پيشواى شهيدان

آيت الله سيد رضا صدر

- ۱۹ -


خطبه بانوى بانوان

1- بانوى بانوان ، زينب ، كه رفتار يزيد را بديد كه با سر مقدس ، چنان كرد و گفتارش را بشنيد كه پيامبرى و نزول وحى را منكر شد، از جاى برخاست و بانگ بر زده ، گفت :
((خداى بزرگ ، به راستى سخن گفت (و آيه قرآن را تلاوت كرد) :
((ثم كان عاقبه الذين اءساؤ ا السو آى اءن كذبوا بآيات الله و كانو بها يستهزؤ ن ؛(35)
سرانجام گنه كاران ، تكذيب آيات الهى و مسخره كردن آن هاست )).

يزيد! اكنون كه عرصه زمين و پهناى آسمان را بر ما تنگ گرفته اى و شهر به شهر و كوى به كوى به اسيرى مى گردانى ، به گمانت ، براى تو نزد خدا، افتخار است و كرامت و براى ما خوارى است و ذلت ! و آن را نشانه مقامى ارجمند نزد خدا، براى خويش مى دانى كه چنين بر خود مى بالى و بر خويش همى نازى و خرم و شادان همى تازى و ياوه سرايى مى كنى !
چرا كه مى پندارى ، جهان ، در برابرت ، سر تسليم فرود آورده ، و حوادث بر طبق دل خواهت رخ داده است و قدرتى كه از آن ماست ، زير فرمانت آمده است !
اينك به تو هشدار مى دهم كه سخن خداى عزوجل را فراموش مكن و به ياد آور:
(( و لا يحسبن الذين كفروا اءنما عنملى لهم خير لاءنفسهم انما نملى لهم ليزدادوا ائما ولهم عذاب مهين ؛(36)
كافران گمان نبرند، مهلت ما به سود آن هاست . ما بدان ها مهلت داديم ، تا بر گناه بيفزايند و شكنجه و عذابى خوار كننده در انتظارشان است )).

اى زاده رها شدگان ! آيا اين ، عدل و داد است كه زنان و كنيزكان خود را در پرده بنشانى ؟! و با دختران رسول خدا چنين رفتار كنى ، و رخساره آنها را نمايان سازى ! و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانى ! تا مردم هر كوى و برزن و دشت و هامون ، از دور و نزديك ، عزيز و ذليل ، بر آن ها بنگرند!
آن هم وقتى مردان خود را، از دست داده باشند! و پشت و پناهى نداشته باشند.

چگونه مى توان اميد بست به كسى كه ، از دهانش جگرهاى جويده شده پاكان مى ريزد و گوشت و پوستش از خون شهيدان ، روييده و دلش از كينه پاكان آكنده است !
با نظر بغض و عداوت ، بر ما مى نگرد! و در دشمنى كوتاهى نمى كند و نرمش نشان نمى دهد! و بدون آن كه از گناه بپرهيزد و ارتكاب گناه را بزرگ شمرد، گستاخانه مى گويد:
لاءهلوا واستهلوا فرحا   ثم قالوا يا يزيد لا تشل !
نياكان من ، از شادى بر خود بلرزند و بگويند: اى يزيد، از خود، ضعف نشان مده !
و با چوب دستى ، بر دندان هاى اباعبدالله ، سرور جوانان بهشتى بنوازد!
چرا چنين نكنى و چرا چنان نگويى ؟! تو كه جنايت بى اندازه كردى !
خون فرزندان محمد را ريختى ، مردمى كه ستارگان زمين بودند و از زادگان عبدالمطلب .

اى يزيد! به نياكانت مى نازى ؟! و آن ها را ندا كرده و مى خوانى ! بدان كه به زودى نزد آن ها خواهى رفت و به آن ها خواهى پيوست و در آن جا خواهى گفت :
اى كاش لال بودمى و چنان نمى گفتمى ! اى كاش ناتوان بودمى و چنين نمى كردمى !
بار خدايا! از كسى كه به ما ستم كرده ، داد ما را بستان و انتقام ما را بگير و خشم خود را روانه ساز به سوى كسى كه خون ما را ريخته و پشت و پناه ما را كشته است .

