پرتوئی از عظمت امام حسين (ع)

آيت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپايگانی

- ۷ -


2 ـ عبادت سيدالشهداء(عليه السّلام):

ابن عبدالبر و ابن اثير از مصعب زبيرى روايت كرده اند كه گفت:

«كانَ الْحُسَيْنُ فاضِلاً دَيِّناً كَثيرَ الصَّلاةِ، وَ الصَّوْمِ، وَالْحَجِّ»

حسين با فضيلت و متمسك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود. (1)

عبدالله بن زبير در وصف عبادت او گفت:

«لَقَدْ كانَ قَوّاماً بِاللَّيْلِ صَوّاماً بِالنَّهارِ».

عقاد مى گويد: علاوه بر نمازهاى پنجگانه، نمازهاى ديگر به جا مى آورد و علاوه بر روزه ماه رمضان، در ماههاى ديگر هم روزهائى را روزه مى گرفت، و در هيچ سال حج خانه خدا از او فوت نشد مگر آنكه ناچار به ترك شده باشد. (2)

در شبانه روز هزار ركعت نماز به جا مى آورد، و بيست و پنج مرتبه پياده حج گذارد، و همراه او جنيبتهاى او را مى كشيدند (3) و اين دليل كمال عبادت و خضوع او در درگاه خدا است.

روزى از روزها ركن كعبه را گرفته بود و بدينگونه دعا و اظهار بندگى و ذلت در درگاه خداى عزيز مى كرد و او را مدح و ثنا مى گفت و ستايش مى نمود:

النِّعْمَةَ بِتَرْك الشُّكْرِ، وَ لا اَدَمْتَ الشِّدَّةَ بِتَرْكِ الصَّبْرِ اِلهى ما يَكُونُ مِنَ

الْكَريمِ اِلا الْكَرَم». (4)

اگر كسى بخواهد حال دعا و پرستش و مسكنت آن امام مجاهد مظلوم را در درگاه خدا بداند به همان دعاى معروف عرفه رجوع كند كافى است.

از بشر و بشير پسران غالب اسدى روايت شده كه پسين روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بوديم، از خيمه بيرون آمدند با گروهى از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت تذلل و خشوع، پس در جانب چپ كوه ايستادند و روى مبارك را به سوى كعبه گردانيدند و دستها را برابر رو برداشتند، مانند مسكينى كه طعام طلبد، و اين دعا را خواندند:

«اَلْحَمْدُللهِ الَّذى لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِع...»

كه همان دعاى طولانى عرفه است و در كتابهاى دعاى فارسى هم مانند زادالمعاد، و مفاتيح مذكور است.

دعا را خواندند تا به اين جمله رسيدند:

«وَصَلَّى اللهُ عَلى خِيَرَتِهِ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ آلِهِ الطَيِّبينَ الطّاهِرينَ الْـمُخْلَصينَ وَ سَلَّمَ».

پس شروع كرد به درخواست، و اهتمام نمود در دعا و آب ديدگانش جارى بود و دعا خواند تا به اين جمله رسيد:

«وَ ادْرَءْ عَنّي شَرَّ فَسَقَةِ الجِنِّ وَ الاِْنْسِ».

پس سر و ديده خود را به سوى آسمان بلند كرد و از ديده هاى مباركش مانند دو مشك آب مى ريخت و به صداى بلند گفت:

«يا اَسْمَعَ السّامِعينَ»

تا به اين فقره رسيد

«وَ اَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ يا رَبِّ».

پس مكرر مى گفت: «ياربّ» و كسانى كه دور آن حضرت بودند، گوش به دعا داده و به گفتن «آمين» اكتفا مى كردند. پس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت تا آفتاب غروب كرد آنگاه به سوى مشعر الحرام روانه شدند.

3 ـ سخاوت حسين(عليه السّلام):

جود و بخشش اين خاندان ضرب المثل است يكى از فضايل على عليه السّلام ـ كه موجب شد آياتى از قرآن در شأنش نازل شود، انفاق و صدقات آن حضرت در راه خدا بود.

على و اهل بيتش در اين صفت، شهره آفاق شدند و تنها دِرهم، و قرص نانى را كه داشتند به فقراء مى دادند و ديگران را بر خود مقدم مى داشتند و ايثار مى نمودند. اى بسا كه خودشان گرسنه و برهنه به سر بردند و غذا و جامه خود را در راه خدا بخشيدند.

ابن عساكر در تاريخ خود از ابى هشام فنّاد روايت نموده كه او از بصره براى حسين عليه السّلام ـ كالا مى آورد، و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى بخشيد. (5)

و هم ابن عساكر روايت كرده: گدائى ميان كوچه هاى مدينه قدم برمى داشت و سؤال مى كرد تا به در خانه حسين عليه السّلام ـ رسيد در را كوبيد و اين دو شعر را انشاء كرد:

لَمْ يَخِبِ الْيَوْمَ مَنْ رَجاكَ وَ مَن      حَرَّكَ مِنْ دُونِ بابِكَ الْحَلَقَةَ

اَنْتَ ذُوالْجُودِ اَنْتَ مَعْدَنُه ***       اَبُوكَ قَدْ كانَ قاتِلَ الْفَسَقَةِ

يعنى: «نا اميد نمى گردد امروز آن كسى كه به تو اميدوار باشد، و حلقه در خانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى، و پدرت كشنده فاسقان بود».

