پيشواى شهيدان

آيت الله سيد رضا صدر

- ۹ -


به سوى كعبه

از شهر و ديار چشم پوشيدن و راه كعبه را پيمودن ، راه خداست ؛ راه شهادت است . شهيد، به سوى كعبه گل مى رود نه كعبه دل ، چون كعبه دل هميشه با اوست ، و از كعبه دل جدايى ندارد. و آن كه به سوى كعبه دل مى رود، به سوى دل مى رود، نه به سوى كعبه .

شام گاه شنبه بيست و هفتم رجب سال شصتم هجرت رسول اسلام بود كه حسين به خانه خود پشت كرد و به خانه خدا رو كرد.

خانه حسين (ع) نيز خانه خدا بود و حسين (ع) از خانه خدا، به سوى خانه خدا رفت . بيست و هفتم رجب ، روز بعثت رسول خداست . شصت سال پيش ، نياى حسين (ع) در اين روز، براى نجات بشر قيام كرد. فرزندش ‍ حسين نيز، راه جدش را پيمود.

پيامبر اسلام را بعثتى بود و حسين را بعثتى .

به جابر، يار جدش رسول خدا، خبر رسيد كه حسين رخت سفر بسته . شرفياب شده ، عرض كرد: تو پسر پيغمبر هستى و يادگار او. شايسته است صلح كنى چنان كه برادرت صلح كرد؛ او در اين كار رستگار و موفق بود.

پاسخ حسين چنين بود: ((برادرم ، طبق فرمان خدا و رسول صلح كرد و من هم ، طبق فرمان خدا و رسول رفتار مى كنم )).

جابر، اين زمان و آن زمان را يكى پنداشته بود و يزيد و معاويه را يكى ! ولى اين زمان ، آن زمان نبود، هر چند حسين ، حسن بود و حسن ، حسين بود. آن زمان ، وقت جهاد بى رنگ بود و اين زمان وقت جهاد رنگين . حسين نيز، در آن زمان به جهاد سپيد پرداخت و اين زمان به جهاد سرخ . جهاد سرخ بايد، از جهاد سپيد آغاز شود و ريشه بگيرد.

كاروان شهادت 9،از مدينه بيرون شد، شب تاريك بود و ماه شرم مى كرد كه خود را به كاروان نور بنماياند. كاروانى كه خورشيدى هم چون حسين داشت و ماهى چون عباس و اقمار و ستارگانى فروزان ، در آن جلوه گرى مى كردند.

تاريخ بشر، همانند اين كاروان را نديده بود و ديگر نيز نديد.

كاروان شهادت ، كاروان اسارت ، كاروان سعادت ، كاروان جهاد، كاروانى كه زن و مردشان مجاهد بودند، هر چند جهاد مرد گونه اى بود و جهاد زن گونه اى ديگر؛ كاروانى كه برنا و پيرشان ، آماده فداكارى بودند.

بانگ روح بخش كاروان ، در آن شب تاريك ، ضربان قلب كاروان شهادت بود. طنين دلپذير زنگ كاروان ، جان مى بخشيد و مرده را زنده مى كرد.

عبدالله بن مطيع ، راه را بر حسين بگرفت و پرسيد: كجا مى روى ؟!
((اكنون به سوى مكه مى روم . پس از خدا خير مى خواهم )).

عبدالله بن مطيع : خداى براى تو، خير بخواهد و ما را فداى تو گرداند. به كه كه رسيدى همان بمان و زان جا بيرون مشو! تو سيد و سالار عرب هستى . حجازيان ، كسى را هم سنگ تو نمى دانند. اگر در مكه بمانى ، مردم گروه گروه از هر كوى و برزن به سوى تو خواهند آمد. مبادا به كوفه بروى . كوفه ، شهر شومى است . در آن جا پدرت كشته شد، به برادرت خيانت شد، زخمش زدند، مجروحش ساختند، جانش را در خطر قرار دادند، اگر تو كشته شوى ، به خدا، ما همگى در به در خواهيم شد.

