پيشواى شهيدان

آيت الله سيد رضا صدر

- ۶ -


بخش نخست : شهادت و جهاد

شهيد، برترين مجاهد است و شهادت ، عالى ترين مراحل جهاد.

جهاد، از خود گذشتن و از خويش بريدن و به حق پيوستن است .

جهاد، خواست خدا را بر خواهش دل مقدم داشتن و آن را ناديده گرفتن است .

جهاد، از جان گذشتن ، از نام گذشتن ، از دوست گذشتن ، از مال گذشتن ، از جاه گذشتن ، از آسايش گذشتن ، از زن و فرزند بريدن است براى خد.

جهاد، خشم و غضب را فرو بردن ، از كينه توزى دست برداشتن ، براى خد.

كارى است نه آسان ، دشوار و بسى تلخ .

جهاد، گوناگون است :
جهاد اكبر، جهاد اصغر، جهاد بى رنگ ، جهاد رنگين ، جهاد شناسا، جهاد ناشناس ، شهادت ، جهاد رنگين و سرخ رنگ است و رنگ خون دارد، خونى كه به پيش گاه مقدس الهى تقديم شود.

شهادت ، قربانى كردن در پيش گاه حق است .

شهادت ، جهاد شناسا و شهيد مجاهدى است شناخته شده .

جهاد بى رنگ ، جهاد ناشناسى است و مجاهد به اين جهاد شناخته نمى شود.

جهاد بى رنگ را رسول خدا (ص) جهاد اكبر نام نهاد. در جهاد بى رنگ ، نام جويى ، رياكارى ، جاه طلبى و آز، راه ندارد. جهاد، خواستن و نكردن و نخواستن و كردن است .

پيامبر اسلام پيغمبر مجاهدان بود.امير المؤ منين رهبر مجاهدان ، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) پيشوايان مجاهدان بوده و هستند.

حيات اين پاكيزگان بشرى ، سراسر جهاد بود، كوشش بود، رنج بود، ناكامى بود، آنان مى توانستند خوش زيست كنند، با آسايش زندگى كنند، حيات شيرين و دل پسندى داشته باشند، ولى در پى آن نرفتند، براى خدا خوشى و آسايش زندگى در راه خدا دادند و در دم واپسين ، جان خود را فدا كردند.

مجاهد، خود را براى هدف مى خواهد، نه هدف را براى خود. راهى را كه به سوى هدف مى رود بر مى گزيند و از راهى كه به سوى خواسته دل مى رود مى گريزد.

مجاهد مهربان است ، خوش خوست ، صبور است ، منفجر نمى گردد، گذشت دارد، انتقام نمى كشد، حسد ندارد، خير خواه بشر است ، ميان مجاهد و انقلابى فرسنگ ها راه است .

حسين ، مجاهد بود؛ پدرش مجاهد بود؛ برادرش مجاهد بود؛ جدش ، مجاهد بود؛ دودمانش ، مجاهد بودند.

پيشوا

پيشوا، كسى است كه گفتارش رهبرى كند، رفتارش رهبرى كند و مردم خود آگاه از وى پيروى كنند.خردمندى ، راست گويى ، درست كارى ، دورى از خيانت ، روشن ترين صفات پيشواست . تاريخ انسانيت ، پيشوايى هم چون حسين سراغ ندارد.

در خاندان پيشوايى چشم گشوده ، از پستان پيشوايى شير خورده و در آغوش پيشوايى پرورش يافته و در زير سايه پيشوايى بزرگ شده .

حسين (ع) پيشواست . پدرش على (ع) پيشواست . نيايش رسول خدا پيشواست . مادرش فاطمه (س ) پيشواى زنان جهان است . برادرش حسن (ع) پيشواست . خواهرش زينب پيشواست و بانوى بانوان مجاهد است .

پيشوايانى كه اسلام به دنياى بشر عرضه داشته ، همگى فرزندان حسين (ع) هستند. خاندان حسين (ع) خاندان پيشوايى و رهبرى است .

افراد اين خاندان ، مردمى گمنام نبودند، همگى شناخته شده بودند. كوچك ترين رفتارشان ، از ديده ها پنهان نبود. كوتاه ترين گفتارشان ، از گوش ها نهان نمى شد.

دوستان ، گفتار آنان را به خاطر مى سپردند، تا پيروى كنند، دشمنان دقايق زندگى آن ها زير نظر داشتند، تا نقطه ضعفى بيابند و بتازند
حسين (ع)، حسين بود در زمان جد بزرگوار، و حسين بود در زمان پدر، و حسين بود در زمان برادر و حسين بود در زمان خودش . حسين ، محمد بود، على بود، حسن بود و آنان حسين بودند، همه يكى بودند؛ يكى هدف داشتند، يك سخن مى گفتند، يك روش داشتند، يك راه رفتند: راه خد.

