قيام جاودانه

محمد رضا حكيمى

- ۱۱ -


يا اين تعليم :
امام چهاردهم على بن الحسين زين العابدين (ع )، شبهاى تاريك از خانه بيرون مى آمد، و انبانى كه در آن كيسه هاى پول بود بر مى داشت ، وچه بسا خوراك و هيزم نيز حمل مى كرد. و مى آمد و خانه به خانه در ميزد، و هر كس در را مى گشود چيزى به او مى داد. و صورت خود را مى پوشانيد تا مستمندان او را نشناسند. و چون در گذشت ، دانستند كه او على بن الحسين (ع ) بوده است . و چون او را غسل مى دادند ديدند پشت او مانند زانوى شتر پينه بسته است ، از انبانهايى كه بر پشت خود به در خانه تهيدستان و مستمندان برده بود. آن امام بزرگوار به صد خانوار از بينوايان مدينه هزينه مى رسانيد. و هنگامى كه يتيمان و نابينايان و آسيب ديدگان و زمينگيران و بيچارگان به خانه او مى آمدند و غذاى او را مى خوردند، بسيار شاد مى گشت ، و خود به آنان غذا مى داد. و هر كدام خانواده داشتند، براى آنان نيز غذا مى فرستاد(191)
يا اين تعليم :
هرگاه امام ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع ) مى خواست غذا تناول كند، نخست يك سينى مى آوردند و نزديك سفره مى گذاشتند. آن امام با دست مبارك خود از بهترين غذاهايى كه در سفره بود مقدارى بر مى داشت و در آن سينى مى گذاشت ، و مى فرمود تا براى مستمندان ببرند...(192)
و آن امام به محرومان بسيار كمك مى كرد، در پنهانى ، و بيشتر در دل شبهاى تاريك (193) .
و از اينگونه تعاليم ، در زندگى عينى و سيره عملى پيشوايان دين ، و برخى عالمان راستين (194) ، نمونه هايى بسيار وجود دارد. و بدينسان مى نگريم كه امامان ما - با همه محدوديتى كه داشتند و قدرتها و امكانات از آنان سلب شده بود - به صورتهاى گوناگون به مسائل انسانى مى رسيدند، و به كمك و مساعدت مستمندان مى شتافتند، و خود و به تن و دست خود به كار بر مى خاستند، و انبان به دوش مى كشيدند و نياز نيازمندان را به آنان مى رساندند. و آيا كجا در رهبران جهان و پيشوايان تاريخ بشرى چنين چيزى ديده شده است ؟ آرى ، امامان - كه بايد الگوهاى اعتقادى و رفتارى ما باشند - اينگونه براى ((فقرزدايى )) مى كوشيدند، و بندگان خدا را فراموش نمى كردند، و آنان را از سقوط اعتقادى و عملى مصون مى داشتند. و اينهمه بايد براى ما دستور العمل باشد. و به هنگام در - درست بودن قدرت ، بايد براى اين منظور بزرگ و حياتى ، با برنامه ريزيهاى بسيار وسيع و عميق و اصولى و مفيد، وارد ميدان تكليف شد، و به انجام دادن اين تكاليف قيام كرد، و واقعيات دين خدا را به كار بست ، و جاذبه هاى اسلام رانشان داد. و جز اين راهى نيست .
من اين بخش از سخن را با ذكر دو مطلب به پايان مى برم :
مطلبى از حضرت امام محمد باقر (ع )، درباره ((معيار ولايت داشتن )) و از ولايت دم زدن ؛ و مطلبى از حضرت امام جعفر صادق (ع )، درباره انسانيت دينى و موازين برادرى ايمانى ، و ((معيار مكتبى بودن )).
