پرتوئی از عظمت امام حسين (ع)

آيت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپايگانی

- ۱۶ -


نتايج قيام سيد الشهداء (عليه السّلام)

هر نهضت و قيامى كه به منظور ايجاد سازمان نوين و نظام جديد و اصلاحات معنوى و اجتماعى و اقتصادى يا هر مقصد ديگر برپا شود خواه و ناخواه در افكار و اوضاع و احوال جامعه، عكس العملهائى مساعد يا نامساعد خواهد داشت، خواه منظور قيام كننده حمايت از حق و نجات انسانها و اصلاح امور و برقرارى عدالت اجتماعى و كمك به طبقات محروم و ستمديده، دفاع از حريم شرف و فضيلت و آزادى و ساير هدفهاى صحيح و انسانى باشد، يا آنكه غرض او از انقلاب، مقاصد شخصى و مادى و هدفهاى سياسى باشد.

البته نجاح و پيروزى يك فرد سياسى كه به مصلحت شخصى و براى رسيدن به مقام و منصب تلاش و مبارزه مى كند، در اينست كه در قيام سياسى بر حريف غالب و او را از صحنه سياست خارج و مقام مقصود را تصرف كند و اگر نتوانست به هدف سياسى خود برسد مغلوب و قيامش بى نتيجه خواهد شد و اگر پيروز شود، پيروزى او پيروزى فردى و محدود به همان زمان و دوران رياست و فرمانروائى است.

اما نجاح و ظفر مصلحين حقيقى، و كسانى كه براى حق و مصالح عاليه اجتماع قيام مى كنند، در اينست كه حق، حاكم و مصالح جامعه، تأمين و عدالت بر ظلم، و نظم و قانون بر بى نظمى و قانون شكنى، غالب و پيروز شود.

اين اشخاص اگر چه نتوانند در ظاهر طرف را مغلوب سازند و از پاى در آورند. و در ميدان نبرد حق و باطل، جان خود را در راه حمايت از حق از دست بدهند; امّا واكنش هاى طبيعى عمل آنها كه موافق با فطرت پاك هر بشر است، قلوب را به سوى حق متوجه مى سازد. فداكارى و علوّ همتشان باعث ميل و گرايش جامعه به خير و صلاح و عدالت و حق پرستى مى شود و براى ديگران و آيندگان سرمشق سودمند و علّت قوت احترام حق در نفوس و تنفر همگان از اهل باطل مى گردد.

اينست كه اين مردم، چون براى مصلحت عموم و نجات بشر و طرفدارى از حق قيام مى كنند، در مبارزه اى كه آغاز مى نمايند شكست نمى خورند چه در ظاهر نبرد را ببرند يا ببازند برنده و مظفّر هستند. و چون عملشان با حق و مصلحت نوع مربوط است و نوع، باقى و حق، پايدار است، پيروزى آنان هم جاودان و ابدى است.

برخلاف آنكه عملش راجع به مصلحت فرد باشد كه عمرش كوتاه و ناپايدار است، پس آن مظفريّت جاودانى خواهد داشت و اين كه جنبه فردى دارد، چند صباحى بيشتر باقى نيست.

پس هم از جنبه روانى و هم از جنبه حوادث تاريخى، اين مطلب قابل انكار نيست كه عكس العمل قيام رجال اصلاح و پيشوايان آزاديخواه و حق پرست، عكس العمل مساعد و مثبت و پايدار است.

نتايج و عكس العمل فداكارى بيمانند سيد الشهداء عليه السّلام ـ از هر جهت موافق و مساعد با هدف و مقصد آن حضرت شد، و امام در اين فداكارى و معامله اى كه با خدا كرد، نه فقط خسارت و زيان نكرد بلكه آنقدر سود و فايده برد كه غير از خدا كسى حساب و مقدارش را نمى داند.

اين هم يك امر بديهى و فطرى است كه در مبارزاتى كه بين اهل حق و باطل واقع مى شود، هركسى اهل حق را برنده مى داند و هركس دلش مى خواهد در صف اهل حق و جبهه حق پرستان نامش برده شود.

از وقتى حادثه جانسوز كربلا واقع شد، تا حال كسى پيدا نشده كه مايل باشد همكار شمر و حرمله باشد، يا از اعمال آنها متنفر نباشد، در مقابل در هر عصر و زمان ميليونها مردم آرزومند بوده و هستند كه از ياران حسين عليه السّلام ـشمرده شوند.

ما با يك مقايسه و نشان دادن يك مثال ثابت مى كنيم كه حسين عليه السّلام ـ اين مبارزه را بُرد، و يزيد و اهل باطل مغلوب و شكست خوردند.

دو نفر را مثال مى آوريم كه هر دو به صورت، داراى يك سابقه بودند هر دو از سپاه ابن زياد بودند. هر دو در شمار لشكرى بودند كه براى كشتن حسين اعزام شده بودند.

يكى از آنها در نيمه راه، رياست و فرماندهى و جايزه و تمام امتيازات را ترك كرد، و به دنيا و مال و ثروت و آنچه داشت پشت پا زد و خود را به خدا فروخت.

و آن ديگرى از ستم و دشمنى با خاندان رسالت و خدمت به دودمان ابى سفيان و قساوت و بيرحمى چيزى فروگذار نكرد.

نام نامى شخص اول حّربن يزيد رياحى و نام منفور دومى: شمر بن ذى الجوشن بود.