اشتباه ابن مطيع اين بود كه كشته شدن حسين را هلاكت مى پنداشت ، در صورتى كه كشته شدن حسين ، شهادت بود و يزيديان را در به در و نابود كرد.

خاموشى ، بر كاروان سايه انداخته بود. ستارگان بر آن ها مى نگريستند. در آن ميان ، نواى حسين (ع) شنيده مى شد كه اين آيه قرآن را، پى در پى تلاوت مى كرد:
((فَخَرج مِنها خائفا يترقب و قال ربِّ نجّنى من القوم الظالمين )).(14)
اين آيه ، داستان خروس موسى را از چنگ فرعونيان و كمك خواستنش را از خداى ، حكايت مى كند.

نواى حسين ، آهنگ جان بخشى براى كاروانيان بود و مژده اى براى آرامش ‍ دل ه.

آيا آهنگى ، از آهنگ حسين زيباتر و دلرباتر شنيده شده ؟ آن هم وقتى كه حسين ، آهنگ خانه خدا را دارد. حسين راه اصلى را پيش گرفت و بيراهه نرفت .

پيشنهاد شد كه از بيراهه بايستى رفتن ، مبادا ماءموران از پى برسند. پذيرفته نشد، و حسين (ع) به راه خود ادامه داد.

راه شهادت ، راه اصلى است ، راه آشكار است و بيراهه راه شهادت نيست . شهيد، بيراهه نمى رود؛ بيراهه رفتن با شهادت سازگارى ندارد.

كاروان ، به ميقات رسيد. در مسجد شجره ، نماز احرام خواندند و جامه سپيد احرام را پوشيدند و همگى احرام بستند؛ مبادا بدون احرام داخل حرم شوند.

لبيك گويان ، به سوى حرم مى رفتند و با خداى خويش راز و نيازى مى داشتند. پنج شبانه روز، سفر كاروان طول كشيد و شب جمعه سوم ماه شعبان ، پاى در حرم خداى گذاردند.

سوم ماه شعبان سال سوم هجرت ، روزى است كه حسين (ع) در اين جهان قدم گذارد.

آيا ميان اين سوم شعبان و آن سوم شعبان ، رابطه اى است ؟!
در آن روز، حسين (ع) به جهان بشريت قدم نهاد، در همان روز، حسين به جهان شهادت قدم گذارد. در حرم خداى پا نهادن ، آغاز شهادت بود، چنان كه سفر به سوى آن ، سفر شهادت . مگر پيام حسين ، وقت خروج از مدينه ، چنين نبود؟
((هر كس ، با من بيايد شهادت يابد)).

زمانى كه حسين به حرم رسيد، اين آيه را تلاوت كرد:
((و لمّا تَوجه تِلقاء مدين قال عسى ربّى اءن يهديَنى سواء السبيل )).(15)
قرآن ، از سفر موسى (ع) به سوى مدين حكايت مى كند.

سفر مَدين ، براى موسى سفر رسالت بود و از آن جا به سوى فرعونيان بر انگيخته شد.

سفر حسين (ع) نيز به سوى مكه ، سفر شهادت بود و از آن جا به سوى يزيديان ، بر انگيخته گرديد.

شهادت ، رسالتى است آسمانى و ملكوتى .

دعوت پيغمبر اسلام ، از مكه آغاز شد. دعوت حسين نيز از مكه آغاز گرديد. وقتى حسين به مكه داخل شد، به سوى خدا رفت و عبادت عمره را انجام داد. سپس ، به سوى خلق گراييد.

براى خدا، سوى خلق گراييدن ، به سوى خدا رفتن است . خدا را همه جا مى توان يافت . مسجد الحرام پايگاه حسين (ع) گرديد.

كعبه دوم

حسين (ع) چهار ماه و پنج روز، در كنار خانه بماند و كعبه اى شد در كنار كعبه . مردمى كه به زيارت كعبه آمده بودند، حسين را نيز زيارت مى كردند و از خرمن فيضش خوشه ها بر مى گرفتند. طواف كعبه مى كردند و طواف كوى حسين .

