سلحشوران طفّ
ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)

شيخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى

- ۲ -


كتاب حاضر

به گفته آغاز برگ تهرانى: كتاب ((ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام))) از علامه چيره دست شيخ محمد بن طاهر سماوى است كه آن را در آغاز پيدايش منصب قضاوت در نجف اشرف تاليف نمود و در سال 1343 در نجف چاپ شد و پس از آن، مؤلف، مطالبى را بدان افزود كه هنوز به زير طبع آراسته نشده است)).(17)

مؤلف، در اين كتاب به بيان نام يكصد و دوازده تن از ياران امام حسين (عليه السلام) همت گمارده؛ چه كسانى كه در ركاب آن حضرت، روز عاشورا در كربلا به شهادت رسيدند و چه آنان كه زخمى شده ولى به فيض شهادت نايل نشدند؛ مانند ((حسن مُثنى)) و يا آن دسته كه در يارى آن بزرگوار قبل از عاشورا در بصره به شهادت رسيدند؛ نظير: سليمان بن رزين و يا در كوفه: مانند قيس بن مُسهّر صيداوى و مسلم بن عقيل و هانى بن عُروه و ديگران....

كتاب حاضر، شامل پيش در آمدى است كه مؤلف محترم در آن به بيان گذراى زندگى حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) از ولادت تا شهادت پرداخته است.

اين كتاب، به هفده بخش تقسيم شده كه مؤلف در هر يك از آن ها قبايلى را كه يك رزمنده و يا بيشتر در ركاب امام (عليه السلام) داشته اند، يادآور شده و در پايان كتاب، به بيان بيست فراز سودمند كه همه آن ها به ياران امام حسين (عليه السلام) ارتباط دارند، پرداخته است.

نوبت هاى چاپ

اين كتاب، نخستين بار در سال 1341 ه.ق. در چاپ خانه حيدريه نجف اشرف. و در سال 1343 ه.ق. چنان كه صاحب ذريعه اشاره كرده، چاپ گرديد و در چاپخانه آداب نجف اشرف، بدون ذكر سال چاپ، به زيور چاپ آراسته شد و انتشارات بصيرتى در قم آن را به نحو افست به چاپ رساند. و يك بار ديگر نيز توسط همين انتشارات بدون ذكر سال چاپ، افست شد و در سال 1414 به نحو افست، توسط انتشارات سيد رضى، به چاپ سيد.

شيوه تحقيق

مدت ها پيش اشتياق و علاقه ام مرا به تحقيق اين كتاب ارزشمند واداشت و زمانى كه درخواست و استفاده از آن همواره گسترش مى يافت و نسخه هاى آن در بازار ناياب شد، تصميم به تحقيق آن گرفتم تا در چاپى جديد آن را در اختيار علاقه مندان قرار دهم، در اين نسخه به تصحيح اشتباهات چاپ هاى قبلى پرداختم و آن چه را مؤلف در آن گرد آورده بود، با منابع اصلى مقابله نمودم و در همان جا به منبعى كه از آن نقل شده و مكان آن، اشاره شده است.

مؤلف در نقل مطالب از منابع آن، غالبا به نحوه نقل به معنا پرداخته است و ما براى حفظ امانت در آن جا كه تفاوت زيادى وجود داشته، به تفاوت آن ها با منابع، اشاره كرده ايم.

به اميد كه برادران محقق و پژوهشگر با بيان نقطه نظرات خويش، ما را مرهون الطاف خود گردانند تا إن شاء الله در چاپ هاى بعدى از آن ها بهره مند گرديم.

محمد جعفر طبسى
قم مقدسه
17 ربيع الاول 1419 ه.ق.

يادداشت مترجم

سخن گفتن از تاريخ و حماسه عاشورا و آموزگار شهادت، حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام)، نيازمند لياقتى در خور و بايسته است و هر كسى را توان چنين كارى نيست، زيرا سخن از عظمتى است كه تمام عظمت ها از آستانش هستى به خود گرفته. چهره سرخ حسين (عليه السلام) شاهدى است كه طى اعصار و قرون و نسل ها مى درخشد و در سيماى تابناك شهيد و شهادت، رخ مى نمايد.

