شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۲۰ -


كتاب‎هايي كه هنگام تأليف اين كتاب به آن مراجعه شده است.

1. نهج البلاغه

2. كافي

3. استبصار

4. وافي

5. بصائرالدرجات

6. خصال‎صدوق

7. امالي صدوق

8. كامل‎الزيارات

9. قرب الاسناد

10. رجال كشي

11. نزهة الناظر

12. شرح نهج‎البلاغه ابن‎ابي الحديد

13. كشف الغمه اربلي

14. تنزيه الانبياء

15. مقاتل الطالبيين

16. بلاغات النساء

17. الامامة و السياسة

18. كامل ابن اثير

19. الاستيعاب

20. الاصابه

21. اسدالغابه

22.الاخبارالطوال

23. النزاع و التخاصم

24. تاريخ يعقوبي

25. تاريخ طبري

26. تفسير طبري

27. مجمع البيان

28. دلائل الامامه

29. اثبات الوصيه

30. معجم الادباء

31. حياة الحيوان

32. ترجمه تاريخ ابن اعثم

33. مقتل خوارزمي

34. بحارالانوار

35. ارشاد

36. اعلام الوري

37. مروج الذهب

38. جنة المأوي

39. مناقب ابن شهر آشوب

40. اهل البيت الملاحم و الفتن

41. النصائح الكافيه

42. شذرات الذهب

43. لهوف

44. سيرتنا و سنتنا

45. تاريخ الخلفاء

46. الخصائص الكبري

47. تفسير الدر المنثور

48. كنز العمال

49. نظم درر السمطين

50. ابصار العين

51. مقدمة المجالس الفاخرة

52. حفيدة الرسول(ص)

53. السيدة زينب

54. شرح القصيدة الذهبية

55. سمو المعني في سمو الذات

56. ابوالشهداء

57. الكني و الالقاب

58. نفس المهموم

59. روضات الجنات

60. مثير الاحزان

61. الفصول المهمة

62. تذكرة الخواص

63. مطالب السئوال

64. نور الابصار

65. الانوار النعمانية

66. الشفا بتعريف‎حقوق‎المصطفي(ع)

67. سير النبلاء ذهبي

68. تاريخ الاسلام ذهبي

69. الاتحاف بحب الاشراف

70. اسعاف الراغبين

71. الصواعق المحرقة

72. سيرة ابن هشام

73. السيرة الحلبية

74. مقدمه ابن خلدون

75. الثائر الاول في الاسلام

76. تنقيح المقال

77. كفاية الطالب

78. الدلائل و المسائل

79. حجة السعاده

80. بطلة كربلا

81. البداية و النهاية

82. الذريعه

83.الحسنوالحسين‎سبطارسول‎الله(ص)

84. السياسة الحسينية

85. نور العين

86. مسند احمد

87. ذخائر العقبي

88. تطهير الجنان

89. مجمع الزوايد (26)

ملحقات و اضافات كتاب شهيد آگاه

طبق شماره‎هايي كه در متن كتاب بين پرانتز نوشته شده است.

(90) ص 21 س 21 ـ و جلوه ديگر قيام امام، عليه السلام،را نيز در كتاب دانشمند ديگر از اهل سنت كه از نويسندگان و متفكران معروف معاصر شمرده مي‎شود بخوانيد. سيد قطب نويسنده تفسير (في ظلال القرآن): و كتاب‎هاي ديگر در تفسيرش و در نوشته‎هايش در مواردي حقايقي را آشكار كرده و از سوء اوضاعي كه در عصر صحابه در اثر خانه نشين شدن علي، عليه السلام، و زمامداري ديگران پيش آمد انتقاداتي دارد، و اگر چه در بيشتر موارد مسائل و مطالب را بي‎طرفانه و منصفانه بررسي نكرده، و لذا متأسفانه بسياري از فضائل معلوم و مسلم اهل بيت، عليهم السلام، را انكار يا كتمان كرده است اما موقف متعالي حسيني را در افقي كه متفكران و انديشمندان بزرگ درك مي‎نمايند با بياناتي شيوا و رسا شرح داده است.

در تفسير آيه شريفه:

اِنّا لنَصُرُ رُسُلَنا وَ الذينَ آمَنُوا فِي الحَياةِ الدُّنيا، وَ يَومَ يَقُومُ الاَشهاد79

سخن را به اينجا مي‎رساند كه مردم نصرت و ياري الهي را در صورت‎هاي معيني كه با آن معهود مأنوس هستند، و در معرض ديد چشم ظاهر است محدود مي‎كنند با اينكه صورت‎هاي نصر گوناگون است گاهي نصرت در نظر كوتاه بينان صورت شكست و مغلوبيت دارد.

