ننگين و جنايت بار زندگى او را درهم پيچيد.
((كيسان )) چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد، مختار خطاب به ((حفص )) گفت : صاحب اين سر بريده را مى شناسى ؟ گفت آرى و پس از او در زندگى خير نيست .
مختار گفت : آرى براى تو زندگى سودى ندارد سپس دستور داد سر ((حفص )) را نيز از تنش جدا كرده و در كنار سر پدرش قرار دادند آنگاه مختار چنين گفت : عمرسعد در برابر حسين و حفص در برابر على اكبر. سپس گفت : نه به خدا سوگند كه برابر نيستند و اگر سه چهارم همه خاندان قريش را به قتل برسانم حتى با يك بند انگشت حسين بن على عليهما السلام نيز برابرى نخواهد نمود(181).
و اين بود نتيجه نفرين و پيش بينى حسين بن على عليهما السلام در مورد عمربن سعد بزرگترين جنايتكار تاريخ كه فرمود:((فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلااخِرَةٍ ... ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ عاجِلاً اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءَكُلَ مِنْ برِّ العراق اِلا يسيراً))

بخش سوم : در كربلا: در پاسخ عمروبن حجاج

متن سخن :
((وَيْحَكَ يا عَمْرُو اءعَلىَّ تُحَرِّضُ النّاس ؟
اءَنحْنُ مَرَقْنا مِنْ الدّينِ وَاَنْتَ تُقِيمُ عَلَيْه ؟ سَتَعْلَمُونَ اِذا فارقَتْ اَرْواحُنا اَجْسادَنا مَنْ اَوْلى بِصَلى النّارِ))(182)

ترجمه و توضيح لغات :
تَحْرِيض : تَرْغيب و تشويق نمودن . مَرَقَ عَنِ الدّين : از دين خارج شد. صَلْى النّار: كشانده شدن بر آتش .

ترجمه و توضيح :
يكى از فرماندهان لشكر كوفه به نام ((عمروبن حجاج )) كه چهارهزار نفر تحت فرمان او بودند، افراد تحت فرماندهى خود را به جنگ با امام تشويق و ترغيب مى نمود و چنين مى گفت :((قاتلوا من مرق عَنِ الدّينِ وَ فَارقَ الْجَماعَةَ؛ بجنگيد، بجنگيد باكسى كه از دين خدا برگشته و از صف مسلمانان بيرون رفته است !!)).
امام عليه السلام چون گفتار عمروبن حجاج را شنيد فرمود:((وَيْحَكَ يا عَمْرُو...؛)) واى بر تو اى عمرو! آيا مردم را به اين بهانه و اتهام كه ما از دين خدا خارج شده ايم به جنگ و ريختن خون ما تشويق و ترغيب مى كنى ؟ آيا ما (خاندان پيامبر كه وحى و دين الهى در خانه ما نازل گشته و با استقامت و جهاد افراد خاندان ما استحكام يافته است ) از دين خدا خارج گرديده ايم ولى تو كه حق را از باطل نشناختى در دين خدا پابرجا هستى ؟ نه ، هرگز چنين نيست ؛ روزى كه روح از تن ما جدا گرديد، خواهيد فهميد كه چه كسى سزاوار آتش است )).

بخش سوم : در كربلا: خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ

متن سخن :
((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ
فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيْكُمْ
فَوَاللّهِ م ا بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يَعْبُرُ بِه ؤُلا ءِ اِلى جِن انِهِمْ وَبِه ؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ))(183).

