سقای تشنگان کربلا

محمدعلی نورائی

- ۴ -


صبر بر سه قِسم است

1. صبری که مبتنی بر عجز است، مانند صبر مردم در فقدان مطلوب یا وصول و حصول آن، که کاری از دست آنها ساخته نیست، در اینجا اگر شِکوه نکرد و گریبان صبر ندرید و به عالم هستی پرخاش نکرد، موجب ازدیاد نعمت است؛

2. صبری که مبتنی بر اجر است، مانند صبر علما که در فقر و فاقت و تنگدستی و تهیدستی با شماتت و دشنام جاهلان یا در حوادث و سوانح و متاعب و مشقّات پیش آمده، صبر می کنند و اگر هم راه گشایشی در نظرشان باشد، نمی روند و به کسی متوسّل نمی شوند و اظهار عجز هم نمی نمایند، آنان نیز اجر عظیم یابند؛

3. صبری که مبتنی بر حکمت و مصلحت است، مانند صبر اولیای خدا و پیغمبران علیهم السلام که آنان با داشتن قدرت و نیروی بر رفع ناملایم و یا داشتن وسایل برای بدست آوردن آنچه که فاقد آن هستند، در ظاهر امر یا بر قلع و قمع کردن دشمن و ستم آن صبر می کنند و تمام بلایا و محن و دشنامها و ناسزاها را کار کوچک شمرده و در راه موفقیت و انجام منظور مقدس، که عین حکمت و مصلحت فردی و اجتماعی خود و جامعه بوده، از هیچ چیز دریغ نداشته، بلکه از جان شیرین هم گذشته و فداکاریهای محیرالعقولی در راه موفقیت خویش نموده که چشم روزگار حیران مانده است، یک نفر مسلمان، از امام علیه السلام سؤال می کند: علایم ایمان چیست؟ فرمود: صبر در بلا و شکر بر نعماء و رضا بر قضای الهی است. در خبری از رسول اللّه صلی الله علیه و آله روایت می کنند که: خدای متعال می فرماید: من از بنده ای که در موقع بیماری و کسالت بر شداید و متاعب امراض صبر نماید و زبان شکایت به این و آن باز نکند و جزع و فزع ننماید، من خجالت می کشم که روز قیامت نامه عمل او را باز کنم و در میزان عدل از او حساب بخواهم و می فرماید صبر بر سه قسم است:

1. صبر در مصیبت؛
2. صبر بر مشقّت عبادت؛
3. صبر از معصیت

و می فرماید: «الَّذِینَ إِذآ أَصابَتْهُم مُصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا للّه وَإِنَّآ إِلَیهِ راجِعُونَ»، (44) خداوند به صابرین اجر جزیل عنایت فرماید.

صبر و بردباری اباالفضل علیه السلام

عبّاس فرزند علی بن ابی طالب علیهم السلام است، اوست پسر کسی که بیست و پنج سال در خانه نشست و بر مشقّات و بلیات، تحمّل و شکیبایی نمود، حسین علیه السلام نمونه کامل این فضیلت است، به قدری صبر حسین علیه السلام اهمیت داشت که فرشتگان آسمان به حیرت افتادند، امام در مقابل بارگاه تزلزل ناپذیر او عرض می کند: «یامن عَجَبت مِن صبرک ملائکةُ السماءِ»، عبّاس علیه السلام تالی تلو برادر بوده، بر صبر و شکیبایی، در راه حصول مقصود، صبر را سپر تیرهای بلا نمود و با آنکه از تیرباران دشمن پر برآورده بود، آنی قدم سُست نکرد و در راه مقصود تزلزلی نداشت، حضرت ابوالفضل علیه السلام صبری شگفت آور داشت و آن قدر صبر کرد تا دستهای خود را داد و باز هم از کوشش و تلاش دریغ نداشت، آن قدر مجاهده کرد تا که دشمن را خیره و متحیر ساخت که یاللعجب دستهای خود را داده و باز هم تسلیم نمی شود، فهمیدند عبّاس علیه السلام متوجه مشک آب است، تیری بر آن زدند، آبها ریخت عبّاس علیه السلام نا امید شد و دیگر نتوانست وجدان خود را راضی کند که بدون آب به خیام برگردد و باز هم پا از رکاب خالی نکرد، تا آن وقت که عمودی بر فرق مبارکش نواختند، صدای عباس علیه السلام بلند شد و فریاد زد: «یا أخا! ادرک أخاک العبّاس؛ ای برادر! برادرت عباس را دریاب». (45)