9- معيار ((ولايت )) داشتن
مرزبان بزرگ حماسه جاويد، و ستيغ افراشته دفاع از حقايق الهى مذهب اهل بيت پيامبر (ص ) - در اواخر سده چهارم و اوايل سده پنجم - يعنى معلم امت و مشعل هدايت ، حضرت شيخ مفيد بغدادى - رحمة الله عليه - در كتاب گرانمايه ((الاختصاص ))، چنين روايت كرده است :
قيل لابى جعفر الباقر (ع ): ((ان اصحابنابالكوفه جماعه كثيره ، فلو امرتهم لاطاعوك و اتبعوك )). فقال : ((يجى ء احدهم الى كيس ‍ اخيه فيا خذمنه حاجه ؟)) فقال : ((لا)). قال : ((فهم بدمائهم ابخل ... اذا قام القائم جاءت "المزالمه " و ياتى الرج الى كيس اخيه فياخذ حاجته ، لايمنعه .(195)
- به خدمت امام محمد باقر (ع ) عرض كردند: ((ما شيعه در كوفه جماعت بسيارى هستيم ، اگر شما فرمان دهيد همه فرمان مى برند و پيروى مى كنند)). فرمود: ((آيا چنين هست كه يكى از اين جماعت شيعه بيايند و هر مبلغ نياز دارند از جيب برادر شيعه خود بردارد؟)) گفتند: ((نه )). فرمود: ((پس اين جماعت (كه درباره مال اينگونه بخيل و بيگذشتند)، درباره خون خود (و فداكارى و جانبازى ) بخيل تر خواهند بود. (آنگاه پس از سخنانى فرمود:) هنگامى كه قائم آل محمد (ص ) قيام كند (و حكومت اسلامى تشكيل دهد)، شالوده زندگى ، بر "مزامله " (همسانى ، تساوى در استفاده از همه چيز) خواهد بود. و شخص مى آيد و از جيب برادر (دينى ) خود هر چه نياز دارد بر مى دارد، و او مانعش نمى شود)).
((مزامله )) در لغت به معناى هم رتبه بودن و هم رديف شدن است . ((زميل )) يعنى همكار، همدرس ، همشاگردى . پس معناى حديث اين است كه مردمان در حكومت اسلامى همسان و همرديف قرار مى گيرند، و در استفاده از امكانات و وسايل و فرصتهاى گوناگون زندگى و معيشت و تربيت و تكامل كسى بر ديگرى امتياز ندارد، و هر گونه فرقى و امتيازى نابود خواهد بود، و افراد و خانواده هاى قارون خصلت امتياز طلب از ميان خواهند رفت ، و انسانيت عام بر زندگيهاى حاكم خواهد گشت .
اين تعليم والاى الهى ، معيار يك معيشت اسلامى را بخوبى نشان مى دهد: همه مانند هم ، و همه در رديف هم ، بچه هاى همه ، زندگيهاى همه ، مجلسها و سفره ها و سفرها و گذرانهاى همه ... عبارتها و توفيقهاى همه ... نمازها و روزه هاى همه ... افطارها و سحرهاى همه ... پس ديگر اينهمه تفاوتهاى جهنمى و امتيازهاى قارونى ديده نخواهد شد: زندگى در شمال شهر و جنوب شهر، ويلانشينى و زاغه نشينى ، مدارس اختصاصى و امتيازات كذايى براى فرزندان دسته اى ، و محروميت از ياد گرفتن الفبا براى نونهالان ديگرى ... امكانات وسيع و مجهز بهداشتى و درمانى براى جمعى ، و دسرس نداشتن به خريدن نسخه اى براى گروهى ... و...و...
من اين اندازه مى فهمم كه با اين چگونگى هاى احوال ، و اين غبله هوى و هوس و اميال (حتى بر نفوس برخى كه بايد در اعراض از خواهانيها و حفظ ارزشهاى انقلاب سرمشق ديگران باشند، و ايثارگرى و نوعدوستى و معادباورى را به مردمان بياموزند)، نمى توان انتظار داشت كه جامعه به سخن امام محمد باقر (ع ) عمل كند، و انتظارى كه آن امام معصوم از شيعه دارد تحقق يابد، ليكن آيا ميان ما و كردار ما با آن تعاليم تشابهى نيز باشد؟ آيا اينهمه ادعاى محبت و ولايت داشتن ، و دم از قرآن و انسانى و جهانى آن شمردن ، و انقلاب خود را شايسته الگو شدن دانستن ... با اين سنخ زندگيها و تفاوتها و بيخبريها و امتيازگراييها و همنوع فراموشى ها و از همدين جداييها و نامردميها سازگار است ؟ آيا همه چيز را ناديده گرفتن ، و به بدگمانيها (سوء ظنها) بها دادن ، و به القاآت نفع پرستان تسليم گشتن ، و از مالكيتها - به هر اندازه و بر هر وجه - دفاع كردن ، و آنها را مورد قبول قرآن و اسلام و پيامبر اسلام و امامان معصوم معرفى نمودن ، و با مستكبران معاشرت داشتن و ارتباط برقرار كردن ، و در برابر مستضعفان و تيره روزان و مرگ تدريجى آنان بى خيال بودن ، و به حضور ضد اسلامى زندگيهاى سرشار در كنار زندگيهاى تهى اهميت ندادن ... آيا اينها همه رفتارى اسلامى و قرآنى و علوى و شيعى و جعفرى تواند بود؟
امام صادق (ع ) به معلى بن خنيس اجازه نداد انبان سنگينى را كه براى فقيران مى برد (با وجود كهولت سن و بارانى بودن هوا و حركت در شب )، قدمى چند همراه او حمل كند.(196) چرا؟ براى اينكه اين تعليمهاى شگرف در ذهنيت زندگيها تثبيت شود و راهى به عينيت بيابد. اين تعاليم بجز جنبه هاى باطنى و معنوى ، آموزنده تربيتهايى بزرگ نيز هست .
