روز شهادت
1- روز شهادت ، روزى بود و چگونه روزى ! و چه
روزى ! روزى كه در تاريخ بشرى مانند نداشته و ندارد. روزى كه در گذشت روزها و ماه
ها و سال ها، تكرار نشده و نمى شود. روزى كه خوبى و بدى ، زيبايى و زشتى ، نور و
ظلمت ، داد و بيداد، در برابر هم قرار گرفتند. خوبى ها، زيبايى ها همگى در سپاه
حجاز جمع شده بود، بدى ها و زشتى ها در سپاه كوفه ؛ قولى است كه جملگى بر آنند.
يك سو شهادت بود و سعادت ! يك سو شقاوت بود و جنايت ! شهادتى كه برتر از آن شهادتى
نيست ، جنايتى كه شوم تر از آن جنايتى نه .
شبان گاه روز شهادت ، خورشيد دو دلى داشت و نمى دانست چه كند. گاه مى انديشيد كه
زودتر، سر از دريچه مشرق بر آورد و بزم شهادت را چراغان سازد؛ بزمى كه در عمر درازش
، همانندش را نديده بود و در آينده هم نمى ديد.
گاه مى انديشيد كه آن روز را در خانه بماند، مبادا چراغ راه جنايت پيشگان گردد. شب
را تا سحرگاه ، در اين انديشه به سر بد. سرانجام ، به خاطرش رسيد كه تاريكى يار
جنايت كاران است و كمكى به تبه كاران .
بد انديشان جنايت پيشه ، در تاريكى آزادى عمل دارند، و بيشتر جنايات ، در تاريكى رخ
مى دهد. آنان از روشنايى و نور در هراسند؛ مبادا جنايتشان ديده شود. آنان شب را يار
جنايت خود مى دانند و ظلمت و تاريكى را پوشش و روكار كردار خود قرار مى دهند.
خورشيد تصميم گرفت كه از خانه بيرون شود، شايد كه اين جنايت بزرگ رخ ندهد، شايد
شرمى رخ دهد، غافل از اين كه يزيديان شرم و حيا را كنار گذارده و رذل تر و نانجيب
تر از آن بودند كه از نور، شرم كنند و دست از جنايت بردارند. آنان عازم نابود كردن
نور بودند، چگونه از نور شرم مى كردند!
سپيده دم كه سر زد، حسين و ياران به نماز ايستادند، دوگانه بهر يگانه به جاى
آوردند. از نماز كه فارغ شدند، طبل جنگ يزيديان برخاست . حسين رو به ياران بايستاد
و حمد و ثناى خداى را به جاى آورد و چنين گفت :
((خداى شهادت را براى من و شما اجازه داده ، شايسته است كه
صبر پيشه سازيد و استقامت به خرج دهيد. مرگ ، پلى است كه بدان وسيله از بدبختى و
رنج گذشته ، به دشت پهناور بهشت و نعمت هاى جاويدان خواهيد رسيد. كدام خوش نداريد
كه از زندانى بيرون پهناور بهشت و نعمت هاى جاويدان خواهيد رسيد. كدام خوش نداريد
كه از زندانى بيرون شده ، در كاخى منزل كنيد. ولى دشمنان شما به وسيله مرگ از كاخى
بيرون مى شوند و در زندانى شكنجه گاه جا مى گيرند)). پس دست
به دعا برداشت و چنين گفت : ((بار خدايا! تو در هر رنجى
پناهى ، و در هر گرفتارى اميدى ، در سختى ها تو مرا يار و مددكار بودى ، چه غم ها
كه از من زدودى ، و چه رنج ها كه مرا از آن رهانيدى ، پروردگارا! نعمت ها از آن
توست ، نيكى ها از آن توست ...)). نيايش حسين به شكر نعمت
هاى خداوندى پايان يافت و نشان دهنده عالى ترين خون سردى و ايمان در تاريخ بشر بود.
2- خورشيد روز شهادت كه سر زد، گويند حسين بر اسب رسول
خدا (ص) كه نامش مرتجز بود، سوار گرديد(24)
و به آماده كردن لشكر و صف آرايى سپاه پرداخت . سپاهى كه از نظر عدد، از يك صدم
سپاه دشمن كمتر بود، و هزاران برابر سپاه دشمن ، وفا داشت ، ايمان داشت ، استقامت
داشت .
