پيشواى شهيدان

آيت الله سيد رضا صدر

- ۵ -


جوان مردى و بزرگوارى

1- عنايت ويژه محمد (ص) و آغوش زهرا (س ) و پرورش على (ع) و شايستگى هاى شخصى ، در حسين (ع) جمع شد و او را نمونه اى از بزرگوارى و جان مردى و فضيلت قرار داد.

اسامه ، دوست حسين (ع) نبود و با وى ميانه خوبى نداشت و براى خود مقامى عالى قايل بود. خود را پسر زيد شهيد مى دانست كه پسر خوانده رسول خدا (ص) بود. خود را كسى مى دانست كه پيامبر اسلام در آغاز جوانى بر ابوبكر و عمر و عثمان ، فرمان فرمايش كرده بود.

اسامه ، ديد شناخت حسين را نداشت . خود را با حسين همسر و برابر مى دانست .

اگر حسين ، پسر على (ع) است ، اسامه پسر زيد است . اگر على پيشواى مجاهدان بوده ، زيد نيز سردار مجاهدان بوده است .

حسين ، حسين بود و اسامه ، اسامه بود. حسين كجا و اسامه كجا؟
به حسين خبر دادند كه اسامه بيمار شده ، به عيادتش رفت و پرسش حال كرد. اسامه از وامى سنگين كه بر دوش داشت ، شكايت كرد و گفت : شصت هزار درهم قرض دارم و مى ترسم كه بميرم و قرضم بماند و پرداخت نشود.

حسين گفت : ((اداى قرض تو با من ، پيش از آن كه تو بميرى قرض تو را ادا خواهم كرد)).

و به عهد وفا كرد. اسامه هنوز زنده بود كه حسين (ع) قرضش را پرداخت . در اين جا، راه حسين (ع) از راه سرداران انقلابى جدا مى شود. در حضرتش ، ويژگى هاى اخلاقى مى بينيم كه در آن ها نديده ايم . خواه انقلابيان چپ ، مانند لنين ، مائو، آلنده ، چه گوارا، و خواه انقلابيان راست ، ماند فرانكو، عبدالكريم ريفى ، انورپاشا، آتاتورك ، عبدالقادر جزائرى . حسين (ع) بر دوست و دشمن مهربان بود، ولى انقلابى ، بر دوست مهربان است ، و بر دشمن سخت گير، راه حسين (ع) راه مجاهدان بود، نه راه انقلابيان .

2- عربى بيابانى به مدينه وارد شد.از جوان مردترين مردم پرسيد، گفتند: حسين (ع) .

عرب ، به سراغ حسين (ع) رفت و وى را در مسجد بيافت كه در آن جا نماز مى خواند. عرب ، عرض حاجت كرد و گفت : نا اميد نخواهد شد آن كس كه به تو اميد داشته باشد.

حسين (ع) از جاى بر خاست و به سوى خانه شتافت ، عرب همراهش بود. حسين (ع) به درون خانه شد و عرب بر در خانه بايستاد. حسين (ع) بازگشت و چهار هزار دينار در پارچه اى پيچيده به عرب داد و از وى پوزش ‍ طلبيد. عرب كه عطيه را بگرفت ، گفت : حيف از اين جوان مردى كه زير خاك پنهان مى شود. عرب اشتباه كرد، جوان مردى زير خاك نمى رود و پنهان نمى گردد. هميشه در آسمان جاى دارد و مانند خورشيد مى درخشد و رهنمايى مى كند.

بر پشت حسين ، پس از شهادت ، تيرگى ديدند و راز آن را از فرزندش امام سجاد پرسيدند. پاسخ شنيدند: اين اثر پشته هايى است كه پدرم بر پشت مى نهاد و به خانه هاى بيچارگان و پدر مردگان ، و بيوه زنان مى برد.

راه مجاهد و انقلابى ، در اين جا نيز دو تا مى شود. مجاهد، جوان مردى مى كند. انقلابى مى گويد: كمك به بيچارگان و بينوايان ، انقلاب را به تاءخير مى اندازد! البته انقلابى چپ .