مسلمان راستين - بويژه عالم مسئول در جامعه اسلامى - بايد خود در متن واقعى زندگيها باشد، دردها را حس كند، زخمها را بساود، و فشار بار سنگين گذران و عائله و نداشتن را دريابد؛ و آنجا كه صداى استخوانها بلند است گوشى از گوش او تيزتر نباشد؛ و آنجا كه دست انسان جامعه محمدى ، به دليل فقر و محروميت ، از عمل به احكام محمدى و فراگيرى حداقل حقايق دينى ، كوتاه است و كوتاه ، حضورى از حضور چاره گرا و موثرتر يافت نشود. و آيا جز اين چگونگى چيزى پذيرفته است ، و مى تواند پذيرفته باشد؟
10- معيار ((مكتبى )) بودن
شيخ جليل موثق ، حافظ حديث ، ابوجعفر محمدبن على بن بابويه قمى رازى ، معروف به ((شيخ صدوق )) - رحمة الله عليه - در كتاب بسيار سودمند ((ثواب الاعمال )) چنين نقل كرده است :
معلى بن خنيس قال : خرج ابو عبدالله - عليه اسلام - فى ليله قدرشت السماء - و هو يريد ظله بنى ساعده - فاتبعته فاذا هو قد سقط منه شى ء فقال : ((بسم الله ، اللهم ردعلينا)). قال : ((فاتيته و سلمت عليه )) فقال : ((انت معلى ؟)) فقلت : ((نعم ، جعلت فداك !)) فقال لى : ((التمس بيدك ، فما وجدت من شى ء فادفعه الى )). قال : ((فاذ انا بخبز منتثر، فجعلت ادفع اليه ماوجدت ، فاذا انا بجراب من خبز؛ فقلت : جعلت فداك ! احمله عنك )) فقال : ((لا، انا اولى به منك ، ولكن امض ‍ معى )). قال : ((فاتينا ظله بنى ساعده ، فاذا نحن بقوم نيام ، فجعل يدس الرغيف و الرغيفين تحت ثوب كل واحد منهم ، حتى اتى على آخرهم ، ثم انصرفنا. فقلت : جعلت فداك ! يعرف هولاء الحق ؟)) فقال : ((لو عرفوا لواسينا هم بالدقه )) - والدقه ، الملح (197)
- معلى بن خنيس گويد: امام جعفر صادق (ع )، در شبى بارانى ، به قصد رفتن به ظله بنى ساعده (198) از خانه بيرون آمد، و من پشت سر او رفتم . در ميان راه چيزى از دست او افتاد، گفت : ((بسم الله ، خداوندا آنچه افتاد بازگردان )). من تزديك رفتم و سلام كردم . فرمود: ((معلايى ؟)) گفتم : ((آرى ، فدايت گردم )). گفت : ((با دست خود بگرد و هر چه يافتى به من بده )). چون دست بردم ديدم مقدارى نان روى زمين ريخته است . آنها را برمى داشتم و به ايشان مى دادم . در ضمن متوجه شدم كه انبانى پر از نان همراه امام است . گفتم : ((فدايت شوم ، اجازه مى دهى آن را من بردارم ؟)) گفت : ((نه ، خودم بايد آن را ببرم ؛ ليكن تو با من بيا)). مى گويد: ((رفتيم تا ظله بنى ساعده ، ديدم جمعى در آنجا خوابيده اند. امام صادق پيش رفت ، و زير بار و بنه هر كدام ، يك قرص و دو قرص نان - به آرامى - مى گذاشت (تا بيدار نشوند). براى همه آنان نان گذاشت ، آنگاه باز گشتيم . در راه از او پرسيدم : "آيا اينان همه اهل مذهب حق بودند؟ " فرمود: "اگر اهل مذهب حق بودند كه در همه چيز آنان را شريك مى ساختم حتى نمك و زرد چوبه ")).
