آيـا اسـمـاء [بـن خارجه يكى از
كسانى كه هانى را نزد ابن زياد برد] آسوده خاطر سوار بـر اسـب هـا مى شود، در صورتى
كه طايفه مذحج [كه با هانى از يك تيره بودند] از او خون هانى را مى خواهند.
و قـبـيـله مـراد [كه با هانى از يك تيره بودند] در اطراف اسماء گردش كنند و همگى
چشم به راه اويند كه بپرسند يا پرسش شوند.
پـس اگـر شـمـا [اى قبيله مذحج و مراد] انتقام خون برادر خويش را نگيريد، [همچون ]
زنان بدكارى باشيد كه به اندكى راضى گشته اند!
چـون مـسـلم و هانى به شهادت رسيدند، ابن زياد سرهاى آنها را به هانى بن اَبى حَيّه
و ادعـى و زبـير بن اَروحِ تميمى سپرد تا براى يزيد بن معاويه ببرد و به نويسنده
خود عمر وبن نافع گفت : چنين بنويس ، سپاس خدايى را كه حق اميرالمؤ منين را گرفت و
دشمن او را كـفـايـت كـرد! بـه آگـاهـى امـيـرالمـؤ مـنـيـن بـرسـانـم كـه مـسـلم
بـن عـقـيـل در خـانـه هـانـى بـن عـروه پـناهنده شد، جاسوس ها و ديده بان ها بر
آنها گماردم و مـردانى در كمين آن دو نهاده و نقشه ها براى آنها كشيدم تا آنها را
از خانه بيرون كشيدم و خـدا مـرا بـر آن دو مـسـلط كـرده گردنشان را زدم و سرهاى آن
دو را توسط هانى بن حيّه و ادعـى و زبير بن اروح تميمى براى تو فرستادم ؛ و اين دو
نفر از فرمانبران و پيروان مـا و خـيـرخواهان بنى اميه اند. اميرالمؤ منين هر چه از
جريان كار هانى و مسلم بخواهد از آن دو جـويـا شـود، زيـرا اطـلاع كـافـى دارنـد و
راسـتـى و پـارسـايى در اين دو مى باشد، والسّلام .
يزيد در پاسخ ابن زياد نوشت : تو همچنان كه من مى خواستم بودى . در كردار چون دور
انـديـشـان رفـتـار نـمـودى و بـى بـاكـانـه چـون دلاوران پـُردل حـمله كردى و ما
را از دفع دشمن بى نياز و كفايت كردى . گمان من درباره تو به يـقـيـن پيوست و
انديشه من درباره تو نيك شد. من دو فرستاده ات را فراخواندم و از آن دو در
پـنـهـانـى اوضـاع را پـرسـيـده و جـويـا شـدم . در انـديـشـه و فـضل چنان بودند كه
نوشته بودى ، پس درباره آنها نيكى كن . به من اطلاع داده اند كه حـسـيـن (ع ) بـه
سـوى عراق روى آورده ، سپس ديده بانان و مردان مسلح بر مردم بگمار و مراقب باش به
گمان به زندان بينداز و به تهمت بكش و يعنى هر كه را گمان مخالفت بر او بردى بدون
درنگ به زندان بيفكن و هر كه را نسبت مخالفت او با ما دادند اگر چه از روى تـهمت
باشد بكُش . و پس از اين هر خبرى شد براى من بنويس ! وَالسّلامُ عَلَيكَ وَ رَحمَةُ
اللّه .(1806)
خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را فردى از طايفه بنى اسد به نام بكر براى
عـبـداللّه بـن سـليـمان و منذر بن مشمعل در منزلگاه زرود چنين بيان كرد: از كوفه
بيرون نيامدم تا آن كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شدند و آن دو را ديدم كه
پاهايشان را گـرفـتـه و در بـازار مـى كـشـيـدنـد. عـبـداللّه بـن سـليـمـان و
مـنـذر بـن مشمعل خبر را در منزلگاه ثعلبيه براى امام حسين (ع ) چنين بيان كردند:
آن گاه كه امام (ع ) فرود آمد نزد وى رفته و سلام كرديم . پس از پاسخ عرض كرديم :
خدا رحم كند، نزد مـا خـبـرى اسـت ، آشـكارا يا پنهان براى تو بيان كنيم . آن حضرت
نگاهى به ما و ياران كـرد و فـرمـود: پرده اى ميان من و اينها نيست . به آن حضرت
عرض كرديم : آن سوارى را كـه ديـروز عصر با او روبه رو گشتى ديدى ؟ فرمود: آرى مى
خواستم از وى (اوضاع ) را بـپـرسـم . عرض كرديم : به خدا ما به خاطر تو از او
خبرگيرى كرديم و از پرسش شـمـا كـفـايـت مى كند، او مردى از قبيله ما بود: خردمند،
راستگو و دانا. به ما خبر داد كه از كـوفه بيرون نيامده تا مسلم و هانى را كشته
ديده كه پاهايشان را گرفته و بدنشان را در بـازار مـى كـشـيـدند. امام حسين (ع )
فرمود: ((اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَيهِ راجِعونَ؛ رحمت خدا بر آنها باد!)) و اين سخن
را چندين بار تكرار كرد.(1807)
در منزل زباله نيز امام حسين (ع ) نامه اى را كه پيك محمد بن اشعث و عمر بن سعد كه
مسلم بـن عقيل به آنها گفته بود از جريان بيعت شكنى و تنها گذاردن وى براى امام
حسين (ع ) بـنـويـسـنـد، بـيـرون آورد و خـوانـد و بـه خـبـر شـهـادت مـسـلم بـن
عقيل و هانى يقين پيدا كرد.(1808)
زهير بن قين ضمن خطبه اى كه در روز عاشورا براى سپاه عمرسعد خواند يكى از جنايات
ابن زياد را شهادت هانى بن عروه قارى قرآن برمى شمرد.(1809)
پيكر هانى چند روز بر زمين ماند و سپس همسر ميثم تمّار شبانگاه كه همه به خواب
رفتند آن را بـه خـانـه بـرد و نيمه شب آن را كنار مسجد اعظم كوفه برده ، با خون آن
به خاك سـپـرد و ايـن مـوضـوع را كـسـى جـز هـمـسـر هـانـى كـه در كـنـار وى بـود
نـمـى دانـسـت .(1810).