همچنین در ناسخ گوید: دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام عبّاس بن علی علیهماالسلام تشریف شهادت یافت و بعض علما نوشته اند که: عباس بن علی علیهماالسلام در شب عاشورا شهید شد و بیشتر از اهل سیر و خبر، شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشتند و چون از پسرهای امیرالمؤمنین علیه السلام دو تن را عبّاس نام بود: یکی را عبّاس الاکبر علیه السلام و آن دیگر عبّاس الاصغر علیه السلام می نامیدند، تواند شد که عبّاس الاصغر علیه السلام در شب عاشورا شهید شده باشد و عبّاس الاکبر علیه السلام در روز عاشورا، عبّاس الاصغر علیه السلام نیز در شب عاشورا به طلب آب رفت و سعادت شهادت را یافت، همانا حضرت را عبّاس الاکبر علیه السلام گویند و کنیت مبارکش اباالفضل است و ملقّب به سقّا است، همچنان که ابوالقربة یعنی صاحب مشک خوانند و در روز عاشورا صاحب لوای (پرچم) حسین علیه السلام بود و او اکبر اولاد امّ البنین علیهاالسلام است و از پسرهای امیرالمؤمنین علیه السلام ، پسر چهارم است، چون بعد از حسین علیه السلام و محمّد بن حنفیه متولد شد و او را چنان چهره ای دل آرا و طلعتی زیبا بود، که عرب قمر (ماه) بنی هاشم همی گفت و چندان تنومند و بلند بالا بود، که چون بر پشت اسب سوار می شد، پای از رکاب بیرون کرد و قدمهای مبارکش از دو جانب بر زمین کشیده می شد. و آن حضرت را از لبابه دختر عبیداللّه بن عباس بن عبدالمطلب علیهم السلام ، دو پسر بود: یکی فضل و آن دیگری عبیداللّه نام داشت و او را از مادر خود سه برادر بود و هیچ یک از ایشان فرزند نداشتند، عبّاس علیه السلام در روز عاشورا ایشان را قبل از خود به جنگ فرستاد، از بهر آنکه مبادا بعد از شهادت او مانعی در جانبازی ایشان واقع شود و دیگر آنکه خواست تا کشته ایشان را ببیند و ادراک اجر شکیبایی در مصائب ایشان فرماید.

خلاصه میراث ایشان بعد از شهادت چون فرزند نداشتند منتقل به عبّاس علیه السلام شد و چون عبّاس علیه السلام شهید شد، آن مال به فضل و عبیداللّه رسید و چون فضل قبل از عبیداللّه وفات یافت، تماماً عاید عبیداللّه گشت و اینکه می گویند: عمر بن علی بن ابی طالب علیهم السلام با عبیداللّه در طلب میراث منازعه کرد و به مصالحه گذشت، چون او برادر اعیانی (پدر و مادری) حضرت عبّاس علیه السلام بود، درست نباشد، چون عمر، برادر مادری عبّاس اصغر علیه السلام است و با او برادر اعیانی است و با عبّاس اکبر علیه السلام از جانب پدر، برادر است، چگونه می توانست با عبیداللّه در طلب میراث منازعه کند.

در ناسخ گوید: فاضل مجلسی قدس سره ، عمر را در شمار شهدا نگاشته و در ورقه دیگر منازعه او را درطلب میراث با عبیداللّه رقم کرده، ممکن است منافاتی نداشته باشد،چون امیرالمؤمنین علیه السلام را دوپسر به نام عمربوده، یکی در کربلا شهید شده باشد و دیگر در مدینه بوده و جماعتی در این قصه پیروی او را کرده اند (که از آن جمله است صاحب عوالم العلوم قدس سره ). (46)

در خاندان بنی هاشم سه نفر نام عبّاس داشتند

در میان بنی هاشم سه نفر عبّاس نام، قریب العهد بوده است:

1. عبّاس بن عبدالمطلب علیهماالسلام که او را اباالفضل می گفتند، عمّ پیغمبر صلی الله علیه و آله بود و در روز فتح اسلام اختیار کرد و از او سی و پنج حدیث روایت شده است؛

2. عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام که او را نیز اباالفضل می گویند و به قمر بنی هاشم معروف است که مورد سخن ما می باشد و مادرش ام البنین علیهاالسلام است؛

3. عبّاس بن علی بن ابی طالب علیهم السلام که او را عبّاس اصغر علیه السلام می نامند و مادرش صهباء ثعلبیه بنت عباد بن ربیعه می باشد. (47)

همچنین مؤلف رمز المصیبة در جلاء العیون، ص572 می نویسد: چون عبّاس علیه السلام دید کسی به غیر از آن امام مظلوم و فرزندان معصوم او نماند، به خدمت برادر آمد و گفت: ای برادر! مرا رخصت فرمای که جان خود را فدای تو گردانم و خود را به درجه شهادت رسانم، حضرت از شنیدن این سخنان جانسوز آن برادر مهربان، سیلاب اشک از دیدگانش روان کرد و فرمود: ای برادر! تو علمدار منی و از رفتن تو لشگر من از هم می پاشد، و در ناسخ گوید: ای برادر! تو صاحب لوای منی چون تو نمانی، کسی با من نماند، عبّاس علیه السلام گفت: ای برادر! سینه من از کشته شدن برادران ویاران و دوستان تنگ شده است و از زندگی ملول شده ام، آن امام غریب فرمود: که اگر عازم سفر آخرت گردیده ای، آبی برای این کودکان بیاور که از تشنگی بی تاب گردیده اند، عبّاس علیه السلام به نزدیک آن بی حیا مردم رفت و فرمود: ای مردم! اگر ما به گمان شما گناهکاریم، این زنان و اطفال ما چه گناه دارند؟ بر ایشان رحم کنید و شربت آبی به ایشان بدهید، چون که این نصیحت در آن کافران اثر نکرد، به خدمت برادر برگشت، ناگهان از خیمه های حرم، صدای العطش بگوش او رسید، بی تاب شد و بر اسب خود سوار شد و نیزه و مشکی برداشت و تصمیم گرفت که آبی برای کودکان بدست آورد و این رجز را بخواند:

لا ارهبُ الموت إذا الموتُ رقا * حتّی اواری فی المصالیت اللّقاً

نفسی لنفس المُصطفی الطُّهر وقاً * ولا اخافُ طارقاً إن طرقاً

بل اضربُ الهام وافری المفرقاً * إنّی انا البّاس اغدوُ بالسّقاًَ

ولا أخافُ الشرّ عِند المُلتقی.