حسين ، پيشواى خدايى بود و پيشواى طبيعى . چون از دگران برتر بود، بالاتر بود و پاكيزه تر بود، خردمندتر بود، دانشورتر بود، بيناتر بود. جوان مردتر بود. پيشوايان خدايى چنين هستند.

حسين (ع) از خاندان وحى است ، خاندانى كه قرآنشان (12) به پاكيزگى ستوده ، و از لغزش و گناه پيراسته خوانده است . ايشان پنج تن بوده اند. چهار تن آن ها مرد بودند و يك تن آن ها زن . محمد رسول خدا (ص)، نخستين فرد اين خاندان است و نياى حسين (ع) ؛
على (ع)، دوم فرد خاندان است و پدر حسين (ع)؛
فاطمه (س )، سومين فردا خاندان است و مادر حسين (ع)؛
حسن (ع)، چهارمين فرد خاندان است و برادر حسين (ع)؛
حسين (ع)،پنجمين فرد خاندان است .

تنها كسى كه از اين خاندان ، وحى بر او نازل مى شد، محمد بود و بس . حضرتش ، سر دودمان اهل بيت و پيامبر بزرگ اسلام و گرامى ترين فرستاده خدا و خاتم پيمبران است . ارمغانى كه حضرتش ، براى بشر آورد، كامل ترين اديان و بهترين قانون و آسان ترين راه سعادت بشر بوده و هست .

على (ع) را محمد (ص) از جانب خداى ، به جانشينى خود تعيين كرد و رهبر مسلمانان قرار داد. على (ع) برترين مسلمان بود؛ گفتارش فضيلت ، رفتارش عدالت ، داراى قلبى آكنده از مهر.

فاطمه (س )، تنها زنى است كه به مقام قداست آيه تطهير رسيده و از مردان عالم پا را فراتر نهاده است . فاطمه ، نشان داد كه زن مى تواند به عالى ترين مراحل انسانيت برسد و فرد ايده آل باشد. فاطمه ، دخت رسول خداست و اين افتخار ويژه اوست . خواهران و برادران زهرا، همگى فرزندان محمد (ص) بودند، ولى فاطمه فرزند رسول خداست .

حسن چهارمين فرد اهل بيت وحى است . وى نخستين فرزند فاطمه و برادر بزرگ حسين (ع) است . پس از پدرش على (ع)، رهبرى مسلمان ، از سوى خدا به حسن واگذار گرديد. امام حسن (ع) قهرمان جهاد نامرئى است . اگر جهاد نامرئى حسن (ع) تبديل به جهاد مرئى مى شد، اثرى از اسلام نمى ماند. جهاد نامرئى حسن (ع)، حسين (ع) را زنده نگاه داشت و اين حق را بر اجتماع بشرى پيدا كرد.

حسين (ع) پيشواى شهيدان ، پس از برادر، رهبرى اسلام از سوى خدا بدو تفويض گرديد. حسين (ع) ده سال به جهاد نامرئى پرداخت . پس از آن به سوى جهاد مرئى و شهادت قدم برداشت . شهادت ، به سوى خدا رفتن و از خويش دست شستن است و شهيد چراغ جهان انسانيت است .

شهادت وقتى است كه هدف ، حق باشد و آرمان خدا باشد.

حق اگر وسيله بشود، باطل مى شود و حق نخواهد بود.

اگر حق ، وسيله ، براى خواهش دل شود، براى نيكنامى شود، براى جاه و مقام شود، براى انتقام شود، خود پرستى خواهد بود، نه حق پرستى .

پيشواى شهيدان ، از خواهش دل گذشت ، از جان گذشت ، از آسايش زندگى گذشت و خدا طلب نمود. تاريخ زندگى حسين (ع) گواهى مى دهد كه جاه طلب نبود. در زندگى نقصى نداشت ، داراى همه چيز بود، عزت داشت ، ثروت داشت ، سرورى و سالارى داشت ، ولى به پا خاست و به سوى حق رفت ، براى حق .

جان فدا كرد؛ فرزند فدا كرد؛ برادر فدا كرد؛ پرده نشينان حرمش را به اسارت داد، براى خدا. براى خود و ياران ، شهادت را برگزيد و براى پردگيان ، اسارت ر.

هر چند شهادت ، حسين (ع) را به كشتن داد، ولى زنده و جاودانى ساخت . تا جهان باقى است ، حسين زنده است . ياران حسين (ع) نيز چنين بودند. شاگردان مكتب شهادت ، همگى چنين هستند و حسين معلم مكتب شهادت است و رهبر شهيدان .