اى پسر معاويه ! به خدا سوگند، جز پوست پيكر خود ندريدى ! و جز گوشت بدنت را پاره نكردى ! به زودى خداى ، تو را با رسولش جمع خواهد ساخت ، تا گناه بزرگ ريختن خون فرزندانش را و شكستن حرمت حريمش ‍ را كيفر كند واداد آن ها را از تو بستاند. در دادگاهى كه قاضى آن خداى باشد و محمد خصم تو گردد و جبرئيل يار ستم ديدگان باشد و گواهى دهد.

اگر چه مصبيت هاى بزرگ ، كار مرا به جايى كشانيده كه با چون تويى سخن گويم ، من تو را كوچك و حقير مى شمارم و گناهت را بزرگ مى دانم و تو را بسيار ملامت مى كنم و از سرزنش تو كوتاهى نخواهم كرد. چشم هاى ما اشك ريز و سينه هاى ما آتش خيز است !
شگفتا، تو كشتن رحمانيان را، برابر كشتن شيطانيان ، قرار مى دهى !
كسى كه تو را ساخته و پرداخته و بر گردن مسلمانان ، سوار كرده ، مى داند كه پست ترين جانشين و بدترين خليفه ، براى ظالمان به جاى گذارده است .

و هر دوتان خواهيد دانست كه كيفر كدام شديدتر، كدام بيچاره تر خواهيد بود! اگر جنايت خود و اسارت ما را غنيمت شمردى ، به زودى خواهى دانست كه غرامت بوده و بس .

زمانى كه به جز از كشته خود ندروى و بدانى كه خداى ، بر بندگان ستم كار نمى باشد، شكايت تو را، نزدش مى برم ، و به لطف حضرتش اتكال مى كنم .

يزيد! آن چه حيله دارى به كار بر، و آن چه توانايى دارى بكوش و از نيروى خود بهره گير، به خدا سوگند، نخواهى توانست نام نيك ما را محو كنى و وحى و رسالت را نابود سازى و به مقام والا و ارجمند ما برسى و اين ننگ را از دامان خود بشويى . راءى تو، دروغ و عمر تو كوتاه و سپاه تو پراكنده است ، روزى كه منادى ندا كند:"اءلا لعنة الله على الظالمين و الحمدلله رب العالمين ". بار خدايا! براى گذشتگان ما خوش بختى و سعادت و آمرزش ‍ بخواه و براى فرزندان آن ها شهادت و رحمت . از قادر ذوالجلال مى خواهم كه بر پاداش آنان بيفزايد و به حد اكمل بپردازد و ما را يادگار آن ها قرار دهد. اوست ، مهربان ، اوست بهترين دوست ، بهترين كس و بهترين يار)).

يزيد، در طول سخن رانى زينب ، دم نيارست و نتوانست چيزى بگويد. ولى پس از پايان سخن زينب ليچارى گفت و كينه اش را به وسيله شعرى نشان داد:
يا صيحة تحمد من صوائح   ما اءهون الموت على النوائح
ناله زدن ، از زنانى داغ ديده پسنديده است ، و مرگ ، براى زنان نوحه گر چقدر آسان است !
زينب ، در اين سخن رانى ، بزرگ ترين شاهكار ادبى و سياسى و اجتماعى را بيافريد. شاهكارى كه نظيرش ديده نشده و حافظه جهان ، مانندش را به خاطر ندارد. نكته اى كه ، در زندگى زينب جلب نظر مى كند، آن است كه او با اين قدرت بيان ، به طورى كه مانند پدرش على سخن مى گفت ، ديده نشد كه پيش از شهادت برادر، در مجلسى از مجالس مردان سخن رانى كرده باشد؛ چنان كه پس از بازگشت از شام ، خطابه اى از او شنيده نشد.

