جريان شناسي فكری معارضان قيام كربلا

محمد رضا هدايت پناه

- ۵ -


فصل چهارم: بازتاب تفكر عثمانى در كربلا

نمادها و شعارهاى مذهب عثمانى در كربلا

تفكر عثمانى در كربلا به جهت تقابل مستقيم با تشيع واقعى، بسيار محسوس تر و آشكارتر ظهور و نمود پيدا كرد. نصوص و شواهدى كه در اين باره وجود دارد و در ادامه به آن خواهيم پرداخت، جاى هيچ گونه شك و ترديد باقى نمى گذارد كه بر سپاه عمر بن سعد ـ حداقل بر بخش قابل توجهى از اشراف و فرماندهان و پيادگان و سواره نظام ـ چنين تفكرى حاكم بوده است.

اين سياستى بود كه از ابتدا بنى اميه آن را دنبال مى كردند; معاويه خونخواهى عثمان را به عنوان خليفه مظلوم! بهانه اى براى اظهار مخالفت هاى خود و مقابله با حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار داده بود، يزيد و حزب اموى نيز همين سياست را ادامه دادند و به دنبال انتقام از اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به انتقام كشته هاى اجداد كافرشان در بدر بودند. چنان كه ابن عباس سياست بنى اميه را در مقابله با اهل بيت رسول الله (صلى الله عليه وآله) در آن نامه شديداللحن خود به يزيد به خوبى افشا كرده است.

همچنين ابن عباس به اين سياست وقتى امام حسين(عليه السلام) خواست از مكه به عراق حركت كند، اشاره كرد و گفت: «بيم آن دارم كه مانند عثمان در برابر زنان و اهل بيتت كشته شوى.» ([1]) حضرت نيز آن گاه كه در ميدان كربلا ديد سپاه عمر بن سعد به سوى حرم او هجوم مى برند، سخن ابن عباس را يادآورى كرد و فرمود: «خدا بيامرزد ابن عباس را كه به اين موضوع اشاره كرد. ([2]) عمرو بن سعيد اشْدَق وقتى صداى شيون زنان بنى هاشم را در مدينه شنيد، گفت: «اين شيون و زارى به انتقام آن شيون» و زارى كه بر عثمان شد! ([3]) مروان نيز وقتى سر مقدس امام حسين(عليه السلام) را در مقابل خود ديد، روزها و حوادثى را كه بر عثمان وارد شده بود به ياد آورد. ([4])

چنانچه از بُعد سياسى و نظامى به اين موضوع بنگريم، اين امر طبيعى است كه ابن زياد براى آماده سازى و اعزام سپاهى در برابر امام حسين(عليه السلام) اين احتمال را ـ با توجه به اوضاع سياسى كوفه ـ بايستى مى داد كه فرماندهان و نيروهاى اصلى، اعم از پياده نظام و سواره نظام، بايد به گونه اى سازماندهى شوند كه پس از خارج شدن از كوفه با دشمن او همدست نشده، بر ضد او به كوفه باز نگردند. در غير اين صورت، اولاً; چگونه سپاهى را كه كاملاً گرايشهاى شيعى و ضد اموى داشتند همانند مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر و افرادى ديگر كه خود را به امام رسانده بودند) مى توانست آماده سازد؟! و ثانياً; بر فرض آماده سازى و اعزام چنين نيروهايى با فشار و تهديد، چه اطمينانى بود كه چون از كوفه خارج شدند، سر به شورش برنياورده، به امام ملحق نشوند؟! ([5]) شاهدْ اين كه بلاذرى مى گويد: از هر هزار نفرى كه ابن زياد به كربلا اعزام مى كرد، تنها دويست نفر آنان به آن جا مى رسيدند و باقى در ميانه راه فرار مى كردند; چرا كه از جنگ با امام حسين(عليه السلام) كراهت داشتند. ([6]) ابوحنيفه دينورى نيز همين مطلب را تأييد كرده است. ([7]) اين كراهت بدان اندازه بود كه حتى برخى از عثمانى مذهب ها نيز صحنه را ترك كرده، از كربلا باز مى گشتند; مانند هرثمه و شيبان بن مخرم. اين اخبار به يقين  بر ابن زياد پوشيده نبوده است و شايد به همين دليل از مذاكرات عمر بن سعد با امام حسين(عليه السلام) به شدت به وحشت افتاد و به شمر فرمان داد تا چنانچه از دستور سرپيچى كرد، بلافاصله او را بكشد و خود فرماندهى سپاه را به دست گيرد. تكرار نامه هاى ابن زياد مبنى بر تمام كردن كار، شاهد ديگرى بر وحشت او از تأثير پذيرى سياسى نيروهايى است كه به كربلا اعزام كرده بود. شايد به همين دليل به فكر او رسيد كه از نيروها و فرماندهان نظامى بصره كمك گيرد و از آنان خواست تا خود را به كربلا برسانند. ([8])گر چه ما دليلى بر حضور بصريان در سپاه عمر بن سعد نداريم اما اين گزارش نشان مى دهد كه اوضاع سياسى سپاه اعزامى و حوادثى كه در راه اتفاق افتاده بود، عبيدالله را به اين فكر انداخته است كه نمى تواند چندان به كوفيان اعتماد داشته باشد; مگر افرادى كه از نظر فكرى همسو با باند اموى و عثمانى باشند.