ترجمه و توضيح :
پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن حضرت با عمربن سعد و برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف لشكريانش بيرون آمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت :((اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى ؛)) در نزد امير گواهى بدهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على تيراندازى نمودم )).
مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها كردند و چوبه هاى تير از سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه مى گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن تير به بدنش مصون بماند.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين فرمود:((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ...؛)) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به سوى مرگ كه چاره اى از آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به سوى شما)).
سپس فرمود:((و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اى نيست مگر /همين مرگ كه پل ارتباطى است ،شما را به بهشت مى رساند و دشمنانتان را به دوزخ )).
و بنابه نقل لهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدى درميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاك فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند.
((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ)) درباره اصحاب و ياران حسين بن على عليهما السلام زيباترين و با ارزشترين تعبير و جامعترين وصفى كه بالاتر از آن متصور نيست ، همين تعبير ((كرام )) است آن هم از زبان حسين بن على عليهما السلام و اين كرامت و بزرگ منشى را نه تنها در لحظه به لحظه روزهاى آخر زندگى اين ((كرام )) و نه در جمله به جمله آخرين گفتارهاى اين ((بزرگ منشها)) مى توان ديد بلكه بايد از زبان جبرئيل بشنويم و از زبان رسول اللّه بشنويم همان گونه كه از زبان فرزند عزيزش حسين بن على عليهما السلام مى شنويم كه : روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با گروهى از صحابه از يكى از كوچه هاى مدينه مى گذشت به چند نفر كودك برخورد كه بازى مى كردند، پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله در كنار يكى از آن اطفال ايستاد و او را بوسيد و با وى ملاطفت نمود سپس او را گرفت و در دامن خود نشانيد و بوسه بارانش كرد از علت اين كار سؤ ال شد، فرمود:((من يك روز ديدم كه اين كودك با حسين بازى مى كرد و خاك از زير پاى حسين برمى گرفت و بر چهره و چشمان خويش مى ماليد پس من او را دوست مى دارم براى اينكه او حسين مرا دوست مى دارد)).
پيامبر اكرم سپس فرمود:((و جبرئيل به من خبر داد كه او در عاشورا از انصار و ياران فرزندم حسين خواهد گرديد))(184).

بخش سوم : در كربلا: عوامل خشم خدا

متن سخن :
((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْيَهُودِ اِذْجَعَلُوا لَهُ وَلَداً
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ
وَاَشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ))(185).
((... اَما وَاللّه لا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهَ
وَاَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِى . ...
اَما مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنا، اَما مِنْ ذابٍ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه )).

ترجمه و توضيح :
پس از جنگ مغلوبه و كشته شدن گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام همانگونه كه كه در ذيل فراز قبلى اشاره گرديد - آن حضرت محاسن شريفش را به دست گرفت و فرمود:((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْيَهُودِ...؛)) خشم خدا بر يهوديان آنگاه سخت گرديد كه براى او فرزندى قائل شدند و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه شديد شد كه به خدايان سه گانه قائل گرديدند و غضب خداوند بر آتش پرستان وقتى بيشتر شد كه به جاى خدا آفتاب و ماه را پرستيدند و غضب الهى بر قوم ديگرى آنگاه شديدتر شد كه بر كشتن پسر دختر پيامبرشان متحد و هماهنگ گرديدند)).
حسين بن على عليهما السلام سخنانش را با اين جمله به پايان رسانيد:((... اَما وَاللّهِ لا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ...؛)) آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به هيچيك از خواسته هاى اينها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالى كه به خون خويش خضاب شده ام به لقاى خدايم نايل گردم )).
سپس با صداى بلند فرمود:
((آيا فريادرسى نيست كه به فرياد ما برسد، آيا كسى نيست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟)).
چون صداى امام عليه السلام به گوش زنان و دختران آن حضرت رسيد، صداى گريه آنان بلند شد. و بنابر نقلى از لشكريان كوفه دو برادر به نام سعد و ابوالحتوف با شنيدن استغاثه امام تغيير عقيده دادند و به جاى جنگ با حسين بن على عليهما السلام به صف لشكريان او پيوستند و به شهادت نايل شدند.
و در صفحات آينده كيفيت شهادت و شهامت آنان نقل خواهد گرديد.

بخش سوم : در كربلا: سخنان امام (ع ) هنگام شهادت يارانش (گفتارى با مسلم بنعوسجه )