از عظمت چهره هاى درخشان پرچمداران كربلا كه خود، از پديد آورندگان آن حماسه جاويدند، جز ترسيم بيوگرافى هاى كوتاه و ناقص، چيزى در اختيار نسل معاصر ما نيست، و چه بسا عظمت اين پاكباختگان، بر بسيارى از خواص ما نيز پوشيده باشد. آن چه در خاطره ها مانده، نمايى كم رنگ در قالب شعر و مدح و ثناست و بار مسؤ وليت بيان اين واقعيت ها به عهده پژوهشگران تاريخ اسلام است، آن هم در عصر بازگشت به فرهنگ غنى اسلام كه نسل سرگردان و حيران ما، سخت نيازمند اسوه يابى است، زيرا هر چه داريم از حسين (عليه السلام) و عاشورا داريم.

حادثه كربلا، براى مردم ما يك رخداد اجتماعى است، حادثه اى كه در تربيت و خلق و خوى ما داراى تاءثير فراوان است، آن گاه كه حسين عليه السلام پس از شهادت ياران، يكه و تنها به قلب روبَه صفتان يزيدى، يورش مى بَرَد، سى هزار جنگجو در سرزمين طف از نبرد تن به تن با مردى تنها و غريب و تشنه و گرسنه، با آن همه مصيبت وارده، شكست مى خورند. به قول حميد بن مسلم كه خود شاهد صحنه بوده، چون گريز بزغاله هايى از چنگ گرگ خشمگين از مقابل آن قهرمان دوران مى گريختند، اينان نه تنها در مقابل شمشير حسين (عليه السلام)، بلكه در مقابل منطق آن بزرگمرد، شكست خوردند.

كتاب شريف ((ابصار العين فى انصار الحسين)) تاليف انديشمند فقيه، و اديب فرزانه مرحوم شيخ محمد سماوى كه ترجمه آن را با عنوان ((سلحشوران طف)) پيش رو داريد آن جا كه قلم به دست مى گيرد و از سوز دل سخن مى نگارد، گويى حادثه جانگداز كربلا را در برابر ديدگان انسان، تجسم مى بخشد.

مؤلف با شيوه اى مستند و محققانه و منحصر به فرد، به بيان حماسه كربلا و چهره هاى درخشان جان نثاران عرصه شهادت پرداخته و در مقام بيان نام شهداى سرافراز كربلا، از يكصد و دوازده عاشق دلباخته ياد مى كند كه در ركاب حضرت، در كربلا به شهادت رسيده و برخى مجروح، ولى به فيض ‍ شهادت نايل نشدند، و يا قبل از عاشورا، در بصره و كوفه، فرشته شهادت را در آغوش كشيدند كه اين خود براى نسل معاصر، ترسيمى روشن از چهره هاى ناشناخته اين حماسه، تلقى مى شود، قهرمانانى كه با عزم و اراده و پايمردى و بى پروا و خالصانه گرد شمع وجود حسين (عليه السلام)، جان باختند تا روشنى بخش تاريخ بشر باشند، شخصيت برجسته و با عظمت حسين (عليه السلام) در آن عرصه، آن گاه كه نازنين قامت پاره پاره اكبرش را در آغوش مى كشد و صورت به صورت فرزند مى نهد و آن جا كه پيكر مجروح غلام سياه را به سينه مى گيرد و گونه بر گونه اش مى گذارد، و غلام در لحظه جان دادن از شادى وفاى به عهد، بر چهره مولايش تبسمى با معنا دارد، و آن زمان كه دستور سيراب كردن سپاه حر را صادر، و مرد تشنه كامى را كه بعد از همه از راه رسيده، با باز كردن دَرِ مشك آب، حسين خود، به او آب مى نوشاند، عاشورا و كربلا را مفهومى صد چندان مى بخشد و اين صحنه ها در اين كتاب چه زيبا به ترسيم آمده است.

