سقای تشنگان کربلا

محمدعلی نورائی

- ۲ -


حضرت زینب کبری علیهاالسلام

در کتاب خصائص الصدّیقة الزهراء علیهاالسلام در معرّفی مقام شامخ حضرت فاطمه علیهاالسلام چنین آمده است که: حضرت زینب کبری علیهاالسلام ، سومین فرزند حضرت علی و فاطمه علیهماالسلام در سنه ششم یا پنجم از هجرت، اوایل ماه شعبان و یا پنجم ماه جمادی الاولی سنه پنجم یا ششم و به قولی در اواخر ماه رمضان المبارک سنه نهم متولد شد و به قول بعضی اصحّ سال پنجم بوده است، زیرا حضرت فاطمه علیهاالسلام در سنه دهم و یا یازدهم به شهادت رسیده است و دیگر اینکه ام کلثوم و محسن علیهماالسلام بعد از زینب کبری علیهاالسلام بوده است، دو سال بعد از ولادت امام حسین علیه السلام متولّد گشته و در خبری است که موقعی که مادر را از دست دادند، زینب کبری علیهاالسلام دست ام کلثوم علیهاالسلام را گرفته و به طرف حجره پدر می رفت، ناسخ می گوید: در آن حال حضرت زینب کبری علیهاالسلام چادری بسر کرده بود که به زمین کشیده می شد، «وَتُنادی یا أبتاهُ یا رسوُل اللّه الآن عرفنا الحرمانَ مِن النّظر الیک... الآن حقّاً فقدناک فقداً لا لقاءَ بعدهُ أبدا». و موقع وفات مادر شش یا هفت سال داشته است و او بزرگترین دختران آن حضرت بوده و این خبر مؤیدات زیادی دارد، هنگامی که حضرت زینب کبری علیهاالسلام متولّد شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفر بودند، امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام به احترام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اقدام به نامگذاری او نفرمودند تا آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله از سفر مراجعت فرمود، در این هنگام جبرئیل نازل گشت و عرضه داشت: «وُلِدَت لِفاطمةَ بنتٌ سَمَّها زینباً، ثمّ اَخبرَ النَبی صلی الله علیه و آله بِما یجری عَلیها مِنَ المَصائِب وَالِمحنِ؛ برای فاطمه دختری متولد شده، نام او را زینب بگذار، بعد با خبر کرد رسول خدا صلی الله علیه و آله را به مصیبتها و محنتهایی که بر او وارد می شود». در مورد اسم زینب چنین گفته شده که: «زا» اشاره به مادرش زهرا علیهاالسلام است که از کمالات بهره کافی را کسب نموده است؛ «یا» کنایه از پدرش علی علیه السلام است و حکمت تقدیم مادر بر پدر به علاقه سنخیت و وحدت در انوثیت است؛ «نون» کنایه از دو برادرانش حسنین علیهماالسلام است؛ و اگر گفتیم که دو کلمه است، زِینُ اَب «الف» هم اشاره است به احمد صلی الله علیه و آله .

کلام حضرت آیة اللّه قزوینی قدس سره

حضرت آیة اللّه حاج سید محمّد کاظم قزوینی قدس سره در کتاب شریف زینب الکبری علیهاالسلام من المهد الی اللّحد، در مورد معنی کلمه زینب فرموده اند: «یا» کلمه ای است مرکب از «زین» و «اب» کما اینکه فیروزآبادی در کتاب قاموس احتمال داده و یا کلمه بسیط است نه مرکب که آن اسم است برای درخت یا گل.

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به منزل فاطمه آمدند، فرمود: «وَقال یا بنتاهُ ایتینی بنُیتک المولُودةِ فلمّا أحضرتها أخذها رَسُول اللّه وضمّها الی صدره الشّریفِ وَوضع خدّهُ المنیفِ علی خدّها فبکی بُکاءً عالیاً وسالَ الدّمعُ عَلی محاسِنِه الشریفِ جاریاً؛ دخترم! بیاور دختر تازه مولودت را، پس همین که آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را گرفت و به سینه چسبانید و گونه خود را بر گونه او گذارد و با صدای بلند گریه کرد، به طوری که اشک بر محاسن شریفش جاری گشت، در خبری است که فرمود: وصیت می کنم حاضرین و غائبین امّت را که این دختر را به حرمت پاس دارند، همانا او همانند خدیجه کبری علیهاالسلام است و بعضی گفته اند: فرمود، به خاله اش ام کلثوم شبیه است.

هر پدری با شنیدن خبر ولادت فرزند خشنود می شود، امّا وقتی امام حسین علیه السلام به استقبال پدر رفته و بشارت ولادت خواهر را داد دید علی علیه السلام ایستاد و شروع کرد به گریه کردن، امام حسین علیه السلام متحیر ماند، بالاخره سؤال کرد از گریه پدر، حضرت فرمود: زود باشد که سبب گریه من بر تو آشکار گردد.

کنیه آن حضرت: امّ کلثوم و امّ الحسن گفته اند و القابش: 1. ولیة اللّه ؛ 2. امینة اللّه ؛ 3. الراضیة بالقدر والقضاء؛ 4. عالمة غیر معلّمة؛ 5. محبوبة المصطفی صلی الله علیه و آله ؛ 6. نائبة الزّهراء علیهاالسلام ؛ 7. شریکة الحسین علیه السلام ؛ 8. زاهدة؛ 9. عاقله؛ 10. موثّقة؛ 11. کعبة الرّزایا؛ 12. الفصیحة و البلیغة؛ 13. الشجاعة؛ 14. عابدة؛ 15. باکیة؛ و یکی از القاب آن حضرت که مشهور است «عقیله» است، عقیلة بنی هاشم و عقیلة القریش و ابن عباس وقتی خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام را از قول آن مخدّره علیهاالسلام نقل می کند، می گوید: «حَدّثتنا عقیلتُنا زینبٌ بنت علی علیهماالسلام ؛ حدیث کرد ما را عقیله ما، زینب دختر علی علیهماالسلام ». (22)