مجاهد، سعادت فرد را مى خواهد و سعادت اجتماع را. انقلابى مى گويد: بايد فرد، فداى اجتماع گردد. پرسش : اگر هر فردى فداى اجتماع گردد، آيا اجتماعى باقى مى ماند؟!
3- روزى حسين بر سفره بينوايان گذر كرد كه تكه هاى نان خشكيده مى خوردند. بر ايشان سلام كرد. آن ها پاسخ دادند و دعوتش كردند كه با آن ها هم غذا شود. دعوت را پذيرفت و در كنارشان نشست و گفت : اگر غذاى شما صدقه نمى بود، مى خوردم . صدقه ، بر آل محمد (ص) حرام است .

پس ، ايشان را به خانه دعوت كرد. دعوت را پذيرفتند و به خانه حسين (ع) شدند و مورد پذيرايى قرار گرفتند و هر كدام را پوشاك و درم ها دادند.

4- از حسين (ع) نقل است كه گفت : بر من ثابت است كه رسول خدا (ص) فرموده : ((بهترين كارها پس از نماز، دل مؤ منى را شاد كردن است ، اگر گناهى در كار نباشد)). روزى غلامى را ديدم كه با سگى غذا مى خورد. سبب پرسيدم . گفت : اى پسر رسول خدا (ص)،غم زده هستم ، مى خواهم اين سگ را خوش دل ساخته تا خود دل خوش شوم . خواجه اى دارم كه يهودى است و آرزومندم كه از او جدا شوم . حسين دويست دينار نزد خواجه برد، و خواست بهاى غلام رابپردازد و بخرد. خواجه به عرض ‍ رساند: غلام فداى قدمت و اين باغ را هم بدو مى بخشم )).

همسر خواجه كه ناظر اين نيكو كارى ها بود، مسلمان شده گفت : من هم ، مهرم را به شوهرم بخشيدم . سپس ، خواجه نيز اسلام آورد و خانه اش را به همسرش ببخشيد.

گامى برداشته شد، برده اى آزاد شد، نيازمندى بى نياز گرديد، كافرى مسلمان شد، زن و شوهرى با هم صميمى شدند و همسرى خانه دار گرديد و زنى از نعمت ملك برخوردار.

اين گام ، چگونه گامى بود؟!
5- عبدالله پسر عمرو بن عاص را از زاهدان صحابه گفته اند. گويند: روزى حسين (ع) را بر وى گذر افتاد. عبدالله گفت : هر كس مى خواهد محبوب ترين اهل زمين را نزد اهل آسمان ببيند، به اين مرد نگاه كند. ولى من ، از شب هاى صفين تاكنون با وى سخن نگفته ام .

ابو سعيد كه از صحابه است ، عبدالله را نزد حسين (ع) برد و حسين به عبدالله گفت : ((تو مى دانى كه من محبوب ترين اهل زمين ، نزد اهل آسمان هستم و با من و پدرم ، در صفين جنگ كردى ! به خدا قسم كه پدرم ، از من بهتر بود)).

عبدالله گفت : پدرم به من امر كرد و من اطاعت كردم و پيامبر فرمود: پدر را اطاعت كن . حسين (ع) گفت :
((آيا قرآن نخوانده اى : و ان جهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما؛(9) اگر پدر و مادرت بخواهند كافرت سازند اطاعتشان مكن .

آيا سخن پيامبر را نشنيده اى : اطاعت در گناه نيست . آيا اين كلام حضرتش را به خاطر ندارى : مخلوق را نبايد با معصيت خداى ، اطاعت كرد؟)).

6- نقل است ، عربى نيازمند به حضور حسين (ع) شرفياب شد و نياز خود را بر زمين نوشت .

حسين ، وى را نويسنده و اهل دانش يافت . بدو گفت : ((از پدرم على شنيدم : قيمت هر كسى به اندازه كار خوبى است كه انجام مى دهد. از رسول خدا (ص) شنيدم : نيكى به هر كس به اندازه شناخت وى بايد باشد.

اكنون ، از تو سه پرسش مى كنم . اگر به هر سه پاسخ دادى ، اين كيسه زر را كه برايم آورده اند، به تو مى دهم . اگر به دو تاى آن ها پاسخ دادى ، دو سوم آن را به تو مى دهم و اگر به يكى پاسخ دادى ، يك سومش را)).

عرب با نگرانى پيشنهاد حسين (ع) را پذيرفت .

حسين (ع) پرسيد: ((بهترين كارها كدام است ؟)). عرب گفت : ايمان .

پرسيد: ((چه چيز، انسان را از هلاكت نجات مى دهد؟)) عرب گفت : اعتماد بر خد.

