امام حسين (ع ) الگوى زندگى
جلد ۵

حبيب الله احمدى

- ۱۰ -


شهداى اهل بيت در كربلا  
تعداد افرادى كه از اهل بيت در كربلا به شهادت رسيدند بيست نفر مى توان نام برد كه اينان يا فرزندان امام حسين عليه السلام يا برادران حضرت و يا پسر عموهاى امام بودند.
سالار شهيدان حسين بن على عليه السلام ، فرزندان حضرت ، على بن الحسين معروف به ( على اكبر) و عبد الله بن الحسين رضيع معروف به على اصغر. برادران حضرت ، عباس بن على ، جعفر بن على ، عبد الله بن على و عثمان بن على فرزندان ام النبين ، و محمد بن على و ابوبكر بن على و عبيد الله بن على كه برادران حضرت هفت مى باشند. كه با خود حضرت پسران امير المومنين عليه السلام كه در كربلا به شهادت رسيده اند هشت تن خواهند بود.
ابوبكر بن الحسين ، عبد الله بن الحسين و قاسم بن الحسن ، برادرزاده هاى حضرت عون بن عبد الله بن جعفر، محمد بن عبد الله بن جعفر، و نيز جعفر بن عقيل ، عبد الرحمن بن عقيل ، عبد الله بن عقيل ، و محمد بن ابى سعيد بن عقيل ، عموزاده هاى حضرت و وقتى نام مسلم بن عقيل نيز اضافه شود تعداد شهداى اهل بيت به بيست تن مى رسد. (408)
تعداد و دفن كشته هاى دشمن  
تعداد كشته هاى سپاه حزب عثمانيه را بيش از تعداد شهدا مى باشد.
اگر تعداد شهدا 72 تن صحيح باشد. تعداد كشته هاى عمر سعد را 88 تن ذكر مى نمايند. (409)
عمر سعد پليد بعد از ظهر را تا غروب فرداى ان روز يعنى روز يازدهم را در كربلا مى ماند و دستور مى دهد كشته هاى سپاه خود را دفن نمايند بآنگاه روز 12 يادگاران شهدا و كاروان اسرا به همراه سر مبارك شهدا به طرف كوفه مى دهند. (410)
دفن شهداى كربلا  
بعد از حركت عمر سپاه حزب عثمانيه در روز دوم در حالى بدن هاى شهدا پاره پاره بر روى زمين نهاده شده بودند عده اى از طايفه بنى اسد كه در اطراف بوده براى دفن شهدا حاضر مى شود و با انجام نماز آنان را در مضجع و قتلگاه خودشان دفن يم كنند. امام را در همين جايى كه اكنون مدفون است دفن مى نمايند و على بن الحسين را پايين پاى حضرت جداگانه به خاك مى سپارند. و حضرت عباس را در همان جايى كه به شهادت رسيده بود، در طرف پايين پاى امام با حدود صد متر فاصله ، بقيه شهداء را نيز پايين پاى امام به صورت دسته جمعى به خاك مى سپارند. (411)
پيام هاى و نتيجه ها  
تداوم حاكميت حزب عثمانيه !  
سپاه خشونت بار حزب عثمانيه حسين و يارانش را به شهادت مى رساند و همراهان و فرزندان را به اسارت در شهرهاى بزرگ از جمله پايتخت حزب عثمانيه ، شام گردش مى دهد. به ظاهر يكه تاز ميدان مى شود و طبل پيروزى مى نوازد. يزيد و به دنبال وى چند تن از بنى اميه حاكميت خويش را به مردم گسترش مى دهند و به دنبال بنى اميه بنى مروان كه آنان نيز از تيره و تبار بنى اميه مى باشند (412) حاكميت را به عهده گرفته و تا سال 132 هجرى ( سال انقراض بنى اميه ) حكومت دارى مى نمايند. در اين مدت نزديك به هزار ماه حكومت ، بنى اميه جنايات مانداگار از خود به يادگار مى نهد و سلطه سياه آنان بر سر تا سر سرزمين اسلامى گسترش يافته و بر ال على عليه السلام و هواداران تشكل همسو اهل بيت بيشترين ستم ها وارد مى شود.
اما با همه اين جنايات جنگى بنى اميه اين سوال به صورت جدى مطرح است كه ايا حزب عثمانيه با كشتن حسين و يارانش به اهداف خويش ‍ رسيد. و از اين جنايات طرفى بست ؟
سوال ديگرى كه مطرح است اين كه امام حسين عليه السلام از ميان دو راه بيعت و شهادت ، راه شهادت را برگزيد چه نتايجى را در پى داشت . امام كه راضى به بيعت با يزيد نشده چگونه به اهداف خويش دست يازى نمود.
به ديگر سخن انگيزه امام حسين عليه السلام از رد بيعت و انتخاب راه ايثار و شهادت استقرار دين در جامعه و هنجار بخشيدن به ناهنجارى ها بود، كه با سرنگونى حزب عثمانيه فراهم مى شد. با توجه به شهادت امام و يارانش ‍ اين اهداف مهم چگونه تامين شدند؟ پاسخ اين دو پرسش محورى را مطالب قسمت سوم از جريان هاى اجتماعى عهده دار مى باشد.
اهداف حزب عثمانيه از كشتن حسين عليه السلام  
در بخش زمينه هاى قيام امام حسين اهداف حزب عثمانيه بررسى شد، كه مهمترين هدف آنان از دستيازى به حاكميت سياسى ، دين زدايى ان هم به شكل تحريف دين و از دين بر عليه دين بهره بردن بود. آنان مى خواستند جامعه دينى را به زمان پيش از بعثت رسول الله (ص ) باز گشت دهند.
سران اين حزب كه پايه هاى حكومت آنان در زمان حاكميت معاويه تثبيت شد، بر اين ارزو بودند كه جامعه اسلامى را به همان فرهنگ پيش از اسلام كه خاستگاه حزب عثمانيه را شكل يم داد بر گردانند. اين نكته در بخش ‍ دين زدايى شفاف و تحليل و مستند شد. آنان حسين عليه السلام را بزرگترين مانع در رسيدن به اين اهداف مى ديدند. اينك اين مانع از سر راه برداشته اند. ايا با كشتن حسين هدف حزب عثمانيه تامين شده است ؟
ممكن است گفته شود كه ارى . زيرا با كشتن حسين حكومت يزيد و پس از ان ساير بنى اميه و آنگاه بنى مروان بيش از نيم قرن تداوم يافت و در مجموع بنى اميه حدود يك قرن به جهان اسلام حاكميت داشتند و سلطه خويش را انگونه بسط و توسعه دادند كه در اين مدت هيچ حزب چالشگرى عليه آنها نتوانست اقدام كند و يكه تاز ميدان شده جولان دادند.