حضرت ام کلثوم علیهاالسلام

در کتاب خصائص الصدیقة الزهراء علیهاالسلام در معرّفی مقام شامخ حضرت فاطمه علیهاالسلام چنین می خوانیم: در اینکه حضرت فاطمه علیهاالسلام فرزندی به نام امّ کلثوم داشته است، تردیدی نیست، منتها بعضی از مورّخین و محدّثین اختلاف دارند که امّ کلثوم کنیه یا اسم اوست، اینکه کسی بخواهد ادّعا کند که امّ کلثوم همان زینب کبری علیهاالسلام است و لا غیر، قابل قبول نیست، به این معنی که حضرت زهرا علیهاالسلام غیر از زینب کبری علیهاالسلام دختر دیگری نداشت، زیرا ادلّه و شواهد بسیاری دلالت دارد بر اینکه حضرت زهرا علیهاالسلام دو دختر داشتند.

در کتاب تنقیح المقال در فصلی که مربوط به راویان زن می باشد، چنین آمده است که: امّ کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام است، ام کلثوم کنیه زینب صغری می باشد، این بانوی مجلّله همراه برادر بزرگوارش در کربلا بوده است و با حضرت سجّاد علیه السلام در سفر شام و بازگشت به مدینه، او جلیلة القدر و فهیمه بلیغه ای بوده است و خطبه او در مجلس ابن زیاد - در کوفه معروف است که در کتب مربوطه مسطور است و من او را از راویان معتبر و مورد وثوق می دانم که بین اصحاب امامیه به اعتبار وثوق مشهور است.

همچنین بر اساس روایت من لایحضره الفقیه او (امّ کلثوم) علیهاالسلام حفیدة الرسول صلی الله علیه و آله و بضعة البتول علیهاالسلام است که با خواهرش زینب کبری علیهاالسلام در جمیع رویدادها و مصیبتها شریک بوده، او در فضل وسنّ و فصاحت و بلاغت همتای خواهرش (زینب علیهاالسلام ) و سلیله نبوّت و کریمه وحی بود، در دامن حضرت زهرا علیهاالسلام پرورش یافت و مؤدّب به آداب امیرالمؤمنین علیه السلام و زیر سایه و تحت حمایت و رعایت حسن و حسین علیهماالسلام بزرگ شد، در سال هفتم از هجرت به دنیا آمد و چهار ماه و ده روز پس از مراجعت از شام در مدینه رحلت فرمود، (طبق آنچه کتاب اعلام النساء نوشته علی محمد علی دخیل ذکر کرده) و شوهرش عون بن جعفر بوده و به غیر از او تزویج نکرده است، بنا بر آنچه که از حدیث پیامبر خدا صلی الله علیه و آله استفاده می شود که: نظر فرمود به فرزندان علی و جعفر علیهماالسلام ، پس فرمود: «بَناتُنا لِبَنینا وَبنُونا لِبنَاتِنا؛ پسران ما برای دختران ما، و دختران ما برای پسران ما هستند».

دفاع ام کلثوم علیهاالسلام از پدر بزرگوارش علی علیه السلام

مشهور است که چون امیرالمؤمنین علیه السلام متوجّه بصره شده در منزل انتظار جمع شدن لشگر را می کشید، عایشه در آن وقت نامه ای به حفصه نوشت که علی علیه السلام در فلان جا (ذی قار) فرود آمده است، نَه جرئتِ پیش آمدن را دارد و نه می تواند برگردد «إن تَقدّمَ نُحِر وإن تأخّر عُقِرَ».

چون نامه به حفصه رسید، زنان مغنیه را جمع کرد (بچّه ها و زنان بنی تمیم و عدی را) دف و دائره به آنها داد که بزنند و سرود بخوانند: «مَا الخَبرَ ما الخَبَر، عَلی کالاشقَر بذی قارٍ، إن تَقدّم نُحر وإِن تأخّر عُقِر؛ چه خبر چه خبر، علی در ذی قار است، مثل یک بچّه شتر، جلو بیاید کشته می شود و عقب برگردد پی می شود (پاهایش قطع می شود)».

خبر به امّ سلمة علیهاالسلام زوجه رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید که نامه ای از عایشه به حفصة رسیده و او هم یک مشت زنها و بچه ها را جمع کرده و مشغول بدگویی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام گشته و خوشحالی و شادی می کنند، امّ سلمه علیهاالسلام گریه کرد و گفت لباس مرا بیاورید تا بروم جوابشان را بدهم.

امّ کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام فرمود: من به جای تو می روم چون که من به این وظیفه آشناترم، لباس خود را پوشید به صورت ناشناسی با جمعی از کنیزان که خود را پوشیده و اطرافش را گرفته بودند، وارد مجلس آنها شد، همین که دید آنها مشغول بازیهای سفیهانه هستند، نقاب از چهره برداشت و خطاب به حفصه دختر عمر فرمود: اگر تو و عایشه، امروز به جنگ با پدرم برخاسته اید این کارتان سابقه دارد، پدران شما دو نفر همان کسانی هستند که قصد کشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله را هم داشتند، امّا از جانب خداوند آیه ای نازل گشت: «وَاِنْ تَظاهَرا عَلَیهِ فَاِنَّ اللّه هُوَ مَوْلیهُ وَجِبْرِئیلُ وَ صَالِحُ الْمُؤمِنِینَ». (23) و خداوند شرّ شما را دفع کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری فرمود.

حفصه خجل و شرمنده شد و در مقام عذرخواهی برآمد که این زنها از روی جهل چنین می کنند و فوراً متفرّق شدند.