حرّ اگر در جنگ با پسر پيغمبر اصرار مىورزيد و با سپاه بنى اميه همكارى مى كرد و به طمع جايزه و ترفيع رتبه و مقام، در صف اول سپاه كوفه قرار مى گرفت و هرچه مى توانست ظلم و ستم مى كرد و فرضاً (العياذ بالله) اگر روز عاشورا چند ساعت ديگر با عمر بن سعد مانده بود و اعمال شمر و سنان و حرمله و بيشتر از آن را هم مرتكب شده بود، سرانجام از اين اصرار جز اينكه نامش در تاريخ در رديف شمر و حرمله ذكر مى شد، چه سودى مى برد؟

ولى حرّ، همقطار سپاه عمر سعد نبود، جسمش اگر چه چند صباحى در لشكر كوفه بود اما با روح و فكر و علوّ همتش در اصحاب حسين عليه السّلام ـبود.

او به تمام امور مادّى پشت پا زد و با يك جهش و پرواز تاريخى از دنيا به سوى آخرت و از ظلمت به سوى نور و از باطل به سوى حق و از كفر به سوى اسلام شتافت، و خود را به سعادت جاودانى رسانيد، كارى كرد كه تاريخ نام او را در رديف زهير و حبيب و مسلم بن عوسجه ثبت كرد.

حرّ اگر به سوى امام عليه السّلام ـ باز نمى گشت، جز آنكه ابن زياد جايزه به او مى داد و درجه او را بالا مى برد و حقوقش را زياد مى كرد چه سودى مى برد؟

ولى امروز از هركس بپرسيد كه حرّ و شمر كدام يك بردند و كدام باختند، همه پاسخ مى دهند: «حرّ برنده شد، حر سربلند شد، حرّ افتخار يافت. شمر سرنگون شد، شمر پست و خوار شد، شمر به لعن ابد گرفتار شد».

به همين قياس هر كدام از اصحاب ابى عبدالله عليه السّلام ـ را با سران لشكر كوفه مقايسه كنيم، مى بينيم كه فتح و پيروزى نصيب اصحاب آن حضرت است.

مسلم بن عوسجه را با شبث بن ربعى، حبيب بن مظاهر را با عمروبن حجاج، عمرو بن قرظه انصارى را با برادرش كه در لشكر ابن سعد بود، مقايسه كنيد.

امروز نام مسلم و حبيب و عمرو بن قرظه محبوب دلها است و نام آن ملعونان در شمار كفار و اشقيا است.

پس در نتيجه فداكاريهاى مردان خدا و توفيق و مظفريت آنها شكى نيست، و اين حكم فطرى و عقلى و شرعى است كه اعمال مصلحين مثمر ثمر و نتيجه بخش است، و در دنيا و آخرت فداكارى آنها مأجور و مشكور است:

(اِنَّ اللهَ لا يَضيعُ اَجْرَ الُْمحْسِنينَ) (1)

براستى كه خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

ما اگر چه در ضمن فصلهاى گذشته قسمتى از فوائد قيام و نتايج نهضت حسينى را تذكر داديم، مع ذلك براى آنكه در اين موضوع هم تا حدى كه با وضع اين كتاب سازگار باشد، به مقدار بصيرت و اطلاع ناقص خود بحث را ادامه مى دهيم و چون با مطالب گذشته ارتباط دارد اگر در بعضى موارد ناگزير از تكرار شديم، از خوانندگان ارجمند پوزش مى طلبيم:

1 ـ تقرب و ارتقاء درجه

يكى از بزرگترين نتايج قيام سيد الشهداء عليه السّلام ـ ، ثمرات قرب و ارتقاء درجه آن حضرت در نزد خداوند متعال است.

بطوريكه از احاديث و اخبار استفاده مى شود، فداكارى حسين عليه السّلام ـ ، و تحمل آن نوائب و مصائب در راه خدا و نجات دين خدا، نتائج عظيمه و بركات كثيره بخشيد كه زبان و قلم ما از توصيف و تشريح آن عاجز است.

بهتر اينست كه خوانندگان; خود كتابهاى حديث و مقاتل مانند عوالم، بحار، نفس المهموم و كتابهاى فارسى مثل ناسخ التواريخ را مطالعه كنند و اخبارى را كه در فضيلت و تقدير از فداكارى حسين عليه السّلام ـ و اصحاب و دوستان و شيعيان و زوار و گريه كنندگان در مصيبت آن حضرت و انشاد شعر، و گريانيدن و ياد از تشنگى آن شهيد مظلوم در هنگام نوشيدن آب، روايت شده بخوانند تا بدانند خداوند متعال حسين عليه السّلام ـ را به چه انعامات عاليه و اكرامات عظيمه مخصوص گردانيده است.

فقط ما براى تيمن و تبرك يكى از آن احاديث را در اينجا نقل مى كنيم:

شيخ صدوق رضوان الله عليه به سند خود از حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السّلام ـ روايت كرده كه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ در خانه امّ سلمه رضى الله عنها ـ بود، و به او فرمود: كسى بر من وارد نشود، در اين اثنا حسين عليه السّلام ـآمد و ام سلمه نتوانست او را منع كند، حسين بر پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم ـ وارد شد، و امّ سلمه نيز به دنبال او شرفياب شد، ديد حسين بر سينه پيغمبر است، و پيغمبر گريه مى كند، و در دستش چيزى است كه آن را مى گرداند، پس فرمود: اى امّ سلمه اين جبرئيل است كه به من خبرمى دهد، اين (حسين) مقتول است و اين خاك زمينى است كه در آن كشته مى شود، آن را نزد خود نگهدار، وقتى كه تبديل به خون شد، حبيب من كشته شده است. امّ سلمه عرض كرد: يا رسول الله از خدا بخواه تا كشته شدن را از او دفع كند، فرمود: خواستم، پس خدا وحى كرد كه براى او درجه اى است كه به آن درجه احدى از مخلوق نمى رسد، و همانا كه براى او شيعه اى است كه شفاعت مى كنند، و شفاعتشان پذيرفته مى شود، و همانا مهدى عليه السّلام ـ از فرزندان اوست، پس خوشا به حال كسى كه از دوستان حسين عليه السّلام ـ باشد، و شيعيان او به خدا سوگند روز قيامت رستگارند (2).