بـنـابـرايـن قـبـر وى پـشـت مـسـجـد جامع كوفه روبه روى قبر مسلم بن عقيل آشكار مى
باشد و داراى گنبد و بارگاه و مورد زيارت است .(1811)
هانى بن ورقة مذحجى - هانى بن عروه
هفهاف بن مهنّد راسبى
او از يـاران شهيد امام حسين (ع ) است ، كه چون از
قيام آن حضرت آگاهى يافت ، از بصره بـه يـارى ايشان شتافت . اما هنگامى به كربلا
رسيد كه امام (ع ) شهيد شده بود. از اين رو وارد سپاه عمر سعد گرديد و شمشير از
نيام برآورد و گفت :
((يا اَيُّهاالجُندُ المُجَنّد، اءنَا الهَفهافُ بنُ المُهَنّد،اءبغى عِيالَ
مِحمّد))
((اى سپاهيان فراهم آمده ، من هفهاف بن مهنّدم ، در جست و جوى خاندان محمّدم ))
آنـگـاه بـر آنـان حمله ور شد، و نيروهاى دشمن او را در ميان گرفتند، هفهاف پس از
نبردى دليـرانـه ، سـرانجام ، به شهادت رسيد.(1812)
بنابر نقلى امام على بن الحسين (ع ) شجاعت هفهاف در روز عاشورا را ستوده است .(1813)
مـؤ لف تـنـقـيـح المـقـال ـ بـدون ذكـر سـنـدـ از سـيـره نـويـسـان نـقـل نـموده
كه هفهاف از شيعيان مخلص و شجاع امام على (ع ) بود. در جنگ هاى آن حضرت ، حضور داشت
. در جنگ صفين امام (ع ) او را بر ازديان بصره فرماندهى داد. بعد از شهادت
امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) هفهاف از اصحاب امام حسن و سپس امام حسين (ع ) گرديد تا
اينكه روز عـاشـورا در يـارى سـيـدالشـهـداء بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نايل آمد.(1814)
هلال بن حجاج
شـيـخ صـدوق
(1815) و شـيـخ عـبـدالله بـحـرانـى
(1816) نـقـل كـرده انـد كه هلال بن حجاج از ياران شهيد امام حسين
(ع ) بوده است . وى روز عاشورا راهى ميدان نبرد گرديد و اين گونه رجز مى خواند:
اءَرى بِها مُعلَمَةً اَفْواهُها
وَ النَّفسُ لايَنفَعُها إِشفاقُها
تير نشان دار زنم بر عدو
سود نبخشد به كسى ترس او(1817)
هلال پس از كشتن سيزده نفر از دشمنان ، سرانجام به شهادت رسيد.(1818)
هلال بن نافع بجلى
بـرخـى گـفـتـه انـد: نـام درسـت ايـن شـهـيـد، نـافـع بـن هـلال اسـت و بـه
غـلط، هلال بن نافع ثبت شده است ، (ابصارالعين ، ص 50 ـ 150، مركز الدراسات
الاسلامية لحرس الثورة .)
((جملى )) مثير الاحزان ، ص 43.
بـنـا بـه قـول بـرخـى مـقـتـل نـگـاران او از يـاران امـام حسين (ع ) و از شهيدان
كربلا است .(1819)
وى فـردى شـجـاع و تـيـرانـداز بـود. از ابـومـخـنـف نقل شده كه اميرمؤ منان على (ع
) او را آيين رزم آموخته بود.(1820)
وى در بـيـن راه مـكـه بـه كـربـلا، بـه امـام حـسـيـن (ع ) پيوست وحضرت از او و
همراهانش احـوال مـردم كوفه را پرسيد، و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان به جهت
رشوه هـاى [كـلانـى ] كـه گـرفـتـه انـد عـليـه شـمـا هـسـتند و بقيه مردم ، دلشان
با شما ولى شمشيرشان عليه شما است .(1821)
هـلال بـن نافع از جمله كسانى بود كه پس از شنيدن خبر شهادت ((قيس بن مسهّر)) و بى
وفايى كوفيان ، برخاست و نسبت به امام (ع ) اعلان وفادارى كرد. او طى سخنانى گفت :
((اى پسر دختر رسول خـدا! مى دانى كه جدّت پيامبر(ص ) نتوانست جمله خلايق را دوست
خود گرداند و همه را به راه راسـت هـدايـت كـنـد. در مـيـان اطـرافيان آن حضرت ،
منافقانى بودند كه در ظاهر يار و مـددكـار او و در پـنـهـان ، خـيـانـتـكـار و
پـيـمـان شـكـن بـودنـد. گـفـتـارشـان در ظـاهـر از عـسـل شـيـريـن تـر ولى در
نـهان تلخ تر از ((حنظل ))(1822)
بود و كار او بدين مـنـوال گـذشـت تـا سـرانـجـام از دنـيـا رفـت و پـدرت عـلى (ع )
هـم بـه هـمـيـن حال بود و برخورد مردم با شما نيز، امروز همين گونه است و هر كس
پيمان شكند به خود زيان رسانده و خدا از او بى نياز است .