حضرت ام کلثوم علیهاالسلام هنگام حرکت از مدینه

عبداللّه بن سنان کوفی از پدرش و او نیز از پدر خود نقل کرده که: من دعوت نامه اهل کوفه را در مدینه تقدیم امام حسین علیه السلام کردم... تا هنگام حرکت فرا رسید و چهل محمل آماده شد، امام حسین علیه السلام بر یک کرسی نشسته بودند و بنی هاشم گرداگرد آن حضرت، تا آنجا که حضرت به بنی هاشم دستور سوار کردنِ محارمشان را دادند، یک یک جوانان هاشمی محرمهای خود را سوار می کردند، یک وقت دیدم جوانی از خانه امام حسین علیه السلام بیرون آمد، رشید قامت وخالی در صورت داشت و صورتش مثل ماه می درخشید، در حالی که می گوید: ای بنی هاشم! کنار روید و راه را بازکنید، در این هنگام دیدم دو بانو با آن جوان هاشمی بیرون آمدند که با حیا و وقار خاصّی در حالی که چادرهایشان به زمین کشیده می شد و کنیزها دور آنها را گرفته بودند، آن جوان جلو آمد و پای محملی زانو زد تا آن دو بانو سوار شوند، بازوهای آن دو را گرفته و بر محمل سوار کرد، بعضی از مردم سؤال کردند: که این دو بانو کیان اند؟ جواب گفتند: یکی از آنها زینب و دیگری امّ کلثوم دختران امیرالمؤمنین علیهم السلام هستند، گفتم: آن جوان کیست؟ گفتند: او قمر بنی هاشم عبّاس بن امیرالمؤمنین علیهماالسلام است.

و به هنگام وداع امام شهیدان، آمده است وقتی دید که پیکر پاک هفتاد و دو نفر از اهل بیتش روی زمین افتاده اند، متوجّه خیمه شد و ندا کرد: یا سُکینةُ، یا فاطمةُ، یا زَینبُ، یا اُمّ کلثُوم عَلیکنّ مِنِّی السَّلامِ.

بنابراین، از جمله کسانی را که حضرت برای وداع طلب فرمود، بعد از حضرت زینب علیهاالسلام ، حضرت ام کلثوم علیهاالسلام است. همچنین دارد که رو به ام کلثوم علیهاالسلام کرد و فرمود: خواهرم! سفارش می کنم به اینکه مراقب خود باشی، من هم اکنون به مبارزه این قوم می روم... .

همچنین پس از آنکه امام علیه السلام در قتلگاه قرار گرفت، اسب آن حضرت به سوی خیام حرم آمد، همین که خواهران و دختران و سایر اهل بیت حضرت علیهم السلام نگاه کرده و اسب را به آن حال دیدند، فریادها به گریه و زاری بلند کردند.

امّ کلثوم علیهاالسلام دست خود را روی سر گرفت و فریاد زد: وَامُحَمَّداهُ، وَاجدّاهُ، وانَبیاهُ، وَاَابا القَاسِماهُ، وَاعلیاهُ، وَاجَعفَراهُ، وَاحَمزتاهُ، وَاَخاهُ، هَذا حُسینٌ بِالعَرا صَریعٌ بِکربلا مَجزُوزِ الرّأسِ مِن القَفاءِ مَسلُوبُ العَمامةِ وَالرِّداءِ.

یک یک جدّ و پدر و برادرش امام مجتبی و جعفر طیار و حمزه سید الشهداء علیهم السلام را صدا می زد که ببینید این حسین است که در بیابان کربلا، سر از قفا جدا و برهنه و عریان افتاده... .

و هنگامی که اسرای اهل بیت را وارد کوفه کردند، مردم نان و خرما و گردو به رسم تصدّق به اطفال یتیم اهل بیت علیهم السلام می دادند، بر سر آنها فریاد زد که ای اهل کوفه! صدقه بر ما حرام است و آن اشیاء را از دست و دهان اطفال می گرفت و به سوی مردم کوفه پرتاب می کرد.

کسی که از نزدیک شاهد این ماجرا بوده، می گوید: مردم بر مصائب اسرا گریه می کردند که حضرت ام کلثوم علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و فرمود: ساکت باشید ای اهل کوفه! مردان شما ما را می کشند و زنهایتان برایمان گریه می کنند، خدا بین ما و شما در روز فصل القضا حکم کند.

خطبه امّ کلثوم علیهاالسلام در کوفه

راوی گوید: امّ کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام در حالی که صدایش به گریه بلند بود، از پشت پرده هودج این خطبه را در آن روز قرائت کرد:

فَقالت: «یا اَهلَ الکوفةِ! سُوئةً لَکم مَالکم خَذلتُم حُسیناً وَقَتلتمُوُه وانتهَبتُم أموالَهُ وَوَرِثتُموُه وَسَببتُم نِسائهُ وَبَکیتُمُوهُ فتُبّاً لکم وسُحقاً وَیلکم أتدرُونَ أی دواهٍ دَهتکم وأی وِزرٍ عَلی ظُهُورِکمُ حَملتُم وأی دِماءٍ سَفکتُمُوها وَأی کریمةٍ أصبتُمُوها وأی صِبِیةٍ سَلبتمُوها وأی أموالٍ انتهَبتُمُوها قَتَلتُم خَیرَ رِجالاتٍ بَعَد النبی صلی الله علیه و آله وَنزعتِ الرّحمةُ مِن قُلُوبِکم الا أنّ حِزبَ اللّه هُمُ الفائِزُونَ وَحِزبَ الشّیطانِ هُمُ الخاسِرُونَ».