حسين عليه السّلام ـ مشغول نماز بود. نماز را به زودى بجا آورد و بيرون آمد، در اعرابى اثر تنگدستى مشاهده كرد; برگشت و قنبر را صدا زد و قنبر جواب داد: «لَبَّيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ»، فرمود: از پول مخارج ما چقدر مانده است عرض كرد دويست درهم كه فرمودى در بين اهل بيت قسمت كنم. فرمود: آن را بياور! كسى آمده كه از آنها به آن پول سزاوارتر است، آن را گرفت و بيرون آمد و به اعرابى داد و اين اشعار را انشاء كرد:

خُذْها فَاِنّى اِلَيْكَ مُعْتَذِر ***    وَاعْلَمْ بِاَنّى عَلَيْكَ ذُوشَفَقَة

لَوْ كانَ فى سَيْرنَا عصاً تَمِدُّ       اِذَن كانَتْ سَمانا عَلَيْكَ مُنْدَفِقَةً

لكِنَّ رَيْبَ الزَّمانِ ذُوغِيَر ***    وَ الْكَفُّ مِنّا قَليلَةُ النَّفَقَةِ

در اين اشعار از آن مرد عذر خواهى فرمود. اعرابى پولها را گرفت، و رفت، و مى گفت:

«اَللهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (6) (7)

روزى آن حضرت به عيادت و احوالپرسى اسامة بن زيد به منزل او قدم رنجه فرمود. اسامه مى گفت: واغمّاه.

فرمود: برادر چه غم دارى؟

عرض كرد: قرضى كه شصت هزار درهم است.

حسين فرمود: آن به ذمّه من است.

اسامه گفت: مى ترسم ادا نشده بميرم.

فرمود: «نمى ميرى تا من آن را ادا كنم» و آن را پيش از مرگ او ادا كرد. (8)

بحرانى روايت كرده كه حسين عليه السّلام ـ بعد از وفات برادرش حسن عليه السّلام ـ در مسجد جدش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ نشسته بود. عبدالله بن زبير، و عتبة بن ابى سفيان هم هريك در ناحيه اى نشسته بودند. مردى اعرابى كه سوار ناقه بود آمد بر در مسجد زانوى ناقه را بست و وارد شد نزد عتبه ايستاد و سلام كرد و جواب شنيد. گفت: من پسر عمويم را كشته ام و از من ديه او را خواسته اند آيا ممكن است چيزى بمن بدهى؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابى گفت: نمى خواهم مگر تمام ديه را. او را گذارد و نزد عبدالله بن زبير رفت او دويست درهم به او داد. اعرابى از او هم نپذيرفت و به خدمت حسين عليه السّلام رفت و عرض كرد: يابن رسول الله! من پسر عمويم را كشته ام، و از من ديه او را مى خواهند، آيا ممكن است چيزى به من عطا كنى؟!

حسين عليه السّلام ـ دستور داد تا ده هزار درهم به او بدهند سپس فرمود: اين براى اداى ديون تو، و فرمان داد كه ده هزار درهم ديگر به او بدهند، سپس فرمود: اين براى رفع پريشانى و حسن حال و مخارج عائله تو. پس اعرابى اين اشعار را انشاء كرد:

طَرِبْتُ وَ ما هاجَ لى مَعْبَق        وَ لا لى مَقامٌ وَ لا مَعْشَقٌ

وَ لكِنْ طَرِبْتُ لاِلِ الرَّسُول          فَلَذَّ لى الشِعْرُ وَ الْمَنْطِقُ

هُمُ الاَْكْرَمُونَ هُمُ الاَْنْجَبُون        نُجُومُ السَّماءِ بِهِمْ تُشْرِقُ

سَبَقْتَ الاَنامَ اِلَى الْمَكْرَمات      وَ اَنْتَ الْجَوادُ فَلا تلْحَقُ

اَبُوكَ الَّذى سادَ بِالْمَكْرَمات        فَقَصَرَ عَنْ سَبْقِهِ السَبَّقُ

بِهِ فَتَحَ اللهُ بابَ الرَّشاد ***     وَ بابَ الفَسادِ بِكُمْ مُغْلَقٌ (9)

«به طرب آمدم ولى از هيچ طرف بوى خوشى بر من نوزيده و هيچ مقام يا وسيله عشقى ندارم.

فقط طرب من براى خاندان پيغمبر است و براى اين است كه شعر و نطق براى من لذّت بخش گرديده است!