شاگردان مكتب شهادت ، خودبين نيستند و خدا بين هستند. حسين (ع) از آغاز زندگى ، آماده شهادت بود و انتظار فرا رسيدن وقت را داشت . چون شهادت بايد، در وقت و سر موعد انجام شود، نه زودتر و نه ديرتر و گرنه هلاكت مى شود. وقت شناسى از ويژگى هاى حسين (ع) است كه در وقت شهادت به پا خاست .

از روزى كه از شهر و ديار خود خارج شد و به سوى خانه خدا و مكه رفت ، براى مردم تيزهوش روشن عبود كه حسين (ع) به سوى شهادت قدم بر مى دارد و منتظر وقت است . آنان كه جوياى شهادت بودند، با وى همراه شدند و آنان كه جوياى قدرت بودند كناره گرفتند دعوت وى دعوت به شهادت بود، در همه جا از كشته شدن دم زد يك بار، از زندگى سخن نگفت و به پيروزى نويد نداد. وعده منصب و امارت ، از وى شنيده نشد.

حق ، در كربلا پيروز شد، پيروزى حق ، پيروزى حسين بود، ولى پيروزى حسين (ع) با شهادت بود، نه با تار و مار كردن دشمن .

حق ، وقتى پيروز است كه در دل جاى گيرد.

اگر حسين (ع) يزيديان را تار و مار كرده بود و قدرت را در دست گرفته بود، حق با قدرت همراه مى شد و حق اگر با قدرت همراه شود، به دشوارى در دل جاى خواهد گرفت . حق ، اگر با قدرت همراه شود، برون گرايى رواج مى گيرد و كمتر كسى به درون گرايى مى پردازد. در نتيجه ، حق ضعيف مى شود و در خطر قرار مير گيرد و حقيقت ، تبديل به تشريفات مى گردد. نتيجه ، حق ضعيف مى شود و در خطر قرار مى گيرد و حقيقت ، تبديل به تشريفات مى گردد.

حق ، در درجه اول ، درونى است و در درجه دوم ، با بيرون سر و كار دارد.

سلب قدرت به طور كلى از حق صلاح نيست و خطر نابودى حق را در پيش ‍ دارد، چنان كه هميشه همراه بودن حق با قدرت نيز، زيان بخش است . پس ، شايسته است كه قدرت ، گاه با حق همراه باشد. هنگامى كه قدرت هاى ناحق ، حق را بگويند، حق ريشه دار مى گردد و هنگامى كه از وى حمايت كنند، در خطر قرار مى گيرد.

اگر حسين (ع) شهيد نمى شد و بر دشمن چيره مى گرديد، دنيا پرستان به سوى حضرتش روى كرده و با گروه حق پرست ، در صف واحد قرار مى گرفتند و از يك ديگر امتيازى داشتند. دنيا پرستان شايستگى ندارند، در حكومت حق شركت كنند. آن ها حق را به سود خود تفسير كرده ، و دل خواه خود را به نام حق ، بر مردم تحميل مى كنند.

دنياى بشرى ، هنوز آن قدر رشد نكرده بود كه بتوان حكومت حق را بدون مردم دنيا پرست تشكيل داد. اگر حسين (ع) يزيد را مى كوبيد و قدرت را در دست گرفته بود، جويندگان مقام ، به گردش جمع مى شدند، ولى نه براى حسين و نه براى حق ، بلكه براى قدرت . آن وقت ، دين خدا، دين حكومتى مى شد و تشريفات ، جاى دين را مى گرفت و براى مردم هدف مى شد، نه وسيله .

اگر تشريفات ، هدف قرار گيرد، نابودى حق قطعى خواهد بود.

اگر تشريفات ، در ميان مردم حكومت كند، راى كارى ، عوام فريبى ، دروغ ، دغل بازى ، بازار گرمى پيدا خواهد كرد و كالاى روز خواهد شد.

اگر تشريفات ، هدف شود، راستى و درستى ، فراموش مى گردد. شايستگى تشريفات ، به اندازه اى است كه وسيله باشد و رساننده هدف ، و اگر هدف قرار گرفت ، حق از ميان خواهد رفت .

اگر تشريفات هدف قرار گرفت . صدها باطل را به نام حق بر كرسى خواهند نشانيد و حق پرستان ، قدرت جيك زدن نخواهند داشت .

اگر تشريفات هدف قرار گرفت ، مردم نادان ، مى پندارند كه حق به جز تشريفات ، چيز ديگر نيست و قدرت به دست مردم نادان خواهد افتاد. واى به حال ملتى كه قدرت ملى آن به دست مردم نادان بيفتد و لجارگان بر آن حكومت كنند.