فرمود: ای اهل کوفه! بدا به حال شما، چرا حسین علیه السلام را خوار کردید و او را کشتید و اموال او را به غارت بردید و زنان او را اسیر نمودید و آن گاه بر او گریه می کنید؟ وای بر شما، هلاکت و بدبختی بر شما باد، آیا می دانید چه داهیه و کار بزرگی مرتکب شدید و چه جنایتی به گردن گرفتید و چه خونهایی به ناحق ریختید و چه پرده نشینانی را از پرده بیرون افکندید و چه خانواده ای را از حُلی و زیور عریان گردانیدید و چه اموالی را به غارت بردید؟ و کسی را کشتید که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ کس به مقام او نمی رسید، رحم از دلهای شما برداشته شد، آگاه باشید که حزب خداوند رستگاران اند و حزب شیطان زیانکاران. و سپس این اشعار را خواند:

قَتلْتُم أخی فویلٌ لأُمّکم * سَتُجزَونَ ناراً حرُّها یتَوقَّدُ

سَفکتُم دِماءً حَرَّمَ اللّه سَفکها * وَحَرَّمَها القُرآنُ ثُمّ مُحمّدٌ

ألا فَابشِرُوا بِالنّارِ إنّکمُ غَداً * لَفی سَقَرٍ حَقّاً یقیناً تُخَلَّدُوا

وَإنّی لأبکی فی حَیاتی علی أخی * عَلی خَیرِ مَن بَعَد النّبی سَیولَدُ

بِدَمعٍ غَریزٍ مُستهلٍّ مُکفکفٍ * علَی الخَدِّ منّی دائماً لَیس یحمدُ.

در این هنگام صدای گریه و ناله از مردم برخاست، زنها گیسو پریشان کردند و خاک بر سر پاشیدند و چهره ها خراشیدند و سیلی به صورت زدند و فریاد وا ویلا، وا ثبورا بلند نمودند، مردها گریستند و موهای محاسن خود را کندند، هیچ موقعی دیده نشد که مردم بیش از آن روز گریه کنند، اشعار امّ کلثوم هنگام مشاهده دیوارهای مدینه مفصّل است.

مدینة جدّنا لا تقبلینا * فَبِالحَسَراتِ والاحزانِ جِئنا

اَلا أخبِر رسول اللّه فینا * بانّا قد فُجعنا فی أبینا

وأنَّ رِجالَنا بالطّف صَرعی * بلا رُؤسٍ وقد ذَبَحُوا البنینا

وَاخبِر جَدّنا اَنّا اُسِرنا * وبعدَ الاسرِ یاجدّا سُبینا

ورهطک یا رسول اللّه أضحَوا * عَرایا بالطفوفِ مُسلّبینا

وَقَد ذَبحوا الحسینَ ولم یراعُوا * جَنابَک یا رَسُولَ اللّه فینا

فَلَو نَظَرتْ عُیونُک للأساری * علی اقتابِ الجمالِ مُحمّلِینا

رسول اللّه : بعد الصّون صارت * عیون النّاس ناظرةً إلینا

وکنتَ تحوطنا حتّی تولّت * عیونک ثارت الاعداء عَلینا

أفاطِمُ لو نَظَرتِ الی السّبایا * بَناتُک فی البلادِ مُشتّتینا

أفاطِمُ لو نظرتِ الی الحیاری * وَلَو أبصرت زینَ العابدینا

أفاطمُ لو رأیت بنا سهاری * وَمن سهر اللّیالی قَد عَمینا

أفاطِمُ ما لَقیتِ مِن عِداک * وَلا قیراطَ مِمّا قَد لقینا

فَلَو دامت حَیاتُک لم تزالی * اِلی یومِ القیامةِ تَندُبینا

وَعَرّج بالبقیع وقِف وَنادِ * ءَاِبنَحَبیبِ رَبِّ العالمِینا

وَقُل یا عَمُّ یا الحَسنُ المُزکی * عِیالُ اخیک اضحُوا ضائِعینا

اَیا عَمّاهُ: انّ أخاک اضحی * بَعیداً عنک بالرّمضا رَهینا

بلا رأسٍ تنُوحُ عَلیه جَهراً * طُیور والوُحُوش المُوحِشینا

وَلو عاینت یا مَولای ساقُوا * حَریماً لا یجدنَ لهُم معینا

عَلی متنِ النِّیاقِ بِلا وِطاءٍ * وَشاهَدتَ العِیالَ مُکشفینا

مَدینةُ جَدّنا: لاتَقبلینا * فبالحَسَراتِ والاحزانِ جِئنا

خَرجنا مِنک بالاَهلین جمعاً * رَجَعنا لارِجالَ وَلا بَنَینا

وَکنّا فِی الخُروج بِجمع شملٍ * رَجَعنا خاسِرین مسُلّبینا

وَکنّا فِی آمانِ اللّه جَهراً * رَجَعنا بالقطیعة خائِفینا

وَموْلینا الحُسین لنا أنیسٌ * رَجَعنا والحُسینِ بِهِ رَهینا

فَنحنُ الضّائعاتُ بِلا کفیلٍ * وَنحنُ النّائِحاتُ عَلی أخینا

وَنحنُ السّائِراتُ عَلی المَطایا * نُشالُ عَلی جِمالُ المُبغضینا

وَنَحنُ بناتِ یاسین وطاها * وَنحنُ الباکیاتُ عَلی أبینا

وَنحنُ الطّاهِراتُ بِلا خَفاءٍ * وَنحنُ المُخلِصُونَ المصطفُونا

وَنحنُ الصابراتُ عَلی البَلایا * وَنحنُ الصّادِقُونَ النّاصِحُونا

ألا یا جَدّنا: قَتلُوا حُسَیناً * وَلا یرعُوا جنابَ اللّه فینا

ألا یا جَدّنا: بلَغت عِدانا * مُناها وَاشتفی الاعداء فِینا

لَقَد هَتکوا النِّساءَ وَحملوُها * عَلی الاقتابِ مَهراً أجمعِینا

وَزینبُ اخرجُوها مِن خِباها * وَفاطِمُ واله تبدی الأنینا

سَکینةُ تشتکی مِن حرّ وجدٍ * تُنادی الغوثَ رَبّ العالَمینا

وَزینِ العابِدینَ بقیدِ ذُلٍّ * وَرامُوا قتلهُ أهل الخئُونا

فَبعدُهُم عَلی الدُّنیا تُرابٌ * فَکأسُ الموتِ فیها قَد سُقینا

وَهذی قصّتی مع شرحِ حالی * ألا یاسامِعُونَ ابکوا عَلَینا. (24)

معانی اشعار: ای مدینه، جدّ ما! ما را مپذیر، زیرا با دلی پر از حسرت و اندوه آمده ایم، به پیغمبر خبر بده که ما ماتم زده پدر شدیم و اینکه مردان در کربلا بدون سر روی خاک افتاده و پسران ما را سر بریدند، به جدّ ما خبر بده که ما اسیر شدیم و سپس شهر به شهر گشتیم و اهل بیت تو، ای پیغمبر! در کربلا برهنه و غارت شدند، حسین را سر بریدند و ملاحظه شما را در باره ما نکردند، ای کاش اسیر راه را که بر پالانهای شتران سوار بودند، می دیدی. ای رسول خدا! پس از پرده نشینی چشمهای مردم نگران ما شد، چون چشمهای تو از نگهداری ما برگشت، دشمنان بر ما شوریدند.

