تعظيم صحابه، و تابعين از مقام حسين (عليه السلام)
با آنهمه مهربانى و محبتها و نوازشهاى فوق العاده پيغمبر اعظم صلّى الله
عليه و آله ـ نسبت به حسين عليه السّلام ـ ، و با آنهمه
احاديثى كه در مناقب و فضايل او از رسول خدا صلّى الله عليه و آله ـ
شنيده شده، و در ميان مسلمين منتشر و نقل مجالس و محافل و گوشزد خواص و عوام بود، و
با اينكه كسى نزديك تر از او، و برادرش حسن عليه السّلام ـ به پيغمبر
صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ نبود، و خلاصه با اينكه تمام كمالات و خصايصى
كه يك فرد را، دوست داشتنى و مقبول همه مى سازد بنحو كامل در حسين جمع بوده، معلوم
است كه علاقه و محبت مسلمانان به آن حضرت كامل و بى نظير بوده است.
آنچيزى كه بعد از رحلت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ باعث
اميدوارى و شكيبائى مسلمين در مصيبت نبى اعظم بود، وجود على و فاطمه زهرا و حسنين
عليهم السّلام ـ بود. از اين جهت اين چهار نفر، طرف علاقه و محبت و
مهر، و محل تمركز احساسات و عواطف مسلمانان بودند.
براى دلهائى كه از مرگ پيغمبر داغدار، و به هجران و فراق رسول خدا گرفتار شده
بودند يگانه مايه آرامش و تخفيف حزن و اندوه وجود اين بازماندگان عزيز و گرامى بود.
اما چنانكه مى دانيم فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بعد از پيغمبر
صلّى الله عليه و آله ـ چيزى در دنيا زيست نكرد، و به زودى به پدر
بزرگوار ملحق شد، و از آن امواج غم و اندوه و مصائب راحت و آسوده گشت.
بعد از وفات فاطمه زهرا مركز تجلى احساسات مسلمين على و فرزندان عزيزش بودند.
هركس پيغمبر را دوست مى داشت دلش از دوستى حسنين پر بود. آنها يادگار پيغمبر
بودند، احترام و محبت آنها، احترام و محبت پيغمبر شناخته مى شد. مسلمانها از
ديدارشان شاد، و دلشان روشن و گرم نشاط و اميد مى گرديد.
اگر بگوئيم اين دو كودك خردسال بعد از پيغمبر اعظم مالك دلهاى زن و مرد مسلمان
شده بودند و شهر مدينه از وجودشان همان سنگينى و موقعيت روحانى عصر پيغمبر را داشت،
مبالغه نكرده ايم.
وقتى آنها در كوچه هاى مدينه در مسجد پيغمبر در هر مجمع و مجلس ديگر مى آمدند
مثل آن بود كه پيغمبر آمده و شوق و شورى مخصوص در مردم پديد مى آمد، خاطرات زمان
پيغمبر برايشان تجديد مى شد. تماشاى جمال آنها همه را سرزنده و خرسند مى ساخت و
روحانيت و معنويتشان، عموم را تحت نفوذ قرار داده بود.
آنها كه درك خدمت پيغمبر نكرده بودند، خوشدل و مفتخر بودند كه از محضر اين دو
يادگار عزيز پيغمبر، درك فيض نموده اند. هركس مى توانست در مجلس آنها بنشيند و
سخنشان را بشنود، دل هيچ مسلمانى جز اهل نفاق در شرق و غرب جهان اسلام از دوستى حسن
و حسين خالى نبود. بلكه بعضى از اهل نفاق و مبغضين اهل بيت، نيز براى عوام فريبى و
مصالح سياسى خود به آنها اظهار ارادت مى نمودند. آنقدر مسلمانان به حسنين اظهار
دوستى مى كردند كه بعضى گمان مى كردند مردم آنها را حتى از پدرشان على هم بيشتر
دوست مى دارند.
احنف بن قيس در مجلسى كه معاويه در دمشق براى فراهم ساختن زمينه بيعت يزيد تشكيل
داده بود و كمتر كسى در مثل آن مجلس جرأت حق گوئى دارد، سخنانى گفت كه بايد با طلا
نوشته شود، و كسانى كه براى تقرب به زمامداران و امراء از هر تملق و گزاف گوئى و
مدح و ستايش بيجا خوددارى نمى كنند بايد آن سخنان، و آن مجلس را نصب العين قرار
دهند.
احنف، معاويه را از شكستن عهد و پيمانى كه با حضرت حسن عليه السّلام ـ
در موضوع ولايتعهدى بسته بود بيم داد، و او را به احترام از افكار عامه
مسلمانان سفارش نمود و از محبت و دوستى مردم عراق نسبت به على و حسن عليهما
السّلام ـ شرحى را بيان داشت سپس گفت:
معاويه! بدان كه تو هيچ حجتى و عذرى در نزد خدا ندارى، اگر يزيد را بر حسن و
حسين مقدم بدارى در حاليكه تو مى دانى حسن و حسين كيستند، و به سوى چه مقصد و هدفى
هستند ـ
و در ضمن اين بيانات گفت ـ به خدا اهل عراق حسن را از على عليه السّلام ـ بيشتر دوست مى دارند (1).
شايد هم همينطور بوده خواص صحابه مانند عمار و قيس بن سعد انصارى و كسانى كه عهد
پيغمبر را درك كرده و فداكاريها و مقامات مشهوره على را ديده بودند به على عليه السّلام ـ
بيشتر ارادت مىورزيدند; اما محبت حسن و حسين بملاحظه آنكه
فرزندان پيغمبر و ميوه هاى دل زهرا بودند همه دلها را فرا گرفته بود و زن و مرد
آنها را دوست مى داشتند و منبع كرامات و بركات مى شمردند. آنها يادگار پيغمبر بودند
و هر مسلمانى بالطبع يادگار پيغمبر را دوست مى دارد.