و طبق اين تعليم عملى و بزرگ امام معصوم ، همگان بايد - در حد نياز - تامين باشند، چه برادران دينى و چه برابران نوعى . و اين است انسانيت دينى . يعنى اهل هر عقيده و نيازى را نمى توان نيازمند ديد و كارى نكرد. و بايد به كمك برابران نوعى نيز شتافت ، اگر چه در شبى بارانى ، و با برداشتن انبانى سنگين ، و رفتن به نقطه اى دور...
و در مورد برادران دينى و اهل ايمان و معتقدان به حق و خانواده هاى محروم آنان بايد ((مواسات )) كرد، يعنى بايد آنان را در همه چيز خود، مال و امكانات و وسايل ، شريك ساخت - اگر چه نه در حد ((مساوات )) - و بايد آنان از همه امكانات معيشتى و مسكن و رفاه و آموزش و پرورش و تعليم امور دين ، و بهداشت و سفر و استراحت و تفريح و زيارت نيز برخوردار باشند و برخوردار بشوند، بايد با آنان ((مواسات )) كرد، حتى در نمك و زردچوبه . مواسات آن است كه مقدارى از آنچه دارى به ديگرى بدهى . مساوات آن است كه نيمانيم بخش كنى . و ايثار آن است كه بيشتر را به ديگرى دهى . اگر از ((ايثار)) و ((مساوات )) بگذريم ، از ((مواسات )) نمى توان گذشت ، وگرنه ايمان ما به آيه ((انما المومنون اخوه ))، و به سخن على (ع ) در ((عهد نامه ))، و به ده ها آيه و حديث و سخن ديگر از پيشوايان دين ، ايمانى صادق نخواهند بود.
اكنون بنگريد كه انسانيتى كه مذهب جعفرى از آن دم مى زند در حق عموم مردم (و اين ديد از اعتقاد راستين به توحيد مايه مى گيرد، درباره پيروان مذهب حق ، چيست و چگونه است ... حالا هر كس ((ولايتى )) است بسم الله .... هر كس مرد ميدان ((مكتبى )) بودن است بيايد پيش ...
ما بايد درصد مسلمانى خود را تعيين كنيم ، كه چند درصد مسلمانيم و به چند درصد از احكام اسلام باور داريم و عمل مى كنيم ، و بيش از آن - از بالا تا پايين - ادعايى نداشته باشيم ، تا به اسلام صدمه نزنيم . مبادا اسلام به ما بگويد: ((مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان !)).
11- حزب مستضعفان
افسوس كه در اين انقلاب ، حزبى براى مستضعفين تشكيل نيافت ، حزبى كه جوهر انقلابى داشته باشد، و بتواند در خط احقاق حقوق محرومان و رسيدن به فرياد مستضعفان ، با پشت كردن به توانگران ، حركت كند. محرومان و مستضعفان خود - به دليل حذف شدن چشمگير اجتماعى - نمى توانند براى خود حزبى تشكيل دهند و وكلايى داشته باشند و كارى بكنند... و ديگران هم - اغلب - تا خودشان و نزديكانشان باشند، وقتى چندان براى رسيدن به آن ياد شدگان ندارند.