(([اى فـرزند رسول خدا(ص )] ما را به هر كجا كه خواهى (شرق يا غرب ) ببر! به خدا
سوگند از تقدير الهى با كى نيست و از ملاقات با پروردگار، ناخرسند نيستيم . ما بر
اعتقاد خود راسخ و در يارى تو استواريم . هر كه تو را دوست بدارد او را دوست مى
داريم و با دشمنانت دشمنى مى ورزيم .))(1823)
هـلال از خـواص اصـحـاب و از يـاران نـزديـك امـام بـود. نقل كرده اند كه امام حسين
(ع ) در يكى از شب ها براى بررسى موقعيت ميدان نبرد، تنها از خيمه بيرون رفت . همين
كه هلال متوجه شد، شمشير خود را برداشت و در پى حضرت روان گـرديـد. امـام (ع ) از
او پـرسـيـد: چـرا همراه من آمدى ؟ گفت : ترسيدم در اين تاريكى شب گـزنـدى از
دشـمـن بـه شما برسد. فرمود: آيا دوست دارى راه ميان اين دو كوه را در پيش گيرى و
خود را نجات دهى ؟
هلال خود را روى پاهاى مبارك امام انداخت و بار ديگر اظهار وفادارى نمود.(1824)
او هـنـگـامـى كـه احـسـاس كـرد اهل بيت امام حسين (ع ) نگران وفادارى و استقامت
اصحاب خود هـسـتـنـد، نـزد حـبـيـب بن مظاهر آمد و با مشورت او، اصحاب را در يك جا
جمع كرد و آنان با شـمـشـيرهاى كشيده و يك صدا به امام و اهل بيت او اطمينان دادند
كه تا آخرين قطره خون از ايشان دفاع خواهند كرد.(1825)
پـس از ايـنكه سپاه پسر سعد، آب را بر اردوگاه امام حسين (ع ) بست و تشنگى بر ياران
امام (ع ) چيره شد، آن حضرت برادرش عباس (ع ) را فراخواند و همراه سى تن از اصحاب ،
از جـمـله هـلال بـن نـافـع ، در دل شـب بـراى آوردن آب ، روانـه كرد. چون نزديك
فرات رسـيـدنـد، عـمـروبـن حـجـاج ، فـرمـانـده نـگـهـبـانـان پـرسـيـد: كـيـسـتـى
؟ هلال گفت : پسر عموى تو و از اصحاب حسين ؛ آمده ام از اين آبى كه آن را بر ما
بسته ايد بـنـوشـم . عـمـرو گـفـت : بـنـوش گـوارايـت باد. هلال گفت : واى بر تو!
چگونه مرا مى گـويـى آب بـنـوش و حـال آن كـه حـسـيـن (ع ) و اهـل بـيـت و يـارانـش
، از شدّت خستگى در حال مرگ هستند! آن گاه هلال بانگ بر يارانش زد و وارد فرات شد و
جنگى سخت درگرفت . آنان سرانجام موفق شدند مقدارى آب به خيمه ها برسانند.(1826)
بـرخـى نـقـل كـرده انـد كـه هلال بن نافع تازه ازدواج كرده بود و چون روز عاشورا
اراده مـيـدان كـرد هـمـسـرش او را از رفتن منع نمود، ولى او بر يارى امام (ع )
اصرار ورزيد، و چـون امام حسين (ع ) از قضيه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران
است و من دوست ندارم در جـوانـى بـه فـراق يـكـديـگـر مـبـتـلا شـويد [اگر مى خواهى
عيالت را بردار و از اين بيابان برو] هلال گفت : اى پسر رسول خدا! اگر در سختى تو
را رها كنم و سراغ عيش و نوش خود روم ، فرداى قيامت پاسخ جدّت محمّد(ص ) را چه گويم
!(1827)
او پس از اجازه از امام به ميدان شتافت و تيرى به چله كمان نهاد و اين رجز را
خواند:
اَرْمى بِها مُعْلَمَةً اَفواقُها
مَسْمُومَةًتَجرِى عَلى اَخْفاقِها
لَاَمْلَاءَنَّ الاَرضَ مِنْ اِطْلاقِها
فَالنَّفسُ لا يَنْفَعَهااِشْفاقُها
اِذِالْمَنايا حَسَرَتْ عَنْ ساقِها
لَمْ يُثْنِها اِلاّ الّذى قَد ساقَها(1828)
بـا تـيـرهايى كه سوفار(1829)
آن نشانه دار است مى زنم ، تيرهايى مسموم كه با سرعت [به سوى دشمن ] مى رود.