به همين دليل، سخنان، مناظرات و گفتوگوهاى برخى از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و نيروهاى ديگر كه به آن ها خواهيم پرداخت، ماهيت تفكر عثمانى آنان را به منصه ظهور مى رسانَد; اگر آنان فرار نكرده و سخنان امام نيز هيچ گونه تأثيرى جز بر افراد بسيار اندكى كه به امام ملحق شدند نداشت، نه از روى اكراه و جهل كه از كينه و دشمنى با اهل بيت(عليه السلام) بوده است. بنابراين، آن چيزى كه نيروهاى ابن زياد را در كربلا جمع كرد تا آن جنايات را بر خاندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به شديدترين وجه ممكن وارد كردند پشتوانه اش نمى توانست تنها چند درهم و دينارى باشد كه به جيب اين و آن ريخته بودند; بلكه پشتوانه فكرى و سياسى داشت كه آن را به زبان هاى گوناگون در كربلا اظهار كردند.

بنابراين، نه معقول است و نه با آنچه در كربلا اتفاق افتاده سازگار است، كه بپذيريم سپاهى تا به كربلا نرسيده از مقابله با امام حسين(عليه السلام) و شمشير كشيدن به روى او كراهت دارد و از نيمه راه فرار مى كند، اما همين نيروهاى باقى مانده ـ با همين تعريف و مشخصه هاى آنان كه فرار كردند ـ وقتى كه به كربلا مى رسند، يكدفعه روحيات و خواسته ها و انديشه هاشان تغيير مى كند; آن قدر كه بنا بر تعريف امام سجاد(عليه السلام)، هر يك از نيروهاى عمر بن سعد با كشتن امام حسين(عليه السلام) رضا و رضوان و تقرب به خداى  عز و جل را مى طلبيدند؟! ([9]) يا بايد روايت امام سجاد (عليه السلام) را كذب محض بدانيم و يا اين كه بر اساس شواهد و دلايلى كه تا حال بيان شد و در ادامه نيز خواهد آمد، بگوييم آنان كه به خود را كربلا رساندند و مرتكب بدترين جنايات شدند از نظر فكرى و سياسى كسانى بودند كه شعار يا لثارات عثمانشان در كربلا و چند سال پس از آن در مقابله با مختار بلند شد.

به نظر مى رسد كه برداشت اصحاب امام نيز از نيروهاى گرد آمده در كربلا اين بوده كه آنان از نظر فكرى مخالف با اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيان هستند; چنانچه وقتى قرة بن قيس حنظلى از طرف عمر بن سعد به سوى امام آمد تا از هدف حركت او به سوى كوفه سؤال كند، آن حضرت از ياران خود پرسيد: «آيا اين مرد را مى شناسيد؟» حبيب بن مظاهر به امام پاسخ داد: «آرى، او از قبيله حنظله تميم و خواهر زاده ى ما است و من او را مردى خوش عقيده مى دانستم و باور نمى كردم كه در اين معركه حاضر شود. ([10]