2 ـ نجات اسلام

مهمترين نتيجه قيام حسين عليه السّلام ـ نجات اسلام از چنگال نقشه هاى بنى اميه است (3).

براى اينكه تأثير نهضت حسينى معلوم شود و بدانيم كه چگونه حيات اسلام و بقاى شريعت، و قرآن رهين فداكارى ابى عبدالله عليه السّلام ـ است، توجه به خطراتى كه از ناحيه بنى اميه اسلام را صريحاً تهديد مى كرد، و مطالعه اجمالى سوابق پرونده بنى اميه لازم است.

هركس تاريخ اسلام، و حركات بنى اميه را در جاهليت و اسلام مطالعه كند به وضع خطرناكى كه از جانب آنها اسلام را تهديد بزوال، و انقراض مى نمود آگاه مى شود.

از آغاز بعثت تا دار الندوه (4) و هجرت، و تا جنگ احد و غزوه احزاب، و فتح مكه، بنى اميه در هر خطرى كه متوجه جان پيغمبر و آئين توحيد و دين اسلام شد يا آن را مستقيماً خودشان ايجاد كرده بودند و يا در آن، شركت و دخالت داشته و تحريك مى كردند.

ريشه تمام مخاطرات و تحريكات ضد اسلام، خانه ابى سفيان بود.

ابوسفيان خودش و زنش هند و خواهرش حمالة الحطب، پسرهايش حنظله و يزيد و معاويه، پدر زنش عتبه، عموى زنش شيبه، برادر زنش وليد، پسر عمويش حكم و مروان و فرزندان او، و نوه اش يزيد; در جاهليت و اسلام در كار ايجاد خطر براى دين خدا تلاش داشتند و كينه هاى جاهليت را در اسلام از دل بيرون نساختند.

پيغمبر عظيم الشأن اسلام علاوه بر آنچه از آنها در دوران زندگى و دعوت مردم به خدا ديد در روشنائى وحى خطراتى را نيز كه در آينده از آنها متوجه به اسلام بود مى ديد و مكرر از آنها خبر مى داد، و خداوند اين طائفه خبيثه را در قرآن مجيد «شجره ملعونه» ناميد.

پيغمبر اعظمصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ با يارى خدا تمام تحريكات و دسائس و لشكركشيها و دسته بنديهاى ابى سفيان را نقش بر آب نمود و طولى نكشيد كه قلاع استوار بت پرستى، مسخر اسلام و خداپرستان شد و جنود الهى بر سپاه اهريمن كفر و شرك پيروز گرديد، فتوحات پى در پى اسلام، ابوسفيان و حزب اموى را به پيشرفت كلمه توحيد مطمئن ساخت و طليعه درخشان نفوذ شريعت محمدى در قلوب مردم جهان هر روز ظاهرتر مى گشت.

بنى اميه از اينكه بتوانند با مبارزه علنى و علمدارى شرك و بت پرستى از رشد آئين نو جلوگيرى نمايند نااميد شده و دانستند كه دوران بت پرستى سپرى گرديده و دعوت به توحيد و آزادى و برابرى و برادرى و عدالت دنيا را دلباخته پيغمبر اسلام خواهد نمود، و صرف دلها از توحيد به شرك، و از برادرى و آزادى و مساوات و عدالت به امتياز قبيله اى و سلطه مطلق زمامداران و بى عدالتى، ممكن نيست. و فهميدند كه يگانه راه براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام و حفظ عادات جاهليت، وارد شدن در جبهه مسلمين و پيشه كردن نفاق است.

مخالفت صريح با اسلام و دعوت پيغمبر، مثل آغاز بعثت طرفدارى نداشت، و مردم مزه شيرين ميوه هاى درخت توحيد را چشيده و هرگز حاضر نبودند آن را با حنظل كفر و اختلافات طبقاتى عوض كنند و همه از هيولاى زندگى عصر جاهليت وحشت داشتند.

زمامدار الهى، متواضع، فروتن، آزاد و بى تشريفات، مهربان، با وضع ساده و زندگى مختصر مادى، مثل يك فرد عادى زندگى مى كرد.

قوانين آسمانى دين جديد در حقّ همه يكنواخت اجرا مى شد.

پيغمبر اعظم با فقرا، رفاقت و مجالست داشت، اخلاق و روش او چنان مردم را شيفته او و قرآنش كرده بود كه ديگر كسى حاضر نبود اسم شرك و بت پرستى و زمامدارى سران مشركين مثل ابى سفيان و ابى جهل را بشنود.

بنى اميه اين حقايق را دريافتند و ابوسفيان و كسانش دانستند كه ديگر فكر و روش آنها محكوم شده و افكار نو و آئين توحيد، آنها را كنار گذاشته است.