تحقيق اين اثر ارزنده كه حاصل ده سال تلاش بى وقفه مؤلف انديشمند و فقيه آن است، توسط فاضل محقق حجة الاسلام محمد جعفر طبسى ((زيد توفيقه)) فرزند مرحوم آيت الله محمدرضا طبسى انجام پذيرفته است كه به حق، شايستگى آن را حائز بوده و در اين راستا تلاش طاقت فرسايى مبذول داشته و راه را براى دسترسى اهل تحقيق و مبلغان و خطبا و سخنوران، به منابع اصلى و معتبر كتاب، آسان نموده است.

به اميد اين كه اين اثر، در جهت آشنا ساختن نسل معاصر با فرهنگ حماسه عاشورا و سرور آزادگان حضرت حسين بن على (عليه السلام) و ياران وفادارش، گامى مؤثر به شمار آيد و ارباب قلم با رهنمودهاى بى شائبه خود، و اغماض از كاستى ها، مترجم را رهين مزيد الطاف خويش قرار دهند.

ثواب ترجمه اين كتاب شريف را به روان پاك برادر شهيدم على... تقديم مى كنم.

عيد سعيد فطر
25 آذر 1380
قم - عباس جلالى

مقدمه مؤلف

خدايى را سپاس گويم كه بندگان را آزمود و آنان را در معرض امتحان قرار داد تا مشخص شود كدام يك كردارى شايسته دارند؛ برخى از آنان به عهد و پيمان الهى خويش وفا و برخى خيانت ورزيده و مأيوس و ناكام ماندند و صلوات و درود بر فرستاده اش كه او را به حق، مژده دهنده و بيم آور به سوى مردم فرستاد و بر خاندان او كه سرور آفريدگانند و هر يك در جاه و مقام از جايگاهى برجسته برخوردارند و درود ويژه بر شهيد كربلا و ياران نيك سرشت وى باد.

به شناخت ياران برجسته امام حسين (عليه السلام) و شرح حال آنان اشتياق فراوان داشته و بدان عشق مى ورزيدم تا آن گونه كه بايد، با اين شخصيت ها آشنا شوم، همين امر مرا بر اين داشت كه طى ده سال بسان پرنده اى كه در پى دانه باشد، كتب رجال، مقاتل و جنگ و نبردها را با خريدارى و عاريه، مورد بررسى و مطالعه قرار دهم و چون دانه پرنده اى از هر كتابى، خوشه اى برگيرم، تا اين كه به شرح حال آن والاتباران، جز اندكى كه در جايى بدان دست نيافتم، همت گماردم، نوشتار پيشينم را بازنويسى كردم و در پايان شرح حال هر يك از اين بزرگان، كلمات دشوار موجود در متن آنان را به تحرير در آوردم تا اهل ادب، مشكلى پيش رو نداشته باشند و آن را ((ابصار العين فى انصار الحسين)) ناميدم. بر آن پيش درآمدى مرتب ساختم و گزيده اى از شرح حال و زندگى سالار شهيدان را در آن يادآور شدم.

در اين كتاب، بخشهايى اختصاص دادم تا در آن ها يك از قبيله ها را ياد كنم و آن دسته از ياران حسين (عليه السلام) را كه منسوب به اين قبايل بوده اند، نام ببرم و بحثى پايانى ترتيب دادم تا در آن نام ياران حضرت را به گونه الفبايى يادآور شوم و دست يابى به شرح حال هر يك از آنان آسان گردد.

اين كتاب را به حجت خدا در زمين و آسمان و پيشگاه قدس الهى كه نام حسين از بزرگ نام هايش برگرفته شده، گل خوشبوى رسول خدا؛ و نور چشم بتول و ميوه دل على و برادر حسن و همتاى قرآن و محبوب دل برگزيده ثقلين، حضرت اباعبدالله الحسين - كه صلوات، درود، رضوان، ارج و احترام خداوندى نثار او باد - تقديم داشته و اميد پذيرش دارم .

يا نسيم القبول بالله بالشو   قِ بحسن اللقا بطيب الوصول
هُب نحوى فالروض ازهد من   سُقيا دموعى و احتاجُ مَحض القبول

يعنى: اى نسيم پذيرش! تو را به خدا سوگند! با اشتياق و برخورد نيك و رسيدنى روح افزا به سويم بِوَز كه باغ و بستان از سرشك ديدگانم شكوفا گشت و نيازمند پذيرش خالصانه ام.