پيشواى شهيدان ، زهير را به فرماندهى جناح راست سپاه خود، و حبيب را به فرماندهى
جناح چپ گماشت ، و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد. آزادگان ، بايد پرچم دارشان
جوان مردترين كس باشد. خيمه ها پشت سر لشكر قرار داده شد. آن گاه فرمان داد:
در كنده اى كه گرداگرد خيمه هاى كاروان كنده شده بود و از نى و خس و خاشاك آكنده
بود آتش افكندند و خط دفاعى را تكميل كردند، تا دشمن نتواند، بر بانوان حرم بتازد،
و از پشت بر سپاه شهادت ، خنجر زند.
عمر سعد فرمان فرماى سپاه يزيدى نيز به آرايش سپاه خود پرداخت ، و سرداران و
فرماندهانى براى هر قسمت از لشكر منصوب ساخت . اطمينان به پيروزى و عشق ملك رى ،
سراپاى وجودش را فراگرفته بود و هر چه زودتر انتظار شام شدن روز را مى كشيد!
عمرو بن حجاج زبيدى را به فرماندهى جناح راست ، و شمر را به فرماندهى جناح چپ قرار
داد و پرچم را به دست ((دريد)) غلامش
سپرد. بردگان دنيا، بايد پرچم دارشان برده پليدترين مرد تاريخ باشد!
3- صبح گاه بخشى از سپاهيان كوفه ، در گشت بودند. آتش
شعله ور را كه گرداگرد سپاه حسين ديدند، گزارش دادند. شمر بيامد تا خود ببيند و از
ديدن در خشم شد. چون كه دانست محاصره سپاه حسين (ع) سودى ندارد و نمى توان به تسليم
وادارشان كرد و زنده دستگيرشان ساخت . خشم خود را با پرتاب دشنامى به سوى حسين (ع)
آشكار كرد و فرياد زد:
اى حسين ! در سوختن به آتش دنيا شتاب كردى ، پيش از آن كه به آتش جهنم بسوزى !
مسلم بن عوسجه ، رادمرد كوفه ، در كنار حسين (ع) بود، اجازه خواست با تبرى كارش را
بسازد. مسلم عرض كرد:
اجازه بده تا به تيرش زنم ، اين مرد گناه كار است ! قلدر است ! ستم كار است ! حسين
اجازه نداد و فرمود: ((چنين مكن ، من نمى خواهم جنگ را آغاز
كرده باشم )).
4- حسين سوار بر اسب گرديد و به سوى سپاه يزيد رفت و
به وعظ و راهنمايى و ارشاد پرداخت . صداى خود را چنان بلند كرد كه همه لشكريان يزيد
شنيدند:
((آهاى مردم ! گوش كنيد و شتاب مكنيد. مى خواهم موعظه كنم و
وظيفه اى را انجام دهم . اگر انصاف بدهيد و سخنان مرا بشنويد، از شقاوت دور شده و
سعادتمند خواهيد شد. اى مردم ! خود قاضى باشيد و اندكى بينديشيد، مبادا روزى پشيمان
شويد (وقتى كه پشيمانى سودى نخواهد داشت ).
ياور من خدايى است كه قرآن را نازل كرده . هموست كه نيكوكاران را يارى مى كند. پس
حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و درود بر رسول خدا و همه پيامبران و فرشتگان
فرستاد. آن گاه ، سخن آغاز كرده گفت :
آيا مى دانيد من كيستم و پسر كيستم ؟ آيا كشتن من مباح و ريختن خون من رواست ؟! آيا
هتك حرمت من جايز است ؟! از خود بپرسيد. آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم ؟! آيا
من فرزند وصى و عموزاده پيغمبر شما نيستم ؟! آيا من پسر نخستين كسى نيستم كه به
رسول خدا ايمان آورد؟! آيا حمزه سيدالشهدا عموى من نيست ؟! آيا جعفر طيار، كه با دو
بال در بهشت پرواز مى كند، عموى من نيست ؟!