زمـين را با پرتاب آنها پر مى كنم و ترس از مرگ ، براى نفس سودى ندارد آن گاه كه
مرگ روى نشان داده و جدّى است جز آن كه آن را به پيش رانده ، نمى تواند بازش
دارد.
نـقـل كـرده انـد كـه او هـشـتـاد تـن از نـيـروهـاى دشـمـن را هـدف قـرار داد و
بـه هـلاكـت رساند(1830)
و چون تير در تركشش نماند دست به شمشير برد و چنين گفت :
اَنَا الغُلامُ اليَمَنى البَجَلى
دينى عَلى دينِ حُسينٍ و عَلى
اِن اُقتَلَ اليَومَ فَهذا اَمَلى
فَذاكَ رَاءيى و اُلاقى عَمَلى
(1831)
من جوانى از اهل يمن و از قبيله بجيله هستم . آيين من آيين حسين و على (ع ) است .
اگر امروز كشته شوم ، آرزوى من همين است و پاداش خود را خواهم ديد.
مـردى از سـپـاه ابـن سـعـد، بـه نـام قـيـس ، بـه جـنـگ او آمـد. هلال او را مهلت
نداد و به خاك افكند و با تيغ بر آن جماعت حمله كرد و سيزده تن از آنان را از پـاى
درآورد. آنـگـاه انـبـوه لشكر اطراف او را گرفتند و بازوان او را در هم شكسته اسيرش
كردند و سرانجام به دست شمربن ذى الجوشن به شهادت رسيد.(1832)
در واقعه عاشورا از دو نفر به نام هلال بن نافع نام برده شده است ، يكى شهيد مذكور
و ديـگـرى فـردى كـه در لشـكـر ابـن سـعـد بـوده و بـرخـى وقـايـع را نقل كرده است
.(1833)
همَّام بن سلمه قانصى
در مـنـابـع رجـال و تـاريـخ از او يـاد و نـامـى نـيـسـت . جـز ايـنـكـه در
رسـاله تـسـمـية مَنْ قـُتـِل مـع الحـسـيـن (ع ) و ـ عـلى الظـاهر ـ به نقل از آن
در كتاب الحدائق الوردّية نامش در شمار شهيدان كربلا ـ از قبيله هَمْدان ـ آورده
شده است .(1834)
يحيى بن حسين (ع )
در مـنـابـع مـعـتـبـر و كـهـن نـامـى از يـحـيـى بن حسن به ميان نيامده است
. سپهر گويد: از فـرزنـدان امـام حـسـن (ع ) پنج تن در كربلا به شهادت رسيده اند كه
يحيى در ميان آنان نـيـسـت و در كـتـب انـسـاب نـامـى از وى بـه ميان نيامده است .(1835)
ولى برخى از مـتـاءخـرّيـن يـحـيـى را در شـمـار فـرزنـدان امـام حـسـن (ع ) و از
شـهـيدان كربلا قرار داده اند(1836).
يحيى بن سليم مازِنى
(1837)
او مـرد مـبـارزه و كـارزار بود.(1838)
در روز عاشورا پس از عبدالرحمن بن عبداللّه يزنى
(1839) و به قولى پس از سويد بن عمرو(1840)
به ميدان رفت و آيه شريفه ذيل را تلاوت كرد:
((اِنّ...مَحْياىَ و مَماتى لِلّهِ ربِّ العالمين .))(1841)
در حقيقت ...زندگى و مرگ من براى خدا، پروردگار جهانيان است .(1842)
يـحـيـى كـه پـيـوسـتـه به ميمنه و ميسره سپاه حمله مى كرد، گروهى از دشمن را به
هلاكت رسـانـد(1843)
و سـر انـجـام خـود بـه فـيـض شـهـادت نـايـل گـشـت .(1844)
بـرخـى از مـعـاصـريـن ، زمـان شـهـادت وى را قبل از ظهر و در حمله نخست ذكر كرده
اند.(1845)
او در حال مبارزه چنين رجز مى خواند:
لَاءَضْرِبَنَّ القَوْمَ ضَرْبا فَيْصَلاً
ضَرْبا شديدا فى العدا مُعْجِلاً
لا عاجزا فيها و لا مُوَلْولاً
وَ لا اَخافُ اليَوْمَ مَوتَ مُقْبِلاً(1846)
دشـمـنـان را بـا شـتـاب و بـا ضربه سخت و فيصله دهنده مى زنم . نه از مرگى كه به
ناچار خواهد آمد مى ترسم و نه عجز و بى تابى نشان مى دهم .
يحيى بن على (ع )
يـحـيـى از فـرزنـدان اميرالمؤ منين و مادرش اسماء بنت عميس بود(1847).
برخى از مـنـابـع او را در شـمـار شهيدان كربلا آورده و گفته اند كه سر بريده يحيى
را عمير بن حـجـّاج كـنـدى
(1848) و يـا عـمـيـر بـن شـجـاع كـنـدى
(1849) حمل مى كرد. ولى در برخى از منابع آمده كه يحيى در زمان حيات
حضرت على (ع ) از دنيا رفته است
(1850).
