پیشوای آزادگی

مهدی عاصمی

- ۵ -


خطبه ی آتشین

تبلیغ علیه طاغوت زمان

دو سال قبل از مرگ معاویه، امام حسین علیه السلام به همراه عدّه ی زیادی از انصار و بنی هاشم عازم حج شد.

حضرت اباعبداللّه علیه السلام برای تبلیغ معارف اهل بیت علیه السلام از بهترین وسیله ی ارتباط جمعی بهره گرفت. در آن روزگار، آن حضرت برای رساندن پیام خویش و افشای انحراف و خیانت سردمداران مستبد اُموی، از مراسم حج به عنوان محل اجتماع مسلمانان از دورترین نقاط جهان، بهره گرفت و سخنان خود را به گوش هزاران زائر خانه ی خدا رسانید.

آن حضرت در یک سخنرانی مهم و حماسی در سرزمین منی، که تعداد حاضران به هفتصد نفر می رسید و بسیاری از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم نیز در آن حضور داشتند، بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

ای مردم حاضر! این طاغوت عصر ما (معاویه) همان طوری که می بینید و می دانید به ما و شیعیان ما هر جنایتی که می توانست انجام داد.

من از شما پرسش هایی دارم و سخنانی بازگو می کنم، اگر حرف هایم راست بود مرا تصدیق کنید و اگر دروغ بود تکذیبم نمایید.

به خاطر حقّ خدا و حقّ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر شما و ارتباط من با پیامبرتان، موقعیت مرا در نظر بگیرید. سخنانم را گوش کنید و آن ها را بنویسید و هنگامی که به شهرها و میان قبیله های خود برگشتید به کسانی که اطمینان دارید، آن چه را که از حقِّ ما می دانید بگویید.

من هشدار می دهم و خوف آن دارم که ارزش ها و معارف الهی به بوته ی فراموشی سپرده شود و حق، از بین برود و مغلوبِ باطل گردد؛ گرچه خداوند نورش را کامل کرده و گسترش خواهد داد، و مطمئناً کافران آن را خوش ندارند. امّا تلاش و تبلیغات و جانفشانی نیز در راه حق، لازم است.(151)

ویژگی های وصی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

امام علیه السلام در ادامه همین سخنرانی به احتجاج در مورد فضایل حضرت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام پرداخته و از مردم حاضر پرسید:

شما را به خدا، آیا می دانید که علی بن ابی طالب علیهماالسلام برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود در آن هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بین اصحاب خود عقد اخوّت و برادری جاری کرد علی علیه السلام و خودش را با هم برادر خواند و فرمود:

«اَنْتَ اَخی وَ اَنَا اَخُوک فی الدُّنْیا وَ الاآخِرَةَ»

یا علی تو برادر من و من برادر تو در دنیا و آخرت هستم.

گفتند: آری ای حسین! می دانیم.

حضرت فرمود:

شما را به خدا آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جایگاه مسجد خود و منازل اطراف آن را خریده و در آن موضع، مسجد و در اطرافش ده خانه ساخت، نُه تا برای خود و دهمی را که در وسط آن ها قرار داشت به پدرم اختصاص داد. آن گاه تمام درهای آن منازل را که به مسجد باز می شد مسدود کرد مگر درب خانه ی پدرم را.

در این مورد برخی اعتراض کردند و سخنان ناروایی گفتند؛ اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم توضیح داد که: من درب خانه های شما را به مسجد مسدود نکردم و درب خانه ی علی علیه السلام را خودسرانه باز نگذاشتم بلکه در همه ی این موارد، خداوند به من دستور داد. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همه را از خوابیدن در مسجد نهی کرد مگر علی بن ابی طالب علیهماالسلام را.

او همسایه ی مسجد و همجوار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود و در آن خانه، فرزندانی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام به دنیا آمدند؟!

گفتند: آری، همه ی این ها را قبول داریم.

فرمود:

آیا می دانید که عمربن خطّاب خیلی علاقه داشت تا یک چشم انداز کوچکی از منزلش به مسجد نبوی داشته باشد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم مانع شد و فرمود: خداوند دستور داده که من مسجد پاکیزه ای را بنیان نهم که در آن غیر از من و برادرم و فرزندان او، دیگری سکونت نکند؟!

گفتند: آری، همه ی این ها درست است.