عقاد مى گويد: حسين پنجاه و هفت سال زندگى كرد با اينكه دشمنانى داشت كه از دروغ
پرهيز نداشتند، هيچيك از آنها او را به عيبى ياد نكرد، و يك نفر از آنان نتوانست
فضايل او را انكار كند حتى معاويه وقتى نامه عتاب آميز حسين را دريافت نمود، و
مشاورانش به او پيشنهاد كردند در جواب حسين نامه اهانت آميزى بنويسد، متحير شد. چه
بنويسد، و چگونه جلالت و پاكدامنى و عظمت حسين را تحقير نمايد گفت: من در على چيزى
يافتم كه بگويم، ولى در حسين چيزى نيافته ام كه بگويم (2).
بعد از رحلت حسن عليه السّلام ـ شور محبت حسين در دلها زيادتر شد،
و شوق آنها به زيارت و ديدار او بيشتر، و بى مبالغه تمام محبتهايشان به پيغمبر و
على و فاطمه و حسن عليهم السّلام ـ بر محبتشان به حسين افزوده شد.
مثل آنكه كسى پنج فرزند نخبه، نابغه و برازنده داشته باشد و به داغ فراق و مرگ
چهار نفر از آنها يكى پس از ديگرى گرفتار شود چنين شخصى نسبت به پنجمين فرزندى كه
برايش باقيمانده بى نهايت اظهار عاطفه مى كند و ترسش از اينكه گزندى به او برسد فوق
العاده مى شود، اين پدر يا مادر همواره در انديشه پسر است، از بيماريش ناراحت مى
شود و از درمانش شاد مى شود. اگر اين پدر و مادر به داغ اين فرزند عزيز مبتلا شوند
مصيبت او برايشان بزرگتر از مصيبت آن چهار تن مى شود.
عقاد مى گويد: حسين عليه السّلام ـ به سبب مزيت شرف نسبى كه داشت
از هر كسى نزد مسلمان ها محبوبيتش بيشتر بود و سزاوارتر كسى بود كه دلها به سويش
مايل باشد (3).
روحانى ترين مجلس علم و تفسير در مسجد پيغمبر كه همه كس حضور در آن مجلس را
غنيمت و افتخار مى دانست چنانچه معاويه هم مى گفت: مجلس حسين عليه السّلام ـ
بود.
ابن كثير مى گويد: وقتى حسين و ابن زبير وارد مكه شدند و در آنجا اقامت گزيدند
مردم ملازم حسين شدند، و از او جدا نمى شدند، و گروه گروه بر او وارد مى شدند و در
اطرافش مى نشستند و سخنش را مى شنيدند (4).
واقدى و ذهبى در تاريخ اسلام در اخبار مقتل حسين حديثى از ابى عون كه نظير آن در
تاريخ پيغمبر اعظم صلّى الله عليه و آله ـ هم روايت شده نقل كرده اند
كه دلالت بر ايمان و اعتقاد عظيم مردم به مقام روحى و الهى حسين دارد، و اينكه او
را مظهر كمالات جدش مى دانسته اند.
اين حديث اين است كه: حسين عليه السّلام ـ از مدينه خارج شد به
ابن مطيع برخورد كه چاهى مى كند، ابن مطيع گفت: كجا مى روى پدر و مادرم به فداى تو،
ما را از فيض خودت بهره مند ساز و مرو!
حسين عليه السّلام ـ نپذيرفت.
ابن مطيع عرض كرد: چاهى كنده ام و امروز آبش با دلو بيرون آمده و توقع آنست كه
براى ما دعا كنيد تا بركت داشته باشد.
حسين فرمود: از آب آن بياور!
دلو را آورد حضرت از آب آن نوشيد، و مضمضه كرد و در چاه ريخت.
ابن عساكر در تاريخ كبير ج 4، ص 323 اين خبر را نقل كرده و مى گويد: ابن مطيع
چاهى را كه حفر مى كرد آبش شور بود، و چون امام از آن نوشيد و مضمضه فرمود خوشگوار
شد (5).
استاد علائلى مى گويد: اختلافى نيست در اينكه حسين محبوب هر كس و برگزيده و
پسنديده تمام قبايل و طبقات مردم بود. جاذبه او آنچنان در مردم نفوذ داشت كه او را
تقديس مى كردند، و با ديده اى بالاتر از آنكه به ديگران مى نگرند به او نگاه مى
كردند (6).
يكى از نشانه هاى خضوع مردم نسبت به شخصيت روحانى حسين عليه السّلام ـتواضع ابن عباس در برابر آن حضرت است.
ابن عباس از بنى هاشم و عموزاده پيغمبر و از رجال سرشناس اسلام و از حسين عليه السّلام ـ
به سال بزرگتر بود. در بين مردم به علم و دانش مشهور، و از
راويان معروف احاديث پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ است، و ابوبكر و
عمر در زمان خلافتشان به او احترام مى كردند، و عمر با او مشورت مى نمود; و در زمان
اميرالمؤمنين عليه السّلام ـ از بزرگان صحابه و شاگردان آن حضرت بود.
مع ذلك ابن سعد در طبقات مى نويسد: ابن عباس ركاب حسن و حسين را مى گرفت تا سوار
شوند، و مى گفت:
«هُما اِبْنا رَسُولِ اللهِ» (7).
عمر بن الخطاب پاس عظمت و جلالت مقام حسين را نگه مى داشت و به آن حضرت مى گفت:
«اِنَّما اَنْبَتَ ما تَرى فى رُؤُسِنا اللهُ ثُمَّ أَنْتُمْ»
آن چه را در سر ما مى بينى خدا رويانيده است، و سپس شما.
يعنى، اين همه اعتبار و عزت، و هر چه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم (8).
پسرش عبدالله عمر در سايه كعبه معظمه نشسته بود حسين را ديد تشريف مى آورد گفت:
«هذا أَحَبُّ أَهْلِ الاَْرْضِ اِلى أَهْلِ السَّماءِ
الْيَوْمَ»
اين! امروز محبوب ترين اهل زمين نزد اهل آسمان است (9).
ابوبكر براى اينكه به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ تشبه بجويد،
حسن و حسين را بر گردن خود سوار مى كرد (10).
ابو هريره از حسين تقاضا مى كرد پيراهن شريف را بلند كند تا موضعى را كه پيغمبر
مى بوسيد، ببوسد پس ناف آن حضرت را مى بوسيد (11).
