پيشواى شهيدان

آيت الله سيد رضا صدر

- ۷ -


بشارت هاى شهادت

- امير المؤ منين (ع) مى گويد: ((حضور پيغمبر شرفياب شدم . حضرتش را گريان ديدم . سبب پرسيدم ، چنين فرمود: جبرئيل نزد من بود و گفت : فرزندت حسين ، در كنار آب فرات ، در زمينى كه كربلايش گويند، كشته مى شود. پس مشتى خاك آن را برگرفت و من آن را بوييدم و گريستم )).

- روزى رسول خدا به حسين فرمود: ((براى تو، در بهشت درجه اى است كه بدان نخواهى رسيد، مگر به وسيله شهادت )).

- عايشه گفت : پيغمبر فرمود: ((جبرئيل به من خبر داد: پس از من فرزندم حسين ، در سرزمين طف كشته خواهد شد و اين خاك را برايم آورد و گفت : آرام گاه او در اين خاك است )).

- زينب دخت جحش گفت : پيغمبر فرمود: ((جبرئيل به من خبر داد كه امت من ، پسرم حسين را خواهند كشت ))، گفتم : خاكش را به من نشان ده . از آن خاك سرخ برايم آورد.

- ام سَلمه گفت : رسول خدا فرمود: ((پسرم حسين بن على در شصتمين سال هجرت من شهيد مى شود)).

- انَس بن حَرث گفت : رسول خدا فرمود: ((فرزندم حسين ، در زمينى كشته مى شود كه نامش كربلاست . هر كدام شما حاضر بوديد، يارى اش كنيد)). حسين كه به سوى كربلا حركت كرد، انس همراه وى شد و در ركابش شهيد گرديد.

- اميرالمؤ منين به براء بن عازب فرمود: ((آيا تو زنده اى و حسين كشته مى شود و يارى اش نمى كنى ؟!)). براء گفت : يا اميرالمؤ منين ! چنين چيزى نخواهد شد. على فرمود: ((چنين چيزى مى شود!)). براء زنده بود و حسين را يارى نكرد.

- هرثمه گفت : در جهاد صفين ، در خدمت على بودم . هنگام بازگشت به زمين كربلا رسيديم . با حضرتش نماز خوانديم . پس از پايان نماز، كفى از خاك برداشت و بوييد و گفت : خوشا به حال تو اى خاك ، روز قيامت از ميان تو، مردمى بر مى خيزند و بدون باز خواست و حساب ، وارد بهشت مى شوند.

ديرى نگذشت كه هرثمه با سپاه يزيد به كربلا آمد. در آن جا دانست كه او را براى كشتن حسين آورده اندش . گفته على به يادش آمد، از كرده پشيمان شد و به حضور حسين شرفياب شد و آن چه از پدر حسين شنيده بود، گزارش ‍ داد. پس راه خود گرفت و از عرصه نبرد بگريخت .

- وقتى على (ع) را بر زمين كربلا گذر افتاد، فرمود: ((اين زمين ، آرام گاه سوارانى است كه قتل گاه شهيدانى كه گذشتگان از آن ها برتر نبودند و آيندگان به پاى آن ها نخواهند رسيد)).

- على (ع)، در شهر كوفه در خطبه اى گفت : ((پيش از آن كه از ميان شما بروم ، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد)). نمير با استهزا پرسيد: چند تار مو بر سر دارم ؟! امير مؤ منان گفت : به خدا مى دانم ، اما نمى گويم ؛ چون گواهى بر اين سخن ندارم ، ليكن در خانه تو، توله اى است كه پسر پيغمبر را خواهد كشت و مردم را براى كشتن او خواهد برد)).

توله نُمير، حُصين است كه در آن وقت خردسال بود. وقتى كه بزرگ شد، رئيس شهربانى ابن زياد گرديد و از سرداران سپاه يزيد در كربلا بود.

على (ع) از چيزى خبر داد كه گواهى زنده بر سخن داشت . كوفيان آن را شنيدند و همگى به چشم ديدند.