نخستين سخن رانى او، در اين سفر بود، كه در كوفه انجام داد. آخرين سخن رانى نيز، در اين سفر بود كه در شام انجام داد. قدرت او در سخن ، به اندازه اى بود كه دشمنش ابن زياد، وى را سجاعه و زبان پرداز لقب داد، عقل و خردمندى او، طورى بود كه هنوز كسى نتوانسته است يك اشتباه سياسى ، از او در سفر اسارت بگيرد. ايمان و تقواى او كه جاى خود داد. دانش او به جايى رسيده بود كه برادرش اعتراف بدان كرد و گفت : ((اءنت بحمدالله عالمة غير معلمة )). پس چرا زينب پيش از سفر به كربلا و بعد از سفر در مجالس تبليغ و ارشاد، براى مردان شركت نمى كرد؟
چنان كه مادرش زهرا نيز فقط يك بار، در جلسه مردان سخن گفت . آيا از اين نظر بود كه زينب سخن رانى زن را در مجلس مردان ، بر طبق دين جدش روا نمى دانست ، مگر در وقت لزوم ؟
2- مجلس يزيد، مجلس پيروزى بود. ولى زينب ، اين مجلس را، دادگاه محاكمه يزيد قرار داد. و يزيد و يزيديان را و پيشينيان يزيد را و راه يزيد را به محاكمه كشيد و كفر و و طغيان آن ها را بر ملا ساخت . دادگاهى كه خود زينب ، دادستانش بود و جهان بشريت قضات آن بودند. سخن رانى زينب ، ادعا نامه دادستان بود كه عليه يزيد و راه يزيد، اقامه كرد. زينب ، در اين ادعا نامه ، وجدان هاى خواب را بيدار كرد و شناخت نوينى به انسانيت ، تقديم داشت .

يزيد، نتوانست از خود دفاع بكند؛ با آن كه ساعت ها وقت دفاع داشت ، به دشنامى و ليچارى در برابر سخنان منطقى زينب ، بسنده كرد. كسانى كه منطقى ندارند، حرف خوبى ندارند، فحش و دشنام را كار خود قرار مى دهند. تهمت ، افترا، ننگين ساختن بيگناهان و پاكان ، سرلوحه زندگى آن هاست . از پيغمبر اسلام يك جا شنيده نشد كه به كافرى و يا مشركى فحشى داده باشد. جنايت كاران هر چند زور دارد و زر، در برابر منطق و حرف حسابى ، زبون هستند، و ياراى سخن ندارند، دروغشان ، فروغشان را برده ، زورشان ، زيانشان گشته است .

دادگاه ، يزيد را به اعدام ابدى و ننگ جاودانى محكوم كرد و راه يزيد و پيشينيان يزيد را محكوم كرد. زينب ، از اين دادگاه ، مظفر و منصور، بيرون آمد. حسين مظفر گرديد، پدر حسين مظفر گرديد، نياى حسين ، مظفر گرديد و راه حسين مظفر گرديد. زينب ، نشان داد، كه سفر اسارت ، استمرار سفر شهادت است و دانسته شد كه چرا حسين ، زينب را در سفر شهادت همراه آورد و چرا حسين شهادت را برگزيد و چرا زينب ، جامه افتخار اسارت را بر تن كرد.

اگر زينب جامه زرم بر تن مى كرد. و شهادت مى يافت ، سفر اسارتى نبود، دادگاه محاكمه يزيد تشكيل نمى شد و خطر اختفاء شهادت حسين را تهديد مى كرد.

شامى سرخ رو

فاطمه ، دختر حسين ، در زمره اسيران بود. نوجوان بود و زيبا، مردى سرخ رو، از مردم شام ، چشمش بر آن زيباى بهشتى ، بيفتاد. روى به يزيد كرده گفت : يا اميرالمؤ منين ! اين كنيزك را به من ببخش ! دختر حسين (ع) كه اين سخن بشنيد، چون بيد لرزيدن گرفت و به عمه اش زينب پناه برد. زينب ، برادر زاده را زير پر گرفت و به مرد شامى ، روى كرده گفت : ((تو اين آرزو را به گور خواهى برد؛ يزيد چنين حقى ندارد)).

سخن زينب ، بر يزيد گران آمد. كى زن اسير، در مجلس بيدادگران ، حق سخن دارد؟!
آن هم بيدادگرى چون يزيد! آن هم چنان سخنى !
يزيد به زينب گفت : من مى توانم اين دختر را به او ببخشم !
زينب گفت : ((هرگز! خداى چنين حقى را، به تو نداده مگر آن كه از دين بيرون شوى و به دين ديگر در آيى )).

يزيد خشمگين شده ، گفت : پدرت و برادرت از دين بيرون رفتند!
زينب گفت : ((اگر تو مسلمانى ، به دين پدرم و برادرم خواهى بود)).

