پیشوای آزادگی

مهدی عاصمی

- ۴ -


توجّه به خویشاوندان

چون «شمر» - لعنة اللّه علیه - از همان قبیله ی «امّ البنین» - همسر امیرمؤمنان علیه السلام و مادر حضرت ابوالفضل علیه السلام - بود تصمیم گرفت تا با آوردن امان نامه برای آنان، به خیال خود خدمتی به اقوام و هم قبیله هایش کرده باشد.

هنگامی که او امان نامه را آورد، در مقابل لشکرگاه امام حسین علیه السلام ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: فرزندان خواهر ما، عبداللّه و جعفر و عباس و عثمان، پسران علی بن ابی طالب [ علیهماالسلام ] کجایند؟ ولی آنان از پاسخ دادن به شمر خودداری کردند.

هنگامی که حضرت این سخن را شنید رو به آن عدّه نمود و فرمود:

به او پاسخ دهید اگر چه فاسق است زیرا او از دایی های شماست!(104)

(در این هنگام بود که حضرت عباس علیه السلام شمر را لعنت کرده و از گرفتن امان نامه خودداری کرد.)

توصیه به صبر

حضرت، همواره اطرافیان و یاران خود را به صبر و استقامت توصیه می کرد از جمله آن که شرط همراهی با خود را صبر دانست و در یکی از منزلگاه های میان راه کربلا فرمود:

ای مردم! هر کدام از شما که تحمّل و صبر به تیزی شمشیر و زخم و ضربت نیزه ها را دارد همراه ما بماند و الاّ بازگردد.(105)

و در روز عاشورا نیز در خطبه ای به یاران خویش فرمود:

صبر و مقاومت کنید ای بزرگ زادگان! زیرا که مرگ، تنها پلی است که شما را از رنج و سختی عبور می دهد و به سوی بهشت گسترده و نعمت های همیشگی می رساند. (106)

روز عاشورا پس از نماز، باز هم دعوت به صبر داشت و فرمود:

تقوای الهی داشته باشید و صبر کنید.(107)

همچنین همواره خانواده و اهل بیت خود را به صبر دعوت می کرد تا آن جا که پس از شهادت حضرت قاسم فرمود:

ای عموزادگان و ای اهل بیت من، صبر کنید.(108)

و در آخرین وداع به دخترش سکینه فرمود:

بر قضای الهی صبر کن و شکایت نداشته باش که ما اهل صبر و احسانیم. (109)

همچنین هنگامی که علی اکبر علیه السلام را تشنه دید فرمود:

صبر داشته باش ای حبیب من.(110)

و به هنگام تشنگی احمد فرزند امام حسن علیه السلام نیز به او فرمود:

ای پسرم! کمی دیگر صبر داشته باش.(111)

عمل به سیره

در روزگاری که امام حسن علیه السلام ، امام بود؛ در روز عرفه ای، مردی بر امام حسن علیه السلام وارد شد، در حالی که آن حضرت غذا می خورد و امام حسین علیه السلام ، روزه دار بود.

بعد از رحلت امام حسن علیه السلام ، در روز عرفه ای، همان مرد، بر امام حسین علیه السلام وارد شد، در حالی که او غذا می خورد و امام سجاد علیه السلام ، روزه دار بود؛ آن مرد پرسید: من [ در یک روز عرفه ای]، بر امام حسن علیه السلام وارد شدم، او غذا می خورد و شما روزه دار بودید؛ اکنون برشما وارد شده ام و شما، غذا می خورید؟ حضرت فرمود:

[ در آن روز] حسن علیه السلام ، امام بود؛ پس روزه نگرفته بود تا روزه ی او سنّت[ واجب] نشود، بعد از رحلت او من امامم، اکنون می خواهم روزه ی من [نیز] سنّتی که باید مردم از آن پیروی نمایند، به حساب نیاید [ از این رو، روزه دار نیستم].(112)

نخوردن آب در ظرف نقره ای

غلام امام حسین علیه السلام می گوید: در خدمت امام علیه السلام بودم که گذرش، به درِ خانه ای افتاد و آب خواست؛ کنیزی در کاسه ای نقره دار، آب آورد؛ امام علیه السلام نقره ها را کند و به سوی او انداخت و فرمود: این ها را برای اهل خانه ببر؛ سپس آب آشامید.(113)

ارزش پاسداری از عقاید

امام حسین علیه السلام از کسی پرسید:

کدام یک از این دو کار، نزد تو محبوب تر است: رهانیدن بیچاره ی ناتوانی، از دست مردی که می خواهد او را بکشد یا پیروزی آوردن، برای مؤمن درمانده ی ضعیفی از شیعیان ما، در برابر یک دشمنی که می خواهد، او را گمراه سازد؟ بدین گونه که با [تعلیم] استدلال و براهین الهی، [ از ضعف بیرون آید و [نیرومند شود و[ بتواند] دشمنان اهل بیت علیهم السلام را خاموش سازد و شکست دهد؟

سپس خود حضرت فرمود:

بلکه نجات این مؤمن درمانده، از دست این ناصبی، محبوب تر است؛

خدای سبحان می فرماید: «و هر که نفسی را احیا کند، گویا که همه ی مردم را احیا نموده است.»(114) یعنی هر که او را زنده نماید و از کفر، به ایمان ارشاد کند، گویی همه ی مردم را از کشتار با شمشیرهای آهنین، زنده نگهداشته است.(115)

جایگاه دوستی برای خدا

یک هیئت اعزامی نزد امام حسین علیه السلام آمده، عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! یاران ما، نزد معاویه رفتند و ما، نزد تو آمدیم؛ حضرت فرمود:

در این صورت، من بیش از جایزه ای که معاویه به آنان خواهد داد، به شما جایزه می دهم.

عرض کردند: فدایت شویم! ما به خاطر دینمان، نزد شما آمده ایم [ نه دنیا].

حضرت سر به زیر افکند و انگشت خود بر زمین زده، در اندیشه ای طولانی فرو رفت؛ سپس سر برداشته، فرمود:

مُجملی از مفصّل بگویم: هر که ما را دوست بدارد - [امّا] نه به سبب خویشاوندی و نه به سبب احسانی که به او کرده ایم - [بلکه] تنها برای خدا و رسولش ما را دوست بدارد، در روز قیامت با ما می آید همچون این دو، و میان دو انگشت سبّابه ی خود را جمع کرد. (116)

نهی از منکر

مردی می خواست در حضور امام حسین علیه السلام از شخص دیگری غیبت کند. حضرت به او فرمود:

ای مرد! غیبت نکن ؛به درستی که غیبت، خورشت سگ های جهنّم است. (117)

صدقه ی صحیح

مردی از بنی امیه، اموال زیادی را به فقرا صدقه می داد و به آن ها کمک می نمود؛ امّا اموال و پول های او از راه حرام به دست آمده بود.

وقتی این خبر به حضرت رسید فرمود:

مثال این شخص مانند کسی می ماند که در کاروان حُجّاج دزدی می کند و بعد، آن اموال دزدی را به فقرا صدقه

می دهد. به درستی که صدقه، به این ها نمی گویند؛ بلکه صدقه باید از پولی باشد که انسان در راه بدست آوردن آن زحمت کشیده باشد و عرق پیشانی ریخته باشد. (118)

اصلاح اشتباه

امام حسین علیه السلام ، شخصی را دید که از «فالوده» بد می گوید؛ فرمود:

آیا از لعاب گندم که با لعاب زنبور عسل و کره ی خالص، آمیخته است بد می گویی؟؛ هیچ مسلمانی، این [نعمت] را بد نمی گوید. (119)

ازدواج آسان

روزی «حسن مثنّی» فرزند امام مجتبی علیه السلام از دختر امام حسین علیه السلام خواستگاری کرد. آن حضرت که به ایمان و تقوای برادرزاده اش اعتقاد داشت، بدون درنگ او را به منزل دعوت کرده و در انتخاب یکی از دو دخترش آزاد گذاشت. بعد از آن که حسن مثنی فاطمه علیهاالسلام را برگزید امام حسین علیه السلام خطبه ی عقد را خوانده و به حسن مثنی فرمود:

من هم فاطمه را برای همسری تو برگزیدم؛ او به مادرم فاطمه ی زهرا علیهاالسلام بیشتر شباهت دارد. (120)

چانه زدن در خرید

«ابوهشام قنّاد بصری» می گوید: من کالاهایی را از بصره برای امام حسین علیه السلام می بردم و گاهی با من در خرید آن ها چانه می زد؛ امّا برخی مواقع هنوز از نزدش برنخاسته بودم که همه را به دیگران می بخشید. [روزی] گفتم: ای فرزند رسول خدا، از بصره برایتان کالا می آورم و با من چانه می زنید امّا هنوز برنخاسته همه اش را[ به فقرا] می بخشید؟

حضرت فرمود:

پدرم برایم نقل کرد و آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت داد که: مغبون، نه ستوده است و نه پاداش دارد. (121)

( یعنی چانه برای این می زنم که مغبون و فریب خورده در معامله نشوم.)