آيا نشنيده ايد كه پيغمبر، درباره من و برادرم گفته است :
اين دو تن سرور جوانان اهل بهشتند. اگر مرا راست گو مى دانيد، كه راست گو هستم ، به
خدا سوگند كه دروغ نگفته و نمى گويم . و اگر مرا دروغ مى خوانيد، هنوز كسانى هستند
كه اين سخن را از پيغمبر شنيده اند. از آن ها بپرسيد، از جابر بپرسيد، از ابو سعيد
خدرى بپرسيد، از سهل ساعدى بپرسى ، از زيد بن ارقم بپرسيد، از انس بن مالك بپرسيد.
همگى ، به شما خواهند گفت : اين سخن را از پيامبر شنيده اند)).
سكوتى سپاه كوفه را فرا گرفته بود كه شمر از انقلاب سپاه بترسيد؛ فرياد زده گفت :
من چنين سخنى را نشنيده ام ! حبيب بن مظاهر كه در كنار حسين ايستاده بود، پاسخش داد
و گفت :
راست مى گويى ، تو را با دين و ايمان چه كار! تو را با سخن پيغمبر چه كار! دل تو،
پر از كفر است .
حسين به سخن ادامه داده گفت :
((اگر باور نمى كنيد كه من زاده دخت پيامبر هستم ، به خدا
سوگند كه بين شرق و غرب عالم ، به جز من براى دختر پيغمبر، فرزندى نيست . آيا كسى
را از شما كشته ام كه مى خواهيد قصاص كنيد؟! آيا مالى را از چنگ شما ربوده ام ؟!))
ديگر پاسخى نشنيد. آن گاه سرانى از سپاه كوفه را يكان يكان نام برده گفت :
((اى شبث ربعى ! اى حجار ابجر! اى قيس اشعث ! آيا شما براى
من نامه ننوشتيد و مرا دعوت نكرديد؟! و در نامه تان چنين نوشته نبود: ميوه هاى ما
رسيده ، باغ ما سبز و خرم ، درختان ما بارورند. بيا كه لشكرى آماده در انتظار توست
؟)).
آنان منكر شدند و گفتند: چنين نامه اى ننوشتيم . حسين گفت : ((به
خدا قسم نامه را نوشتيد. اكنون اگر مرا نمى خواهيد. بگذاريد كه به هر نقطه زمين
بخواهم بروم )). قيس اشعث پاسخ داده گفت :
ما اين حرف ها را نمى فهميم ، تو بايد تسليم شوى ! حسين گفت : محال است ! به خدا،
تن به ذلت نخواهم داد و مانند بردگان نخواهم گريخت و به خدا پناه مى برم
)).
سپس ، زهير، نابغه نظامى ، سخن گفت . نصيحت كرد و به ارشاد پرداخت .(25)
پس از او، برير، استاد قرائت ، به نصيحت پرداخت و موعظه كرد.(26)
با ديگر حسين ، به خير انديشى پرداخت و همان طور كه ميان دو لشكر ايستاده بود، عمر
را احضار كرد. وى از رو به رو شدن با حسين (ع) پرهيز داشت ، ولى نتوانست فرمان ولى
خدا را اطاعت نكند، شرفياب شد.
حسين بدو گفت : ((آيا تو مرا مى كشى ؟ تا زنازاده ، فرزند
زنازاده ، تو را والى رى و گرگان سازد؟! به خدا، بدين آرزو نخواهى رسيد! آن چه مى
خواهى بكن ! پس از من ، روز خوشى نخواهى ديد. در دو جهان ، سياه بخت شد. مى بينم كه
سرت را بريده اند و در شهر كوفه سر نى كرده ، بچه ها سنگش مى زنند)).(27)
عمر در خشم شد و چيزى نگفت و بازگشت . آن گه حسين به سرزنش كوفيان پرداخت و
سخنانش يكى از شاهكارهاى ادبى و فكرى و اجتماعى در زبان عرب به شمار مى رود.