مسجدالحرام داراى دو كعبه شده بود؛ كعبه اى در ميان مسجد قرار داشت و كعبه اى در كنار مسجد. حسين و كعبه دو نبودند و يكى بودند؛ هر دو از آن خدا بودند. تفاوتى كه بود، كعبه صامت بود و حسين ناطق . آن كعبه صامت و اين كعبه ناطق .

حسين مى گفت و كعبه مى شنيد. حسين با زبان قال به سوى كعبه دعوت مى كرد، و كعبه با زبان حال به سوى حسين ، و هر دو به سوى خد.

خبر، در كشور پخش شد كه حسين ، با حكومت يزيد و قدرت يزيدى مخالفت كرده ، مخالفتى آشكار. آشكارا بيعت نكرد، آشكارا از مدينه خارج شد، آشكارا به مكه وارد شد و آشكارا به مبارزه پرداخت .

كسانى كه در نهان ، كارى انجام مى دهند، يا نادرستش مى دانند و يا مى خواهند از ديده دشمن پنهانش دارند. دشمن ، نخستين كسى ود كه از مخالفت حسين آگاه شد و حسين قيام خود را صحيح مى دانست . پس چرا پوشيده اش بدارد؟!
آرمان حسين ، درست بود، قيام (ع) درست بود و نقشه اش نيز درست ، هزار و اندى سال ، از شهادتش مى گذرد، هنوز كسى نتوانسته بر وى خرده بگيرد و بگويد حسين در اينجا خطا كرده است . دور و نزدكى ، قيام حسين را براى شهادت ، صحيح مى دانند.

حسين ، در اين صد و اندى روز كه در مكه بماند، چه كرد؟ و چه فعاليتى داشت ؟! بر ما مجهول است . چون تاريخ و اخبار، از آن سخن نمى گويند.

آن چه مسلم است ، آن است كه اگر حسين فعاليتى سياسى انجام داده بود، پنهان نمى ماند، چون حسين ، كار نهانى نداشت . چون ساكنان و زائران مكه ، حسين را مى نگرسيتند. در اين صد و اندى روز، به جمع سپاه نپرداخت . فرستادگانى براى دعوت به هيچ شهرى نفرستاد، به جز بصره كه تفصليش ‍ خواهد آمد.

به تربيت چريك اشتغال پيدا نكرد. به سوى جنگ پارتيزانى ، قدمى بر نداشت . به ترور دست نزد و همه اين گونه كارها، از او ساخته بود و توانايى انجام دادن آن ها را داشت . ياران با وفايى داشت كه از وى همه گونه اطاعت مى كردند. چرا؟! چون حسين ، در پى شهادت بود و اين كارها با شهادت تنافى داشت .

حسين (ع)، در مسجدالحرام مى نشست و با مردم گفت و گو مى كرد و به وعظ و ارشاد مى پرداخت . مسلمانان ، گردش جمع شده و ازخوان فضلش ‍ بهره مى گرفتند.

نقل است كه در مسجدالحرام ، اقامه جماعت مى كرده .و چه كسى از حسين شايسته تر؟! مسافران اسلام ، از راه هاى دور مى رسيدند و از اوضاع گوشه هاى مختلف كشور اسلام گزارش مى دادند.

دستگاه يزيدى ، از مراقبت حسين غافل نبود و حضرتش را تحت نظر ميداشت و حسين ، مى دانست .

يزيد، وقتى كه ديد حسين از چنگش در مدينه بيرون شد و ديگر به آسانى دسترسى به او ندارد و كشتن حسين كار آسانى نيست ، از ابن عباس تقاضاى پا درميانى كرد، تاحسين (ع) را از مخالفت باز گرداند.

نامه اى ، براى ابن عباس نوشت . مشاوران يزيد و همكاران قدرت ، نهايت زيركى رادر نوشتننامه به كار بردند.

