امام حسين (ع ) الگوى زندگى
جلد ۵

حبيب الله احمدى

- ۳ -


دين  
دين رافت و مهربانى و تجلى شفقت است . آن كه دين را با پندار يا با رفتار خويش خشن معرفى مى نمايد از معارف دينى فرسخ ‌ها فاصله دارد.
البته اين باور پايه اى بدين معنا نيست كه دين از مظاهر فساد و توطئه و خيانت در غفلت است . زيرا با خيانت و توطئه و عناد و كينه توزى كه زمينه هاى فساد اجتماعى را فراهم مى سازند برخورد صحيح ، همان رويا روى و ريشه كن نمودن غده هاى فساد است .
بر اين اساس زندگى مسالمت اميز و توام با انس و الفت و برادرى و برابرى و يكسان در حقوق انسانى ، اساس و پايه زندگى اجتماعى دينى را شكل مى دهد. در عين حال همين موضوع در مورد يك جريان اجتماعى مانند حزب عثمانيه ممكن است تفاوت داشته باشد كه به توضيح ان مى پردازيم .
مسالمت يا ستيز با حزب عثمانيه ؟  
در مورد جريانى همانند جريان اجتماعى جزب عثمانيه همان گونه كه در بخش هاى بعدى خواهد آمد يك جريانى است كه با اصل و اساس دين در ستيز است . ايا با اين گونه جريان اجتماعى هم مسالمت هدف است ؟
در پاسخ اين سوال مى توان گفت جنگ يا مصالحه با جريانى همانند جريان حزب عثمانيه هيچ كدام هدف نمى تواند باشد. زيرا با اين گونه جريان چالشگر عليه اساس دين بايد مقابله شود تا فتنه و خطر ان را از جامعه زدوده گردد. مسالمت با اينان هدف نيست ، زيرا اينان همواره در صدد فرصت سازى و رساندن اسيب بر اساس دين مى باشند. بايد با اين گونه جريان ها مقابله شود، تا شر ان را از دين و امت اسلامى كوتاه گردد.
آنگاه ظرفيت ها و شرايط زمان ها متفاوت خواهد بود. گاهى اين هدف با مصالحه موقت با آنان تامين خواهد شد و گاهى با ستيزه با آنان .
در يك ظرفيت ممكن است بتوان با مصالحه توطئه همانند توطئه حزب عثمانيه را مهار نمود. يعنى همان موضع گيرى كه امام مجتبى عليه السلام در برابر آنان انجام داد. در يك شرايط ديگر ميتوان با ستيز با آنان و رسوا نمودن و آشكار ساختن چهره نفاق آنان ، شر انها را كوتاه ساخت ، يعنى همان كارى كه حسين بن على عليه السلام انجام داد.
بر اين اساس گر چه مسالمت هدف و اساس زندگى اجتماعى دينى را شكل مى دهد؛ اما نه با جريان خطرناكى همانند جريان حزب عثمانيه . با اين نوع جريان ها در زمان هاى گوناگون به فرا خور همان شرايط و ظرفيت ها بايد موضع گيرى شود.
تفاوت روش امامان عليه السلام  
با اين تحليل اين كه گفته شود تفاوت روش هاى اجتماعى و موضع گيرى هاى امامان به صفات خصوصيات خود آنان باز گشت دارد، سخنى بى پايه خواهد بود. زيرا خاستگاه اين تفاوت ها به ظرفيت ها و شرايط متفاوت جريانهاى اجتماعى هر زمان باز گشت دارد. به گونه اى امام حسين در زمان امام حسن همان موضع گيرى امام حسن را دارد و امام حسن نيز اگر در شرايط امام حسين زندگى مى نمود، همان موضع گيرى امام حسين عليه السلام را پيش مى گرفت .
به همين خاطر موضع امام حسين عليه السلام پيش از امامت خودش كه در دوران امامت ده ساله امام حسن سپرى شد، همان تاييد موضع گيرى هاى برادرش بود. همان گونه كه امام حسن عليه السلام با مصالحه موافقت نمود وى پيروى امام خويش برادر بزرگوارش امام حسن عليه السلام بود. وى نيز مصالحه را پذيرفت . ثم قال للحسين فبايع فقام و بايع . (86) اين كه برخى مى نگارند امام حسين صلح را بر نمى تابيد و بر امام حسن انتقاد مى نمود كه چرا با معاويه مصالحه نموده است (87)، سخنى بى پايه و بى اساس و ناشى از شناخت صحيح نداشتن از ويژگى هاى امامان است . زيرا موضع گيرى امام حسين در زمان امام حسن همان موضع گيرى برادرش مى باشد.
وقتى در زمان امامت خودش كه مدت ده سال با معاويه سپرى شد (از سال پنجاه تا شصت ) موضع گيرى همان تداوم موضع گيرى برادرش بود.
و خود مى فرمود با اين موقعيت شرايط نهضت عليه حزب عثمانيه فراهم نيست ، منتظر ماند تا مرگ معاويه فرا رسيد. (88)
سردار سپاه  
در مدت دوران پيش از امامت نيز اين گونه نبود كه حضرت از امور اجتماعى و جريان هاى سياسى منزوى باشد. بلكه در طول دوران جوانى و نيز ميان سالى كه هم زمان با خلافت خلفا و نيز امامت على بن ابى طالب عليه السلام و برادرش حسن مجتبى عليه السلام بود، همواره با پيروزى از امام خويش نقش محورى در مسايل اجتماعى و حتى نظامى ايفا مى نمود.
در جريان هاى زمان خلفا حتى در جنگ ها كه با مشاوره على عليه السلام شكل مى گرفت ، امام حسين همانند برادرش امام حسن سردار و فرمانده سپاه بود. (89)
در جريان انقلاب مردم مسلمان عليه عثمان نقش محورى در حراست از اسلام و جلوگيرى از فتنه ، على و اولاد على ايفا نمودند و حتى حسن و حسين نگهبآنان خانه عثمانيه گماشته شدند و در اين جريان مجروح شدند. (90)
و در هنگام حكومت دارى على عليه السلام از سرداران سپاه على در جنگ جمل و جنگ صفين حسن و حسين بودند كه جان خويش را سپر حراست از دين قرار داده بودند. حتى در جنگ صفين تا ان مقدار به خطر نزديك بودند كه امام على عليه السلام در حفظ و حراست آنان فرياد كشيد كه اين جوان را دريابيد تا دودمان رسول الله (ص ) با شهادت آنان پايان نيابد. املكونى عنى هذا الغلام لا يهدى فاننى انفس بهذبن يعنى الحسن و الحسين لئلا ينقطع بهما نسل رسول الله عليه السلام . (91) هر دو سردار در جبهه مى خروشيدند گر چه روى كرد سخن حضرت به امام حسن عليه السلام است .