تاريخ مى گويد: در كوفه ، مردمانى بودند كه طيلسان هاى مشكى بر تن داشتن و عمر سعد را نشان مى دادند و مى گفتند: اين قاتل حسين است ! بى گمان پوشندگان طليسان هاى سياه ، از ترسايان بودند. و اين خبر آينده ، آسمانى بوده كه بدان ها رسيده بود. گواه اين سخن آن كه به مسلمانان خبر مى دادند، به گمان آن كه مسلمانان نمى دانند. آرى ، مسيحيان آن زمان از شهادت حسين آگاهى داشتند و بشارت شهادت بدان ها رسيده بود.

آيا بشارت دهنده كه بوده ؟
بشارت دهنده به آن ها نمى تواند كسى به جز مسيح باشد كه به پيشينيان خبر داده و بدان ها رسيده است و ترديدى نيست كه چنين بشارتى از پيامبرى ، به خواست خدا بوده است .

اكنون اين پرسش پيش مى آيد: چه هدفى در اين بشارت هاى غيبى هست ؟
آيا بزرگ داشت شهادت ؟ آيا دعوت به سوى شهادت ؟ آيا جاويدان ساختن شهادت ؟ آيا بزرگى گناه يزيديان ؟ آيا نشان دادن راه حق ؟ آيا دور ساختن از راه باطل ؟ آيا همه اين ها و علل ديگر؟
باز هم تاريخ مى گويد: روزى عمر سعد به حسين عرض كرد: سفيهان مى گويند: من قاتل شما هستم !
حسين پاسخ داد: ((راست مى گويند)). عمر سپه سالار يزيد شد و حسين را بكشت . شهادت حسين چگونه شهادتى بود كه پيش از آن ، قاتل و مقتول ، هر دو از آن آگهى داشتند! كشتن حسين (ع) نزد عمر سعد، به اندازه اى زشت بود كه خبر آن را به سفيهان نسبت مى داد و انتظار تكذيب از امام مى داشت .

اين ، آغاز زندگى عمر بود! و آن ، انجام زندگى او!
سعادت و خوش بختى هر كسى به انجام زندگى اوست . كسى نبايد به آغاز زندگى خويش دل خوش كند. دعاهايى كه از بزرگان دين رسيده روى اين نكته انگشت گذارده كه از سر انجام خوب را براى خود از خدا بخواهند.

آيا عمر، وقت ارتكاب جنايت گفته خود را فراموش كرد؟ و شخصيت آن روزش رفته بود و شخصيت ديگرى برايش پيدا شده بود؟!
واى و صد واى از دو گونه شخصيت داشتن !
از چند گونه شخصيت داشتن !

اعلام شهادت

شهادت ، مقدس ترين پديده اجتماعى است . پس ، بايد آشكار باشد و به طور كلى علنى صورت گيرد. اگر شهادت ، در نهانى صورت گيرد، به هلاكت نزديك تر است تا به شهادت . فداكاران بشر، بايد اين نكته را هميشه در نظر داشته باشند، تا بشريت از نيروى عظيمى كه در وجود آن هاست محروم نشود.

بزرگ ترين آرزوى ستم كاران و جنايت پيشگان آن است كه جنايات خود را در نهان ، انجام دهند و خود را بى گناه نشان دهند.

اگر شهادت ، در نهانى انجام شود، كمك به جنايت كاران خواهد بود. از شاهكارهاى پيشواى شهيدان ، اعلام شهادت بود. از شاهكارهاى حسين (ع) زنده نگاه داشتن شهادت بود، و جاويدان ساختن اين قيام مقدس .

اعلام شهادت به وسيله رسول خدا (ص) انجام شد، به وسيله اميرالمؤ منين (ع) انجام شد، به وسيله خود حسين انجام شد و به حد اعلا رسيد. جاويدان ساختن شهادت ، نخست به وسيله زينب خواهر حسين (ع) آغاز شد و سپس به وسيله على (ع)، فرزند بزرگوارش و فرزند زادگان مقدسش ‍ كه از طرف خداى به پيشوايى بشريت منصوب شده بودند، انجام گرديد.