اينك نامه يزيد:
حسين (ع) پسر عم تو، و عبدالله زبير دشمن خدا، از بيعت من خوددارى كردند و به مكه رفتند و مى خواهند فتنه و آشوب راه بيندازند. پسر زبير، هر چه زودتر به كيفر خواهد رسيد و شمشير، سزاى او خواهد بود، ولى دوست مى دارم كه از حسين (ع) به شما اهل بيت ، شكوه كنم . به من خبر رسيده كه دسته اى از مردم عراق كه در شمار دوستان حسين هستند، نامه هايى به او نوشته و براى خلافت دعوتش نمودند وحسين نيز دعوت را اجابت كرده است . البته شما مى دانيد كه پيوند خويشاوندى ميان ما و شما، حرمتى بزرگ دارد و حسين اين پيوند را قطع كرده است !
اكنون كه تو پيشواى اهل بيت و مهمتر رجال ديار خود هستى ، حسين را ديدار كن و بكوش كه وى را از ايجاد شكاف ميان مسلمانان و فتنه انگيزى باز دارى . اگر سخن تو پذيرفته شد و از كرده پشيمان گرديد. از من امان خواهد يافت و بخشش هاى بى كران ، بر او روا خواهيم داشت ... .

كوشش ابن عباس و نويد بخشش هاى بى كران يزيد، نتوانست در عزم راستين حسين (ع) رخنه اى ايجاد كند و حضرتش را، از قيام براى شهادت باز گرداند.

يزيد، تصميم گرفت كه حسين را در خانه خدا ترور كند! كعبه اى را نابود، و كعبه اى را بى احترام گرداند!
درقانون اسلام ، صيد حرم جايز نيست ، كندن درخت حرم جايز نيست ، ولى در قانون يزيد، كشتن برترين انسان ها در حرم ، رواست !

كوفه و مردمش

خبر مرگ معاويه به كوفه رسيد و خبر خوددارى حسين (ع) از بيعت يزيد نيز به كوفه رسيد و رفتنش از مدينه و پناه بردنش به خانه خدا، در كوفه پخش گرديد.

مردم كوفه ، از يزيد و معاويه ، دل خوشى نداشتند و در شمار دوستان حسين و پدر حسين و برادر حسين قرار داشتند، ولى دوستان وفا نبودند و دوستى آن ها چندان ارزشى نداشت .

كوفيان ، درخانه ((سليمان خزاعى )) كه از بزرگان كوفه بود جمع شدند، و به گفت و گو پرداختند، هر كدام ، به زبانى به حسين اظهار عشق مى كردند.

سليمان كه كوفيان را مى شناخت ، سخن آغاز كرده گفت : معاويه بمرد. حسين ، يزيد را به خلافت نشناخت و با وى بيعت نكرد و از مدينه به مكه رفت . شما همگى شيعه او و پدرش هستيد. اگر اطمينان مى دهيد كه او را يارى كنيد و با دشمنش بجنگيد، به وى بنويسيد و از وى دعوت كنيد تا بدين شهر بياد و در ركابش جهاد كنيد. اگر اطمينان نمى دهيد و به سخن خود وفادار نيستيد، دروغ نگوييد و نامه ننويسيد و دعوت نكنيد.

پاسخ همگى اين بود: ما به خود اطمينان داريم و به تو اطمينان مى دهيم كه يارى اش كرده و در راهش جهاد كنيم .

سليمان گفت : حال كه چنين است بنويسيد و از حضرتش دعوت كنيد.

و اين نخستين نامه اى است كه از كوفه به سوى حسين ، فرستاده شد:
حمد، خداوندى را سزاست كه دشمن ستم گر و كينه ورز تو را سر به نيست كرد. دشمنى كه بدون رضايت ملت ، بر دوش مردم سوار شد! دشمنى كه حق ملت را غصب كرد و خود را فرمان روا قرار داد! دشمنى كه نيكو كاران را بكشت و بد كاران را بگذارد! دشمنى كه مال خداى را برد وخورد، و ميان زورگويان و توان گران پخش كرد! اين گونه مرد، نابود باد، نابودى قوم ثمود.