اين تحليل كوتاه موضع گيرى امام حسين عليه السلام در برابر جريان هاى اجتماعى به ويژه حزب عثمانيه مى باشد. با توضيح اين نكته مى پردازيم به موضع گيرى هاى امام در رابطه با حزب عثمانيه در دوران بعد از معاويه كه بزرگترين چالشگرى و انقلاب فراگير را عليه اين حزب پديدار ساخت .
اين محور كه هدف اصلى اين نوشتار را شكل مى دهد در سه بخش ؛ زمينه هاى نهضت ، اهداف و مراحل نهضت ، نتيجه ها و پيام هاى نهضت ، تحقيق و تحليل خواهد شد. بعون الله تبارك و تعالى .
زمينه هاى نهضت  
نهضت شكوهمند امام حسين عليه السلام بمانند نهضت هاى همگون خود در سه محور زمينه ها، انگيزه ها، و نتيجه ها گردش مى نمايد. زمينه ها كه عمده آنها را روى كرد تشكل همسوى اهل بيت به سوى امام حسين عليه السلام و نيز اهرم هاى فشارى از جانب حزب عثمانيه پديدار شده بود، شكل مى دهد.
البته اهرم هاى فشارى باز گشت به پيش از پيدايش نهضت دارد. زيرا اين زمينه ها
ريشه در حاكميت سياسى بنى اميه دارد كه به دوران خلفا و نيز زمان امير المومنين عليه السلام و امام مجتبى عليه السلام و دوران ده ساله امام حسين عليه السلام با معاويه باز گشت دارد. چون در اين دوران حاكميت بنى اميه توسعه و استقرار يافته است . به همين جهت براى بررسى زمينه هاى قيام حسين بن على عليه السلام باز گشت به اين دوران بايسته مى نمايد. با بررسى جريان هاى مهم اجتماعى اين دوران زمينه هاى نهضت به خوبى شفاف خواهد شد.
البته منظور نگاه به جريان هاى مهم اجتماعى اين دوران باشد. چه جريان همراه اهلى بيت عليه السلام و چه جريان هاى چالشگر اهل بيت . به همين جهت هر دو نوع جريان اجتماعى بايسته بررسى است . زيرا زمينه هاى نهضت را هر دو نوع از جريان هاى اجتماعى شكل مى دهند.
به ديگر سخن زمينه هاى نهضت امام را دو پايه فخيم تشكيل مى دهد، يكى وجود ناهنجارى هاى فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى و در نهايت دين زدايى حزب عثمانيه ، ديگرى روى كرد تشكل همسوى اهل بيت به جانب امام حسين و فراخوانى اين تشكل از حضرت جهت تصدى رهبرى جامعه . همان گونه كه ناهنجارى هاى حزب حاكم نقش مهم در پديدار شدن نهضت دارد، روى كرد اجتماعى و هوادارى تشكل همسوى نيز نقش محورى در نهضت دارد. زيرا بر فرض در جامعه ناهنجارى هايى بس شديد پديدار شود، اگر زمينه يك نهضت فرا گير وجود نداشته باشد و جمعيت و جريان اجتماعى از يك جريان بزرگ اصلاح طلبى حمايت ننمايد، امكان شكل گيرى يك نهضت پايدار و فرا گير وجود نخواهد داشت .
آنچه شكل گيرى نهضت را زمينه سازى و بارورى ان را نويد مى دهد روى كرد يك تشكيل اجتماعى بزرگ است . و وجود چنين تشكل نهضت حسينى را با تحليل هاى اجتماعى و منطقى هم خوان مى سازد. زيرا در همين فرض است كه نهضت همانند نهضت حسينى شايستگى الگوگيرى و پيام رسانى در هر زمان و شرايط همانند را فراهم مى آورد. و الا اگر نهضت قابل تحليل با فرآيندها و معيارهاى اجتماعى نباشد، آنگاه نمى تواند براى شرايط همانند از ان حركت پيام گرفت .
بر اين اساس زمينه هاى نهضت در دو مرحله شكل مى گيرند. و هر دو محله نقش محورى در پديدارى نهضت حسينى دارند. مرحله نخست روى كرد تشكل همسوى اهل بيت به جانب آرمانهاى حسين ، مرحله دوم چالشگرى هاى حزب عثمانيه و ناهنجارى هايى كه حاكميت حزب عثمانيه به دنبال داشت . تنها وجود مرحله دوم براى پديدار شدن نهضت بسنده نمى باشد.
مرحله نخست نيز بايد شفاف باشد تا افزون بر اطمينان از زمينه هاى اجتماعى نهضت فراگيرى به مانند نهضت حسين بن على عليه السلام ، انديشه ها و رفتار امام را شايسته الگوگيرى در هر زمان نمايد كه خود حضرت به طور شفاف فرمودند رفتار من بر شما الگو مى باشد، و لكم فى اسوه .
اين زمينه ها را در دو محور بررسى مى نماييم .
الف : تشكل همسوى اهل بيت عليهم اسلام  
آنچه شواهد قطعى تاريخى گواهى مى دهد اين است كه از زمان رسول الله (ص ) و نيز بعد از رحلت حضرت يك جريان بزرگ اجتماعى موقعيت بالا همراه عترت رسول الله (ص ) شكل گرفت . به لحاظ اهتمام قرآن و رسول الله (ص ) به امر رهبرى و معرفى شاخص هاى رهبرى و افراد شايسته اى كه لايق اين مقام و موقعيت مى باشند، يك تشكل بزرگ همراه اين انديشه شكل گرفت كه شايستگى رهبرى جامعه را فراهم آورد. به همين جهت مورد چالشگرى مخالفان فرصت طلب از جمله بنى اميه قرار گرفت .
در زمان رسول الله (ص ) موضوع رهبرى در فرصت هاى مناسب كه اوج ان را مى توان در مانور بزرگ ولادت غدير شاهد بود مطرح مى شد.
سمت و سوى رهبرى را رسول الله (ص ) به دستور وحى ترسيم مى نمود.
