پژوهشى پيرامون شهداى كربلا

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۲ -


2 ـ شـهادت طلبى : حسين (ع ) بارها خبر شهادت خويش را از زبان پيامبر خدا(ص ) شنيده بـود. بـنـابـرايـن طبيعى بود كه در راه تحقق آن نيز گام بردارد؛ و در زندگى راهى را برگزيند كه فرجامش شهادت در راه خدا باشد.
نـقـل اسـت كـه پـس از دو سـاله شـدن امـام (ع )، رسـول خـدا(ص ) بـه سـفـر رفـت . در طول راه در نقطه اى ايستاد. كلمه استرجاع بر زبان راند و چشمانش اشكبار شد. چون سبب راپـرسـيـدنـد. فـرمـود: ايـنـك جـبـرئيـل آمـد و مـرا از زمـيـن بـر سـاحل فرات خبر داد كه فرزندم حسين ، پسر فاطمه ، در آن جا كشته مى شود. گفتند: يا رسول اللّه ، كه او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد كه خداوند در او مباركى قرار مـدهـاد. گويى كه بر محل عزيمتش مى نگرم و مدفن اش را در آن جا مى بينم ، در حالى كه سرش هديه داده شده است . به خدا سوگند، هر كس به سر فرزندم حسين بنگرد و شادى كند، خداوند دل و زبانش را دوگانه سازد.
آنـگـاه پـيـامبر(ص ) از سفر بازگشت و منبر رفت و در حالى كه حسن و حسين بر زانوى او نـشـسـتـه بـودند، براى مردم خطبه خواند. چون از خطبه فراغت يافت ، دست راستش را بر سـر حـسـيـن نـهـاد و سـر را بـه آسـمـان بلند كرد و چنين دعا كرد: پروردگارا، من ، محمّد، پـيـامـبـر تـوام ؛ و ايـن دو پـاكـيـزگـان ، خـانـدان و فـرزنـدان و نـسـل بـرگـزيـده مـن انـد، كـه از خـود مـيـان امـّتـم بـه يـادگار مى گذارم . پروردگارا جـبـرئيـل بـه مـن خـبـر داده اسـت كـه ايـن فـرزنـدم كـشـتـه و [بدنش ] رها مى شود. خداوندا قـتـل او را بـر مـن مبارك گردان و او را از شهيدان بزرگ قرار بده ، همانا تو بر هر كار توانايى . پروردگارا در آن كس كه او را مى كشد و وامى گذارد، مباركى قرار مده .
راوى گـويـد در ايـن هـنـگـام فـريـاد گـريـه مـردم بـلنـد شـد و رسول خدا(ص ) فرمود: آيا مى گرييد و يارى اش نمى كنيد؛ پروردگارا تو خود يار و ياورش باش .(48)
در روايت ديگرى از رسول خدا(ص ) نقل شده است كه خطاب به حسين (ع ) فرمود: ((تو را در بهشت مرتبه اى است ، كه جز با شهادت به آن نرسى .))(49)
مـفـهـوم ايـن روايـت هـا نـه بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه امـام (ع ) از انـجـام قـيـام تـنـهـا در پـى قـتـل خـويـش بـود، بـلكـه آن حـضـرت از دنـبـال كـردن هـدفـى كـه فـرجـام آن قتل ايشان باشد، با آغوش باز استقبال كرد.
3ـ ايفاى نقش رهبرى : چنان كه پيش از اين گذشت ، امام حسين (ع ) در دوران امامت برادرش ، حـسـن (ع )، بـه تقاضاهاى مكرّر كوفيان مبنى بر قيام بر ضد معاويه پاسخ مثبت نداد؛ و بـه دليـل وجـود پـيـمـان تـرك مـخـاصـمـه ، مـوضـوع را بـه مـرگ مـعـاويـه مـوكول كرد. پس از مرگ وى ، كوفيان باز هم تقاضايشان را تكرار كردند. اين بار امام حـسـيـن (ع ) ـ چنان كه خود بارها اشاره فرموده است ـ(50) به درخواست مردم كوفه پاسخ مثبت داد و به منظور ايفاى نقش رهبرى خويش عازم آن شهر گرديد.
4ـ مبارزه با بيدادگرى : اگر وسعت بيدادگرى بنى اميّه و نيز شدّت انحراف آحاد جامعه زيـر سـلطـه شان از ارزش ها و موازين دينى در نظر گرفته شود، ستم ستيزى را بايد مـهم ترين جنبه قيام حسينى شمرد. امام (ع ) پس از رويارويى با طلايه داران سپاه اموى ، در نامه اى خطاب به چند تن از بزرگان كوفه ، در اين باره چنين فرموده است :
به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على به سليمان بن صرد و مسيّب بن نجبه و رفـاعـة بـن شـداد و عـبـداللّه بـن وال و جـمـاعـت مـؤ مـنـان . امـا بعد، شما خوب مى دانيد كه رسـول خـدا(ص ) در حـيات خود فرمود: هر كس فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خدا را حلال مى شمرد، پيمان خدا را مى شكند، با سنّت پيامبر خدا(ص ) مخالفت مى ورزد و در مـيـان بـندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى كند، و او با گفتار و كردار خود بر او نشورد، خدا را سزد كه وى را در جايگاه آن ستمگر قرار دهد.