حضرتش چنين گفت :
((اى گروه بد انديشان و بدكاران ! نابودى و هلاكت بر شما باد
و هميشه در غم و اندوه غوطه ور باشيد! شما دست نياز به سوى ما دراز كرديد و
فريادرسى خواستيد. وقتى نيازتان را بر آورديم و به فريادتان رسيديم ، به روز ما
شمشير كشيديد و ما را با آتش سوزان استقبال كرديد!
شمشيرى كه خودمان به دستتان داده بوديم ، آتشى كه ما به روز دشمن افروخته بوديم !
اكنون دوست دشمن شده و دشمن دوست گرديده ايد؟!
دشمنى كه در ميان شما نه اقامه عدلى كرده و نه خواسته اى از خواسته هاى شما را
برآورده ! واى بر شما، صد واى ! چه بد بخت مردمى هستيد!
به ما خيانت كرديد و از يارى حق دست برداشتيد و يار باطل شديد! واى بر شما! صد واى
! چرا نباشد؟!
شما مردمى بوديد كه وعده يارى داديد، سپس دست از يارى برداشتيد! بدون آن كه فكرى
كنيد و شمشيرى به كار بريد و آرامشى بر هم زنيد، مانند پشه ها به سوى مردارها
دويديد!
اى بردگان كنيزكان ، اى دوران از راه حق ! اى زير پا كنندگان قرآن ! اى دگرگون
سازان حقايق ! اى آلودگان به گناه ! اى دست پروردگان شيطان ! اى خاموش كنندگان
نور و رحمان !
از مهر خدا دور باشيد! آيا يار يزيد شده و از حسين دست بر مى
داريد؟! خيانت ، سرشت شما بوده و در پيكرتان ريشه دوانيده و تناور شده و ميوه داده
! ميوه اى كه بيننده اش را به رنج مى اندازد و شكم هاى غاصبان و ستم گران را پر مى
سازد! اينك ، زنازاده ، زاده زنازاده ، مرا بر سر دو راهى قرار داده :
شهادت و كشته شدن ، يا ذلت و تسليم ظالم بودن . محال است كه تسليم بشوم . و چنين
چيزى در جهان رخ نخواهد داد.
خداى براى ما نخواسته ، رسول او نخواسته ، مردم با ايمان نمى خواهند، شرافتمندان از
چنين كارى بيزارند، پاك سرشتان روا نمى شمرند. شهادت نيكان ، از تسليم شدت به
پليدان برتر و بالاتر است . كنون ، من با كمى سرباز و خيانت ياوران ، با اين لشكر
گران خواهم جنگيد. و شعر فروه مرادى را به ياد آورد:
فاءن نهزم فهزامون قدما |
|
و ان نهزم فغير مهزمينا |
و ما ان طببا عجبن و لكن |
|
منايا و دولة آخرينا |
فقل للشامتين بنا اءفيقوا |
|
سيلقى الشامتون كما لقينا |
- اگر سپاه دشمن را شكست داديم ، تازه اى نيست ، ما از دير باز شكننده بوديم . و
اگر از دشمن شكست خورديم ، شكست نخورده پيروز شده و هميشه پيروز هستيم .
- شكست ما از ترس نيست بلكه مرگ ما فرا رسيده و كامرانى دگران .
- سرزنش كنندگان را بگوييد، هشيار باشند، چنين روزى براى آن ها خواهد بود.
آن گاه به سخن ادامه داده فرمود:
طولى نخواهد كشيد و ديرى نمى يابد كه روزگار بر شما تنگ گيرد و سياه روز و سياه بخت
بشويد. جدم پيامبر خدا به من چنين خبر داد. و اين آيات قرآن را تلاوت كرد:
((فاءجمعوا اءمركم و شركاءكم ثم لا يكن اءمركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لا
تنظرون .(28)انى
توكلت على الله ربى و ربكم ما من ذابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم
؛(29)
دور هم بنشينيد و بنديشيد، و درباره من قضاوت كنيد؛ مبادا روزى پشيمان شويد.
من توكل بر خدا دارم ؛ خدايى كه آفريدگار من و شماست و هر جنبنده اى بر زمين ، سر
در كف او دارد. پرودگار من به راه راست است )).