يزيد گفت : تو دروغ گويى و دروغ مى گويى ؟!
زينب گفت : ((تو زور دارى و ظلم مى كنى و دشنام مى دهى !)).

يزيد شرمنده گرديد و خاموش شد. شامى سرخ رو، دگر باره به سخن آمد و دختر حسين را، از يزيد طلب كرد. يزيد بانگ بر او زده ، گفت : خفه شو و حرف نزن . مرد شامى پرسيد: مگر اين دختر كيست ! يزيد پاسخ داد: اين ، فاطمه دختر حسين است ، و آن ، زينب ، دختر على است .

شامى گفت : خداى تو را لعنت كند، اى يزيد، پسران پيغمبر را مى كشى و دخترانش را اسير مى كنى ؟! من مى پنداشتم اينان اسيران كفرند!
يزيد گفت : حال كه چنين است ، تو را به آن ها ملحق مى كنم و فرمان داد گردنش را بزنند.

دژخيمان اطاعت كردند!

همسر يزيد

يزيد، بزمى آراسته بود، تا پيروزى را جشن بگيرد، تا كام يابى خود را نشان دهد، تا خاندان وحى را بكوبد. ولى چنين چيزى نشد؛ مجلس بزمش ، دادگاه محاكمه اش گرديد و حكم ، عليه او صادر شد. پيروزى او، به شكست تبديل گرديد و شهد در كامش شرنگ شد، به جاى كوبيدن خاندان وحى ، خودش كوبيده شد. حق ، در همه جا پيروز است ، ناله مظلوم از قدرت ظالم قوى تر است .

نخستين حكمى كه در اين محاكمه جهانى ، عليه يزيد، صادر گرديد، از سوى همسرش هند بود. هند ناظر جريان هاى مجلس بود. آن چه رخ داده بود ديده و آن چه گفته شده ، شنيده بود. ناگهان ، خود را به درون مجلس ‍ انداخت و از شوهر پرسيد: اين سر حسين ، پسر فاطمه ، دخت رسول خداست ؟!
يزيد گفت : آرى ، برو شيون كن و سياه بپوش .

هند، گريه كنان ، از مجلس بزم شوهر بيرون رفت . اين هم شاهكارى از شاهكارهاى زينب .

يكى از اصحاب پيامبر كه در مجلس بزم شركت داشت ، روى به يزيد كرده گفت : تو، روز رستخيز خواهى آمد و ابن زياد شفيع توست و اين سر خواهد آمد و رسول خدا شفيع اوست .

يزيد، جز ابن زياد شفيعان ديگر نيز دارد. پدرش معاويه ، جدش ابوسفيان و دگران . قضات ديگرى كه حكم عليه يزيد صادر كردند، مسلمانان آن روز، مردم شام ، كه همگى مسلمان نبودند، آيندگان بشرى ، فرشتگان آسمان ه.

اين ، محاكمه فورى يزيد است و محاكمه بزرگ او، در آينده بود كه زينب از آن خبر داد. در دادگاهى كه قاضى آن خداى و خصم يزيد، رسول خداى و گواهان ، اعضا و جوارح يزيد و فرشتگان مى باشند؛ فرشتگانى كه از سوى خداى ، ناظر رفتار و كردار بندگان هستند و پرونده اى است كه هر چه كرده و شده ، در حضورش خواهد بود.

يزيد، دستور داد كه اسيران را، از كاخ بيرون بردند و زندانى كردند. زندان آن ها جز ويرانه اى نبود، خرابه اى كه ساكنانش را از گزند سرما و سوز گرما محفوظ نمى داشت . ديرى نپاييد كه پوست چهره هاى اسيران تركيد و سوزش بيرون بر آتش درون افزوده گرديد! اين پذيرايى يزيد، از ميهمان اسير بود! و آن پذيرايى كوفيان ، از ميهمانان شهيد. هر دو گروه ، ميهمان بودند و هر دو گروه پذيرايى شدند و چگونه پذيرايى !
اسارت زينب و شهادت حسين رابطه مستقيم دارند و اسارت ، شهادت را شناسا مى سازد و نمى گذارد، شهيد ناشناخته بماند.

خطابه زين العابدين (ع)

1- مجلس يزيد، براى يزيد، مقصود يزيد را انجام نداد و عقده هايى بر عقده هايش بيفزود، عقده شكست ، عقده خوارى ، عقده احساس نفرت از جانب مردم .