شـمـا مـى دانـيد كه اين مردم پيرو شيطان شده از پيروى خداى رحمان سر برتافته اند، فـسـاد را آشـكـار سـاخـتـه و حـدود و احـكـام الهـى را تـعـطـيـل كـرده انـد، امـوال عـمـومـى را بـه خـود اخـتـصـاص داده انـد، حـرام خـدا را حـلال و حـلال او را حـرام كـرده انـد؛ و [مـى دانـيـد كـه ] مـن بـه سـبـب قـرابـت بـا رسول خدا(ص ) براى قيام بر ضدّ آنان از همه سزاوارترم .
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان يكى پس از ديگرى نزد من آمدند؛ و گفته ايد كه بيعت كرده ايد و مرا تنها نخواهيد گذاشت . اينك اگر در بيعت خود وفاداريد، به بهره (ى دنـيـوى ) و هدايت (دينى ) خويش دست يافته ايد و من و خاندان و فرزندانم ، با شما و خاندان و فرزندانتان خواهيم بود؛ و من الگوى هدايت شمايم .
اگـر چـنين نكنيد و پيمان خود را بشكنيد و از بيعت بيرون رويد، به جانم سوگند كه اين رويه شما براى ما ناشناخته نيست .
شما با پدر، برادر و پسر عموى من نيز چنين كرديد. فريب خورده آن است كه فريب شما را بـخـورد. شـما در حقّ خويش به خطا رفتيد و بهره خويش را تباه ساختيد. هر كس پيمان بـشـكـنـد بـه زيـان خـود شـكـسـتـه اسـت و خـدا مرا از شما بى نياز خواهد ساخت . والسلام )).(51)
حقيقت امر اين است با توجه به اوضاع و احوال حاكم بر جامعه اسلامى آن روز و شرايطى كـه بـراى امـام حـسـيـن (ع ) پـيـش آمد، قيام آن حضرت امرى اجتناب ناپذير بود. به بيان ديـگـر مـشـى يزيد در برخورد با آن حضرت ايشان را بر سر دوراهى قرار داد: زندگى ذلت بار يا مرگ با عزت ؛ و حسين (ع ) بر مبناى آموزه هاى خانوادگى ، دينى و سياسى خويش راه دوم را برگزيد و قيام كرد. چنان كه خود در روز عاشورا در اين باره فرمود:
((اءَلا واِنَّ الدَّعـيَ ابـْنَ الدَّعـي قـَدْ رَكَزَ بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ وهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ! ياءَبىَ اللّهُ ذلِكَ لَنا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤ مِنُون وحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اءَبِيَّةٌ مِنْ اءَنْ نُؤ ثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ))
آگاه باشيد كه اين زنازاده و پسر زنازاده مرا ميان دو چيز ثابت و ميخكوب كرده است ؛ با شـمـشـيـر جـنـگـيـدن و يـا تـن بـه خـوارى دادن ، چـقـدر ذلّت از مـا دور اسـت ! خـداونـد و رسول او و مؤ منان زبونى را نمى پسندند؛ و دامن هاى پاك كه ما را در خود پرورده اند؛ و سرهاى پرغرور و جان هاى استوارى كه زير بار ستم نمى روند، بر ما نمى پسندند كه فرمانبردارى فرومايگان را بر قتلگاه كريمان ترجيح دهيم .
بـيـان كـامـل فـلسـفـه قـيـام در آن شـرايـط چـنـدان آسـان نـبـود. اگـر امام (ع ) در برابر پـرسـشـگـران و مـعترضان مى فرمود كه قصد دارد جانش را فدا كند و زن و فرزندش را بـه اسـيـرى بـسپرد و از اين راه به اسلام و تشيّع جانى تازه بخشد و حيات آن را براى هميشه تضمين كند، باورش براى عموم بسيار دشوار بود.