پس يزيديان را نفرين كرده و گفت :
((بار خدايا! باران آسمان را از ايشان بگير، و سال هاى قحط و
خشكى را به آن ها بده و جوانى كه از عشيره ثقيف باشد بر اين ها مسلط گردان ، تا جام
هاى تلخ و ناگوار بدان ها بنوشاند. چون كه دروغ گفتند و به ما خيانت كردند!
بار خدايا! تو پروردگار ما و نقطه اتكاى مايى و سرانجام ما با توست
)).
آن گاه به لشكرگاه خود بازگشت .
5- حسين (ع) هنوز نشسته بود كه نتيجه نصايح و وعظ و
ارشاد خود را بديد. حر جوان مرد و سردار رشيد كوفه شرفياب شد و بدو پيوست ، از
يزيديان بريد و حسينى شد و شربت شهادت نوشيد. سردار بزرگ كوفه ، پس از شرفيابى
اجازت گرفت ، تا سپاه كوفه را رهنمايى كند و پند و اندرز دهد، اجازت صادر شد و حر
به ميدان رفت و آن چه كه شايسته خيرخواهى بود انجام داد. پس به جنگ پرداخت .(30)
حسين ، در سخنانش با سپاه كوفه گفته بود: بينديشيد، حر انديشيد و شهادت را بر
سردارى سپاه برگزيد. مرگ را در آغوش گرفت و جايزه امير كوفه را به دور انداخت ،
دوزخى بود، بهشتى گرديد. مرده بود، زنده گرديد. جانور بود، انسان گرديد، انديشه و
فكر، ويژه انسان است . رهبرانى كه راه انديشه و فكر كردن را تحريم مى كنند، مى
خواهند از بشر، ماشين بسازند و از مقام عالى انسانى وى را به جمادى برسانند. حسين ،
مهندس كارخانه انسان سازى است .
6- سپه سالار لشكر يزيد پيش آمد و تيرى به چله كمان
نهاد و سوى لشكر حسين بينداخت و گفت : گواه باشيد كه من نخستين كس بودم كه به سوى
حسين تير انداختم !
پس از اين تملق و چاپلوسى كه به دست عمر سعد رخ داد، جنگ آغاز شد و كوفيان ،
حجازيان را تيرباران كردند و بسيارى از ياران حسين زخم تير برداشتند. حسين (ع) نيز
فرمان جنگ را صادر كرد و ياران را فرمود:
اى بزرگواران ! به پا خيزيد. اين تيرها پيك هاى دشمن هستند كه به سوى شما مى آيند.
پس از تيراندازى ، دو تن از سپاه يزيد به نام سالم و يسار، براى مبارزه و جنگ تن به
تن به ميدان آمدند و هماورد خواستند.
اين دو دليران بودند و از نزديكان امير كوفه به شمار مى آمدند. سالم و يسار، افسران
ارشد سپاه حسين را براى نبرد دعوت كردند. حسين به افسران خود اجازه نداد كه هماورد
آن دو گردند. سرباز رشيد حسين به نام ابن عمير شرفياب شد و اجازه خواست كه پاسخ
مبارز طلبان سپاه يزيد را بدهد. حسين كه چشم به سرباز رشيد خود انداخت ، مردانگى و
رشادت وى را پسنديد و اجازه داد كه به ميدان برود.
ابن عمير به ميدان آمد و يك تنه با آن دو دلاور بجنگيد و طولى نكشيد كه پيروز شد و
هر دو را بكشت . در برابر، انگشتان دست چپش قطع گرديد. در اين جنگ تن به تن ،
يزيديان شكست خوردند و ديگر كسى جراءت نكرد كه به ميدان آيد و از سپاه حسين مبارز
طلب كند. پيروزى ابن عمير آژير خطر براى يزيديان بود و روحيه آن ها را متزلزل ساخت
.
نقشه جنگ عوض شد و حمله عمومى از سپاه يزيد بر سپاه حسين آغاز گرديد. يزيديان حمله
اى سخت كردند كه كار تمام شود، ولى با شديدترين مقاومت ها از ياران حسين رو به رو
شدند. چنين مقاومتى در تاريخ بشريت نظير ندارد.