حسن بصرى مى گفت: حسين، آقا و زاهد و صالح و خيرخواه مسلمين و نيك خلق بود (12).
عبدالله بن زبير در خطبه اى كه در مسجد الحرام راجع به شهادت حسين عليه السّلام ـخواند گفت:
«حسين، مرگ با كرامت و بزرگوارى را بر زندگى با ذلت و پستى برگزيد، خدا او را
رحمت كند، و كشنده او را خوار سازد، و كسى را كه فرمان به قتل او داد لعنت كند. به
خدا سوگند حسين بسيار روزه دار و قائم الليل بود و سزاوارتر به پيغمبر بود از فاجر
پسر فاجر. به خدا قسم او كسى نبود كه قرائت قرآن را به غنا، و گريه از ترس خدا را
به آوازه خوانى، و روزه را به ميگسارى، و نماز شب را به اشتغال به آلات لهو و طرب،
و مجالس ذكر خدا را به شكار و بازى با بوزينگان تبديل كند (در اين سخنان غرض اشاره
به خصال نكوهيده و اعمال زشت يزيد بود).
«قَتَلُوهُ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً اَلا لَعْنَةُ اللهِ
عَلَى الظّالِمينَ» (13).
شخصيت اخلاقى حسين (عليه السلام)
مسلّم است كه ارزش واقعى انسانها به علم و كمالات و فضايل و صفات اخلاقى است.
افراد بشر هر چند از جهت جسم و ظاهر و لباس و مكان و مال و مقام و اينگونه عوارض
با هم تفاوتهائى دارند ولى اين تفاوتها سبب امتياز آنها بر يكديگر نيست. آن چيزى كه
سبب امتياز حقيقى است، علم و فضيلت و اخلاق و رفتار نيك است.
به عبارت ديگر: فضيلت آدميان در تمتع از لذائذ حيوانى، و برخوردارى از آنچه ما
به الاشتراك انسان و ساير حيوانات است، نيست بلكه كمال آدمى وابسته به ما به
الامتياز او از حيوانات است.
هرچه بهره او از اين ما به الامتياز بيشتر باشد، فاصله اش از عالم حيوانى زيادتر
و در عالم انسانيت جلوه و نمايش انسانى او بيشتر مى شود.
بسيارى از انسانها هستند كه به صورت انسانند اما به سيرت و معنى، در همان عالم
حيوانيت مانده اند. بعضى هم فاصله اى را كه بين عالم حيوانيت محض و انسانيت كامل
عيار است طى مى نمايند و در اين فاصله گاه در يك نقطه توقف مى كنند و گاه به سير
خود ادامه داده تا به سرحد انسانيت كامل و تمام عيار مى رسند.
علم و اخلاق و معارف افراد، نشان دهنده مقدار سير آنها و مراحلى است كه از اين
فاصله پيموده اند.
انسان فطرتاً شيفته اخلاق پسنديده است، و صاحبان مكارم اخلاق را دوست مى دارد، و
تحت تأثير مناظر حساس اخلاقى قرار مى گيرد.
در تمام قرون و اعصار، عدالت، طهارت نفس، امانت، صداقت، استقامت، ثبات قدم،
شجاعت، صراحت لهجه، صبر و حلم، وفاى به عهد، تواضع، رحم، احسان، اغماض و گذشت،
فداكارى و ايثار، آزادى خواهى و خدمت به همنوع، و ساير صفات حميده محبوب بشر بوده،
و هرچه هم شكل دنيا عوض شود، و ظواهر زندگى تغيير كند در اين احساس بشر و احترام او
از نيكوكاران و نيكوخويان، تغييرى حاصل نمى شود.
چنانچه صفات رذيله مانند، حسد، تكبر، نفاق، ظلم و بى رحمى، خيانت، دروغ، كينه
توزى و خودبينى، هميشه مورد تنفر و نامطبوع بوده است.
علم اخلاق بر اساس همين توجه فطرى انسان و درك باطنى او به وجود آمده است.
راجع به اخلاق حميده و اضداد آن، اطلاع بر تحقيقات و مطالعات علماى علم اخلاق و
معرفة النفس براى كسى كه در مقام تهذيب اخلاق خويش باشد لازم و سودمند است.
برنامه هاى تربيتى و اخلاقى اسلام كه آخرين اديان آسمانى است، عالى ترين و جامع
ترين برنامه هاى اخلاقى است و علاوه بر آنكه اخلاق، موضوع يك قسمت مهم احكام و فصل
مخصوصى از تعاليم اسلام است، در ضمن تعاليم و احكام ديگر نيز جنبه تربيت و تكميل
نفوس رعايت شده و در احكام عبادات و معاملات، واجبات و محرمات، تكاليف روزانه،
انفاقات و معاشرت با مردم حتى در جهاد با كفار; تربيت جامعه و پرورش فكر و اراده و
اصلاح باطن كاملاً ملاحظه شده است.
مجاهده با نفس و رذائل اخلاقى را، «جهاد اكبر» ناميده اند، و حسن خلق را نشانه
كمال ايمان معرفى نموده اند.
دانشمندان و فلاسفه اسلام، با اقتباس از تعاليم اخلاقى اين دين بهترين كتابها را
در علم اخلاق نوشته، و ادبيات عرب و عجم هر دو نمونه اين دستورات و برنامه هاى
اخلاقى است.
كلمات جامع پيغمبر اعظم صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ ، و خطبه ها و
كلمات قصار اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين عليهم السّلام ـ ،و
محامد اخلاق و كرائم صفات هر يك سند افتخار مسلمين و دليل زنده كمال برنامه هاى
تربيتى اسلام است.
از تشويقات و فضايل و ثوابهائى كه براى هر يك از صفات حسنه فرموده اند ميزان
توجه و اعتناى اسلام به پرورش اخلاق معلوم مى شود.
در قرآن مجيد در سوره آل عمران آيه 164، و سوره جمعه، آيه 2 برنامه كار و دعوت
پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ با صراحت در سه قسمت خلاصه شده است:
1 ـ تلاوت آيات خدا.
2 ـ تزكيه و تربيت نفوس.
3 ـ تعليم كتاب و حكمت.