آنان انتقام خون عثمان را از بنى هاشم گرفتند، مگر هواداران بنى اميه خود را عثمانى نمى ناميدند و مگر به خون خواهى عثمان به پا نخواسته بودند، مگر هر قتل و غارتى كه على ال على انجام مى دادند به حساب خون خواهى عثمان نمى گذاشتند و مگر عبيد الله هنگامى كه اب را بر روى امام حسين عليه السلام بست نگفت چون عثمان تشنه كشته شده حسين هم بايد تشنه كشته شود.
و مگر يزيد در مجلس بزم رجز نمى خواند و نمى گفت كشته هاى بنى هاشم در كربلا تلافى كشته هاى ابوسفيان در بدر مى باشد. در بدر چه كسانى و براى چه آرمانى كشته شده بودند كه اين كشته را به پاى ان كشته مى نگاشت . مگر در بدر عتبه و شيبه و حنظله بن ابوسفيان و نيز ابوجهل پرچم دار جهالت به هواخواهى كفر شرك كشته نشده بودند. مگر جز اين بود كه آنان براى چالشگرى عليه نور وحى و به دفاع از فرهنگ بت و بت پرستى و شرك مى جنگيدند. پس كشتن حسين در پى همان انگيزه هاى شرك و كفر اميز مى باشد كه اين كشته ها را با آنها مقابله مى نمايد. يعنى يزيد در مسير همان آرمانهاى كشته هاى كفار قريشش حسين را به شهادت رسانده است . و پر واضح است كه ان آرمانها آرمانهاى بى دينى و دين زدايى مى باشد. اين ها اهداف بنى اميه بوده است كه با كشتن حسين به اين اهداف دستيازى نمودند و سال هاى سال بر مردم حكومت كردند و تسمه از گرده مردم كشيدند.
ليكن با تامل بيشتر اين نكته شفاف خواهد شد كه اين موارد بسيار اندك از اهداف بنى اميه را شكل مى دهد. و شايد اگر هدف آنان خوب تحليل شود اصولا نتوان اين موارد را هدف آنان به حساب آورد. بنى اميه هدف اصلى شان ريشه زدايى دين بود آنان مى خواستند، با تحريف دين دين را از ريشه بخشكانند و با ولايت آنان به تعبير امام حسين عليه السلام بايد دين رخت بر مى بست : على الا سلام السلام اذا قد بليت الامه بوالى مثل يزيد.
گرچه بنى اميه فرصت حاصل نمودند و از كشته ها سيلاب خون راه انداختند. گرچه بنى اميه به زعم خويش انتقام خون عثمان را با كشتن حسين گرفتند با اين كه عترت آل رسول كوچكترين نقش در ريختن خون عثمان نداشت و پاك ترين دامن در مورد خون عثمان دامن اهل بيت بود.
كه همواره تلاش مى كرد كه انقلاب بزرگ مردم به قتل خليفه منجر نشود كه شرح آن در جاى ديگر آمده است . (413)
گرچه بنى اميه زيادهاى ، بسره بن ارطاه ها و عبيد الله بن زيادها و حصين نميرها را بر مردم مسلط ساختند. گرچه حجاج ها با قداره هاى برنده خويش ‍ بيداد كردند و جنايات ماندگار به يادگار نهادند، ليكن اگر كسى بگويد بنى اميه با كشتن حسين به اهداف خويش دستيازيدند بسيار كوتاه انديشيده است . زيرا اهداف اين نبود اهداف اين نبود كه بنى اميه نيم قرن با يك قرن يا سه قرن به مردم حكومت كنند. اهداف تداوم حكومت بود.
كه در سايه اقتدار سياسى به هدف اصلى كه دين زدايى باشد چنگ اندازى كنند. با توجه به اين هدف كلان و انبوه آنان ، اينك مى توان سوال كرد اگر دين از جامعه رخت برسته است بنى اميه هم به اهداف خويش رسيده اند. اگر نام رسول الله (ص ) زدوده شده است كه معاويه مى گفت من بايد اين نام را بزدايم ، بنى اميه به اهداف خود از كشتن حسين رسيده اند.
اگر حزب عثمانيه توانست جامعه را به خاستگاه خود اين كه عهد جاهليت باشد باز گرداند مى توان گفت به اهداف خويش رسيده اند.
لكين اگر دين در بستر تاريخ سبز و بالنده مى خروشد و اگر نام رسول الله (ص ) در پنج هنگام شبانه روز از هزاران بلكه مليون ها ماذنه سرداده مى شود. اگر معارف توحيدى و انديش هاى بالنده وحيانى در جامه ميلياردى مسلمآنان مستقر شده است . و فرهنگ بالنده و پوينده اسلام هر روز شفاف تر و پوينده تر مى درخشد، مى توان گفت حزب عثمانيه از كشتن حسين عليه السلام طرفى نبست و برنده و فاتح ميدان خونين كربلا حسين و يارانش بودند. گرچه حزب عثمانيه يك قرن يا هشتاد سال حكومت كند اين مقدار از اهداف كلان ان نبود. با تحليل صحيح از اهداف نهضت اين كه نكته به خوبى شفاف مى شود كه در كربلاى حسين خون بر شمشير و بر خشونت و جنايت چيره شد.
استقرار دين  
اين كه كسى هدف نهضت امام حسين را در حكومت دارى خلاصه نمايد به نظر مى رسد كوتاه بينى باشد. هدف فراتر از اين محور بود. زيرا هدف استقرار دين در ابعاد گوناگون معارف و اخلاق و رفتار جامعه مى باشد. هدف نهضت تداوم دين ، و جارى شدن دين در بستر تاريخ جامعه مى باشد. و البته كه حكومت دارى دينى بهترين ابزار براى شكل دادند و تحقق چنين هدف مى باشد.
ليكن اگر حكومت دارى دينى در جامعه اى شكل نگرفت لزوما به اين معنا نيست كه دين از ان جامعه رخت بربسته باشد. زيرا استقرار دين در ابعاد ديگر معارف و انديشه ها، اخلاق و رفتار فرصت پديدار خواهد داشت كه چه در صورت حكومت دارى دينى امر محورى مى تواند جامعه را در نمادينه نمودن و تجلى دينى تبلور دهد.
بر اين اساس همان گونه كه هدف اصلى حزب عثمانيه در چالشگرى عليه عترت دين زدايى بود، هدف اصلى عترت نيز استقرار دين الهى بود.