از ايـن رو حسين (ع ) كه گويا جز كشته شدن براى خود مسيرى نمى ديد، مصلحت چنان ديد كـه آرام و قـرار نـگـيـرد و انـفعالى عمل نكند و حتى در شرايطى كه هيچ گونه اميدى به پـيـروزى نـبـود، دسـت از مـبـارزه بـرنـدارد. در شـرايـطـى كـه بـنـى امـيـه كـمـر بـه قـتـل او بـسـتـه بـودنـد، وى نـيـز قـامـت بـرافـراشـت و قـدم در راهـى نـهـاد كـه نسل آينده نپرسد، چرا حسين (ع ) به تقاضاى مردم كوفه پاسخ نداد و سوى آنان نرفت ؟ بـدون شـك اگـر امام (ع ) در مدينه و يا مكّه مى ماند و كشته مى شد، كوفيان و همين طور ديگر آحاد جامعه اين پرسش را در برابر ايشان قرار مى دادند كه چرا به خواست آن همه ياور پاسخ مثبت نداد؟

آوردگاه عشق و ايثار
پـس از گـفـت وگـوهـاى امـام حـسـين (ع ) با حرّ و فرمانى كه وى مبنى بر فرود آوردن آن حـضـرت در نـقـطـه اى بدون آب و آبادى از ابن زياد دريافت كرد، سپاه كوچك امام (ع ) در كربلا اردو زد.(52)
از آن سـوى عـبـيـداللّه زيـاد، عـمـر سـعـد را كـه بـا يك سپاه چهار هزار نفرى عازم دستبى (53) بـراى جـنـگ تـرك و ديـلم بـود، مـاءمـور جـنـگ با حسين (ع ) كرد، و او در نخيله (54) ـ نـزديـك كوفه ـ اردو زد. گروه هاى كمكى گروه گروه به او مى پيوستند. برخى گزارش ها حكايت از نارضايى نيروهاى اعزامى دارد، به طورى كه گفته شده است از هـر هزار نفر بيش از سيصد يا چهارصد نفر به مقصد نمى رسيدند.(55) پس از اعـزام عـمـر سـعـد بـه كـربـلا نيز، عبيداللّه افراد را در گروه هاى بيست تا صد نفره از نخيله اعزام مى كرد.(56)
ايـن در حـالى بـود كـه تـنها اقدام امام (ع ) براى جلب نيروى كمكى ناموفق ماند. حبيب بن مـظـاهـر از حـضرت اجازه خواست كه برود و از يكى از طوايف بنى اسد، ساكن در نزديكى كـربلا، براى يارى آن حضرت دعوت كند. مردان قبيله نيز پذيرفتند و عازم پيوستن به اردوگاه حسينى گشتند. ولى سپاه عمر سعد راه را بر آنان بستند. تنها واكنش امام (ع ) در برابر اين واقعه اين بود كه فرمود: ((سپاس فراوان خداى را)).(57)
پـس از آن كـه دو سـپـاه رويـاروى گـشـتـند، امام (ع ) چندين نوبت با فرمانده سپاه اموى ، عـمرسعد، به گفت وگو پرداخت . متن اين گفت وگوها، از عمق فاجعه اى خبر مى دهد كه در تاريخ اسلام روى داده بود؛ و مسلمانان چنان فريفته دنيا شده بودند كه حاضر بودند ز براى رسيدن به مال و منال و پست و مقام دنيا، فرزند پيامبر خدا(ص ) را سر ببرند!!
امـام حـسـيـن (ع ) در نـخـسـتـيـن گـفـت وگوى خويش با عمرسعد از وى خواست با توجه به شـنـاخـتى كه از منزلت والاى ايشان دارد، از جنگ با او دست بردارد. ولى او عنوان كرد كه ممكن است عبيداللّه زياد خانه اش را ويران سازد. حسين (ع ) فرمود كه او خود برايش خانه مـى سـازد. عـمـر گـفـت كـه امـلاكش را مى گيرد و امام فرمود كه بهترش را به او مى دهد. گـويـا عـمـرسـعـد متقاعد شد كه از جنگ دست بردارد و در نامه اى خطاب به عبيداللّه زياد عـنـوان كـرد كه حسين (ع ) حاضر است به [حجاز] باز گردد و نيازى به درگيرى نيست . عبيداللّه نيز از اين قضيّه خشنود گشت ، ولى شمر كه نزد وى حاضر بود، هشدار دارد كه بايد تا حسين در دسترس قرار دارد كارش را يكسره كند، وگرنه چنانچه دور شود ديگر بر او دست نخواهد يافت .(58)
بـا ايـن پـيـشـنهاد شمر، عبيداللّه تغيير راءى داد و ضمن نامه اى خطاب به عمرسعد از او خـواسـت كـه يـا با حسين بجنگد و يا آن كه فرماندهى سپاه را به شمر واگذار كند. عمر سعد از نامه و پيغام شمر ناخشنود گرديد و او را نكوهش كرد. ولى شمر بار ديگر از او خواست كه يا با امام بجنگد و يا آن كه فرماندهى سپاه را بر عهده او نهد. عمرسعد كسى نـبـود كـه بـتـواند به آسانى از مقام كناره بگيرد و گفت كه او خود، اين كار را به انجام خواهد رساند.(59)
سـرانـجام عمرسعد سپاه اموى را به جنبش درآورد و به سوى اردوگاه حسينى حمله ور شد. امـام (ع ) كـه چـنين ديد به برادرش ، عباس ، ماءموريت داد تا نيّت دشمن را كشف كند، عبّاس مـاءمـوريـت خويش را به انجام رساند و معلوم شد كه دشمن آهنگ حمله دارد. امام (ع ) كه چنين ديـد به وى فرمود كه از آنان بخواهد شب را مهلت دهند تا با خداى خويش به راز و نياز بپردازند.(60)
پـس از كـسـب مـوافقت دشمن ، امام (ع ) نخست يارانش را فراخواند وپس از حمد و ثناى الهى خطاب به آنان چنين فرمود:
((من ، هيچ اصحابى را از اصحاب خويش بهتر و شايسته تر و هيچ خاندانى را نيك تر و بـرتـر از خـانـدان خـويـش سـراغ نـدارم . خـداونـد به شما پاداش نيك دهد. اكنون كه شب فـرارسـيـده اسـت بـرخيزيد و آن را مركب راهوار خود سازيد (از تاريكى آن استفاده كنيد و بـرويـد). هـر كدامتان دست يكى از مردان مرا بگيرد و در اين تاريكى شب پراكنده شويد. مـرا با اين قوم بگذاريد كه ايشان جز مرا نمى خواهند. و چنانچه بر من دست بيابند و مرا بكشند، از پى شما نخواهند آمد.))(61)
پاسخ مشترك همه ياران اين بود كه ما هرگز از شما دست برنمى داريم و جان خويش ‍ را در راهتان فدا مى كنيم .