ترسيم موضوع رهبرى از جانب انديشه و حيايى جريان بزرگى از انديشه زلال جامعه را به سمت و سوى خويش گسيل نمود. اين جريان بعد از رسول الله (ص ) فراز و نشيب هاى فراوانى را پيمود و در فرصت هايى كه فراهم آورد همواره شكوفا شد. گر چه بعد از رسول الله (ص )، اين جريان اسيب سختى را متحمل شد، ليكن هيچ گاه متوقف نشد و همراهى صحابه سترگ رسول الله (ص ) را به همراه خود داشت .
برخى افراد زبده و شاخص هاى اين جريان را بعد از اهل بيت عليهم السلام اين گونه مى توان نام برد: اصبغ بن نباته ، اويس قرنى ، حارث بن عبد الله ، كميل بن زياد نخعى ، مالك بن حارث نخعى محمد بن ابوبكر، محمد بن حنفيه ، ميثم تمار، هاشم بن عتبه ، ابوذر غفارى ، حجر بن عدى ، رشيد هجرى ، زيد بن صوحان ، صعصعه بن صوحان ، سليمان بن صرد خزاعى ، سهل بن حنيف ، عثمان بن حنيف ، عبد الله ، بن عباس ، ظالم بن ظالم ، عبد الله بن ابى طلحه ، عبد الله بن بديل ، عبد الله بن جعفر طيار، عبد الله بن خباب ، عدى بن حاتم ، عمرو بن حمق ، قنبر، عمار بن ياسر، عباس بن شريك ، شريح بن هانى ، قيس بن سعد بن عباده ، يزيد بن قين ، ثابت بن قيس ، خزيمه بن ثابت انصارى ، عقبه بن عمرو، مقداد بن عمرو و...
اينان و ده ها نفر همراه اينان در مورد جانشينى و رهبرى رسول الله ان گونه مى انديشيدند كه وحى الهى ان را ترسيم نموده بود.
بر اين اساس اين كه بسيارى بر اين باور هستند كه بعد از رحلت رسول الله (ص ) به طور كلى مردم از اهل بيت بريدند و به سمت و سوى ديگر روى آوردند و برخى آثار روايى را بر اين نكته شاهد مى اورند مانند آنچه آمده است : ارتد الناس بعد النبى الا ثلاثه نفر المقداد بن الا سود و ابوذر الغفارى و سلمان الفارسى (92)، قابل نقد است . زيرا اين ارتداد اگر به معناى ارتداد از رهبرى باشد با شواهد قطعى تاريخى ساز گارى ندارد. اما اين كه ارتداد به چه معناست و اين گونه احاديث كه از لحاظ سند هم صحيح و مستند مى باشند، چگونه بايد معنا شوند در جاى ديگر گفتگو شده است (93) و اين مجال را فرصت ان نمى باشد.
در هر صورت شواهد تاريخى كه برخى از آنها اشاره خواهد شد، گواه صادق است ، كه اين تشكل همسو مقاوم و سترگ از اهداف اهل بيت حمايت نموده است و يك قدرت بزرگ اجتماعى را شكل مى داده است كه در معادلات سياسى نقش محورى ايفا مى نموده است . در غير اين صورت هيچ گاه منطقى به نظر نمى رسد مخالفان از جمله بنى اميه اين مقدار به چالشگرى عليه اين جريان بر خيزند و هر چه در توان دارند بكار گيرند تا توان مندى و توسعه ان را مهار كنند. در اين فرصت به برخى شواهد شكل گيرى اين جريان اشاره مى شود.
مركز نقل اين تشكل را مدينه الرسول (ص ) آنگاه كوفه عاصمه امير المومنين عليه السلام شكل مى داد كه با حمايت هاى گسترده خود حكومت علوى را استقرار بخشيد. و در مدت كوتاه كمتر از پنج سال الگوى حكومت دارى دينى را از خود به يادگار نهاد. امام عليه السلام با حمايت همين تشكل همسو توانست فتنه هاى مانند فتنه ناكثين و قاسطين و مارقين را مهار نمايد.
اين جريان بعد از شهادت امام على عليه السلام به صورت گسترده به جانب امام مجتبى عليه السلام روى آورد كه بيعت و پيمان ان با امام مجتبى عليه السلام سردمدار بنى اميه ، معاويه را به وحشت افكند و توان رويا رويى با امام مجتبى عليه السلام را از وى سلب كرد. و در آغاز روز بيعت با امام حسن عليه السلام حدود پنجاه هزار نيرو در جبهه جنگ حاضر شد. (94)
معاويه از حضور همين جريان در هراس بود كه اعتراف نمود با اين جبهه ، جنگ ممكن نيست . زيرا كه حداقل به تعداد نيروهاى خودشان از ما كشته خواهند گرفت . (95)
هنگامى كه زياد بن عبيد (معروف به زياد بن سميه ) كه استاندار على عليه السلام و امام حسين مجتبى عليه السلام در فارس بود مورد تطميع و تهديد معاويه قرار گرفت . زياد در جواب معاويه نگاشت : فرزند هند جگر خوار و پناهگاه منافقين و سر دمدار احزاب مخالف اسلام ، مرا تهديد مى نمايد، در حالى كه من همراه جريانى هستم كه پسر عموى رسول الله (ص ) (عبد الله بن عباس ) و حسن بن على سردار ان مى باشد، و نود هزار شمشير به دست همراه دارد. (96)
و نيز هنگامى كه مغيره استاندار كوفه در حضور انبوه مردم ايراد سخن و به عترت ال رسول (ص ) توهين مى كند حجر بن عدى يار وفادار على عليه السلام بر روى مى شورد و فرياد بر آورد و جلسه را ترك مى نمايد كه به همراه وى 3/2 جمعيت مجلس را ترك مى نمايند. (97) كه همين زياد بن ابيه استاندار ديگر كوفه كه با ارعاب و سركوب بر كوفه حاكم شده بود در مورد اين جريان ابراز مى دارد كه شما بدن هايتان با ما ولى انديشه هايتان با حجر و على عليه السلام مى باشد، ابدانكم و اهوائكم مع حجر و على عليه السلام . (98)