و اين استقرار دين الهى اگر امام حسين به كوفه مى رسيد و با توان و حمايت تشكل همسوى اهل بيت حزب عثمانيه را از عريكه قدرت مى افكند و حكومت دارى دينى را مستقر مى ساخت و همانند پدرش على دوباره كوفه را پايگاه حكومت دارى علوى قرار مى داد، به تمام انگيزه و اهداف دستيازى مى نمود. ليكن اين گونه نيست كه وقتى اوضاع دگرگون شود و حضرت نتواند رهبرى جامعه را در حكومت دارى به عهده بگيرد به ان اهداف دست يازى نتواند نمايد. اين سخن بدور از تحقيق است كه از قلم كسى تراوش نمايد. كه حال كه حسين كشته شده است به اهدافش نرسيده است . زيرا ثمرات و نتايج بر زنده و باقى ماندن حسين و توان مندى حكومت دارى وى وابسته است . اگر اقدامى فرجامش كشته و شهادت امام باشد ان اثرى كه بر زنده بودن امام است بعد از رحلت وى بيار نمى نشيند!اين انديشه كه با تحليل هاى فراوان اصرار بر بارور نمودن ان است اسيب پذير مى توان باشد. زيرا هدف استقرار دين همان گونه كه ممكن است از راه حكومت دارى دينى به دست ايد ممكن است از طريق ايثار و شهادت نيز فراهم شود.
فرهنگ ايثار و شهادت باورهاى زلال توحيدى را بارور و در اعماق جان انسان ها نفوذ داده و اخلاق و رفتار آنان را پاك مى نمايد. و استقرار دين مگر غير از ببار نشاندن انديشه هاى توحيدى و اخلاف و رفتار جامعه است .
بر اين اساس در استقرار دو راه وجود دارد استقرار حكومت دارى دينى ، فداكارى تا شهادت . براى رسيدن به استقرار دين در باورها و اخلاق و رفتار، راه دوم همانند راه اول به يك مقصد پايان مى يابند و يك هدف را تامين مى نمايند. اگر در نهضت امام حسين عليه السلام راه اول هموار نشد راه دوم برگزيده شده ان اهداف مقدس با انتخاب راه ايثار و شهادت تامين گرديد. امام حسين عليه السلام اين راه را انتخاب نمود كه چالشگران دينى بر اين خيال نباشند كه اگر شرايط را همانند بنى اميه ان گونه فراهم اورند، مى توانند دين را مهار كنند و تاثير گذارى ان را مانع شود. و يا مى توانند با فراهم آوردن ان شرايط عزت و كرامت انسان ها را اسيب رسانند و جامعه را برده و بنده خويش سازند. راه ديگر وجود دارد كه راه سر افرازى و عزت حسينى مى باشد كه درس آزادگى و آزاد زيستى و سر بلندى و سترگ زندگى را مى اموزد. راه ديگرى وجود دارد كه راه آرمان خواهى است كه با گزينش ‍ راه شهادت دين را مستقر مى سازد. براى تحليل و شفاف نمودن راه ايثار و شهادت بايد از فرهنگ قرآن و عترت يارى جست تا اين محور به خوبى آشكار گردد.
كاروان انقلاب  
نقش كه عبيد الله در عراق به سود حزب عثمانيه ايفا نمود اوضاع را دگرگون ساخت ، تشكل همسوى اهل بيت را سخت اسيب رساند. ارتباط رهبرى نهضت را با پايگاه ان قطع نمود. ياران حسين عليه السلام زندانى ، شهيد و سركوب شدند و در نهايت خود حضرت در يك فاجعه انسانى و جنايت بار به شهادت رسيد. بعد از شهادت رهبرى نهضت حزب عثمانيه به زعم اين كه پيروزى بزرگ دست يافته است ، اقدام جنايت با ديگرى انجام داد و ان به اسارت بردن بازماندگان شهدا كربلا بود.
عبيد الله كه نقش اول را در جهت تثبيت حاكميت حزب عثمانيه در عراق و بالمال در كل جهان اسلام ايفا مى نمود، اينك فرصت رجز خوانى فراهم نمود، باز ماندگان را به همراه سرهاى شهدا به سوى كوفه بزرگ ترين پايگاه انديشه زلال علوى آنگاه به سوى شام پايگاه ستم و جهالت و خشونت حركت مى دهد.
انگيره حاكميت حزب عثمانيه از گرداندن سرهاى شهدا به همراه باز ماندگان بسيار شفاف است . آنان مى خواهند زهره چشمى كه از تشكل همسوى اهل بيت گرفته اند به رخ همگان به نمايش گذارند و با گردش سره به همراه اسرا به همگان اعلام نمايند عاقبت چالشگرى عليه حزب عثمانيه چگونه است .
انتخاب اين دو مركز، كوفه و شام با ويژگى هاى آنها نيز بسيار آشكار است ، كه كوفه پايگاه مخالفان حزب عثمانيه و مركز خيزش و شورش هواداران علوى عليه حزب عثمانيه مى باشد. گرچه اين تشكل سركوب شده و سخت اسيب ديده است ليكن عبيد الله نيك مى داند با همه جناياتى كه در طول دو دهه از حاكميت اين حزب به جاى نهاده ، نتوانسته تشكل همسوى اهل بيت را از هم بپاشد. نتوانسته اين شعله انقلاب را خاموش سازد. بلكه با همه تلاش ها در زمان معاويه و جنايات هاى زياد بن ابيه به مدت بيست سال حكومت معاويه ، عراق به خصوص كوفه همچنان بزرگترين پايگاه انديشه زلال علوى باقى مانده است و با فرصت حاصل نمودند ان گونه جريان بزرگ اجتماعى عليه حزب عثمانيه پديدار ساخته است كه حسين عليه السلام رهبرى نهضت را به سوى خويش فرا خوانده است .
اينك عبيد الله گرچه نهضت حسين عليه السلام با كشتن رهبرى ان مهار نموده است و با اينكه چالشگرى هاى ديگرى مانند مخالفت عبد الله بن زبير در حجاز خطر بزرگى براى حزب اموى مى باشد. ليكن با همه اين مسايل و با همه سر كوب ، كوفه بعد از عاشورا هنوز بزرگترين كانون خطر براى حزب عثمانيه مى باشد. به خصوص اين كه تشكل همسو اهل بيت جريحه دار شده و داغ حسين بر سينه اش نشسته است و اينك همانند شعله هاى آتش در خطر انفجار است .
عبيد الله خود به اين حقيقت اعتراف نمود كه بعد از حادثه عاشورا اعتراف نمود. هنگامى كه متوجه شد عبد الله بن زبير پنهان در تدارك گرفتن بيعت است ، از جانبى تحركاتى از جانب هواداران علوى در رابطه با حمايت از حركت هاى مختار وجود دارد، وى بعد از اين كه از بصره به كوفه مى ايد به عمر و بن حريث فرماندار و جانشين خود اين گونه سخن مى گويد: اخاف على امير المومنين من ابن الزبير و انا اخاف عليه من هذه الترابيه شيعه ابى تراب على بن ابى طالب . (414) معلوم مى شود بزرگترين كانون خطر بر حزب عثمانيه هنوز كوفه مى باشد.