فـرزنـد عـلى (ع ) و يـارانـش شـب عـاشورا را با دعا و نيايش سپرى كردند و پيوسته در ركـوع و سجده ، سرگرم تلاوت قرآن بودند. به روايتى گروهى از سپاه دشمن نيز در آن شب به امام (ع ) پيوستند.(62)
حـسـين (ع ) با آن كه يقين داشت او و يارانش همه كشته خواهند شد، براى مقابله با دشمن از هيچ اقدامى فروگذار نكرد و همه اصول شناخته شده نظامى را به كار بست . آن حضرت فـرمـان داد كه پشت خيمه ها خندق كنده آن را پر از هيزم كنند و آتش بزنند؛ و بدين وسيله امـكـان حمله از پشت را از دشمن گرفت .(63) به فرمان حسين (ع ) خيمه ها را نزديك بـه هـم بـرپـا سـاخـتـنـد و سـپـاه كـوچـك حـسـيـنـى (64) در برابر آنها صف كشيد. فـرمـانـدهـان دو جـنـاح راسـت و چـپ تـعـيـيـن گـشـتـنـد و پـرچـم به عبّاس بن على (ع ) داده شد.(65)
از آن سـوى عـمرسعد با تكيه بر شمار فراوان سپاه خويش قصد داشت كه با يك تهاجم سـراسـرى ، سـپـاه حـسـينى را دستخوش كشتار و تاراج كند. ولى تدابير نظامى فرزند رسول خدا(ص ) و پرورده دست امير مؤ منان ، على (ع )، مانع اين كار گرديد و دشمن متوقف ماند. در اين هنگام جنگ تبليغاتى ميان طرفين آغاز گرديد و سخن هاى تندى ميان آنان ردّ و بدل گرديد.(66)
هـنـگـامـى كـه امـام (ع ) در صـدد بـرآمـد تـا بـا سـپـاه شـرك و نـفاق اتمام حجّت كند و راه هرگونه عذرى را بر آنان ببندد، ولوله و غوغا به راه انداختند و به وى اجازه سخن گفتن نـدادند. ولى حضرت گروه اراذل و اوباش را وادار به سكوت كرد و خطاب به آنان چنين فرمود:
((هـلاكـت و انـدوه بـر شـمـا بـاد اى جـمـاعـت ! آيـا زمانى كه سرگشته و حيران ، ما را به فـريـادخـواهى فراخوانديد و ما شتابان و آماده به فريادتان رسيديم ، شما شمشيرهاى خـود را بـر مـا كـشـيـده سـرهامان را نشانه گرفتيد؟! و آتش ‍ فتنه را ـ كه دشمن ما و شما فـراهم آورده است ـ بر ما افروختيد؟! بدون آن كه آنان عدلى را در ميان شما آشكار كنند و آرزويـى را از شـمـا برآورند. بجز حرام دنيا و زندگى پستى كه طمع داريد و بدون آن كه از ما گناهى سر زده يا انديشه اى سست شده باشد!
واى بـر شـمـا! اگـر مـا را نـمـى خـواسـتـيـد و تـنـها مى گذارديد، پس چرا ـ در حالى كه شمشيرها در نيام و سينه ها آرام و انديشه ها پا نگرفته بود ـ فتنه را فراهم كرديد. بله ، آتـش فـتـنـه را هـمـچـون انـبوه ملخ ‌ها شتابان بر ما افروختيد و يكديگر را همچون انبوه پروانگان بدان فرا خوانديد.
روى تان زشت باد كه شماييد سركشان امت و اشخاص ناباب طوايف و دورافكنان قرآن و پـيـروان شـيـطـان و هـواداران گـناه ؛ و شماييد تحريف كنندگان قرآن و خاموش كنندگان سـنـّت رسـول خدا(ص ) و كشندگان اولاد پيامبران و نابودكنندگان خاندان اوصيا! و نسب سـازان زنازادگان و آزاردهندگان مؤ منان و فريادرسان رهبران استهزاگرى كه قرآن را پاره پاره كردند.
شـمـا بـر پـسـر حـرب و پيروانش تكيه مى كنيد و ما را تنها مى گذاريد؟! آرى ، به خدا سوگند، تنها گذاردن (و نيرنگ ) شما از ديرباز مشهور است و ريشه هايتان به آن آميخه و شـاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دل هاى شما بر آن روييده و سينه هاى شما با آن پـوشـيـده اسـت . شـمـا بـراى بـه پـا دارنـده خـود پـليـدتـريـن نـهـال و بـراى ربـاينده خود ناپاك ترين لقمه ايد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر پيمان شكنانى است كه پيمان ها را پس از استوار ساختن آنها مى شكنند ـ و شما خدا را بر پيمان خـود ضـامـن گـرفـتـيد ـ. به خدا سوگند شما از حسين رسته ايد. آگاه باشيد كه زنازاده فـرزنـد زنـازاده مـيـان دو چـيـز پـا فـشـرده اسـت : كـشـتن ما و ذلّت ما. هيهات كه ما ذلت را بـپـذيـريـم ! خـدا و پـيامبر(ص ) و نياكان پيراسته و دامن هاى پاك و سرافرازان غيور و دلاوران بـا غـيـرت آن را نـمـى پـذيـرنـد! آرى ، پـيـروى فـرومـايـگـان را بـر قتل بزرگواران نگزينند.