متوجه شدند كه هرچه تأخير كنند، بيشتر عقب مى مانند، لذا با اكراه تمام از روى ناچارى اظهار اسلام كردند و در داخل جبهه اسلام مشغول دسايس، و فتنه انگيزى شده و منتظر فرصت بودند كه از پشت به اسلام خنجر زده و نهال دين توحيد را كه تازه شروع به رشد كرده بود از ريشه در آورند.

طولى نكشيد كه رحلت پيغمبر اعظمصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ عالم اسلام را داغدار و يك تشنج فكرى بر جامعه سايه انداخت، و پاره اى را مايل به ارتجاع نمود و اختلاف بر سر خلافت پيش آمد، و بنى هاشم كه على عليه السّلام ـ خليفه منصوص و معرفى شده از طرف پيغمبر، از آنها بود از دخالت در حكومت اسلامى بر كنار و ديگران روى كار آمدند. در اين موقع چنانچه پيش از اين هم به آن اشاره كرديم ابوسفيان به تكاپو و تلاش افتاد تا با يك جنگ داخلى جامعه اسلامى را متلاشى و سرتاسر شبه جزيره عربستان را به ارتجاع وادار نمايد، و بطور يقين اگر آن روز يك جنگ داخلى ميان مسلمين شروع مى شد و مسلمانان در مدينه شمشير بروى هم مى كشيدند، ارتجاع به بدترين صورت آشكار مى شد، زيرا مردم، تازه وارد به اسلام بودند و در شهرها و قبائل و عشائر، آنگونه كه بايد آئين نو، محكم و استوار نشده بود، رحلت پيغمبردلها را تكان داد و ضعفا را نسبت به آينده اسلام و بقاى دين آن حضرت به ترديد انداخته بود.

در مكه وضع طورى شد كه عتاب ابن اسيد، حاكم مكه متوارى شد. افرادى هم به فكر تحصيل امارت و زمامدارى افتاده بودند كه خوف تجزيه كشور اسلام و انهدام وحدت مسلمين و عقب گرد جامعه به وضع ناهنجار جاهليت، مانع كار آنها نبود.

در چنين وقتى، دست به شمشير بردن با سقوط قطعى اسلام فاصله اى نداشت و درهاى فتنه و امتحان به سوى مسلمانان باز شده بود.

ابوسفيان كه خوب به اوضاع آشنا بود، مشغول زمينه سازى براى يك جنگ داخلى شد و معلوم است كه در اين موقع بايد سراغ بنى هاشم و طرفداران آنها مخصوصاً على عليه السّلام ـ رفت زيرا آنها هم فاميل پيغمبر و هم محبوبيت و شهرت داشتند. و هم خلافت، حقّ شرعى آنها بود و از اوضاع آن روز ناراضى بودند، و علاوه فاطمه زهرا سيدة نساء العالمين يگانه فرزند پيغمبر و يادگار آن سرور، حكومت ابى بكر را شرعى نمى دانست و بنى هاشم از بيعت با او خوددارى كرده و تحت رهبرى على خليفه منصوص، بطور آرام و دور از دست زدن به شمشير، ابوبكر و طرفدارانش را دعوت به رجوع به على عليه السّلام ـ مى كردند و در مسجد احتجاج و مناشده مى نمودند.

ابوسفيان نزد على عليه السّلام ـ آمد گفت: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم، به خدا سوگند! اگر بخواهى مدينه را پر از سوار و پياده سازم».

على عليه السّلام ـ درپاسخش فرمود: تو از اين سخنان غير از فتنه انگيزى قصدى ندارى، همانا به خدا سوگند، تو همواره بدخواه اسلام هستى ما را حاجت به نصيحت تو نيست پيغمبر خدصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ وصيتى به من فرموده است كه من بر آن وصيت كار مى كنم (5) شايد ابوسفيان در اين دعوى كه مدينه را از سوار و پياده پر كند زياد گزاف گوئى نمى كرد; زيرا شخصى مانند ابى سفيان فتنه گر مى توانست براى على كه داراى آن همه سوابق درخشان در اسلام بود، قشون و سپاه تهيه ببيند ولى على عليه السّلام ـ نمى توانست با همكارى و بيعت ابى سفيان، و سپاهى كه او جمع آورى كند قيام نمايد، و مطالبه حق كند.

ابوسفيان همان كسى است كه احزاب را جمع آورى كرد و جنگ خندق را بپا نمود، با چنين سپاهى كه طبعاً سپهدار و فرمانده عمده آن، ابوسفيان خواهد بود، وارد كار شدن جز خسارت براى اسلام چيزى عايد نمى شد، و در واقع ابوسفيان مى خواست جنگ احزاب را به صورتى ديگر تجديد كند، اما على پيشواى حقيقت پرستان است و در وجودش يك ذرّه ميل به دنيا و حب و جاه و ملاحظه سود شخصى نبود، آب نااميدى بر روى دست او ريخت.

على بر حسب وصيت پيغمبر، وظايفى داشت كه از آن وظايف بقدر سر موئى تجاوز نمى كرد.

على مى دانست كه اگر دست به شمشير ببرد، مخالفان كسانى نيستند كه براى پرهيز از يك جنگ داخلى و حفظ مصلحت اسلام تسليم شوند و جنگ نكنند، و مى دانست كه آنها سرسختانه و لجوجانه جنگ مى كنند، و به هر نحو كه خاتمه يابد در اين موقع حساس، اسلام در خطر مى افتد; لذا چون از روحيه ديگران و حرصشان به رياست و حكومت با خبر بود، خودش حلم ورزيد و شمشير در غلاف كرد و خانه نشينى گزيد و ابوسفيان را طرد نمود.