و در حديث معروف است كه فرمود:
«اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ
مَكارِمَ الاَْخْلاقِ» (14)
شخص پيامبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ به تمام اخلاق فاضله و صفات
ممتازه آراسته و در حسن اخلاق، يگانه نمونه كمال بشرى و به تصديق دوست و دشمن مثل
اعلى، و سرآمد تمام مردم بود. (15)
راجع به صفات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ ، خلق و خو، روش و
رفتار آن حضرت علاوه بر آنچه كتابهاى سيره و تواريخ نوشته اند متبحرين در علوم
اسلامى و دانشمندان بزرگ كتابهاى مخصوصى نوشته اند كه مطالعه آنها براى راهنمائى
انسان به اخلاق و فضايل، كافى و وافى است.
اهل بيت و اوصياى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ نيز در اخلاق و
علم و عمل نمونه آن حضرت و به اتفاق موافق و مخالف، برجسته و نابغه بودند.
اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا و حسنين و سائر ائمه عليهم السّلام ـ هر
يك نماينده تكامل و ترقى انسان، و امتداد خلق كريم و عظيم نبوى بودند، و تابش
معنويت اخلاق پيغمبر در وجودشان آشكار بود.
مكارم اخلاق سيد الشهداء (عليه السلام)
گرچه فداكارى بيمانند، استقامت، حق پرستى، توكل، قدرت اراده، چشم پوشى از مظاهر
و جلوات فريبنده دنيا و قطع علائق در واقعه جانسوز كربلا بقدرى از وجود حسين تجلى
كرده، و دلها را مجذوب او نموده كه به عظمت هاى ديگر آن حضرت كمتر توجه مى شود.
مثل اينكه افكار جامعه و عقول بشر كسى را كه در راه يارى حق، فداكارى و از
خودگذشتگى نشان دهد مالك تمام عظمتها و فضايل مى دانند و هرچه درجه فداكارى عاليتر
و خالص تر باشد عظمت شخصيت او در دلها بيشتر مى شود.
فداكارى بيمانند حسين عليه السّلام ـ بقدرى پايه او را بالا برده
كه در هر ميدان مقايسه و مسابقه مى تواند با همين يك صفت با صاحب هر خلق كريم
مسابقه دهد.
حقيقت هم همين است ظهور آن استقامت و شجاعت و پايدارى و مناعت از هيچكس قابل
تحقق نيست مگر آنكه در نواحى ديگر اخلاق نيز عظيم و برجسته و ممتاز باشد. ايمان و
معرفت، يقين، بصيرت، توكل و اعتماد بر خدا، زهد و صبر بايد بحد اعلا و وفور در شخص
وجود داشته باشد تا بتواند مظهر آن آيات عظيمه و عجيبه و خويشتن دارى و صبر و
استقامت گردد.
علائلى مى گويد: در آنچه از اخبار و تاريخ حسين نزد ما است مى بينيم كه حسين
كمال مواظبت را در تأسّى به جدش داشت، بطورى كه از همه جهات و نواحى نمونه كامل
پيغمبر بود، و آنچنان از دنيا و نعمتهاى آن دل كنده بود كه وقتى به امام زين
العابدين گفته شد چه كمند فرزندان پدرت؟ در پاسخ فرمود: عجب دارم چگونه صاحب فرزند
شد و حال اينكه از نماز و عبادت در شب و روز فارغ نبود پس كسى كه چنين باشد كجا
فرصت آن دارد كه به زنان بپردازد.
كسى كه همه حالات، و سكون، و حركت، و فكر و تأملاتش الهى بود مى بينيم كه در
جهاد فداكارانه شمشير مى زد، و از خود گذشته بود هيچ كار و تكليفى او را از وظيفه و
تكليف ديگر باز نمى داشت. (16)
و باز هم علائلى مى گويد: مردى كه براى خدا، و به نام خدا قيام كند، و به نام
خدا دنبال هدف برود و به نام خدا بميرد، چگونه هدفش عالى و مقصدش بلند است؟ هدف
چنين كسى، هدف است اما نه هدفى كه شهوات نفسانى آن را معين كرده باشد، و مقصد چنين
كسى، مقصد است اما مقاصد ديگران مانند آن نيست. اين مقصدى است كه مقاصد دنيائى و
مادى در كنار آن حقير است بجز ملكوت اعلى به جائى نظر ندارد و به غير از آسمان
حقيقت قرارگاهى نمى طلبد.
پس شگفت نيست اگر به آن عالم، مشتاق، و طالب رفتن به آن قرارگاه باشد. مردم به
وطنها و مقاصد و هدفهايشان مشغول و مشتاق هستند، و اين شخصيت با قرارگاه خود، و
ملكوت اعلى مأنوس است ـ تا اينكه مى گويد:
ما اگر حسين را در بين بزرگان و صاحبان شخصيت و عظمت مقدم بداريم فقط اين نيست
كه مرد عظيمى را مقدم داشته باشيم بلكه عظيمى را مقدم داشته ايم كه هر باعظمتى در
عظمت، فرود او است و شخصى را برترى مى دهيم كه از هر شخصيت بالاتر است، و مردى را
مقدم مى داريم كه فوق تمام رجال تاريخ در حال اجتماع آنها است; و اين تقديم، هيچ
كار تازه و بديعى نيست; زيرا تمام رجال تاريخ را كه مى شناسيم عمر خود را در تحصيل
مجد و بزرگوارى زمين به پايان رساندند، اما حسين جان خود را در راه تحصيل مجد آسمان
فدا كرد و چنين كسى بالاتر و برتر است.
ما عظمائى را كه مى شناسيم هر كدام از جهتى با عظمت بوده اند يكى از جهت شجاعت و
يكى از ناحيه مردانگى، و ديگرى براى زهد، و يكى از جهت خودگذشتگى و فداكارى، و يكى
از ناحيه علم و دانائى; اما عظمت در هر لباس و از هر جهت و در هر نمايش انسانى به
قسمى كه سرچشمه هر عظمت و نمونه بزرگوارى در هر شكل و قيافه باشد كه مردم او را
ببينند منحصر به شخص حسين است.