اينك عبيد الله براى تامين اهداف خويش كه سر كوب و ارعاب چالشگران مى باشد، سرهاى شهدا را به همراه باز ماندگان خويش به كوفه آورده در مجلس بزرگ جشن و پيروزى ترتيب داده و سران احزاب چالشگر را فرا خوانده و خود نيز بر تخت پيروزى نشسته رجز مى خوانده ، اين در حالى كه انبوه جمعيت كه از هواداران و سپاه هاى احزاب چالشگر مى باشند اجتماع انبوه در كوچه ها و خيابان و مسجد و دار الاماره جمع شده تا تماشاگر پيروزى فرزند مرجانه يعنى حزب عثمانيه باشند.
اين مرجانه كه تمام تريبون ها را در اختيار گرفته است و كسى جرات و توان سخن گفتن و نفس كشيدن بر عليه وى را ندارد اين گونه مجلس بزم اراسته است . سرهاى مبارك عزيزان زهرا و به همراه يك عده زنان و كودكان و به همراه امام سجاد عليه السلام وارد كوفه مى نمايند.
براى مردم كوفه گرچه عجيب است ، ليكن چيزى نآشناخته نيست آنان هم سرهاى و هم اسرا را به خوبى مى شناسند. زيرا چه هواداران تشكل همسو مى باشند و چه هواداران احزاب مخالف ، كه نوع اينان را تشكيل مى دادند يعنى همان هايى كه با سپاه عبيد الله در كربلا شركت جستند اينك در كوچه و خيابان تماشاى پيروزى خود را نموده و جشن ترتيب داده اند و همگى مى دانند صاحبان اين سرها چه كسانى هستند و همراهان داغدار آنان كيانند.
در بخش هاى پيشين اين نكته با اثبات رسيد كه آنان كه پرچم مخالفت بر عليه حسين برداشتند و ان شمشيرهايى كه عليه حسين عليه السلام از كوفه اهيخته شد. شمشيرها احزاب چالشگر بودند نه تشكل همسوى اهل بيت اينك هواداران همين ها هستند كه به تماشاى سرهاى شهدا و اسرار آمدهاند.(415) و عمق فاجعه ان مقدار عميق است كه حتى اينان را نيز به گونه واداشته است كه وقتى امام سجاد صحنه هاى گريه مردم را مشاهده نمود، فرمود اينان براى چه گريه مى كنند، پس چه كسى عزيزان ما را كشته است ، مگر عزيزان ما را همين ها نكشته اند پس چرا گريه مى نمايند. (416)
اين خطاب امام به مانند سليمان بن صرد خزاعى و... نيست كه اينك در تب و تاب شهادت حسين در خود مى پيچد. بلكه خطاب به هواداران احزاب چالشگر است كه عبيد الله را يارى رساندند. و اينك نيز تماشاگر اسارت خاندان نبوتند و اشك دروغين جارى مى سازند.
در هر صورت با اوضاع اشفته و خشونت بار و به ظاهر ارام شهر كوفه كاروان اسرا وارد دروازه ، آنگاه شهر و آنگاه بزم ابن مرجانه در دار الاماره مى شوند. و دستور مى دهند اسرا را به همراه سرهاى شهدا در تمام محله ها و كوچه هاى شهر گردش دهند. (417)
اينك با رجز خوانى هاى حزب عثمانيه از تريبون هاى انحصارى گمان بر اين دارند كه اكنون يك تاز ميدانند و هر گونه رجز را سر خواهند داد و هر مقدار كه در توان دارند خواهند توانست هتك حرمت ال رسول نمايند. و اوضاع واژگون جلوه دهند و حسين را به عنوان شور شگر عليه ولايت امر مسلمين ! بر هم زنند امنيت ملى ! حتى به عنوان كسى كه از مدار دين خارج شده است و استحقاق عقوبت كشته شدن را داشته است !!
قلمداد كنند. در واقع كشتن اهل بيت و يارانش و لوث كردن خون آنان ! عبيد الله خطاب به اسرا اين گونه سخن مى گويد: خداى سبحان را سپاس كه شما را رسوا ساخت و شما را كشت و دروغ هاى شما را آشكار ساخت ، الحمد لله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب او حدوثتكم . (418) و نيز بر فراز منبر در مسجد اين گونه سخن گفت : خداى سبحان را سپاس كه حق را آشكار و اهلش را پيروزر و امير المومنين يزيد و حزبش را يارى نمود و دروغ فرزند دروغ گو را فاش ، و پيروانش را كشت ، الحمد الله الذى اظهر الحق و نصر امير المومنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب و شيعته . (419)
اينها بخشى از رجزهاى فرزند مرجانه است از شدت بغض خويش بر اهل بيت كه سر مبارك فرزند زهرا در برابر خويش نهاده با چوب بر لبانى كه رسول الله (ص ) و على فاطمه سالها و هزاران بار بر ان بوسه مى زدند و بر ان بوسه افتخار مى نمودند مى زد. ليكن فرد فرد همراهان سر مبارك اينك رسالت ديگرى هماند رسالت خون شهيدان دارند. آنان بايد اينك رسالت خويش را به گونه انجام دهند كه پيام خون شهيدان به همگان برسد. و حزب عثمانيه را كه مى خواهد قضايا را واژگون جلوه دهد رسوا سازند و جناياتى كه آنان مرتكب شده اند به گوش همگان برسانند و آنان رسواتر از هر رسوا در چشم جهانيان نهند. لذا اينك رسالت اسرا ايجاب مى كند. برخى تريبون ها را در اختيار گيرند و فرياد شهيدان و پيام ياوران حق را به گوش همگان برسانند.
امام سجاد سيد الساجدين زين العابدين كه رهبر و بزرگ اسراست و در غل و زنجير با حالت بيمارى سخت كه در كربلا عارض وى شد بود به سر مى برد. حضرت ناتوان از سخن است ليكن در عين حال به مقدار ضرورت زبان على را از كام خويش مى گشايد. بنى اميه را رسوا مى سازد.
امام از زينب كبرى دو گفتگو و خطابه ثبت است . يكى گفتگو با طاغى و ستمگرى چون عبيد الله كه پاسخ رجز خوانى هاى وى را داده و وى را رسوا ساخت ؛ در جواب وى فرمود: الحمد لله الذى اكرمنا بنيه محمد و طهرنا من الرجس انما يفتضح الفاسق الكذب الفاجر و هو غيرنا. در پاسخ وى كه مى گفت خدا اينان را كشته است ، قالت هولاء القوم كتب الله عليمهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم . (420) اينان همان هايى هستند كه مرگ بر آنان نگاشته شده بود به خوابگاه هاى خويش آشكار شدند. اين سخنان ، طاغى زمان را به چشم آورد و قصد جان آنان را نمود كه عمرو بن حريث طاغى ديگر مانع شد. (421)
آنگاه عبيد الله به امام سجاد رو كرده با وى گفتگو مى نمايد.
در گفتگوى خويش اظهار مى دارد خدا حسين را كشت ، و لكن الله قتله . امام سجاد فرمود الله يتوفى الانفس حين موتها در هنگام مرگ جان ها را خدا مى گيرد. وى خشمگين شده قصد قتل امام سجاد را مى نمايد كه زينب ممانعت مى كند.