پرسش سوم چنين بود: ((زيور انسان به چيست ؟)) عرب گفت : دانشى كه با بردبارى همراه باشد.

حسين (ع) گفت : ((اگر نبود)). عرب گفت : ثروتى كه با بذل و بخشش ‍ همراه باشد.

گفت : ((اگر نبود)). عرب گفت : فقرى كه با استقامت همراه باشد.

گفت : ((اگر نبود)). عرب گفت : آذرخشى بيايد، وى را خاكستر كند.

حسين (ع) بخنديد و كيسه زر را به وى عطا كرد و انگشترى نيز به وى داد. كيسه ، هزار دينار زر داشت و بهاى نگين انگشترى دويست درهم سيمين بود. عرب عطيه را بگرفت و گفت ((الله اءعلم حيثُ يَجعَل رسالته )). (10)
7- حسين (ع) برادرش امام مجتبى (ع) را، بسيار احترام مى كرد و با برادر، هميشه هم گام بود و همراه . هيچ گاه ميان دو برادر شكافى رخ نداد. آن چه حسن مى كرد، پسنديده حسين بود و آن چه حسين مى كرد، حسن مى پسنديد.

از امام محمد باقر (ع) نقل است : ((حسين (ع) به قدرى ، برادرش امام مجتبى را گرامى مى داشت و بزرگ مى شمرد كه در حضور او هيچ وقت سخن نمى گفت )). روزى حسين (ع) نزد برادر شد، منظره اى عجيب و شگفت بديد: زنى را ديد كه در حضور برادر نشسته و مى گريد و برادر نيز مى گريد.

حسين نيز به گريستن پرداخت پرداخت ، تا آن زن برفت ، و دو برادر، از يك ديگر جدا شدند و حسين (ع) از احترامى كه براى برادر قايل بود، از سبب گريه نپرسيد.

روزى ، امام حسن (ع) برادر را گفت : ((ديشب ، يوسف پيغمبر را در خواب ديدم . به وى تهنيت گفتم كه تو كسى بودى كه با نيروى اراده ، توانستى در برابر تقاضاى زليخا و اصرارهاى او پاى دارى كنى . يوسف گفت : تو هم نيز آن روز، در برابر تقاضاى آن زن استقامت كردى )).

در اين وقت ، حسين دانست كه آن زن ، از برادرش تقاضاى كام كرده بود و برادر نپذيرفته بود، و اصرار آن زن ، برادر را از خوف خدا به گريه انداخته بود؛ گريه اش ، زن را پشيمان ساخت و به گريه انداخت .

8- گويند: وقتى حسين (ع) در خدمت برادر، سفر حج را پياده آغاز كردند. مسافران خانه خدا كه آن دو را پياده ديدند، همگى پياده شده و پياده روى كردند. اين كار بر گروهى سخت و دشوار آمد؛ چون نمى توانستند پياده روند.

داستان را حضور امام مجتبى عرض كردند و تقاضا شد كه سوار شوند.

امام فرمود: ((ما نذر كرده ايم ، پياده به سوى خانه خدا برويم و نمى خواهيم سوار شويم . اكنون راه را منحرف مى كنيم و از بيراهه مى رويم ، تا همه مسافران آزاد باشند)).

وحدت كلمه و اتفاق نظر، پيوسته در ميان دو برادر بر قرار بود. حسن از جان و دل ؛ حسين را دوست مى داشت . و حسين از دل و جان ، حسن را دوست مى داشت .

هر دوگانه رفتار و يك گونه گفتار بودند و كمتر ديده شده كه دو برادرى ، چنين با يك ديگر هماهنگ باشند. حسن (ع) با معاويه پيمان صلح بست ، حسين آن را اجرا كرد. حسن با معاويه بيعت نكرد، حسن با او همراه بود و از او در برابر معاويه به دفاع بر خاست و تهديد كرد. دو برادر، يك روح بودند در دو پيكر.

امام حسن (ع) كه شهادت يافت ، عراقيان براى امام حسين (ع) نامه ها نوشتند تا به پا خيزد و معاويه را خلع كند و براى خود بيعت ستاند.

حسين نپذيرفت و گفت : ((ميان من و معاويه پيمانى است و تا وى زنده است ، پيمان را نخواهم شكست )). حسين پيمان صلح برادرش را، پيمان خود خواند، و برتر از آن بود كه پيمان شكن باشد.