هنگامى كه عده اى از ياران على به همراه جاريه بن قدامه به حضور معاويه مى رسند معاويه رو كرده به جاريه گفت تو آتش به سود على مشتعل ساخته اى ، جاريه در جواب وى مى گويد معاويه : نام و ياد على را اين زمان واگذار، كه ما هيچ گاه به وى خيات ننموده و هيچ گاه پيمان وفادارى خويش ‍ با وى نخواهيم گسلاند. آنگاه بعد از زبان درازى معاويه ، اين قدامه معاويه را تهديد نموده مى گويد: همان شمشيرهايى كه با آنها در صفين از تو استقبال نموديم اينك همراه ما مى باشند. (99)
حضور همين تشكل همراه اهل بيت بود كه يك حركت بزرگى را بعد از شهادت امام مجتبى عليه السلام پديدار ساخت و نگرهاى حجازى و عراق به سمت حسين بن على عليه السلام افكنده شد، كه تاريخ تعبير مى كند كه عراق به حركت در آمد. قد تحرك الشيعه بالعراق . (100) همان ها كه هزاران نامه براى امام حسين عليه السلام نگاشتند و از وى خواستند كه رهبرى جامعه را به عهده گيرد و همان هايى كه حداقل هيجده هزار و يا بيست و يا سى و يا چهل هزار نفر شان با نماينده امام حسين عليه السلام مسلم بن عقيل بيعت نمودند. (101)
اين جريان بزرگ اجتماعى تا ان مقدار شكوفا بود كه حتى مخالفان اهل بيت نيز بر ان معترف بودند و با وجود فرزانگان اهل بيت هيچ گونه موقعيت براى خود نمى ديدند. چنان كه عبد الله بن زبير بر اين حقيقت آگاه بود كه با وجود حسين بن على عليه السلام هيچ گونه اميدى نسبت به بيعت مردم حجاز با خود نداشت : قد عرف ابن زبير ان اهل الحجاز لا يبا يعونه مادا الحسين عليه السلام فى البلد. (102)
هنگامى كه ابن مرجان (103) به دستور يزيد ان فاجعه انسانى را در كربلا پديد آورد، مجلس جشن اراست اسراى اهل بيت عليهم السلام را به كوفه آورد در كوفه در مجلس بزم طبل پيروزى مى نواخت و با ايجاد رعب و وحشت از فضايل نداشته بنى اميه سخن مى راند و بر اهل بيت جرات جسارت پيدا كرد و گفت ، سپاس خدا را كه حق را آشكار و يزيد و حزبش را پيروزى عطا نمود و دشمن دروغگو وپيروانش را از پاى در آورد! عبد الله بن عفيف ازدى از ياران اهل بيت با همه رعب و وحشتى كه حاكم بود از جاى بر خواست به ابن زياد رو كرد و گفت ، دروغگو تو و پدرت و ان كسى است كه تو را بر اين سمت گماشته است ، فرزند مرجانه فرزند رسول الله (ص ) را به قتل مى رسانى آنگاه بر منبر جايگاه راستگويان قرار مى گيرى و اين گونه سخن مى گويى . ابن زياد از سخن وى بر اشفت و خواست وى را همانجا به شهادت رساند كه 700 نفر شمشير به دست حاضر از ابن حفيف حمايت نموده و ابن زياد را از تصميمش پشيمان مى نمايند. گر چه ابن زياد به گارد ويژه دستور مى دهد شبانه با تزويرى وى را ربوده و در خارج شهر به شهادت برسانند. (104)
اين چند مورد از دهها موارد گواه صادق بر توسعه و توان مندى اين جريان اجتماعى مى باشد كه از زمان رسول الله (ص ) شكل گرفت و همواره راه پر فراز و نشيب را پيمود. گر چه بايد اعتراف كرد كه در اثر سهل انگارى در برخى موارد و نيز فريب چالشگران در برخى مواراد ديگر انسجام اين تشكل اسيب هاى جدى ديد. ليكن هيچ گاه اين تشكل متوقف و يا به خاموشى نگراييد. بلكه همواره انديشه و رفتارش از خاستگاه وحى و عترت رسول الله (ص ) سويه مى گرفت و شمشيرهايش نيز همواره در دفاع از آرمانهاى اهل بيت عليهم السلام به كار گرفته مى شد. زيرا شمشير هيچ گاه از آرمان جدا نمى شود.
شمشير حامى انديشه  
اين كه در برخى از اظهارات نقل مى شود كه انديشه ها از رفتار و شمشيرها جدا شده است ، مانند سخنى كه از بشر بن غالب و مجمع بن عبد الله العائذى و نيز فرزدوق شاعر معروف نقل شده است ، كه هنگام برخورد با امام حسين عليه السلام به وى عرض كردند دل هاى مردم با تو، ليكن شمشير هايشان با بنى اميه است : قلوب الناس معك و سيو فهم مع بنى اميه (105)، سخنى قابل نقد خواهد بود. اگر اكثريت مردم عراق با انديشه زلال خويش همراه اهل بيت رسول الله (ص ) مى باشند، شمشيرهاى آنان نيز از همين آرمان عرشى و الهى حمايت مى نمايد.
و بر اساس همين حقيقت امام حسين عليه السلام دعوت مردم عراق را پذيرفت و به سوى آنان حركت نمود. و نيم توان گفت جامعه شناسى امثال فرزدق از امام حسين عليه السلام برتر بوده و حضرت شناخت صحيح نسبت به جامعه اى كه در ان نهضت آغاز نموده است ، نداشته است ! محور نخست زمينه هاى قيام را همين روى كرد تشكل همسوى اهل بيت شكل مى دهد، و امام همام با آگاهى از وجود چنين جريانى و با آگاهى از وجود ظرفيت هاى اجتماعى و روى كرد يك جريان بزرگ اجتماعى به جانب آرمانهاى وى نهضت خويش را آغاز مى نمايد. و بر همين اساس نهضت شايستگى تحليل هاى اجتماعى و منطقى و همگونى با معيارهاى اجتماعى را فراهم مى سازد. بر اساس همين نهضت شايسته پيام رسانى به موارد همانند خود خواهد بود و شايسته الگوگيرى در هر زمان مى تواند باشد.