ستم كاران مى كوشند كه جنايات خود را، رنگ قانون دهند و بگويند اجراى عدالت است . دادگاه هاى فرمايشى تشكيل مى دهند، تهمت ها مى زنند، تبليغات دروغين راه مى اندازند. رسانه هاى گروهى را استخدام مى كنند و با زور و قلدرى ، تحت فرمان مى آورند، تا شهيد را مجرم قلمداد كرده ، تا خود را مجرى قانون لقب دهند.

جنايت كار قلدر، يك آرزو دارد كه صد در صد براى رسيدن بدان مى كوشد و آن آرزوى نيك نامى است ، اين آرزو، اگر، براى فرد جانى ، يا گروه جانى ، محقق شود، بهتر مى توانند به خود كامگى ادامه دهند و به مقصد پليد خود برسند.

شهيد راه خدا -كه خدمت گزار انسانيت است و هدفى به جز سعادتمند كردن دگران ندارد- قد مردى مى افرازد و جان بازى مى كند تا نگذارد ستم كاران به مقصود برسند، تا آرزوى موفقيت را به گور ببرند.

شهيد، نخواهد گذارد كه شهادتش رنگ ديگرى بگيرد. شهادت ، رنگ شهادت دارد و بس . شهادت ، اگر در نهان انجام شود، رنگ خود را از دست مى دهد. و جهان انسانيت ، از فيض آن محروم خواهد شد و نيروى مقدسى به هدر خواهد رفت و به جاى آن ، بد بختى نصيب بشر خواهد گشت .

شهادت ، وقتى آشكار گرديد، جهانى مى شود، اجتماعى مى شود، جاويدان مى شود، چراغ روشن تاريخ مى گردد و همه افراد بشر، از آن آگاه خواهند شد و از آن بهره مند مى گردند. در هر جا كه باشند، در هر زمان كه باشند.

گفتيم كه شهادت ، پديده اى است اجتماعى كه انسانيت را زنده مى كند و به اجتماع بشرى حيات مى بخشد. پديده اجتماعى ، نهان پذير نمى باشد و اگر نهانى انجام شد، اجتماعى نخواهد بود جامعه سودى نخواهد برد.

خون شهيد، بايد هميشه جوشش داشته باشد و فروزش و درخشندگى داشته باشد، تا دل ها را روشن كند، تا گمراهان را راهنما باشد. شهادت ، محاكمه عدل و ظلم است و نياز به گواه دارد، تا جهانى گردد و جاويدان شود. گواه شهادت ، اجتماع است ، نه فرد. ديدگان اجتماع ، بايد، شهادت را لمس كند، تا از نور شهادت استضائه كند.

يزيديان ، مى خواستند شهادت حسين (ع) را در گوشه اى از زواياى ، تاريخ ، به خاك سپارند، ولى نتوانستند. حسين (ع) از آن ها داناتر و خردمندتر بود، بينا بود، آينده نگر بود، آن ها خواستند كه با داورهاى فرمايشى و قضات حسب الامرى ، حسين (ع) را مجرم جلوه دهند، خراب كار بخوانند، ياغى لقب دهند، ولى نتوانستند.

ستم گران و قلدران ، كوچك تر از آنند كه بتوانند حقايق را دگرگونه سازند و پست تر از آنند كه بتوانند، چشمه خورشيد را قير اندود كنند.

ستم گران ، زر دارند، زور دارند، ولى زيركى ندارند. ديده دارند، ولى ديد ندارند، حسين (ع) با معاويه بيعت نكرد و در زمان معاويه ، از بيعت يزيد سرباز زد. اين خبر، در جهان اسلام ، در ميان مسلمانان دهان به دهان گشت و شهر به شهر رفت . پس از مرگ معاويه و زمان حكومت يزيد، باز از بيعت يزيد سر باز زد. خبر در مدينه پخش شد و سپس به همه جهان اسلام رسيد.