خانه ی تجمّلی

شخصی، به امام حسین علیه السلام عرض کرد: خانه ای ساخته ام، دوست دارم شما داخل آن شوید و دعا کنید. وقتی حضرت وارد آن خانه شد نگاهی به آن انداخته، فرمود:

[ با خرجی که برای ساختمان و آرایش این خانه نموده ای]،

خانه ی آخرت خود را ویران ساخته و خانه ی دیگران را آباد نموده ای ؛ زمینیان، تو را فریفتند و آسمانیان، از تو نفرت یافتند. (122)

اطعام دیگران

یکی از بانوان امام حسین علیه السلام ، در یکی از مزارع حضرت، غذایی را تهیه نمود. امام علیه السلام از آن چشید، سپس آن را برداشت؛ پس از مدّتی یکی از یاران حضرت آمد و امام علیه السلام غذا را طلبید؛ او عرض کرد: چند لحظه پیش، نزد عبیداللّه بن عباس غذا خوردم. امام علیه السلام فرمود:

پدر او، سرور قریش بود؛ همانا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! به دیگران، غذا بخورانید و سخن با آنان را، دل نشین سازید.(123)

(حضرت می خواهد بفرماید که: ما فرزندان عبدالمطلب همگی مهمان نواز هستیم.)

نزدیکی به خدا

امام حسین علیه السلام مشغول نماز بود که مردی از جلوی حضرت عبور کرد. یکی از یاران امام علیه السلام او را از این کار بازداشت. هنگامی که حضرت از نماز فارغ شد، پرسید:

چرا او را نهی نمودی؟

عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! میان شما و محراب، آشفتگی پدید می آورد.

حضرت فرمود:

وای بر تو! خدای متعال به من، نزدیک تر از آن است که کسی، میان من و او آشفتگی ایجاد کند.(124)

آموزش عملی

«بشر بن قالب» می گوید: از امام حسین علیه السلام ، در حالی که با او همدوش می رفتم، پرسیدم: ایستاده نوشیدن، چگونه است؟ حضرت جوابم را نداد تا در جایی فرود آمده، ناقه ای ( شتر ماده ای ) آورد و آن را دوشید؛ سپس مرا طلبید و شیرش را آشامید، در حالی که ایستاده بود.(125)

توصیه با نامه

شخصی برای امام حسین علیه السلام در نامه ای نوشت: مرا به خیر دنیا و آخرت آگاه کن. حضرت در جوابش نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحیم. امّا بعد، هر کس در برابر خشم مردم، رضایت الهی را طلب کند خدا اُمورش را کفایت

می کند و او را از مردم بی نیاز گرداند و هر کس که برای بدست آوردن رضایت مردم، خدا را خشمگین کند، خداوند او را به مردم واگذار می کند. والسلام. (126)

سلام قبل از کلام

شخصی به امام حسین علیه السلام عرض کرد: حال شما چطور است؟ خداوند شما را سلامت بدارد.

امام حسین علیه السلام در جوابش فرمود:

شما را نیز خداوند سلامت بدارد، امّا قبل از صحبت و احوال پرسی اوّل سلام بکنید.

آن گاه حضرت فرمود:

به هیچ کس اجازه صحبت کردن ندهید تا این که سلام کند و بعد از سلام کردن، صحبت را شروع کنید.(127)

چگونگی نماز بر جنازه ی منافق

مردی از منافقین درگذشت؛ پس امام حسین علیه السلام [به دلایلی] با جنازه ی او همراهی کرد. در این بین، یکی از موالیان (آزاد شدگان) خود را دید. حضرت به او فرمود:

کجا می روی؟

آن شخص گفت:

می خواهم از نماز بر جنازه ی این منافق فرار کنم.

امام حسین علیه السلام به وی فرمود:

بیا در طرف راستِ من بایست و هر چه من گفتم، تو هم همان را بگو.