یعنی از زمانی که مرگ بلند شود و بسوی من آید، نمی ترسم تا در میان مبارزان کارآزموده به برخورد سختی پنهان شوم، یا خواری و ذلّت را در میان آنها پنهان کنم، من عبّاس آب آورم، از مرگ و شرّ و بلا نمی ترسم، رگ دشمن را می شکافم، جان من سپر جان پسر پیغمبر پاک (حسین علیه السلام ) است.

در مقتل خوارزمی، ج2، ص30 گوید: پس عباس علیه السلام حمله کرد و این رجز را بخواند:

اقسمت باللّه الاعز الاعظم * وبالحجون صادقاً وزمزم

وبالحطیم (48) والفناء (49) المحرم * لیخضبنّ الیوم جسمی بدمی

دون الحسین ذی الفخار الاقدم * امام اهل الفضل والتکرم.

چون به شط فرات رسید، آن چهار هزاری که موکل شریعه فرات بودند، برای ممانعت از بردن آب، آن حضرت را تیرباران کردند و آن شیر بیشه شجاعت خود را بر آن سپاه بزد و هشتاد نفر را یک تن و تنها به زمین افکند و این رجز بخواند:

اقاتل القوم بقلبٍ مُهتدٍ * اذبُّ عن سبط النبی أحمد

اضربکم بالصارم المهنّد * حتّی تحیدوا عن قتال سیدی

انّی انا العبّاس ذو التودّد * نجل علی المُرتضی المؤید.

خلاصه معنی: من عبّاس مهربان، فرزند علی مرتضایم، با دلی ره یافته و شمشیری برّان از نوه پیغمبر صلی الله علیه و آله دفاع می کنم تا از جنگ با سرورم بگریزند، لشگریان چون این بدیدند، پشت به جنگ دادند و روی به فرار نهادند، عبّاس علیه السلام چون شیر خشم آلودْ شریعه را پیمود و اسب به فرات در انداخت و از زحمت گیر و داد و شدّت عطش با تنی تافته و جگری سوخته، خواست تا زحمت ماندگی و شدت تشنگی را به شربتی آب بشکند، دست برد و کفی آب برگرفت بیاشامد، تشنگی حسین علیه السلام بخاطرش صورت بست، آب را روی آب ریخت و مشک را پر از آب نمود و از شریعه بیرون شتافت تا خود را به لشگرگاه برادر رساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند. و این رجز را بگفت:

یا نفس من بعد الحُسینِ هُونی * فبعدهُ لا کنتِ أن تکونی

هذا حُسینُ شارِب المنوُنِ * وتَشربینَ بارِدَ المَعینِ

هَیهاتَ ماهذا فعالُ دینی * ولا فعالُ صادقِ الیقینِ.

خلاصه معنی: ای نفس! پس از حسین علیه السلام زنده نباشی، او آشامنده مرگها و تو می خواهی آب سرد بنوشی؟! این کار با دینم نمی سازد و از مرد معتقد، سرنمی زند، در این وقت کمانداران، راه بر او بستند و لشگر ابن سعد نیز از جای جنبش کردند و عبّاس علیه السلام را مانند دایره در میان گرفتند و آن حضرت چون شیر می زد و می کشت، ناگاه نوفل ازرق - لعنة اللّه علیه - از کمین بیرون تاخت و به روایتی زید بن ورقا - لعنة اللّه علیه - کمین نهاده، از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل سنبسی طائی - لعنة اللّه علیه - او را کمک کرد و تشجیع نمود، پس زید تیغ پراند و دست راست آن حضرت را از تن جدا ساخت، عبّاس علیه السلام همچون شیر، عجله کرد و مشک را بدوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ گرفت و دشمن را همی دفع داد، با دست چپ می زد و می کشت و می انداخت و این شعر می گفت:

وَاللّه اِن قطعتُمُ یمینی * إنّی اُحامی أبداً عَن دینی

وَعَن إمام صادقِ الیقینِ * نجلِ النبی الطاهِرِ الأمینِ

نبی صدق جائنا بالدّین * مُصدّق بالواحد الأمینِ.

یعنی: سوگند به خدا اگر دست راستم را بریدید (سستی نمی ورزم بلکه) همیشه از دین و پیشوایم که فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله پاک و موحّد و آورنده دین است، حمایت می کنم. بار دیگر حکیم بن طفیل با نوفل ازرق - لعنة اللّه علیهما - از پشت نخلی بیرون تاختند و دست چپش را نیز قطع کردند، عبّاس علیه السلام مشک را به دندان گرفت و این رجز بگفت:

یا نفس لا تخشی مِن الکفّارِ * وَابشری برحمةِ الجبّارِ

مَعَ النبی السید المُختارِ * مَعَ جملةِ السّاداتِ والأطهارِ

قد قطعُوا بِبغیهِم یساری * فَاصلِهِم یا رَبِّ حَرّ النارِ.