ما همه انواع بزرگى را در نفسيات و در نسب عالى او لمس مى كنيم آرى پدرش مثل او
بود ولى او پدرى مانند خودش براى خود نيافت.
پس مردى كه از هر نظر به او نگاه كنى، و بهر جهت كه او را ببينى عظمت و بزرگى
ببينى و او را به عظيمى منتهى ببينى، مردى است كه مجمع عظمتها و مركز اقتران بزرگى
هااست.
مردى كه از عظمت نبوت محمد و عظمت مردانگى على وعظمت فضيلت فاطمه به وجود آمده،
نمونه عظمت انسانى و نشان نشانه هاى آشكار بزرگى است.
پس ياد او و ذكر حالات او فقط ياد و ذكر يك مرد بزرگ نيست بلكه ياد و تذكار
انسانيت جاويدان است; اخبار و تاريخ او تاريخ يك قهرمان فضيلت بشرى نيست، بلكه
تاريخ قهرمان بيمانند است.
ما بايد هميشه از حسين ياد كنيم و از او پند بگيريم و او را مصدر الهامات نفسى
خود قرار دهيم زيرا او مصدر الهام الهى است كه انوار آن زمان و مكان را گرفته و هر
لحظه درسطوع و درخشندگى، و درآسمان و زمين نفوذ ميكند، و در حد و اندازه اى وقوف
ندارد; زيرا نور خدا محدود و موقوف نيست.. (17)
عقاد مى گويد: بنى اميه بعد از شهادت حسين عليه السّلام ـ شصت سال
حسين و پدرش را برفراز منابر سب مى كردند ولى يك نفر از آنها نتوانست نسبت به مقام
ورع و پارسائى و پرهيزكارى و مراعات او از احكام دين جسارتى بنمايد و او را به
كوچكترين صغيره اى كه از آدمى درآشكار يا پنهان ممكن است صادر شود متهم سازد.
آنها مى خواستند كه در حسين غير از خروج بر حكومتشان چيزى گفته شود يا عيبى
بجويند اما زبان خودشان و زبان مزدورانشان را از اينكه بتوانند به حسين عيبى نسبت
بدهند كوتاه ديدند. (18)
و هم او گفته است: كربلا امروز حرمى است كه مسلمانان آن را براى عبرت و ياد بود
و غير مسلمين براى مشاهده و تماشا، زيارت مى كنند ولى حق اينست كه كربلا بايد
زيارتگاه هركسى باشد كه براى نوع بشر نصيبى از قدس و فضيلت مى شناسد.
زيرا ما هيچ بقعه اى از بقاع زمين را نمى شناسيم كه نام آن بقعه با فضائل و
مناقبى توأم باشد كه آن فضايل و مناقب لازمتر از فضايلى باشد كه با اسم كربلا بعد
از شهادت حسين عليه السّلام ـ مقرون گرديد.
و در نوع انسان صفاتى عاليتر و شريفتر از ايمان، فداء، و ايثار، بيدارى ضمير،
تعظيم حق، رعايت تكليف، خوددارى از پستى و ذلت، شجاعت نسبت به مرگ و صفات ديگر از
اين قبيل، نيست مگر آنكه تمام آن صفات در كربلا بعد از آنكه كاروان حسينى در آنجا
نزول كرد تجلى نمود.
سپس مى گويد: در استقامت اخلاق آن نفوس جليله، همين كافى است كه: در ميان كسانى
كه در ركاب حسين عليه السّلام ـ كشته شدند كسى نبود كه نتواند از
كشته شدن به كلمه اى يا قدمى بپرهيزد و خود را از آن ميدان مرگبار نجات دهد مع ذلك
همه، مرگ در زير شمشير و با لب تشنه را در ركاب حسين اختيار كردند. و از اينكه كلمه
اى بگويند يا قدمى بردارند كه سبب نجات آنها از قتل باشد خوددارى كردند. براى اينكه
آنها جمال اخلاق را بر متاع زندگى دنيا برگزيدند... (عقّاد پس از اينكه شرحى از
فضايل اصحاب، و وفا و شجاعت و مناقب آنها ذكر مى كند مى گويد):
تمام اين مناقب بطور اكمل و اعلى در وجود پيشواى بزرگوارشان (حسين) جمع بود كه
هر كس به اعمال او در كربلا نگاه كند گمان مى كند ميان اخلاق شريفه او مسابقه اى
برقرار شده پس نمى توان دانست حسين در شجاعتش شجاعتر يا درصبرش شكيباتر يا در كرمش
كريمتر يا در ايمان و غيرتش بر حق بيشتر بود. (19)
با اينكه وصف عظمتهاى وجود حسين از عهده ما خارج است و نبايد توقع داشت كسى
بتواند آنهمه عظمت را تشريح و توصيف نمايد; با اين حال برخى از نواحى كمال اخلاقى و
علمى حسين را جداگانه بطور اختصار ياد مى كنيم تا معلوم شود آن وجوديكه مظهر كامل
عظمت، استقامت، و صبر و فداكارى در راه حق شد، صاحب تمام عظمتهاى انسانى و مركز همه
بزرگواريها بود:
1 ـ علم حسين(عليه السّلام):
چنانچه مى دانيم و تاريخ زندگانى پيغمبر اعظم و ائمه طاهرين بر آن دلالت دارد
علم و دانش اين بزرگواران موهبت الهى بوده است پيغمبر رنج دبستان نديد و تعليم از
معلم و استادى نگرفت; و به واسطه علم الهى مصدر اين همه علوم عاليه و معارف حقيقيه
و شرايع محكمه گرديد.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
***
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
مكتبى باز كرد كه نزديك چهارده قرن است، فلاسفه و علماى عاليمقام در آن مكتب
افتخار شاگردى دارند، و از خرمن معارف و علوم آن خوشه چينى مى نمايند و از بحار
دانشهاى آن جرعه نوشى مى كنند.
همين گونه، علوم على و ساير ائمه عليهم السّلام ـ نيز به افاضه
ربّانى و بخشش الهى و تعليم خاص شخص پيغمبر اعظم بود وگرنه كدام مدرسه در آن دنياى
پر از جهل و نادانى مى توانست چنين فارغ التحصيلان به دنيا تحويل دهد كه در علوم و
فنون متعدده متشعبه، استاد و از زمان صباوت و كودكى مرجع مردم و علماء در مسائل
علمى باشند و تا امروز كلماتشان براى رجال علم و فلسفه حلاّل مشكلات گردد.