فرمود:

شما را به خدا آیا می دانید در روز غدیر خم، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را به دستور خدا بر امامت و ولایت نصب کرد و اعلان نمود که حاضرین به غایبین اطلاع دهند.

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

شما را به خدا! آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در جنگ تبوک حدیث منزلت را به مردم بیان کرده و به علی علیه السلام فرمود:

«أَنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی وَ أَنْتَ ولِی کلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی»

یا علی! تو برای من به منزله ی هارون نسبت به موسی هستی و تو بعد از من سرپرست هر مؤمنی می باشی!

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

شما را به خدا آیا می دانید هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با نصارای نجران به مباهله پرداخت، به غیر از علی و همسرش فاطمه و دو پسرش حسن و حسین علیهم السلام کسی دیگر را نیاورد.

گفتند: آری، می دانیم.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در جنگ خیبر پرچم را به دوش علی علیه السلام سپرده و فرمود: امروز پرچم اسلام را به مردی می سپارم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز به خدا و رسولش عشق می ورزد.

او به صف دشمن مرتّب حمله می کند و لحظه ای به عقب نشینی و فرار نمی اندیشد. خداوند به وسیله ی نیروی پر توان او، فتح و پیروزی را نصیب مسلمانان خواهد کرد.

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را برای رسانیدن آیات برائت به مشرکان مکه مأمور کرد و فرمود: این ها را کسی از سوی من ابلاغ نمی کند، مگر خودم یا شخصی از خودم.

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

آیا می دانید که هرگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با مشکلی مواجه می شد به خاطر اعتمادی که بر پدرم علی علیه السلام داشت، فقط او را برای حلّ آن می فرستاد و هرگز پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم نام پدرم را بدون ضمیمه کردنِ کلمه ی «برادر» صدا نمی زد.

گفتند:آری، صحیح است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از میان سه کس: علی و جعفر [طیار] و زید[بن حارثه] ، به علی علیه السلام فرمود:

ای علی! تو از منی و من از تو، و تو بعد از من پیشوای هر انسان با ایمان هستی؟

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

آیا می دانید او هر روز و شب با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جلسه ی خصوصی داشت. آن چه می خواست، به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عطا می کرد (می پرسید) و هرگاه ساکت می شد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با او آغاز سخن می کرد؟

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

آیا می دانید رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی را بر جعفر و حمزه برتری داد و به فاطمه علیهاالسلام فرمود: من تو را به همسری مردی که در میان خاندانم از همه بهتر، خوش خلق تر و دانشمندتر است برگزیدم؟

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم و برادرم علی علیه السلام ، آقای عرب و فاطمه علیهاالسلام ، بانوی بهشت و حسن و حسین علیهماالسلام دو فرزندم، سروران جوانان بهشتی می باشند؟!

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را دستور داد تا به کمک جبرئیل، او را بعد از رحلت، غسل دهد؟

گفتند:آری، درست است.

فرمود:

آیا می دانید که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در آخرین سخنرانی خود فرمود: من در میان شما دو امانت ارزشمند می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم، به آنان بپیوندید و گمراه نشوید؟

گفتند:آری، چنین است.

امام حسین علیه السلام هیچ مطلبی را که خدای متعال در قرآن در شأن علی بن ابی طالب و خاندانش علیهم السلام نازل کرده یا بر زبان پیامبرش جاری ساخته بود، نگذاشت مگر این که آنان را پیرامون آن قسم داد و همگی تأیید می کردند؛ سپس حضرت آنان را قسم داد که:

آیا شنیده اید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: کسی که گمان دارد مرا دوست دارد در حالی که علی علیه السلام را دشمن دارد، دروغ می گوید زیرا کسی که علی علیه السلام را دشمن دارد مرا دوست ندارد. شخصی پرسید: چطور؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: زیرا علی علیه السلام از من است و من هم از او هستم، هر کس که او را دوست داشته مرا دوست دارد و هر که مرا دوست داشت خدا را دوست داشته است و هر که علی علیه السلام را دشمن دارد خدا را دشمن داشته است؟

همگی گفتند: آری به خدا سوگند شنیده ایم.(152)

جایگاه امر به معروف

امام حسین علیه السلام در بخش دوم سخنانش به مردم حاضر گفت:

ای مردم! از موعظه های خداوند به دوستانش در مورد دانشمندان و علمای یهود عبرت گیرید، خداوند می فرماید:

« لَوْ لاینْهاهُمُ الرَّبّانِیونَ وَ الأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثْمَ»(153)

چرا دانشمندان نصاری و علمای یهود، آن ها را از سخنان گناه آلود و خوردن مال حرام نهی نمی کنند.