حسين (ع) از مدينه ، به سوى خانه خدا هجرت كرد، ماه رجب بود و هنگام عبادت عمره رجبيه . خبر، در همه جا پخش گرديد و همگى از قيام حسين (ع) آگاه شدند.

حضرتش ، پيش از آن كه از مدينه بيرون شود، اين پيام را براى بنى هاشم فرستاد: ((هر كس با من آيد، شهادت يابد، و آن كه بماند، به پيروزى نخواهد رسيد)).

هجرت به سوى مكه ، آغاز سفر شهادت بود و حسين (ع) نخستين گام را براى شهادت برداشت . در پيام حسين (ع) شهادت مثبت و پيروزى منفى در برابر هم قرار گرفته است و پيداست كه شهادت براى حسين (ع) پيروزى است .

آيا كسى در تاريخ ، از پيروزى حسين (ع) بالاتر و برتر، سراغ دارد؟ پيروزى هاى تاريخ ، پيروزى روز بود، ولى پيروزى حسين (ع) پيروزى روزگار. چنان كه شكست هاى تاريخ ، محدود به زمان بود، ولى شكست يزيد، هميشگى و جاويدان شد. آيا شكستى ، مفتضحانه تر و رسواتر از آن شنيده ايد؟! حسين (ع) با عده اى ناچيز، امپراتورى بنى اميه را ريشه كن ساخت و اين حكومت ننگين را براى هميشه از صفحه تاريخ محو گردانيد. حسين (ع) در مكه بزيست ، تا موسم عبادت حج فرا رسيد و جهان اسلام به سوى مكه راهى شد. وقتى كه مسلمانان خواستند احرام حج ببندند، حسين (ع) از مكه بيرون آمد و گامى ديگر به سوى شهادت برداشت .

حسين دو هجرت داشت ؛ هجرت به سوى مكه و هجرت به سوى كربلا. هجرت نخستينش به سوى خانه خدا بود؛ هجرت واپسينش به سوى خود خد.

سفر حسين (ع) براى شهادت ، از خدا آغاز گرديد و به خدا انجام شد.

مسلمانان ، احرام حج مى بستند. حسين ، احرام كربلا بست و عزم خود را براى سفر شهادت در آن اجتماع بزرگ اعلام داشت و سر خوان شهادت صلاى عام داد. كسانى كه شايسته بودند، دعوت حسين (ع) را اجابت كردند. كسانى كه چنين سعادتى نداشتند، خود آگاه و خود ناآگاه ، رسانه هايى گروهى گرديدند و شهادت حسين (ع) را به جهانيان اعلام داشتند. حسين (ع) كشته شد.، ولى زنده گرديد، زنده اى جاويدان ، حسين كشته شد، ولى زنده گردانيد، ايمان را، تقوا را، فضيلت را، انسان را، ميلياردها انسان در دوره تاريخ ، زنده شده حسين هستند.

هر چه زمان بگذرد، حسين (ع) زنده تر مى گردد و خون مقدس او رنگين تر و زيباتر مى شود.

گام ديگر حسين (ع)، در راه اعلام شهادت ، نامه نگارى حضرتش بود به دو شهر كوفه و بصره ؛ دو شهر توفانى ! به شهرهاى ديگر نامه ننوشت . چون عزم شهادت داشت ، نه پيروزى . كوفه و بصره در مركز كشور اسلام قرار داشتند و كوفيان و بصريان ، رسانه هاى گروهى خوبى بودند. خبر از آن دو شهر به همه جا مى رسيد، نيازى به نامه نويسى به شهرستان هاى ديگر نبود.

در اندك زمانى ، خبر پخش شد و كمتر كسى در كشور از قيام حسين (ع) بى خبر ماند. شهادت حسين (ع) نقل دهان ها شد و ذكر زبان ها گرديد. پدران به پسران خبر مى دادند، مادران به دختران مى سراييدند. داستان سرايان عرب در مجلس هاى شبانه ، داستان شهادت حسين را براى شب نشينان مى خواندند، فداكارى ها، دليرهاى ، شجاعت ها، زير بار ستم نرفتن ها، سخنرانى ها. حضرتش ، از مكه به سوى كربلا، راه كوفه را پيش گرفت كه راه بازگشت بيشتر حاجيان بود و مسير كاروانيان .