راز شهادت

شبى تاريك و بيابانى پهناور و ريگستان ، سر زمينى كه داراى گوهرهايى گران بهاست ، و هر مردمى در جست و جوى در و گوهرند. ولى گوهر را از سنگ و در را از ريگ نمى شناسند، چون شب است ، تاريك است ، گوهرها ناپيداست . بالاتر آن كه ، تاريكى را روشنايى و ظلمت را نور مى پندارند. سنگ ريزه را گوهر پنداشته و كيسه هاى خود را از آن انباشته ، بدان دل خوشند، هر كس انبانى بر دوش دارد و شادان مى خرامد و سر خوش است كه گوهر به دست آورده و جواهر اندوز شده .

نور كه نباشد و تاريكى فراگير شود، مردم سنگ را از گوهر و راه را از بى راه نمى شناسند. كافى است كه تابش روزنه اى نور بدين مردم بتابد، تا پويندگان ، راه را از چاه و جويندگان ، گوهر را از سنگ بشناسند.

تاريكى هاى بشر، گوناگونند و هر كدام كه فراگير شود، گوهرشناسى دشوار، بلكه غير ممكن خواهد بود.

بدترين تاريكى آن است كه جويندگان ، نورش پندارند و از روشنايى آگاهى نداشته باشند. اين وقت است كه شورى را شيرين شمرند و ناكامى را كام پندارند. گم شدگان بيابان گمراهى چنين هستند. آن ها از گمراهى خويش بى خبر و خود را رهبر و رستگار مى دانند!
رهنمايى اين گونه مردم ، بسيار دشوار و بسى سخت خواهد بود.

چگونه مى توان به كسى كه بيراهه را، راه پنداشته ، گفت : اين راه نيست و بيراهه است ؟! و يا به كسى كه ظلمت را نور انگاشته ، گفت : اين نور نيست و ظلمت است ؟ كمترين عكس العمل اين گفته ، پوزخند خواهد بود، تا برسد به عكس العمل هاى شديد. تنها راه ارشاد اين گونه مردم ، تكان روحى است كه از خواب بيدار شوند و از گيجى نجات يافته ، هشيار گردند و نور را از ظلمت تميز دهند.

شهادت شهيد، بشر را تكان مى دهد و وى را از غفلت مى رهاند و از گمراهى نجات مى بخشد، تا به اختيار خود به راه افتد، نه با زور و فشار، شهادت ، نورى است كه دل هاى تاريك را روشن مى سازد و خفتگان را بيدار و مردگان را زنده مى كند و پاكيزه ترين پديده اجتماعى است .

شهيد، چراغ راهنماى بشر است . تاريكى ها را روشن و ظلمات را نور مى دهد. شهادت ، آب حيات بشريت است و شهيد خضرى است كه آب حيات را براى اجتماع بشرى ارمغان مى آورد و روح مى بخشد.

شهادت حسين (ع) محلى نبود؛ منطقه اى نبود؛ جهانى نبود؛ زمانى نبود؛ و جاودانى بود. شهادت ، هميشه زنده است و دل هاى مرده را، در طى قرون و اعصار، همه ساله و همه روزه زنده مى كند و روح مى بخشد.

شهادت حسين (ع) در زمانى رخ داد كه اسلام دگرگونه شده و ضد اسلام به نام اسلام عرضه شده بود. تاريكى ضلالت ، جهان را فرا گرفته بود و به جز نامى از اسلام چيزى نمانده بود؛ آن هم اسلامى كه يزيد رهبرش باشد. مردم ، كفر را ايمان ، ظلم را عدل ، دروغ را راستى ، دغل را درستى ، هرزگى و باده گسارى را فضيلت و تقوا، نيرنگ و حقه بازى را افتخار مى دانستند. حق را با آن كس مى پنداشتند كه قدرت را در دست دارد و شمشير به كف .

يزدى ، خليفه پيامبر و حاكم اسلام و مجرى احكام قرآن است ! چون حكومت در دست اوست ! چون زور دارد! چون پيرو دارد! اسلام ، همين است و جز اين نيست و براى هميشه چنين خواهد بود.

نا مسلمانان و بيگانگان نيز چنين مى پنداشتند و حكومت يزدى را حكومت اسلامى مى خواندند، حكومتى كه شعارش اين بود: لا خبر جاء و الا وحى نزل .
چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد، يزيد را بر اريكه حكومت وحى و قرآن مى نشاند تا دهان بدان سخت بگشايد. كار به جايى رسيده بود كه نزديكى بود نقش اسلام ، براى هميشه از صفحه گيتى پاك شود و اميدى براى انسانيت باقى نمى ماند. براى آيندگان ، نيز، راهى ، براى شناخت اسلام پيدا نمى شد. چون آيندگان ، از ميراث گذشتگان ، بهره بر مى دارند.

در گذشته اسلامى نبود تا به ميراث برسد.