همچنین در مورد آنان می فرماید:

« لُعِنَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ»(154)

کافران بنی اسرائیل مورد لعن و نفرین قرار گرفتند.

تا آن جا که می فرماید:

« لَبِئْسَ ما کانُوا یفْعَلُون»(155)

چه بد است عملکرد آنان!؟

همانا که خداوند متعال دانشمندان اهل کتاب را مورد سرزنش قرار می دهد، زیرا آنان زشتی ها و گناهان ستمگران را که آشکارا انجام می دادند، می دیدند؛ ولی آنان را نهی نمی کردند. به خاطر طمعی که در مال حاکمان ستمگر داشتند و ترس از مجازات و کیفر[ آن حاکمان]، آنان را به سکوت وادار می کرد.

امّا خداوند می فرماید:

« فَلا تَخْشَوا النّاسَ وَ اخْشَونِ»(156)

از مردم نهراسید بلکه از من بترسید.

و جای دیگر می فرماید:

« وَ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ»(157)

مردان و زنان با ایمان بعضی با بعضی دیگر دوست و خیرخواه یکدیگرند. همدیگر را به نیکی دعوت کرده و از کارهای زشت و ناپسند نهی می کنند.

خداوند متعال در آیه ی فوق، امر به معروف و نهی از منکر را در آغاز فرائض قرار داده است؛ زیرا می داند که اگر این واجب الهی به انجام برسد و در جامعه، عملی شود سایر واجبات دینی، از آسان ترین آنان گرفته تا سخت ترین آن ها به اجرا در خواهد آمد. چرا که امر به معروف و نهی از منکر، دعوت به اسلام و برنامه های حیات بخش آن است و در عین حال، هرگونه ظلم و ستم و تضییع حقوق دیگران را نیز نفی می کند.

این واجب الهی در تقسیم عادلانه ی غنائم و دریافت صدقات و حقوق مالی شرعی از محلّ حقیقی آن و پرداختن به انسان های نیازمند و مستحقّ آن، نقش به سزایی دارد.

وظیفه ی عالمان دینی

همچنین فرمود:

امّا شما ای عالمان دینی! ای گروهی که در جامعه به آگاهی، دانش، نیکی و خیرخواهی به مردم، شهرت دارید. شما به وسیله ی خداوند، در میان مردم هیبت و عظمت یافته اید که اقشار مختلف جامعه اعم از توانمندان و ضعیفان، همه به دید احترام به شما می نگرند. حتی شما را به برخی از افرادی که شما از آنان برتر نیستید به خاطر خدا ترجیح می دهند.

شما را برای رسیدن به نیازها و خواسته هایشان شفیع و واسطه قرار می دهند و شما هم چنان در ناز و نعمت در میان مردم زندگی می کنید که همانند شاهان راه رفته و همچون بزرگان، تشریفات ویژه ای دارید.

آیا این همه تکریم و عظمت به خاطر این نیست که از شما انتظار می رود که برای احقاق حقّ خدا قیام کنید؟! امّا شما از احیای بسیاری از حقوق، کوتاهی کرده و حقّ ائمه علیهم السلام را سبک شمرده و حقّ بیچارگان و ضعیفان را ضایع کرده اید.

امّا آنچه را که به گمان خود، حقّ خویشتن می پنداشتید طلب کرده اید، نه مالی در راه خدا نثار کرده و نه جان هایتان را در راه خالق، به خطر انداخته اید.

شما حتّی برای خدا با فامیل های منحرف خود درگیر نشده اید! و با این وضعیت ورود به بهشت، همجواری با رسولان الهی و امان از عذاب خدا را آرزو می کنید! زهی خیال باطل!

من بیم آن دارم که بر شما عذاب الهی نازل شود؛ چرا که شما بر پرتو کرامت الهی به درجه ای از منزلت رسیده اید که دیگران نرسیده اند و شما را بندگان خدا به خاطر جایگاه مقدّس دینی، مورد تکریم و تقدیس قرار می دهند.