چنين نيروهايى در سپاه عمر بن سعد ممكن است استثنايى باشند و يا در اقليت قرار داشته باشند; اما آنچه مهم و نكته اصلى كلام حبيب است، تصور و برداشت اوست كه نيروهاى عقيده مند به امام، در اين صحنه مقابل امام حسين(عليه السلام) حاضر نشده و نخواهند شد و سپاه عمر بن سعد تشكيل يافته از نيروهاى ضد شيعى و به تعبير ديگر عثمانى است. در غير اين صورت، چرا حبيب كه خود شاهد كناره گيرى مردم كوفه از دور مسلم بوده، بايد تعجب كند كه چنين شخصى در سپاه ابن زياد حاضر شده است؟ اين نشان مى دهد كه كناره گيرى و خانه نشين كردن مردم با تهديد و ارعاب و برقرارى حكومت نظامى، يك امر است و شمشير كشيدن به روى امام و كشتن آن حضرت امر ديگرى است كه نياز به يك پشتوانه سياسى ـ مذهبى قوى دارد; چيزى كه در كربلا به زبان هاى مختلف آن را اظهار كردند. مؤيد اين نكته ـ كه گرايش مذهب عثمانى بر بسيارى از سپاه عمر بن سعد حاكم بوده ـ است كه پس از حادثه كربلا، بسيارى از آنان در سپاه عبدالله بن مطيع اجتماع كرده، شعار يا لثارات عثمان سر مى دادند. رفاعة بن شداد چون اين شعار را از آنان شنيد، از آنان جدا شد و گفت: «ما را با عثمان چه كار! كسانى را كه انتقام خون عثمان را مى طلبند، يارى نخواهم كرد و همراه آنان نخواهم جنگيد.» سپس به مختار پيوست. وى به هنگام نبرد اين رجز را مى سرود:

أنا ابن شداد على دين على *** لست لعثمان بن اروى بولى ([11])

و چون مختار آنان را شكست داد و اسير كرد افراد بسيارى را كه در كربلا حضور داشتند، به قتل رساند. ([12])

موارد متعددى در زمينه تأثير و حاكميت انديشه هاى عثمانى بر سپاه عمر بن سعد گزارش شده كه توضيح آن ها خواهد آمد. داستان شيبان بن مخرم و خالد بن عرفطه و هرثمه كه پيش از اين بيان شد، نمونه هايى است كه نشان مى دهد چه نيروهايى در كربلا حاضر شدند; به خصوص فرماندهان كه هيچ جنايتى را فرو نگذاشتند.

آنچه ممكن است در اين باره به ذهن بيايد و پذيرش حاكميت تفكر عثمانى را بر سپاه عمر بن سعد اندكى با مشكل روبه رو كند، تعداد سپاه سى هزار نفرى كوفه است كه چگونه ممكن است اين تعداد عثمانى در كوفه وجود داشته باشد؟!

اولا; اين سخن به معناى اين نيست كه تمام افراد سپاه عمر بن سعد عثمانى بوده اند، بلكه بر اساس گزارشهاى مستند تاريخى، در سپاه عمر بن سعد از گروه هاى ديگرى مثل اراذل و اوباش كوفه ـ كه در هر شهرى از اين افراد وجود دارد و مورد بهره بردارى سياسى حكام قرار مى گيرند ـ وجود داشته است. شناسايى افراد شرور و جانى و شرابخوار و هرزه ـ كه تصريحات مورخان و شواهد تاريخى را ثابت مى كند ـ مجال ديگرى را مى طلبد. ([13]) ثانياً; استبعاد اين موضوع با توضيحاتى كه در بخش دوم درباره ى شكل گيرى مذهب عثمانى در كوفه، داديم پاسخ داده شد. ثالثاً; سپاهيان عمر بن سعد به تصريح مسعودى ([14]) و سبط بن جوزى ([15]) و سمهودى ([16]) بيش تر از شش هزار نفر، نبوده اند. اين تعداد با توجه به روايت بلاذرى كه از هر هزار نفرى كه از كوفه اعزام مى شد بيش تر از دويست نفر به كربلا نمى رسيد، مقبول مى افتد و معلوم مى شود آمارى كه برخى از مورخان ([17]) گفته اند، مستند به گزارشهايى است كه راويان در كوفه مشاهده كرده اند و اعزام آنان از كوفه بوده است. تعداد شش هزار نفر، با توجه به جمعيت كوفه كه تنها در جنگ صفين قريب به شصت و يا هشتاد هزار نيرو از سپاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را تشكيل مى داد، جمعيت زيادى در مقابل شيعيان نيست.