پيش درآمد: مرورى گذرا بر زندگى حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) از ولادت تا شهادت

ابوعبدالله حسين بن على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم (عليهم السلام) روز سوم يا پنجم شعبان سال چهارم هجرى بعد از امام حسين (عليه السلام) ديده به جهان گشود. مادرش حضرت فاطمه (سلام الله عليها) دخت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) وى را نزد پدر بزرگوار خويش برد و آن حضرت وى را ((حسين)) ناميد و گوسفندى برايش عقيقه كرد و آن گونه كه از روايات (18) استفاده مى شود، دوران باردارى والده ماجده اش به اين نوزاد، به سان يحيى بن زكريا (عليه السلام) شش ماه به طول انجاميده است. امام حسين (عليه السلام) هشت سال با جد بزرگوار خويش و سى و هشت سال با پدر بزرگوار و نزديك به چهل و هشت سالگى در كنار برادرش ‍ امام حسن (عليه السلام) به سر برد و پس از شهادت او ده سال زندگى كرد.

امام (عليه السلام) در سال 61 هجرى به شهادت رسيد و عمر شريف آن بزرگوار 57 سال و چهارماه و چند روز بوده است.

امام حسين (عليه السلام) محبوب دل جد و پدر و مادرش بود و به جهت عشق و علاقه اى كه پدر بزرگوارش به او داشت، با اين كه همراه با برادرش ‍ حسن (عليه السلام) در كليه جنگ هاى جمل، صفين و نهروان حضور داشتند، به هيچ يك از آن دو اجازه پيكار نداد.

امامت آن حضرت به فرموده صريح جدش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ثابت شده است آن جا كه فرمود: الحسن و الحسين امامان قاما اَو قَعَدا.(19)

((حسن و حسين دست به قيام بزنند يا سكوت كنند، امام و پيشوايند)).

سكوت امام حسين (عليه السلام) از حق خويش در زمان امام مجتبى (عليه السلام) نخست به جهت حق امامت امام حسن (عليه السلام) بر او و ثانيا به دليل وفاى به عهد و پيمانى كه برادر بزرگوارش حسن (عليه السلام) با معاويه بسته بود و علل و انگيزه هاى ديگرى كه خود حضرت از آنان آگاهى داشت، صورت پذيرفت.

معاويه در نيمه رجب سال شصت مُرد و پسرش يزيد را به جانشينى خود تعيين كرد. يزيد طى نامه اى به وليد بن عتبه پسر ابوسفيان فرمانرواى معاويه بر مدينه، از او خواست تا از امام حسين (عليه السلام)، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر براى او بيعت بگيرد، اين دو تن از شهر گريختند و امام حسين (عليه السلام) از بيعت خوددارى كرد، و اين حادثه در اواخر رجب رخ داد.

پس از اين ماجرا، مروان حكم همواره وليد را براى بيعت گرفتن از امام تحريك مى كرد، تا اين كه حضرت ناگزير شد در شب يكشنبه 28 ماه رجب به اتفاق فرزندان و برادرزادگان و برادران و كليه اعضاى خانواده اش جز محمد بن حنفيه، در حالى كه آيه شريفه فَخَرجَ منهَا خَائِفا يَتَرقَّبُ قال ربِّ نَجِّنى مِن القومِ الظَّالمينَ(20) را تلاوت مى كرد، مدينه را به قصد مكه ترك گويد.

حضرت، مسير حركت خويش را در راه اصلى اش برگزيد، خانواده اش بدو عرضه داشتند: اگر شما نيز مانند ابن زبير تغيير مسير دهى، دشمن نمى تواند شما را تحت تعقيب قرار دهد. امام (عليه السلام) فرمود: لا والله! لا اُفارقه حتى يقضى الله ما هُو قاض.

((به به خدا سوگند! از راه اصلى جدا نخواهم شد تا آن گونه كه خدا خواهد، داورى نمايد)).