(سپس براي اين نصرت الهي كه در نظر ظاهر بينان، و كوته فكران به صورت مغلوبيت، و در واقع و حقيقت عين پيروزي و نصرت است دو نمونه ـ آري فقط دو نمونه ـ نشان مي‎دهد) مي‎گويد:

ابراهيم در آن هنگام كه در آتش افكنده مي‎شد، و از عقيده و دعوت خود بر نمي‎گشت آيا موقفش. ايستگاهش پيروزي و نصرت بود يا شكست و هزيمت؟

از منطق عقيده شكي نيست كه او در حاليكه در آتش افكنده شد در اوج پيروزي بود همانطور كه آنگاه كه از آتش نجات يافت نيز پيروز شد.

اما آن يك صورت و جلوه پيروزي است و اين يك جلوه ديگر.

حسين رضوان الله عليه آنگاه كه شهادت را در آن صورت بزرگ از يكسو، و در آن قيافه دردناك از سوي ديگر استقبال مي‎كرد. آيا غالب و پيروز بود يا مغلوب و شكست خورده؟

در صورت ظاهر و به مقياس كوچك هزيمت و شكست خورد، اما در حقيقت خالص، و به مقياس بزرگ نصر و پيروزي داشت.

(فَما مِنْ شَهِيد فِي الاَرْضِ تَهْتَزُّلَهُ الجَوانِحُ بِالحُبّ وَ العَطْفِ، وَ تَهفُولَهُ القُلُوبُ، وَ تَجيشُ بِالغِيرة، وَ الفِداءِ كَالحُسَينِ رضوانُ اللهِ عَليهِ يَستَوِي فِي هذا المُتَشَيِّعُونَ، وَ غَيرُ المُتَشَّيِعينَ مِنَ المُسلمينَ، وَ كَثيرٌ مِن غَيرِ المُسلِمين).

يعني: در زمين شهيدي مانند حسين، عليه السلام، نيست كه سينه‎ها از براي دوستي و ابراز عاطفه نسبت به او در اهتزاز، و دل‎ها مايل به او شود، و به غيرت و فداكاري تهييج گردد.

اين عقيده و نظري است كه مسلمانان از شيعه و غير شيعه و بسياري از غير مسلمانان در آن متفق و همرأي مي‎باشند.

(سپس با بياني بلاغت‎آميز و شورانگيز و درك و معرفتي عالي هدف، و مقصود و علت و مفهوم اينگونه فداكاري را شرح مي‎دهد; و در ضمن چهار سطر بر كتاب شهيد جاويد، و هر توجيه و توهم نادرست ديگر پيرامون قيام مقدس و شهادت حسين عزيز خط بطلان مي‎كشد، و همه را محكوم مي‎نمايد.)

مي‎گويد:

بسا شهيدي كه اگر هزار سال زندگي كند نمي‎تواند عقيده و دعوت خود را آن چنان كه به شهادت خود ياري مي‎كند ياري نمايد، و برايش فراهم نمي‎شود كه در دل‎ها معاني بزرگ را به وديعه گذارد، و هزاران  افراد را به سوي كارهاي بزرگ برانگيزد و پيش براند آنچنانكه با آخرين خطبه‎اش كه با خونش آنرا مي‎نويسد اين كار فراهم مي‎شود خطبه‎اي كه محرك و باعث جهش فرزندان و احفاد، و بسا كه عامل و محرك جلو رفتن تاريخ در طول اجيال و مرور اعصار است80.

نويسنده ديگر از اهل سنت به نام (فريق عبدالرحمان امين مصري) در ضمن مقاله‎اي كه در روزنامه (اخبار اليوم 27ـ2ـ1974) تحت عنوان (الشهيد ابن الشهيد الحسين بن علي) انتشار داده است مي‎گويد:

اَلطَريقُ اِلَي النَصُرِ لابُدَّلَهُ مِن رِجال صادِقينِ، وَ سواعِدَ ضارِبة: وَ عزمات لاتَلين، وَ عُيون ساهِرَة يَجمُعُ ذلِكَ كُلَّهُ وَفاءُ العَقيدةِ، وَ حُبُّ اللهِ وَ رَسُولِه وَ ما عَلَي الاِنسانِ اِلاّ اَن يَضَعَ نَفسَهُ وَ اَهلَهُ وَ عَشيرَتَهُ فِي كَفّةِ، وَ استِشهادَهُ لِرَفعَةِ الدِينِ و العَقيدةِ فِي كَفَّة لِتُرَجِحَ كَفّةُ الاِستِشهاد بِصَبره، وَ ثباتِه، وَ تَضْحِيَته وَ فِدائِه وَ ليَبقِي دِينُنا فِي الخالِدين.