اين خاندان هستند كه از همه بزرگوارتر و نجيب ترند و ستارگان آسمان به واسطه آنها نور افشانى مى كنند.

(اى حسين!) تو در نيكى و بزرگوارى بر همه پيشى گرفتى و تو آن بخشنده اى هستى كه كسى به تو نمى رسد.

پدرت آن كسى است كه با بزرگوارى بر همه پيشى گرفت و تمام مردم از رسيدن به او عاجز ماندند.

به وسيله پدرت خداوند در رستگارى را گشود و از وجود شماست كه درهاى فساد بسته شده است».

4 ـ ادب و عاطفه امام:

حسين عليه السّلام ـ در آداب اجتماعى و حسن معاشرت با دور و نزديك بلند پايه و بى نظير بود. عفو و گذشت از خصال آن حضرت بود.

جمال الدين محمد زرندى حنفى مدنى روايت كرده كه از على بن الحسين زين العابدين از پدرش حسين عليه السّلام ـ گفت: شنيدم مى فرمود: اگر مردى به من دشنام دهد در اين گوش و به گوش راستش اشاره فرمود و عذر بياورد در گوش ديگرم عذر او را مى پذيرم براى اينكه امير المؤمنين عليه السّلام ـ حديث كرد مرا كه شنيد، جدم پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ فرمود:

«لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اَوْمُبْطل»

بگويد يا باطل. (10)

حسين عليه السّلام ـ با فرزندان و بانوان و با كسان و اهل بيت خود در نهايت ادب، محبت، رحمت، مهربانى و انس و مودت زيست داشت.

ابن قتيبه روايت كرده: مردى خدمت حضرت حسن عليه السّلام ـ آمد، و از آن حضرت درخواست چيزى كرد. حضرت فرمود: سؤال شايسته نيست مگر براى وام سنگين يا فقر خوار كننده يا ديه و تاوانى كه ادا نكردن آن سبب رسوائى شود. عرض كرد: نيامدم به خدمت شما مگر براى يكى از آنها. حضرت فرمان داد صد دينار به او دادند.

سپس آن مرد خدمت حسين عليه السّلام ـ رفت و از آن حضرت نيز سؤال كرد، حسين عليه السّلام ـ هم همان سخن برادرش را به او فرمود و همان پاسخ را شنيد، سپس پرسيد، برادرم به تو چقدر داد؟ عرض كرد. صد دينار. حسين عليه السّلام ـنودونه دينار به او عطا كرد; زيرا نخواست با برادرش برابرى كرده باشد. (11)

ياقوت مستعصمى از انس روايت كرده كه گفت: در خدمت حسين عليه السّلام ـ بودم كنيزكى دسته گلى براى آن حضرت آورد حسين عليه السّلام ـ فرمود:

«اَنْتِ حُرّةٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى»

تو براى خدا آزادى.

گفتم كنيزكى يك دسته گل برايت آورده او را آزاد مى كنى؟ فرمود: اينچنين خدا به ما ادب آموخته است كه فرمود:

«وَ اِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْرُدُّوها» (12)

و نيكوتر از اين دسته گل آزاد ساختن او بود. (13)

عقاد بعد از آنكه اين شعر را از آن حضرت نقل كرده است:

لَعَمْرُكَ اِنَّنى لاَُحِبُّ دارا *** تَكُونَ بِها سَكينَةُ وَ الرُبابُ

اُحِبُّهُما، وَ اَبْذُلُ جُلَّ مالى *** وَ لَيْسَ لِعاتِب عِنْدى عِتابُ

«به جان تو سوگند! آن خانه اى را كه سكينه و رباب در آن باشند دوست دارم. آن دو را دوست دارم و بيشتر مالم را نثار آنان مى كنم و كسى نمى تواند مرا بر اين دوستى ملامت كند».

مى گويد: حسين عليه السّلام ـ از آن كسان بود كه به فرزندان خود محكم ترين علائق مهر و محبت را دارا هستند، و عواطف آنها نسبت به همسرهايشان بهترين و نيرومندترين عواطف است.

سپس مى گويد: از وفاى همسرهايش بعد از شهادت آن حضرت اينست كه: رباب (همان بانوئى كه نامش در اين دو شعر برده شده) از طرف رجال و بزرگان قريش خواستگارى شد، نپذيرفت، و گفت:

«ما كُنْتُ لاَِتَّخِذَ حَماً بَعْدَ رَسُولِ اللهِ»

پدر شوهرى انتخاب نمى كنم.

و تايك سال در زير سقفى منزل نكرد، و تا وفات كرد گريه و اندوه او كم نشد.

5 ـ عدالتخواهى امام:

خاندان على عليه السّلام ـ به عدالت و حمايت از مظلوم همانندى در عالم ندارند. حكومتشان حكومت حق و عدالت و سيره و رفتارشان دادگرى و دادخواهى براى مظلومين بود. اگر مى شنيدند به كسى ستمى شده ناراحت مى شدند و تا براى او دادخواهى نمى كردند آسوده نمى گشتند.