در چنان روزى ، خورشيد شهادت طلوع كرد و نشان داد كه تاريكى ، نور نيست و اسلام ، زور نيست . حق و حقيقت آشكار شد و اهريمن شناخته گرديد، و به تعبير اسلامى ((حجت بر خلق تمام شد)) تا پويندگان حقيقت بتوانند بدان برسند. دانسته شد اسلام چيست و آن چه را كه اسلامش ‍ مى پنداشتند، اسلام نبوده و نيست . شناخته شد كه يزيد كيست و حكومتش ، چگونه حكومتى است .

حسين را، شهادت شناسانيد، يزيد را، شهادت شناسانيد و يزيديان را از حسينيان جدا ساخت و دين را معرفى كرد.

در شهادت حسين (ع)، رازى نهفته است كه در پيروزى نهفته نيست .

حسين ، مى توانست پيروز شود، ولى پيروزى ، را كنار زد و شهادت را برگزيد، چون پيروزى ، درخشندگى شهادت را فاقد بود و گوهر را از سنگ جدا نمى ساخت .

شهادت ، كشت سرخى است كه بار سبز مى دهد و اين خود زيبايى شهادت است . شهادت ، صد در صد در دل جا وا مى كند، ولى پيروزى چنين نيست ، گاه در دل اثر مى گذارد، گاه نه . شهادت تسخير دل هاست و پيروزى ، تسخير پيكره.

شهادت ، نهال ايمان را در دل مى كارد؛ چون ايمان ؛ با دل سر و كار دارد. ايمان ، در دل جاى نمى گيرد مگر با اراده ، مگر با اختيار. ايمان به وسيله قهر و غلبه ، تحقق پذير نيست .

شهادت ، اراده را در افراد ايجاد مى كند؛ همت مى آورد؛ جنبش مى آورد؛ انديشه مى آورد و در پيكر اجتماع خون تزريق مى كند. خونى كه از شهيد مى ريزد، پيكر اجتماع آن را در رگ و پوست خود جاى مى دهد. حسين ، شهادت را برگزيد و حق از ناحق شناخته گرديد، تا بشر به خود آيد، بيدار شود، به كاوش پردازد، حق جو گردد، ژرف نگر شود، گول نخورد، دروغ را باور نكند، بر احساسات چيره شود.

اگر حسين (ع) پيروز مى شد، دل هاى غافل چنين مى پنداشتند كه پسر پيغمبر با خليفه پيغمبر، بر سر قدرت و حكومت ، نزاع كردند و پسر پيغمبر پيروز شد و خليفه پيغمبر شكست خورد)) هر دو مجتهد بودند و هر دو راه حق را مى پيمودند. همين سخن را، درباره پدر حسين گفتند و كسانى را كه با على (ع) به سيتره برخاسته بودند، مجتهد خواندند و نگذاشتند حق از باطل تميز داده شود.

شهادت حسين (ع) حقيقتى را كه در پشت پرده نگه داشته بودند، آشكار ساخت و مجهولى را معلوم كرد و نشان داد كيانند كه به راه باطل مى روند و كيانند كه به راه حق مى روند.

اگر حسين (ع) يزيد را مى كوبيد و حكومت را در دست مى گرفت ، يزيد شناخته نمى شد و پيشينيان يزيد، و اين شناخت براى هميشه مجهول مى ماند. و هزاران هزار تن ، در طى قرون و اعصار، در گمراهى به سر مى بردند. با اين حال ، در شهر مكه به خيابانى بر بر مى خوريم كه به نام ابو سفيان ناميده شده ، چون شهر مكه خاطرات بسيارى از رفتار ابو سفيان با اسلام دارد!
اگر حسين (ع) پيروز مى شد، حسين شناخته نمى شد و پيشينيان حسين (ع))) و بشريت از اين شناخت ، كه كليد سعادتش بود، محروم مى گرديد، ولى در شهر مكه خيابانى به نام پيشينيان حسين نيست !
حسين (ع) با خود خود، درخت تقوا و فضيلت را كه با دست پيامبر اسلام كاشته شده بود و چيزى نمانده بود كه بخشكد، آبيارى كرد و جان تازه اى بدان بخشيد و سرزمين بشرى را از خشك سالى هميشگى نجات داد.

خون حسين (ع) آب حيات بود و اسلام را جاودانى كرد و درهاى معرفت را به روزى بشر گشود. راه را به سالكان طريقتت نشان داد و انسانيت را براى هميشه مرهون خود ساخت .

اگر حسين (ع) جوياى پيروزى بود، راه دگرى پيش مى گرفت و قيام دگرى و رفتار دگرى . حسين (ع) از نخستين روز، آماده شهادت بود. جاه طلب نبود، حكومت خواه نبود، عقده نداشت ، نظرى به فرمانروايى نداشت .