با اين كيفيت، ابوسفيان در اينجا از اينكه بتواند ضربتى به اسلام بزند نااميد شد، و به انتظار فرصت بود، تا وقتى عثمان حكومت يافت و بنى اميه (قبيله اى كه دشمن پيغمبر بودند) رسماً زمامدار امور شدند.

اين پيشامد ابوسفيان را فوق العاده اميدوار ساخت، وارد مجلس عثمان شد و آن سخنان كفر آميز معروف را گفت.

عثمان هم در دوران خلافت خود هرچه كرد در جهت موافق مقاصد ابى سفيان بود: دست بنى اميه را در دخالت در كارها بازگذاشت و به آنها زور و قدرت داد و پولهاى كلان از بيت المال مسلمين به آنها بخشيد، و آنها را به فرماندارى و استاندارى ولايت برگزيد، و كسى مانند مروان را وزير خود قرار داد، و وليد خمار را والى كوفه ساخت، و معاويه را در شام مستقل و متنفذ كرد.

وقتى هم در اثر انقلاب و شورش مسلمانان كشته شد، پيراهن عثمانى از او به دست معاويه افتاد كه با اينكه معاويه با كشته شدن او موافق بود، و پايان دادن به كارش را به شورشيان واگذاشت، با آن پيراهن بر خليفه به حقّ، خروج كرد و آن فتنه هاى بى سابقه را در اسلام بپا ساخت و اصحاب پيغمبر اكرمصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ را شهيد كرد و انتقام بدر و غزوات و جاهاى ديگر را از مهاجر و انصار گرفت و وقتى با حيله و نيرنگ خلافت را به غصب متصرف شد، رسماً به احكام شرع و تعاليم اسلام بى اعتنائى مى كرد و برنامه هاى اسلامى را از اعتبار انداخت و سبّ امير المؤمنين داماد و پسر عم و وصى پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ را بر منابر رايج كرد، و زياد را بر ايالت كوفه مسلط ساخت تا آنچه خواست با مال و جان و عرض مسلمانها انجام داد و براى اين كه حكومت در خاندانش باقى بماند و شريعت، شريعت اموى و روش، روش يزيدى گردد، يزيد را كه مجسمه معاصى و فساد و شرارت بود، وليعهد ساخت و وقتى مُرد، يزيد آنچه را معاويه از مظالم و جنايات و هتك شعائر انجام نداده بود انجام داد.

سرنوشت اسلام و مسلمين ـ وقتى كه جوان بدنام و فاسق و متهتك و مستى مانند يزيد كه صريحاً و علناً پيغمبر اسلام را بازيگر مى خواند، بر مسند خلافت آن حضرت بنشيند ـ معلوم بود، خصوص كه در اسلام رهبرى دينى و سياسى از هم جدا نيست. روشن بود كه فاتحه همه چيز خوانده مى شود.

عكس العمل اين وضع در خارج و داخل كشور اسلام بسيار ناپسند و موجب سوء تعبير و اتهام پيغمبر و ضعف اعتقاد و ايمان مردم مى شد.

وقتى خليفه رسماً شراب بنوشد و مجالس لهو و لعب ترتيب دهد و با بوزينه و سگ مأنوس گردد و گناهان كبيره را مرتكب شود، دين خدا ضعيف و احكام در انظار سبك، و اسلام بى اثر مى شود.

حسين عليه السّلام ـ تصميم گرفت از تمام آن سوء انعكاسها و انحرافات فكرى و دينى مردم جلوگيرى كند و معناى دين و خلافت و حكومت اسلامى و هدف دعوت جدش را به مردم بفهماند.

تصميم گرفت دين خدا را تعظيم نمايد، و به مردم اعلام كند كه اسلام مافوق همه چيز است و از جان و مال و فرزند و عائله، عزيزتر و قيمتى تر است.

تصميم گرفت كه عملاً مسلمانها را به بزرگداشت واجبات و فرائض دينى دعوت كند و جامعه را به اهميت گناه و معصيت متوجه سازد.

تصميم گرفت مسلمانها را از اينكه تحت تأثير اعمال زشت و تلقينات سوء و تبليغات گمراه كننده يزيد و بنى اميه قرار بگيرند مصونيت بخشد.

تصميم گرفت به مسلمانها ديندارى، استقامت و مقاومت در برابر ظلم و كفر را درس بدهد.

تصميم گرفت اسلام را نجات دهد و احكام قرآن و سنت پيغمبر را زنده سازد.

براى اينكار وسيله اى از اين مؤثرتر نبود كه حسين عليه السّلام ـ قيام كرد و از بيعت يزيد امتناع نمود و قبح اعمال و سوء رفتار و گناهان و روش ناپسند او را از مواد بطلان زمامدارى و حرمت بيعت اعلام كرد و پايدارى و ثبات ورزيد تا كشته شد. و خود را فداى دين خدا و احكام خدا كرد.

مردم مى دانستند، احكام اسلام كه ملعبه و بازيچه يزيد و مسخره او شده است، بقدرى با ارزش و عزيز است كه شخصى مثل حسين عليه السّلام ـ جان خود را براى رفع توهين و حفظ آنها نثار فرمود.