خبر مجلس ، در شام پخش گرديد و عكس العملى شديد يافت ! شاميان ، جز خاندان سفيانى ، نزديكى و قريبى براى پيامبر نمى شناختند. رسانه هاى گروهى دولت ، دودمان سفيانى را از نزديك ترين كس ، به پيامبر معرفى كرده بودند! مردم شام آن ها را، آل محمد مى پنداشتند! اكنون مى شنوند كه محمد (ص) جز سفيانيان ، آلى و دودمانى دارد، پسرانى دارد، دخترانى دارد. و پسرش به دست يزيد كشته شده و دخترش اسير گرديده و به شام آورده شده است . نقش رسانه هاى گروهى ، به دست خود يزيد، نقش بر آب گرديد و يزيد در فكر چاره شد.

مشاوران متملق و اطرافيان چاپلوس و مردم پول پرست و بى شخصيت ، كه يار ظالمان مى گردند، به راءى نشستند و بينديشيدند. سر انجام چاره اى يافتند، تا مردم را فريب داده ، شهيدان و اسيران را، بدنام سازند! و يزيد و سفيانيان را خوش نام گردانند.

مردم را به مسجد بزرگ شام دعوت كردند و خطيبى چاپلوس و گوينده اى متملق فراهم ساختند، تا بر منبر شود و يزيد و يزيديان را ستايش كند و حسين و حسينيان را نكوهش !
از يزيد و پيشينيان يزيد، بتى سازد تا مردم بپرستند و به حسين و راه حسين پشت كنند! حكومت هاى زورگو و قلدر، به نام دين ، به نام حزب ، به نام مسلك ، چنين مى كنند! و كارشان اين است . زبان ها را مى بندند! و زبان هايى استخدام مى كنند. قلم ها را مى شكنند و قلم هايى را استخدام مى كنند. دشنام مى دهند! تهمت مى زنند! افترا مى بندند!
روز، روز جمعه بود، تعطيل بود، تعطيل عمومى برقرار، به زودى ، مسجد از مردم پر مى شد. يزيد و يزيديان ، در مجلس شركت كردند. خطيبى بر منبر شد و خانه رحمان ، لانه شيطان گرديد! تنها يادگار حسين (ع) امام سجاد، زين العابدين را كه اسير دستگاه ظلم و بيدادگرى بود نيز، در مجلس شركت دادند.

خطيب ، داد سخن داد و آن چه خواسته يزيد بود، انجام شد. از حسين بد گفت ، از پدر حسين ، بد گفت . دشنام را بالاتر نبرد، چون از هيجان افكار عمومى مى ترسيد. به جاى آن ، از يزيد خوب گفت ، از پدر يزيد خوب گفت ، هر دو را به صفات كمال موصوف ساخت و سخن پردازى را ادامه داد!
از معاويه گفت ، از يزيد گفت ، از پدر گفت ، از پسر گفت ، از هر دو گفت ، از يكى گفت . مردم ، همگى گوش بودند و خطيب مى گفت آن چه يزيديان مى خواستند! و يزيديان مى خواستند آن چه خطيب مى گفت . ناگهان ، فريادى در مجلس طنين انداز شد! سكوت مردم را شكست و سخن خطيب را بريد و جنبشى در ميان مردم بر پا كرد! اين فرياد، از فرزند حسين ، امام اسير بود كه مى گفت :
((اى خطيب ، واى بر تو! مى خواهى خشنودى خلق را با خشم خدا بخرى ! اينك جاى خود را در آتش دوزخ ، آماده بين !)).

خطيب ، دست پاچه گرديد، و دم فرو بست و ديگر سخن نيارست ، و از منبر فرود آمد!
غلغله از مردم برخاست ! هر كسى چيزى مى گفت ! براى بسيارى كه به حقيقت آشنا نبودند، درك واقعيت دشوار بود! سكوتى آميخته به تحير، بر مردم حكم فرما گرديد. مردم همه خاموش شدند تا ببيند چه مى شود. وقتى خاموشى سراسر مجلس را فرا گرفت و مردم به سوى امام اسير و يزيد رو كردند، شنيدند امام به يزيد مى گويد: ((اجازه مى دهى روى اين چوب ها بروم و سخنى بگويم ؟ سخنى كه خشنودى خداى در آن باشد، و براى خلق ، پاداش و اجر داشته باشد)).