احاديث معتبره دلالت دارد بر اينكه پيغمبر، على و فرزندانش را به دانشهائى مخصوص
گردانيد و كتابى كه به خط على و املاى پيغمبر بود، همواره در اين خاندان مورد
استناد و مراجعه بوده است و در حقيقت، تبليغات و تعليمات امامان عليهم
السّلام ـ و سيره و روش آنها تكميل و اتمام هدف پيغمبر در تربيت جامعه و
هدايت بشر بوده است.
از مثل حديث ثقلين متواتر و مشهور كه پيغمبر جميع امت را ارجاع به اين بزرگواران
داده است، صلاحيت تامّه علمى ايشان ظاهر و آشكار مى گردد.
علاوه بر اينها روايات بسيار ديگر از طرق اهل سنت دلالت دارند برآنكه على
عليه السّلام ـ در بين تربيت شدگان مكتب نبوت بيشتر از همه صحابه، از تابش
انوار نبوت مستفيض بود و بعد از پيغمبر مرجع عموم در مسائل مشكله علمى بود و علوم
شرعيه همه منتهى به آن سرور مى شود.
على عليه السّلام ـ اعلم صحابه بود; علم تمام صحابه پيش علم او
چيزى شمرده نمى شد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنكه آمادگى خاص و
استعداد خدا دادى داشت كه كسى از صحابه در اين فضيلت با او برابر نبود، و به اين
جهت در فهم و درك احكام و معارف و علوم غامضه و مسائل مشكله و حقايق وحى و كليات
قواعد دينى ممتاز و يگانه بود; بواسطه اختصاص فراوان و طول معاشرتى كه با پيغمبر
داشت و اينكه پيغمبر اهتمام خاص در افاضه علوم به او داشت; همواره از رسول خدا اخذ
علم مى كرد و خداوند به او شرح صدرى بخشيده بود كه از يك راهنمائى پيغمبر هزار باب
علم به روى او باز مى شد.
او در خدمت پيغمبر و شاگردى او، بى مانند و نسخه اى مطابق اصل گرديد.
توحيد اسلام، عدالت اسلام، شكل حكومت و نظام اسلام همه از وجود على و از كردار و
گفتارش نمايان شد.
بعد از على عليه السّلام ـ اين منصب الهى و رهبرى علمى و دينى با
فرزندانش حضرت امام حسن مجتبى و حضرت امام حسين سيدالشهداء (عليهما السّلام)
بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامى و علوم تفسير و احكام شرعى بودند،
سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و ميزان بود.
در حالات سيدالشهداء عليه السّلام ـ هرچه انسان دقيقتر شود بيشتر
به اين رمز مى رسد كه يك بصيرت خارق العاده و بينش غيبى در امر دين راهنماى آن حضرت
بوده است.
علم و دانش آن حضرت از احتجاجات او با دشمنان اهل بيت بخصوص معاويه و مروان، و
نامه هائى كه به معاويه مرقوم فرموده و خطبه هائى كه به مناسباتى انشاء نموده و از
دعاى عرفه، و دعاهاى ديگر كه از آن حضرت در كتابهاى شيعه و سنى نقل شده ظاهر و
آشكار است.
چنانچه مى دانيم ابوذر يكى از كبار صحابه و فضلا و از سابقين است كه بنا به نقل
ابن اثير در اسدالغابه پنجمين كسى است كه اسلام آورد و فضايل و مناقبش بسيار است.
هنگامى كه به خاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حكومت، و دعوت مردم به روش پيغمبر
صلّى الله عليه و آله ـ ، عثمان او را به ربذه تبعيد كرد، على و حسن و
حسين عليهم السّلام ـ به اتفاق عقيل و عمّار براى مشايعت و وداع او
آمدند، حسين عليه السّلام ـ در وقت وداع به او فرمود:
الصَّبْرَ مِنَ الدّينِ
وَالْكَرَمِ، وَ اِنَّ الْجَشَعَ لايُقَدِّمُ رِزْقاً، وَلا يُؤَخِّرُ اَجَلاً» (20)
مى اندازد اجلى را!.
اين كلمات حكمت آميز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتى كه سن مباركش از سى
تجاوز نكرده، خطاب به يك پيرمرد عاليمقام و باسابقه و جليل القدرى كه پيغمبر او را
ستوده، در عين حالى كه به گفته عقاد، شعار زندگى حسين و برنامه كار و زندگى خودش
بود; قدس مقام و روحانيت فوق العاده و علم و دانش و روح غنى و بى نياز و كمال معرفت
و بصيرت حسين عليه السّلام ـ را اعلام مى دارد.
ابن عساكر در تاريخ دمشق، ج 4، ص 323 روايت كرده كه نافع بن ازرق رهبر فرقه
ازارقه خوارج به حسين عليه السّلام ـ عرض كرد: خدائى را كه مى پرستى
براى من توصيف كن!
حسين عليه السّلام ـ فرمود:
مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا
اِلهَ اِلاّ هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ».
خدائى نيست.
ابن ازرق گريست و گفت:
«ما اَحْسَنَ كَلامَكَ»
چقدر نيكو است كلام تو!.
حسين فرمود: به من رسيده كه تو بر پدر و برادرم و بر من گواهى به كفر مى دهى.
ابن ازرق گفت:
«اَمّا وَاللهِ يا حُسَيْنُ لَئِنْ كانَ ذلِكَ لَقَدْ
كُنْتُمْ مَنارَ الاِْسْلامِ وَ نُجُومَ الاَْحْكامِ»
يا حسين! اگر اين ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند به يقين كه
شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خدائيد (21)
(يعنى مردم بايد از انوار علوم و معارف
شما روشنى بجويند و در تاريكيها به ستاره هاى وجود شما هدايت گردند.
سپس حسين عليه السّلام ـ به آيه شريفه:
«وَاَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ»
استشهاد فرمود، و حجت را بر او تمام كرد.