شماره مدافعان از يك صدم مهاجمان كمتر بود ولى به خوبى حمله را دفع كردند. پدافند
ياران ، به قدرى موفقيت آميز بود كه نيازى پيدا نكرد خود حسين شخصا در نبرد شركت
كند. نيمى از ياران حسين در اثر اين حمله بر خاك و خون غلتيدند و شهيد شدند، گويند
شهيدان اين حمله چهل و يك تن بودند.
اين دفاع مردانه موجب شد كه فرمانده سپاه يزيد از حمله عمومى صرف نظر كند، و حمله
هاى جناحى پيش گيرد. جناح چپ سپاه كوفه بر جناح راست سپاه حجاز حمله ور گرديد.
حجازيان ، زانوان را بر زمين نهادند و نيزه ها را به سوى دشمن گرفته خط دفاعى تشكيل
دادند. اين حمله نيز به خوبى دفع شد و سپاه كوفه از اين حمله نيز نتيجه نگرفت و
عقده اى در دل پليدان پيدا شد. ابن جوزه از درون سپاه يزيد بيرون شد و فرياد زد: اى
حسين ! مژده باد تو را به آتش دوزخ (ص)منظورش نزديك شدن شهادت بود.
حسين پاسخ داد: ((هرگز چنين نخواهد شد، من نزد خداى آمرزنده
و مهربان مى روم )). و نفرينش كرد:
((خدايا اين مرد را به سوى آتش بكشان )).
نفرين به اجابت رسيد؛ ناگهان پاى اسب ابن جوزه در جويى رفت و تكانى سخت خورد و
سرنگون گرديد، بپاى چپش در ركاب ماند و پاى راستش از ركاب خارج شده ، در هوا قرار
گرفت . اسب هم چنان مى كشانيد و بر روى زمين مى خزانيدش ، سرش به سنگ مى خورد و
تنش معلق شده بود و هم چنان بود تا جان داد نفرين ، كار خود را كرد و مسروق خضرمى
را به هوش آورد تا از سپاه كوفه بگريزد و سر به بيابان گذارد. او كسى بود كه به عزم
كشتن امام آمده بود، تا از امير كوفه جايزه بگيرد.
7- شمر با سربازان تحت فرماندهى خود حمله كرد و
حسينيان مردانه دفاع كردند و ابن عمير در اين دفاع مردانه شهيد گرديد.
سواران سپاه حجاز كه شماره آن ها از چهل كمتر بود، حمله متقابل كردند و دليرانه به
سوى دشمن تاختند. سپاه كوفه عقب نشينى كرد، كار به جايى رسيد كه فرمانده سواران
سپاه كوفه ، از عمر، فرمانده كل كمك خواست و پيامى فرستاد:
سواران من از دست اين عده ناچيز، داغان شده و پراكنده گرديدند. براى من كمك بفرست ،
كمك ، كمك .
ياران حسين ، دادمردى و مردانگى دادند. هر يك آن ها، با گروهى از سربازان دشمن رو
به رو بود شجاعانه مى جنگيدند و جان بازى مى كردند. دليرانه به نبرد ادامه مى
دادند. عمر، دو گردان ذخيره را وارد ميدان كرد و به كمك سواران فرستاد. پانصد
تيرانداز در ميان آن ها بود. گروه ديگر كه جامه اى بر خود و بر اسب پوشانده بودند
كه سلاح در آن كارگر نشود. اينان حمله را با حمله پاسخ دادند. به سپاه حسين نزديك
شده تيراندازى كردند. در نتيجه ، اسبان سپاه حسين مجروح شده ، از كار افتادند.
رادمردان ، پياده به نبرد ادامه دادند و پاى دارى كردند.
روز به نيمه رسيده بود و تنور جنگ هم چنان افروخته بود، جان بازان ، جان بازى مى
كردند، شهيدان به شهادت مى رسيدند و بر افتخار انسانيت مى افزودند.