9- عِصام بن مُصطَلق مى گويد: وارد شهر مدينه شدم . حسين را ديدم و جلال او. جمالش را ديدم و بزرگوارى او. رشك من بر انگيخت ، و كينه اى كه از وى در دل داشتم ، افروخته شد. از وى پرسيدم : تو پسر او تراب هستى ؟! گفت : آرى . (ابو تراب دشنام شاميان به على (ع) بود)
به دشنام دادن وى و پدرش پرداختم و آن چه مى توانستم گفتم !
به من نگاهى كرد. چه نگاهى ! نگاهى كه از مهر و عطوفت برخاسته بود. سپس گفت :
((اعوذ بالله من الشيطان ارجيم بسم الله الرحمن الرحيم . خُذ العَفو و اءمر بِالعرف و اءعرف و اءعرض عن الجاهلين . و امّا يَنزَغنك من الشيطان نَزع باستَعدد بالله انّه عليم ؛))
آسوده باش ، از خداى براى تو و خودم آمرزش مى طلبم . اگر از ما يارى بخواهى ، يارت ات مى كنيم و اگر مهمان نوازى بخواهى ، مهمان دارت مى شويم و اگر هدايت و رهنمايى بخواهى رهنمايى ات مى كنيم )).

در اين هنگام ، از من پشيمانى احساس كرد و گفت : سرزنشى بر تو نيست ، امروز خداى تو را مى آمرزد و او ارحم الراحمين است .

آيا اهل شام هستى ؟ گفتم : آرى .

گفت : ((تبليغات سوء، تو را اين چنين كرده ! و گناه از دگرى است ، خداى ما را زنده بدارد، حاجتى دارى بگو، نيازمندى خود را بجوى ، خواهى ديد كه با بهترين راه روا خواهد شد)).

عصام مى گويد: زمين پهناور بر من تنگ گرديد: آرزومند شدم كه زمين دهان باز كرده مرا فرو برد. به هر طور كه بود از حضورش گريختم كه مرا نبيند و نبينمش . پس از آن ، ديگر نزد من محبوب تر از حسين و پدرش ، در روى زمين كسى نبود.

اين حسين است . آيا در انقلابيون جهان ، چنين رفتارى سراغ داريد. انقلابى مشت را با درفش پاسخ مى دهد، ولى حسين مشت را با بوسه پاسخ داد و با دشمن مهر ورزيد.

مردى به حضور امام مجتبى (ع) شرفياب گرديد و عرض حاجت كرد. حضرتش فرمود: ((عرض حاجت ، در يكى از اين سه حالت رواست : وامى سنگين ، فقرى ذلت خيز، تاوانى كه رسوايى كشاند)).

آن مرد عرض كرد: گرفتار به يكى از اين سه هستم ! حضرتش صد دينار از زر عطا كرد.

پس ، آن مرد به حضور حسين شرفياب گرديد و عرض حاجت كرد. از اين امام همام شنيد كه از آن امام شنيده بود و به حضرتش همان پاسخ گفت . حسين پرسيد: ((برادرم چقدر به تو داد؟)) گفت : صد دينار. حسين ، نود و نه دينار به وى ارزانى داشت ، نخواست با برادر بزرگتر، برابرى كند.

جوان مردى مى كردند، بزرگوارى مى كردند، راهنمايى مى كردند. انسان سازى مى كردند، پرورش مى دادند، خود، مكتب تربيتى بودند؛ با گفتارشان ، با رفتارشان .

كنيزكى ، دسته گلى به حضور حسين تقديم داشت . حسين آزادش ساخت . انَس عرض كرد: براى دسته گلى آزادش مى كنى ؟! فرمود: ((خداى به ما چنين آموخته )). سپس تلاوت كرد:
((و اذا حُيّيتم بتحّية فَحَيوا باءحسن منها اءو ردوها)).(11)زيباتر از هديه او، آزادى او بود.

مكتب حسين ، پاداش نيكى را نيكى برتر مى داند. آرى مكتب انسانيت چنين است . آنان كه نيكى را پاداش نمى دهند. انسان نخواهند بود و آنان كه سزاى نيكى را بدى مى دهند، از سگان پست ترند.