معاويه وقتى مى خواست حلقه علم و تدريس حسين عليه السّلام ـ و
مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر صلّى الله عليه و آله ـ
معرفى كند به مردى از قريش مى گويد:
علائلى مى گويد: حقيقت زنده در محل قدسى مثل حسين اينگونه بر مؤمنين ظهور مى كند
كه اشعه سيمايشان در دل نگاه كننده خشيت و بيمى با اطمينان و سكون و وقار پديد مى
آورد. مثل آنكه كسى كه به آن سيما و منظر نگاه مى كند تماشاى ابديت مى نمايد يا در
آفاق لانهايت سير مى كند يا مثل آنست كه لا نهايت در خانه و مجلس آنها جمع شده است.
سپس مى گويد: افق فكر معاويه از درك اين سر الهى و غيبى دور بود، بعد مى گويد:
مقصود معاويه از اين كلام اين است كه: دنيا با همه اسباب عظمتهايش در درگاه حسين
جمع شده و تمام افتخارات براى حسين فراهم آمده مثل آنكه تمام دنيا در يك مكان جمع
شده باشد.
معاويه خود را مى بيند با آنچه او را احاطه كرده از زخارف و زيورها و حكومت و
پادشاهى دنيا، و حسين را مى بيند با آنچه او را احاطه كرده: از حقيقت عظمى، پس
نسبتى مثل عدم و وجود مى بيند; نگاه مى كند طرف عظمت حسين را مطلع انوار و مشرق
خورشيد هدايت مى بيند و ناحيه خودش را تاريكيهاى روى هم انباشته شده مشاهده مى كند.
محضر حسين حلقه اى بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مى ديد نشسته بودند و در
نهايت آرامش بدن و سكوت و خاموشى كه حاكى از خضوع بيمانندشان نسبت به عظمت حسينى
بود، چشم خود را به حسين دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئى مى خواستند از
اسارت شهوات و پرستش هواهاى نفسانى ساعتى را به پناه معنويت آن حضرت بروند، و مانند
مرغانى كه در هواى گرم و سوزان، زمين نمناكى بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك
كنند، و از زحمت گرما خلاص نمايند، مى خواستند با خلوص نيت در آن محضر عالى كلمه
ايمانى بگويند. همچنانكه اصحاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ مى
گفتند:
بيائيد يك ساعت به پروردگارمان ايمان آوريم!. (24)
البته مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آنگونه كه در محضر رسول و حلقه افاده و
افاضه فرزند گراميش حسين، حلاوت ايمان چشيده مى شود و بر معرفت و علم افزوده مى
گردد و آنطور كه در آن محضر عالى، شعور وجدانى نسبت به عوالم غيب تازه و زنده مى
شود، در هيچ حال و در هيچ محفل و مجلس حاصل نمى شود.
او روايت كنند.
تعبيرى كه در اين خبر است (عكف) دلالت بر آن مى كند كه مردم چنان شيفته معنويت و
عظمت روح حسين بودند و چنان حسين محبوبيت داشته كه از همه كس و همه جا منصرف و
منقطع مى شدند و به سوى حسين مى رفتند، كسى جز حسين نبود كه همه مردم به او علاقمند
بوده و ارادت داشته باشند، گوئى مردم در وجودش حقيقت ديگر از عالم ابداع الهى تماشا
مى كردند، پس وقتى حسين سخن بگويد مثل آنست كه زبان عالم غيب باز شده، و آنها را از
رموز و اسرار پنهان و حقايق نهان آگاه سازد; و وقتى خاموش مى شد، سكوتش بطور ديگر
آنها را از حقايق ديگر با خبر مى ساخت; زيرا پاره اى از حقايق را جز با خاموشى عميق
نمى توان اظهار كرد; مثل نقطه و فاصله اى كه در ميان سطرها و كلمات و جمله ها مى
گذارند كه همان نقطه خالى از نوشته، مانند نوشته هاى كتاب معنائى مى دهد كه جز با
آن نقطه با هيچ نوشته اى آن معنا را نمى توان بيان كرد.
اين خبر ابن كثير يك صورت كامل از مقام حسين را در زمانى كه مردم در فشار بيداد
و طغيان حكومت ستمكار بودند، نشان مى دهد با آنكه مردم در فشار حكومت بودند و
جاسوسان و كارآگاهان همه جا در دنبال و تعقيب آنها بودند كه با حسين رابطه و تماس
نداشته باشند. ولى چگونه قدرت سر نيزه و زور نظامى مى تواند مردم را از خودشان و
دلشان و ضميرشان جدا كند؟ قدرت هرچه باشد نمى تواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنيزه
هرچه كارى و نافذ باشد به باطن انسان و معنويت او نفوذ نمى كند.
مطلب ديگرى كه از اين حديث به دست مى آيد اينست كه: حسين كثير الحديث و الروايه
بوده كه در آن زمان با اينكه اصحاب پيغمبر كم نبودند و نقل حديث مى كردند، مردم همه
آنها را ترك كرده و به مجلس حسين مى آمدند. پس از اين، علائلى احاديثى را كه از آن
حضرت روايت شده نقل مى كند. (25)
اخبارى كه از حسين عليه السّلام ـ در اين باب نقل شده (كه حاكى از
علم و ذوق سرشار، قوت فطانت، استعداد و قريحه و استحكام منطق است) بيشتر از اينست
كه احصاء شده، آن حضرت به نوعى در مسائل علميه (با جودت ذهن وحدّت خاطر) اظهار نظر
مى كرد و فتوا مى داد كه موجب تحير مردم مى شد، تا حدّى كه عبدالله بن عمر در حق او
گفت:
همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مى دهد، حسين نيز در بيت نبوت و
ولايت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده، و از پستان معارف اسلام شير مكيده و رشد
و نمو يافته است».
1 ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 49 و 50.