امام سجاد در برابر تهديد عبيد الله مى فرمايد ايا ما را از مرگ مى ترسانى ، ايا نمى دانى قتل در راه خدا روش ما و شهادت افتخار ماست : فبالقتل تهدنى اما علمت ان القتل لنا عاده و كرامتنا شهاده . (422)
آنگاه عبيد الله دستور مى دهند اسرا را در كوچه و بازار و محله هاى شهر كوفه گردش مى هند و مردم نيز به تماشاى آنان گرد آمدهاند و گريه مى كنند!
زينب در كوفه  
هنگام حركت اسرا در شهر كوفه ، صداى آشنا به گوش مردم مى رسد، زبان على در كام زينب گشوده مى شود، كه زينب فرد ناشناس براى كوفه نيست . زينب در دوران حكومت دارى على سال ها در همين كوفه زندگى نموده و زنان و مردان و عموم مردم به خوبى وى را مى شناسند. زينب در كوفه عاصمه على مى زيده است و با جلسات و ارتباط تربيتى و اموزشى كه داشته فردى آشنا بر همگان است . زينب شاهد عزامى على در همين كوفه بوده است .
ان زينب تربيت يافته على ، اينك بايد رسالتى على گونه كه بر دوش وى نهاده انجام دهد. اينك بايد در برابر هواداران حزب عثمانيه كه به تماشاى آنان آمده و ديگران را نيز بسيج نموده اند تا شاهد پيروزى هاى آنان باشند به خوبى رسوا سازد.
بر همين اساس هنگامى كه عزم سخن مى كند و صداى زينب به گوش ‍ مى رسد همه جمعيت ميخ كوب و صداها همه ارام و جمعيت گوش تا گوش به سخن زينب مى نگرد. زيرا كه دوباره ناله هاى على به گوش مى رسد. دوباره فريادهاى على طنين افكنده ، ليكن نه از دل درد ناك على كه انباشته از اه و اندوه بود و نه از گلوى استخوان گير كرده على ، بلكه از دل داغ دار زينب . جگرى كه داغ حسين بر ان فرو نشسته و از گلوى زخمدار زينب ، فرياد بس رسا گوش همگان را مى نوازد.
اى مردم كوفه با چنين ننگى كه با هيچ ابى شسته نخواهد شد بر دامن خويش نشانديد، چرا گريان نباشيد. چه ننگى پليدتر از كشتن فرزند پيامبر و سرور جوآنان بهشت . فردى كه مشعل رهنمون و ياور گرفتارى هاى شما بود. مرگ به خاطر شرمندگى سزاوار شماست كه گذشته درخشان خود را تاريك ساختيد و ذلت و سرافكندى براى خويش فراهم آورديد. شما غضب خدا را فراهم ساختيد. از رفتار شما آسمان و زمين در هم مى شوند و كوه ها فرو مى پاشند! مى دانى كه كدامين خون را بر زمين ريختند و كدامين جگر را دريده ايد و كدامين پرده نشينان را بى پرده ساختيد. جگر پيامبر را دريديد و كار احمقانه و زشتى را مرتكب شديد. در انتظار ذلت دنيا باشيد و البته كه رسوايى آخرت توان فراموش نموده است كه خون خواهى براى خدا در هر فرصت فراهم است و همواره در كمين ستمگران است . (423) مشابه خطابه زينب را ديگر اسراسر مى دهند.
فاطمه صغرى خطاب به مردم كوفه : اى مردم نيرنگ باز و فريب كار ما اهل بيت كرامت و نبوت و حجت بر همگان ، ما اهل بيت منبع فضايل انسانى هستيم . شما مردمى هستيد كه قطرات خون اهل بيت از شمشير هايتان مى چكد. و چشمانتان از ان روش و دلهايتان به ان مسرور است . ليكن منتظر لعن و نفرين و ذلت و زبونى باشيد افزون بر لعنت و نكبت و عذاب آخرت . ايا مى دانيد به جنگ چه كسى برخواسته ايد ايا مى دانيد كه شما حزب شيطان مى باشيد. (424)
ام كلثوم خواهر ديگر امام شهيدان خطاب به مردم كوفه : اى مردم شما چه رفتارى در پيش گرفتيد اهل بيت پيامبر حسين را به شهادت رسانديد و فرزندان خاندان وى را به اسارات آورديد. ايا مى دانيد چه وزرى را بر دوش ‍ گرفتيد و چه خونى را بر زمين ريختيد، بهترين و مهمترين فرد بعد از رسول الله (ص ) را به شهادت رسانديد. شما از هوداران و پيروان حزب شيطان هستيد!(425)
آنگاه امام سجاد عليه السلام بعد از حمد و ثناى خداى سبحان و معرفى خويش خطاب به اهل كوفه مى فرمايد: شما همان مردمى هستيد كه پدر مرا فراخوانديد آنگاه با وى عهد و پيمان بستيد. ليكن وى را حمايت نكرديد و وى را به شهادت رسانديد. شما با كدامين چشم در قيامت به رسول الله (ص ) نگاه نمود، اگر به شما بگويد عترت را مرا كشتيد و حرمت مرا شكستيد و از امت من نيستيد. شما زخمى وارد ساختيد كه هيچ گاه التيام و بهبود نيابد. تلخى در كامك چشانديد كه هيچ گاه گوارا نشود و اندوهى فراهم ساختيد كه هيچ گاه سرور به دنبال ندارد. (426)
روى كرد اين سخنان  
روى كرد اين سخنان در كوفه به هواداران حزب عثمانيه و ساير احزاب چالشگر مى باشد، كه سپاه سى هزار نفرى عبيد الله را در كربلا تامين نمودند. البته همان گونه كه بررسى شد در بين آنان تعدادى از افراد و هوداران تشكل همسو نيز بودند كه فريب سيم و زر عبيد الله را خوردند و يا از ستم آنان هراسيدند. اينان نيز مخاطبان اين گفتارند، ليكن مخاطبان اصلى اين سخنان همان گروه اول مى باشند. فرياد كاروان انقلاب اين گونه در كوفه بهت زده و ميدان احزاب متضاد، كوفه عاصمه على مى پيچيد، كوفه اين گونه شاهد فرزندان سترگ اهل بيت مى باشد. ياران حسين اين گونه هواداران حزب عثمانيه و اميران و فرماندهان را رسوا و به خاك ذلت مى نشانند.