حسين (ع) در سفر به سوى كربلا، شتابى نكرد تا سفرش با بازگشت حجاج هم زمان گرديد. از بازگشتگان سفر بيت الله ، به سوى كوى شهادت دعوت مى كرد؛ آن كه سعادت داشت پذيرفت و آن كه از اين سعادت محروم بود، ندامت يافت و رسانه گروهى گرديد.

امام سجاد (ع) مى گويد: ((در راه مكه به عراق ، در هيچ منزلى فرود نيامديم و از آن كوچ نكرديم ، مگر آن كه پدرم حسين (ع)، از يحيى پيغمبر نام مى برد و از كشته شدنش ، ياد مى كرد)).

گاه مى گفت : ((از پستى و ناچيزى دنيا همين بس كه سر بريده يحيى (ع) را براى زناكارى از زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل هديه بردند! سر حسين (ع) را نيز، براى زناكارى ، از زناكاران بنى اميه (يهود امت اسلام ) هديه بردند!)).

حضرتش در اين سفر، زينب خواهد مجاهد و رشيد خود را همراه آورد! زنان و كودكان را همراه آورد!
چرا؟! چون سفرش ، سفر شهادت بود و سفر آنان سفر اسارت .

اگر سفر حسين (ع) سفر حكومت بود، زنان و كودكان را در مكه و يا در مدينه مى گذارد تا زمانى كه بر اوضاع مسلط شود و حكومت را در دست گيرد، آن ها را به نزد خود مى خواند.

خواهر حسين (ع)، در اعلام شهادت حسين (ع) و جاويدان كردن آن ، سهمى بزرگ دارد.

يزيديان ، از فضيلت دور بودند و از انسانيت مهجور. دودمان رسول را اسير كردند و از اين شهر بدان شهر بردند و اسارت خواهر را با شهادت برادر همراه كردند.

حسين (ع) پسر على (ع) بود و زينب دختر على (ع).

بانوى بانوان ، زينب ، از اسارت خود، پايه هاى انسانيت را، فضيلت را، حقيقت را، راستى را، درستى را، انصاف راه ، تقوا را، ايمان را، در جهان مستحكم ساخت . هر چند عظمت را، درستى را، انصاف را، تقوا را ايمان را، در جهان مستحكم ساخت . هر چند عظمت مصيبت و كثرت آن ، زينب را ناتوان كرد و نگذارد، پس از شهادت ، عمرى دراز داشته باشد، ولى در سفر اسارت به كوفه و سپس از كوفه به شام و از شام به مدينه ، وظيفه خود را انجام داد و شهادت برادر را جاودانى ساخت .

پسر حسين (ع) امام سجاد، در بيست و اند سالى كه پس از پدر زنده بود، در جاويدان كردن شهادت كشويد. فرزندان پاكش ، ائمه اطهار (عليهم السلام ) هر يك در اين راه قدم ها برداشتند و تابش نور شهادت را به همه جهانيان رسانيدند.

در كربلا، حسين پيروز شد و يزيد شكست خورد.

مردى شامى از فرزند حسين ، امام سجاد پرسيد: پيروزى از آن كه بود؟
پاسخ شنيد: ((وقت نماز معلوم مى شود)).

شعار شهادت

شعار شهادت را، بايد از دو لب پسر حسين (ع) بشنويم . شعارى كه پر ارزش تر از آن ، كسى نشنيده و نخواهد شنيد. پسرى كه با قدم هاى استوار سورى شهادت رفت و شهيد شد. شعارى كه حسين (ع) با دو لب پسر سر داد.

پسر بزرگ حسن (ع) على است و اكبرش گفتند چنان كه نام برادر كوچكش ‍ امام سجاد نيز على است كه اصغر بوده و نام كودك شير خوار حسين (ع) عبدالله است و كنيه حسين (ع) ابو عبدالله ، از نام اين كودك گرفته شده .