یعنی: ای نفس! (با آنکه دست ندارم) مبادا از بی دینیان بترسی، تو را به رحمت خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله برگزیده و تمام سادات و پاکان (که ملاقات آنها نزدیک شده) مژده باد، پروردگارا! از روی ستم دست چپم بریدند، آنها را به آتش دوزخ در انداز و همّت عبّاس علیه السلام همان بود که آب را به خیام برساند، ناگاه تیری بر مشک رسید و آب بریخت و پیکان دیگر بر سینه مبارکش رسید و حکیم بن طفیل - لعنة اللّه علیه - عمودی از آهن بر فرق شریفش فرود آورد، این وقت عبّاس علیه السلام از اسب در افتاد و فریاد برداشت ای برادر! مرا دریاب، حسین علیه السلام سراسیمه بر سر او حاضر شد و عبّاس علیه السلام را در کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید، آن دستهای مقطوع و آن تن پاره پاره را نظاره کرد، سخت بگریست، امام حسین علیه السلام بعد از دیدن تن برادر فرمود: «الان إنکسر ظَهری وَقلّت حیلتی؛ الآن کمرم شکست و امیدم ناامید شد»، بعد فرمود:

تعدّیتم یا شر قومٍ ببغیکمْ * وَخالفتُم دین النّبی مُحَمّدٍ

أما کانَ خیرُ الرُّسُلِ أوصاکم بِنا؟ * أما نَحنُ مِن نجلِ النبی المُسدّد؟

أما کانتِ الزّهراءُ اُمّی دُونَکم * أما کان مِن خیر البریة أحمدِ؟

لُعنتُم وأخزیتُم بِما قَد جَنَیتُمُ * فَسَوف تُلاقُوا حَرّ نار توقّدُ.

یعنی: ای بدترین گروه! در ستمگری از اندازه بیرون رفتید و در باره ما مخالفت پیغمبر صلی الله علیه و آله کردید، مگر بهترین مردم سفارش ما را به شما نکرد؟ مگر جدّ من برگزیده خدا (احمد) نیست؟ مگر مادرم زهرا و پدرم علی درستکار برادر بهترین مردم نیست؟ با این جنایت رانده و رسوا شدیدوبزودی به آتش فروزان دوزخ می افتید و به روایت عبداللّه بن محمد، رضا حسینی در کتاب جلاء، حسین علیه السلام به این شعر او را مرثیه گفت:

اَحَقُّ النّاسِ ان یبکی عَلَیه * فَتی أبکی الحُسینِ بِکربلاء

أَخوهُ وابن والدِهِ عَلی * أبوالفضلِ المُضرّجُ بالدّماءِ

وَمَن واساهُ لایثنیه خَوفٌ * وَجادلهُ علی عطش بماءِ.

سزاوارتر کسی که باید بر او گریه شود، جوانی است که در کربلا، حسین را به گریه درآورد، برادر حسین و پسر پدرش علی (یعنی) ابوالفضل که به خونها آغشته گشت و کسی که حسین را نیکو یاری کرد و هیچ ترسی او را از تصمیمش برنگردانید و با وجود تشنگی برای آب آوردن، برای حسین جانبازی نمود، از امام زین العابدین علیه السلام منقول است که فرمود: «رَحِمَ اللّه العبّاسَ، فَلَقد آثر وآبلی وفدا أخاهُ بِنفسِهِ حتّی قُطعت یداهُ، فابدلَهُ اللّه بِهما جناحَین یطیرُ بِهما مَعَ الملائکةِ فِی الجنّةِ کجَعفر بن أبی طالب وإنّ العبّاسِ عِنداللّه عزّوجلّ منزلةِ یغبتُهُ بها جَمیع الشُّهداء یومَ القِیامَةِ؛ خدا رحمت کند عبّاس علیه السلام را که ایثار کرد و برادر را برخود مقدم داشت و مصیبت زده شد و جان خود را فدای برادرش کرد تا دو دستش قطع شد، پس خداوند عوض آن دو بال داد که مثل جعفر طیار علیه السلام در بهشت با ملائکه پرواز کند و برای عبّاس علیه السلام نزد خدا مقامی است که تمام شهداء، در روز قیامت آرزوی آن مقام کنند»، و از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: «کان عمّنا العبّاس بن علی نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع أبی عبداللّه علیه السلام واَبلی بلاء حسناً ومضی شهیداً؛ عموی ما عبّاس ابن علی علیهماالسلام بصیرتش مطاع بود و ایمانش محکم بود، در رکاب حسین علیه السلام جهاد کرد و امتحان خوبی پس داد، یا در جنگ قوتش را آزمود و شهید از دنیا رفت»، و حضرت عباس علیه السلام در وقت شهادت خود سی و چهار ساله بود.