كاروان پيام در شام  
بعد از رسوايى كه براى حزب عثمانيه در كوفه پديدار شد، عبيد الله براى ادامه رجز خوانى و ترتيب جشن و نواختن طبل پيروزى ، كاروان به سوى شام پايتخت حزب عثمانيه حركت مى دهد. شام كه سال ها شاهد فرهنگ سازى بنى اميه مى باشد، افكار و فرهنگ مردم نسبت به اهل بيت دگرگون شده است و همان گونه كه در بخش فرهنگ سازى اشاره شد مردم اهل بيت و قرابتى نزديك تر به رسول الله (ص ) از بنى اميه نمى شناسند. شامى كه با فرهنگ سازى حزب عثمانيه همواره پايگاه توطئه و بسيج نيروى نظامى عليه تشكل همسوى اهل بيت بود. شام اين گونه را با چه طرفندى مى توان در ان انقلاب فرهنگى پديدار ساخت و چگونه توان اين ذهنى هاى در خواب غفلت فرو رفته را بيدار ساخت و چگونه مى توان سايت تبليغاتى كه فريادش به شام برسد فراهم آورد؟!
شايد بهترين راهش همان است كه يزيد با دست خودش زمينه ان را فراهم ساخته است . يزيد با دست خود زمينه رسوايى خويش را فراهم مى سازد. كه عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد. اگر شما را باور نيست به چند سطر در اين باره نگر افكنيد كه كاروان نور و انقلاب چه نقشى را ايفا مى نمايد؟! و اينك حزب عثمانيه به گمان اين كه بر بزرگترين رغيب خود چيره شده است ، با شكوهترين جشن را در شام در كاخ ‌هاى سبز بنى اميه بر پا مى كند. دستور مى دهند شهر را ازين بندى نموده و چراغانى (با روشن كردن مشعل ها) نمايند. و زنان شام در كوچه بازار و اطراف عبور اسيران به زدن دف و پاى كوبى بپردازند. (427) مراسم بسيار مفصل و با شكوه و با شركت انبوه مردم بى خبر و با شركت سران احزاب چالشگر عليه اهل بيت و با شركت تمام سياست مداران .
شام چگونه شهرى است ؟  
شام شهرى است كه پايگاه حزب عثمانيه مى باشد. و بيش از 40 سال است كه حكومت بنى اميه در ان استقرار يافته و تهاجم فرهنگى ان گونه توسعه يافته است كه مردم بنى اميه را نزديكترين خويشاوندان رسول الله مى پندارند. شام همان شهر است كه منبرهاى فراوان در ان نصب و سال هاى سال على و اولاد على بر فراز آنها لعن و نفرين مى شوند.
شام همان شامى است كه على و مسلمان نمى شناسد و حسين را به عنوان شورشگر دشمن امنيت بلكه دشمن دين مى شناسد و شادمانى مردم هم از ورود اسراى بدين خاطر است كه گمتن مى كنند يزيد دشمن دين اسلام را به قتل رسانده و خانواده آنان را به همراه سر آنها به شهر مى آورد. اين شناخت و فرهنگ مردم شام نسبت به يزيد و حزب عثمانيه و اهل بيت رسول الله (ص ) مى باشد.
اينك كارواتن انقلاب چه رسالتى به عهده دارد؟ با اين تهاجم فرنگى چگونه بايد مقابله كند و چگونه بايد كوس رسوايى بنى اميه را به صدا در آورد.
اينك گرچه رعب و اضطراب و خشونت از در و ديوار شهر بارش مى كند. كدام انسان دليرى را ياراست كه بر عليه ستم پيشه و ستمگرى چون يزيد دهان گشايد؟!
امام بايد اعتراف كرد كه يزيد بسيار اشتباه نموده است ، كه دستور داده كاروان اسيران را به اين اوضاع وارد شهر شام كنند. زيرا يزيد هنوز سترگى و پايدارى اهل بيت را به نيكى نمى داند. نمى داند چه شورشى عليه حزب عثمانيه بپا خواهند كرد. نمى داند تبليغات و تهاجم فرهنگى 40 ساله را دگرگون خواهد ساخت . نمى داند خود چگونه وسيله رسوايى خويش را فراهم ساخته است .
عترت رسول الله (ص ) كه دسترسى به شام نداشت و هيچ تريبونى در شام سخن از مناقب عترت نداشت عترت در شام همواره مورد سب و نفرين بود. و اگر اهل بيت مى خواست ميلونها در هم صرف كند و تلاش نمايد كه اين گونه تهاجم تبليغى بنى اميه را رسوا سازد در توانش نبود، اينك چنين شرايط و زمينه را خود حزب عثمانيه فراهم ساخته است .
بر اهل بيت عصمت سيد الساجدين و ياران سترگش مانند عمه هاى صبور و دلاور است ، كه اينك از اين فرصت به خوبى ورى نمايند و كوس رسوايى بنى اميه را به صدا در اورند و ان گونه يزيد و يزيديان را رسوا سازند كه طبل رسوايى آنان تا قيامت در صدا باشد. ارى ان زبان على كه در دهان سجاد و زينب به و ديعه نهاده شده است ، اينك گشوده مى شود و برنده تر از ذوالفقار على به كار گرفته مى شود. اينك تماشاى صبر و پايدارى و سترگى على است كه در فرزنداش سجاد و زينب جلوه گر شده است .
به همين جهت از همه امكانات در جهت افشاگرى و روشنگرى مردم بهره مى جويند. در هنگام ورود به شام فردى شامى روى كرده به اسيران و خدا را سپاه گذارى مى نمايد كه مردان آنان را كشته و مملكت را از شر آنان اسوده نموده است و يزيد را بر آنان پيروز ساخته (اين نمونه فرهنگ شام است ).
امام سجاد عليه السلام روى كرده به پير مى پرسد تو قرآن مى خوانى ، تو ايه ذوالقربى ، قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى را مى خوانى ، تو ايه خمس يعنى و اعلموا انما غنمتم من شى ء را مى خوانى . و ايا تو ايه تطهير، انما بريد الله يذهب عنكم الرجس اهل البيت را مى خوانى ، جواب مى دهد ارى همه اينها را مى خوانم .
امام سجاد مى فرمايد: ذوالقرببى ما هستيم ، ايه خمس درباره ماست ، ايه تطهير درباره ماست ما اهل بيت رسول الله (ص ) مى باشيم رسول الله (ص ) جد من است ! سخنان امام سجاد ان گونه انقلاب فرهنگى در وى ايجاد مى كند كه شخص بلافاصله شروع مى كند دشمنن اهل يعنى حاكمان حزب عثمانيه و يزيد را لعن و نفرين نمايد. كه وقتى خبر اين حادثه به يزيد مى رسد يزيد پير مرد را خواسته و گردنش را مى زند. (428)
كاروان را وارد مجلس بزم يزيد مى نمايد. سر مبارك امام را در درون طبق طلايى در برابر يزيد مى نهند. اسيران اهل بيت با وضعى ژوليده به زنجير بسته در كنار پايگاه مجلل و مزمن ستم در گوشه اى جاى مى دهند.