نافع ازرق ، رهبر خوارج بود. خوارج دشمنان خون خوار على (ع) بوده و هستند. وقتى به حضور حسين شرف ياب گرديد. عرض كرد: خداى را براى من ، وصف كن . حسين فرمود: ((خداى را با چشم نمى توان ديد، و با خلقش نمى توان سنجيد، به همه كس نزديك است ، ولى جسم نيست ، ولى نزديكى جسمانى نيست تا به كسى بچسبد. در مقامى بالا و شامخ قرار دارد، ولى از كسى دور نيست . يكى است و بس . تجزيه پذير نيست ، آيات او، شناسنده اويند. نشانى هاى او توصيف كننده اويند، به جز او خدايى نيست ، بزرگ است و از هر عيب و نقص پيراسته )).

نافع گفت : چه خوب سخن گفتى !
حسين گفت : شنيده ام كه تو مرا، و پدر و برادرم را كافر مى خوانى ؟!
نافع گفت : همين طور است ، ولى شماها پيشوايان اسلام و ستارگان دين هستيد.

وقتى حضرتش در كنار خانه كعبه ايستاده با خدايش نيايش مى كرد. شنيدنش كه چنين مى گفت : ((پروردگارا! نعمتت را بر من تمام كردى و شكرت را به جاى نياوردم ، تو نعمتت را از من نبريدى . به بيمارى گرفتار شدم ، صابر و شكيبا نبودم ، تو گرفتارى ام را ادامه ندادى ، از كريم ، جز كرم ، نمى باشد)).

شاهكار انسانيت

1- شاهكارى انسانى و مردمى از حسين ديده شد كه نظيرش را تاريخ بشر سراغ ندارد و در هيچ مكتبى به جز مكتب حسين نظير ندارد، روز شهادت ، حسين تشنه بود، زمان درازى بود كه قطره آبى به گلوى خشكش ‍ نرسيده بود. تشنگى صبر و شكيبايى را مى برد و خشم و غضب مى آورد، حس انتقام را شديد مى كند، حسين از صبح روز شهادت ، پيوسته در حركت بود. در جنگ و ستيز بود و ساعتى آرام نداشت . جنگ و ستيز، جنگ جو را خشم گين مى سازد.

هنگامى كه به ميدان رفت يكه و تنها بود، يار و ياورى نداشت ، يارانش ‍ همگى ، كشته شده بودند، نور چشمانش كشته شده بودند، شير خوارش ‍ كشته بود، دشنام شنيده ، تلخى چشيده بود، مصيبت ها كشيده بود.

آب را بر تشنه لب بستن ، عقده مى آورد، ياران كسى را كشتن ، عقده مى آورد، پسر كسى را كشتن ، برادرش را كشتن ، شير خوارش را كشتن ، عقده مى آورد. دشنام شنيدن ، عقده مى آورد. تلخى چشيدن ، عقده مى آورد؛ حس انتقام را شعله ور مى زاد. تابش خورشيد تابستان ، تشنگى مى آورد. گرد و غبار ميدان جنگ ، تشنگى مى آورد0. در چنين حالى حسين به ميدان رفت و مبارز طلبيد.

از دليرى ، رنج ديده ، مصيبت كشيده ، تشنه كام ، دشنام شنيده ، انتظارى نيست جز كشتار، جز انتقام ، جز قساوت ، به ويژه دليرى كه آماده كشته شدن است . ولى حسين عقده نداشت ، مرد انتقام نبود؛ يك پارچه مهر بود، انسانيت بود.

از سپاه يزيد، تميم به ميدان آمد. ميان او و حسين جنگ آغاز گرديد. چيزى نگذشت كه پاى تميم قطع گرديد و بر زمين افتاد و توان حركت نداشت . حسين در كنارش بايستاد و از او پرسيد:
((چه كمكى مى توانم به تو بكنم ؟!)).

تميم پايخ داد: ق .م مرا ندا كنيد كه بيايند و مرا ببرند.

حسين ندا كرد. آن ها آمدند و تميم را بردند.

حسين ، از اين شاهكار ها، بسيار دارد كه در آينده خواهيد خواند
قهرمانان جنگ ، دليران كارزار، در چنان ساعتى ، به دشمن كوچك ترين مهلتى نمى دهند. و هر چه زودتر، وى را به ديار نيستى مى فرستند، تا انتقام بكشند، تا عقده خود را به كار برند، تا بر شماره كشتگان خود بيفزايند و نام خود را جاويد سازند.

حسين ، قهرمان ميدان جنگ بود. دلير كارزار بود، ولى عقده نداشت . انتقام نكشيد، صيد خود را آزاد كرد و از خونش در گذشت ، با آن كه كشتنى بود.