اَيُّها المُسلِمُونَ. اَيَّها الشَباب. اِنّ دَمَ الحُسينِ ابنِ بنتِ رَسُولِ اللهِ لَم يَكُنُ لِيُهدَرَ عَبَثاً وَ اِنَّما اُهدِرَ للتَذَكُرِ، و التَأسِي وَ العِبرةِ البالِغَةِ حتّي يَعلَمَ الناس جَميعاً اَنّهُ لاشَيء فِي هذا الوُجودِ وَراءً وَ لااَكْبَر، وَ لااَعَزَّ مِنَ اللهِ فَفي سَبيلِ الله تَهُونُ الاَرواحُ، وَ المُهَجُ، وَ فَلذاتِ الاكباد.

مضمون اين سخنان به فارسي اين است كه: پيروزي به مرداني راستگو، و بازوهايي زننده، و عزم‎هايي سستي‎ناپذير، و چشم‎هايي بيدار نياز دارد كه منبع و مركز تمام آنها وفاء عقيده و دوستي خدا و پيغمبران خدا است، و بر انسان نيست مگر آنكه جان خود و اهل و فرزندان و خويشاوندان خود را در يك كفه، و شهادت خود را براي رفعت دين و عقيده در كفه ديگر بگذارد تا به صبر و ثبات، و قربان شده، و قرباني دادن و فداكاري كفه شهادت رجحان پذيرد، و دين جاودان باقي بماند.

اي مسلمانان. اي جوانان

خون حسين، عليه السلام، بيهوده هدر نرفت. براي يادآوري، و پيروي و عبرت نثار شد تا مردم بدانند كه در عالم هستي غير از خدا و عزيزتر از خدا، و بزرگتر از خدا چيزي نيست، و در راه خدا فدا كردن ارواح، و خون دل‎ها، و جگر گوشها و عزيزان آسان است.

عقاد در ابوالشهدا مي‎گويد:

فَقَدْ فازَ بالفَخرِ الذِي لافَخَر مَثْلَهُ فِي تواريخِ بَنِي الاِنسانِ لااَستَثنِي مِنهُم عَربّياً، وَ لااَعجَميّاً، وَ قَديماً وَلاحَدِيثاً.

معناي اين جمله كه نيز كوبنده كتاب شهيد جاويد، و هر انديشه نارسا پيرامون نهضت بي‎مانند حسين، عليه السلام،است اين است كه:

حسين، عليه السلام، به افتخاري نايل شد كه در تواريخ فرزندان انسان فخري مانند آن نيست از آن احدي را از عرب، وعجم، و گذشتگان، و معاصران استثنا نمي‎كنم.

دانشمند ديگر (دكتر احمد محمود صبحي استاد دانشگاه اسكندريه) مي‎گويد:

هذِهِ اِمامَةٌ اِستَمدَّها سِبطُ النَّبِي مِنْ قِرابَته، وَ اسْتِشْهادِه فِي سَبيلِ استِنْكارِ نظام سياسي جائِر وَ ارْتَفَعَتْ مَكانَتُهُ اِلي مالَمْ تَرْتَفِعْ اِلَيه مَكانَةُ شَهيد فِي الاِسْلامِ.

يعني اين (عمل و اقدام حسين، عليه السلام، و فداكاري، و استقبال او از شهادت خود و عزيزانش) رهبري و امامتي است كه سبط پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، آنرا از قرابت او و شهادت در راه استنكار، و اعلان بطلان و نظام سياسي جائرانه حاصل كرد، و منزلت و مقام و درجه او تا حدي بلند گرديد كه مكانت، و درجه شهيدي در اسلام به آن بلندي نرسيد 81.

(91) ص 28 س 3 ـ عبدالله بن جحش يكي از مشاهير مهاجرين و شهداء احد است. اين مرد جليل در روز احد به سعد و قاص گفت: آيا نمي‎آئي دعا كنيم و خدا را بخوانيم؟ پس دو نفري در ناحيه‎اي خلوت كردند سعد دعا كرد: خدايا فردا هنگام ديدار دشمن مرا با مردي كه دليري و شجاعت او سخت باشد ديدار ده تا او را در راه تو بكشم، و زره، و اسلحه او را بگيرم، عبدالله آمين گفت.

سپس عبدالله گفت: خدايا فردا مردي را كه سخت دلير و شجاع باشد روزي من كن تا من با او در راه تو مقاتله و نبرد كنم سپس مرا بكشد، و اسلحه و زره مرا ببرد و بيني و گوشم را ببرد پس وقتي بلقاء تو مي‎رسم به من بگويي: اي عبدالله چرا بيني و گوش تو بريده شده است؟ بگويم در راه تو و تو بگويي راست مي‎گويي. سعد گفت دعاء عبدالله بهتر از دعاء من بود او را در پايان روز ديدم كه بيني و گوشش در ريسماني آويخته بود82.