شما به روشنی می بینید که چگونه قانون الهی و ارزش های انسانی در جامعه شکسته می شود، اما دم برنمی آورید؛ در حالی که در مورد نقض برخی پیمان های پدرانتان و هم فکرانتان صداها بلند می کنید؛ امّا عهد و پیمان های رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مورد تعرّض قرار می گیرد و شما هیچ حرکت و مخالفتی نمی کنید!

طبقات محروم جامعه از کوران و لالان و زمین گیران در شهرها به امان خدا رها شده اند، شما احساس مسئولیت و ترّحم نمی کنید و اقدامی در خور شأنتان به عمل نمی آورید.

حتی به فعّالان این عرصه، یاری می رسانید و با چرب زبانی و تبانی در نزد ستمگران، خود را در حاشیه امن قرار داده اید.

شما از وظیفه ی اصلی تان که نهی از منکر و جلوگیری از محرّمات الهی است غافل مانده اید. شما اندوه بارترین افرادی هستید که آگاهانه در انجام وظایف خود کوتاهی کرده اید!

ریشه ی فساد

سپس فرمود:

این ها به خاطر این است که جریان امور دینی و احکام شرعی به دست عالمان ربّانی که امین خدا بر حلال و حرام هستند سپرده شده ولی شما این مسئولیت را از خود سلب کرده اید و در نتیجه، از حق فاصله گرفته و در سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از مشاهده ی دلایل روشن، به اختلاف پرداخته اید.

اگر شما ناملایمات را تحمّل می کردید و در راه خدا از جان و مال و آبرو مایه می گذاشتید زمام دین خداوند در دست شما بود. امّا شما جایگاه واقعی خود را به ستمگران واگذار کرده اید و اجرای امور دینی را به دست آنان سپرده اید؛ آنان نیز به شبهات عمل کرده و در مسیر خواسته های نفسانی خود می روند. ترس از مرگ و دلبستگی به دنیای زودگذر، آنان را بر شما مسلّط کرده و شما نیز محرومان و مستضعفان را زیر یوغ استبداد آنان قرار داده اید. آنان نیز عدّه ای را به بندگی گرفته و برخی را نیز در تنگنای زندگی مغلوب کرده اند.

ستمگران با آرای خود در مُلک خدا حکومت کرده و با پیروی از هوای نفس، ذلّت و خواری را بر مسلمانان به ارمغان آورده اند. از اشرار، پیروی می کنند و در مقابل خدای جبّار، جرأت نشان می دهند.

در هر شهری گوینده ای بر فراز منبر، سیاست های شیطانی را توجیه می کند؛ حکومت زمین را در اختیار گرفته و دستشان از هر جهت برای هر جنایتی باز است. مردم، اسیر دست آنانند و هیچ راه دفاعی از خود ندارند. آنان زورگویانی خدانشناس و صاحب قدرت هستند که بر ناتوانان سخت گرفته و اطاعت بی چون و چرای مردم را می خواهند.

شگفتا! چرا انسان، شگفت زده نباشد، حکومت زمین را شخصی فریبکار، تیره بخت، و ستمگر، تصاحب نموده است و بر مؤمنان، حاکمی بی رحم فرمانروایی می کند؛ امّا بالاخره خداوند میان ما داوری خواهد کرد و در مشاجره ی ما با آنان، قضاوت نهایی در دست خداست.

خداوندا! تو می دانی که ما به دنبال سلطنت و یا به دست آوردن ثروت و دارایی و زندگی تشریفاتی دنیا نیستیم؛ امّا می خواهیم نشانه ها و معارف دین تو را به مردم، نمایان سازیم و در شهرهای تو اصلاحات انجام دهیم و برای مردم ستمدیده، امنیت و آسایش فراهم کنیم و واجبات و دستورات و احکام تو را در جامعه، عملی سازیم.

ای بزرگان! اگر شما در این راه، ما را یاری نکنید و از روی انصاف و عدالت با ما رفتار ننمایید ستمگران، در ظلم بر شما روز به روز قوی تر خواهند شد و در راه خاموش کردن چراغ فروزان نبوّت و از میان بردن احکام دینی، تلاش خواهند کرد.