كشته ها و مجروحان سپاه كوفه بى شمار بود، هر سربازى كه از حجازيان كشته مى شد، در
برابر، چند سرباز كوفى كشته شده بود. زمين از پيكرهاى مقتولان فرش شده بود، خون
سراسر دشت را فرا گرفته بود. سربازى كه از سپاه يزيد كشته مى شد، به زودى با سرباز
ديگر جايش پر مى شد. ولى سرباز حسين كه شهادت مى يافت ، جايش خالى مى ماند، نيروى
احتياط و ذخيره اى در كار نبود كه جاى او را پر سازد. هر چه عدد شهيدان افزايش مى
يافت ، شماره سربازان حسين كاستى مى پذيرفت .
8- عمر سعد، تصميم گرفت جبهه دوم تاءسيس كند تا جنگ را
زودتر خاتمه دهد. گروهى را ماءمور كرد كه از چپ و راست بر سپاه حسين بتازند. حسين ،
اين جمله را پيش بينى كرده و سربازانش به زودى آن را دفع كردند و كوفيان در اين
حمله كارى از پيش نبردند.
عمر سعد فرمان داد: به خيمه ها آتش بيندازيد و خود نزديك نشويد! كوفيان چنين كردند
و به آتش افكنى به سوى خيمه ها پرداختند! حسين ، به ياران فرمود: ((از
اين كار نتيجه اى نخواهند گرفت )).
شمر به خيمه هاى حسين (ع) آن قدر نزديك شد كه با سرنيزه اش خيمه اى را سوراخ كرد و
فرياد زد: آتش بياوريد، تا خيمه را به خيمه نشينان آتش بزنم ! زنان و كودكان خيمه
نشين ، از خيمه بيرون شدند. حسين به شمر خطاب كرد:
((مى خواهى خانواده مرا بسوزانى ؟! خداى تو را بسوزاند)).
زهير سردار بزرگ و نابغه نظامى با ده تن از سربازانش چنان برق آسا بر شمر بتاخت كه
وى مجبور به عقب نشينى گرديد و كشته اى بر جاى گذارد.
يزيديان كه از حمله بر چپ و راست نتيجه نگرفتند، مجبور شدند كه دوباره از رو به رو
بجنگند تا باقى مانده سپاه حسين را نابود سازند. آنان هر چند اندك بودند، ولى خستگى
ناپذير بودند، تشنگى را، كه سراپاى آن ها را فرا گرفته بود، از ياد برده ، خم به
ابرو نياورده بو سستى در عزيمت آن ها راه نداشت . شجاعانه مى جنگيدند، دليرانه نبرد
مى كردند و حماسه انسانيت را روح مى بخشند.
9- ابو ثمامه ، سرباز دلير حسين كه كثرت شهدا و قلت
سپاه را بديد، عرض كرد: جانم به فدايت ، دشمن نزديك شده و چيزى از عمر من باقى
نمانده ، پيش از تو كشته خواهم شد، آرزومندم وقتى كه خدا را ملاقات مى كنم . نماز
پيشين را كه وقتش رسيده ، به جا آورده باشم . حسين گفت : ((به
ياد نماز افتادى ، خداى تو را، از نمازگزاران قرار دهد و از ذاكران بداند. آرى ،
اكنون آغاز وقت نماز ظهر است )). سپس فرمود:
((از اين مردم بخواهيد كه ساعتى دست از جنگ بردارند، تا ما
نماز بخوانيم )). حصين ، سردار يزيد، فرياد زد: نماز حسين
قبول نخواهد شد! حبيب سردار حسينى پاسخش داده گفت :
نماز آل رسول الله قبول نمى شود و نماز چون تو خرى قبول مى شود؟!
حصين ، به سوى حبيب بتاخت . حبيب ، حمله متقابل كرد و با نخستين ضربت ، كار اسبش را
بساخت . حصين بر زمين افتاد. سربازانش او را از چنگ حبيب ربودند. حبيب كه چنان ديد،
يك تنه بر سپاه دشمن زد. گويند 62 تن را به خاك انداخت و شهادت يافت . كشته شدن
حبيب ، در حسين اثر گذارد و گفت : پاى خدا حسابش مى كنم .
پس حبيب را مخاطب ساخته گفت :
اى حبيب ! رحمت بر آن شيرت باد، تو كسى بودى كه قرآن را يك شبه ختم مى كردى
)).