(92) ص 29 س 3 ـ ابن ابي الحديد روايت كرده است كه در جنگ جمل عمرو بن يثري ضبي كه از شجاعان اصحاب جمل بود بسياري از اصحاب اميراالمؤمنين، عليه السلام، از جمله علباء بن هيثم سدوسي و هند بن عمر و جملي را به شهادت رسانيد. زيد ابن صوحان عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين من ديدم دستي را كه از آسمان بر من مشرف گرديد، و مي‎گفت: بيا به سوي ما. هم اكنون من به ميدان ابن يثري مي‎روم وقتي مرا كشت مرا با خونم دفن فرما و غسلم نده كه در نزد پروردگارم مخاصم هستم سپس به ميدان رفت و شهيد شد 83.

چنانكه در اين حكايت ملاحظه مي‎فرماييد اميرالمؤمنين، عليه السلام، زيد بن صوحان را با اينكه اطمينان به كشته شدنش بود از رفتن به ميدان ابن يثري منع نفرمود.

در ترجمه عمير كه يكي از شهداء بدر است روايت است كه مي‎گفت: مي‎ترسم پيامبر خد، صلي الله عليه و آله و سلم، مرا كوچك شمارد و برگرداند (چون شانزده ساله بود) و حال آنكه دوست مي‎دارم بيرون شدن يعني شركت در جهاد را شايد خدا شهادت را روزي من فرمايد 84.

(93) ص 30 س 22 ـ دكتر احمد محمود صبحي مي‎گويد: بيعت با يزيد و برگزيدن او به خلافت بزرگترين مصيبت براي نظام سياسي اسلام بود كه هر كس در آن شركت كرد، و راضي به آن شد بار گناه آنرا بدوش گرفت، و گناهي بود كه هيچ گونه تقيه و عذري در آن پذيرفته نمي‎شود تا چه رسد آنكه (العياذ بالله) شخصيتي مثل حسين پسر دختر پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، مرتكب آن گردد 85.

(94) ص 31 س 20 ـ دكتر صبحي نامبرده مي‎گويد: قيام حسين، عليه السلام، به وصف ديني آن، و به وصف آنكه قيام كننده سبط پيغمبر بود تمام برنامه‎هاي معاويه، و ايدئولوژي ضد اسلامي او را كه در طول چهل سال حكومت و سلطنت، پايه‎هاي آنرا محكم كرده بود باطل و تباه ساخت، و دكتر حسن ابراهيم مي‎گويد: استشهاد حسين موجب شد كه بني‎اميه صبح كنند در حاليكه در نظر مسلمانان طغيانگر و مستبد، و متجاوز به قوانين اسلام به شمار مي‎آمدند 86.

(95) ص 37 س 10 ـ احمد امين مي‎گويد: حق اين است كه حكومت اموي حكومت اسلامي نبود كه در آن مساوات اسلامي بين مردم مراعات شود، و نيكوكار و گنه‎كار عرب و عجم مانند هم پاداش و كيفر به بينند و زمامداران خادم رعيت (عرب و عجم) علي السواء باشند. حكومت، حكومت عربي بود (نه اسلامي)، و حكام خادمان عرب بودند (نه مسلمانان) و رژيم و روش جاهلي بر آن مستولي بود نه روش و رژيم اسلامي 87.

(96) ص 37 س 18 ـ دكتر نامبرده (صبحي) مي‎گويد:

اگر حسين، عليه السلام، در هنگامي كه مدينه را ترك مي‎كرد، و بزرگان اهل حجاز اصرار مي‎كردند كه از حجاز خارج نشود، و يا اينكه به يمن برود، و در هنگامي كه به او پيشنهاد مي‎كردند كه اهل بيت را با خود همراه نسازد علل قيام را آشكار نمي‎گفت پس از پايان حادثه آشكار گشت، و بطلان مستندات معاويه در شرعي بودن حكومت امويين ظاهر گرديد، و جمهور مسلمانان كه پس از (عام جماعه) به حكومت معاويه تسليم شده بودند صبح كردند در حاليكه در صف معارضان حكومت يزيد و بني‎اميه ايستادند، و اين مخالفت، و معارضه را گاهي با شمشير قيام اعلام مي‎كردند، و هر كس كه قدرت قيام و اعلان جهاد با بني‎اميه نداشت به دل آن حكومت را انكار داشت هر چند اين ضعيفترين مراتب ايمان بود اما هر چه بود خلع امامت و رهبري از حاكم و دستگاه بني‎اميه بود.

و اگر حسين، عليه السلام، در ميدان جهاد با آنها به ظاهر شكست خورد اما تاريخ شكستي را نمي‎شناسد كه براي شكست ديدگان مانند خون حسين اثر بخش شده باشد.