امام (عليه السلام) روز سوم شعبان در حالى كه آيه شريفه: وَ لمَّا تَوَجَّهَ تِلقَآءَ مَديَنَ قال عَسَى ربِّى اءَن يَهدِيَنى سَواءَ السَّبِيلِ،(21) را قرائت مى كرد، وارد مكه شد و در منطقه ابطح (22) اقامت گزيد و مردم مكه و حاجيانى كه براى انجام عمره در آن جا به سر مى بردند، از جمله ابن زبير براى ديدار وى، به آمد و شد پرداختند.

به گفته تاريخ نگاران: وقتى خبر هلاكت معاويه به مردم رسيد، بر يزيد شوريدند و بر ماجراى خوددارى امام حسين (عليه السلام) از بيعت با يزيد و رهسپارى وى به مكه آگاه گرديدند، از اين رو، شيعيان در خانه سليمان بن صرد خزاعى گرد آمده و پيرامون آن چه رخ داده بود، به گفتگو پرداخته و تصميم گرفتند طى نامه اى به امام (عليه السلام) از او درخواست كنند نزد آنان بيايد. سخنوران آن ها در اين خصوص داد سخن دادند. بدين ترتيب، براى حضرت نامه هاى فراوانى نوشته و آن ها را توسط ((عبدالله بن مسمع))(23) و ((عبدالله (24) بن وال)) نزد امام (عليه السلام) فرستادند و بر حركت سريع پيك ها تاءكيد كردند. آن دو نيز شتابان حركت نموده و دهم ماه رمضان وارد مكه شدند.

اين افراد، دو روز بعد نيز به نامه نگارى پرداخته و آن ها را توسط ((قيس بن مسهر صيداوى)) و ((عبدالرحمان بن عبدالله ارحبى)) و نامه هاى بعدى را پس از دو روز توسط ((هانى بن هانى سبيعى))(25) و ((سعد بن عبدالله حنفى)) نزد امام ارسال داشتند به گونه اى كه تعداد اين نامه ها به دوازده هزار بالغ گرديد و مفاد و مضمون آن ها اظهار شادمانى از هلاكت معاويه و تحقير يزيد و درخواست شرف حضور امام (عليه السلام) و عهد و پيمان بذل جان و مال در راه آن بزرگوار بود. از جمله كسانى كه بدان حضرت نامه نوشتند مى توان حبيب بن مظهر، مسلم بن عوسجه، سليمان بن صرد،(26) رفاعة بن شداد،(27) مسيب بن نَجَبَه،(28) شبث بن ربعى (29)، حجار بن ابجر،(30) يزيد بن حارث بن رُوَيم،(31) عزرة بن قيس، عمرو بن حجاج و محمد بن ابوعمير(32) و بزرگان ديگرى نظير آنان را نام برد.(33)

خبر ماجراى مردم كوفه به اهل بصره رسيد، شيعيان آن سامان در خانه ماريه (34) دختر منقذ عبدى - كه شيعه بود - گرد آمدند و پيرامون مساءله امامت و امور مربوط به آن به گفتگو پرداختند و برخى تصميم گرفتند به سوى حضرت رهسپار گردند و اين كار را عملى ساختند و برخى طى نامه، خواستار شرف حضور آن بزرگوار شدند، زمانى كه امام (عليه السلام) وضعيت را اين گونه ديد، مسلم بن عقيل را فراخواند و به او دستور داد راهى كوفه شود و سفارشات لازم را به او ابلاغ نمود و توسط او نامه اى به مردم كوفه مرقوم فرمود كه در آن چنين آمده بود:

... اما بعد: فان هانيا و سعيدا قَدِما علىّ بكتبكم و كانا آخر مَن قَدِمَ علىَّ مِن رسلكم و قد فهمتُ ما اقتصصتم مِن مقالة جُلّكم إنه ليس علينا امام فاءقبَل لعل الله يجمعنا بك على الحق و الهُدى. و انى باعث اليكم اخى و ابن عمى و ثُقَتى من اهل بيتى مسلم بن عقيل، فان كتب الىّ إنّه قد اجتمع راءى مَلَئِكم و ذوى الحجى و الفضل مِنكم على مثل ما قدّمت به رُسُلكم و قراءتُ فى كتبكم، فانى اقدمُ اليكم و شيكا إن شاء الله فلعمرى ما الامام الا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات الله، و السلام.(35)

((اما بعد: آخرين نامه شما توسط هانى و سعيد به دستم رسيد و من به آن چه در نامه هاى خود تذكر و توضيح داده بوديد پى بردم و درخواست شما در بيشتر اين نامه ها اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما رهسپار شو تا خداوند به وسيله شما ما را به سوى حق رهنمون گردد. اكنون! من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خويش را به سويش ما گسيل داشتم.