متن سخن :
((رَحِمَكَاللّهُ يا مُسْلِمُ! (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرَُما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ))(186)(187)
ترجمه و توضيح
حسين بن على عليهما السلام در آخرين ساعتهاى زندگى يارانش آنها را در راه شهادت و جانبازى كه انتخاب كرده بودند تشويق و ترغيب مى نمود و در مناسبتهاى مختلف به هنگام وداع آنها و يا موقعى كه در قتلگاه و در بالينشان و در كنار جسد خون آلود و نيمه جانشان حاضر مى گرديد با جملاتى دلنشين و يا با عكس العملى مهرآميز كه نشانگر كمال محبت و عاطفه امام عليه السلام نسبت به آنان بود، به دلجويى و تسلى خاطر آنان مى پرداخت و هريك از اين جملات و اين عكس العملهاى فرزند فاطمه در آن شرايط حساس در دل اين افراد آنچنان تاءثير مى گذاشت و از نظر روانى تا آن حد آنها را تقويت مى نمود كه تصور آن نيز براى ما امكان پذير نيست ولى آنچه ما درك مى كنيم اين است كه هريك از اين جملات و عكس العملها به صورت مدال افتخارى بر سينه اين جانبازان و در لابلاى اوراق تاريخ تا دامنه قيامت مى درخشد و بر دل پيروان راه و رسمشان روشنايى مى بخشد و بر راه ارادتمندانشان پرتو افشانى مى كند.
مثلاً آنگاه كه در بالاى سر يكى از يارانش به نام ((واضح )) غلام ترك حاضر گرديد با وى معانقه نمود، دستهاى مبارك خويش را به گردن او انداخت سپس صورت نازنينش را به صورت وى گذاشت كه اين غلام از اين محبت و عاطفه امام فوق العاده مسرور و خوشحال شد و به آن افتخار و مباهات نمود و چنين گفت :((مَنْ مِثْلِى وَابْنَ رَسُولِاللّه واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدّى ؛)) كيست مانند من (به اين افتخار نايل گردد) كه پسر پيغمبر صورت به صورت او گذاشته باشد؟)).
و در همان حال روح از بدنش جدا گرديد(188).
و همچنين در بالاى سر يكى از غلامانش به نام ((مسلم )) حاضر گرديد و با وى كه مختصر رمقى داشت معانقه نمود.
مسلم لبخندى زد و از دنيا رفت (189).
ولى ما در اينجا فقط آن قسمت از برخوردهاى امام عليه السلام را كه تواءم با سخنى بوده و گفتارى از آن حضرت در اين رابطه نقل شده است ، به ترتيبى كه از كتب تاريخ و مقاتل به دست مى آيد، نقل مى كنيم :
بنا به نقل مقتل عوالم (190) و مقتل خوارزمى (191) هريك از صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام كه به سوى ميدان حركت مى كرد با اين جمله با آن حضرت خداحافظى مى نمود:((السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِاللّه )) امام در پاسخ وى اول مى فرمود:((وَعَلَيْكَ السَّلامُ وَنَحْنُ خَلْفَكَ؛)) و درود بر تو اينك ما نيز پشت سر تو مى آييم )) سپس اين آيه را مى خواند:(( (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ).))
ولى به طورى كه قبلاً اشاره گرديد، گاهى نيز به مناسبت خاصى ، مطلب و جمله ديگرى كه بيانگر احساسات و عواطف آن حضرت و يا نشانگر اهميت يك موضوع بود، ايراد مى فرمود و اينك چند مورد از اين جملات جاودانه را در اين فصل مى آوريم :
آنگاه كه مسلم بن عوسجه (192) با تن خون آلود به روى خاك افتاد و هنوز رمقى در وى بود، حسين بن على عليهما السلام به همراه حبيب بن مظاهر به بالين او آمد و در كنارش نشست و چنين گفت :
((َحِمَكَاللّهُ يا مُسْلِمُ؛)) خدا تو را رحمت كند اى مسلم )). سپس اين آيه را خواند:((بعضى از آنها به پيمان خود عمل نموده و بعضى ديگر به انتظار نشسته اند و تغيير و تبديلى در پيمانشان نداده اند)).
در اينجا حبيب بن مظاهر خطاب به مسلم چنين گفت : مسلم كشته شدن تو براى من سخت است ولى به تو مژده مى دهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهى شد.
مسلم در پاسخ وى گفت :((جَزاكَاللّهُ خَيْراً)) حبيب به گفتارش ادامه داد:((اگر مى دانستم كه پس از تو بلافاصله به ميدان نخواهم رفت ، دوست داشتم كه اگر وصيتى دارى انجام دهم )).
مسلم با صداى ضعيف در حالى كه به حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمود، به حبيب گفت :((ُوصيِكَ بِهذا اَنْ تَمُوتَ دُونَه ؛)) وصيت من اين است كه تا آخرين قطره خون دست از او برندارى )).
حبيب گفت :((به خدا سوگند! كه اين وصيت تو را عمل خواهم كرد)). و در همين گفتگو بودند كه مسلم بن عوسجه جان به جان آفرين تسليم وروح بزرگش به شهداى ديگر اسلام پيوست .