حسين توانست پيروزي‎هايي حاصل كند كه براي برادر و پدرش حاصل نشد زيرا اهل شام را كه دشمنان پدرش بودند با اهل كوفه كه او را واگذاردند و ياري نكردند خاضع ساخت. با اينكه نزديك بود حقيقت مجاهدات علي، عليه السلام، در اثر نيرنگ دشمنان، وخيانت كاران ضايع گردد شهادت حسين آنرا هم حفظ كرد، و آن چنان شعور مردم به گناه و تقصير خودشان و رعايت حق اهل بيت تابان و حساس شد كه در عهد علي و حسن، عليهما السلام، سابقه نداشت بلكه شعور به گناه مانند آن در هيچ دين و مذهبي شناخته نشد 88.

(97) ص 53 س 18 ـ دانشمند ديگر از اهل سنت مي‎گويد:

شكست نظامي از ذهن حسين، عليه السلام، پنهان نبود. خصوصاً كه نصيحت كنندگان با اخلاصي مانند ابن عباس، و عبدالله بن جعفر، و ابن عمر به آن حضرت تذكر دادند، و بعيد است كه از مقدار اخلاص اهل كوفه در دعوتي كه از او كرده بودند غفلت فرموده باشد با اينكه پدرش را واگذاردند، و به برادرش خيانت كردند.

او با تقديري كه از نصيحت كنندگان، و از وجاهت آراء آنها مي‎فرمود سبب ترك پيشنهادها و نصايح آنها را آشكار نمي‎گفت.

آنان به او نصيحت مي‎كردند كه با گروهي از انصار و ياراني كه از اهل كوفه به او و به پدرش بيشتر اخلاص داشتند بيرون رود. نپذيرفت (زيرا قيام رنگ قيام نظامي به خود مي‎گرفت).

نصيحت مي‎كردند: اگر اصرار دارد از مكه خارج شود به يمن برود كه در آنجا پدرش شيعياني دارد.

اين نصيحت را نيز قبول نفرمود (زيرا رفتن به يمن موجب طولاني شدن جنگ و خونريزي مي‎شد، و دشمنان او را به خونريزي، و فتنه انگيزي متهم مي‎كردند، و اصولا رنگ قيام رنگ ديگري مي‎شد كه غير از مطالبه حكومت در شرايط نامساعد تعبير و توجيه ديگر نداشت.

سپس او را نصيحت كردند كه اهل بيت خود را در حجاز بگذارد اينرا نيز نپذيرفت. و معقول نيست كه حسين، عليه السلام، از آنچه به او نصيحت مي‎كردند و از عواقبي كه آنان بر او بيم داشتند غافل مانده باشد، و به هر حال، و به هر طور كه بررسي كنيم اين قدر مسلم است كه شهادت خود را در اين قيام بيشتر از پيروزي نظامي كه براي پدر و برادرش فراهم نشد پيش‎بيني مي‎كرد، و چنان اين مطلب آشكار بود كه عبدالله عمر در هنگامي كه با آن حضرت وداع مي‎نمود مي‎گفت: استودعك الله من قتيل89.0

(98) ص 61 س 22 ـ در كامل است (كلّما قُدّرَ نازِلٌ عِنداللهِ نَحتَسَبُ اَنفُسَنا)

و (الاخبار الطوال) پس از آنكه متفرق شدن گروهي را كه در بين راه ملحق به آن حضرت شده بودند نقل كرده است اثر ننمودن حوادث خونين كوفه و شهادت مسلم و هاني و قيس بن مسهر را در تصميم استوار امام، عليه السلام، بايك كلمه (فسار) خلاصه كرده، و جمله (كلما...) را نياورده است.

(99) ص 64 س 22 ـ و در امالي ابي طالب (ص 91 ب 6) روايت است كه وقتي امام، عليه السلام، در بستان بني عامر(نزديك مشعر الحرام) فرود آمد به محمد، و اهل بيت خود نوشت:

«اَمّا بَعد فَاِنَّكُمْ انْ لَحِقتُم بِي اُسْتُشهِدتُم، وَ اِن تَخَلَفْتُمْ عَنّي لَم تَلْحَقُوا النَصْرَ و السلام».

(100) ص 69 س 22 ـ و تهذيب التهذيب ج 2 ص 347 و 348 از علي، عليه السلام، و ام سلمه، و زينب بنت جحش، و عايشه، و ام الفضل، و ابي‎امامه و انس و ديگران.

(101) ص 70 س 19 ـ و نظير اين خبر را يكي از بزرگان علماء زيديه در مورد جناب زيد شهيد به طور ارسال مسلم از حضرت صادق، عليه السلام، روايت كرده است.