ما پيشوا نداريم ، به سوى ما بيا، باشد كه خداى به وسيله تو ما را به حق برساند. ما نعمان بن بشير، امير كوفه را به امارت نمى شناسيم . به نماز جماعتش حاضر نمى شويم ، حكومت او در كوفه ، تنها در دارالاماره اش ‍ است . نماز عيد و جمعه را، براى خود اقامه مى كند، نه براى ما. اگر بدانيم كه به سوى ما مى آيى . اون را از كوفه بيرونش كرده ، به شام مى فرستيم .

اين نامه را چهار تن از بزرگان كوفه كه يكى از آن ها سليمان و ديگر حبيب بن مظاهر بود، به نمايندگى از سوى مردم كوفه امضا كردند و براى حسين (ع) فرستاده شد و در دهم ماه رمضان كه يك ماه و هفت روز، از ورود حسين به مكه مى گذشت ، به دست حسين رسيد.

كوفيان ، به همين وعده اى كه در نامه نوشته بودند، عمل نكرند! وقتى كه دانستند حسين مى آيد، امير كوفه را بيرون نكرده و او را به شام نفرستادند!
دو روز ديگر، صد و پنجاه نامه ، به وسيله پيك هاى سه گانه ، براى حسين فرستاده شد.

نامه ها يك امضايى بود و دو امضايى و سه امضايى و چهار امضايى .

دو روز ديگر، سومين گام را اهل كوفه برداشتند و نامه اى كوتاه و محكم ، براى حسين فرستادند، نامه اين بود:
اى حسين بن على ! زود بيا، مردم بى تابانه منتظر تو هستند و به جز تو كسى را رهبر نمى شناسند. شتاب ، شتاب ، شتاب .

امضا: شيعيان ، مؤ منان حسين
نامه اى ديگر، از سوى سياست مداران كوفه ، براى حسين فرستاده شد. بدين مضمون :
دشت ما سبز و خرم است ، ميوه ها رسيده ، به سوى ما زود بيا كه سپاهى آماده در انتظار فرمان توست ... حجار بن ابجَر، شَبَث بن رِبعى ، قَيس بن اشعث . اين سه تن و همكارانشان ، از دوستان حيسن نبودند. هنگامى كه ديدند كوفه به جوش آمده و مردمش حسين را مى خواهند، خواستند از موقعيت استفاده كنند و براى خود، در حكومت حسين جايى باز كرده باشند. چار شاخ ‌دار لنجان ، از هر سويى كه باد مى آيد، خرمن خود را باد مى دهد. اينان نيز چنين بودند و تابع قدرت . ديدند كه قدرت ، در كوفه از آن حسين شده ، حسينى شدند حسين را دعوت كردند. سپاهى را كه در نامه بدان اشاره شد، آنان آماده نكرده بودند. لشكرى كه در كوفه بود، به خودشان نسبت دادند. هنگامى كه ورق برگشت و قدرت از آن يزيد شد، يزيدى شدند و به روى حسين شمشير كشيدند!
نامه هاى مردم كوفه ، پى در پى به مكه مى رسيد و حسين مى خواند. فرستادگان كوفه ، همگى نزد حسين گرد آمدند و نامه ها را تقديم داشتند.

حسين ، درباره مردم كوفه از فرستادگان ، پرسش ها كرد و پاسخ ‌ها شنيد. هر چند خودش كوفيان را بهتر مى شناخت و نقاط ضعف آنان را به خوبى مى دانست و چيزى از احوال آن مردم ، بر حسين پنهان نبود.و
پس از رسيدن نامه ها، حسين به كنار كعبه رفت و ميان ركن و مقام ، دو ركعت نماز به جاى آورد و از خداى طلب خير كرد. پس عمو زاده اش مسلم را بخواند و وى را در جريان گذارد و به ماءموريت داد كه به نمايندگى او به كوفه برود و پاسخ نامه هاى كوفه را چنين نوشت :
((بسم الله الرحمن الرحيم
نامه اى است از حسين بن على ، به سوى بزرگان مسلمانان و مؤ منان كوفه .