حكاياتى كه از عدل على در كتابهاى تاريخ است نشان مى دهد كه او دلباخته حق و فانى در عدالت بود. او به فرزندانش وصيت كرد:

«كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»

دشمن ستمگر و يار ستمديده باشيد.

حسين عليه السّلام ـ فرزند آن پدر و وارث همان صفات بود. از ستمهائى كه بنى اميه و عمّال آنها به مردم مى نمودند بيش از همه كس رنج مى كشيد، و به شدت ناراحت مى شد.

قيام او، قيام عليه ظلم و بيداد و ستمگرى، و نهضت او نهضت نجات بخش ستمديدگان و مظلومين بود.

در مزاج حسين مانند جد و پدرش و برادرش هيچ چيزى مانند مناظر خداپرستى و عدالت و دادگرى لذت بخش و شيرين نبود، و هيچ چيز مثل صحنه هاى غم انگيز كفر و ظلم و بيداد ستمگران تلخ و ناگوار نبود تا آنجا كه ممكن بوده و به هر نحو ميسر مى شد از شرافت، آبرو، ناموس و جان و مال مسلمانها دفاع مى كرد.

يكى از داستانهائى كه از آن شدت علاقه حسين به دفاع از مظلومين و حمايت از بيچارگان بى پناه ظاهر مى شود، داستان اُرينب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است.

اين داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقى، پستى بنى اميه و رذالت معاويه و يزيد بر مى دارد و نشان مى دهد كه چگونه غاصبان مسند خلافت و حكومت مسلمين آلوده دامان و بى بهره از شرف انسانى بودند:

اين داستان را ابن قتيبه، شبراوى، علائلى، نويرى، ابن بدرون و ديگران نقل نموده اند (14) و علاوه بر آن به عنوان يك كتاب، بطور مستقل نيز تأليف شده است (15); و چون داستانى مشهور و طولانى است خوانندگان را به مطالعه مصادر عربى آن، و كتابهاى فارسى مانند قمقام زخار حواله مى دهيم، و در اينجا بطور خلاصه به آن اشاره مى كنيم:

اجمال اين داستان اينست كه: يزيد كه به اصطلاح شاهزاده و وليعهد معاويه بود، و تمام وسايل شهوترانى مانند پول و مقام و زور و كنيزكان ماهرو و زنهاى رقاصه و خواننده خودفروش در اختيارش بود با همه اينها باز چشم طمع به بانوى شوهردارى كه بايد خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند دوخت، و به شيوه اراذل و شهوت پرستانى كه در وفور عيش و نوش حكومت تربيت مى شوند ناآرام شد، و چون آن زن، نجيبه و پاكدامن و با عفت بود و دسترسى به او از راه فريب و منحرف ساختن او از طريق پارسائى محال مى نمود، معاويه ناپاك و بى غيرت كه خود را امير المؤمنين مى خواند براى خواهش نفس و شهوت يزيد دست به نيرنگ بسيار عجيب و بى سابقه اى زد. و مرد بدبخت را از زن عفيفه و زيبايش جدا كرد و مقدمات كاميابى يزيد را از آن زن فراهم ساخت.

ولى حسين غيرت و جوانمردى و فتوت مقابل اين تصميم زشت شيطانى معاويه ايستاد، و نقشه او را نقش بر آب كرد، و غيرت و حميّت هاشمى و علاقه خود را به حفظ نواميس مسلمين نشان داد و مانع از رسيدن يزيد به هوس ناپاك و شريرش گرديد، و افتراقى را كه معاويه با نيرنگ و وسايلى كه در دست داشت ايجاد كرد مبدل به اتصال نمود، و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع كرد و اين داستان را در تاريخ مفاخر آل على عليه السّلام ـ و مظالم بنى اميه جاودان باقى گذارد. (16)

6 ـ زهد امام حسين (عليه السّلام):

بهترين نشانه زهد كامل و خوار شمردن دنيا همان فداكارى و گذشت آن حضرت از جان خود و جوانان و برادران و اصحاب و ياران، و تن دادن به آنهمه مصيبت و بلا بود.

اگر دنيا و مال و نعمت آن، در نظر كسى بى قدر و ارزش نباشد نمى تواند اينگونه در راه حق و يارى دين خدا و بزرگداشت هدف عالى خود پايدارى و استقامت ورزد تا به حدّى كه بدن قطعه قطعه عزيزانش را ببيند و صداى ناله كودكانش را از زحمت تشنگى بشنود و گريه زن و بچه، دل پر از مهر و عاطفه او را به درد آورد و برپيكرش آنهمه زخمهاى كارى وارد شود ولى در يارى دين خدا ثابت و پا برجا بماند و در مقابل باطل نرمش نشان ندهد و مانند كوه تمام اين مصائب او را تكان ندهد.