بشريت ، اگر بخواهد مثال انسانيت و مردمى را مشاهده كند، حسين را ببيند كه تمثال زنده و جاندار آن است .

روز هفتم محرم ، يزيديان ، آب را به روى حسين و يارانش و زنان و كودكانش ‍ بستند و آبى كه در خيمهگه موجود بود، جيره بندى گرديد و به هر فردى سهمى از آب را داده شد تا بندوزد و با آن بسازد.

حسين با آن كه تشنه لب بود، از جيره خود استفاده نكرد و جيره خود را براى كودكان و ناتوانان گذارد. برادرش عباس نيز، پيرو خط حسين گرديد و لب از آب تر نكرد و جيزه اش را براى بچه ها ذخيره كرد.

از خود كاستن و بر دگران افزودن و ضعيفان را يارى كردن و ناتوانان را توان دادن ، بالاترين مقام در جهان انسانيت است . به ويژه اگر سخت و دشوار باشد، كه بسار سخت و بسى دشوار.

مكتب ((چراغ تا به خانه رواست ، به مسجد حرام است )) مى گويد: تا كسى خود نيازمند است ، بايد نياز دگرى را ناديده بگيرد.

ولى مكتب حسين ، چنين نمى گويد؛ او تشنه بود، خواهرش تشنه بود، برادرش تشنه بود، بسيار هم تشنه بودند و اميدى به رسيدن آب نداشتند، ولى آب ننوشيدند و راحت جان را فروختند و آسايش كودكان را خريدند. اين است سودا! و اين است سوداگر!
مكتب كمونيست مى گويد: غنى را فقير گردان و توانا را ناتوان ساز.

مكتب حسين مى گويد: فقير را غنى ساز و نيازمند را بى نياز گردان .

آن مى گويد: ملت را برده دولت گردان .

اين مى گويد: دولت را خدمت گزار ملت بساز.

آن مى گويد: انتقام ، زندان ، اعدا، بكش ، بسوزان ، تاراج كن ، به يغما بر.

اين مى گويد: ترحم ، مهر، محبت ، عفو، گذشت ، بخشش ، بخشايش ، بر دوست و بر دشمن .

حسين در راه كوفه با حر روبه رو شد و حضرتش را از رفتن به سوى مكه مانع گرديد. زُهير، نابغه نظامى ، سردار دلير حسين ، پيشنهاد جنگ كرد. چون به پيروزى حسين و نابودى حر، يقين داشت . حسين نپذيرفت و گفت : ((نمى خواهم جنگ را آغاز كنم )).

حسين بدين هم اكتفا نكرد، به سپاه تشنه لب حر آب داد و آن ها را از مرگ نجات داد. سپاهى كه دشمن بود و از دشمن ، هم دشمن تر.

بامداد روز شهادت بود كه شمر، سردار يزيدى ، گرداگرد سپاه حسين به گردش پرداخت ، تا نقاط ضعف خط دفاعى حسين را دريابد و حمله را آغاز كند.

شمر بديد كه خط دفاعى حسين ، كنده اى است آكنده از آتشى شعله ور و شكستن و گذشتن از آن سخت است و دشوار. در خشم شد و فرياد كشيد و دشنام داد! حسين مى شنيد و مسلم بن عَوسَجه ، تير انداز ماهر، در كنارش ‍ ايستاده بود. مسلم اجازه خواست كه باتيرى كارش بسازد و مردك جنايت پيشه را به دوزخ فرستد.

حسين اجازه نداد و گفت : ((نمى خواهم آغاز گر كشتار باشم )).

جنگ آغاز شده بود و حسين از كشتار بيزار شود. سرتاپا مهر بود، رحمت بود، مهر بر دوست ، رحمت بر دشمن . در منطق حسين حمله نه ، دفاغ آرى . آفند نه ، پدآفند آرى .

در زندگانى حسين ، شاهكارهاى انسانى بسيار است . پدر حسين نيز چنين بود، نياى حسين نيز چنين بود. همه از يك مكتب بودند. مكتب مهر، مكتب ((رحمة للعالمين )) آنان جهانى از مهر بودند و مهرى بر جهانيان ؛ دوست و دشمن ، خويش و بيگانه ، نزديك و دور.