اگر حضرتش به حكومت نظرى داشت ، انتظار نمى كشيد، درنگى نمى كرد، چون زمينه براى حكومتش هميشه فراهم بود و نيازى نداشت كه منتظر فرصت باشد.

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، با صلح برادرش امام حسن (ع) مخالفت مى كرد و مانند برادر، دندان سر جگر نمى گذاشت . با برادرش ‍ پنهانى سازش مى كرد، و در آشكار مخالفت ، تا هر كدام كه به موفقيت رسيدند، دگرى را يارى كنند. اگر حسين با معاويه به جنگ پارتيزانى مى پرداخت ، ديرى نمى پاييد كه پيروز مى شد.

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، پس از شهادت برادر، بر ضد معاويه قيام مى كرد و حق داشت ؛ چون معاويه به شرايط پيمان عمل نكرده بود، و اين بهترين دستاويز براى قيام بود.

قيام حسين بر ضد يزيد نيز، قيام براى گرفتن حكومت نبود. اگر چنين بود، به سوى كوفه نمى آمد و خود را در كام اژدها نمى انداخت . به يمن مى رفت و تشكيل حكومت مى داد. يمن از شام و عراق دور بود و لشكريان يزيد به زودى نمى توانستند بدان جا برسند. حضرتش در يمن دوستان بسيارى داشت و از يارى ايشان بهره مند بود. يمنيان به دست پدرش على (ع) اسلام آورده بودند و مهرش را در دل داشتند و عثمانى نبودند و مردمى وفادار به شمار مى آمدند و خيانت پيشه نبودند.

پدر حسين (ع) در آغاز جوانى ، يكه و تنها، براى دعوت به اسلام به يمن رفت و در اين دعوت چنان توفيقى يافت كه در تاريخ دعوت ها، نظيرش ‍ ديده نشده است .

يمنيان ، دعوت على (ع) را پذيرفتند و مسلمان شدند بدون آن كه قطره خونى ، از بينى كسى بريزد. مسلمانان يمن ، خود را بدهكار على (ع) و دودمانش مى دانستند و مى خواستند بدهكارى را بپردازند. حسين در يمن ، به زودى حكومت را در دست مى گرفت و ديرى نمى پاييد كه مسلمانان ، از هر سو به يمن روى مى آوردند و به يارى اش مى شتافتند.

چرا نروند، حسين است ، پسر پيغمبر است ، شايسته ترين فرد است . حكومت حسين كه در يمن مستقر مى گرديد، جاه طلبان ، دنيا پرستان نيز، به سوى حسين (ع) روى مى آوردند و به يزيد پشت پا مى زدند، و هيچ قدرتى نم توانست با وى پنجه در افكند، پس قدمى فراتر مى نهاد و زمين را از يزد و يزيديان ، پاك مى كرد.

دنيا پرستان به سوى يزيد رفتند؛ چون كه قدرت را در دست يزيد ديدند. اگر قدرت در دست حسين بود، به سوى حسين (ع) مى شتافتند و كشورهاى پراكنده اسلام ، يكان يكان و پشت سر يك ديگر، فرمان حسين را گردن مى نهادند.

برادرش محمد حنيفه ، به حضرتش پيشنهاد كرد كه به يمن برود و زمينه را در آن جا مساعد مى ديد، ولى حسين (ع) نپذيرفت و شهادت را بر حكومت برگزيد.

اگر حسين (ع) حكومت را مى خواست ، به مصر مى رفت و آن جا حكومت را در دست مى گرفت . مصريان ، با اهل بيت وحى محبت ويژه اى دارند. مصريان از شهادت مالك اشتر و محمد بن ابى بكر خجل و شرم ساز على و آل على بودند و خود را مسؤ ول مى دانستند و آماده جبران گذشته بودند، نداى حسين را به زودى لبيك مى گفتند. نخست حكومت مصر از آن حسين مى گرديد و سپس حكومت كشورهاى ديگر اسلام .

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، به سوى خراسان مى رفت ؛ همان خراسانيانى كه به نام حسين (ع) قيام كردند و حكومت اموى را بر انداختند.

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، به آفريقا مى رفت ؛ همان جايى كه ابو عبدالله شيعى بيست سال نبرد كرد و حكومت فاطمى را تاءسيس كرد.

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، به سوى بصره مى رفت و پيروز مى شد؛ بصريان آماده يارى حسين بودند. عده اى از شهداى كربلا، از بصره ، به يارى حسين شتافتند.

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، به پيشنهاد زهير عمل مى كرد و در قلعه ((عَقر)) متحصن مى گرديد؛ قلعه اى كه قابل تسخير نبود و اگر يك ماه مقاومتش طول مى كشيد؛ جهان اسلام به سوى او مى دويدند.