آرى به حسين عليه السّلام ـ پيشنهاد مى شد كه با يزيد از در مسامحه و سازش در آيد، و به نحوى كه در عرف اهل دنيا خلاف شأن و شرف او شمرده نشود با او كنار بيايد، و در عوض خودش و خاندان و فاميل و كسانش از دنيا متمتع و بهره مند شوند; اما حسين كسى نبود كه براى خاطر زندگى دنيا و خوشگذرانى، مصالح عاليه اسلامى را ناديده بگيرد و با گرفتن حق السكوت برقرارى چنان دستگاه فاسد و ظلم و كفر را امضاء نمايد و در اداى تكليف و وظيفه مهمى كه از طرف خدا به عهده دارد مسامحه و كوتاهى نمايد.

حسين پسر آن كسى است كه فرمود: «اگر آفتاب را در دست راست، و ماه را در دست چپم بگذارند كه دست از دعوت بردارم، برنخواهم داشت».

او پسر كسى است كه مى گفت: «دنياى شما نزد من از آب بينى يك بز زكامى خوارتر است».

علائلى مى گويد: حسين در اين ناحيه، بزرگ و يگانه بود، زندگى دنيا را خوار مى شمرد، و از مرگ بيم و هراسى نداشت، و بجز برهان پروردگارش كه همه چيز را فداى آن مى كرد به هيچ چيز نظر ندوخت. از اين جهت سزاوار است مانند شاعر هندى (معين الدين اجميرى) او را دومين بنا كننده كاخ اسلام بعد از جدش، و مجدد بناى توحيد و يكتا پرستى بناميم. (17)

و نيز او مى گويد: حسين به كلّ وجود و تمام هستيش از دنيا رو گردانده بود. (18)

پس حسين مانند پدرش رئيس و سيد زهاد بود. پدر مى گفت:

كَقارب وَرَدَ اَوْ كَطالِب وَجَدَ».

پسر مى گفت:

«اِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَةً، وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَماً».

ابن شهر اشوب در جمله اى از زهد آن حضرت گويد كه به او گفته شد:

«ما اَعْظَمَ خَوْفَكَ مِنْ رَبِّكَ»

چقدر بزرگ است بيم تو از خدا؟

فرمود:

«لا يَأْمَنُ الْقِيامَةَ اِلاّ مَنْ خافَ اللهُ فِى الدُّنْيا»

در امان نيست كسى روز قيامت مگر آن كس كه در دنيا از خدا بترسد. (19)

7 ـ تواضع و فروتنى حسين(عليه السّلام):

هرچه معرفت و خداشناسى و توحيد، و علم و حكمت انسان بيشتر شود، تواضع و فروتنى او زيادتر مى شود. تكبر بشر ناشى از جهل و نادانى، و غفلت و خودپسندى است. در آيات كريمه و احاديث از تكبر به شدّت مذّمت و از تواضع مدح و ستايش شده است.

مخصوصاً بزرگان و زمامداران بيشتر بايد به تواضع و فروتنى خو بگيرند و از تكبر دور باشند، تكبر ميان فرد و جامعه فاصله مى اندازد و او را نسبت به جامعه بدبين، و مردم را از او متنفر مى سازد. شخص متكبر در همان حالى كه در ميان اجتماع است منفرد و تنها است.

افراد نادان به اندك چيزى از مال يا مقام باد در بينى مى اندازند و به ديگران به نظر حقارت نگاه مى كنند و مايلند فكر و نظر خود را بر مردم تحميل كنند.

طرز حكومت اسلامى چنانچه در زمان خلافت على عليه السّلام ـ مشاهده شد، متكى بر تواضع زمامداران و «الغاء» فاصله بود. رسم زمامدارى پيش از اسلام و آن تشريفات از بين رفت. او مثل يك فرد عادى شخصاً براى حوائج خود به بازار مى رفت و با مردم تماس مى گرفت و خرما و نانى را كه خريده بود در دامن عبا يا قبا مى ريخت و به منزل مى آورد و در بين راه حوائج مردم را برمى آورد و به آنها كمك مى كرد و به شكاياتشان رسيدگى مى نمود، لباس وصله دار مى پوشيد، خودش در حضور مردم لباس و كفشش را وصله مى زد، غالباً بيشتر از يكدست لباس نداشت. غذايش بسيار ساده و عادى بود، بلكه غالباً نان و نمك يا نان و شير بود در حاليكه به ديگران در خوراك و پوشاك اينگونه سخت گيرى نمى كردند.

خليفه براى آنكه فقراء به او نگاه كنند و از تنگدستى خود ناراحت نشوند و تجمل پرستى و افتخار به تشريفات رايج نگردد اينگونه زندگى مى كرد.

شخص اول در دعوائى كه مردم به او داشتند در دادگاه حاضر مى شد و مثل مدعى خود در دادگاه مى نشست، و بسا كه دادگاه او را محكوم مى ساخت و كسى آن را توهين به مقام خليفه نمى شمرد.