على ، جوان بود و خوش خوى و خوش روى ، شجاع و دلير، جوان مرد و كريم و از شايستگى هاى پدر ارث برده بود. مورد مدح و ستايش شاعران عرب بود و ابن ليلى كنيه اش بود. بيش از سى و هفت بهار، از عمر على نگذشته بود كه در ركاب پدر رهسپار كوى شهادت گرديد.

در راه كربلا وقتى ديدگان حسين (ع) به خواب رفت . از خواب كه برخاست گفت :
((انّا للّه و انا اليه راجعون ، الحمدللّه ؛
ما از آن خداييم و بازگشت ما به سوى اوست ، حمد خداى را)).

على ، از سبب سخن پرسيد. پدر گفت : ((مردى را به خواب ديدم كه بر اسبى سوار است و مى گويد: اين مردم مى روند و مرگ از پى ايشان دوان است ! دانستم كه اين سخن ، خبر مرگ ماست )).

على پرسيد: پدر! مگر ما بر حق نيستيم ؟!
حسين پاسخ داد: ((چرا فرزندم ، به خدا قسم كه ما بر حق هستيم )).

على گفت : پس ما از مرگ نمى هراسيم .

حسين گفت : ((پسرم ! خداى به تو پاداش دهد، نيكوترين پاداشى كه از پدرى به پسرش رسيده باشد)).

شعار شهادت به وسيله على پسر حسين (ع) اعلام شد: ما از مرگ نمى هراسيم ؛ چون بر حق هستيم .

على اعلام كرد و حسين امضا كرد. حسين با زبان على سخن گفت و على با زبان حسين (ع). على ، زبان حسين بود، چشم حسين بود، جان حسين بود. وه كه چگونه پسرى و چگونه پدرى ! پدر و پسر، شعار شهادت اعلام داشتند و پايش بايستادند. روش خدايى ها چنين است ، مى گويند و عمل مى كنند و از گفتار بدون كردار، به دورند.

روز شهادت ، على نخستين كس بود كه به شهادت رسيد. نخستين كس از دودمان رسول خدا و نخستين گل اين شجره طيبه بود كه پرپر گرديد و گلابش را بر جهان پاشيد.

حضور پدر شرفياب شده براى جهاد اجازه خواست ، به زودى اجازه صادر گرديد، به سوى ميدان ، تاختن آورد.

پدر با آه جان سوزى ، از پسر بدرقه كرد و دمى خاموش گرديد. سپس گفت : ((بار خدايا! گواه باش كه جوانى به سوى اين مردم رفت كه در خوى و روى و گوى همانندترين كس به پيغمبرت بود. هر گاه شوق ديدار پيامبرت به ما دست مى داد، به چهره او نگاه مى كرديم )).

سپس ، عمر سعد را نفرين كرده گفت :
((خداى نسل تو را قطع گرداند، چنان كه نسل مرا قطع كردى !)).

در مردان خدا، عواطف بشرى ، به حد اعلا، موجود است و هيچ گونه كاهشى ندارد. مردان خدا بشرند؛ فرزندان خود را دوست مى دارند؛ همسران خود را دوست مى دارند، برادران خود را دوست مى دارند، دوستان خود را دوست مى دارند، ولى در راه خدا فدا مى كنند. از رنج آن ها، رنج مى برند و در غم آن ها مى سوزند و مى سازند و صبر پيشه مى كنند.

على ، در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خود را بشناسانيد: منم على ، پسر حسين بن على . ما هستيم كه بر حقيم و پيرو پيامبريم . محال است كه زنازاده اى بر ما حكومت كند. آيا با اين سخن ، سپاه كوفه هشيار شد؟! هرگز، ابدا. آن گاه بر سپاه يزيد بزد و نبردى دليرانه كرد و زخمى فراوان برداشت و به سوى پدر بازگشت و گفت : پدرم ! تشنگى مرا كشت و سنگينى پولاد، توان مرا برد، آيا آبى پيدا مى شود؟!
حسين گفت : ((پسرم آب كجا و من كجا؟! به ميدان بازگرد و نبرد كن و پاى دار باش . به زودى به ديدار جدت نايل خواهى شد و با جام لبريزش ‍ سيرابت مى كند كه ديگر تشنه نشوى )).