ای فاطمه! کاش می دیدی، دختران اسیرت را که در شهرها پراکنده گشته بودند، ای فاطمه! ای کاش سرگردانها را می دیدی، ای کاش زین العابدین را می دیدی، ای فاطمه! کاش ما شب بیدارانی که از زیادی بی خوابی کور شده ایم را می دیدی.

ای فاطمه! آنچه تو از دشمنان دیدی نسبت به آنچه ما دیدم، به مقدار یک قیراط هم نیست، اگر زنده می بودی تا روز قیامت بر ما گریه می کردی و در بقیع، بایست و صدا بزن، ای پسر حبیب پروردگار (امام حسن) و بگو: ای عمو، ای حسن پاک! اهل بیت برادرت ضایع گشته، ای عمو! بدن بی سر برادرت در غربت گرفتار ریگهای داغ است که پرندگان و حیوانات وحشی آشکار بر او نوحه می کنند و آقای من! ای کاش حرم سرایی را که بی یاور بودند و روی شتران بی محمل با صورتهای باز، ایشان را می بردند، می دیدی که برآمدیم و سوار شدیم شتران دشمنان را (و حال آنکه ما بدون هیچ خفایی پاکانیم و خالص و برگزیده ایم و بر بلاها صابریم و راست گویان و نصیحت کنندگانیم). ای جدّ بزرگوار ما! حسین را کشتند و خدا را نسبت به ما رعایت نکردند، ای جدّ بزرگوار ما! دشمنان کینه توز ما به آرزوی خود رسیدند، زنان ما را هتک نمودند و از روی قهر و غلبه، بر شتران بی جهاز سوار کردند و زینب را از پرده و خیمه خود بیرون کشیدند و فاطمه دختر امام حسین سرگردان و نالان بود، و سکینه از شدّت گرفتاری به خدای عالمیان پناه می برد و زین العابدین را غُلِ خواری به دست و پایش زده بودند، و اهل خیانت اراده قتلش را داشتند. پس بعد از ایشان خاک بر سر دنیا، کاسه مرگ را به ما نوشانیدند و این شرح حال و قصه منست، پس ای شنوندگان بر ما بگریید. (25)

آخرین فرزند فاطمه علیهاالسلام محسن بن علی علیهماالسلام

در کتاب خصائص الصدّیقة الزّهراء، در معرفی مقام شامخ حضرت فاطمه علیهاالسلام بخشی را به شخصیت حضرت محسن علیه السلام اختصاص داده که در اینجا آن را نقل می کنیم:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیهاالسلام خبر داده بود که فرزندی که در رحم داری پسر است و نامش محسن می باشد.

امام صادق علیه السلام از آبای کرامش فرمود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «انّ أسقاطکم إذا لقُوکم یومَ القیامةِ وَلم سمّوهُم، یقولُ السّقطُ لابیهِ: ألا سَمّیتنی وَقد سمّی رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله مُحسناً قبل أن یولد؛ روز قیامت هنگامی که بچه های سقط شده شما، شما را ملاقات می کنند، می گویند: چرا اسم برای من قرار ندادی و حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله محسن را نام نهاد، قبل از آنکه به دنیا بیاید».

فرزندی را که قبلاً رسول خدا صلی الله علیه و آله او را نامگذاری کرده بود

هنگامی که می خواستند علی علیه السلام را برای بیعت با خلیفه به مسجد ببرند، نوشته اند حضرت فاطمه علیهاالسلام مجبور شدند خودشان پشت در خانه بایستند، و آنان چنان در را فشار دادند که نزدیک بود روح از پیکر آن حضرت بیرون برود و بر اثر شدت فشار از سینه حضرت خون جاری شد... «نادت یا اسماء ویا فضّة وَیا فُلانة تَعالین وتعاهَدین مِنّی ما تتَعاهد النِساء مِن النّساء؛ فریاد زد: ای اسما و ای فضّه و ای فلانی! بیایید و به من رسیدگی کنید، در این وقتی که بانوان به یکدیگر نیاز دارند برای رسیدگی، قالت اسماء: فما دخلنا البیت الاّ و قد اسقطت جَنیناً سمّاه رسول اللّه مُحسناً...؛ اسماء می گوید: همین که ما رسیدیم، دیدیم جنینش را که پیغمبر صلی الله علیه و آله او را محسن نام نهاده بود، سقط شده است». (26)

بخش دوم : ولادت

بنا بر مجموع از کتب انساب و تاریخ، اباالفضل علیه السلام پنجمین پسر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، که بر حسب میلاد عبارت اند از:

1. حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام متولد سال سوم و شهادت سال پنجاه؛ 2. حضرت امام حسین علیه السلام متولّد سال چهارم و شهادت سال شصت و یکم؛ 3. حضرت محسن علیه السلام که در سال یازدهم سقط شد؛ 4. محمد بن حنفیه متولد سال شانزده و متوفّی سال هشتاد و یک؛ 5. حضرت عباس اکبر علیه السلام متولد بین سالهای بیست و چهار تا بیست و شش و شهادت سال شصت و یکم.