هنگامی که برای نمازِ میت تکبیر گفتند، امام حسین علیه السلام گفت:

اللّه اکبر، خداوندا، لعنت کن این بنده ی خود را هزار بار، لعنت پیاپی. خداوندا، این بنده ی خود را در میان دیگر بندگان خود و بلاد خود خوار فرما و حرارتِ آتش را به وی برسان و سخت ترین عذاب خود را به او بچشان، که او دشمنان تو را به دوستی می گرفت و با اولیای تو، دشمنی می کرد و نسبت به اهل بیتِ پیامبرت بغض می ورزید! (128)

(چون آن شخص، به همان صورتِ نفاق از دنیا رفته بود و از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود، حضرت این گونه او را خطاب قرار می دهد.)

تسلیم رضای الهی

شخصی به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «ابوذر غفاری» می گفت: من فقر را بیشتر از غنا و بی نیازی، و بیماری را بیشتر از صحّت و سلامت دوست دارم. امام حسین علیه السلام فرمود:

خداوند ابوذر را رحمت کند، امّا من این گونه می گویم: هرکس توکل کند بر آن چه که خداوند برای او نیکو اختیار کرده است هیچ وقت، غیر اختیار پروردگار را برای خودش آرزو نمی کند. (یعنی راضی به رضای پروردگار است چه فقر باشد چه بی نیازی و چه بیماری باشد چه نعمت.) (129)

مشورت مفید

شخصی از امام حسین علیه السلام درباره ی خواستگاری از یک زن ثروتمند نظر خواست. حضرت فرمود: ازدواج با او صلاح نیست.

او به حرف امام علیه السلام توجه نکرد و با آن زن ازدواج کرد؛ امّا بعد از مدّت کوتاهی احساس کرد که زندگی با او برایش غیر قابل تحمّل است. به همین خاطر دوباره با حضرت به مشورت پرداخت.

امام حسین علیه السلام به او فرمود:

من به تو قبلاً گفتم که آن زن، یار زندگی تو نمی تواند باشد. از او بگذر که خداوند زن بهتری را به تو می رساند.

بعداً حضرت، زنی را برایش معرفی کرد و دارای زندگی راحتی شد. (130)

(البته ازدواج با زن ثرمتمند الزاماً ایرادی ندارد و ممکن است علت دیگری سبب منع حضرت بوده باشد.)

قبول دعوت دیگران

امام حسین علیه السلام شخصی را دید که برای مهمانی و اطعام دعوت شده بود؛ اما آن شخص به صاحب خانه گفت: مرا عفو کنید و [ بدون هیچ عذری] از رفتن امتناع می کرد.

امام حسین علیه السلام به آن شخص دعوت شده فرمود:

برخیز و دعوت او را قبول کن، در قبول کردن دعوت، عفو و بخشش وجود ندارد، اگر روزه نیستی برو و بخور، و اگر روزه[ی واجب] هستی، مقداری غذا تبرکا بردار.(131)

شوق شهادت

حضرت اباعبداللّه علیه السلام اشتیاق فراوانی برای شهادت داشت (و علّت این که در روز عاشورا هر چه می گذشت چهره ی ایشان برافروخته تر می شد به همین خاطر بود).

آن حضرت در سخنرانی خود قبل از سفر به کربلا خطاب به مردم مکه فرمود:

مرگ برای انسان ها همچون گردنبند بر گردن دختران جوان، زینت بخش و لازم است و من به دیدار نیاکانم آن چنان اشتیاق دارم که یعقوب به دیدار یوسف آن چنان مشتاق بود.(132)

علاقه به بوی خوش

امام حسین علیه السلام به عطر و بوی خوش علاقه ی بسیاری داشت به گونه ای که یکی از بیشترین هدایایی که برای حضرت می فرستادند عطر و مُشک بود و حضرت، در سفر کربلا نیز یک بار شتر، جای عطریات او بود که همه جا به دیگران می بخشید و خود نیز استعمال می کرد.(133)

در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام اصرار کرد تا خیمه ای سرِ پا کنند و مُشک فراوان آوردند و در ظرف بزرگی ریخته و در آن خیمه، استعمال عطر نمودند.(134)

حفظ حرمت مکه

هنگامی که امام حسین علیه السلام مطّلع شد که جاسوسان یزید در مکه می خواهند او را به شهادت برسانند یا دستگیر کنند، قبل از این که حجّ خود را به پایان برساند قصد خروج از مکه را کرد. در این هنگام ابن عباس نزد آن حضرت

آمد و قصد داشت ایشان را از رفتن منصرف سازد ولی حضرت در جواب او فرمود:

به خدا قسم اگر در چنین و چنان جایی (هر کجا) کشته شوم برایم محبوب تر است تا حرمت مکه شکسته شود.(135)

خرید اراضی نینوا

امام حسین علیه السلام زمینی را که قبرش در آن واقع است، از مردم نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم، خریداری کرد و آن را به ایشان، صدقه داد و شرط فرمود تا [ عاشقانش را] به قبرش، رهنمون شوند و زائرانش را تا سه روز، پذیرایی کنند.(136)

پوشیدن لباس کهنه

هنگامی که امام حسین علیه السلام می خواست عازم نبرد شود به اطرافیان فرمود:

جامه ای (لباسی) برایم بیاورید که کسی در آن رغبت نکند، و آن را زیر لباس هایم بپوشم [تا هنگامی که آن ها را ربودند [برهنه نمانم زیرا کشته و عریان خواهم شد.

لباسی کوتاه و تنگ آوردند ولی حضرت آن را نپوشید و فرمود:

این لباس اهل ذمّه (یهود و نصاری) است.

پس لباس گشادتر و بلندی آوردند و آن را پوشید.

(اما وقتی حضرت به شهادت رسید آن پیراهن کهنه را هم به غنیمت بردند و بدنش را برهنه کردند.)(137)

آخرین وصیت

امام باقر علیه السلام فرمود: «هنگامی که وفات پدرم رسید مرا به سینه اش چسباند و فرمود: پسر عزیزم! تو را وصیت می کنم به همان چیزی که پدرم - امام حسین علیه السلام - به هنگام شهادتش به من وصیت کرد.

سپس فرمود: پسر عزیزم! مبادا بر کسی که هیچ یاوری جز خداوند ندارد ظلم و ستم کنی.»(138)

فصل سوم:مبارزات سیاسی

فلسفه ی مبارزه

امر به معروف و نهی از منکر

امام حسین علیه السلام ، دوات و کاغذ خواست و این وصیت را به برادرش «محمد بن حنفیه» نوشت:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان ؛ این وصیت حسین بن علی بن ابی طالب، به برادر خود محمد، مشهور به ابن حنفیه است؛ حسین، به راستی شهادت می دهد که هیچ معبود به حقّی، جز خدای یگانه ی بی نیاز نیست و محمد صلی الله علیه و آله وسلم بنده و پیامبر اوست که حق را از جانب او آورده است؛ بهشت و دوزخ حق است و قیامت - بی هیچ تردیدی - خواهد آمد و خدا، هر که را در قبرهاست، بر می انگیزد.

من از روی هوس و سرکشی و تبهکاری و ستمگری، قیام نکردم؛[ بلکه] تنها به انگیزه ی سامان بخشی و اصلاح در امّت جدّم برخاستم؛ می خواهم به نیکی ها، فرمان دهم و از بدی ها، باز دارم و روش جدّ خود و پدرم علی بن ابی طالب علیهماالسلام را احیا و دنبال کنم.

هر کس دعوت مرا از آن رو که حق است پذیرفت، حقّ خدا را پذیرفته است و هر کس دعوت مرا نپذیرفت، صبر

می کنم تا خدا میان من و این مردم، داوری کند که او، بهترین داوران است.

برادرم! این وصیتم به توست و توفیق من، جز از خدا نیست؛ بر او توکل دارم و بازگشتم به سوی اوست.

سپس نامه را پایان برده، مُهر زد و به برادرش محمد سپرد و با او، خداحافظی کرد و در دل شب از مدینه خارج شد.(139)

احیای دین خدا

آن حضرت در نامه ای که خطاب به مردم بصره نوشت فرمود:

من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرا می خوانم. سنّت، مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را پیروی کنید شما را به راه رشاد (صراط مستقیم) هدایت می کنم.(140)

همچنین در مسیر راه، وقتی حضرت به «فرزدق» برخورد، اوضاع را این چنین ترسیم فرمود:

ای فرزدق! این جماعت، اطاعت خدا را واگذاشته و پیرو شیطان شده اند؛ در زمین به فساد می پردازند؛ حدود الهی را تعطیل کرده، به میگساری پرداخته و اموال فقیران و تهیدستان را از آنِ خویش ساخته اند. من سزاوارترم که برای یاری دین خدا و برای عزّت بخشیدن به دین او و جهاد در راه او برخیزم تا آن که کلمةُ اللّه ، برتر باشد.(141)