2- عمرو، پسر مَعدى كَرَب ، پهلوان نامى دنياى عرب بود. در دليرى و دلاوررى ، مثل و نظير و همانند نداشت . ترس و هراس را در دل او جاى نبود. به حضور پيامبر اسلام شرفياب شد و اسلام آورد، ولى ديرى نپاييد كه روح عربى بر او چيره شد وغارت گرى سر گرفت !
به اسلام پشت كرد و مرتد گرديد و بر گروهى از مسمانان بتاخت و آن ها را غارت كرد و اموالشان به يغمابرد!
رسول خدا (ص) على (ع) را امير كرد و با عده اى سرباز به سوى او فرستاد.

هنگامى كه پدر حسين به سرزمين عمرو رسيد، هنوز جوان بود و بهار عمرش از بيست و اندى تجاوز نكرده بود. عمرو كه منتظر چنين روزى بود، آماده نبرد گرديد.

عشيره اش بدو گفتند: با اين جوان قريشى چه مى كنى ؟!

گفت : فردا خواهيد ديد كه دمار از روزگارش برآرم !
بامدادان ، غرق آهن و فولاد به ميدان تاخت و مبارز طلبيد.

علبى اجازه نداد كسى به ميدان عمرو رود. خود به ميدانش آمد و بزرگ ترين شاهكار جنگى و انسانى را به كار بود. شاهكار جنگى و انسانى ، سازش ندارند و با يك ديگر تضاد داردند، ولى على معجزه گر تاريخ بود، شاهكار جنگى را، شاهكار انسانى كرد و از شاهكار انسانى شاهكار جنگى آفريد! و تضادى به وجود آورد و محالى را ممكن ساخت !
همان كه على با عمرو روبه رو گرديد، صيحه اى رعد آسا بر او زد. عمرو چنان بترسيد كه نتوانست بايستد و بگريخت ، عشيره عمرو، پس از فرار قهرمانش ، تسليم شد.

على ، پيروز گرديد بدون آنكه قطره خونى از دماغ كسى بريزد، شهسوار اسلام ، پيروزمندانه بازگشت . على ، عمرو را تعقيب نكرد و فرارى را به حال خود گذارد. ديرى نگذشت كه عمرو، از كرده پشيمان گرديد. دگر باره در زمره مسلمانان قرار گرفت . از على (ع) شاهكارهاى انسانى بسيار ديده شده .

در جهاد جمل ، پس از آن كه بر ياغيان پيروز شد، منادى على ندا برداشت : مجروحان را نكشيد، زخميان را سر نبريد، گريختگان را تعقيب نكنيد.

اين بود فرمان على پس از پيروزى .

آتش افروزان جنگ ، در خانه اى نهان شدند. على كه از آن خانه گذشت ، چنين گفت : ((مى دانم در اين خانه كيست و مى دانم كه در اين جا چيست !)). رهبر ياغيان را با چهل خدمت گزار به سر منزلش فرستاد.

باز هم بگويم : همسرش ، يگانه دختر پيغمبر را كتك زدند، جنين شش ‍ ماه اش را سقط كردند، على بديد و چيزى نگفت .

باز هم بگويم : در مسجد كوفه نشسته بود و ياران را هدايت و ارشاد مى كرد. سفله اى بدو دشنام داد و ناسزار گفت ! ياران ، قصد كشتنش كردند. على ، آنان را منع كرد و گفت :
((گناهى را به گناهى پاسخ نمى دهم ، بلكه گناه را با عفو پاسخ مى دهم )).

مكتب على ، مكتب حسين بود. مكتب حسين ، مكتب على بود. اين مكتب ، مكتب محمد (ص) است . مكتب انسان سازى ، مكتب فضيلت نوازى است .

هنگامى كه محمد (ص)، شهر مكه را فتح كرد و بر دشمنان پيروزگرديد، دشمنانى كه پليدتر از آنها، در تاريخ بشر ديده نشده ،پيروزى را كليد عفو قرار داد نه كليد انتقام ، منادى حضرتش ندا برداشت :
امروز، روز مهر است ، روز رحمت است . كسى كه سلاحش را بر زمين گذارد. در امان است . كسى كه در خانه اش را ببندد، در امان است . كسى كه به درون مسجد رود، در امان است . دشمنان خون خوار، دشمنانى كه از گوشت پيكر شهيدان گردن بند ساختند و به گردن آويختند را عفو كرد و از گناه همه درگذشت .

عرب در برابر اين مهر، با محمد (ص) و على و حسين چه كرد؟!