بنابراين؛ اگر خواسته اكثريت مردم و نظر افراد آگاه تان همان باشد كه در نامه هاى شما منعكس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو كرده اند، من نيز إن شاء الله به زودى به سويتان حركت خواهم كرد.

به خدا سوگند! پيشواى راستين و امام به حق كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده و راه عدل و داد را پيشه خود سازد و از حق پيروى كرده و خويشتن را وقف ذات بارى تعالى كند، و السلام)).

امام (عليه السلام)، قيس بن مسهر، عبدالرحمان بن عبدالله و جمعى از فرستادگان خويش از جمله عصارة بن عبدالله را همراه مسلم اعزام نمود. مسلم بن عقيل (عليه السلام) از مكه رهسپار مدينه و از آن جا به عراق عزيمت كرد و دو راهنما از قبيله قيس با خود همراه برد، آنان راه را گم كردند، تشنگى بر آن ها عارض شد و با اشاره راه را به مسلم نشان دادند و خود از شدت تشنگى جان باختند.

مسلم اين رخداد را به فال بد گرفت و ماجرا را طى نامه اى از منطقه مضيق (36) به امام حسين (عليه السلام) گزارش نمود و آن را توسط قيس بن مسهر، نزد حضرت فرستاد، امام (عليه السلام) در پاسخ نامه مسلم، وى را به ادامه مسير ترغيب كرد و مسلم به راه خود ادامه داد و وارد كوفه شد و بر مختار بن ابوعبيده ثقفى وارد شد و مردم كوفه نزد وى شتافتند و تعداد هيجده هزار تن با او بيعت كردند.

مسلم اين موضع را به امام حسين (عليه السلام) گزارش كرد و نامه را توسط قيس بن مسهر نزد آن بزرگوار ارسال نمود.

امام (عليه السلام) به سران اخماس (37) و بزرگان بصره، مالك بن مسمع بكرى،(38) اءحنف بن قيس،(39) منذر بن جارود،(40) مسعود بن عمرو،(41) قيس بن هيثم (42) و عمرو بن عبيدالله بن معمر،(43) نامه اى به اين مضمون مرقوم فرمود:

اما بعد: فان الله اصطفى محمدا (صلى الله عليه و آله و سلم) على خَلقه و اكرمَه بنبوته و اختاره لرسالته، ثم قبضه الله اليه، و قد نصح لعباده و بلغ ما اُرسل به (صلى الله عليه و آله و سلم) و كنا اهله و اوليائُه و اوصيائُه و ورثتُه و احق الناس بمقامه فى الناس، فاستاءثر علينا قومنا بذلك، فاغضينا كراهية للفُرقة و محبة للعافية و نحن نعلم إنّا اءحق بذلك الحق المستحق علينا ممن تولاه و قد بعثت رسولى اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الى كتاب الله و سنة نبيه (صلى الله عليه و آله و سلم) فان السنة قد اُمتيت و إنّ البدعة قد اُحييت، فان تسمعوا قولى و تطيعوا اءمرى اهدكم سبيل الرشاد، والسلام.(44)

((اما بعد: خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش به وى كرامت بخشيد و به رسالت خويش برگزيد و آن گاه در حالى كه وظيفه پيامبرى خود را به خوبى انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايى نمود، وى را به سوى خويش فراخواند (روحش را قبض نمود) و ما خاندان، اوليا و اوصيا و وارثان وى و شايسته ترين افراد نسبت به مقام او از ميان تمام امت بوديم، ولى گروهى بر ما سبقت جسته و اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و آگاهى به برترى و شايستگى خويش نسبت به اين افراد، براى جلوگيرى از هر فتنه و اختلاف و پراكندگى و نفاق در ميان مسلمانان بر آن چه پيش آمده بود رضا و رغبت نشان داديم و اكنون پيك خود را با اين نامه به سوى شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مى كنم؛ زيرا سنت پيامبر از ميان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است، اگر سخنم را بشنويد و دستورم را اطاعت كنيد، شما را به راه سعادت و خوشبختى رهنمون خواهم شد، والسلام)).