افزون بر اين، با توجه به روايت بلاذرى، چنانچه نسبت دويست را به (يك پنجم) لحاظ كنيم و حضور سى هزار نفر كوفى را در كربلا بپذيريم، بايد بگوييم سپاهى در حدود 150 هزار نفر از كوفه اعزام شده كه يك پنجم آن ـ يعنى سى هزار نفر ـ به كربلا رسيده و باقى در ميان راه فرار كرده اند. اما اين، مطلبى است كه از نظر عقلى و عرفى به هيچ وجه مقبول نيست. علاوه بر اين كه چه ضرورتى داشته كه براى رويارويى با امام ـ كه تعداد كمى همراه او بوده اند بيست ـ و چند هزار نفر و يا سى هزار نفر اعزام كنند; آنهم با توجه به تشيع كوفه.

ممكن است بپذيريم كه آنان از ترس و فشار نظامىِ ابن زياد دور مسلم را خالى كردند و او را يارى نرساندند، اما مقبول نيست كه براى كشتن امام حسين(عليه السلام) نيز به اين آسانى خود را در اختيار ابن زياد قرار دهند. پس آن چندين هزار نفرى كه گروه توابين را تشكيل دادند و يا مختار را همراهى نمودند، چه كسانى بودند و از كجا جمع شدند؟ و چنانچه تعداد بيست و چند هزار نفر و يا سى هزار نفر كوفيان را بپذيريم، چگونه مختار توانسته در شهر كوفه در برابر اين تعداد قيام كند؟!

منع آب; بارزترين نُمود تفكر عثمانى در كربلا

چنان كه پيش از اين توضيح داديم، بر اساس انديشه هاى مذهب عثمانى، اميرالمؤمنين على(عليه السلام) نقش اصلى را در هدايت و رهبرى شورشيان بر ضد عثمان بازى كرد. حداقل سياست هاى آنان اين گونه اقتضا مى كرد كه چنين تهمتى را به امام و اهل بيت او بزنند و آن را در ميان مسلمانان شايع كنند. در جريان قتل عثمان، آنچه از نظر عاطفى احساسات را مى توانست جريحه دار كند و بهانه اى براى عثمانى مذهبان باشد تا با آن مسلمانان را بر عليه امام على(عليه السلام) تحريك كنند، ممانعت شورشيان از رسيدن آب به عثمان در طول محاصره و سرانجامْ كشتن او با لب تشنه بود. عثمان به امام پيام فرستاد و از او خواست تا او را از تشنگى نجات دهد. امام نيز با طلحه و زبير صحبت كرد و اين كار آنان را غير انسانى برشمرد، ولى آنان به اميرالمؤمنين(عليه السلام) جواب رد دادند ([18]) و آن حضرت دو بار تلاش كرد تا به عثمان آب برساند. منابع در اين باره اخبار متفاوتى نقل كرده اند. بيش تر منابع مى گويند امام موفق شد. ([19]) بنابر روايات ديگر، اميرالمؤمنين (عليه السلام) امام حسن(عليه السلام) را براى رساندن مشك آب به عثمان مأمور كرد. ([20]) روايت ديگرى نيز مى گويد كه عمار با محاصره كنندگان سخن گفت و آنان را به خاطر اين كار نكوهش نمود و خواست به عثمان آب برساند، ولى طلحه مانع او شد. از اين رو، به نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد و درخواست كرد تا آب به عثمان برساند، و خود آن حضرت مشك آبى به او رساند. ([21]) با وجود اين تلاش ها ـ كه به تعبير ابن ابى الحديد، اگر جعفر بن ابى طالب نيز به جاى عثمان در محاصره بود، اميرالمؤمنين بيش از آنچه براى عثمان تلاش كرد نمى توانست براى جعفر انجام دهد ([22]) ـ امويان اين را بهانه اى براى سركوب حكومت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت او و نيز كشتن شيعيان قرار دادند.