مسلّم است که تزویج خولد مادر محمّد حنفیه مقدّم بر تزویج ام البنین علیهاالسلام بوده است و مع ذلک بین ازدواج امّ البنین علیهاالسلام و حمل آن به عباس، قریب تا ده سال طول کشیده، بنا بر خبری که حضرت علی علیه السلام دو سال بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ، هفت یا نهُ زن به حباله آورده باشد، اگر آخر سال دوازدهم تا اول سال سیزدهم این ازدواج صورت گرفته باشد و با اتفاقی که مورّخین دارند، امّ البنین علیهاالسلام چهارمین زنی است که به خانه علی علیه السلام آمد، باید از سال سیزدهم تا بیست و سوم یا بیست و چهارم که تولد عباس علیه السلام در بین این سالها واقع شده، ده سال فاصله باشد، زیرا از سیزدهم هجرت تا شصت و یکم هجرت، چهل و هشت سال می شود و هیچ کس ننوشته است که عبّاس علیه السلام بیش از سی و نهُ سال داشته باشد و اگر حدّ اکثر سی و نُه سال را حساب کنیم، باز تولّد عباس علیه السلام باید در بیست و دوم هجرت واقع شده باشد و این فاصله بین ازدواج و حمل باقی است و سپهر می نویسد: عمر اکبر که از صهباء (27) بوده در سال دوازدهم متولد شد و پنجاه و پنج سال عمر کرد و سال شصت و هفت در کوفه شهید شد، ولی این خبر هم حتماً ضعیف است، زیرا در سال یازده حضرت زهرا علیهاالسلام رحلت فرمود و مدّتی امامه در خانه آن حضرت بود، پس از آن خولد را گرفت، سپس امّ البنین علیهاالسلام را و اگر بعد از امّ البنین علیهاالسلام هم صهباء را گرفته باشد و همان سال به عمر اکبر آبستن شده باشد، باز سال دوازدهم نخواهد شد، از مجموع اخبار چنین استفاده می شود که حضرت ابوالفضل علیه السلام در بین سالهای سی و دو تا سی و شش متولّد شده است.

مولد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را حاجی شیخ محمد باقر بیرجندی در وقایع الشهور والایام خود نقل کرده است از معاصرین که در شب چهارم شعبان المعظّم واقع شده، ولی سال تولد هنوز محقق نیست، روزی که حضرت عباس علیه السلام متولّد شد، حضرت علی علیه السلام اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او خواندند و نام او را عباس بروزن فعّال، مثل شدّاد نامیدند و او را ملقّب به اباالفضل و مکنّی به ابی القربه (یعنی صاحب مشک) فرمودند و اکثراً قنداقه عباس را می گرفت و آستین دست کوچک این کودک شیرخوار را بالا می کرد و بازوی او را می بوسید و گریه می کرد، یک روز امّ البنین علیهاالسلام سبب گریه را پرسید، فرمود: در کمک برادرش حسین و نصرت او دستش را قطع می کنند و من بر آن روز گریانم. (28)

میلادیه حضرت عبّاس علیه السلام

روز میلاد اباالفضل رشید آمده است * یاکه بر خلق زمین، لطف مزید آمده است

بعد میلاد حسین بن علی شمس ضحی * قمری از پی خورشید پدید آمده است

دست پر قدرت اوصف شکن کرببلاست * یاور دین خدا، خصم یزید آمده است

صاحب طلعت زیبا و قدی چون شمشاد * دست پرورده خلاّق مجید آمده است

مادر دهر نزایید و نزاید به جهان * همچو عباس دل آور که وحید آمده است

بر حسین بن علی از کرم حضرت حق * با چنین یار وفادار نوید آمده است

یک جهان شوکت و جاه است به دربار حسین * گرچه در ساحت قدسش چو عبید آمده است

کربلا بیشه شیران شجاعت گردید * لیک عباس در این بیشه، فرید آمده است

گرچه از قطره آبی شده نومید ولی * بر همه خلق جهان، باب امید آمده است

غرق دریای گنه گشته یگانه لیکن * ریزه خوار کرم شاه شهید آمده است. (29)

از میان نوزده پسر حضرت علی علیه السلام پس از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، مقام هیچ کدام به پایه و منزلت حضرت ابوالفضل علیه السلام نرسید و از میان دختران هیچ کس به رتبه و منزلت حضرت زینب علیهاالسلام نرسید. مجلسی قدس سره در بحارالأنوار از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت نظری فرموده به اولاد علی و جعفر علیهماالسلام ، آن گاه فرمود: «بناتِنا لِبنینا وَبنُونا لِبناتِنا؛ دختران ما برای پسران ما و پسران ما برای دختران ما»، از این رو تمام صبایای حضرت امیر علیه السلام زوجه بنی اعمامشان بودند و راوندی در خرایج می نویسد: امیرالمؤمنین علیه السلام پسرهای خود را جمع کرد و آنها دوازده نفر بودند، فرمودند: خداوند دوست داشته که قرار بگذارد در من سنّتی را از یعقوب پیغمبر علیه السلام ، زیرا که او هم پسرانش را جمع کرد و آنها هم دوازده نفر بودند و فرمود: من وصیت می کنم یوسف را به شما، بشنوید و از او اطاعت کنید، اینک من هم شما را وصیت می کنم به حسن و حسین، پس بشنوید از آن دو و اطاعت کنید آن دو را، با این اخبار باز عدد نوزده پسر صحیح است، زیرا با محسن علیه السلام که سقط شده، شش نفر هم در حیات پدر وفات کردند، با دوازده نفر که مورد وصیت بودند، مجموع پسرها نوزده نفر می شوند و با خبر شیخ مفید قدس سره در ارشاد که اولاد را بیست و هشت عدد می نویسد، می شود بین آن و سایر اخبار را جمع کرد به این نحو که بیست و هشت اولاد از ده زن عقدی و هشت نفر از کنیزان بوده است، باری اباالفضل علیه السلام بیش از یک زن نگرفت و آن هم دختر عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب علیهم السلام بود که نامش لبابه و از قریش است و این ازدواج در بین سالهای چهل و چهل و پنج هجری یعنی از سال اول خلافت حضرت امام حسن علیه السلام به طول پنج سال واقع شده، عبداللّه بن عبّاس معروف به ابن عبّاس از بزرگترین روات اخبار و عموزاده اباالفضل علیه السلام بوده است. (30)