آگـاه بـاشـيـد! مـن اتـمـام حـجّت كردم و هشدار دادم ، آگاه باشيد كه من با همين توان كم و ياران اندك خويش با شما پيكار مى كنم !
سپس اين اشعار را سرود:
فان نَهزم فهزامون قدما
وان نُهزم فغيرُ مهزمينا
وما ان طبناجبن ولكن
منايانا دولة آخرينا
اگر دشمن را بشكينم از ديرباز شكننده بوده ايم و اگر مغلوب شويم باز شكست نخورده ايم .
در خـوى مـا تـرس نـيـسـت ، [تـا از آن بـشـكـنـيـم ] بـلكـه ايـن اجل ها و نوبت واپسين ماست [كه چنان پيش ‍ آورده است .]
هـان ! شـمـا پـس از كـشتن ما جز به اندازه اى كه پياده سوار اسب شود درنگ نخواهيد كرد. مگر آن كه (آرام آرام ) چرخش آسياب مرگ بر سر شما باز آيد. اين آگاهى و عهدى است كه پـدرم از جـدّم به من سپرده است . پس نيرنگ شريكان خود را گرد آوريد همه به پيكار من آيـيـد و مـهـلتـم نـدهـيـد، كـه مـن بـر خـداى پـروردگـار جـهـانـيـان توكّل دارم .
هـيـچ جـنـبـنـده اى نـيست مگر آن كه پيشانى او را به دست دارد، حقّا كه پروردگارم بر راه راست است .
بارالها! آسمان را از اينان باز دار و ايشان را همانند دوران يوسف به قحطى گرفتار كن و غـلام ثقيف را بر آنان چيره ساز تا پياله هاى تلخ مرگ را به آنان بنوشاند و هيچ يك را وا نـنهد. هر كشته اى را با كشته اى و هر ضربتى را با ضربتى انتقام گيرد و انتقام مـن و اوليـا و خـانـدان و پيروانم را از ايشان بستاند. اينان ما را فريفتند و دروغ گفتند و تـنـهـا گـذاردنـد. پـروردگـار مـا تـويـى ، مـا بـر تـو توكّل و انابه داريم و به سوى تو باز مى گرديم )).(67)
ولى كـوفـيـان گـمـراه تـر از آن بـودنـد كـه چـنـيـن سـخـنـانـى بـر دل هـاى سنگشان تاءثير بگذارد. از آن ميان تنها حر بن يزيد رياحى به سپاه حسين (ع ) پـيـوسـت و پـس از تـوبه و اظهار پشيمانى نسبت به كارهاى گذشته اش ، جنگيد تا به شهادت رسيد.
پـس از آن جنگ ميان طرفين حتمى شد و همه راه هاى ترك مخاصمه مسدود گشت . ياران حسين (ع ) در يـك حـمـله عمومى سپاه عمرسعد و نيز جنگ هاى تن به تن پس از به هلاكت رساندن شمار زيادى از دشمن جملگى به شهادت رسيدند. آن گاه نوبت به امام (ع ) رسيد و خود عـازم جـنـگ بـا سـپـاه عـمـرسعد گرديد و فرمود كهنه پيراهنى آوردند و آن را زير لباس پوشيد تا پس از كشته شدن برهنه نماند.
فـرزنـد پيامبر(ص ) به ميدان رفت و كشتارى عظيم كرد. هر كس از سپاه دشمن كه به وى نـزديـك مـى شـد، بـه قـتـل مـى رسـيـد. دشـمـنـان وقـتـى چـنـيـن ديـدند، ميان او و خيمه گاه حـايـل شـدنـد. امـام (ع ) فـريـاد زد: ((واى بـر شـمـا! اى پـيـروان آل ابـى سـفـيـان ، اگـر ديـن نـداريـد و از روز رسـتـخـيـز انديشه نمى كنيد، در دنيا آزاده باشيد؛ و اگر خود را عرب مى دانيد به [سيره ] نياكانتان بازگرديد.
در ايـن هـنگام شمر فرياد زد: چه مى گويى اى حسين ؟)) فرمود: ((مى گويم : اين منم كه بـا شـمـا مـى جـنـگـم ، بـا مـن بـجـنـگـيد، به زنان بى گناه چه كار داريد؟ تا زنده هستم اراذل و اوباش را از تعرض به حرم من باز داريد!)) شمر گفت ((اى پسر فاطمه ، اين را هـم پـذيـرفـتـم .)) آن گـاه بـه يارانش گفت : ((به حرم او كار نداشته باشيد. تنها به خودش حمله كنيد. به خدا سوگند كه او هماوردى بزرگوار است .))
بـه دنـبال آن ، جماعت از هر سو حمله ور شدند. او حمله مى كرد و آنها حمله مى كردند. قصد حـضـرت ايـن بـود كـه خـود را بـه فرات برساند و آب بنوشد. اما هر چه اسب را به آن سوى مى راند، يورش مى آوردند و حضرت را دور مى كردند.