با زهد و تواضع و سادگى معاش، نفس خود را مهار مى كردند و به قناعت معتاد مى ساختند، مبادا غريزه زياده طلبى آنها را وادار به حيف و ميل اموال بيت المال و تجمل و كاخ نشينى سازد.

در روايات رسيده است:

«مَنْ اَرادَ اَنْ يَتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجالُ فَلْيَتَبَوَّءَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّار»

را از آتش بگيرد.

اين يك نوع گردنكشى و فساد در زمين است كه شخص زمامدار بر زيردستان خود به لباس و مركب و مسكن برترى بگيرد، و براى خود دستگاه و تشريفات قرار دهد كه او را غير از مردم عادى بدانند و به عادات دوران جاهليت و پيش از اسلام خو بگيرد. اين عادات زشت همان رسومى است كه بنى اميه تجديد كردند و پس از انحراف خلافت از مسير خود و گرايش به سبك جاهليت، در كشورهاى اسلامى دوباره برقرار شد.

با خواست خداوند در آينده اين بحث ادامه خواهد يافت، در اينجا سخن از تواضع و فروتنى حسين عليه السّلام ـ است.

حسين در نزد مردم بسيار محترم بود وقتى او و برادرش حسن مجتبى عليهما السّلام ـ پياده به حج مى رفتند تمام رجال و شيوخ صحابه كه با آنها بودند به احترامشان از مراكب پياده مى شدند و پياده مى رفتند، اين احترام حسين عليه السّلام ـ در نفوس نه براى آن بود كه حسين كاخ مجلل داشت يا مركبهاى سوارى او گران قيمت بود يا غلامان و سربازان پيشاپيش يا دنبال موكب او مى رفتند يا آنكه مسجد پيغمبر را براى او خلوت مى نمودند و راهها را در موقع آمد و شد او بر مردم مى بستند، نه! براى هيچيك از اينها نبود. حسين با مردم زندگى مى كرد و از مردم جدا نبود، در نهايت سادگى و تواضع بود، همه ساله پياده به حج مى رفت، با مردم نشست و برخاست، و آمد و شد داشت، با فقراء معاشرت مى كرد، در نماز جماعت حاضر مى شد، به عيادت بيماران مى رفته، در تشييع جنازه ها شركت مى كرد در مسجد جدش پيغمبر با دوستان و اصحابش مى نشست. دعوت فقرا را مى پذيرفت و آنها را ميهمان مى نمود، خودش براى محتاجان، بينوايان، بيوه زنان و يتيمان، نان و غذا مى برد.

وقتى سپاهيان ستم پيشه و سنگدل كوفه بدن مطهرش را عريان بر خاك افكندند، بر شانه مباركش نشانه از برداشتن بار ديدند، از علت آن پرسيدند، حضرت سجاد فرمود: اثر آن انبانها است كه در مدينه به دوش مبارك بر مى گرفت، و به خانه هاى فقراء و ايتام و بيوه زنان مى برد.

8 ـ ايمان خالص و استوار سيدالشهداء:

ايمان به هدف و مقصد براى ارباب نهضتها و رهبران انقلابها و زعماى اصلاحات دينى و اجتماعى، عامل بزرگ پيشرفت و بازنگشتن به عقب و عدول نكردن از برنامه است.

اگر رهبر يك قيام به هدف آن ايمان داشته باشد يعنى آن را عين واقع و حقيقت بشناسد، با اطمينان خاطر به سوى هدف پيش مى رود و سستى و كندى نمى كند و در همه حال از ايمانى كه دارد نيرو مى گيرد و ناملايمات و سختيها و مشكلات، عزم او را ضعيف نمى سازد و در اراده او خللى وارد نمى كند.

در تاريخ انبياء خصوص پيغمبر اعظم اسلام ـ صلّى الله عليه و آله ـ وقتى مطالعه و دقت كنيم مى بينيم كه يكى از اسباب عمده موفقيت آن حضرت، ايمان قاطع و ثابت، و يقين جازمى بود كه به نبوّت خود و وحى خدا داشت. با چنان ايمان محكم پيغمبر اعظم صلّى الله عليه و آله ـ دعوت به توحيد را در ميان وحشى ترين اقوام بت پرست آغاز فرمود و پرچم دعوت تمام ملل را به دست گرفت، و با اينكه موانع بزرگ و خطرات عظيم در راه پيشرفت دعوت او بيشمار بود، با قوت قلب و اطمينان خاطر با فرياد

«قُولُوا: لا اِلهَ اِلاَّ الله تُفْلِحُوا»

جهان را متوجه به توحيد و يكتاپرستى كرد.

اين ايمان قوى در تمام دوران زندگى پر از حوادث پيغمبر صلّى الله عليه و آله ـ نمايان و آشكار است.