يحيى بن كثير انصارى
در منابع معتبر و كهن از يحيى بن كثير به عنوان شهيد نامى برده نشده . ولى
به نوشته صـاحب ناسخ التوّاريخ يحيى بن كثير پس از شهادت حجّاج بن مسروق اجازه نبرد
خواست و به ميدان رفت و چنين رجز خواند:
ضاقَ الْخِناقُ بِابْنِ سَعْدٍ وَ ابْنِهِ
بِلقِا هُما لِفَواريسِ الْاءَنْصارِ
وَ مُهاجِرين مُخَضِّبينَ رِماحَهُمْ
تَحْتز الْعَجاجَةِ مِنْ دَمِ الْكُفّارِ
خُضِبَتْ عَلى النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ
وَالْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دَمِ الفُجّارِ
خانُوا حُسَيْنا وَ الْحَوادِثُ حُمَّةً
وَ رَضُوا يَزيدا وَ الرِّضا فى النّارِ
فَالْيَوْمَ نُشْعِلُها بِحَدِّ سُيُوفِنا
بِالْمَشْرَفِيَّةِ وَ الْقَنَا الْخَطّارِ
هَذا عَلى بْنِ الاَْوْيس فَرْضٌ واجِبٌ
وَ الْخَزْرَجِيَّةِ وفِتْيَةِ النجَّارِ(1851)
ابن سعد و پسرش از رو به رو شدن با سواران مهاجرين و انصار نزديك است خفه شوند.
انصار و مهاجرين ، نيزه شان در گرد و غبار جنگ از خون مردم بى دين رنگين بوده است .
نـيـزه آنـهـا در زمـان پـيـغـمـبر(ص ) [از خون بى دينان ] رنگين شده . و امروز نيز
از خون ناپاكان رنگين مى شود.
با حسين (ع ) پيمان شكنى كردند و يزيد را از خود راضى نمودند؛ راضى كننده يزيد در
آتش است .
امروز با نيزه و شمشيرهاى بّران ، آتش را در ميان اينان شعله ور مى سازيم .
شـعـله ور سـاخـتـن آتـش جـنـگ بـر اوس و خـزرج و جـوانـان بنى نجّار نيز لازم و
واجب است .(1852)
وى پـس از نـبـردى دليـرانـه و بـه هـلاكت رساندن شمارى از دشمن ، خود نيز به فيض
شهادت نايل آمد.(1853)
يحيى بن هانى
يـحـيـى فـرزنـد هـانـى بـن عـروه مـرادى و مـادرش روعـه
(1854) يـا رويـحـه
(1855) بـنـت عـمـر (خـواهر عمرو بن حجّاج زبيدى ) است . وى پس از
شهادت مسلم و هانى از ترس ابن زياد فرار كرده و نزد قبيله خويش پنهان شد. چون از
آمدن امام حسين (ع ) بـه كـربـلا بـا خـبـر شـد. خـود را بـه كـربـلا رسـانـد و بـه
آن حـضـرت پـيـوسـت .(1856)
روز عـاشـورا چـون آتـش جـنـگ شـعـله ور گـرديـد او بـه ميدان رفت و به قول برخى
چنين رجز خواند:
اءَغْشاكُمْ ضَرْبا بِحَدِّ السَّيْفِ
لِاءَجْلِ مَنْ حَلَّ بِاءَرْضِ الْخَيْفِ
بِقُدْرَةِ الرَّحمنِ رَبِّ الْكَيْفِ
اءَضرِبُكُمْ ضَرْبا بِغَيْرِ حَيْفِ(1857)
شـمـشـيـر بـرّان را بـر شـمـا فـرود آوردم بـه خـاطـر آن كـسـى كـه در سـرزمـيـن
خـيـف منزل نموده بود. با نيروى پروردگار هستى ، ضربتى بى باكانه بر شما مى زنم .
آنـگـاه مـشـغـول نـبـرد شـد، پـس از به هلاكت رساندن شمارى از دشمن خود نيز به فيض
شهادت نايل آمد.(1858)
نامش در زيارت ناحيه نيامده است .
يحيى حرّانى
خزائى ، (تاريخ زندگانى امام حسين (ع )، عماد زاده ، ج 2، ص 260.)
نام او در منابع كهن ديده نمى شود. ولى به گفته مؤ لّف روضة الشهداء، يحيى ، ساكن
حـّران
(1859) و يـهـودى بـود(1860).
چـون كاروان اسيران كربلا در مسير كـوفـه بـه شـام بـه ايـن مكان رسيد، يحيى كه در
قلعه اى ، بالاى كوه مى زيست براى تماشاى آنان و سرهاى بريده شهيدان به آنجا آمد،
سر مبارك سيد الشهدا(ع ) را ديد كه لب هايش مى جنبيد. وقتى نزديك رفت و گوش فرا
داشت چنين شنيد:
((وَ سَيْعلَمُ الَّذينَ ظَلمُوا اءَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ))(1861)
آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه باز گشتشان به كجاست .