در قمقام، ص444 می گوید: آنهایی که به دست حضرت عبّاس علیه السلام کشته شدند، هشتاد نفر بودند و به صحّت پیوسته که آن حضرت، آن روز قصد جنگ نداشت، فقط همّش آب آوردن به خیمه ها بود و دیگر محدثین و مورّخین را روایت چنین باشد که چون امام را از اصحاب و انصار به جای نماند، تشنگی او شدّت نمود و لشگر کوفه از هر طرف حمله می کردند، امام قصد فرات کرد و ابوالفضل علیه السلام در پیش روی او می رفت، در این هنگام سواران کوفه هجوم آوردند، حصین بن نمیر - لعنة اللّه علیه - و به قولی مردی از بنی دارم بانگ برآورد: وای بر شما، مانع و حائل شوید بین فرات و او و نگذارید که آب بیاشامد، امام فرمود: بارخدایا! او را پیوسته تشنه دار و عطش بر او بگمار، آن ملعون در غضب شد و تیری بینداخت و در روایت چنین باشد (فأثبته فی حنکه) آن تیر بر دهان مبارک یا بر زنخ مطهر آمد، امام تیر برکشید و دست همی داشت تا چون خون پر شد، به آسمان افشانده و فرمود: اللهمّ انّی أشکو الیک ما یفعل بابن بنتِ نبیک، بارخدایا! از آنچه این کافردلان به دخترزاده پیغمبر تو می کنند، شکوه به تو دارم، بدان حالت و آن شدّت عطش که او را بود بازگشته در مرکز بایستاد و کوفیان از هر طرف حمله کرده میان امام و ابوالفضل علیهماالسلام حائل شدند و ابوالفضل علیه السلام یک تن و تنها از بسیاری لشگر نترسید و خویشتن را بر آن دریای لشگر زده، همی بزد و بکشت تا جراحت بسیار بر بدن مبارک آن حضرت رسیده، چنان که توانایی حرکتش نماند، زید بن ورقا و حکیم بن طفیل - لعنة اللّه علیهما - او را به شهادت رسانیدند و اندک روزگاری برنگذشت، آن ملعون (دارمی) که بر امام تیر انداخته بود، خدای عزّ اسمه، به تشنگی و سرما و گرما مبتلا فرمود، چنان که از پس و پشت او آتشها و از پیش رویش برف نهادندی و باد زدندی و او با این حالت پیوسته آب خواسته و به هیچ روی آن عطش تسکین نیافت، کوزه ها از آب سرد او را مهیا داشتند و کاسه های بزرگ از سویق و شکر و شیر آماده کردند و او می خورد و می آشامید و باز فریاد می زد: که تشنگی مرا بکشت، تا شکمش مثل شتران بترکید.

ابوالفرج آورده است: امّ البنین علیهاالسلام به قبرستان بقیع می رفت و برای پسران خود گریه و ندبه می کرد، و اهل مدینه با او در نوحه موافقت می کردند و هرکس بر او می گذشت، قدرت رفتن نداشت و به واسطه آه سوزناک آن مخدّره، حتّی مروان - لعنة اللّه علیه - (با اینکه دشمن بنی هاشم بود و سخت دل بوده) جزو اشخاصی بود که می آمد و ناله و ندبه امّ البنین علیهاالسلام را گوش می داد و گریه می کرد.

همچنین در مقتل الطالبین، مدائنی از هارون بن سعد، از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت می کند که: مردی از بنی لبان بن دارم را دیدم که صورتش سیاه بود و حال آنکه قبلاً او را می شناختم، خوشگل و بسیار سفید بود، گفتم: نزدیک بود که نشناسم تو را؟ گفت: آری! جوانی را که با حسین علیه السلام بود و اثر سجود در پیشانی اش بود، او را کشتم و از زمانی که او را کشته ام، هر شب می آید و گریبان مرا می گیرد و به دوزخم (جهنم) می اندازد و من فریاد می کشم، به طوری که همه اهل قبیله، صدای مرا می شنوند، گفت: و آن جوان کشته شده، عبّاس بن علی علیهماالسلام بود. (50) در قمقام چنین آمده: ابن جوزی در تذکرة الخواص، از قاسم بن الاصبغ مجاشعی روایت کرده: در آن وقت که سرهای شهدا را به کوفه آوردند، در آن میانه مردی بسیار نیکو روی بر اسبی سوار بود و سر جوانی را که مانند ماه شب چهارده بود و اثر سجود بر جبهه مبارکش هویدا بود، بر گردن اسب خویش آویخته همی آمد و آن اسب چون گردن برداشت سر به زانوی اسب رسید و باز چون گردن نهاد، سر بر خاک کشید، من نام آن سوار و سر بپرسیدم، گفت: این عباس بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است، مرا حرملة بن کاهل اسدی گویند، روزی چند نگذشته بود، باز بدیدمش، سخت قبیح منظر و روی سیاه مانند قیر، گفتم: حال چیست که چنین شدی؟ ملعون بگریست و گفت: از آن روز که آن سر برداشتم، هر شب چون به خواب روم، دو نفر بیایند، بازوان و گریبان من بگیرند و به آتش اندازند تا بامدادان همی سوزم، چنان که هرکس در قبیله باشد، افغان و ناله من بشنود و یک شب مرا رها نکنند، بدین حالت بود تا به عذاب ابد پیوست. (51)

عبّاس یا حامی الظعینة والحرم * بحماک قد نامت سکینة بالحرم

صرخت ونامت یوم قد سقط العلم * الیوم نامت أعین بک لم تنم

وتسهّدت اخری فعزّ منامها.