اينك عين عبارت او:

وَ كانَ جَعْفَرُ بْنُ مَحَمَد،عليه السلام قَدْ اَشارَ عَلَيهِ ايضاً بِعَدَمِ الخُروجِ وَ قالَ لَهُ: اِنّا نَجِدُ فِي العِلْمِ المَكْنُونِ اِنَّ الاَمرَ فِي هذَا الاَوان لِبني اُميَّة.

يعني حضرت صادق، عليه السلام، به جناب زيد (كه عموي آن حضرت بود) اشاره فرمود به ترك قيام و خروج و فرمود: ما يافته‎ايم در علم مكنون كه امر (يعني حكومت) در اين اوان براي بني‎اميه است 90.

بفرماييد اين علم مكنون چه علمي است كه حضرت صادق، عليه السلام، آنرا داشته، و عمويش زيد با آن علو مقام آنرا نداشته است؟ يقيناً، و به طريق اولي هر علم مكنوني كه نزد امام جعفر صادق، عليه السلام، بوده نزد حضرت امام حسين، عليه السلام،هم بوده است و حضرت از شهادت خود، و اينكه پيروزي نظامي و تاسيس حكومت اسلامي فراهم نخواهد شد آگاه بوده است.

(102) ص 71 س 11 ـ 34 ـ علاوه بر مكان شهادت زمان و سال شهادت و اينكه در چه دوره‎اي از عمر آن حضرت اتفاق مي‎افتد در روايات متعدد خبر داده شده است و از جمله طبراني بيش از پانزده خبر راجع به خصوصيات و مكان و زمان شهادت روايت كرده است91.

(35) ابن ابي الحديد در شرح خطبه

(اَيُّها الناسُ الغافِلونَ غَير المَغفول عَنهم)

در شرح اين جمله

(وَ اللهِ لَو شَئتُ اَن اُخَبِر كُلَّ رَجُل بِمَخرَجِه وَ مُولِجِه، وَ جَميعِ شَأنِه لَفَعَلْتُ)

يعني به خدا سوگند اگر بخواهم خبر بدهم هر مردي از شما را به امكان خروج و دخولش و به تمام كار و حالش خبر مي‎دهم.

چنين روايت كرده است كه وقتي حضرت فرمود:

(سَلُوني قَبل اَنْ تَفقدونِي...)

تميم بن اسامة بن زهير تميمي معترضانه گفت: در سر من چند تارمور است؟

حضرت فرمود: به خدا سوگند مي‎دانم ولي اگر تو را خبر دادم برهان آن كجا است؟ هر آينه به تحقيق خبر داده شده‎ام به كارهاي تو، و به من گفته شده كه بر من هر موئي از موي سر تو فرشته‎اي است كه تو را لعن مي‎كند، و شيطاني است كه تو را مي‎خواند، و نشانه اين امور اين است كه در خانه ات نوزادي است كه پسر پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، كشته مي‎شود، و او بر كشتن پسر پيغمبر تحريص و ترغيب مي‎نمايد، و همانطور كه حضرت خبر داد حصين بن تميم در آن وقت شيرخوار بود، بزرگ شد و بزيست تا رئيس شهرباني كوفه شد، و عبيدالله بن زياد او را براي ابلاغ فرمان جنگ با پسر پيغمبر نزد عمر سعد فرستاد تا عمر را تهديد نمايد كه در جنگ تأخير نكند. و در روز شبي (شب عاشورا) كه پيام ابن زياد را رساند آن حضرت را شهيد كردند92.

(36) ابن اثير روايت كرده است چون حسين، عليه السلام، اراده رفتن به كوفه فرمود: عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام كه در مكه معظمه بود خدمت آن حضرت شرفياب شد. عرض كرد: من آمده‎ام براي حاجتي كه آنرا از براي نصيحت به تو عرضه مي‎دارم اگر مرا خيرخواه خود مي‎بيني به عرض مي‎رسانم، و حق نصيحت را ادا مي‎كنم، و اگر نه از آنچه اراده كرده‎ام خودداري مي‎نمايم؟

امام فرمود: بگو به خدا سوگند تو را خيانتكار نمي‎شمارم، و گمان آنكه از روي هوا چيزي بگويي به تو نمي‎برم.

گفت: به من رسيده است كه اراده رفتن به عراق كرده‎اي، و من مي‎ترسم بر تو زيرا به شهري مي‎روي كه در دست عمال و فرماندهان آن است در حاليكه بيت المال را در اختيار دارند، و مردم بنده دينار و درهم هستند من مامون نيستم از اينكه با تو جنگ و قتال نمايند همان كسانيكه به تو وعده ياري داده، و تو در نزد آنها محبوبتري از آنكه با او با تو جنگ مي‎كنند.