بـا شنيدن اين آيه شگفت زده شد و پرسيد: اين سر از كيست ؟ پدر و مادرش چه نام
دارند؟ پـاسـخ دادنـد: پـدر او عـلى (ع ) و مـادرش فـاطـمـه دخـتـر رسول خدا(ص )
است . يحيى گفت : اگر دين او بر حقّ نبود اين كرامت از او ظاهر نمى شد. آنـگاه با
گفتن شهادتين مسلمان شد و عمامه اش را پاره پاره كرد و براى پوشش بانوان به آنان
داد. جامه خز خود را نيز همراه هزار درهم خدمت امام سجاد(ع ) فرستاد. نگهبانان به
ضـرب و شـتم او پرداخته و گفتند: چرا از كسانى كه مورد خشم خليفه قرار گرفته اند
حـمـايـت مـى كـنـى ؟ از ايـنـجـا دور شـو و گـرنـه تـو را خـواهـيـم كـشـت !
يـحـيـى كه عشق اهل بيت سراسر وجودش را فرا گرفته بود به خادمان خود فرمان داد
شمشير بياورند و تكبير گويان بر نگهبانان حمله كرد. پنج تن از آنان را به هلاكت
رساند و سرانجام خود به فيض شهادت نايل گشت . به گفته ملاّ حسين واعظ كاشفى مقبره
او كه به آن ((تربت يـحـيى شهيد)) مى گويند در دروازه حّران معروف و محلّ استجابت
دعاست
(1862). از وضع كنونى اين مقبره اطلاعى در دست نيست .
يحيى خزائى - يحيى حرانى
يزيد بن ابى زياد كندى - ابو الشعثاء كندى
يزيد بن بثيط بصرى - يزيد ين ثبيط قيسى عبدى
يزيد بن ثبيت قيسى - يزيد بن ثبيط قيسى عبدى
يزيد بن ثبيط قيسى عبدى
بـرخـى مـنابع نام پدرش را رُقِيْط (الاقبال ، ج 3، ص 345) و برخى ديگر
رُقِيد، ذكر كرده اند (معجم رجال الحديث ، ج . 3، ص 272).
در بـرخـى مـنـابـع نـام او ((زِيـد)) و ((بـَدْر)) ثـبـث شـده اسـت (الاقبال ، ج
3، ص 78 و 345)
ر.ك به مقاله ((عامر بن مسلم عبدى )).
وى از شـيعيان
(1863) و ياران ابا عبدللّه الحسين (ع ) است ؛(1864)
كه در بصره زندگى مى كرد و از بزرگان قبيله اش بود.(1865)
پـس از امـتـنـاع امـام حـسـيـن (ع ) از بيعت با يزيد و آمدن به مكه ، او تصميم
گرفت امام را يـارى كـنـد و بـديـن مـنـظـور از پـسران خود نيز دعوت كرد كه دو تن
از آنان به نام هاى عبدالله و عبيدالله ، دعوت وى را پاسخ گفتند.
او در خـانـه ماريه ، دختر سعد، كه محل اجتماع و گفت و گوى شيعيان بصره بود، تصميم
خـود را آشـكـار كـرد و از آن جـا كـه راه هـا زيـر نـظـر ماءموران حكومت بود،
دوستانش خطر دسـتـگـيـر شـدن را بـه وى ياد آور شدند؛ ولى او بر تصميم خود استوار
ماند و همراه دو پـسـرش و تـنـى چـنـد از شـيـعـيـان ، از شهر خارج شد و از بيراهه
، خود را به ابطح در نزديكى مكه رسانيد.
وى پـس از رسـيـدن بـه مـنـزل ، لخـتـى آسـود و بـراى زيـارت امـام حـسـين (ع ) به
سوى مـنـزل آن حـضـرت روانـه شد. از سوى ديگر خبر آمدن يزيد بن ثبيط به امام (ع )
رسيد. حضرت براى ديدار او به منزلگاهش رفت ؛ و چون او را نديد در آن جا ماند.
يـزيـد پـس از جـسـت و جـو خـبـردار شـد كـه حـضـرت بـه مـنزل وى رفته است از اين
رو بازگشت و چون امام (ع ) را آن جا ديد [بسيار شادمان شد] و اين آيه را خواند:
بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَلْيَفْرَحوا...(1866)
به فضل و رحمت خداوند، بايد خوشحال شوند.
او پس از سلام ، نزد حضرت نشست و هدف از آمدن خود را باز گفت ؛ و امام (ع ) در حق
او دعا فرمود. وى سپس به كاروان امام حسين (ع ) پيوست
(1867) و همراه حضرت بود تا در روز عاشورا، كه در مبارزه تن به تن
به شهادت رسيد(1868).
در زيارت ناحيه درباره او چنين آمده است :
السَّلام على زيد بن ثبيت القيسى
(1869)
در زيارت رجبيه نيز بر او درود فرستاده شده است
(1870).
پس از شهادت او فرزندش عامر بن يزيد در رثايش قصيده اى سرود.(1871)
يزيد بن حُصَيْن
تـنـى چـنـد از عـالمـان رجـال و تـاريـخ ، يـزيد بن حُصَين را تصحيف
بُرَيْر بن خُضَيْر دانـسـتـه انـد. ر.ك : (ابـصـار العـيـن ، ص 125 ـ 126؛
قـامـوس الرجال ، ج 2، ص 293 ـ 296؛ عبرات المصطفين ، ج 2، ص 159).
نام وى به صورت هاى يزيد(1872)،
زيد(1873)،
بُرَيْر(1874)
و نـام پـدرش حـُصـَيـن
(1875)، حـُضـَيـْر(1876)،
خُضَيْر(1877)
و عبدالله
(1878) آمده است .