ترجمه: عبّاس! ای کسی که از زنان و حرم اهل بیت حمایت می کردی؟ به واسطه نگهبانی تو بود که سکینه در حرم می توانست بخوابد، ولی روزی که علم و پرچم تو سرنگون شد، با گریه و ناله خوابید، امروز چشمانی به خواب رفتند که از ترس تو نمی خوابیدند و چشمانی هم خوابشان کم شد و ضعیف گشت.

و دیگری گوید:

لمن اللّواء اعطی ومن هو جامع * شملی وفی ضنک الزحام یقینی

عبّاس کبش کتیبتی وکنانتی * وسرّی قومی بل اعزّ حصونی

عبّاس تسمع ما تقول سکینة * عمّاه یوم الاسر من یحمینی.

ترجمه: پرچم تو را به چه کسی بدهم و کیست که پراکندگیهای من را جمع کند و از گرفتاریها نگهداری نماید. ای عبّاس، که قوچ لشگر من و جعبه تیرهای من و شریف جماعت من بلکه بهترین قلعه من بودی، آیا می شنوی که سکینه چه می گوید؟ می گوید: ای عموجان! روزی که من را اسیر می کنند، چه کس از من نگاهداری می کند؟ (52)

اختلاف ارباب مقاتل در وقت شهادت عبّاس علیه السلام

از کتب ناسخ و مقتل خوارزمی چنین استفاده می شود که بعد از شهادت حضرت عبّاس، علی اکبر علیهماالسلام شهید شد و او آخرین شهید است و از کتاب قمقام چنین بدست می آید که حضرت عباس علیه السلام آخرین شهید است (یعنی بعد از ذکر شهادت عبّاس علیه السلام ، شهادت خامس آل عبا علیهم السلام را ذکر نموده) و چنان که از شیخ مفید قدس سره و ابن طاوس قدس سره همین قول نقل شده است و از ابی مخنف نقل شده که عبّاس علیه السلام قبل از همه و اول شهید بوده و در ناسخ، ج2، ص341 فرموده: از پسرهای امیرالمؤمنین علیه السلام دو تن عبّاس نام بود: یکی را عبّاس الاکبر علیه السلام و دیگر را عبّاس الاصغر علیه السلام می نامیدند، تواند شد [احتمال دارد [که عبّاس الاصغر علیه السلام در شب عاشورا شهید شده باشد و عبّاس الاکبر علیه السلام در روز عاشورا، عبّاس الاصغر علیه السلام نیز در شب عاشورا به طلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت، پس منافات بین این دو قول نیست، آن کس که می گوید: عبّاس علیه السلام اول شهید است، یعنی عبّاس الاصغر علیه السلام و آنکه می گوید عبّاس علیه السلام در روز عاشورا شهید شده است، یعنی عبّاس الاکبر علیه السلام ، واللّه العالم.

در کتاب معالی السبطین، ج1، ص274، از مرحوم دربندی قدس سره نقل می کند که: امام حسین علیه السلام آمد بالین برادر و خواست او را به خیمه ها ببرد، عبّاس علیه السلام چشم خود باز نمود و عرض کرد: برادر چه می خواهی بکنی؟ فرمود: می خواهم تو را به خیمه ببرم، عرض کرد: شما را به جدّت رسول اللّه صلی الله علیه و آله قسم می دهم که این کار مکن، فرمود: چرا؟ عرض کرد: من به سکینه وعده آب داده ام و نتوانستم به وعده خود عمل کنم، لذا خجالت می کشم، تا آنجا که فرمود: پس امام حسین علیه السلام برادر را به جای خود گذاشت و به طرف خیمه روان شد و اشک چشمان مبارک را با آستین پاک می کرد، چون سکینه علیهاالسلام پدر را به آن حال دید، نزدیک آمد و عرض کرد: ای پدر! آیا خبری از عمویم عبّاس علیه السلام داری؟ به من وعده آب داده و آمدنش طولانی شده و هیچ وقت خُلف وعده نمی کرد، آیا آب خورد و ما را فراموش نمود، یا با دشمنان می جنگد؟ امام حسین علیه السلام در این وقت به گریه آمد و فرمود: دخترم! عمویت کشته شد و روحش به بهشت پرواز کرد، زینب علیهاالسلام چون شنید عبّاس علیه السلام کشته شد، فریاد کرد و فرمود: واأخاه، واعبّاساه، واقِلّة ناصِراه، واضیعَتاه مِن بَعدِک، فقال الحُسین علیه السلام : إی واللّه من بعدِهِ واضیعَتاه، واانقطاع ظهراه وأنشأ یقول:

یا أخی یا نُور عَینی یا شقیقی * فَلِی قد کنتَ کالرُّکنِ الوَثیقِ

أیا ابن أبی نصحتَ أخاک حتّی * سَقاک اللّه کأساً مِن رحیقِ

أیا قمراً منُیراً کنت عَونی * عَلی کلِّ النوائِبِ فِی المضیقِ

فبعدُک لاتطیب لنا حیوة * سَنَجمع فی الغداة عَلی الحقیقِ

الا للّه شکوائی وَصَبری * وَما القاهُ مِن ظَمأً وَضیق.