اما بعد، فرستادگان شما رسيدند و نامه هاى شما را آوردند. آخرين كس ‍ آن ها هانى و سعيد بودند. نامه ها را خواندم و بر آنچه نوشته شده بود آگاه گرديدم و دانستم سخن شما اين است :
ما امام و رهبر نداريم . به سوى ما بيا، شايد خداى به وسيله تو، ما را هدايت كند وبه حق برساند. اكنون ، برادرم و پسر عمويم و شخصيت مورد اعتمادم ، مسلم بن عقيل -را كه از اهل بيت من است - به سوى شما فرستادم ، تا از حال شما به من خبر دهد و از نظر شما مرا آگاه كند و بداند كه سران شما و خردمندانتان همگى آن گويند كه در نامه هاى شما نوشته شده بود، تا به زودى به سوى شما بيايم . به جان خودم سوگند، پيشوا و امام كسى است كه به قرآن قضاوت كند و عدالت را در كشور بگستراند و مؤ من بدن حق باشد و خود را پاى بند فرمان خدا قرار دهد. والسلام )).

نامه را به همراه مسلم و يكى دو تن از فرستادگان كوفه فرستاد و به مسلم چنين وصيت كرد:
((پرهيزكارى كن و با تقوا باش ، نرمش داشته و مهربانى به كار ببر، فعاليت هاى خود را پوشيده بدار، اگر مردم همگى ، يك دل و يك جان بودند و شكافى در ميان آن ها نبود، گزارش بده )).

مسلم ، در نيمه ماه رمضان ، از مكه بيرون شد. نخست به مدينه رفت و از آن جا به سوى كوفه رهسپار گرديد. ديرى نپاييد كه نامه مسلم از كوفه رسيد و گزارش داد:
نامه هاى فرستاده شده ، راست بود. فرستادگان همگى ، درست گفتند و مردم كوفه آماده جهاد در راه خدا و جان بازى هستند. هم اكنون هيجده هزار تن ، با من بيعت كرده اند و آماده اند كه در ركاب حضرتت فداكارى كنند. هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كن .

از اين گزارش ، چنين دانسته مى شود كه مردم كوفه ، صد در صد اعتماد مسلم را به گفته هاى خود، جلب كرده بودند و بر مسلم مسلّم شده بود كه آنان راست مى گويند و دروغ نمى گويند. حق به جانب مسلم بود. كوفيا، از ته دل به مسلم خبر دادند و هيچ گونه نفاق و دوچهرگى به كار نبردند. پس ‍ گزارش مسلم نيز ضحيح بود و خطا نبوده است .

گفته هاى مردم كوفه ، راستى سخن داشت ولى راستى وعده نداشت ! كوفيان به وعده خود وفا نكردند و سر حرف خود نايستادند!

نامه اى به بصره

خبر جنبش كوفه به شهر بصره رسيد و مردم بصره به جنب و جوش آمدند. شيعيان ، در خانه ((بانو مارى عبدى )) جمع شدند. خانه اين بانو مركز اجتماع شيعه بود، در آن جا وضع موجود كشور و رهبرى اسلام و مسلمين ، مورد گفت و گو قرار گرفت ، به اتفاق آرا رهبرى از آن حسين بود؛ چون شايستگى هاى حضرتش را، در كسى ديگر نديدند. شيعيان دو گروه شدند: گروهى بصره را ترك گفته به سوى حسين شتافتند و گروهى نامه نوشتند و دعوت كردند كه آن حضرت به بصره آيد كه آماده فرمانبردارى اش ‍ هستند.

حسين ، به اهل كوفه نامه اى ابتدايى نوشت و از آن ها دعوت نكرد، بلكه چنان كه ياد شد، مردم كوفه نامه نوشتند و اظهار اطاعت كردند و حسين بدان ها پاسخ داد.

به نقاط ديگرى نيز حسين نامه ننوشت و كمك نخواست ، به يمن نامه ننوشت ، با آن كه در يمن دوستان بسيارى داشت . به مصر نامه ننوشت ، در حالى كه شيعيان در مصر فراوان بودند. به ايران نامه ننوشت ، در حالى كه چند روز ديگر كه مختار قيام كرد، سربازانش ، همه ايرانى بودند و به فارسى سخن مى گفتند.