در جنگها و غزوات در هنگام فتح در موقع شكست ظاهرى در ابتداى دعوت و روزگار ضعف مسلمين و تسلط كفار و فشار و آزارهاى آنها به مسلمانان، همه جا پيغمبر با قيافه اطمينان بخش و دل آرام، برنامه هاى آسمانى را اجرا مى كرد و به سوى مقصد و هدف پيش مى رفت.

حسين نيز در ايمان به هدف و مقصد قيام خود، مانند جدش مرتبه اعلى را دارا بود.

هدف خود را حق، و امويين را باطل مى دانست، و برنامه هائى را كه اجرا كرد سبب نجات اسلام و مسلمين تشخيص داد و راه منحصر به فرد مبارزه با نقشه هاى خائنانه بنى اميّه را خوددارى از بيعت و تسليم دانست. او يقين داشت اين راهى كه مى رود موافق با رضاى خدا و پيغمبر و منتهى به شهادت و سعادت است به اين جهت، صادقانه و قاطعانه مخالفت خود را با زمامدارى يزيد اعلام كرد، و هرچند مى دانست اين مخالفت و امتناع از بيعت برايش بى نهايت گران تمام مى شود ولى چون رضاى خدا را در آن مى ديد از همه آن مصائب و سختيها استقبال كرد.

همانطور كه يك بازرگان اگر در يك معامله يقين به هزار ميليون سود كند از آن معامله نخواهد گذشت. حسين هم در اين معامله اى كه با خدا كرد يقين به همه قسم سود و فائده معنوى و دينى و اخروى داشت، و كسى كه داراى آنچنان ايمان محكم به خدا و ثواب خدا است نمى تواند از اين معامله صرف نظر كند، و هيچ شبهه و ترديد ندارد كه هر چه را در اين معامله عوض قرار دهد باز هم سود و نفع او بى حساب است.

حسين مى دانست كه مدافعه با خطرات و ضربات مهلكى كه به اسلام متوجه شده واجب و لازم است، و برنامه دفاع هم غير از شهادت و قبول بلا روى بلا نيست.

امام به شهادت خود ايمان داشت و مى دانست كه شهادت بر او نوشته شده، و اين شهادت سبب مزيد افتخار خاندان رسالت و ارتفاع درجات خودش خواهد شد.

تاريخ واقعه جانسوز كربلا را از آغاز تا انجام بخوانيد، در همه جاى آن ايمان استوار حسين و فرزندان و اصحاب و بانوان و خواهران و دخترانش به چشم مى خورد.

سخنان و كلمات حسين عليه السّلام ـ در مدينه، مكه، كربلا و در بين راه به يك مضمون بود، و اگر چه به مناسبت مقامات الفاظ و تعبيرات عوض مى شد اما مطالب و معانى تفاوت پيدا نمى كرد.

در مدينه وقتى وليد به آن حضرت پيشنهاد كرد با يزيد بيعت كند فرمود:

فَمِثْلي لا يُبايِعُ مِثْلَهُ» (20)

بيعت نمى كند.

و به مروان وقتى عرض كرد صلاح تو در آنست كه بيعت كنى فرمود:

«اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْبُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع

مِثْلِ يَزيد» (21)

را بايد خواند، اگر امت به رهبرى چون يزيد مبتلا شود!!.

در اين بيانات صريحاً اعلام كرد كه شخصى مثل او كه مركز و معدن همه فضايل است، با شخصى متجاهر به فسق، ميگسار و كشنده مردم بيگناه، بيعت نمى كند، يعنى نبايد بيعت كند، و وقتى مسلمانها به زمامدارى مثل يزيد مبتلا گردند بايد با اسلام وداع كرد، و هركس با زمامدارى يزيد موافقت كند مثل اين است كه به انقراض اسلام رأى داده باشد.

در سر قبر پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و در موارد ديگر نيز همينگونه مقالات از آن حضرت روايت شده است.

در مكه در ضمن آن خطبه معروف

«خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ...»

صريحاً برنامه كار، و عاقبت قيام خود را اعلام داشت.

ابن اثير نقل كرده بعد از آنكه امام از نزد عبيدالله الحر باز گشت ساعتى را شبانه راه طى مى كردند در همان حال خواب گونه اى بر آن حضرت عارض شد، سپس بيدارگشت و فرمود:

«اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَالْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ».

فرزندش على بن الحسين رو به آن حضرت نمود و عرض كرد:

پدر! فدايت شوم، سبب اين استرجاع و حمد چه بود؟ فرمود: سوارى بر من ظاهر شد و گفت:

«اَلْقَوْمَ يَسيرُونَ، وَ الْمَنايا تَسيرُ اِلَيْهِمْ»

اين قوم مى روند در حالى كه مرگ به سوى ايشان مى آيد

پس دانستم كه خبر مرگ به ما داده مى شود. عرض كرد:

«يا اَبَتِ لا اَراكَ اللهُ سُوءاً اَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ»

اى پدر! خدا به تو بدى ننماياند مگر ما بر حق نيستيم؟.