یعنی: ای برادرم! ای نور چشمم! تو برای من پشتیبان محکمی بودی، ای پسر پدرم! برادرت را نصیحت نمودی تا وقتی که خداوند تو را به کاسه شراب خالص بی غش، سیرابت کرد، ای ماه نور دهنده من! تو در تمام گرفتاریها کمک من بودی، پس بعد از تو زندگی خوش نیاید و فردای قیامت خداوند ما را بر چیز لایقی جمع خواهد کرد و آنچه از تشنگی و تنگنایی به من رسیده، به خدا شکوه کنم و صبر نمایم و در زیارت ناحیه، فرمود:

السّلامُ عَلی أبیالفضلِ العبّاسِ بن أمیرالمُؤمِنینَ المُواسی أخاهُ بنفسهِ، الآخِذِ لِغَدهِ مِن امِسهِ الفادی له الواقِی السّاعی الیه بمائه المقطوعةِ یداهُ لَعَنَ اللّه قاتَله یزیدَ بنَ الرُّقادِ ا لحیتی وحکیمَ بن الطُّفیلِ الطّائی. (53)

در خصوص حالات و روحیات امام حسین علیه السلام

حضرت آیة اللّه العظمی طباطبائی قمی - مدظله العالی - به مناسبت عاشورای حسینی، و در خصوص حالاتی که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا داشتند که ویژه آن بزرگوار است چنین بیان نمودند:

اول، حالت ترحّم و عاطفه آن امام همام است، زیرا وقتی برای علی اصغر علیه السلام آب طلب می کند، هنگامی که آن طفل را بر روی دستش هدف تیر قرار دادند، احساس کرد که اگر خون گلوی او بر روی زمین بریزد، ممکن است عذاب نازل گردد، لذا دست مبارک را زیر گلوی اصغر علیه السلام می گرفت و به آسمان پرتاب می کرد، آن قدر ناراحت بود که خداوند مستقیماً به آن حضرت تسلیت گفت و دلداری داد؛

دوم، هنگامی است که حضرت علی اکبر علیه السلام که شبیه ترین فرد به رسول اللّه صلی الله علیه و آله بود، در میدان جنگ به شهادت رسید و نعش آن بزرگوار بر روی خاک افتاده، حالت دلسوزی و تفقد حضرت تأثرانگیز است، زیرا خود را روی آن بدن غرقه به خون و فرق شکافته شده انداخت و او را به سینه چسبانید و گرد و غبار و خون را از چهره مطهر او پاک نمود؛

سوم، آنکه وقتی در کنار بدن بی دست و فرق شکافته و چشم تیرخورده برادرش قمر بنی هاشم علیه السلام قرار گرفت، حالت غم و حزن و اندوه و ناامیدی در چهره حضرت آشکار شد، به طوری که فرمود: الآن کمرم شکست و امیدم ناامید شد، گویا در آن لحظات هنوز رمقی در بدن ابوالفضل علیه السلام بود که امام علیه السلام گرد و غبار را از چهره نازنین پاک کرد و قصد داشت که وی را به خیمه ها ببرد. (54)

در کتاب مجالس الشیعه آمده است که هر داغی که بر دل حضرت سیدالشهداء علیه السلام می گذاشتند و قلب نازنین او را می گداختند، در برابرش اظهار شادمانی و سرور می کردند، یک نمونه آن شهادت قمر بنی هاشم ابوالفضل العبّاس علیه السلام بود، آن مصیبتی که موجب شد آثار انکسار و شکستگی در چهره مبارک امام حسین علیه السلام پدید آمد، «لمّا قُتل العبّاسُ بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین علیه السلام ».

در خصوص مقام قمر بنی هاشم علیه السلام امام صادق علیه السلام فرمود: «کان عمّنا العبّاسُ نافِذ البَصیرةِ، صلب الایمانِ؛ عموی ما عبّاس دارای نفوذ بصیرت و ایمانی محکم بود»، و همچنین در زیارت آن حضرت چنین فرمود: «اشهدُ لقد نَصحتَ للّه وَلِرَسوُلِهِ ولأخیک فَنِعم الأخُ المُواسی؛ شهادت می دهم که تو، خیرخواهی خدا و رسولش و برادرت را نمودی، پس چه خوب برادر فداکاری بودی».