رهبرى حسين (ع) اختصاص به شيعيان نداشت و حسين از آن همه مسلمانان بود و همگى آماده اطاعت فرمانش بودند. حساب شيعه و سنى در كار نبود، بلكه حساب اسلام و كفر در كار بود. پرچم حسين را، مسلمانان پرچم اسلام مى دانستند و پرچم يزيد را پرچم كفر. ولى حسين ، به سوى هيچ شهرى ، دست تقاضا دراز نكرد و قاصدى نفرستاد و نامه اى ننوشت .

حسين ، عزم شهادت داشت و در پى پيروزى نبود. شهادت بود كه مسلمانان را بيدار و حقايق اسلام را آشكار ساخت ، اگر حسين پيروز مى شد، براى مسلمانان حقايق آشكار نمى شد، نه حسين شناخته مى شد و نه پيشينيان حسين . نه يزيد شناخته مى شد، نه پيشينيان يزيد. گفته مى شد: حسين و يزيد دو مجتهد بودند بر سر حكومت بايك ديگر جنگيدند؛ پسر رسول خدا، بر خليفه رسول خدا پيروز شد و حكومت را در دست گرفت .

حسين ، براى شهادت آشكارا به پا خاست ؛ زيرا شهادت نبايد، در نهان باشد.

تنها شهرى كه حسين بدان جا نامه نوشت ، بصره بود. آيااين نامه ابتدايى بود، يا در جواب تقاضاى مردم بصره ؟ اگر اين نامه ابتدايى بود اين پرسش ‍ پيش مى آيد: چرا حسين تنها به اين شهر نامه نوشته و به شهرهاى ديگر ننوشته است ؟ با آن كه نامه نويسى به همه شهرستان هاى اسلام ، برايش ‍ ممكن بود. شهر بصره داراى پنج بخش بود و هر بخشى سالارى داشت .

حسين ، نامه اى به سالارهاى پنچ گانه بصره نوشت و به وسيله يكى از نزديكانش به نام سليمان به بصره فرستاد.

نامه حسين به منذر عبدى كه يكى از پنج سالار بصره بود رسيد و به قاصد حسين سوء ظن برد كه از ساخته هاى ابن زياد است كه در آن وقت امير بصره بود. او گمان برد كه ابن زياد، اين بازى سياسى را انجام داده ، تا سران بصره را بيازمايد.

عبدى ، سليمان و نامه را بر داشت و نزد ابن زياد آورد كه سوءظن ابن زياد را از خود بر طرف سازد. ابن زياد، فورا سليمان را بگرفت و اعدام كرد. و او نخسيتن شهيد قيام حسين بود. عبدى ، از اين كار بسيار پشيمان شد، ولى پشيمانى سودى نداشت .

يزيد نَهشَلى كه يكى ديگر از سالارهاى پنج گانه بصره بود، وقتى كه از نامه حسين آگاه شد، قدمى بسزا برداشت . وى كه سالار عشيره بنى تميم بود. جلسه اى تشكيل داد و از تيره هاى سه گانه بنى تميم دعوت كرد. آن ها بنى حنظله ، بنى امر، و بنى سعد بودند.

يزيد نهشلى ، نخست از موقعيت خود، درم يان بين تميم بپرسيد. گفتند: تو ستون فقرات ما و مايه افتخار به شمار مى آيى ، تو شرفى بزرگرا حايزى و مقام ارجمندى را، دارايى .

نهشلى ، پس از آن كه اين اعتراف را از آن ها گرفت ، چنين گفت : من ، شما را خواسته ام تا مشورتى كنم و از شما يارى بگيرم .

پاسخ همگى اين بود: ما براى هر كارى آماده ايم .