رفتار سياسى اى كه عثمانى مذهبان پس از كشته شدن عثمان اتخاذ كردند، اين بود كه همچنان كه عثمان با لب تشنه كشته شد، شيعيان را نيز تشنه بكشند. نمونه آن، جلوگيرى آب از نيروهاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) در صفين بود. علت اين اقدام ـ همچنان كه وليد بن عقبه گفت ـ انتقام از اميرالمؤمنين(عليه السلام) و نيروهاى او بود كه عثمان را با لب تشنه كشتند. ([23]) سليل بن عمرو سكونى نيز در شعر خود براى تحريك معاويه چنين مى گفت:

امنع الماء من صحاب على  ***  أن يذقوه و الذليل ذليل

و اقتل القوم مثل ما قتل الشيخ  ***  ظمئاً و القصاص أمر جميل ([24])

نمونه ديگر اتخاذ اين سياست، در شهادت محمد بن ابى بكر و مسلم بن عقيل است كه از دادن قطره اى آب به آنان امتناع ورزيدند. ([25])

در باره ى حادثه كربلا نيز اين مسأله در نظر بود و از همان ابتدا سياست بر آن بود تا از دستيابى امام حسين(عليه السلام) و يارانش به آب جلوگيرى كنند و دقيقاً همان كارى را كردند كه در صفين انجام دادند. همسويى اين دو ماجرا همسويى فكرى حاكم بر آن دو را مى نماياند.

دستور منع آب از امام حسين(عليه السلام) چندين بار از سوى يزيد و ابن زياد تكرار شده است. و اين تكرار، اهميت اين موضوع را در نزد امويان مى رساند. اما بارزترين و بهترين دستور در اين زمينه، نامه مشهور ابن زياد است كه در شب هفتم به دست ابن سعد رسيد. مضمون اين نامه چنين است: ميان حسين و اصحابش و آب جلوگيرى كن و نگذار از آن قطره اى بچشند; چنانكه با عثمان بن عفان، آن مرد پرهيزكار و پاك چنين كردند. ([26])

در اين نامه و دستور صادره در آن، بازتاب تفكر عثمانى كاملاً آشكار و  صريح است. و اين نامه از بارزترين نمادهاى تفكر عثمانى در حادثه كربلا به شمار مى آيد.

به يقين، حساسيت اين موضوع و اهميت آن در انديشه عثمانى، عمر بن سعد را بر آن داشته تا كسى را مأمور انجام اين مهم كند كه داراى چنين تفكرى بوده باشد تا دستور را به بهترين شكل آن به اجرا در آورَد و درباره ى آن كوتاهى نكند. از همين رو، انتخاب عمرو بن حجاج زبيدى ـ با توجه به گرايش هاى عثمانى او كه پيش از اين بيان كرديم و در جاى ديگر نيز خواهيم گفت ـ يك انتخاب كاملاً دقيق و حساب شده بوده و عمرو بن حجاج نيز از فلسفه اين دستور و مضمون نامه اطلاع داشته است.

ظهور انديشه هاى سياسى عثمانى و علوى در مناظرات و گفتوگوها

به تحقيق، آنچه در كربلا رخ داد يك تقابل نظامى صرف دو سپاه برابر نبود. بلكه آنچه در پس اين تقابلِ به ظاهر نظامى قرار داشت، تقابل دو انديشه و تفكر بود كه در كربلا، رو در روى هم قرار گرفتند.

پيش از رسيدن امام به كربلا وقتى مالك بن نسير بَدّى كندى نامه عبيدالله را مبنى بر در تنگنا قرار دادن امام و اصحابش در يك سرزمين خشك و به دور از آب، به دست حر رساند و حر امام را از مضمون نامه آگاه كرد، ابوالشعشاء يزيد بن زياد مهاصر كندى، مالك را به خاطر رساندن اين نامه مورد سرزنش قرار داد. مالك بن نسير در پاسخ و توجيه انجام اين مأموريت، وفادارى خود را به بيعت با يزيد كه از او به امام تعبير كرد و نيز اطاعت از دستور او اعلام نمود. ([27]) اين پاسخ، بيانگر عثمانى بودن مالك بن نسير و كوفيانى است كه در كربلا اجتماع كرده در برابر امام صف آرائى كردند. اين در حالى است كه شيعيان در نامه خود به امام حسين (عليه السلام) نوشتند كه «امامى جز تو نداريم؟». از اين رو، بديهى است كه مالك بن نسير در وقت ورود، بر حر سلام كند ولى بر امام سلام نكند.