يزيد روى كرده به سر مبارك مى گويد: حسين چهخ ديدى : كيف رايت يا حسين . آنگاه برخى از ياران و زنان و دختران خطاب به طاغى زمان از وى مى پرسند ايا درست است كه اهل بيت رسول الله (ص ) با اين حال در مجلس تو حاضر شوند. كه اين شروع افشاگرى اسيران است ، كه سخن از اهل بيت رسول الله عليهم السلام است .
آنگاه زينب فرياد ناله جانسوز از اعماق جان كه داغ حسين ان را مى سوزاند بر مى آورد، فرياد يا حبيب رسول الله (ص ) يا ابن مكه و منا، يا ابن فاطمه الزهراء يا ابن بنت المصطفى ، اه . اين سر بريده فرزند رسول الله (ص ) است ! اه ! مگر اين سر بريده فرزند فاطمه ! مگر اين فرزند دختر مصطفى است !
زنان ديگر زينب را همراهى مى كنند يا سيد اهل بيتاه يا ابن محمداه ... (429) سر مى دهند مجلس منقلب مى شود اشك از چشمان همگان جارى مى گردد.
آنگاه يزيد اشتباه ديگرى مرتكب مى شود چوب خيزران برداشته بر لب و دندان حسين مى زند. الله اكبر از عداوت و بغض و كينه بنى اميه ، الله اكبر از پليدى كه پايان ندارد.
افشاگرى كاروان اثر خود را نهاده ، وقتى مى بينند سر بريده از حسين فرزند رسول الله (ص ) و فاطمه زهرا است . در ميان مردم اعتراض شروع مى شود. ابو برزه اسلمى روى كرده به يزيد مى گويد تو چوب بر اين لب و دندان مى زنى ، من بارهارسول الله (ص ) را ديدم كه اين لب ها و لب هاى بردارش ‍ حسن را بوسه مى زد و مى فرمود اينان سرور و جوآنان بهشتند و قاتلان اينها را لعن و نفرين مى نمود. يزيد وقتى رسوايى خويش را مشاهده مى كند دستور مى دهد اسلمى را از مجلس اخراج نمايند. (430)
آنگاه به خاستگاه حزب عثمانيه باز گشت نمود كشته هاى كربلا را به تلافى كشته هاى بدر مداوله مى نمايد و ارزو مى كند كه اى كاش بزرگان من زنده مى بودند و به من مى گفتند دستت درد نكند.
ليت اشياخى ببدر شهدوا
جزع الخزرج من رقع الاسل
فاهلوا فاستهلوا فرحا
ثم قالو يا يزيد لا تشل (431)
يزيد آيات قرآن بر زبان جارى مى سازد كه خدا ملك و سلطنت را به هر كس ‍ بخواهد مى دهد توتى الملك من شاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من شاء و تذل من تشاء. (432)
در اين هنگام دوباره كام على گشوده مى شود و زينب دوباره سخن مى گويد و فرزند هند جگر خوار را ان گونه دربار گاهش رسوا مى سازد.
زينب روى كرده به يزيد مى گويد يزيد اهسته ! گمان كردى دنيا به كام تو است و گمان كرده اين اقتدار پايدار خواهد ماند. بدگونه گمان دارى ايا ايه قرآن را فراموش كرده كه مى فرمايد: ولا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لا نفسهم انما لا لهم ليزدادو اثما،
آنان كه كفر ورزند گمان مبرند مهلتى كه به آنان مى دهيم براى آنان خير و سعادت است ، مهلت مى دهيم تا به جنايات خويش بيافزايند.
ايا در كنار اين ايه ها را مشاهده نمى كنى كه عاقبت سياه همانند تو را چگونه ترسيم نموده است ؟!
آنگاه يزيد را با كمال جرات فرزند طلقا خطاب مى كند امن العدل بابن الطلقاء، كه اين گونه با اهل بيت رسول الله (ص ) رفتار كنى فرزندان رسول الله (ص ) به قتل رسانى و خانواده وى را به اسارت اورى .
يزيد مى دانى كدامين ايه درباره اين سر هاست ، و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . گمان مبريد آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند، بلكه آنان زنده هستند در پيشگاه خداى خويش از روزى بهره ورند. آنگاه با شگفتى از رفتار حزب عثمانيه حزب فرزند طلقا را حزب شيطان عنوان مى نمايد. الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله انجباء بحزب الشيطان الطلقا. (433)
كدام انسان دلير و آزاده و سترگ به جز دختر على است كه به خود جرات مى داد با يزيد اين گونه سخن بگويد؟! وى را فرزند طلقا بخواند و وى را حزب شيطان معرفى نمايد. رسوايى از اين بالاتر ممكن است ؟!
هنوز مجلس بزم كه به مجلس عزادارى يزيد بدل شد تمام نيافته است هنوز سيد الساجدين سخن نگفته است . هنوز سيد الساجدين بعد از چهل سال سب بر على چهره تابناك على را معرفى نكرده است . اينك با انقلاب و شورشى كه در مجلس پديد آمده انبوه جمعيت در حال بهت و گريه اند.
امام سجاد رسالتى بس عظيم را به عهده دارد. رسالتى كه چهره على را در پايگاه و ستم و جفا بايد معرفى نمايد. پايگاهى كه هزاران تريبون على را نفرين نموده اينك امام سجاد با اختيار گرفتن يك تريبون همه ان يافته ها را رشته نمايد. خود و على را بر همگان معرفى نمايد.
از يزيد اذن مى گيرد به بالاى چوب هايى كه يزيد آنها را منبر مى ناميد قرار مى گيرد آنگاه سخن آغاز نموده مى فرمايد: مردم هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد هر كس نمى شناسد من على بن الحسين بن على مى باشم . اين معرفى شناسنامه اى حضرت است ، ليكن اين فرصت را معرفى شناسنامه كفايت نيست . معرفى شخصيت حقيقى بسنده نيست .
بايد امام سجاد شخصييت حقوقى خود را كه در شام در هاله اى از ابهام است ، معرفى نمايد. بر اين اساس شروع مى كند شخصيت حقوقى خاندان خويش يعنى اهل بيت را اين گونه معرفى نمايد.
مردم من فرزند مكه و منا هستم ، من فرزند زمزم و صفا مى باشم ، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خويش در جايش نهاد. من فرزند كسى هستم كه به بهترين شيوه احرام پوشيد. و بهترين شكل سعى انجام داد و تلبيه گفت و حج انجام داد. من فرزند ان كسى هستم با براق به معراج عروج نمود و از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير نمود. آنگاه به درجه قرب سدره المنتهى نايل شد. من فرزند ان كسى هستم كه در آسمآنها با فرشتگان به نماز ايستاد. من فرزند خاندان وحى هستم . من فرزند محمد مصطفى هستم . من فرزند على مرتضى هستم . همان كسى كه با شمشيرش ‍ گردن كشان را زد تا به توحيد باز گشتند.