حفظ عزّت

آن حضرت همواره عزّت خود را حفظ کرد و از زیر بار ذلّت رفتن خودداری کرد. هنگامی که والی مدینه با امام حسین علیه السلام بیعت با یزید را مطرح کرد ایشان ضمن برشمردن زشتی ها و آلودگی های یزید، فرمود:

کسی همچون من، با شخصی چون یزید بیعت نمی کند.(142)

و در جایی دیگر فرمود:

همچون ذلیلان دست بیعت با شما نخواهم داد.(143)

همچنین در مقابل سپاه «حُر» فرمود:

من از مرگ باکی ندارم. مرگ، راحت ترین راه برای رسیدن به عزّت است؛ مرگِ در راه عزّت، زندگی جاودانه است و

زندگی ذلّت بار، مرگ بی حیات است.(144)

و در ردّ درخواست ابن زیاد - لعنة اللّه علیه - مبنی بر تسلیم شدن و بیعت فرمود:

آگاه باشید که این زنازاده ی فرزند زنازاده (ابن زیاد) مرا میان کشته شدن و ذلّت، مخیر کرده است. هیهات که من جانب ذلّت را بگیرم. این را خدا و رسول و دامن های پاک عترت و جان های غیرتمند و با عزّت نمی پذیرند. هرگز اطاعت از

فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهم داد.(145)

اطاعت از خدا و رسول صلی الله علیه و آله وسلم

هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از مدینه به سمت مکه حرکت کند «جابربن عبداللّه انصاری» به خدمت ایشان رسید و گفت: یا اباعبداللّه ! تو فرزند رسول خدایی، و یکی از دو سبط (نوه) او می باشی، من پیشنهاد می کنم که شما نیز سیاست برادرت امام حسن علیه السلام را در پیش بگیری. او با این که شجاعت داشت و می توانست جنگ کند امّا صلح کرد و تدبیرش موفقیت آمیز بود. وقتی زمینه ی مبارزه فراهم نیست بهترین راه، همان صلح است.

امام حسین علیه السلام فرمود:

ای جابر! برادرم به دستور خدا و فرمان رسول او صلی الله علیه و آله وسلم دست به صلح زد و من نیز به امر الهی و فرمان رسولش به پا خواسته و برای مبارزه، قیام می کنم.(146)

خوف از خدا

هنگامی که امام حسین علیه السلام در مکه مستقر شد به تبلیغات وسیعی دست زد و با بزرگان و سران قبایل و شخصیت های برجسته تماس می گرفت و در مورد ابعاد مختلف قیام خود و افشای جنایت بنی امیه با آنان به گفتگو می پرداخت.

«عمرو بن سعید» فرماندار مکه، که از این خیزش فراگیر، احساس خطر نموده بود به حضرت گفت: ای حسین! آیا از خدا نمی ترسی که وحدت امّت اسلام را به هم می زنی و در صفوف مردم، تفرقه و جدایی می افکنی؟! حضرت در پاسخ او این آیه را تلاوت فرمود:

«من کار خود را می کنم و شما نیز وظیفه ی خود را انجام دهید و پاداشِ عمل هر کس به خود او برمی گردد. شما از کارهای من عصبانی و ناراحتید و من نیز از اعمال زشت شما متنفرم.»(147)

وقتی فرماندار مکه از گفتگوی رو در رو نتیجه ای نگرفت، طی نامه ای به پند و نصیحت روی آورد و پیشنهاد صلح و بیعت و اجتناب از فعالیت های سیاسی را به امام حسین علیه السلام یادآور شد. حضرت نیز در پاسخ او این گونه فرمود:

اگر منظور تو از این سخنان، نصیحت و خیرخواهی و نیک اندیشی درباره ی من است، خدا جزای دنیا و آخرت به تو عنایت کند چرا که هر کس به سوی خدا بخواند و عمل صالح انجام دهد و خود را یکی از مسلمانان بداند، او با خداوند دشمنی نکرده است. امّا بهترین امان، امان خداست و کسی که در دنیا از خدا نمی ترسد ایمان به خدا ندارد. ما خوف خدا را در دنیا آرزو می کنیم تا در آخرت در پرتو امان او باشیم.(148)

تصمیم بنی امیه

حضرت سیدالشّهداء علیه السلام در آغاز سفر سرنوشت ساز خود، به شهر مکه وارد شد و بسیاری از بزرگان و اشراف، با آن حضرت به گفتگو نشسته و در مورد مسائل روز، سخنانی مطرح کردند.