اباالفضل علیه السلام در میان شریعه

حضرت ابوالفضل علیه السلام همین که تنهایی برادر را دید، نزد آن حضرت آمده و عرض کرد: یا أخی هَل مِن رُخصة؟ آیا اجازه میدان رفتن را می دهید؟ فبکی الحسین علیه السلام بکاءاً شدیداً، ثمّ قال: یا أخی أنت صاحِب لِوائی وإذا مَضیت تَفرّق عسکری، امام علیه السلام گریه سختی کرده و فرمود: ای برادر! تو پرچمدار منی و اگر تو هم بروی، دیگر لشگری به جای نمی ماند، عبّاس علیه السلام عرضه داشت: قد ضاقَ صَدری وَسَئِمتُ مِن الحیاةِ واُریدُ أن اطلُبُ ثارِی مِن هؤُلاءِ المُنافِقِین، سینه ام تنگ شده و از زندگی ملول گشته ام، اراده خونخواهی از این منافقین را دارم، امام علیه السلام فرمود: فَاطلُب لهؤلاءِ الأطفالِ قَلیلاً مِن الماءِ، برادر! برای این کودکان تشنه، کمی آب بیاور. ابوالفضل علیه السلام جانب میدان رفته و آن منافقین را موعظه نمود و از غضب الهی بر حذر داشت، امّا آن سنگدلان را اثری نبخشید، برگشت خدمت برادر و گزارش حال داد، در این اثنا صدای العطش اطفال به گوشش رسید، پس سوار بر اسب شده و با نیزه و مشک به طرف فرات حرکت کرد، چهار هزار نفر از لشکر دشمن مأمور آب فرات، آن حضرت را احاطه نموده و او را هدف تیرهای خود قرار دادند، امّا قمر بنی هاشم و فرزند علی مرتضی علیهماالسلام چنان جمع آنها را از هم شکافت که از هر سو پا به فرار گذاشتند، طبق نقلی هشتاد نفر از آنها را به هلاکت رساند، تا وارد شریعه فرات گشت، فلمّا أراد أن یشرب غُرفَةً مِن الماءِ ذکر عَطَش الحُسین علیه السلام وأهلِ بیتِهِ فرمی الماءَ وملأ القِربةً وَحَمَلها عَلی کتفِهِ الأیمنِ وتوجّه نحو الخَیمة، چون اراده کرد کفی از آب را بنوشد، به یاد تشنگی حسین علیه السلام و اهل بیت او افتاد، آب را روی آب ریخت، مشک را پر از آب نموده و بر دوش راستش گرفت و به سوی خیمه گاه حرکت نمود.

رسم وفا به عالم هستی نشان دهد * سقّای آب بود و لب تشنه جان دهد

وارد به شریعه گشت و لب تر ننمود * الحق که به روزگار این رسم وفاست

گفتا به خدا نمی چشم آب روان * تا تشنه جگر، نور دو چشم زهراست

بیرون ز شریعه گشت و عازم به حرم * داند که صدای العطش سوی سماست

دشمن به کمین نشست و با تیغ جفا * همّش همه قطع دست محبوب خداست

از هر طرفش تیر چو باران آمد * آن مشک پر آبش هدف تیر جفاست

فَقَطعُوا عَلیه الطّریق وأحاطُوا بِهِ مِن کلّ جانِبٍ فَحاربَهُم. راه را بر آن مظلوم تشنه لب گرفتند و از هر طرف او را احاطه کردند، عبّاس بن علی علیهماالسلام نیز به جنگ با آنها پرداخت، تا آنکه نوفل ازرق- لعنة اللّه علیه - کمین کرده و با ضربتی دست راست آن حضرت را جدا ساخت، قمر بنی هاشم علیه السلام فوراً مشک آب را به کتف چپ سپرده و همچنان براهش ادامه داد، در حالی که می فرمود:

واللّه إن قَطعتُموا یمینی * إنّی اُحامی أبداً عن دِینی

وعن إمام صادقِ الیقینی * نَجل النّبی الطاهِرِ الأمینِ.

مقاتله کرد، تا آنکه ضعف او را گرفت، سپس حکیم بن طفیل الطائی - لعنة اللّه علیه - از پشت نخل کمین کرده و دست چپ آن حضرت را نیز قطع کرد، در این هنگام به خود خطاب فرمود:

یانفسُ لاتَخشی مِن الکفّارِ * وَابشری برحمةِ الجبّار

مَعَ النّبی السید الُمختارِ * مَعَ جملةِ السّاداتِ و الأطهارِ

قَد قطعُوا ببغیهم یساری * فاصلِهِم یاربِّ حَرّ النارِ.

فحَمل القِربةَ بأسنانِهِ فجاءَهُ سَهْمٌ فأصاب القِربَةَ واُریق ماؤُها، ثُمّ جاء سهمٌ آخرُ فأصاب صَدرهُ، وقتی دست چپش نیز به تیغ خصم جدا گشت، مشک آب را به دندان گرفت و هنوز دلخوش بود که آب را برای اطفال تشنه می برد، گرچه از هر دو دست نازنین خون سرازیر بود، که ناگهان تیری به مشک آب و تیری به سینه مبارکش اصابت نمود و آب روی زمین ریخت، در این هنگام دشمن از سقوط او خود را در امان دید، از هر طرف همانند باران، او را هدف تیرها قرار دادند، همانند باران، تا آنکه تیری به چشم نازنینش اصابت نموده و بنا به آنچه که در ناسخ آمده است، حکیم ابن طفیل ملعون عمودی از آهن بر فرق شریفش فرود آورد، در این وقت عبّاس علیه السلام از بالای اسب بر زمین آمد و فریاد برآورد: ای برادر مرا دریاب.

امام علیه السلام همین که صدای برادر را شنید، با عجله بسوی عبّاس علیه السلام شتافت:

وَمَشی لِمَصرعِهِ الحُسینُ وطرفُهُ * بین الخیام وبینه متقسّمُ.

اینکه حضرت گاهی به خیام نظر کرده و گاه به مقتل عبّاس علیه السلام ، معلوم می شود که دیگر مردی جز امام سجّاد علیه السلام در خیمه ها نبوده که حضرت همواره هوادار اهل حرم نیز بوده است، همین که امام به بالین برادر رسیده و آن صحنه دلخراش را مشاهده کرد، صدا زد: «الانَ اِنکسر ظَهری وَقلّت حِیلتی وانقطَعَ رَجائی؛ برادر! از مصیبت تو پشتم شکست و امیدم ناامید گشت». (55)