حسين، يزيد را در افكار مردم چنان كوبيد و رسوا كرد كه در انظار، حساب او از حساب دين و قرآن جدا شد و او بعنوان عنصر شرارت و خباثت و آلوده بفحشاء و غرق در فساد، و دشمن دين و خاندان نبوت شناخته و معروف شد.

بنى اميه پس از شهادت حسين عليه السّلام ـ از اينكه بتوانند از پشت به اسلام خنجر بزنند و اسلام را از پا در آورند محروم شدند و در نظر زن و مرد و جامعه مسلمين، و در افكار عموم، گروهى ستمگر و پادشاهانى مستبد معرفى شدند كه به زور سر نيزه و شمشير بر مردم مسلط شده و غاصب حقوق ملت و خائن به اسلام هستند.

مظلوميت سيد الشهداء عليه السّلام ـ آنچنان احساسات را بر ضدّ آنها به هيجان آورد كه مردم على رغم سياست آنها التزامشان به سنن و احكام اسلام بيشتر شد.

از اين جهت هيچ گزاف نيست كه ما او را مانند «معين الدين اچميرى» شاعر بزرگ هندى، دومين بنا كننده كاخ اسلام بعد از جدش، و مجدد بناى توحيد و يكتاپرستى بخوانيم.

3 ـ بيدارى شعور دينى

در اثر تبليغات معاويه و روش او و همدستانش و دورى مردم از عهد رسالت و تعطيل اجراى برنامه هاى اسلام و توسعه ممالك اسلامى و ممنوع شدن تبليغات صحيح دينى و خانه نشين شدن شايستگان و دانشوران، شعور دينى مردم ضعيف گشت و افكار آنها انحطاط يافت، اكثريت مردم در برابر وضع موجود، خودباخته و شكسته خاطر و سرد شده بودند.

ذلت و خوارى و احساس زبونى و انظلام در جوامع اسلامى، مثل بيمارى سرطان پيكر اجتماع را فرا مى گرفت و استرخاء و سستى عجيب، آنها را از حركت و نشان دادن عكس العمل در برابر مظالم بنى اميه چنان بازداشته بود كه هرچه بر آنها تحميل مى كردند مى پذيرفتند، و همانطور كه عبدالله بن همام السلولى گفت.

فَاِنْ تَاْتُوا بِرَمْلَة اَو بِهِنْد نُبايِعُها اَميرَةَ مُؤمِنِياً (6)

هركس را مى خواستند بر آنها حاكم مى ساختند و اگر زنان بنى اميه يا بوزينگان يزيد را هم نامزد حكومت مى كردند كسى از بيعت سر بر نمى تافت و همه از ترس زندان و قتل، آن را تصويب مى كردند.

خلوص نيت، فداكارى، شجاعت اخلاقى و نترسيدن از مرگ كه از صفات ممتاز و برجسته مسلمانان عصر پيغمبر بود، از بين رفته و از آن پهلوانان ايمان و قهرمانان فضيلت كه شهادت در راه نصرت دين و مرگ با عزت را به زندگى با ذلت ترجيح مى دادند، جز معدودى كه در راه يارى حسين عليه السّلام ـ كشته شدند، يا در گوشه و كنارها بى اطلاع از جريان امور بودند، كسى باقى نمانده بود.

شهادت امام عليه السّلام ـ و اصحاب نامدارش احساسات را بيدار و خصال انسانى را زنده ساخت و به مسلمانان درس مردانگى و استقامت داد كه هرچه در شورش هائى كه عليه بنى اميه مى كردند آنها را سركوب مى نمودند، و شكست مى دادند، و كشته مى شدند، روحيه آنان شكست نمى خورد و كشته شدن در راه هدف و مقصد را افتخار مى شمردند.

مصعب بن زبير وقتى همسر ارجمندش سكينه عليه السّلام ـ را درحزن و اندوه ديد گفت:

«لَمْ يُبْقِ اَبُوكَ لاِبْنِ حُرَّة عُذْراً»

پدرت براى هيچ آزاد زاده اى عذرى باقى نگذارد.

وَ اِنّ الاُلي بِالطَّفِ مِنْ آلِ هاشِم *** تآسُوا فَسَنُّوا لِلكِرام التآسيا

«آنان كه در كربلا از آل هاشم شكيبايى و پايدارى نمودند، براى مردم كريم و بزرگوار پايدارى و شكيبايى را سنت قرار دادند».

4 ـ محبوبيّت اهل بيت و عزّت بازماندگان

«اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً». (7)

چنانكه مكرر گفته شد محبت و دوستى اهل بيت جزء مزاج ايمانى و اسلامى هر مسلمان است و احدى نيست كه مسلمان باشد و پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ را دوست بدارد و با اين حال حبيبه عزيزه اش سيدة نساء العالمين، و دو ريحانه اش حسن و حسين، و برادر و پسر عمش على ـ عليهم السّلام ـ را دوست نداشته باشد.

همانطور كه حضرت زين العابدين عليه السّلام ـ در خطبه مسجد شام فرمود:

يكى از خصائص اين خاندان محبتى است كه خداوند متعال از آنها در دلهاى مؤمنين قرار داده است.

يكى از آثار شهادت حسين عليه السّلام ـ اين بود كه اين محبت در دلها زياد شد و موجب جلب عواطف و جذب احساسات عموم به خاندان نبوت گشت.

ايمان، شجاعت، صراحت لهجه، پايدارى، مردانگى، مظلوميت و دشمنى با ظالم صفاتى هستند كه هركس آنها را دارا باشد محبوب مى شود.