مـردى بـه نام ابوالفتوح جعفى پيشانى حضرت را با تير نشانه رفت . حسين (ع ) تير را بـيـرون آورد و سوى دشمن افكند. خون بر صورت و محاسن حضرت جارى شد؛ و در آن حال مى فرمود: ((پروردگارا تو شاهدى كه اين بندگان گنهكار و سركش تو با من چه مـى كـنـنـد. پـروردگـارا آنـان را يـكـايـك بـشـمـر و بـه قتل برسان و روى زمين را از وجودشان پاك گردان و هرگز آنان را ميامرز)).
سـپـس چـونـان شـيـر ژيـان حـمـله كـرد. هر كس از سپاه دشمن كه به وى نزديك مى شد با شـمـشـير دو نيم مى گشت و بر خاك مى افتاد. باران تير از همه سو باريدن گرفت و او سـر و سـيـنـه اش را سـپـر سـاخـتـه بود و مى فرمود: اى امّت بدسيرت ! پس از محمّد با خاندانش بدرفتار كرديد. بدانيد كه پس از من ، از كشتن هيچ بنده نيكوكارى بيم نخواهيد داشت ؛ و من از پروردگارم اميدوارم كه در برابر آسان گرفتن كشتن من ، از جايى كه خود ندانيد، از شما انتقام بگيرد.
حُصَين بن مالك سكونى فرياد زد: اى پسر فاطمه ، خداوند به چه وسيله از ما انتقام مى گـيـرد؟ فـرمـود ((شـمـا را بـه جـان هـم مـى ريزد تا خون يكديگر را بريزيد و آن گاه عذابى دردناك را بر شما فرو مى بارد)).
امـام (ع ) آن قـدر پـيـكـار كـرد كـه 72 زخم برداشت ؛ و چون بى رمق شده بود، ايستاد تا پـاره اى بـيـاسـايـد. اما در همين حال سنگى آمد و بر پيشانى مباركش خورد، او جامه اش را بلند كرد تا خون از چهره پاك كند؛ كه ناگاه تيرى سه پرّه و زهرآلود بر قلب مباركش ‍ نـشـسـت . در ايـن هـنـگـام فـرمـود: ((بـسـم اللّه وبـاللّه وعـلى مـلة رسـول اللّه ))؛ و سـر را سـوى آسـمـان بـلند كرد و گفت : ((پروردگارا تو شاهدى كه ايـنـان مـردى را مـى كـشـنـد كـه در روى زمـيـن فرزند پيامبرى جز او نيست )). سپس تير را گـرفـت و از پـشـت بـيرون آورد؛ و خون چون ناودان سرازير بود. حضرت دست روى زخم گذاشت و چون پر از خون شد به آسمان پاشيد، بار ديگر دست روى زخم نهاد و چون از خـون پـر شـد، صـورت و محاسن خويش ‍ را خون آلود كرد و فرمود: ((به خدا سوگند با ايـن صـورت خـونـيـن جـدّم را ديـدار مـى كـنـم و مى گويم : پروردگارا فلان و فلان كس بودند كه مرا كشتند.))
امـام حـسـيـن (ع ) كـه از شـدت پيكار بى رمق شده بود، در جاى خود ايستاد. هيچ يك از سپاه دشـمـن دوسـت نـداشـت كه خدا را با خون او ديدار كند. از اين رو به وى نزديك مى شدند و بـاز مى گشتند. تا اين كه مردى از قبيله كنده به نام مالك بن نُسير آمد و با شمشير به سـر آن حـضـرت زد؛ و شـب كـلاهـى كـه بر سر امام بود پر از خون شد. حضرت فرمود: ((امـيدوارم كه با اين دست نه بخورى و نه بياشامى و خداوند تو را با ستمكاران محشور گرداند!))...
حسين بن عقبه مرادى گويد: ((حسين مدت زيادى از روز را روى زمين افتاده بود و اگر مردم مى خواستند مى توانستند او را بكشند، ولى آنها يكديگر را جلو مى انداختند و هر گروهى دوسـت داشـت كـه گروه ديگر كار را تمام كند. ناگاه شمر فرياد زد: واى بر شما منتظر چه هستيد؟ مادر به عزايتان بنشيدند، بكشيدش !
سپاه از همه سو بر سيّدالشهدا حمله ور شد، زرعة بن شريك تميمى ضربتى به دست آن حـضـرت زد و ضـربـتـى به گردن وى نواخت . سپس همه باز گشتند و آن حضرت برمى خـاست و با صورت بر زمين مى خورد. در اين حال انس بن عمرو نخعى با يك ضربت نيزه ، وى را نـقـش بـر زمـيـن كـرد و بـر سـر خـولى بـن يزيد اصبحى فرياد زد: ((سرش را بـبـر)). خولى خواست كه چنين كند، اما لرزه بر اندامش افتاد. سنان گفت : خداوند بازوانت را سـسـت و دستانت را قطع گرداند. آن گاه خودش از اسب فرود آمد و سر مبارك حسين (ع ) را جـدا كـرد و بـه خـولى بـن يـزيـد داد. ايـن در حـالى بـود كه پيش از آن چندين ضربت شمشير بر فرزند رسول خدا(ص ) وارد آمده بود.