2 ـ ابوالشهداء ص 73 ـ غرض معاويه اين بود كه در مورد على عليه السّلام ـ راهى براى
گمراه كردن مردم، و افترا به آن حضرت به مناسبت قتل عثمان، يافتم و او را به شركت
در قتل عثمان يا رضايت به قتل او متهم ساختم، با اينكه على از آن اتهام مبرا بوده و
خود معاويه و كسان ديگر كه به اسم خونخواهى عثمان، فتنه ها بر پا كردند، مانند
عايشه و طلحه و زبير جزء محركين قتل و انقلاب عليه عثمان بودند ولى در مورد حسين،
معاويه سيّاس و نيرنگ باز از اين گونه افترا و تهمتها نيز عاجز بود.
3 ـ ابو الشهداء، ص 59.
4 ـ سمو المعنى فى سمو الذات، ص 139.
5 ـ سمو المعنى، ص 140.
6 ـ سمو المعنى، ص 139.
7 ـ تذكرة الخواص، ص 245.
8 ـ الاصابه، ج 1، ص 333 ـ 1724 ـ اسعاف الراغبين، ص 183.
9 ـ الاصابه، ج 1، ص 333 ـ 1724.
10 ـ مقتل خوارزمى، ص 93، ف 60.
11 ـ مقتل خوارزمى، ص 147، ف 7.
12 ـ مقتل خوارزمى، ص 153.
13 ـ تذكرة الخواص، ص 288، در فصل انعكاس شهادت، از تاريخ طبرى مختصرى از ترجمه
خطبه ابن زبير نقل شد در اينجا هم از تذكره به مناسبت اضافات و ارتباطى كه با اين
فصل داشت نقل گرديد.
14 ـ جاى بسى تأسف است اگر مسلمانان با داشتن تعاليم پرارزش اخلاقى و برنامه هاى
جامعه آسمانى، در نكبات فساد اخلاق گرفتار شوند و به تقليد از مسيحى ها و ملل مغرب
زمين كه فاقد مدنيت اخلاقى مى باشند، از صفات ممتاز اسلامى و كرائم آداب كه موجب
مباهات ملل اسلام بود دست شسته و به بى عفتى و بى غيرتى و هتك شرف و منحرف ساختن
جوانان و بانوان و آميزش دادن آنها با بيگانگان، و ميگسارى و قمار و رقص و توسعه
فساد افتخار كنند و مجلات و مطبوعاتى داشته باشند كه اين روشهاى ناپسند را ترويج و
با انتشار داستان ها و سرگذشتهاى شهوت انگيز و عكسها و صورقبيحه، آتش غرائز حيوانى
جوانان را روشن سازند با اينكه استقلال و موجوديت هر ملت، وابسته به بقاى عادات و
اخلاق و آداب اوست و اگر آداب و اخلاق او در اخلاق ديگران هضم شد، استقلال و شخصيت
او نيز خواه و ناخواه هضم مى شود.
به تصديق دانشمندان عاليمقام و جامعه شناس، وضع فعلى مسلمين و ضعف كنونى آنها مربوط
به ضعف فلسفه و اخلاق و برنامه هاى تربيتى و تعاليم اجتماعى نيست; زيرا تعليماتى از
تعاليم اسلام استوارتر و جامع تر نيست. بلكه علت آن ملتزم نبودن آنها به احكام
اسلام و بيرون شدن امور از برنامه هاى شرعى و جهل به معارف عاليه و هدفهاى اسلامى و
ضعف آنها در علوم تجربى و صنعت است. بايد مسلمانان با تكميل صنايع و علوم جديد، خود
را از بيگانگان بى نياز كرده پولهائى را كه صرف تقليد از روش هاى نكوهيده و آداب
زشت غربيها مى نمايند، صرف ترقى علم و صنعت كنند تا هم كشورهاى اسلامى در شاهراه
ترقى به سرعت گام بردارند و هم از فساد اخلاق و آفات تمدن جديد محفوظ و مصون
بمانند. اى كاش براى آگاهى از تعاليم اخلاقى اسلام و روش تربيتى قرآن، اين
مسلمانهاى غرب زده مراجعه به كتابهاى مسلمين و بلكه دانشمندان غرب مى نمودند، و اين
قدر كور كورانه و شتابزده، راه مغرب را كه راه ضعف و ذلت و فساد اخلاق است پيش نمى
گرفتند.
15 ـ اكنون دنيا در آتش نكبات اخلاقى غربيها مى سوزد و اضطراب فكرى و ناراحتى روحى
ميلياردها انسان را بيچاره كرده و هيچكس از طغيان ناگهانى حرص و آز صاحبان سلاحهاى
ويران كننده در امان نيست و هر روز از سوء اخلاق و مظالم آنها چيزهامى شنويم و مى
خوانيم كه انسان از نقل آن شرمنده مى شود.
آرى، مسلمانها بايد در فضائل و كرامت نفس و پاكدامنى و عفت و امانت، ملت نمونه
باشند و با تمسك به كلمه توحيد و اتحاد همبستگى اسلامى، قوى ترين ملل باشند. نبايد
كارشان به جائى برسد كه اجتماع آنها به يك اجتماع مسيحى و دورانهاى جاهليت شبيه تر
باشد تا به يك اجتماع عالى ودرخشان اسلامى.
16 ـ سمو المعني، ص 102.
17 ـ سمو المعني، ص 104 تا 106.
18 ـ ابوالشهداء، ص 136.
19 ـ ابوالشهداء، ص 154 و 150 و 159. نقل به معنا و مضمون.
20 ـ ابوالشهداء، ص 64.
21 ـ سمو المعنى، ص 148.
22 ـ سورة كهف، آيه 82.
23 ـ سمو المعنى ص 98 نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 322.
24 ـ سمو المعنى، ص 99.
25 ـ سمو المعنى، ص 97.
26 ـ سمو المعنى، ص 148 ـ نظير اين كلمه را يزيد در شأن حضرت امام زين العابدين
عليه السّلام ـ گفت «وقتى به او پيشنهاد كردند كه درخواست آن حضرت را بپذيرد، و
اجازه دهد به منبر برود، يزيد اجازه نداد و گفت: اگر به منبر برود ما را رسوا مى
سازد. به او گفتند: از اين نوجوان در چنين حال چه بر خواهد آمد؟ گفت: شما از كار
اين خاندان بى خبريد: «هذا مِنْ اَهْلِ بَيْت قَدْ زُقُّوا العِلْمِ زقا». نفس
المهموم، ص 242.