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، پيشنهاد طِرَمّاحِ عدى را مى پذيرفت و پيروز مى شد. طرماح عرض كرد: به قبيله طَى برويم . بيست هزار مرد طائى در راه تو جان بازى خواهند كرد. در آن جا كوهى است مرتفع كه موقعيت دفاعى خوبى دارد و قابل تسخير نيست . دفاع حسين طول مى كشيد و خبر در جهان اسلام پخش مى شد، مسلمانان از هر سو به يارى اش مى شتافتند و پيروزى با او بود.

اگر حسين (ع) حكومت مى خواست ، مى توانست با چند ترور حكومت را به دست آورد. يارانش گوش به فرمان بودند و جان در كف . ولى حسين (ع) چنين نكرد و هيچ قدمى ، در هيچ زمانى ، براى گرفتن حكومت بر نداشت ، و به سوى كوفه حركت كرد؛ كوفه اى را كه مى شناخت كوفيان را هم . حضرتش ‍ به چشم خود ديده بود كه كوفيان با پدرش على (ع) چگونه رفتار مى كردند. خيانت هاى ايشان را با برادرش حسن (ع) ديده بود. از رفتار آن ها با نماينده ويژه اش مسلم ، آگاه شده بود، ولى به راه خود ادامه داد و به سوى كوفه رفت . كوفه بى وفا؛ چون راه كوفه راه شهادت بود و راه هاى ديگر به شهادت نمى رسيد.

شهادت ، نورى است كه تاريكى اجتماع را بر طرف مى سازد و شهيد بهترين خدمت گزار بشر است ؛ چون پاداشى انتظار ندارد، مزدى نمى خواهد.

شهيد شمع فراوانى است كه خود مى سوزد و جهان را نورانى مى كند. وقتى كه همه راه هاى دعوت به تقوا و فضيلت بسته گرديد و جامعه در خطر سقوط قرار گرفت ، شهيد به ميدان مى آيد و شهادت مؤ ثرترين راه دعوت به سوى ايمان و تقواست .

ايمان ، از مقوله تشريفات و ظاهر نگارى نيست ، ايمان از مقوله حقايق و درون سازى است . كسانى كه دين را در انحصار تشريفات و ظاهر سازى قرار داده اند، انحرافى بزرگ در دين پديد آورده اند. مسيحيت چنين است و دين تشريفاتى شده . پيروانش ساعتى در هفته به كليسا مى روند و در حضور كشيش خاموش مى ايستند تا وى سخنانى بگويد و اورادى بخواند؛ پس به دنبال كار خود مى روند.

بد بختانه پاره اى از نمازهاى جماعت ما مسلمانان نيز چنين شده و رنگ تشريفات به خود گرفته است .همان كه مسلمانى بانگ تكبير را شيند، در هر جايى كه باشد، به امام اقتدا مى كند، بر مى خيزد و مى نشيند، همه دولا و راستى مى شوند و سكوتى بر خود هموار مى سازند تا امام جماعت ، از نماز فارغ شود! نه حالى نه مقالى ! نه عشقى و نه كمالى ، نه خضوعى نه خشوعى ، نه حضور قلبى ! نه زبان حالى !
دين ، حقيقتى است قلبى كه در رفتار و گفتار، اثر مى گذارد. اگر ايمان در قبل جاى نگيرد، ايمان نيست ، دين نيست ، اسلام نيست .

ايمان ، در اثر روح حقيقت طلبى پيدا مى شود و شهادت اين روح خفته را بيدار مى كند؛ دل هاى دور را به هم نزديك مى سازد؛ عواطف را بر مى انگيزد و به سوى حق رهنمايى مى كند.

شهادت حسين (ع)، وحدت اسلام را، تاءمين كرد. شيعه و سنى را در كنار هم نهاد و حسين قهرمان وحدت اسلام گرديد. شيعيان و سنيان ، هر دو حسين (ع) را پيشوا مى شناسند، هر دو گروه ، در پيروى حسين (ع) خود را سعادتمند مى دانند، هر دو يزيد را از اسلام دور مى دانند.

مسلمانانى كه با سپاه يزيد به كربلا آمده بودند، همان كه وضع را چنان ديدند، به يزيد پشت كردند و به سوى حسين آمدند، گروه گروه ، يكى يكى ، دو تا دو تا. شبانه ، روزانه ، وقت و بى وقت ، فرصتى كه پيدا شد، غنيمت شمردند و زير پرچم حسين قرار گرفتند و شهادت يافتند.

آن هايى كه در سپاه يزيد باقى ماندند، با اسلام و مسلمانى سر و كارى نداشتند. يزيد، مسلمان نبود. يا پيروان كافرى را مى توان مسلمان خواند، آن هم كافرى هم چون يزيد!
در كربلا، كفر و اسلام ، در برابر هم قرار گرفتند، حسين اسلام بود و يزيد كفر، پرچم حسين ، پرچم اسلام بود و پرچم يزيد، پرچم كفر، و خون حسين به دست دشمنان اسلام است . تيرگى هاى درونى كه در ميان مسلمانان است ، از دل مى زدايد و دل ها را صيقل مى دهد.