شيخ طوسى ؛، بى آن كه بر شهادتش در روز عاشورا تصريح كند، او را از اصحاب امام
حـسـيـن (ع )، بـر شـمـرده اسـت
(1879). بـرخـى نـويـسـنـدگـان در شـرح حـال او چـنين نوشته اند:
يزيد بن حُصَيْن هَمْدانى مشرقى ، مردى شريف ، عابد، زاهد و از شـجـاعـان كـوفه
بود. در جنگ ها ياد و نامى داشت . او از بهترين شيعيان بود. با مسلم بن عـقـيـل
بيعت كرد؛ و هنگامى كه قيام وى به شكست انجاميد، از كوفه خارج گرديد و خود را بـه
امـام حـسـيـن (ع ) رسـاند؛ و پيوسته با آن حضرت بود. وقتى آب را بر اردوگاه امام
حسين (ع ) بستند، با اجازه امام (ع )، نزد عمر سعد رفت و با او در اين باره به گفت
و گو پـرداخـت ، شـايـد از ايـن كـار دسـت بـردارد. امـا سـخـنـانـش در نـفـس بـد
سگال پسر سعد، اثر نكرد.
روز عاشورا، در صف ياران امام حسين (ع )، به پيكار با دشمنان پرداخت و پيش از ظهر
به شهادت رسيد(1880).
فاضل در بندى رجز زير را به او نسبت داده است :
اءنا يَزيدُ ما اءنا بِالفاشِلِ
اَضْرِبُكُمْ عَنْ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِ
ضَرْبَ غُلامٍ اَرْجَحِى بَطَلِ
حَتّى اُلاقِى يَوْمَ حَشْرِى عَمَلىِ(1881)
مـن يزيدم كه هنگام جنگ ، ترسو نيستم ، همچون جوانى شجاع در دفاع از حسين بن على (ع
)، شـمـا را بـا شـمـشـيـر مـى زنـم ، تـا ايـن كـه بـه روز رسـتـخـيـز عمل خويش را
ديدار كنم .
در زيـارت مـنـسـوب بـه ناحيه مقدسه ، بر اين شهيد بزرگوار، چنين درود فرستاده شده
است :
اَلسَّلامُ عـَلى يـَزيـدِ بـْنِ حـُصـَيـْنِ الْهـَمـْدانـِىّ المـَشـْرِفـىِّ
القـارِىّ، المـُجـَدِّلِ بِالْمَشْرَفِىِّ(1882)
سـلام بـر يـزيـد بـن حصين هَمْدانى مشرقى ، همو كه قارى قرآن بود و دشمن را به تيغ
مَشْرَقِىّ(1883)
بر خاك مى افكند.
يزيد بن زياد - ابوالشعثاء كندى
يزيد بن زيد - ابو الشعثاء كندى
يزيد بن عبداللّه مَشْرِقى
(1884)
مـورّخـان پيشين و اخير، بجز فضل بن زبير كوفى ، نامى از وى به ميان نياورده
اند. او، يـزيـد را از قـبيله همدان و از ياران شهيد امام حسين (ع ) قلمداد كرده
است
(1885). مؤ لّف ((عبرات المصطفين )) مى گويد:
گـويـا، يـزيـد بـن عـبـد اللّه ، تـصـحـيـف ((برير)) مى باشد. زيرا در هيچ يك از
مصادر مربوطه ، از وى به عنوان شهيد كربلا ياد نشده است
(1886).
يزيد بن قيس - يزيد بن ثبيط قيسى عبدى
يزيد بن مظاهر اسدى
در مـقتل منسوب به ابو مخنف و برخى منابع متاءخر آمده است كه يزيد بن مظاهر
اسدى روز عاشورا راهى ميدان نبرد شد و اين گونه رجز مى خواند:
اءنا يَزيدُ وَ اَبى مَظاهِرْ
اَشْجَعُ مِنْ لَيْثِ الثَّرى مُبْادِر
وَ الطَّعْنُ عِنْدِى لِلطُّغاةِ حاضِرْ
يا رَبِّ إ نّى لِلْحُسَيْنِ ناصِرْ
وَ لِاِبْنِ هِنْدٍ تارِكٌ وَ هاجِرْ
وَ فى يَمينى صارِمٌ وَ باتِرْ
من يزيدم ، پدرم مظاهر است . از شَرزِه شيران بيشه زار شجاع ترم .
نيزه ام براى [در هم كوبيدن ] ستمگران آماده است ، پروردگارا! من ياريگر حسينم .
و از پسر هند روى گردانم ، در حالى كه در دستم شمشيرى بران است .
او پس از كشتن پنجاه نفر از دشمنان ، سر انجام به شهادت رسيد(1887).
امـا بـنـابـر روايـتـى كـه طـبـرى و ابـن كـثـيـر از ابـو مـخـنـف نـقـل كـرده
انـد، همين رجز با تغييراتى به يزيد بن زياد بن مهاصر، ابو شعثاء كندى ، نسبت داده
شده است
(1888).