خدا ما را بس است که بر او توکل می کنیم و به سوی او باز می گردیم. (158)

شیوه های مختلف مبارزه

تقیه

امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، پشت سر حاکمان ستمگر زمان خود [در صورت اجبار و از روی تقیه] نماز می گزاردند.

(البته آن بزرگواران فقط صورت جماعت را حفظ کرده و حمد و سوره ی خود را فرادی می خواندند.)(159)

مصادره ی اموال عمومی

امام حسین علیه السلام ، اموالی را که از یمن برای معاویه می بردند، تصرّف کرد و آن را میان نیازمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم نمود؛ سپس به معاویه نوشت:

از حسین بن علی، به معاویة بن ابی سفیان؛ اما بعد، گذرِ کاروانی بر ما افتاد که اموال و پوشاک و عنبر و عطرهایی را برای تو می آورد تا آن ها را در خزائن دمشق جا دهی و پس از نوشیدن [ و تصرّف] نخستین خود، آن ها را به فرزندان پدرت بخورانی. من به آن ها نیاز داشتم و آن ها را تصرّف کردم؛ والسلام.(160)

همچنین وقتی امام حسین علیه السلام در سفر به کربلا به منزل «تنعیم» رسید، در آن جا کاروانی را دید که از یمن آمده و «بحیر بن ریسان حمیری»، آن را - که شامل لباس های سرخ رنگ و فاخر بود - برای یزید گسیل داشته بود؛ حضرت بارِ آن ها را گرفت، (زیرا حکم امور مسلمین با امام معصوم علیه السلام است و او به تصرّف سزاوارتر است.)

سپس به کاروانیان فرمود:

شما را مجبور نمی کنم؛ هر که دوست دارد با ما به عراق بیاید ما تمام کرایه ی او را داده، به او احسان می کنیم و هر که می خواهد از همین جا جدا شود تا این مقدار راه، کرایه ی او را می دهیم.

پس هر کس که رفت، تمام حقّ او را پرداخت و هر که با او رهسپار عراق شد، به او کرایه و لباس بخشید.(161)

نپذیرفتن رشوه

وقتی معاویه وارد مکه شد[ برای این که نظر امام حسین علیه السلام را به سمت خود جلب کند و به خیال خود، در راه گرفتن بیعت برای یزید مانع او نشود]، اموال فراوان و لباس های زیادی را نزد آن حضرت فرستاد؛ ولی امام علیه السلام که از نیت شوم معاویه باخبر بود همه ی آن ها را باز گردانید.(162)

حفظ نام پدر

معاویه، مروان بن حکم را والی مدینه کرد و به او دستور داد تا برای جوانان قریش مستمرّی قرار دهد.

امام سجاد علیه السلام می فرماید: «من نیز از جوانانی بودم که نزد مروان رفتم. وقتی به من رسید، گفت: نامت چیست؟ گفتم: علی بن الحسین هستم. گفت: نام برادرت چیست؟ گفتم: نام برادرم هم علی است (منظور حضرت علی اکبر علیه السلام بود).

مروان عصبانی شد و گفت: هم نام تو علی است و هم نام برادرت! آیا پدرت می خواهد همه ی فرزندانش را علی بنامد؟ و سپس مستمری مرا مقرّر کرد.

امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: بعد از این که نام مرا نوشت خدمت پدرم رفتم و جریان را به او گفتم.

امام حسین علیه السلام فرمود:

وای بر او! اگر خداوند به من صد پسر هم بدهد، دوست دارم نام همه ی آن ها را علی بگذارم و هیچ اسمی غیر از اسم علی برای آن ها دوست ندارم انتخاب کنم. (163)

( یکی از اسرار این کار حضرت، حفظ نام پدرشان در زمانی بود که دشمنان تصمیم گرفته بودند نام و یاد علی علیه السلام را برای همیشه محو کنند.)

ناکام گذاشتن مروان

امام حسن علیه السلام از عایشه دختر عثمان، برای خودش خواستگاری کرد امّا مروان به علّت دشمنی ای که با حضرت داشت مخالفت کرد و عایشه را به ازدواج «عبداللّه بن زبیر» درآورد.

مدّتی از این قضیه گذشت. معاویه در نامه ای به مروان -که در آن روزگار حاکم حجاز بود- نوشت که: امّ کلثوم، دختر «عبداللّه بن جعفر» را برای پسرم، یزید، خواستگاری نما.