با زبانی که یک گفته ام، دو نمی گویم

حاجی نوری از کشکول شهید اول قدس سره روایت کرده که: حضرت امیر علیه السلام ، حضرت اباالفضل را در خردسالی بر سر زانو گذاردند و حضرت زینب را بر زانوی دیگر، حضرت ابالفضل تازه به سخن آمده بودند، حضرت امیر علیه السلام به اباالفضل فرمودند: «قل واحد! فقال، واحد!! فقال له: قل اثنین، فامتنع و قال انی استحیی ان اقول اثنین بلسان، قلت به واحد»؛ (31) بگو یک، حضرت عباس گفتند: یک. حضرت امیر علیه السلام فرمودند: بگو دو. عرض کرد: با زبانی که یک گفته ام، دو نمی گویم. حضرت او را بوسیدند، حضرت زینب عرض کرد: ای پدر! ما را دوست داری؟ فرمود: بلی ای فرزند، عرض کرد: محبت خالص برای خدا است و نسبت به ما تنها می تواند شفقت و مهربانی باشد، حضرت او را بوسید.

بخش سوم : اسم، کنیت، القاب و مناصب

صاحب منتهی الارب می گوید: عبّاس را به صیغه مبالغه گفتند، برای شدت شجاعت و صولت او بود و عبّاس به معنای شیر بیشه نیز هست، از این رو اکثر در میدان او را به شیر غضبناک تعبیر کرده اند، عبّاس به فتح و تشدید ثانی به معنای شیر درنده است و نام عمّ پیغمبر صلی الله علیه و آله و فرزند حضرت علی علیه السلام بوده از زنی که بعد از وفات حضرت زهرا علیهاالسلام به نکاح آورده است، و چون عبّاس شجاع و مانند شیر غضبناک در جنگها حمله می کرد او را عبّاس می گفتند، اباالفضل به این جهت گویند که او را پسری بوده فضل نام که دارای کمالات صوری و معنوی بوده است و ابا القربه به این جهت گویند که از کودکی سقایی می کرد و در میان بنی هاشم مکنی به اباالقربه شد و یکی از معانی اطلس را شجاعت و درندگی نوشته اند و چون عباس شجاع و از کثرت شجاعت صفوف دشمنان را می دریده، اطلس می گفتند، یا برای آن است که رنگ صورت او سرخ تیره رنگ (بنَفش) بوده، یا برای آن است که صورتش مو نداشته، یا برای آن است که نسبت به قبایح دشمن جسور بوده و از این جهات او را اطلس می گفتند و قمر بنی هاشم چون صورتش مانند ماه درخشان وجیه المنظر بوده، او را قمر بنی هاشم می گفتند، (32) در این قسمت، در خصوص شأن و منزلت حضرت ابوالفضل علیه السلام و رشادت آن بزرگوار در واقعه جانسوز کربلا و به مقام سقایی آن حضرت اشاره می کنیم.

کلام حضرت آیة اللّه العظمی شوشتری قدس سره

روایت است که خداوند عالم، آبی خلق کرده، که نه آسمانی بود و نه زمینی، بلکه آب خلق کرده است در فضایل که انشا کرده که غیر از آب نبود: «و کان عرشه عَلی الماء؛ آن آبی است که مایه خلقت آسمانها و زمینها است». بدانید که همان خلقتش هم از برای حسین علیه السلام بود، از برکت حسین علیه السلام بود، بواسطه حسین علیه السلام بود، چون خلق همه موجودات به جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله است به حکم فقره: لَولاک لما خَلقتُ الافلاک، و پیغمبر صلی الله علیه و آله در باره امام حسین علیه السلام فرمود: حُسینٌ منّی وأنا مِن حُسین، گویا همه از جهت حسین علیه السلام خلق شده اند، بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمینها شد، آن آب که قدرش محیط است بر زمین که آن نه این است، برای خوردن ثمر داشته باشد، حکمت بالغه اش قرار گرفت، آبی به آسمان برود، بعد بر زمین داخل شود، فاسکنّاه فی الأرضِ، تا این آب برای غذای مخلوقات نافع باشد و به این تدبیری که خدا قرار داده است که باید یک ثلثْ زمین و دو ثلثْ آن آب باشد، نه این آب است و نه آن آب، این آب هم از برکت حسین علیه السلام است، این اصل تکوین آب، امّا پاره ای احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است:

اولاً در قیامت اول اجری که در اعمال به شخص می دهند، اجر آب دادن است که می دهند و از این مطلب معلوم است که خصوصیتی دارد، بعد از این در آب حقّی قرار داده است برای همه، در بعضی از آنها مثل نهرها که در آنها اگر چه مالک داشته باشد صغیر هم داشته باشد چه بدانی مالک او راضی هست یا نه، یا بدانی که راضی نیست، مالک حقیقی قرار داده است، که تشنگان از این آب بخورند و از احکام خاصه آب دادن این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد، این اجر برای جگر تشنه را سیراب کردن هست، هرکس باشد حتّی کافر، اگر کسی طعامی به کافر بدهد، ثواب ندارد، امّا به کافر کسی آب بدهد، ثواب دارد، راوی می گوید: که من هم محمل حضرت صادق علیه السلام بودم، در راه مکه دیدم شخصی افتاده در زیر سایه درخت مغیلان، حضرت فرمود: برو مبادا از تشنگی افتاده باشد، می گوید: پیاده شدم و رفتم، عرض کردم: یابن رسول اللّه ! نصرانی است، تشنه شده است و افتاده است، فرمود: آبش بده، حضرت فرمود: لکل کبد حرّاء اجر، اجر دارد این آب دادن به این نصرانی، پس مسلمان به مسلمان آب بدهد اجر دارد، مسلم به کافر اجر دارد، کافر به مسلم ولو تخفیف گناه و عذاب، کافر به کافر ولو تخفیف عذاب باشد. حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله مشغول وضو گرفتن بود، گربه ای از راه گذشت، نگاه به آب کرد، فرمود: معلوم است گربه تشنه است، وضو را گذاشت و آب را نزد گربه گذاشت، گربه آب خورد، از پس مانده آب گربه وضو را تمام کرد، از جمله مسائل متعلقه به آب، اگر کسی در راه سفر باشد و حیوانی همراه داشته باشد و بترسد که اگر وضو بگیرد و یا غسل کند، آن حیوان تشنه بماند، آب را باید به حیوان بدهد و تیمّم کند و بعضی می گویند که: حیوان کس دیگر که در قافله تو باشد نیز همین حکم را دارد، بعضی دیگر می گویند که: اگر اهل قافله ذمّی باشند چطور است؟ در پاسخ می گویند: بلی، چون اهل ذمّه اند، باید آب داد به ایشان، حالا که معلوم شد فضیلت آب دادن تشنگان، می گوییم: در این صحرایی که رفته اید ان شاءاللّه ، الآن نگاه کنید در این خیمه ها تشنگانی چند جمع شده اند و فریاد می کنند: الماء، چه تشنه هایی که سه امام دارند، یکی حضرت حسین علیه السلام و دیگر امام سجّاد علیه السلام و یکی امام محمّد باقر علیه السلام باقی دیگر امامزاده، اصحاب ایشان از علما و فضلای اصحاب اسرار زهّاد و عبّاد و اطفال و زنها حالا بنای آب دادن تشنگان است تا چه تشنگان که در اشعار محتشم است که می گوید: فریاد تشنگان هنوز به عیوق می رسد، خدا چهار سقّا برای این تشنگان قرار داده است: اول، حضرت خاتم الانبیا محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله که جام در دست دارد، در میدان کربلا ایستاده وقت مخصوص دارد، سقّای دوم، خود امام حسین علیه السلام است که خودش سقای این تشنگان است، حالا باید کیفیتش گفته شود، سقّای سوم این تشنگان؛ العظیم المراس المکین الاساس ابوالفضل العباس علیه السلام ، سقّای چهارم این تشنگان، چشمهای دوستان است.

کیفیت سقایت: سقّای اول، بعد از واقعه میدان است، یعنی بعد از کشته شدن، مگر علی اکبر علیه السلام احتمال این است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در این عالم به او آب داده باشد و شاهد بوده سقای اول قول علی اکبر علیه السلام است، که عرض کرد: یا ابتاه! این جدّم پیغمبر است مرا سیراب کرده است، امّا سقای دوم، امروز مختصری از کیفیت سقایت آن حضرت می خواهم بگویم: ببینید چه کرد از برای سقّایت، چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد، از چیزی که مردم غافل اند، از آن بعد از سقای سوم، که مجلس برای آن است بیان می شود: باری اول سقایت مظلوم کربلا را بگویم وقتی که آب بسته شد، در روز هفتم تا شب دهم آن حضرت آمد عقب خیمه رو به قبله نوزده گام برداشت، خاک از آن زمین برداشت چشمه آبی نمودار شد، از آن چشمه آب خوردند و بعد از آن ناپدید شد، این سقّای اول سیدالشهداء علیه السلام بود، سقایت دیگر مطلبی است که به او ملتفت شده ام، اگر چه بعضی عبارت گفته می شود، هنوز مشخص نیست، حضرت همه همّتش در طلب آب برای تشنگان بود، هنوز دستگیرم نشده است که حضرت برای خودش آب طلبیده باشد و حال آنکه طبیعت سیدالشهداء علیه السلام این بود که خواهش کردن، این قدر بر او صعب بود نه همین خواهش کردن خودش صعب بود، بلکه کسی هم از آن جناب خواهش می کرد، خیلی بر آن حضرت صعب بود، پیش از رقعه خواندن، می فرمود: حاجتُک مقضیة، عرض کردند: رقعه او را نخوانده، می فرمود: اگر رقعه ای بگشایم و بخوانم به همین قدر آبرویش می ریزد، ذلیل می شود، حالا ببین کسی که این قدر بر او صعب باشد که از او سؤال کند بر اوچه می گذرد، وقت سؤال خودش، آن جناب بر سر بالین اسامه حاضر شد و گفت: واغماه، فرمود: چرا اظهار غصه می کنی، گفت: شصت هزار درهم قرض دارم، فرمود: بیاورید بدهید و حال آنکه خواهش هم نکرد، از آن حضرت، مگر همین قدر عرض کرد: غصه دارم، کسی که این قدر بر او صعب است که کسی از او خواهش بکند، چه بر او می گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند، به جهت اتمام حجّت خدایی که بایستد خواهش آب بکند؟ خدا قرار داده که سیدالشهداء علیه السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: یکی استسقا به جهت ایشان در کوفه، یکی هم در صفّین که معاویه آب را گرفته بود، و دیگر وقتی که در این صحرا لشگر حرّ آمدند و تشنه بودند باید این سه حق آب داده را برایشان ثابت کند که حجت تمام باشد، کسی که این قدر خواهش بر او صعب است، اول آدم فرستاد، بُریر رفت و گفت: درست نشد، حرّ رفت و گفت: درست نشد، حضرت عباس علیه السلام رفت و گفت: درست نشد، خودش برای خواهش آمد، اول فرمود: خواهش دارم آب بدهید به همه ماها، قبول نکردند، بعد فرمود: به خودم و اصحابم نمی دهید، لااقل به این زنها آب دهید، فرمود: اگر این جماعت زنها آب بخورند ضرری به حال شما ندارد و ما آب بخوریم قوّت می گیریم، زنها که جنگجو نیستند، قبول نکردند، فرمود: خوب نه به اصحاب می دهیم و نه به زنها، تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب بدهیم، قبول نکردند... . (33)