يزيد بن مغفل - زيد بن معقل
يزيد بن مفضل - زيد بن معقل
يزيد بن مهاجر - ابو الشعثاء كندى
يزيد بن مهاصر جعفى كوفى - ابو الشعثاء كندى
يزيد بن نبيط - يزيد بن ثبيط قيسى عبدى
فهرست شهداى بنى هاشم
امام حسين (ع )
ابراهيم بن جعفر بن ابيطالب (ع )
ابراهيم بن حسين (ع )
ابراهيم بن عقيل
ابراهيم بن على ابيطالب
ابراهيم و محمد پسران مسلم بن عقيل
ابوالفضل العباس (ع )
ابوبكر بن حسن (ع )
ابوبكر بن حسين (ع )
ابوبكر بن على (ع )
ابوعبدالله بن مسلم بن عقيل
ابو عبيدالله بن مسلم بن عقيل
احمد بن حسن (ع )
احمد بن عقيل (ع )
احمد بن محمد بن عقيل
احمد بن مسلم بن عقيل
اسماعيل بن عبدالله بن جعفر
ام حسن (ع )
بكر بن على (ع )
جعفر بن حسين (ع )
جعفر بن عقيل بن ابى طالب
جعفر بن على بن ابى طالب
جعفر بن محمد بن عقيل
جعفر بن مسلم بن عقيل
حمزة بن حسين (ع )
حميده بنت مسلم
زيد بن حسين (ع )
سعيد بن عقيل
عاتكه بنت مسلم بن عقيل
عباس اصغر
عباس بن على (ع )
عبدالرحمن بن عقيل
عبدالرحمن بن مسلم بن عقيل
عبداللّه بن ابى طالب
عبداللّه اصغر بن حسن (ع )
عبداللّه الاصغر بن عقيل
عبداللّه اصغر بن على (ع )
عبداللّه اكبر بن حسن (ع )
عبداللّه الاكبر بن عقيل
عبداللّه اكبر بن على (ع )
عبداللّه بن جعفر بن عقيل
عبداللّه بن حسن (ع )
عبداللّه بن حسين (ع )
عبداللّه بن عباس (ع )
عبداللّه بن عبداللّه
عبداللّه بن عقيل
عبداللّه بن على (ع )
عبداللّه بن مسلم بن عقيل
عبداللّه رضيع
عبيداللّه بن جعفر
عبيداللّه بن عبداللّه بن جعفر
عبيداللّه بن على (ع )
عبيداللّه بن مسلم بن عقيل
عتيق بن على (ع )
عثمان بن على (ع )
عُدىّ بن عبداللّه بن جعفر طيّار
عقيل بن عقيل
على اصغر
على اكبر (ع )
على اكبر بن حسين (ع )
على بن عقيل
عمر بن حسن (ع )
عمر بن على (ع )
عون (اصغر) بن عبداللّه
عون اكبر بن عبداللّه بن جعفر
عون بن جعفر
عون بن عقيل
عون بن على (ع )
عون بن مسلم بن عقيل
فضل بن على (ع )
قاسم بن الحسن (ع )
قاسم بن حسين (ع )
قاسم بن عباس (ع )
قاسم بن على (ع )
قاسم بن محمد
محسن بن حسين (ع )
محمد (اصغر) بن على (ع )
محمد (اوسط) بن على (ع )
محمد بن ابى سعد
محمد بن ابى سعيد بن عقيل
محمد بن جعفر
محمد بن حسين (ع )
محمد بن سعيد
محمد بن عباس (ع )
محمد بن عبداللّه
محمد بن عبداللّه بن عقيل
محمد بن مسلم بن عقيل
مسعود هاشمى
مسلم بن عقيل (ع )
مسلم بن مسلم بن عقيل (ع )
موسى بن عقيل (ع )
يحيى بن حسن (ع )
يحيى بن على (ع )
فهرست شهداى غير بنى هاشم
ابراهيم بن حصين اسدى
ابن مسعود بن حجّاج
ابوالببغاء
ابوالشعثاء كندى
ابوالشعشاء كندى
ابو تمامه صائدى
ابو تمامه صيداوى
ابو ثمامه صائدى
ابو ثمامه صاعدى
ابوثمامه صيداوى
ابو حتوف بن حارث انصارى
ابو حتوف بن حرث انصارى
ابو حتوف سلمة بن حرث انصارى
ابو ختوق بن حرث انصارى
ابو دجانه
ابو صمصام
ابو عامر نهشلى
ابو عبداللّه بن مسلم بن عقيل
ابو عبيداللّه بن مسلم بن عقيل
ابو عمرو نهشلى
ابو عمرو خثعمى
ابو عمره ، زياد بن عريب
احمد بن محمد الهاشمى
ادهم بن اميّه
اسحاق بن مالك اشتر
اسد بن ابى دجانه
اسد كلبى
اسلم بن عمرو
اسلم تركى
اسلم بن كثير
اشعث بن سعد
اشعث بن قيس
امّ وهب
اميّة بن سعد طائى
انس بن ابى سحيم
انس بن حارث كاهلى
انس بن حرث كاهلى
انس بن كاهل
انيس بن معقل اصبحى
بدر بن رقيد
بدر بن رقيط
بدر بن معقل جعفى
بدر بن مغفل
بدير بن حفير
بدير بن خضير
بديل بن حضير
برير بن حصين
برير بن حضير
برير بن خضير
بشر بن حسن
بشر بن عبدالله حضرمى
بشر بن عمر حضرمى
بشر بن عمرو حضرمى