منذر، از نامه آگاه شد و پيك را نزد ابن زياد برد، ابن زياد از ناحيه يزيد فرمانرواى بصره و نعمان بن بشير انصارى بر كوفه حاكميت داشت، شيعيان با ورود مسلم به كوفه از ناحيه نعمان احساس آرامش نمودند؛ زيرا وى تمايل به شدت عمل و سخت گيرى نداشت، از اين رو، جمعى از هواداران عثمان ماجرا را براى يزيد نوشتند و يزيد، نعمان را بركنار نمود و فرمانروايى دو شهر (بصره و كوفه) را به عبيدالله بن زياد واگذار كرد. وقتى ابن زياد نامه حضرت را خواند و پيك او را مشاهده كرد، وى را به شهادت رساند و برادرش عثمان را بر بصره گماشت و مردم آن سامان را در صورت نافرمانى از او، تهديد نمود و به اتفاق شريك بن اعور(45) كه از خراسان آمده و از رياست آن جا بركنار شده بود و مسلم بن عمرو كاهلى (46) پيك يزيد به سوى عبيدالله در مورد حاكميت كوفه و بصره و حصين بن نميم (47) كه دوست مورد اعتماد وى بود، راهى كوفه شد. شريك در مسير راه، خود را بيمار نشان داد تا عبيدالله را از سرعت در حركت باز دارد و امام حسين (عليه السلام) وارد كوفه شود، ولى ابن زياد توجهى نكرد و پيشى گرفت و وارد كوفه شد و ماموران خويش را بر ساحل نهر از بصره تا قادسيه (48) به گونه اى سازمان يافته، گمارد.

زمانى نامه مسلم به امام حسين (عليه السلام) رسيد، تصميم گرفت به سمت كوفه حركت نمايد، در شب هشتم ذيحجه ياران خويش را گرد آورد و با آنان سخن گفت و فرمود:

الحمدلله و ما شاء الله و لا قوة الا بالله، خُط الموت على ولدِ آدم مَخطّ القلادة على جيد الفَتاة و ما اءوَلَهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف، و خُيّر لى مَصرع انَا لاقيه، فكإنّى باوصالى تقطعُها عَسَلان الفَلَوات بين النواويس و كربلا، فيملإنّ منّى اكراشا جوفا و اجربة سُغبا، لا محيص عن يوم خُطّ بالقلم، رضا الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يُوفّينا اجور الصابرين و لن تَشّذَ عن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لُحمَته و هى مجموعة فى حظيرة القُدس، تقرُّبِهم عينُهُ و يُنجزُبهم وَعدُه، فَمَن كان باذلا فينا مُهجَتَهُ مَوَطِّنا على لقاء الله نفسَهُ فليَرحَل معنا فانّى راحل مُصبِحا إن شاء الله.(49)

((سپاس خدا را سزاست آن چه او بخواهد همان خواهد شد و هيچ قدرتى جز به اراده خداوند حكمفرما نيست، مرگ براى انسان لازم افتاده همانند اثر گردنبندى كه لازمه گردن دختران است، اشتياق من به ديدار نياى خود مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف است، برايم قتلگاهى معين گرديده كه در آن جا فرود خواهم آمد و گويى با چشم خود مى بينم گرگ هاى بيابان (سپاهيان كوفه) در سرزمين نواويس (50) و كربلا اعضاى بدنم را قطعه قطعه و شكم هاى گرسنه خود را سير و انبان هاى خالى خويش را پر مى كنند. از ((رخدادى كه با قلم قضاى الهى نوشته شده، راه گريزى نيست، آن چه را خدا بدان راضى است ما نيز راضى و خوشنوديم. در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت مى ورزيم و او پاداش شكيبايان را به ما عنايت خواهد فرمود.