یکی از آنان «عبداللّه بن عمر» بود که گفت: ای حسین! یزید و بنی امیه تا از شما بیعت نگیرند دست بر نمی دارند. من از رسول خدا علیه السلام شنیدم که فرمود: «حسین را می کشند و روز قیامت، خداوند آنان را ذلیل و خوار می گرداند.» من پیشنهاد می کنم که شما همانند سایر مردم با یزید صلح کنی همان طوری که در عصر معاویه، سکوت و صبر پیشه کردی. امیدوارم خداوند بین شما و این قوم ستمگر، داوری کند.

امام حسین علیه السلام در پاسخ او فرمود:

ای اباعبدالرّحمن! آیا من با یزید بیعت کنم و پیمان صلح ببندم، در حالی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم وضعیت آنان را روشن کرده و آن همه لعن و نفرین بر آنان فرستاده و اعمال ناپسندشان را خبر داده است.

عبداللّه بن عمر باز هم طبق اندیشه های سطحی خود به حضرت گفت: در هر صورت به نظر من، از همین جا به مدینه برگرد که شهر جدِّ توست و با یزید صلح کن و به دست آنان بهانه مده!

امام حسین علیه السلام فرمود:

اُف بر این واژه ی «بیعت با یزید» تا زمین و آسمان پابرجاست. ای عبداللّه ! من از تو سؤال می کنم: آیا تصمیم من بر قیام، کاری نابخردانه و اشتباه است؟! اگر من خطا می روم به حق راهنمایی ام کن؛ من شخصی متواضع، شنوا و پیرو حق هستم.

عبداللّه بن عمر گفت: نه به خدا سوگند! شما هرگز اشتباه نمی کنید. امّا ترس من از ریخته شدن خون شخصیت بزرگواری همچون شماست. پس اگر صلح نمی کنی به مدینه بازگشته و در خانه ات بنشین و کاری با سیاست و حکومت نداشته باش.

امام حسین علیه السلام فرمود:

این ساده اندیشی است ای فرزند عمر! بنی امیه هرگز مرا به حال خود رها نمی کنند. مرا بیابند یا نیابند آنان در پی بیعت گرفتنِ اجباری از من خواهند بود یا این که مرا بکشند.

ای عبداللّه ! از پستی دنیا این بود که سر مقدّس «یحیی بن زکریا» را به یک ستمگر هدیه فرستادند. این در حالی بود که آن سر، با دلیل و منطق با آنان سخن می گفت.

ای اباعبدالرّحمن! آیا نمی دانی که بنی اسرائیل در فاصله ی طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پیامبر خدا را به قتل رسانده، آن گاه در بازارهایشان به خرید و فروش می پرداختند گویا آنان هیچ گناهی را مرتکب نشده اند. خدای متعال نیز در عذاب ایشان تعجیل نمی کرد و به آنان مهلت می داد. ولی بعد از اتمام مهلت، خداوند همانند یک فرمانروای عزیز و قادر، آنان را در عذاب، گرفتار می کرد.

ای اباعبدالرّحمن! از خدا بترس و یاری و همکاری با من را رها مکن!(149)

تغییر وضع موجود

هنگامی که امام حسین علیه السلام در محاصره ی لشکر «حُر» قرار گرفت در خطبه ای که برای یاران خود خواند اهداف و فلسفه ی قیام خود را این چنین تبیین نمود:

یاران من! همان طوری که می بینید ما در محاصره ی دشمن قرار گرفته ایم. دنیا عوض شده و چهره ی زشت و ناپسند خود را نمایان ساخته است؛ نیکی ها و خوبی ها عقب رفته و به سرعت، در حال نابودی است. از نیکی ها فقط ته مانده هایی همانند رسوبات ته نشین شده ی ظرف ها و خار و خاشاک چراگاه های بی آب و علف به چشم می خورد.

فضایل اخلاقی و انسانی در جامعه، رنگ باخته و کسی به آن ها نمی اندیشد. آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و به باطل نمی نگرید که کسی از آن جلوگیری نمی کند. در چنین وضعی شایسته است که انسان مؤمن، مرگ با عزّت و ملاقات پروردگار خود را آرزو کند. من مرگ در راه حق را به جز سعادت و خوشبختی، و زندگی با ستم پیشگان را جز خواری و ذلّت نمی دانم.(150)