آنگاه چون محور سخن بايد در معرفى على گردش كند كه على در شام ان گونه مظلوم شده و چره تابناك على ان گونه واژگون معرفى شده است . به همين جهت سخن امام سجاد عليه السلام در فضايل على اين گونه متمركز مى شود. من فرزند كسى هستم كه با دو شمشير و دو نيزه در ركاب رسول الله (ص ) جنگيد (دو شمشير منظور ذوالفقار كه دو لبه دارد و يا دو شمشير در دو دست است .) و دو براى خدا هجرت نمود (احتمال قوى هجرت به مدينه و يمن ) و دوباره با رسول الله (ص ) به بيعت نمود. و در بدر و حنين همراه رسول الله (ص ) جنگيد. من فرزند كسى هستم يك لحظه به خدا كفر نورزيد. (على كه وى را در شام مسلمان نمى شناسند) من فرزند بهترين مومنان هستم . و فرزند وارث پيامبران و نابود كنده ملحدان ، و پناهگاه مسلمآنان و نور و روشنايى و رهنمون مجاهدان و زينب پرستش كنندگان و تاج و سرور گريه كنندگان و پايدارترين پايدارها و برترين انسان عابد از ال ياسين هستم .
من فرزند كسى كه موبد به جبرئيل مى بود. از جانب ميكائيل يارى مى شد. من فرزند كسى هستم كه از حرم رسول الله (ص ) حراست مى كرد. من فرزند قاتل مارقين و ناكثين و قاسطين مى باشم .
من فرزند مجاهد ستم ستيز ناصبى ها و بهترين فرد قريش هستم . من فرند كسى هستم كه اول از همه نداى رسول الله (ص ) را پاسخ گفت بر همگان در ايمان سبقت گرفت ، همو كه تجاوزگران و مشركان را نابود ساخت و همانند تيرى منافقين را قلع و قمع نمود. من فرزند همان هستم كه زبان حكمت گشود و ياور دين خدا و ولى امر خدا و بوستان حكمت و مغز و مخزن علم خدا بود. من فرزند فرد جوانمرد، بخشنده ، زيبا چهره ، هوشمند و فرهيخته ، پاك و بلند همت هستم . من فرزند كسى هستم كه مقاومت ها را شكست و احزاب عليه اسلام را پراكند. من فرزند شير حجاز و تك سوار عراق ، مكى ، مدنى ، خيفى ، عقبى ، بدرى احدى ، شجرى ، مهاجرى ، سرور عراب و وارث مشعرين (عرفات و مشعر) و پدر دو نوه رسول الله (ص ) حسن و حسين مى باشم . اين است جد من على بن ابى طالب .
آنگاه حضرت روى سخن را به مناقب فاطمه بر مى گرداند، من فرزند فاطمه زهرا و برترين زنان هستم . كدام قدرت توان داشت اين گونه فضايل على و فاطمه را در پايگاه ستم و جهالت مطرح سازد. تمام حاضران در بهت و گريه فرو مى روند. آنگاه يزيد براى اين مجلس را به گونه خاتمه دهد دستور مى دهد موذن اذان بگويد. كه حضرت از همين فرصت نيز بهره برده ، وقتى نداى موذن به شهادت رسالت رسول الله بلند مى شود، از يزيد مى پرسد رسول الله (ص ) جد من است يا جد تو، اگر جد من است پس چرا عترت وى را كشته و به اسارات آورده اى . (434)
مشاهده مى كنيد از اين فرصت مغتنم امام سجاد چگونه بهره ورى مى نمايد. چگونه چهره عترت به ويژه على را تابناك جلوه مى دهد و چگونه تهاجم فرهنگى چندين ساله حزب عثمانيه را مى زدايد.
ملاحظه مى كنيد امام سجاد با چه سترگى و پايدارى سخن مى گويد و چگونه جنايات يزيد و حزب عثمانيه را بر ملا مى سازد و چگونه در حضور يزد ان همه از فضايل على سخن مى گويد، ان هم در پايتخت اسوى . ان هم در جايگاهى كه قريب نيم قرن اين چهره لعن و نفرين شده و واژگون معرفى شده است ! اگر اهل بيت مى خواست چهره على و عترت را در شام معرفى كند چگونه يم توانست ؟ ايا با آوردن اسراى انقلاب به شام ، خود حزب عثمانيه باعث رسوايى خود نشده است ؟!
ايا اين مقدار منقبت عترت و على را گفتن ان هم در حضور ان جمع از سران و ان انبوه جمعيت در حضور شخص يزيد پليد رسوايى آنان نيست ؟! ايا نمى توان گفت بيان اين فضايل در ان مجلس برابرى مى كند با همه لعن و نفرين هايى كه در طول نيم قرن بنى اميه در شام و اطراف ان و حجاز و حتى در مسجد نبوى با حضور حسن بن على انجام مى دادند؟
ايا اين فريادها زمينه سقوط حزب عثمانيه را فراهم نساخت ؟
ارى اين سخنرانى هاى آتشين اين گونه تاثير خود را گذاشت و پرده از نفاق بنى اميه افكند و آنان را اين گونه رسوا ساخت كه يزيد وادار شد كه اظهار پشيمانى كند و حتى وادار شد كه دستور قتل حسين را انكار كند و دروغ بگويد من دستور قتل صادر نكرده بودم اين عبيد الله بود كه چنين جنايتى به بار آورد. (435)
اكنون كه در فشار قرار گرفته اين گونه به دروغ سخن مى گويد، اين يزيد همان است خود دستور قتل در اولين قدم صادر كرد. و اين يزيد همان است تا چند لحظه پيش به كشتن حسين و يارانش افتخار مى نمود و مى گفت اين كشته ها به جاى كشته هاى بدر كه از قريش گرفتند.
اين پليد از رفتار ننگين خويش هيچ گاه پشيمان نيست ، بلكه براى سر پوش ‍ گذاشتن بر جنايات اين گونه به اين دست اويزها چنگ اندازى مى كند. وى در اين فرصت و از امام سجاد با همراهانش دلجوى مى نمايد.
كه حضرت از اين فرصت هم بهره برده و وقتى يزيد از آنان دلجويى كرد و گفت خواسته هاى شما بر آورده است امام سجاد در خواست نمود كه ما مى خواهيم در همين بارگاه مجلس ندبه و عزا براى سالار شهيدان حسين برگذار كنيم و يزيد هم به اجبار پذيرفت و امام سجاد در اولين مجلس ‍ عزادارى رسمى حسين عليه السلام را در بارگاه قاتل حسين يزيد پليد برگزار كرد و چندين روز عزادارى در درگاه ستم ، جنايات بنى اميه و حوادث دلخراش كربلا را باز گو نمود (436) و چهره تابناك عترت را بيشتر و بهتر معرفى كرد، كه در نهايت براى يزيد قابل تحمل نمود دستور باز گشت كاروان را به مدينه صادر نمود. (437)

next page

fehrest page

back page