يزيد اجازه نداد. او، امام اسير را مى شناخت و مى دانست كه زاده حسين است و پسر على !... رد در خواست امام ، از سوى يزيد، مردم را بر انگيخت كه خواسته امام را تاييد كنند و از يزيد بخواهند كه با اين درخواست موافقت كند.

يزيد پاسخ داد: اگر اين اسير، بر منبر شود، پايين نخواهد آمد مگر وقتى كه مرا و خاندانم را رسوا سازد. مردم نپذيرفتند و گفتند: مگر اين جوان اسير، چقدر نيروى سخن دارد كه بتواند چنين كند!
يزيد گفت : شما او را نمى شناسيد، من او را مى شناسم ، او از شيرخوارى با علم و دانش سر و كار داشته .

مقاومت يزيد، حسى كنجكاوى مردم را بر انگيخت و شوق شديدى براى سخن امام اسير، پديد آورد. اصرار كردند و تقاضا را تكرار كردند، تا كار به جايى رسيد كه ديگر يزيد نتوانست ، در برابر درخواست همگانى ، پاى دارى كند. سر انجام موافقت كرد و امام اسير بر منبر شد و سخن آغاز كرد:

((حمد، خدايى را سزاست كه ازلى است و آغاز ندارد و جاودانى است و پايان ندارد. پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود و پس از فناى خليق ، او مى ماند و بس )). سپس چنين گفت : ((ايهاالناس ! خداوند عالم به ما نعمى عطا كرده : حلم و بردبارى ، سخاوت و جوان مردى ، فصاحت و سخنورى ، شجاعت و دليرى ، و دل هاى مؤ منان را كانون مهر و محبت ما قرار داده است .

اى مردم ! رسول خدا از ما خانواده است ، وصى رسول الله از ما خانواده است ، حمزه سيدالشهدا، از ما خانواده است ، جعفر طيار از ما خانواده است ، دو سيد جوانان بهشت از ما خانواده است ، امام قائم اين امت ، از ما خانواده است .

اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد، بشناسد و هر كس مرا نمى شناسد، خود را، به او مى شناسانم و حسب و نسب خود را به او مى گويم :
من فرزند مكه و منايم .

من فرزند زمزم و صفايم .

من فرزند كسى هستم كه حجرالاسود را، با عبا برداشت و در كعبه نهاد
من فرزند بهترين كسى هستم كه تا كنون جامه احرام بر تن پوشيده و حج كرده و سعى صفا و مروه را انجام داده است .

من فرزند كسى هستم كه شبان گاه ، از مكه به مسجد اقصى رفت ، به معراج رفت ، به سدرة المنتهى رسيد و نزديك ترين كس به خدا بود.

من فرزند كسى هستم كه از جانب خدا، وحى بر او نازل گرديد.

من فرزند محمد مصطفايم .

من فرزند خديجه كبرايم .

من فرزند على مرتضايم .

من فرزند فاطمه زهرايم .

من فرزند سدرة المنتهايم .

من فرند درخت طوبايم .

من پسر حسين ، شهيد كربلايم )).

سخن امام اسير كه بدين جا رسيد، ناله مردم به اشك و آه بلند گرديد، سرشك ديده روان ساختند. يزيد نگران شد و بر خود ترسيد، به اذان گوى مسجد، فرمان اذان نماز داد!
مؤ ذن بانگ اذان برداشت : الله اكبر... .

امام اسير گفت : ((خداى بزرگ تر و برتر است از هر چيز و عظيم تر است از هر چه از آن بتوان ترسيد و پرهيز كرد)).

مؤ ذن گفت : اءشهد اءن لا اله الا الله ... .
امام اسير گفت : ((گواهى مى دهم كه جز الله خدايى نيست )).

مؤ ذن گفت : اءشهد اءن محمدا رسول الله ... .
امام اسير، كه انتظار چنين فرصتى را داشت ، سر خود را برهنه كرد و فرياد كشيد: ((اى مؤ ذن ، تو را به حق محمد سوگند، دمى ساكت شو)). پس روى به يزيد كرده پرسيد: ((اين محمد، اين پيامبر گرامى ، جد من است ، يا جد تو؟ اگر بگويى كه جد تو است ، همه كسى مى داند دروغ است و اگر بگويى جد من است ، چرا پدرم را كشتى ؟! چرا مالش را به يغما بردى ؟! چرا زنانش ‍ را اسير كردى ؟!)).