نهشل ، آغاز سخن كرده گفت : معاويه بمرد، خودش حقير بود و مرگش نيز حقير است ! اوكسى بود كه درهاى ظلم و ستم و سياه كارى و گناه را گشود، و ستم گرى و جور را پايه نهاد، بيعت پسرش ، يزيد را بدعت گذارد. و به گمانش ، اين بيعت را محم و پا برجا كرده ، ولى محال است چنين چيزى بشود، معاويه كوشيد، ولى شكست خورد، خواست يزيد شراب خوار و سر دسته گناه كاران را خليفه قرار دهد و بدون رضايت مسلمانان ، وى را فرمان روا سازد، ولى چنين چيزى نمى شود و نخواهد شد.

يزيد هيچ گونه شايستگى ندارد؛ عقل ندارد؛ دانش ندارد؛ حق را نمى شناسد و نمى داند حق كجاست . به خدا قسم ؛ كه سوگندى است پسنديده ، جهاد با يزيد، از جهاد با مشركان برتر و بالاتر است . اينك ، حسين بن على ، فرزند رسول خدا، كه داراى شرفى است اصيل و خردى شايسته و انديشه اى عميق و دانشى بى نهايت ، در برابر يزيد قيام كرده و از بيعتش سر باز زده است . اونست - شاستگى خلافت مسلمانان را دارد. سوابقش ، روشن و نقطه اى تاريك در حيات وى نيست . گام هايى كه برداشته معلوم ، نزديكى اش به پيامبر آشكار، با خرد و كلان مهربان ، و شايسته تر از او براى شبانى مسلمانان ، كسى نيست .

او امام ماست . پيشواى ماست . به وسيله او، حجت خداى بر ما تمام شده . خودش موعظه اى است گويا و رسا. بياييد از نور حق دور نشويم و خود را در سيه چال باطل نيندازيم .

صخر بن قيس ، ما را از يارى پدرش على ، در جهاد جمل ، باز داشت . بياييد اين لكه ننگ را از خود بشوييم و پسر پيغمبر را يارى كنيم . هر كس در يارى حسين كوتاهى كند، خداى وى را خوار و ذليل خواهد كرد. اينك من ، زره بر تن كرده آماده جهاد هستم . هر كسى كشته نشود، خواهد مرد و آن كه از جهاد بگريزد، از مرگ نتواند گريخت .

اكنون ، از شما انتظار جواب دارم . پاسخ مرا خوب بدهيد، خداى همگى را رحمت كند. بنى تميم ، دعوت يزيد نهشلى را لبيك گفتند. برخى در همانجله و برخى پس از تاءملى و تفكرى آمادگى خود را، براى فداكارى اعلام داشتند.

نهشلى جوان مرد كه از قوم خود اطمينان يافت ، پاسخ حسين را چنين نوشت :
سرور من ! نامه ات رسيد. دانستم كه مرا، براى چه دعوت كرده اى . خواستى كه طاعتم را پيش گيرم و از يارى ات بهره اى داشته باشم ، تا خوش بخت شده و سعادتمند گردم .

خداى ، زمين را، از بزرگوارى پارسا و رهبرى نجات دهنده ، و رهنمايى رستگار، خالى نخواهد گذارد. امروز، حضرتت بر خلق حجت خدايى و امانت الله بر زمين هستى . شاخه درخت احمدى تويى ، محمد (ص) تنه درخت بود و شما شاخه هاى آن هستيد. زود به سوى ما بيا كه هماى سعادت بر سر دارى ، عشيره بنى تميم را مطيع فرمان تو كردم و آن چه چركى و آلودگى در سينه داشتند، با باران بهارى شستم . و نامه را به مكه بفرستاد.

وقتى كه نامه به دست حسين رسيد و آن را بخواند، در حق وى دعا كرد و گفت : خداى ، تو را روز بيم و هراس ، در امان دارد و روز تشنه كامى بزرگ خلق ، در پناه خود جاى دهد.

ولى نهشلى جوان مرد، موفق به يارى حسين نگرديد. وقتى كه شنيد حسين به سوى كوفه رهسپار شده ، سپاه خود را آماده كرد كه به سوى حسين بشتابد. خبر شهادت حسين (ع) بدو رسيد و جز غم و سوختن ، نصيبى نداشت .