از اشعارى كه شعرا پس از شهادت حسين عليه السّلام ـ در مرثيه آن حضرت و مدح خاندان على عليه السّلام ـ سروده اند معلوم مى شود كه شهادت امام عليه السّلام ـ در جلب قلوب و محبت مردم چه تأثير عجيبى كرد و چگونه دلهاى همه را ربود.

هرچه سخن از محبوبيت حسين عليه السّلام ـ بگوئيم، كم گفته ايم اين مراسمى كه به عنوان عزادارى آن حضرت در هند، پاكستان، عراق، ايران، سوريه، لبنان، بحرين، احسا، افغانستان، مصر و نقاط ديگر، و خصوص در شبها و روزهاى مخصوصه مانند عرفه، نيمه رجب، نيمه شعبان و اربعين و عاشورا برگزار مى شود، نشان مى دهد كه حسين عليه السّلام ـ قلوب همه را مالك شده و مردم، حتى بيگانگان نيز عاشق و دلباخته او شده اند.

نه فقط اين مراسم در كربلا و در اطراف قبر آن حضرت انجام مى شود، بلكه در نقاط ديگر در مشاهدى كه به آن پيشواى آزاد مردان جهان يا به يكى از فرزندان يا خواهران او منسوب است، همين اجتماعات تشكيل وشور و هيجان و عشق و محبت همه را فرا مى گيرد.

در بقاعى كه منسوب به سر مطهر آن حضرت است، خصوصاً در مشهد الرأس در قاهره در روزهاى عاشورا و در شبهاى دوشنبه در مشهد سقط (نزديك حلب) و در دمشق كه پايتخت بنى اميه بود در مشهد دختر صغير آن حضرت، و مشهد حضرت زينب، و مشهد الرأس در جامع دمشق، و در مشهد زينبى مصر، اجتماعات و ابراز احساسات نسبت به مقام قدس حسين مى شود كه بعضى از آنها شايد كمتر از مراسم عاشورا و اربعين در كربلا نباشد.

هشام بن عبدالملك در زمان حكومت پدرش به مكه معظمه مشرف شد، وقتى طواف بجا آورد خواست استلام حجر كند، از كثرت ازدحام نتوانست، منبرى برايش گذاشتند تا بر آن بنشيند.

در اين هنگام حضرت على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام ـ در حاليكه ازار و ردائى بر تن داشت و زيباترين و خوشبوترين مردم بود ظاهر شد و شروع به طواف كرد، در هر شوط وقتى به حجر الأسود مى رسيد به احترام آن حضرت مردم به يك سو مى شدند، تا فرزند عزيز حسين استلام حجر مى كرد.

هشام كه اين احترام و احساسات را در آن موقع كه هر كس مى خواست خود را به حجر برساند، از مردم ديد خشمناك شد، يكنفر از اهل شام از او پرسيد:

اين كيست كه مردم پاس هيبت و احترام او را به اين گونه نگاه مى دارند، و براى احترام او از حجر به يك سو مى شوند؟

هشام براى آنكه شاميان امام را نشناسند گفت من او را نمى شناسم.

فرزدق كه حاضر بود گفت: من او را مى شناسم.

مرد شامى گفت: يا ابا فراس او كيست؟

فرزدق آن قصيده طولانى را كه از جمله آن، اين ابيات است سرود:

هذَا الَّذي تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَ طْأَتَه *** وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ، وَالحِلُّ وَالْحَرَمُ

هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ الله كُلِّهِم *** هذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطاهِرُ العَلَمُ

اِذا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قالَ قائِلُها *** اِلى مَكارِم هذا يَنتَهِى الْكَرَمُ

هذَا ابْنُ فاطِمَةَ اِنْ كُنْتَ جاهِلَه *** بِجَدِّهِ اَنْبِياءُ الله قَدْ خُتِمُوا

مِنْ مَعْشَر حُبُّهُم دينٌ وَ بُغْضُهُم *** كُفْرٌ، وَ قُرْبُهُمْ مَنْجى وَ مُعْتَصَمُ

يُستَدْفَعُ الضُّرُّ وَ الْبَلْوى بِحُبِّهِم *** وَيُسْتَزادُ بِهِ الاْحْسانُ وَ النِّعَمُ

«اين كسى است كه خاك بطحا جاى پايش را مى شناسد، كعبه و حلّ و حرم او را مى شناسد.

اين پسر بهترين بندگان خداست، اين پرهيزگار، پاكيزه، پاك و سرشناس است.

وقتى قريش او را ديد، گوينده اش گفت: به بزرگواريهاى اين مرد، بزرگوارى منتهى مى شود.

اين پسر فاطمه است! اگر او را نمى شناسى، رسولان خدا به جدّ او ختم شدند.

او از خاندانى است كه دوستى آنها دين، و دشمنى آنان كفر است و نزديك شدن به آنان پناهگاه و محل امن است.

ضررها و بلاها با دوستى آنان دفع مى گردد و با دوستى آنان نيكيها و نعمتها زياد مى شود».

از اين حكايت و اين قصيده، شدت محبت و علاقه مردم به خاندان نبوت و عزت، و عظمت پسر يگانه حسين زين العابدين عليه السّلام ـ ظاهر مى گردد و معلوم مى شود كه عموم مردم، تشنه شنيدن فضايل اهل بيت بوده اند كه فرزدق به مقتضاى بلاغت در آن محضر عظيم و مجمع عام با اينكه مى دانست مورد مواخذه حكومت ستمكار اموى قرار مى گيرد، آن قصيده را سرود.