فرزند حسين (ع) در اين هنگام ، پيراهن چاك زد و به مردم خطاب كرده ، گفت : ((در تمام جهان ، كسى را جز من مى شناسيد كه جدش رسول خدا باشد؟ پس چرا يزيد، پدرم را كشت و ما را هم چون كافران اسير كرد؟!)).

پس يزيد را گفت : ((تو مى گويى ، محمد رسول خداست و مى خواهى رو به قبله بايستى و نماز جمعه بخوانى ؟! واى بر تو، از روز قيامت ! واى بر تو از روز رستخيز؛ روزى كه پدرم و جدم خصم تو باشند!)). يزيد فرياد زد: مؤ ذن اذان بگوى .

2- در اين مجلس ، از امام اسير، بزرگ ترين قدرت روحى را مى بينيم ! مجلسى كه به دست دشمن ، در شهر دشمن ، با قدرت دشمن ، براى خواسته دشمن ، فراهم شده بود، يك باره دگرگون ساخت و با دست دشمن ، كار دشمن را ساخت !
بهترين راه كوبيدن خصم اين است كه او را با دست خودش ، با قدرت خودش ، به خاك افكند. اكنون دانسته شد كه در رزم شهادت ، پيروزى از آنِ كه بود؛ حسين يا يزيد؟
نوجوانى 23 ساله ، اسير، پدر كشته ، برادر كشته ، همه كس كشته ، غارت زده ، با چه نيرويى توانست معجزه تاريخ را انجام دهد و بزرگ ترين شاهكار تبليغى براى رسانه هاى گروهى ، در عرصه پهناور گيتى به جاى گذارد و حقايقى را كه ساليانى دراز، بزرگ ترين قدرت ها، با زور و زر، از مردم شان نهان كرده بودند، آشكار سازد و تاريكى را روشنايى گرداند، تا حجت خداوندى بر خلق تمام شود و مردم پى برند راه حق كدام است و راه باطل كدام .

پيمايش راه حق ، نبايد، از ترس و بيم باشد. كسى كه از ترس ، راه را بپيمايد، رهرو نخواهد بود. سلوك راه خدا نبايد به طمع زر باشد، او زرطلب و پيشه ور خواهد بود، نه رهرو. رهرو، كسى است كه راه خدا را، براى خدا بپيمايد و بس .

رهرو راه خدا كسى است كه از خود بيگانه نباشد، ماشين نباشد، پيچ و مهره نباشد، بيل و كلنگ و تيشه نباشد، بفهمد چه مى كند و براى چه گام بر مى دارد و به كجا مى رود.

رهبران ملت ها، بايد اين گونه رهبرى كنند. رهبرى با زور، رهبرى نيست ، رهبرى با زر، رهبرى نيست . رهبرى با خدعه و نيرنگ ، رهبرى نيست . رهبرى با دروغ ، رهبرى نيست . خيانت است و جنايت . حقيقت رهبرى ، روشن ساختن حقايق است و بس . وقتى حقيقت ، براى بشر، روشن شد، خودش با اختيار به دنبال حق مى رود، اگر طمعى در كار نباشد اگر خورده شيشه اى در دل نباشد.

3- يزيد، به اعدام امام سجاد تصميم گرفت و دژخيم را بخاست و گفت : اين جوان را، ببر به باغ قصر، و در آن جا بكش و به خاكش سپار! دژخيم اطاعت و يادگار حسين (ع) امام اسير را به درون باغ برد و به گور كندن مشغول شد. على به نماز ايستاد و با خدايش به راز و نياز پرداخت .

دژخيم كه از گور كندن فراغت يافت ، هنگامى كه خواست ، دست به جنايت بزرگ بزند، ناگهان فريادى كشيد، و به رو بر زمين افتاد و بيهوش شد. خالد، پسر يزيد كه ناظر اين منظره بود، نزد پدر رفت ، وضع را گزارش داد. يزيد از خون جوان ملكوتى و انسان آسمانى ، در گذشت و يادگار حسين ، به روشن گرى بشر پرداخت .