بخش سوم : در كربلا: خطاب به مادر عبداللّه بن عمير

متن سخن :
((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى خَيْراً اِرْجِعِى اِلَى النِّساءِ رَحِمَكِاللّهُ فَقَدْ وُضِعَ عَنْكِ الْجِهادُ.
... لا يَقْطَعُاللّهُ رَجاءَكِ))(193)

ترجمه و توضيح :
يكى از ياران حسين بن على عليهما السلام فردى است از قبيله كلب به نام ((عبداللّه بن عمير)) كه كنيه او ابووهب مى باشد و به همراه همسر و مادرش از كوفه براى يارى آن حضرت حركت كرده بود.
عبداللّه بن عمير در يك حمله كه از سوى گروهى به فرماندهى شمر به جناح چپ سپاه امام عليه السلام متوجه گرديد با عده اى ديگر از افراد سپاه امام عليه السلام كشته شد، او در دفع اين حمله استقامت عجيبى از خود نشان داد و پس از آنكه گروهى سواره و پياده از افراد دشمن را به هلاكت رسانيد، دست راست و يكى از پاهايش قطع گرديد و به اسارت دشمن درآمد و بلافاصله به صورت ((قتل صبر)) و در مقابل صفوف و در معرض ديد سپاهيان دشمن ، بدن او را با نيزه و شمشير قطعه قطعه نموده و به شهادت رسانيدند.
همسر وى كه در ميان خيمه ها بود، به قتلگاه رفت و در كنار پيكر بى روح و قطعه قطعه شوهرش نشست و در حالى كه خون از سر و صورت وى پاك مى كرد چنين مى گفت :((هَنِيئاً لَكَ الْجَنَّةُ اَسْاءَلُاللّهَ الَّذى رَزَقَكَ الْجَنَّةَ اَنْ يَصْحَبَنى مَعَكَ؛)) بهشت بر تو گوارا باد! درخواستم از خدايى كه بهشت را بر تو ارزانى داشته اين است كه مرا نيز در آنجا مصاحب تو گرداند)).
در اين حال غلام شمر به نام ((رستم )) به دستور وى با چماقى به همسر عبداللّه حمله نمود و سر وى را شكست و در همانجا كشته شد و جسد بى جانش ‍ در كنار پيكر همسرش به روى خاك افتاد و اين تنها كسى است از بانوان كه در حادثه كربلا به شهادت رسيده است .
غلام شمر آنگاه سر عبداللّه را از تنش جدا كرده و به سوى خيمه ها انداخت ، مادر عبداللّه كه در ميان خيمه هاى بود، سر بريده فرزندش را برداشت و خاك و خون از صورتش پاك كرد آنگاه در حالى كه عمود خيمه را به دست گرفته بود به سوى صفوف لشكر حركت نمود.
امام دستور داد او را به سوى خيمه ها برگردانيدند و خطاب به وى چنين فرمود:(( ((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى خَيْراً...؛)) در راه حمايت از اهل بيت من به پاداش نيك نايل شويد خدا رحمتت كند به سوى خيمه ها برگرد كه جهاد از تو برداشته شده است )).
مادر عبداللّه طبق دستور امام در حالى كه اين جمله را بر زبان مى راند، به خيمه بازگشت :((اَللّهُمَّ لا تَقْطَعْ رَجائى ؛)) خدايا! اميد مرا قطع نكن . امام در پاسخ وى فرمود:(( لا يَقْطَعُاللّهُ رَجاءَكِ؛)) خدا اميد تو را قطع نخواهد نمود)).