اين همان حقيقتى است كه امير المؤمنين عليه السّلام ـ با يك جمله كوتاه بيان فرموده است:

«بَقِيَّةُ السَّيْفِ اَبْقى عَدَداً، وَ اَكْثَرُ وَلَد» (8)

بازماندگان كسانى كه در راه حفظ شرف و دفاع از حق، و حمايت از دين و اعلاى كلمه خدا جهاد مى كنند، و كشته مى شوند عددشان باقى تر، وفرزندانشان بيشترند. يعنى موجبات بقا و عزت و ترقى، تكثير و بزرگى برايشان فراهم تر است از كسانى كه زندگى با ذلت و پستى و زير بار ظلم ستمكاران و بد كيشان را اختيار مى كنند.

از آن مردمانى كه اندر جهاد *** پى حفظ دين و صلاح عباد

نمودند در راه حق جان نثار *** تحمل نكردند پستى و عار

ندادند تن زير بار ستم *** بلوح شرف ماند زانها رقم

از آنها بس اولاد و خويش و تبار *** بماند بعزّت در اين روزگار

عزيزند و پيش همه سربلند *** ز ظالم نبينند زان پس گزند (9)

بنا به روايت حمدالله مستوفى يزيد سيزده پسر و دختر داشت (10) مع ذلك امروز در دنيا كسى نيست كه خود را به يزيد نسبت دهد، و اگر كسى باشد كه بداند به او منسوب است از بيم ننگ و سرزنش و ملامت و تنفر مردم نسب خود را مخفى مى سازد.

و از حسين عليه السّلام ـ بعد از واقعه كربلا غير از حضرت زين العابدين پسرى باقى نماند ولى امروز ميليونها سادات و شرفاء از اولاد زين العابدين عليه السّلام ـمشهورند و معروف، و در بلاد و ممالك اسلام وجود دارند كه اهل سنت و شيعه به آنها احترام گذاشته و از ايشان تجليل مى نمايند و به وجودشان تبرك مى جويند.

پى‏نوشتها:‌


1 ـ سوره توبه، آيه 120.
2 ـ نفس المهموم، ص 24 ح 24.
3 ـ شايد كسى بگويد: بنى اميه قادر به محو اسلام نبودند; زيرا بر حسب وعده «اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ، وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» خداوند حافظ اين دين است، و نور هدايت آن خاموش نخواهد شد و هرچه دشمنان اسلام سعى كنند: «يَأْبيَ اللهُ اِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ، وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» خداوند دين را حفظ مى كند و نور اسلام را تتميم و تأييد مى نمايد، بنابراين چگونه دين در معرض اضمحلال و انقراض بود و چطور حسين دين را نجات داد، و اسلام را حفظ كرد؟ جواب اينست كه اين دنيا دار اسباب و مسببات است «أَبىَ اللهُ اَنْ يَجْرِىَ الاُْمُورَ اِلاّ بِأَسْبابِها» حسين عليه السّلام ـ و كسانى كه بر حمايت از دين قيام مى كنند، اسباب اجراى مشيت الهيه و قضاى حق هستند، چنانچه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ به فرمان خدا بانى اين كاخ توحيد و سازمان عظيم الهى اسلامى بود و على عليه السّلام ـپاسدار و مدافع اسلام و حافظ دين بود و مكرر خطرات بزرگ را از آن دفع كرد و اگر شمشير او نبود اين دين برپا و پايدار نمى ماند، حسين عليه السّلام ـ با قيام و مظلوميت و تحمل شدائد و مصائب دين، راحفظ كرد.
4 ـ خلاصه حكايت دار الندوه اينست كه: قريش در خانه قصى بن كلاب كه محل شور و اخذ تصميمات مهم سياسى بود و به آن دارالندوه مى گفتند، اجتماع كردند و پس از مشاوره، همگان قتل پيغمبر را تصويب كردند. خداوند پيامبر خود را از تصميم و كيد آنها با خبر ساخت و با فداكارى بزرگ على عليه السّلام ـجان پيغمبر ـ صلّى الله عليه و آله ـ محفوظ ماند. على در شبى كه بايد نقشه قريش اجرا شود به جاى پيغمبر خوابيد و كيد و مكر مشركين بى اثر شد. در اين شورا كه نتيجه آن رأى به اعدام پيغمبر خدا بود، ابوسفيان، عتبه و شيبه شركت داشتند (سيره ابن هشام، ج 2، ص 93).
5 ـ الكامل، ج 2، ص 220 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 7.
6 ـ مقصود شاعر اين است كه: كار سلب آزادى و فشار و خود مختارى بنى اميه به جائى رسيده كه اگر رمله يا هند از زنان بنى اميه را هم نامزد حكومت و امارت كنند ما از بس بيچاره ظلم بنى اميه هستيم و قدرت نفس كشيدن نداريم با او بيعت مى كنيم.
7 ـ همانا آنان كه به خدا ايمان آوردند و اعمال شايسته بجا آوردند، خداى رحمان آنها را (در نظر خلق و حق) محبوب مى گرداند. سوره مريم، آيه 96.
8 ـ نهج البلاغه، ج 3، ص 169 ـ ك 84.
9 ـ گنج عرفان، تأليف مرحوم آيت الله والد قدس سره، ص 84، كلمه 384.
10 ـ حجة السعادة، ج 2، ص 3 ـ مروج الذهب، ج 3، ص 36.