مروان به سراغ عبداللّه رفت و از او خواستگاری کرد. عبداللّه اظهار داشت: اختیار این دختر با دایی او امام حسین علیه السلام است.

این خبر که به امام حسین علیه السلام رسید فرمود:

من از خدا می خواهم هر چه رضای آل محمّد و خیر آن ها در آن است مقدّر فرماید.

قرار شد در مسجد، به این موضوع رسیدگی شود.

مردم مدینه در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اجتماع کردند، مروان نیز در محضر سیدالشهداء علیه السلام نشست و گفت: امیرالمؤمنین (معاویه)!! به من دستور داده تا دختر عبداللّه بن جعفر را برای یزید خواستگاری کنم و برای ایجاد صلح میان دو خانواده، هر مقدار که پدرش بگوید مهر می پردازیم و قرض های پدرش را نیز ادا می کنیم و من می دانم، آنان که به یزید غبطه می خورند از آنان که به شما غبطه می خورند بیشترند و جای تعجّب است که یزید مِهر می پردازد در حالی که کفوی ندارد؛ او مردی است که به خاطر او از ابرها باران می بارد و...

امام حسین علیه السلام فرمود:

سپاس خدایی را که ما را برگزید و برای دین خود پسندید و بر دیگران برتری داد...

آن گاه فرمود:

مروان! تو گفتی و ما هم شنیدیم! (اکنون پاسخ خود را بشنو:) این که گفتی مِهر را مطابق نظر پدرش قرار می دهید، باید بگویم که: به جان خودم سوگند! که ما در این مورد، از سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که دوازده اوقیه ی طلا، که معادل چهارصد و هشتاد درهم بود تخطّی نخواهیم کرد.

و امّا اَدای دین پدرش، که کدام زمان، زنان ما دین ما را ادا کرده اند؟!

مطلب دیگری که اظهار داشتی مسئله ی صلح و آشتی میان دو تیره (بنی امیه و بنی هاشم) بود. باید بدانی که دعوای ما با شما بر سر دین است و ما هرگز دین را با دنیا مصالحه [ و معامله [نخواهیم کرد. در جایی که نَسَب نتواند این دعوا را حل کند، سبب چگونه آن را حل خواهد کرد؟!

و امّا این که گفتی: «جای تعجّب است که یزید مهر می دهد» پس بدان که کسی برای ازدواج مِهر داد (یعنی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم ) که از یزید و پدر و جدّش برتر بود.

و امّا این سخن تو که: «یزید کفو و همتا ندارد!» بدان! آن که دیروز کفو او بود امروز نیز کفو اوست و حکومت و ریاست فضیلتی بر او نیفزوده است.

سخن دیگر تو این بود که: «برای یزید از آسمان باران می بارد!» در حالی که این ویژگی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است (که به یمن وجود مبارکش رحمت الهی نازل می شود).

و گفتی: «غبطه خورندگان به یزید بیشترند از آنان که بر ما غبطه می خورند» پاسخ این است که: آنان که به یزید غبطه می خورند مردمی نادانند و اهل عقل و دانش بر ما غبطه می برند.

سپس حضرت به مردم فرمود:

شاهد باشید! من امّ کلثوم، دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمویش قاسم بن محمّدبن جعفر درآوردم با مهریه ی چهارصد و هشتاد درهم و فلان مِلک خود را نیز به آنان بخشیدم که درآمد سالیانه اش هشت هزار دینار است و برای اداره ی زندگی آنان کافی است. ان شاءاللّه.

در این هنگام مروان - لعنة اللّه علیه - که دیگر نمی توانست کاری بکند گفت: شما بنی هاشم همیشه غدر و نیرنگ می کنید و جز دشمنی نمی آفرینید!! امام حسین علیه السلام نیز قضیه ی خواستگاری عایشه دختر عثمان توسط امام حسن علیه السلام را به یاد مروان آورد و فرمود:

ای مروان! چه جای غدر و حیله است.(164)

نامه ای کوبنده

پس از شهادت امام حسن علیه السلام هنگامی که مروان در مدینه بود در نامه ای به معاویه نوشت:

جمعی از اهل عراق و اهل حجاز، نزد حسین رفت و آمد می کنند و او را در امر خلافت به طمع می اندازند. می ترسم در مورد او فتنه ای برپا کنند. پس هر چه دستور می دهی بگو تا عمل کنم.