قالَ: «بَلى وَالَّذى يَرْجِعُ اِلَيْهِ الْعِبادِ»

فرمود: بلى به خدائى كه بندگان به سوى او باز مى گردند (ما برحقيم).

«قالَ: اِذَنْ لا نُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ»

پس در اين صورت ما باكى از مرگ نداريم.

«فَقالَ جَزاكَ اللهُ مِنْ وَلَد خَيْرَ ما جَزى وَلَداً عَنْ والِدِهِ»

فرمود خدا تو را پاداش دهد بهترين پاداشى كه فرزندى را از

پدرش مى دهد. (22)

در يكى از منازل بين راه عراق خطبه اى خطاب به اصحاب خود و سپاهيان حر خواند. پس از حمد و ثناى آفريدگار فرمود:

اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...». (23)

مضمون اين عبارات اينست كه:

اى مردم، پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى را كه حرام هاى خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و بر خلاف سنت پيغمبر رفتار كند و در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز كار كند پس به كردارى يا به گفتارى بر او تغيير و پرخاش نكند بر خدا حق است كه او را در همان موضع كه سلطان ستمكار را وارد مى كند وارد كند. اى مردم! اينان (بنى اميه و كارمندان آنها) ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده، و فساد را آشكار نموده، و حدود را تعطيل، و فىء و غنيمت را به خود مخصوص ساخته و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده اند و من سزاوارتر كسى هستم كه بر آنها برآشوبد....

و به فرزدق فرمود:

كَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا» (24)

جهاد در راه او، براى آنكه كلمه خدا بلندتر باشد.

صريح ترين كلامى كه از آن حضرت در روز عاشورا روايت شده و نشان مى دهد چگونه آن حضرت از برنامه اى كه از آغاز در مجلس وليد، استاندار مدينه، اعلام كرد تا پايان كار، عدول نفرمود، اينست كه در ضمن يكى از خطبه هاى بليغى كه در روز عاشورا خطاب به سپاه عمر سعد خواند فرمود:

وَطَهُرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِيَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ» (25)

و بزرگواران برگزينيم.

پى‏نوشتها:‌


1 ـ اسدالغابه، ج 2، ص 20. استيعاب، ج 1، ص 378.
2 ـ ابوالشهداء، ص 73.
3 ـ استيعاب، ج 1، ص 382. اسدالغابه، ج 2، ص 20 . تذكرة الخواص، ص 244. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 219. تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 107.
4 ـ اسعاف الراغبين، ص 183.
5 ـ سمو المعنى، ص 150 و 151.
6 ـ سمو المعنى، ص 151: نقل از عيون الاخبار، ج 3، ص 140.
7 ـ خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را كجا قرار دهد. سوره انعام، آيه 124.
8 ـ سمو المعنى، ص 151 و152. بيهقى در المحاسن والمساوى، ج 1،ص 89 اين= = حكايت را به نام حضرت حسن عليه السّلام ـ ياد كرده و در همين صفحه حكايتى از خود اين دو برادر بزرگوار روايت كرده كه هر يك صدو پنچاه هزار درهم به يك نفر عطا كردند.
9 ـ سمو المعنى، ص 152 و 153: نقل از عقد اللآل فى مناقب الآل.
10 ـ نظم درر السمطين، ص 209.
11 ـ سمو المعنى، ص 152.
12 ـ هرگاه كسى شما را ستايش كند، شما نيز بايد در مقابل به ستايشى بهتر از آن، يا مانند آن، پاسخ دهيد. سوره نساء، آيه 86.
13 ـ سمو المعنى، ص 159. ابوالشهداء، ص 72.
14 ـ الامامة و السياسة، ص 203 تا 212. الاتحاف ص 79 تا 83. سمو المعنى، ص 156 تا 159. ابوالشهداء، ص 139 تا 141.
15 ـ كتاب «ارينب قصة التاريخية» نوشته عبدالله حسون العلى، طبع 1950.
16 ـ در بعضى از خصوصيات اين داستان مانند بعضى اعلام اختلافاتى بين مصادر آن ديده مى شود. آنچه كه ما اجمال آن را نقل كرديم موافق است با نقل شبراوى در الاتحاف، وابن قتيبه در الامامة و السياسة.
17 ـ سمو المعنى، ص 119 نقل به معنا.
18 ـ سمو المعنى، ص 102 نقل به معنا.
19 ـمناقب، ج 4، ص 69.
20 ـ مقتل خوارزمى، ص 184، ف 9.
21 ـ مقتل خوارزمى، ص 184، ف 9.
22 ـ كامل، ج 3، ص 282 ـ مقاتل الطالبين، ص 111: با اندك تفاوت.
23 ـ كامل، ج 3، ص 280 ـ تاريخ طبرى، ج 4، ص 304.
24 ـ تذكرة الخواص، ص 252.
25 ـ كتب مقاتل ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 302.