بررسى يك اشتباه تاريخى

در اينجا بى تناسب نيست كه نظر فضلا و دانشمندان را به يك نكته علمى جلب نماييم . و آن اين كه در كتب تاريخ و مقاتل و در كتب رجال در ميان صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه سخن از شخصيتى به ميان مى آيد كه از خاندان كلب و همسر و مادرش به همراه او بوده و شهادت وى نيز با خصوصياتى كه قبلاً ملاحظه گرديد واقع شده است ، اين شخص با چنين خصوصيات گاهى به نام ((عبداللّه بن عمير كلبى )) و گاهى به نام ((وهب بن عبداللّه كلبى )) معرفى مى گردد.
و از طرف ديگر، چون بنابه نقل بعضى از مقاتل و كتب تاريخ در كربلا و در ميان ياران حسين بن على عليهما السلام ((وهب )) نامى وجود داشته كه تازه از مسيحيت به اسلام گرويده بود اشتباها همه و يا بعضى از مطالب را كه در باره عبداللّه بن عمير ذكر نموديم به عنوان وهب كلبى درباره همين وهب نصرانى نقل مى نمايند چنانچه بعضى از مطالب كه درباره وهب نصرانى نقل شده است در شرح حال وهب كلبى مى آورند.
و در اثر همين هرج و مرج تاريخى است كه مى بينيم در بعضى از كتابها در تعداد اصحاب حسين بن على عليهما السلام هم عبداللّه بن عمير و هم وهب بن عبداللّه كلبى و هم وهب نصرانى عنوان گرديده است و در بعضى از كتب مقاتل و تراجم ، فقط يك نفر به نام ((وهب )) عنوان مى گرددو از عبداللّه بن عمير كه مسلّما در كربلا به شهادت رسيده است و همچنين از وهب دوم اسمى به ميان نمى آورند و گاهى نيز تنها عبداللّه بن عمير عنوان مى گردد و از ((وهب )) به طور كلى اعراض مى شود(194).
و چون مورخان طبق روال عادى تنها به نقل ديگران بسنده نموده اند، لذا مطلب تقريبا از دايره نقل قدم فراتر نگذاشته و چنانكه اشاره نموديم ، هريك از مؤ لفان و تاريخ ‌نويسان گفتار يكى از مورخان گذشته را صحيح دانسته و به نقل همين گفتار اكتفا نموده و بعضى ديگر روش عمل به احتياط را در پيش گرفته اند.

عبداللّه بن عمير يا وهب بن عبداللّه ؟

اينك آنچه را كه در اين فرصت كوتاه به نظر ما رسيده است در اختيار محققين قرار مى دهيم تا در آينده كاوشگران چه نظريه بدهند.
به عقيده ما از قبيله كلب شخصى به نام وهب بن عبداللّه كه در لهوف و مقتل خوارزمى و بعضى از كتب ديگر آمده است ، در ميان شهدا نبوده بلكه اين شخص همان ((عبداللّه بن عمير كلبى )) است كه در بعضى ديگر از كتب تاريخ و مقتل معتبر و اساسى ، نام او را در تعداد شهداى عاشورا مى بينيم و كتب رجال نيز مانند رجال شيخ طوسى و تنقيح المقال او را به عنوان صحابه اميرمؤ منان و حسين بن على عليهما السلام معرفى مى نمايند واما تعدد آنان كه هم عبداللّه بن عمير كلبى و هم وهب بن عبداللّه كلبى هر دو نفر در كربلا بوده اند خيلى بعيد و بلكه غيرقابل قبول است ؛ زيرا:
اولاً:
در ميان يك گروه كم و حداكثر يك گروه 150 نفرى ، دو نفر با مشخصات معين و از هر جهت مشابه مثلاً:
1 - هردو ازيك قبيله باشند.
2 - مادر و همسر هردو به همراهشان باشد.
3 - تمام جزئيات و كيفيت شهادت آنان يك نوع باشد و مادر هردو يك جور سخن بگويد و امام هم به هردو يك نوع پاسخ بدهد و... قابل قبول نيست .
ثانيا:
در زيارت ناحيه مقدسه كه نام شهدا و يا حداقل نام مشهورترين و فداكارترين آنان با نام كشندگانشان آمده است در كنار ساير شهدا از عبداللّه بن عمير كلبى نيز ياد شده است ولى نامى از ((وهب )) به ميان نيامده است (195) در صورتى كه دور از عاطفه و لطف امام است از چنان شخصيتى با آنچنان فداكارى كه با قتل ((صبر)) به درجه شهادت نايل گرديده و همسرش نيز در كنارش كشته شده و مادر وى نيز آنچنان وفا و صميميت از خود نشان داده است ، هيچگونه تجليل و تقدير نگردد.