معاویه در جواب نوشت: نامه ی تو به من رسید و آن چه را درباره ی او نوشته بودی فهمیدم. پس مبادا که متعرض او شوی و تا با تو کاری ندارد تو هم با او کاری نداشته باش؛ زیرا تا به بیعت ما وفا می کند نمی خواهیم متعرّض او شویم.

سپس معاویه نامه ای به امام حسین علیه السلام نوشت و گفت: مطلبی درباره ی تو به من رسیده که اگر درست باشد باید آن را ترک کنی زیرا هر کسی با خدا عهد و پیمانی بسته، سزاوار است که به عهد و پیمان خود وفادار بماند و اگر آن چه به من رسیده باطل است مبادا که به دنبال چنین امری بروی و باید که خود را پند دهی و به عهد و پیمان خدا وفا کنی زیرا اگر تو عهد را بشکنی من نیز عهدم را می شکنم و اگر تو با من مکر و نیرنگ کنی من نیز با تو مکر می کنم. پس اجتماع این امّت را بر هم مزن و سبب ایجاد فتنه مشو. به درستی که مردم را شناخته ای و آنان را امتحان کرده ای، پس بر خود و بر دین خود و بر امّت جدّ خود رحم کن و از نادانان و بی خردان بازی مخور.

هنگامی که نامه به دست امام حسین علیه السلام رسید در جواب، چنین نوشت:

ای معاویه! در نامه نوشته بودی که...[ بدان] آن گروهی که این ها را به تو می نویسند تملّق کنندگان و سخن چینان هستند و من اراده ی جنگ با تو را ندارم و در مقام مخالفت با تو نیستم. هر چند که در ترک این عمل، از خدا در هراسم و گمان ندارم که خدا راضی باشد و درباره ی این که تو و یاران تو را که جور و ستم را شعار خود کرده اید و از دین خدا خارج شده و سبب جمع حزب ظالمان با اولیای شیطان شده اید، بر این امور بگذارم و در این بدعت ها با شما مصالحه و سازش نمایم عذر مرا بپذیرد.

مگر تو قاتل «حجربن عدی» و اصحاب صالح، مطیع و عابد او نیستی. آنان منکر ظلم بوده و بدعت را بد شمرده و حکم کتاب خدا را پیش می انداختند و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامت گری نمی ترسیدند و تو همه ی آن ها را پس از این که امان دادی و عهد و میثاق محکم بستی که با آنان کاری نداشته باشی [ کشتی]، و بدون آن که بین تو و ایشان مسئله ای بوده باشد و کینه ای از آنان داشته باشی، ولی با این حال همه را از لب تیغ گذراندی!

مگر تو قاتل «عمرو بن حمق» صحابی گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیستی؛ بنده ی صالحی که شدّت عبادت، او را تحلیل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحیف کرده بود؛ پس از آن که او را به عهد و میثاق الهی امان دادی - امانی که اگر به پرندگان داده بودی همه ی آن ها از بالای کوه بر تو نازل می شدند - سپس آن بزرگوار را از سرِ گستاخی و بی شرمی بر خدا، و کوچک شمردن عهد و پیمان او، به قتل رساندی!

مگر تو آن نیستی که «زیاد» را، آن کسی که بر فراش بردگان «عبد ثقیف» (از زِنای چند نفر با مادرش) به دنیا آمد، برادر خود خواندی با این که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود: «فرزند متعلّق به صاحب فراش است و زانی را نصیبی جز سنگ نیست» و تو با این کار، سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را از روی عمد ترک گفته و بدون هدایت الهی از هوای نفس خود پیروی کردی، سپس او را بر عراق (کوفه و بصره) حاکم کردی تا دست و پای اهل اسلام را قطع، و چشمانشان را از کاسه در آورده و بر نخل های خرما دار بزند؛ این ها مانند آن است که تو از اهل این امّت نیستی و ایشان نیز از تو نیستند!

مگر در ماجرای حضرمیین که زیاد درباره ی ایشان پرسید که: اینان بر دین علی علیه السلام هستند چه کنم؟ تو گفتی همه را بکش و او نیز همه را کشت و مُثله کرد.(و دست و پاهایشان را برید.)