امام، عليه السلام، فرمود: خدا تو را پاداش نيك دهد پسر عمو مي‎دانم كه از روي خيرخواهي و عقل سخن گفتي

(وَ مَهَما يُقْضَ من امر يَكُن اَخَذَتُ بِرأيِكَ اَو تَرَكتُه فَأنتَ عِندي اَحمَدُ مُشير، وَ اَنصَحُ ناصِح)

يعني آنچه قضا بر آن جاري شده خواهد شد چه من رأي و نظر تو را بگيرم يا ترك كنم تو در نزد من ستوده‎تر مشير، و خيرخواه‎ترين خيرخواهي 93.

انصافاً از اين سخنان كه بين امام، و اين مرد وارد و متوجه به اوضاع در ميان آمد چه مي‎فهميد؟

آيا غير از اين فهميده مي‎شود كه امام، عليه السلام، به هيچ وجه به پيروزي ظاهري اميد نداشته، و شهادت خود را پيش‎بيني

مي‎فرمود، به طور يقين خود را شهيد مي‎دانسته، و با كمال تصميم آماده شهادت بوده است؟

آيا جمله (و مهما يقض من امر يكن اخذت برأيك او تركته) غير از اعلان شهادت و نااميدي از پيروزي ظاهري معناي ديگر دارد؟

(14) ص 148 س 8 ـ بايد توجه داشت كه در اينجا مقصود از اهل سنت همه آنها نيست چون محققان منصف آنها قيام حسيني را در جلوه و سطحي بالاتر و ارفع از اين مي‎بينند كه كوچكترين ايرادي به آن وارد شود بلكه از اهل سنت افرادي از آنها مورد نظرند كه بر اساس بي‎اطلاعي و عدم تحقيق يا تعصبات و گرايش‎هاي خاص، و حمايت از بني‎اميه و سياست‎هاي حكومت‎هاي ضد خاندان رسالت اظهار نظر نموده‎اند چنانكه در خاورشناسان نيز كسانيكه مغرضانه يا ندانسته خواسته‎اند اين قيام مقدس را متهم سازند بر اساس نگارش‎ها و نوشته‎هاي اموي مآبان، و اغراض استعمار طلبانه است كه متأسفانه اين دسته از خاورشناسان عوضي مأموريت ترويج آنرا دارند نه اينكه بررسي عموم آنها خطا و غلط باشد.

(15) ص 225 س 19 ـ و صريح‎تر از جمله‎اي كه در زيارت اربعين است عبارت زيارت آن حضرت در عيد فطر و قربان است

(وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيْكَ حَتَّي استَنقَذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حَيَرةِ الضَلالِة)

كه در نهايت صراحت رد كتاب شهيد جاويد از آن استفاده مي‎شود.

(16) ص 333 س 15 ـ و نكته قابل توجه اين است كه بر حسب بعض روايات مسند 94 اين خطبه را هنگام بيرون شدن به سوي عراق انشاء فرمود و عبارت روايت اين است

(لَمّا اَرادَ الحُسينُ بنُ عَلّي(ع) الخُروجَ اِلي العِراق)

بنابراين مانند احاديث بسيار ديگر و خطبه (خط الموت) دلالت دارد كه امام هنگام خروج از مكه معظمه به سوي عراق از شهادت خود آگاه بود.

(17) ص 258 س 2 ـ اولا اين فرض قابل قبول نيست كه يزيد و دستگاه حكومتي او بيعت نكردن امام را كه از بيعت نكردن تمام مسلمانان با معني‎تر و مهمتر بود تحمل كنند، و در برابر آن ضربت كشنده‎اي كه به قلب نظام فاسد و مشركانه اموي وارد شده بود عكس العمل نشان ندهند، و ثانيا اگر حكومت به امام تهاجم نمي‎كرد امام خود بهتر از هر كس مي‎دانست كه چه برنامه‎اي را اجرا كند، و ثالثاً.

(18) ص 302 س 1 ـ آراء اهل انصاف و نظر و تحقيق از اهل سنت در اين موضوع بسيار عالي است، و درك و تفسير، و تعبير بعض آنها حتي از بعض نويسندگان شيعه عميق‎تر، و حساستر است، و نبايد ايرادات چندتن از نواصب، و سخنان مغرضانه و كم مايه‎گان را در اين موضوع به حساب تمام يا اكثريت اهل سنت نوشت.

(19) ص 361 س 1 ـ و تهذيب التهذيب ج 2 ص 347 و 348 و معجم كبير طبراني، و شمائل الرسول ابن كثير ص 444 تا 447.

(20) ص 363 س 1 ـ چنانكه ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزي در التبصره (ج 2 ص 13و14) نيز آنرا روايت كرده است.

(21) ص 365 س 8 ـ يا ـ نجي ـ به نقل تهذيب التهذيب ج 2 ص 347 و الامالي الخميسية ج 1 ص 159.