شعار حسين (ع) يگانگى را ميان مسلمانان تاءمين مى كند. هر مسلمانى را پيورى حسين (ع) بخوانيد، به نداى شما لبيك مى گويد؛ دنياى بشريت نيز چنين است .

كسى را، بشرى را، سراغ ندارم كه از حسين (ع) روى بپيچد و به يزيد روى كند.

پيش از شهادت حسين (ع) شكافى ميان مسلمانان پيدا شده بود، شكافى ژرف و عميق ؛ گروهى عثمانى شده بودند و گروهى علوى . شهادت حسين (ع) اين شكاف را برداشت و آزاد مريد هم چون زهير. كه بزرگ عثمانيان بود و مرد نامى آن ها، به حسين (ع) پيوست و سردار نام دار سپاه حسين گرديد.

شهادت حسين (ع)، اين شكاف را پر ساخت . ديگر از عثمانى گرى ، اثرى نماند و عثمان گرايى از دنياى اسلام رخت بر بست .

اگر حسين (ع) پيروز مى شد، اين شكاف عميق تر مى گرديد و عثمان گرايى در زير پرده به فعاليت مى پرداخت ؛ ريشه مى دوانيد و براى هميشه باقى مى ماند.

شهادت حسين (ع) دو جنبش در جهان ايجاد كرد: جنبش فكرى و جنبش ‍ عاطفى . جنبش فكرى باقى است و ابدى و جاويدان است . زمام فكر و انديشه بشر را در دست گرفته و به سوى حقيقت رهنمون است .

گمان ندارم ، كسى از دانشوران و انديشمندان بشرى وجود داشته باشد و حسين (ع) را نشناسد و يزيد را نشناسد و از راه حسين (ع) چيزى نداند و راه يزيد را نشناسد
از هر دانايى و انديشمندى بپرسيد: چراحسين كشته شد؟ اين پرسش وى را تكان مى دهد و فكر او را به سوى فضيلت و انسانيت رهبرى مى كند.

شهادت حسين (ع) مبداء تحولات فكرى بشر و ريشه تكامل اخلاقى است . فكر بشر را رهنمايى كرد، اخلاق را بالا برد، عقل را كامل كرد، خامى را از ميان برداشت و پخته ساخت . شهادت حسين (ع)، محمد (ص) را به بشر شناسانيد. على (ع) را شناسانيد، اسلام را شناسانيد، فضيلت را شناسانيد و شناخت هاى پى در پى به بشر عرضه داشت ؛ درهاى معرفت را به روى او باز كرد و راه سعادت نمايان گرديد.

جنبش عاطفى ، جنبش احساساتى و فداكارى است ، از مردمى كه در تاريخ به نام توابين ناميده شدند، آرامش را گرفت و كارشان به جايى رسيد كه خوشى آزارشان مى داد. آسايش براى آن ها تلخ بود. زندگى رنج بود و مرگ شهد و شكر بود.

يك جا به پا خاستند و جان بازى كردند تا همگى كشته شدند.

سپاه شام به آن ها امان داد. آن ها پاسخ دادند: ما امان داشتيم ، در خانه هاى خود بوديم ، آسايش داشتيم ، خطرى ما را تهديد نمى كرد، اينك امان را به دور انداخته از خانه و آشيانه بريديم ، از زن و فرزند بريديم ، تا مرگ را در آغوش بگيريم .

جنبش اهل مدينه در پى آن بود. مردم مدينه قيام كردند و يزيد را از خلافت خلع كردند و ايستادگى كردند، تا همگى كشته شدند.

نوبت به مختار رسيد و جنبش خون خواهى حسين (ع) آغاز شد. فريادهاى : يا لثارات الحسين (ع) زمين را مى لرزانيد. اين جوان مردان نيز كوشيدند، تا همگى كشته شدند.

نوبت به شهيد فَخّ (13) رسيد. اين راد مرد هاشمى نيز قيام كرد، با يارانش ‍ جان بازى كرد تا همگى كشته شدند. سر انجام حكومت يزيديان منقرض ‍ شد و مروانيان زمام حكومت را در دست گرفتند. زيد قيام كرد و حكومت بنى اميه را بر انداختند.

از روز شهادت حسين (ع) تا كنون ، صدها جنبش در جهان پيدا شد و هنوز ادامه دارد. سوگوارى ها و عزادارى هاى حسين (ع)، نمونه اى از جنبش ‍ عاطفى جاويدان است ؛ جنبشى كه پيراسته مى كند و آراسته مى سازد.