امـام صـادق (ع ) فـرمـوده اسـت : هـنـگـامى كه حسين بن على را با شمشير زدند و رفتند تا سـرش را جـدا كـنـنـد، مـنـادى اى از سـوى پـروردگـار متعال از عرش ندا داد: ((اى امت سرگردان ، كه پس از پيامبرتان ستمگرى پيشه كرده ايد، خداوند توفيق درك عيد فطر و قربان را از شما گرفت !)) حضرت آن گاه فرمود: ((به خدا سوگند كه موفق به درك عيد نشدند و هرگز هم نخواهند شد؛ تا آن كه خونخواه حسين (ع ) قيام كند)).(68)
آرى ، حـسين (ع ) در راهى كه گام نهاد مردانه ايستاد، مردانه جنگيد و مردانه جان باخت ؛ و از ايـثـار هـر آنـچـه داشـت دريغ نورزيد. او آن همه فداكارى و گذشت را نه به طمع متاع پست دنيا، بلكه براى كسب رضاى پروردگار خويش نمود. در واپسين لحظه هاى زندگى سر را به آسمان بلند كرد و كمال خشنودى خويش را از آنچه بر وى گذشته است ابراز داشت :
صبرا عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا إِلهَ سِواكَ، يا غِياثَ المُسْتَغيثينَ مالِى رَبُّ سِواكَ وَلا مَعْبُودَ غَيْرُكَ، صبرا عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا دائما لا نَفادَ لَهُ، يا مُحْيِىَ الْمَوتى ، يـا قـائمـا عـَلى كـُلِّ نـَفـْسٍ بـِمـا كـَسـَبـَتْ اُحـْكـُمْ بـَيـْنـِى وَبـَيـْنـَهـُمْ وَاءَنـْتَ خـَيـْرُ الْحاكِمينَ))(69)
اى يـگـانـه معبود بر تقدير تو شكيبايم . اى فريادرس فريادخواهان ، من پروردگار و مـعبودى جز تو ندارم . بر فرمان تو شكيبايم ، اى فريادرس كسان بى فريادرس . اى جـاويـدان نـيـسـتـى ناپذير. اى زنده كننده مردگان ، اى نگهدارنده همگان با همه آنچه مى كنند، ميان ما و اينان داورى فرما كه تو بهترين داورى .
آرى ، دشـمـن فـرومـايـه بـا كـمـال سـنـگـدلى حـسـيـن را سـر بـريـد و پيكر نازنين او را پـامـال سـم سـتـوران كـرد. آن گـاه وى را عـريـان و بـى غسل و كفن در صحرا افكند و رفت و زن و فرزندش را به اسارت برد.
سـر مـبـارك حـسـيـن را نـزد عـبـيداللّه آوردند؛ و او به نشان خوش خدمتى آن را سوى يزيد فـرسـتـاد. پسر معاويه ، سرمست از پيروزى ، سر را درون طشتى در پيش روى نهاد و با چوبدستى بر لب و دندانش مى زد و اين شعر را مى خواند:
يفلقن ها ما من رجال اعزّةٍ
علينا وهم كانوا اعق واظلما
سرهايى را بشكافند كه براى ما عزيزند؛ و خودشان ناسپاس تر بودند و ستمكارتر.
به نقلى ابوبرزه ، از صحابه رسول خدا(ص ) كه در مجلس حاضر بود، گفت : چنين مكن . مـن بـارهـا رسـول خـدا(ص ) را ديـده ام كـه لب هـا را روى آن دهـان بـه جـاى آن چـوب مى گذارد؛ و آن گاه برخاست و رفت .(70)

ابراهيم بن جعفر بن ابى طالب (ع )
بـرخـى از مـنـابع ابراهيم و محمّد را فرزندان جعفر بن ابى طالب (ع ) شمرده اند كه از لشـكـر ابن زياد فرار كردند. پس از آن كه در كوفه بانويى آنها را پناه داد، به دست هـمـسـر وى كـه از يـاران ابـن زيـاد بـود سـرهـاى مـبـاركـشـان جدا شد و به فيض شهادت نايل آمدند.(71)
آن چـه قـابـل تـاءمـّل و دقـّت مـى بـاشـد ايـن اسـت كـه جـعـفـر در سال هشتم هجرت به شهادت رسيد، ولى شهادت اينها پس از واقعه كربلا اتّفاق افتاد؛ و بيش از پنجاه سال ميان اين دو واقعه فاصله مى باشد. اگر فرزندان جعفر تا اين زمان زنـده بـوده اند، بيش از پنجاه سال داشته اند و به طور قطع كودك و يا جوان نبوده اند. طـبرى آنها را فرزندان عبداللّه جعفر يا نوه او شمرده است .(72) و همين امر سبب مى شـود كـه احـتـمـال دهـيـم در خـوارزمـى هـم مـقـصـود از ولد جـعفر، نواده هاى جعفر باشند نه فرزندان بلاواسطه او.