البته اين سخن به ان معنا نيست كه در عراق هيچ شمشيرى عليه امام حسين عليه السلام نيست . زيرا شكل گيرى يك جريان اجتماعى كه حتى بخش عظيمى از جامعه را فرا گيرد، لزوما به اين معنا نخواهد بود كه جريان چالشگر و متضاد با ان جريان در همان جامعه شكل نگيرد. بلكه در درون يك جامعه همواره جريان هاى متضاد شكل مى گيرند. ان چه در عراق تحقق داشت به لحاظ سابقه حكومت دارى امير المومنين و شكوفا شدن انديشه هاى تابناك على عليه السلام در عراق به خصوص كوفه ، شكل گيرى يك تشكل بزرگ اجتماعى كه همراه و هميار اهل بيت عليهم السلام بود كه لايه هاى ضخيم ان را عراق و حجاز محوريت داشت و لايه هاى نازك ان در سر تا سر كشور اسلامى به چشم مى خورد. گر چه جريان هاى متضاد نيز وجود داشت و در فرصت هايى كه فراهم مى شد ابراز وجود مى نمود. ان شمشيرهايى كه در عراق بر رخ امام حسين عليه السلام آشكار شد شمشيرهاى تشكل همسو نبود. و سخنان فرزدق نيز ناظر به همين جريان ها مى تواند باشد نه شيعيان و هواداران اهل بيت عليهم السلام كه شرح ماجراى سقوط كوفه تحقيق بيشتر مى طلبد كه در جاى خو انجام گرفته است . در هر صورت جريان بزرگ تشكل همسوى اهل بيت عليهم السلام را نمى توان ناديده انگاشت .
گر چه جريان هاى متضاد نيز وجود داشته باشند.
جريان هاى متضاد  
شكل گيرى جريان توان مندى و حق محور حتى گسترده و وسيع در يك جامعه لزوما بدين معنا نيست كه جريان هاى مخالف از همان جامعه شكل نگيرد. بلكه در جامعه همواره جريان هاى متضاد و چالشگر حق و باطل در حركتند و اين واقعيت به عنوان يك سنت تغيير ناپذير اجتماعى است كه قرآن بر ان تاييد مى نمايد.
قرآن قوميت بنى اسرائيل و جريان هاى متضاد را كه از متن يك جامعه خيزش نموده تبيين مى نمايد. يك جريان كه از متن جامعه بنى اسرائيل روييده از رهبرى به حق موسى عليه السلام حمايت مى نمايد. و به لحاظظ روش حق مدارش به بار نشسته و پيروزى و سر افرازى نصيبش مى شود. يعنى همان تشكلى كه در راه انديشه و آرمانهاى بحق موسى پايدارى كردند و بر خداى سبحان تكيه نمودند: قالوا على الله توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنه للقوم الظالمين . (106) قوم موسى گفتند ما اعتمادمان بر خداست ، پروردگارا ما را مورد آزمون گروه ستم پيشه قرار منه .
خداى سبحان نيز در اثر پايدارى انا اين تشكل را به ثمر رساند و آنان را از خطرها رهانند، و جاوزنا بنى اسرائيل البحر (107)، بنى اسرائيل (قوم موسى ) را از دريا (بصورت اعجاز) عبور داديم . اين تشكل را زندگى امن همراه با روزى هاى فراوان نصيب نموديم : و لقد بو انا بنى اسرائيل مبوا صدق و رورقناهم من الطيبات . (108)
در نهايت اين تشكل حق گرا به لحاظ پايدارى در راه حق به پيروزى مى رسد، و تمت كلمه ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا. (109) وهده نيك خدا در مورد بنى اسرائيل (قوم موسى ) به خاطر پايدارى آنها در راه حق تحقق يافت .
در برابر اين جريان ، جريان مخالفى كه ان هم از متن همان جامعه برخواسته وجود دارد كه كور كورانه از اوهام تفرعن پيروى مى نمايد و از منويات شوم آنان حمايت مى كند، فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد. (110) قوم فرعون از دستور فرعون پيروى نمودند و دستور فرعون رهنمود به حق نيست و بالندگى ندارد.
اين روش باطل گرا يك سر نوشت شوم كه ذلت و گرفتارى است در پى دارد. كه رسوايى دنيا و خزى آخرت نصيب آنان شد. فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين (111) آنان را بوزينه هاى پست قرار داديم و در انجام اينان در اثر طغيان در برابر حق در گرداب گناه خويش در كام اوج غرق شدند: فاغر قنا ال فرعون (112) ال فرعون را غرق نموديم ال فرعون از همان قوم بنى اسرائيل شكل گرفته بودند و سر نوشت شوم آنان به خاطر عمل كرد و رفتار حق ستيز آنان بود، ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون (113) اين سر نوشت به لحاظ عصيان و رفتار تجاوز گرى آنان مى باشد.
ملاحظه مى نماييد كه دو جريان متضاد از درون يك جامعه خيزش گرفته دو روش متفاوت دو سر نوشت را نيز در پى دارد. زيرا سنت هاى الهى جابجايى و دگرگونى نمى پذيرند. هر روش سر نوشت همان روش را در پى خواهد داشت . و لن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تجويلا. (114)
اين حقيقت در زمان رسول الله (ص ) و نيز بعد از رحلت حضرت در طول زمان اهل بيت شكل گرفت و همراه جريان هاى چالشگر عليه تشكل همسو و همراه اهل بيت پاى گرفتند. سنگ زيرين جريان چالشگر اهل بيت كه به محوريت بنى اميه گردش مى نمود مى توان در دوران جاهليت جستجو نمود. رويش اين جريان مخالف گر چه به زمان عثمان به مدينه باز گشت دارد، ليكن محوريت ان را توان مندى بنى اميه در شام شكل مى دهد و لايه هاى ضخيم اين جريان در شام شكل گرفته است ، گر چه لايه هاى نازك ان در سرا سر كشور اسلامى به چشم مى خورد. اين جريان در برابر امام على عليه السلام و تشكل همراهش و نيز امام حسن مجتبى عليه السلام و نيز با طيف بزرگى كه از امام حسين عليه السلام حمايت مى نمود، قد برافراشته بود.
اين جريان در صحنه هاى اجتماعى نقش ايفا مى نمود و باعث گردش و مداوله نهاد سياسى مى گشت . اين جريان چالشگر از آرمان هيا شوم بنى اميه هوادارى مى نمود و همواره به نداى آنان پاسخ يم داد و بر تشكل همسوى اهل بيت اسيب مى رساند.
با اين بيان روى كرد نكوهش هاى عترت و ال رسول (ص ) از مردم عراق و كوفه در برخى موارد هم آشكار مى گردد. زيرا برخى نكوهش متوجه جريان هاى متضاد مى باشد. گر چه برخى شكوه ها متوجه سهل انگارى همان جريان همراه اهل بيت نيز مى تواند باشد.
در هر صورت با تحليل كوتاه از اين محور به محورهاى ديگر يعنى حاكميت بنى اميه و پى آمد اين حاكميت مى پردازيم . زيرا با تبيين حاكميت و گستره حكمت بنى اميه و پى آمدهاى ان ، نقش فشارهاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى بنى اميه در پيدايش نهضت نيز آشكار خواهد شد.