على ، مى دانست كه در خرگاه حسين (ع) آبى پيدانمى شود. پس چرا آب خواست ؟!
آيا گمان مى برد كه از جيره پدر آبى باقى شد؟ چون مى دانست كه وقتى آب در سپاه حسين (ع) جيره بندى گرديد، پدرش از جيره خود لبى تر نكرد و آن را براى دگران بيندوخت .

آيا مى خواست به پدر بگويد، در نبرد كوتاهى نكرده و هر چه نيرو داشته به كار برده ؟
آيا اجازه مى خواست كه به سوى فرات بتازد، مبادا تشنگى ، او را بكشد؟
آيا اجازه مى خواست كه سلاح را از تن كنده ، در نبر چابك باشد؟ يا آن كه آب خواستن بهانه بود، پسر مى خواست ، از ديدار پدر بهره بردارد و نيرو بگيرد و پدر را، با زنده بودن خود دل خوش سازد؟ هرچه بود، على به ميدان بازگشت و ديدار پدر براى پسر، نيرو بخش بود.

على ، با تجديد نيرو به جنگ ادامه داد و ديگر پدر را نديد.

گروهى از سپاه كوفه ، از كشتن على پرهيز مى كردند، ولى على به سوى شهادت مى تازيد. در اين بار، جنگى كرد كه دشمن را به حيرت انداخت ، تير و نيزه و شمشير، به سوى او مى باريد، ولى على نمى هراسيد و استقامت كرد، تا با عروس شهادت هماغوش گرديد!
وه كه عروس شهادت چقدر زيباست !
تيرى به سوى على آمد، گلويش را بشكافت و در آن جا گرفت . على كه با آخرين نيرو مى جنگيد و تاب و توان را از دست داده بود، نتوانست تير را بيرون بكشد و نتوانست خود را بر پشت اسب نگه دارد. به ناچار خم شد و دست به گردن اسب انداخت ؛ شايد بتواند به روى زين بماند.

مردمى كه زخم شمشير على را چشيده و كشته هاى بسيارى از شمشيرش ، ديده بودند و كينه ها از وى در دل داشتند، گردش را گرفته و پيكرش را با نيزه و شمشير قطعه قطعه كردند!
على در آن دم واپسين ، پدر را ندا كرده گفت : پدرم ! درود بر تو باد. اينك جدم مصطفى ، با جام لبريزش ، مرا سيراب كرد و امشب را در انتظار توست . على ، در آخرين نفس ، مژده سيرابى خود را به پدر داد. حسين ، با سرعتى هرچه تمام تر به سوى ميدان شتافت ، شايد، پسر را زنده ببيند. وقتى به على رسيد كه پيكرش ، پاره پاره ، به روى زمين افتاده بود.

با پيكر فرزند چنين گفت : ((پسرم ! خداى بكشد، مردمى كه تو را كشتند، چقدر بى شرمند و از خدا ترسى ندارند و احترامى براى پيغمبر نگاه نمى دارند. فرزندم ! پس از تو، خاك بر اين دنيا!)) سپس چهره به چهره على نهاد. چهره اى پاره پاره و خونين . هنوز حسين (ع) بر سر كشته على بود كه خواهرش زينب از خيمه گه بيرون شد به سوى كشته على روان گشته مى گفت : حبيب من على ! جان من على !
آمد و آمد، تا خود را بر پيكر پاره پاره على بينداخت و بوسيدن گرفت ؛ پاره ها را مى بوسيد و مى گريست و مى ناليد.

حسين (ع) خواهر را از روى كشته پسر برداشت و دست زينب را گرفت و به سوى خيمه روانه ساخت . سپس ، جوانان هاشمى را صدا زده گفت :
((بياييد پيكر برادرتان را به خيمه شهيدان ببريد)).