به خدا سوگند که دین علی علیه السلام آن دینی است که آن حضرت، بر روی تو و پدر تو شمشیر زد و شما را به ظاهر بر این دین آورد و به برکت او به این مجلس نشسته ای و این امارت و حکومت را غصب کرده ای و اگر شمشیر او نمی بود شَرَف تو و پدران تو این بود که کالای کمی از مکه بردارید و به شام ببرید و بفروشید و سود کمی پیدا کنید.

به من نوشته بودی که بر خود و بر دین و بر امّت جدّ خودم رحم کنم و فتنه ای در این امّت بر پا نکنم، من فتنه ای بر این امّت عظیم تر از خلافت تو نمی دانم و برای خود و دین خود و امّت جدّ خود چیزی از این بهتر نمی دانم که با تو جهاد کنم که اگر جهاد بکنم، در آن، به خداوند تقرّب خواهم جست و اگر ترک کنم از خدا طلب آمرزش خواهم کرد و از او درخواست می کنم که مرا توفیق دهد که هر امری که نیکوتر باشد اختیار کنم.

باز به من نوشته بودی که اگر من عهد تو را بشکنم تو عهد مرا خواهی شکست و اگر من با تو نیرنگ کنم تو نیز با من مکر خواهی کرد. پس هر کید و مکری که می توانی با من بکن زیرا امیدوارم از مکر تو هیچ ضرری به من نرسد و ضرر مکر تو، به خودت بیشتر از دیگران خواهد رسید زیرا که پیوسته بر جهالت خود مانده ای و بر نقض پیمان های خود حریص گردیده ای.

و به جان خودم قسم می خورم که هرگز وفای به عهدی نکرده ای؛ به درستی که عهد این گروه (اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت علی علیه السلام ) را شکستی زیرا پس از آن که با آنان صلح کرده و سوگندها یاد کرده بودی و عهدها و امان ها به ایشان داده بودی باز هم آنان را کشتی و این کار را نکردی مگر آن که آنان فضیلت ما را یاد می کردند و حقّ ما را عظیم می شمردند، حقی که به آن آگاه هستی، و آنان را کشتی از ترس این که مبادا پیش از این که کاری انجام دهند تو بمیری یا اینان قبل از این که [شکنجه ی تو را[ درک کنند بمیرند.

پس بشارت باد به تو ای معاویه که ایشان قصاص خون خود را از تو خواهند گرفت و یقین بدان که در قیامت، تو را به محاسبه باز خواهند داشت و بدان که خدا را نامه و پرونده ای هست که هیچ گناه کوچک و بزرگی از آن نامه بیرون نیست و خدا آن چه را که تو کردی فراموش نمی کند از جمله این که: مردم را با حدس و گمان مجازات کردی، و دوستان خدا را به خاطر تهمت، کشتی و نیکان را از دیار خود به سرزمین غربت آواره کردی و مردم را مجبور کردی که با پسر تو که کودکی بیش نیست و شراب می خورد و با سگ ها بازی می کند بیعت کنند.

[ای معاویه] به تحقیق که زیانکارِ نفس خود شده ای و دین خود را بر باد داده ای و با رعیت، در مقام خیانت به در آمده ای و پادشاهی خود را ضایع کرده ای و سخن سفیهان و جاهلان را می شنوی و صالحان و پرهیزکاران را به خاطر گفته ی آنان به ترس می اندازی!

هنگامی که معاویه نامه ی حضرت را خواند گفت: در دل حسین[ علیه السلام [ کینه ها بوده که من نمی دانسته ام. در این هنگام یزید گفت: جوابی برای نامه ی او بنویس و در آن به خودش و پدرش ناسزا بگو. معاویه نامه را به عبداللّه پسر عمروبن عاص که آن جا بود نیز داد و گفت: ببین حسین[ علیه السلام [به من چه نوشته است. او نیز پیشنهاد یزید را داد.

معاویه خندید و گفت: نظر یزید هم مثل تو بود و هر دو خطا کردید، چه چیزی در عیب او و پدر او می توانم بنویسم در حالی که در ایشان عیبی نمی بینم و اگر دروغی هم بنویسم مردم خلاف آن را می دادند و فایده ای ندارد. می خواستم نامه ای تهدیدآمیز برای او بنویسیم ولی مصلحت خود را در آن ندیدم و صبر کردم.(165)