گر چه اين فشارها از زمان عثمان آغاز شده ، ليكن همواره بر تراكم آنها افزوده شد تا سبب شد نهضتى شكوهمند عليه آنها پديدار گردد.
تبيين اين محورها تفسير سخن كوتاه و شيواى امير المومنين خواهد بود كه در مورد حاكميت حزب عثمانيه مى فرمايد: فيتخذوا مال الله دولا و عباد الله خول و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا (115) بنى اميه مال خدا (اموال عمومى ) را در بين خويش دست بدست نمودند، و بندگان خدا را برده خويش ساختند و با افراد شايسته به ستيزه برخواستند و افراد تبهكار را پيرامون خويش گرد آوردند.
ب : حاكميت حزب عثمانيه  
پيشينه حكومت بنى اميه يا حزب عثمانيه را از زمان عثمانيه خليفه سوم مى توان جستجو نمود. از هنگام خلافت وى گردش چشم گيرى در سيستم مديريت امت اسلامى پديدار شد. وى از معيارهاى دينى و سنت رسول الله (ص ) حتى از روش هاى دو خليفه پيش از خود آشكارا عدول نمود. سياست قوم گرايى و تبعيض در مديريت وى آشكار شد به گونه اى كه حاكميت قوم خويش (بنى اميه ) را كاملا پايه ريزى نمود. در دوران حكومت دارى عثمان نوع مسوولين سياسى و استانداران از بنى اميه و سر سپردگان سينه چاك آنان برگزيده شدند و مسووليت هاى كليدى در مسير اهداف آنان واگذار شد. در زمان عثمانيه معادلات سياسى و بدنبال ان اجتماعى و اقتصادى ان گونه گردش نمود. عدول از معيارها در جهت حاكميت بخشيدن به قوم ببى اميه به صورت آشكار صورت مى گرفت .
سخن عمر در مورد عثمان كاملا صحيح مى باشد گفت كه اگر عثمان امور را در اختيار گيرد بنى اميه را بر گرده مردم سوار خواهد نمود: لو فعلت لحمل بنى اميه معيط على رقاب الناس . (116) عزل و نصب و توزيع نيروى انسانى كاملا قوم گرايى شكل مى گرفت كه انتخاب استانداران نمونه بارز ان مى باشد.
استانداران عثمان از اين قماش بودند: وليد بن عقه برادر ناتنى وى على رقم فسق آشكارش و على رقم مخالفت هاى همه انديشمند استاندار كوفه شد. عبد الله ابن عامر كريز استاندار بصره . معاويه بن ابوسفيان استاندار خود مختار شام ، يعلى بن منيه استاندار يمن ، جرير بن عبد الله استاندار همدان ، عبد الله بن سعد بن ابى سرح استاندار مصر مروان حكم داماد وى مشاور در حقيقت وزير دربار و...
تداوم حاكميت حزب عثمانيه از طريق استاندارى معاويه در شام آنكه حاكميت وى بعد از داورى دومه الجندل در زمان امير المومنين و به ويژه بعد از مصالحه با امام حسن مجتبى عليه السلام شكل گرفت . بعد از مصالح ساباط وى اختيار دار همه كشور بزرگ اسلامى شد. و سيره اى به مراتب تاسف بارتر از سيره عثمان در پيش گرفت و دامنه هاى حكومت بنى اميه را به حجاز آنگاه عراق توسعه داد. به گونه اى كه تمام مسووليت ها سياسى قضايى و اجتماعى و اقتصادى و دينى در اختيار بنى اميه قرار گرفت و حاكميت اين قوم به بهترين شكل و فراگير صورت گرفت .
برخى از مسوولين در زمان معاويه از اين قرارند: سعيد بن عثمانيه استاندار كوفه در سال 56 و در سال 57 استاندار خرآسان . عبد الله بن امر الحكم خواهر زاده معاويه استاندار كوفه در سال 58 كه مردم وى نپذيرفتند آنگاه به مصر اعزام شد كه مردم مصر نيز وى را نپذيرفتند. (117) وليد بن عتبه بن ابى سفيان استاندار مدينه كه وى در زمان يزيد هم در مدينه استاندار بود. مروان حكم داماد عثمان و نيز سعيد بن العاص نيز استاندار مدينه ، عبد الله بن عامر پسر دايى عثمان استاندار بصره سيستان . (118) عمرو عاص وزير مشاور و استاندار بصره عبد الله بن عمرو عاص استاندار مصر. (119)
زياد ابيه نيروى سر سپرده و جلاد معاويه استاندار بصره آنگاه كوفه و نيز خراسان . چهار نفر از فرزندان همين زياد، عبد الرحمن بن زياد، ربيع بن زياد، عباد بن زياد، عبيد الله بن زياد استانداران خراسان ، سيستان ، كوفه و خراسان . (120) عبيد الله بن خالد و نيز ضحاك بن قيس و نعمان بن بشير استانداران كوفه . (121) مسلم بن مخلد استاندار مصر و افريقا. (122) بسر بن ارطاه استاندار بصره . (123)
ساير مسوولين قضايى و شوون دينى كه شرح ان خواهد آمد نيز در اختيار همين طيف از بنى اميه و يا هواداران سر سپرده آنان قرار داشت .
حاكميت سياسى بنى اميه هرم محورى توان مندى اجتماعى آنان بود كه فرصت را در ساير عرصه ها در جهت پياده كردن اهداف آنان فراهم ساخت . اين توان مندى سياسى باعث پديدار شدن يك جريان بزرگ اجتماعى چالشگر در برابر اهداف الهى عترت ال رسول (ص ) پديدار ساخت حزب عثمانيه با اين توان مندى موفق به دست يازيدن به برخى اهداف خويش شد. كه چنگ اندازى به اهرم هاى قدرت سياسى راه را براى رسيدن به اهداف بزرگ ان هموار ساخت . پيشينه حزب عثمانيه را در جاهليت مى توان جستجو نمودن كه تداوم حزب ابوسفيانيه مى باشد.