بايد حزبى به عنوان ((حزب مستضعفان )) تشكيل گردد، و در آيين نامه عضويت در آن حزب ، شرط شود كه در رده هاى اول و دوم و سوم آن ، كسى كه از خود خانه اى دارد پذيرفته نشود؛ تا در ميان گردانندگان حزب كسانى عضو باشند كه بفهمند نداشتن يعنى چه ، و بى خانمانى و بى آتيه بودن فرزندان و... يعنى كدام ؟ و اين حزب بايد در انتخابات فعال باشد، و اجازه فعاليت به آن داده شود، تا به نسبت قشرهاى مستضعف و خرده شده (از شهرى و روستايى ، كارگر و كشاورز، بيكار و از كار افتاده ، محروم مرئى و غير مرئى ، فقير و زاغه نشين و عاجز و زمينگير و درمانده و بيچاره ...) وكلايى به مجلس بفرستد، شايد بدينگونه براى اين قشرها كاركى انجام يابد. دفاع از قشرهاى ياد شده ، بدون تشكيلاتى سياسى و حزبى و اجتماعى كه از خود آنان باشد - در شرايط كنونى - به ثمر نخواهد رسيد. ديديم كه موعظه ها كارگر نيافتاد، و برادر - برادر گفتنها دامنه اش محرومان را نگرفت ، با اينكه قرآن كريم همه را برادر خوانده است (انما المومنون اخوه ...).
محرومان صغير نيستند كه سرمايه داران توانگر و دنيا بكامان شادخوار از آنان دفاع كنند - و هرگز نخواهند كرد - بگذاريد خودشان داراى تشكيلات شوند و در مجلس شوراى اسلامى راه يابند، و از حق خويش - تا هر اندازه بشود- دفاع كنند.
اين نويسنده ، اين انقلاب را - در نوشته هاى دوران پيروزى - داراى هويت دينى و انبيايى خوانده است ، و اربعين سال 99 هجرى قمرى (57 هجرى شمسى ) را داراى رسالتى شمرده است از نوع رسالت انبياء و اوصيا (ع )، و حكمهاى بزرگ اجتماع و اخلاق ، رسالتى ابراهيمى و موسايى و داودى و سقراطى و مسيحايى و محمدى و علوى و حسينى و جعفرى و... در برابر ظلمها و جنايتهاى نمرودى و فرعونى و قارونى و جالوتى و آنوتوسى و اشراف رم و سرمايه دارى سفيانى مكه و و چپاولهاى دربار امويان دمشق و عباسيان بغداد و... و بيقين صدق كلام او تنها با ساقط شدن طاغوت سياسى ، و برجاى ماندن طاغوت اقتصادى ، تحقق نخواهد يافت .
12- واژه ((انقلاب )) و مراحل كاربرد آن
واژه ((انقلاب ))، واژه اى است بسيار بزرگ و بسيار ژرف و بسيار گسترده ، و پربار و پرمسئوليت ... اين واژه در نوشته هاى اينجانب بسيار بكار رفته است . بايد اعتراف داشت كه اين واژه دو گونه اطلاق دارد، يا به تعبير درست تر، اطلاقى دومرحله اى دارد:
مرحله نخست : اطلاق مجازى و تسامحى .
مرحله دوم : اطلاق حقيقى و جدى .
اطلاق نخست مربوط است به آغاز پيروزى . و اطلاق دوم مربوط است به سازندگيها و عملكردهاى انقلابى پس از پيروزى ، كه بايد در سه مظهر عمده تجلى كند:
1- تحكيم مبانى دين خدا (در يك انقلاب دينى )
2- اعاده كرامت انسانى .
3- ايجاد عدالت اجتماعى و اقتصادى .
يا به تعبيرى ديگر: ((انقلاب تغيير روابط و مناسبات ظالمانه است به روابط و مناسبات عادلانه ))؛ اين امر بايد تحقق پيدا كند.
بنابراين ، اطلاق كلمه ((انقلاب )) بر يك حركت در مراحل نخستين مجازى است ، و به تعبير ما طلبه ها، ((به اعتبار مايوول اليه )) است ، يعنى به اعتبار نتايج بعدى و تحقق يافتن اهداف انقلاب ، و پديدار گشتن آرمان قشرهاى وسيع مردم يك جامعه ، از شركت در انقلاب .
و واضح است كه هيچ نويسنده اى نمى تواند چيزى را بر واقعيت تحميل كند. بنابراين ، من نيز تابع واقعياتم ، و اينهمه تاكيد كه بر توجه به واقعيات و ترك غفلت و مسامحه درباره آنها دارم ، از همينجاست ... مسامحه درباره ((واقعيتهاى جامعه و مردم و زندگى ))، در سطح حاكميت ، خلافت تكليف نيز هست ، پس نبايد غافل بود، و نبايد مسامحه روا داشت ...
و اين دفاعى بود از ((عاشورا))...