(22) ص 365 س 11 ـ يا ـ هر ثمة بن سلمي ـ بر حسب روايت الامالي الخميسية ص 184 ج 1.

(23) ص 365 س 22 ـ و نيز مراجعه شود به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ط مصر ج 1 ص 278 شرح

(اَلّلهُمَّ اِنّي اَعُوذُبِكَ مِنْ وَ عثاءِ السَفَر)

و به تاريخ صفين ط 1382 ص 140 و 141 و 142، و به تهذيب التهذيب ج 2 ص 348.

(24) ص 421 س 20 ـ ثالثاً دل خراش‎تر واقع شدن شهادت و مصائب در راه خدا موجب افزايش اجر است لذا عبدالله بن جحش كه از مشاهير اصحاب و مهاجرين و شهداء احد است دعا مي‎كرد و از خدا مسئلت شهادت مي‎نمود در حاليكه كفار شكم او را پاره كنند، و بيني و گوشش را ببرند95.

(25) ص 429 س 6 ـ اگر كسي بحث علمي نمايد، و بگويد: ممكن است ظن يا علم بفراهم بودن شرايط تأسيس حكومت در موضوع حكم وجوب قيام اخذ شده باشد، و به عبارت ديگر ظن يا علم موضوعيت داشته باشد نه طريقيت، و بنابراين قيام با ظن يا علم بوجود اسباب و شرايط تأسيس حكومت واجب است اگر چه ظن يا علم خلاف واقع و غير مصاب باشد.

پاسخ اين است كه اگر دخالت علم يا ظن در موضوع بنحو جزء موضوعي باشد اشكال را مرتفع نمي‎كند زيرا علاوه بر ظن يا علم وجود واقعي شرايط هم در حكم بوجوب دخالت دارد، و نتيجه اخذ در موضوع به نحو جزئيت اين است كه حصول واقعي شرايط بدون علم يا ظن به آن اثر ندارد چنانكه علم يا ظن هم بدون واقع شرايط مؤثر نيست، و اگر دخالت علم يا ظن را به نحو تمام موضوع بگويند گفته مي‎شود: اولا احتمال اينكه علم يا ظن در مثل اين موارد تمام موضوع باشد عقلائي نيست.

ثانياً دليلي كه از آن استظهار اين معني گردد در بين نيست، و به مناسبت حكم و موضوع هم استظهار موضوعيت علم يا ظن در اينجا صحيح نيست چون مصلحت قيام راجع به واقع شرايط و اسباب تاسيس حكومت است، و علم يا ظن در آن دخالت ندارد، و با فرض وجود مفسده، و توجه ضرر در صورت عدم اصابه علم يا ظن عمل (قيام) با لذات مصلحتي ندارد بلكه مفسده دارد و احتمال وجود مصلحت در نفس حكم يا به ملاحظه بعض جهات خارج از ذات موضوع كه از مفسده‎اي كه در صورت عدم اصابه حاصل مي‎شود مهمتر باشد نيز قابل اعتنا نيست، و عليهذا وجوب واقعي قيام به منظور تأسيس حكومت با منتهي شدن آن بشكست في علم الله تعالي، و وجوب جدي و واقعي پيشنهاد صلح با علم خدا به عدم قبول آن، و عدم اتمام حجت قابل تعقل و توجيه صحيح نيست.

و ثالثاً به فرض اينكه اين مطالب نامعقول را معقول بگيريم نويسنده محترم مأموريت امام، عليه السلام، و حوادثي را كه پس از شكست قيام به منظور تأسيس حكومت، و پس از پذيرفته نشدن پيشنهاد صلح به قول او جلو آمد چگونه تفسير و توجيه مي‎نمايد؟

(26) ص 494 س 25

91. غاية الاماني في اخبار القطر اليماني

92. في ظلال القرآن

93. تاريخ صفين

94. التبصره ابن جوزي

95. تهذيب التهذيب

96. امالي ابي طالب

97. امالي الشجري المعروف بالامالي الخميسية

98. نظرية الامامة لدي الشيعة الاثني عشرية

99. كنوز الحقايق في حديث خير الخلائق

100. ضحي الاسلام

101. جواهر العقدين

102. انساب الاشراف

103. معجم كبير طبراني

104. درر الاصداف

105. شمائل الرسول ابن كثير

وَ الحَمدُلله الَذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهتِدِي لَولا اَنْ هَدانَا اللهُ وَ صَلَّي اللهُ عَلي خَيرِ خَلقِهِ وَ سَيّدِ رُسُلِه اَبي القاسِمِ مُحَمَد وَ آلهِ الطاهِرين وَ آخِرُ دَعوانا اَنِ الحَمدُللهِ رَبّ العالَمين.