اين حزب همواره در ارزوى در اغوش گرفتن قدرت سياسى بود، كه با انقلاب اسلامى رسول الله (ص ) از اختيار آنان خارج شده بود. كه ابوسفيان خود بر اين حقيقت اعتراف نمود. هنگام خلافت عثمان بر مزار حمزه سيد الشهدا حاضر شد و پاى خويش را بر مزار شريف كوبيد و گفت حمزه ان چيزى كه ما با شما در ستيزه براى ان بوديم اينك به چنگ ما افتاده است . (124) و نيز اين گونه رهنمون داد كه حكومت همانند توپ بازى در دستان بنى اميه دست به دست شود، بهشت و جهنمى در كار نيست تلقوها يا بنى عبد شمس تلقف الكره فوالله ما من جنه و لا نار. (125) هنگام خلافت عثمان ابوسفيان هنگامى كه براى تبريك بر وى وارد شد و گفت بعد از قوم تيم و عدى حكومت به دست تو افتاده است ان را همانند توپ در بين بنى اميه گردش ده ، و محورهاى ان را بنى اميه قرار ده ، كه اين پادشاهى است . ادرها كالكره و اجعل او تادتها بنى اميه فانما هو الملك . (126) و اين در صورتى بود كه همين ابوسفيان هنگامى كه ابوبكر خليفه شد براى بر انگيختن آشوب داخلى به على عليه السلام پيشنهاد پشتيبانى داد. اگر مايل باشى براى حمايت از تو مدينه را پر از سواره و پياده نظام خواهم نمود اما والله لا ملانها خيلا و رجالا ان شئت . على عليه السلام كه از هدف شوم وى خبر بود پاسخ داد تو همواره در دشمنى با اسلامى بودى ، ما زلت عدوا للا سلام . (127)
معاويه سردمدار ديگر حزب عثمانيه نيز آشكار اعتراف نمود كه من براى نماز و روزه با مخالفان خود در ستيزه نيستم من براى به چنگ آورد حكومت مى جنگم : انى و الله ما قاتلتكم لتصلوا و لا لتصوموا و لا تحجو و لا لتز كوا انكم لتفعلون ذلك انما قاتلتكم لا تامركم . (128) اين گونه حاكميت حزب عثمانيه از زمان عثمانيه شروع ، و به استقرار حاكميت بنى اميه انجاميد.
خاستگاه حزب عثمانيه  
البته اين نكته نيز نبايد از نظر دور باشد كه شكل گيرى اين حزب تنها به زمان عثمان باز گشت ندارد، بلكه پيشينه ديرينه ان باز گشت به زمان جاهليت ، همان زمان حاكميت ابوسفيان بر قريش دارد. اين حزب خط مشى خود را كه حاكميت قوم گرايى على الاطلاق مى باشد. و انواع ناهنجارى هاى اجتماعى پى آمد ان است ، از احزاب چالشگر اسلام زمان ابوسفيان دريافت مى نمايد. انگيزه هاى جاهلى و برترى طلبى و نا برابرى هاى ان زمان همواره در ذهن سران قوم بنى اميه رسوب داشت تا در زمان خلافت عثمان به بعد فرصت ميدان دارى حاصل نمود. ابوسفيان سرد مدار احزاب چالشگر عليه رسول الله (ص ) بود. در بسيارى از جنگ هاى عليه مسلمآنان نقش داشت . و در سه جنگ بزرگ بدر و احد و احزاب طرف مقابل رسول الله (ص ) را حزب ابوسفيان شكل مى داد. در جنگ خندق تمام احزاب مخالف رسول الله (ص ) به رهبرى ابوسفيان در نبرد شركت نمودند و اين جنگ به همين خاطر جنگ احزاب ناميده مى شود كه قرآن از ان اين گونه ياد مى كند: و لما راى المومنون الا حزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله . (129) مومنان هنگام كه احزاب (نيروى مقابل ) را مشاهده نمودند گفتند اين همان نويدهاى خدا و پيامبرش مى باشد. به همين جهت از بنى اميه به عنوان تداوم و بقاياى حزب جاهليت و حزب ابوسفيان ياد مى شود، زيرا كه خاستگاه اين قوميت باز گشت به ان عهد دارد.
امير المومنين در هنگام بسيج نيرو به جبهه نبرد با معاويه با همين عنوان از وى ياد مى كند، سيروا ولى اعداء الله سيروا الى اعداء السنن و القرآن سيروا الى بقيه الا حزاب و قتله المهاجرين و الا نصار. (130) به سوى دشمنان خدا و دشمنان سنت رسول الله (ص ) و قرآن بسيج شويد به سوى بقاياى و اعقاب احزاب جاهلى و قاتلان مهاجرين و انصار حركت كنيد.
اما حسين عليه السلام نيز روز عاشورا سپاه حزب عثمانيه را با همين عنوان ياد مى كند و مى فرمايد پيمان با ما را به خاطر گمراهى طغيان گران و بقاياى احزاب نقض نموديد... و ضله لطواغيت الامه و بقيه الا حزاب . . (131)
اعقاب ابوسفيان تا ان مقدار بر اين عنوان معروف بودند كه امثال زياد بن ابيه ها نيز در نكوهش آنان از آنان با همين عنوان ياد مى كند: العجب من ابن اكله الا كباد و كهف النفاق و رئيس الا حزاب ... (132) شگفتا كه فرزند جگر خوار و پناهگاه منافقين و رئيس احزاب مخالف مرا تهديد مى نمايد.

روش اين حزب همان روش عهد جاهليت بود كه با تمام فضايل در ستيز بود. كه متاسفانه بعد از رحلت رسول الله (ص ) فرصت ميدان دارى حاصل نمود و اين گونه حاكميت خويش را بر امت اسلامى استقرار بخشيد، كه اين حاكميت پى آمدهاى عبرت اميزى براى هر زمان به يادگار نهاد كه در بخش ‍ بعدى به پى آمدهاى اين حاكميت مى پردازيم .
پى آمدهاى حاكميت حزب عثمانيه  
الف : فرهنگى  
توان مندى سياسى بنى اميه فرصت را در جهت فرهنگ سازى و سوق انديش هاى عمومى جامعه به سمت و سوى اهداف خويش فراهم آورد.