مـرحـوم شـيـخ صـدوق آنـهـا را از فـرزنـدان مـسـلم بـن عـقـيـل شـمـرده و داسـتـان را بـا انـدكـى اخـتـلاف نـسـبـت بـه آن چـه كـه در مقتل خوارزمى آمده نقل كرده است .(73)

ابراهيم بن حسين (ع )
بـرخـى از مـورّخـان او را در زمـره فـرزنـدان امام حسين (ع ) قرار داده اند.(74) اما از حضور وى در كربلا سخنى به ميان نياورده اند، ولى برخى ديگر از مورخان مى گويند كه ابراهيم روز عاشورا به ميدان نبرد رفت و اين چنين رجز خواند:
اَقْدِمْ حُسَيْن الْيَوْمَ تَلْقى اَحْمَدا
ثُمَّ اَباكَ الطّاهِرِ الْمُؤَيَّدا
وَالْحَسَنَ الْمَسْمُومَ ذاكَ الاَسْعَدا
وَذا الْجَناحَيْنِ حَليفَ الشُّهَدا
وَحَمْزَة اللَّيث الْكَمَّى السَّيِّدا
فى جَنَّة الْفِرْدَوْسِ فازُوا سُعَدا(75)
اى حسين ، پيش بيا كه امروز جدّت ، پيامبر پاكيزه و تاءييد شده و برادر مسمومت حسن (ع ) و صـاحـب دو بـال (جـعفر طيّار) كه هم سوگند شهدا بود و هم چنين حمزه شير شجاع را كه رستگار شدند، در فردوس ملاقات خواهى كرد.
آنگاه چون شير حمله نمود، و پنجاه يا 84 تن را به هلاكت رساند.(76) و به قولى بار ديگر اين چنين رجز خواند:
اءَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلا وَساقا
لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمى اِهْراقا
وَتُرْزِقُ الْمَوْتَ اءَبااِسْحاقا
اءَعْنى بَنى الْفاجِرَةِ الْفُسّاقا(77)
با شمشير بر مفصل و ساق شما مى زنم تا آن گاه كه [همين ] امروز خونم ريخته شود، و ابواسحاق مرگ را روزى فرزندان گنه كار و زنازاده گرداند.
ابـراهـيـم پـس از نـبـرد و كـشـتـن شـمـارى از نـيـروهـاى دشـمن خود به فيض عظيم شهادت نايل آمد.(78)

ابراهيم بن حصين اسدى
ابـواسـحاق (79) ابراهيم بن حصين اسدى از شهداى كربلا و ياران دلير امام حسين (ع ) و از كـسانى است كه به نقلى حضرت اباعبداللّه (ع ) در هنگام تنهايى از آنها يارى طلبيد و يكايك ايشان را نام برد.(80)
وى پس از كسب اجازه مبارزه از امام حسين (ع ) به ميدان رفت و با خواندن رجز زير به سپاه دشمن حمله كرد:
اءَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلا وَساقا
لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمى اِهْراقا
وَيُرْزقُ الْمَوْتَ اءَبااِسْحاقا
اءَعْنى بَنى الْفاجِرَةِ الْفُسّاقا
بـا شـمـشـيـر بـه مـفـصـل و سـاق شـمـا مـى زنم تا آن گاه كه امروز خونم ريخته شود و ابواسحاق مرگ را روزىِ فرزندان بدكاره و گناه كار گرداند.
او در نـبـردى دلاورانـه ، پـس از به هلاكت رساندن 84 تن از نيروهاى دشمن ، به شهادت رسيد.(81)
برخى از متاءخران اشعار زير را به وى نسبت داده اند:
اَقْدِمْ حُسَيْنُ الْيَوْمَ تَلْقى اَحْمَدا
ثُمَّ اَباكَ الطّاهِرَ الْمُؤَيَّدا
وَالْحَسَنَ الْمَسْمُومَ ذاكَ الاَسْعَدا
وَذا الْجَناحَيْنِ حَليفَ الشُّهَدا
وَحَمْزَة اللَّيث الْكَمِىَّ السَّيِّدا
فى جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ فازُوا سُعَدا(82)
پـيـش بـيـا اى حـسين كه امروز احمد و پدر پاك و تاءييد شده ات را و حسن برادر به زهر كـشـتـه شـده و صـاحـب دو بـال (جـعـفـر) را، كه هم پيمان شهيدان بود، و حمزه شير شجاع بزرگوار را كه رستگار شدند، در بهشت برين ديدار خواهى كرد.
بـا آن كـه مـاءخـذ ايـنـان مـقـتـل ابـى مـخـنـف اسـت امـّا در مـقـتـل مـوجود، اين اشعار را به ابراهيم بن حسين نسبت داده و آمده است : ابراهيم بن حسين به ميدان رفت و در حالى كه اشعار فوق را مى خواند به دشمن حمله كرد و پس از كشتن پنجاه تن به شهادت رسيد.(83)
بـنـابـرايـن احـتـمـال مـى رود كـه در كـربلا دو تن ابراهيم نام ، يكى فرزند حسين (ع ) و ديگرى فرزند حصين ، حضور داشته اند و يا آن كه حسين تصحيفى از حصين بوده باشد. واللّه العالم .

ابراهيم بن عقيل
رجـال شـنـاسان نام او را در زمره فرزندان عقيل ذكر نكرده اند،(84) ولى برخى از مـعـاصـران ، هنگام شمارش فرزندان شهيدِ عقيل ، در كربلا، مى گويند: دو پسربچه به نـام هـاى ابـراهـيـم و مـحـمـّد، هـمـراه امـام حـسـيـن (ع ) از مدينه به كربلا آمده و به شهادت رسيدند.(85)

ابراهيم بن على بن ابى طالب (ع )