از پى حبيب ، حر، سردار بزرگ كوفه ، جنگ نمايانى كرد و شهادت يافت .
حسين تصميم گرفت كه نماز خوف بخواند. به زهير و سعيد فرمود: جلو بايستيد و سپر
باشيد. آن دو اطاعت كردند و در پيش روى حسين قرار گرفتند و خود را آماج تيرهاى دشمن
ساختند و نگذاشتند يكى از آن تيرها به حسين اصابت كند.
حسين با ياران باقى مانده ، نماز خوف را به جماعت ، به جا آورد و سلام داد.
نماز كه تمام شد، سعيد در اثر بسيارى تير كه بر پيكرش رسيده بود، بر زمين افتاد و
شهادت يافت .
10- در اين جا راه حسين و يارانش را از راه انقلابيون
جدا مى بينيم . حسين در آخرين ساعت هاى عمر، در ساعت شكست در فكر نماز بود، به ياد
خدا بود.
آيا انقلابى چنين است ؟ آيا كاسترو چنين است ؟ آيا چه گوارا چنين بود؟ آيا مائو
چنين بود؟ انور پاشا، انقلابى ترك ، چنين بود؟ آيا آلنده چنين بود؟!
آيا آنان در ساعت حساس شكست به ياد نماز بودند و نماز به جماعت خواندند؟ آيا اين
همه قدرت روحى داشتند و مى توانستند اين گونه خون سرد باشند كه در آن ساعت خداى را
عبادت كنند؟!
حسين چنين كرد و يارانش چنان كردند. او نماز كرد و آن ها نيز نماز كردند. حسين در
كربلا جهادهاى گوناگون داشت ، نماز، يكى از آن جهادها بود. نماز جهاد است ؛ چنان كه
پيكار جهاد است .
جهاد، از خود چشم پوشيدن و خداى را ديدن است . خود را فراموش كردن و خداى را به ياد
داشتن است . نماز در ميدان جنگ ، در برابر تيرهاى دشمن ، با لب تشنه و تن مجروح
خونين ، نشان دهنده عظمت ايمان و بزرگى روح است . ايمانى كه به جز در قلب مجاهد، در
جاى ديگر يافت نشود.
11- گردونه جنگ هم چنان مى چرخيد. زهير، نابغه نظامى و
سردار بزرگ سپاه حسين ، شهيد گرديد و از پس وى ، ياران ديگر شهيد شدند.
نوبت پيكار به بنى هاشم رسيد. آنان شانزده تن بيش نبودند و همگى از دودمان ابو طالب
، پدر على (ع)، نخست ، پسر بزرگ حسين ، على اكبر، به ميدان رفت و شهادت يافت و آن
گه جوانان هاشمى به جهاد رفتند و همگى شهيد شدند. آخرين شهيد بنى هاشم ، عباس جوان
مرد برادر حسين (ع) و پرچم دار سپاه بود.
هاشميان شهيد، همگى جوان بودند و در ميان آن ها پير كهن سالى نبود. بزرگ ترين آن ها
از نظر سن ، خود حسين (ع) بود كه به شصتمين بهار عمر خود نرسيده بود. پيران بنى
هاشم كجا بودند؟! جوانان ديگرشان كجا بودند؟! شماره هاشميان در آن زمان ، بايد بيش
از هزار باشد، ولى نخواستند به شهادت برسند. توفيق ، رفيقى است ، به هر كس ندهندش
.
12- واپسين شهيد كربلا، سويد حضرمى است . وى جنگ
نمايانى كرد و زخم بسيارى برداشت و بر زمين افتاد و از هوش برفت . كشته اش
پنداشتند. هنگامى كه حسين كشته شد و كوفيان فرياد مى كشيدند: حسين كشته شد. سويد به
هوش آمد و از جاى برخاست ، از شمشيرش جست و جو كرد، نيافت ، سر انجام كاردى پيدا
كرد و بر سپاه كوفه حمله كرد.
بيم و ترس در دل كوفيان جا گرفت . گروهى فرار كردند، به گمان آن كه ياران حسين زنده
شده و دوباره به جهاد پرداخته اند. ولى پس از اندى پى به حقيقت بردند و سويد را
شهيد كردند.