حزب عثمانيه ، با در اختيار گرفتن سكوهاى تبليغاتى و تريبون هاى انحصارى فرهنگ سازى خويش را در دو محور متمركز نمود. محور نخست فضا سازى فرهنگى در جهت طرح شايستگى ها و فضايل نداشته بنى اميه ؛ محور دوم تهاجم گسترده فرهنگى عليه رقيب هاى خود بخصوص اهل بيت رسول الله (ص ) تاثير گذارى اين تهاجم گر چه از زمان خليفه سوم بود، ليكن در زمان معاويه به ويژه مدت همزمانى با امامت امام حسن و امام حسين عليه السلام به اوج رسيد. بر اين اساس اين موضوع را در دو بخش ‍ مى توان مورد بررسى قرار داد:
1 - در محور نخست آنان تا توانستند در مودر فضايل بنى اميه فرهنگ سازى نموده و حتى احاديث جعلى فراوان از زبان رسول الله (ص ) و صحابه بزرگ وى در شان آنان ساخته و منتشر نمودند. قلم بدستان و سخنگويان مزدور مانند كعب الاخبارها در مورد فضيلت پياز عكه گرفته تا سران بنى اميه حديث جعل و منتشر ساختند. احاديث مانند: اشد امتى حياء عثمان بن عفان ، عثمان بن احيا امتى و اكرمها، الحياء من الايمان و احيا امتى عثمان لكل رفيق فى الجنه و رفيق فيها عثمان بن عفان . (133) و مانند معاويه احكام امتى و اجودها، معاويه احلم امتى و اجودها. (134)
با اين كه رسول الله (ص ) كه در مورد معاويه فرمود به دين من از دنيا نخواهد رفت اين گونه سخن ستايش از معاويه به زبان حضرت اويخته مى شود! در فضيلت بنى اميه ان مقدار حديث جعل شد و بر گوش مردم شام نواخته شد كه بنى اميه را به عنوان نزديك ترين خويشان رسول الله (ص ) معرفى نمودند و ايات و رواياتى كه در شان ذو القربى و رهبرى آنها مطرح مى باشد بر بنى اميه تطبيق مى نمودند. عبد الله بن على بزرگانى از شام را به نزد ابى العباس سفاح فرستاد در نزد وى سوگند ياد نمودند كه خويشانى غير از بنى اميه در مورد رسول الله (ص ) نمى شناسند تا خلافت را از وى به ارث ببرند. (135) اين طرفند بدين خاطر بود تا خلافت و حكومت خويش را با عنوان وارث رسول الله (ص ) مطرح سازند.
اين مقدار جعل و فرهنگ سازى ها مراكز فرهنگى و شاعران را به تعجب مى آورد كه ابراهيم بن المهاجر در همين راستا مى سرايد:
ايها الناس اسمعوا اخبر كم
عجبا زاد على كل العجب
عجبا من عبد شمس ، انهم
فتحوا الناس ابواب الكذب
ورثورا احمد فيما زعموا
دون عباس بن عبد المطلب
كذبوا و الله ما نعلمه
يحرز الميراث الامن قرب (136)
اى مردم توجه كنيد تا سخنى بس شگفت انگيز با شما در ميان گذارم شگفت از فرزندان عبد شمس كه درهاى دروغ را بر مردم باز گشودند مدعى هستند كه آنان را با وجود فرزندان عباس عبد المطلب از رسول الله (ص ) ارث مى برند، سوگند به خدا كه دروغ مى گويند، زيرا ما سراغ نداريم كه جز بر اساس خويشاوندى باشد .
اين نمودارها به خوبى شفاف مى سازد كه فشارهاى بنى اميه در زمان امام حسين عليه السلام كه هم زمان با دوران معاويه بوده است ، تا چه حد تراكم حاصل نموده بود.
بنى اميه همين گونه خود را وارث رسول الله (ص ) مطرح ساختند. خود را ولى امر مسلمآنان معرفى نمودند و حتى خود را ولى دم عثمان مطرح ، پيراهن عثمان را علم كردند تا در برابر رقيبان خود بستيزند. آنان در جعل سخن در مورد خون خواهى عثمان بپا نخيزد بايد منتظر بلاى آسمانى باشد، لو لم يطلب الناس بدم عثمان لرموا با لحجاره من السماء! (137)
اى فرهنگ و روش اگر فرصت تداوم حاصل مى نمود تمام جامعه اسلامى را فرا مى گرفت و اگر تمام مردم در فرهنگ و انديشه همانند شام مى انديشيد چه چيزى از قرآن و عترت باقى مى ماند؟!
2 - محور دوم فرهگ سازى آنان تهاجم فرهنگى عليه اهل بيت و عترت رسول الله (ص ) بود. حزب عثمانيه نقل احاديث فراوان از رسول الله (ص ) در شان اهل بيت را منع نمودند. معاويه صريحا دستور مى دهد كه كسى نبايد احاديث رسول الله (ص ) را در منقبت على عليه السلام نقل كند. (138) ياران و دوستداران آنان را به دار مى كشيدند و زبان ميثم تمارها را بر بالاى دار مى بردند تا فضيلت على را بر زبان نياورند. (139)
از جانب ديگر تهاجم تبليغاتى در جهت مخدوش جلوه دادن چهره تابناك عترت به اوج خود مى رسد. از چهره شاخصى چون على عليه السلام چهره اى مى سازد كه مردم شام وى را مسلمان نمى شناسند. هنگامى كه مى شوند كه على در مسجد مضروب شده تعجب مى كنند كه وى چرا به مسجد در آمده . هزاران سخنگوى جيره خوار بر فراز هفتاد هزار منبر على را سب و نفرين مى نمايند. خطيبان نمازهاى جمعه و جماعات خطبه بدون لعن بر على را باطل مى دانند. در اجتماعات نهادينه دينى مانند نماز جمعه و نماز عيد قربان نماز عيد فطر على اين چهره درخشان و شفاف مورد لعن قرار مى گيرد. فاطمه عليها السلام را مردم شام به عنوان دختر رسول الله (ص ) از عايشه و خواهر معاويه مى پندارند! (140)
اين ها برخى از پى آمدهاى تهاجم تبليغى بنى اميه است كه از چهره هاى تابناك مانند على و فاطمه عليها السلام اين گونه چهره مى سازند. و اين گونه معاويه را به عنوان نزديكترين خويشاوند رسول الله (ص ) مطرح مى نمايد. كه تمام شوون رسول الله (ص ) از جمله رهبرى به وى منتقل شده است . اين موارد گواه صادق بر اين حقيقت مى باشند كه همواره بر تراكم اين فشارها در عهد بنى اميه افزدوه مى شده است تا در زمان معاويه به اوج مى رسد. اگر اين چهره اهل بيت اين گونه معرفى مى شد چه پى آمدهايى بدنبال مى داشت ؟ ايا از عترت و قرآن چيزى باقى مى ماند؟!

next page

fehrest page

back page