بنابراين، تصور اين كه تمام كوفيان با يزيد بيعت نكرده و خلافت او را نپذيرفته اند، كاملا قابل تأمل و ترديد جدى است. بلكه چنان كه پيش از اين بيان كرديم، اشراف و رؤساى برخى قبايل و به تبعيت از آنان، افراد قبايل كوفه با يزيد بيعت كرده بودند; چنان كه مالك بن نسير نيز به موضوع اعتراف كرده است.

از روز دوم محرم تا عاشور هشت روز بيش نبوده و ما از حوادث روزهاى اوليه نيز اطلاع چندانى نداريم و ماجراى قيام با بستن آب، از روز هفتم وارد مرحله جدى و حساس خود شد، اما در شب عاشورا و روز عاشورا حوادث و جرياناتى رخ داد كه بهتر نشان مى دهد كه در حقيقتْ جنگ بر سر چه چيزى است. آنچه مربوط به موضوع ماست، سخنان و مناظراتى است كه از هر دو سو انجام شده و نمايندگان هر يك به نحوى خواسته اند انديشه خود را بيان كنند. اين مناظرات هر چند اندك است، اما كمى تأمل و دقت در آن ها موضع سياسى و مذهبى دو سپاه را معين و مشخص مى كند.

در شب عاشورا مذاكره و گفت وگوى بسيار مهمى ميان زهير بن قين با عَزْرَة بن قيس احْمَسِى صورت گرفت. اين گفت وگو پس از سخنان حبيب بن مظاهر به زهير بود كه عرزه در جلوى سپاه عمر بن سعد سخنان آنان را شنيد و به زهير گفت: «اى زهير، جاى بسى تعجب است كه ما تو را عثمانى مذهب مى شناختيم، ولى اينك از جمله شيعيان اين خاندان شده اى؟!» ([28]) با توجه به مكتب فكرى عزره، اين سخن او در حقيقت اعتراضى به زهير است كه به جاى اين كه در كنار وى و هوادارانش باشد، در صف مخالفان فكرى او قرار گرفته است. تعبير ديگر عزره در باره ى زهير كه «چگونه ترابى گشته اى ([29])؟» دليل آشكارى بر عثمانى بودن عزره است; زيرا همان طور كه پيش تر گفتيم، تنها امويان و عثمانيان از شيعيان به ترابيه نام مى بردند و اين گونه سخن گفتن، ادبيات سياسى يك عثمانى مذهب است.

در پاسخ زهير نيز نكته قابل توجهى بيان شد كه كاملاً آشكار مى سازد كه دو گروهِ مقابل هم، داراى دو مذهب سياسى متفاوت (تشيع و عثمانى) بوده اند. زهير ضمن برشمردن اين كه او از جمله كسانى نبوده است كه امام را به كوفه دعوت كرده اند، بيان مى دارد كه «من چون موقعيت و جايگاه او را نسبت به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) انديشه كردم، به اين نتيجه رسيدم كه او را بر شما و حزب شما مقدم داشته، در حزب او باشم و يارى اش كنم.»; عرفت ما يقدم عليه من عروه و حزبكم فرايت ان انصره و ان اكون فى حزبه.

زهير با اين كلام و استفاده از عبارت «حزب» آشكار ساخته كه دو حزب سياسى و فكرىِ مخالف هم در برابر يكديگر قرار گرفته اند; يك حزب كه به حقانيت اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) معترف است و حزبى كه مخالف آنان است. البته اين حزب مخالف مى توانست اعم از عثمانى مذهبان و خوارج باشد. ([30])

اين سخن عزره شبيه سخن زرعة بن ابان دارمى است كه وقتى امام حسين (عليه السلام) خواست به شريعه فرات رود، به نيروهاى تحت امرش فرياد زد «تا شيعيانش به كمك او بدين جا نرسيده اند، نگذاريد به آب دست يابد و كار او را تمام كنيد. ([31])» در حقيقت او نيز با اين سخن، خود را در حزب مخالف شيعيان امام حسين (عليه السلام) فرض كرده و هيچ دليل ندارد كه در اين جا ما از كلمه شيعه معناى اصطلاحى آن را ـ به خصوص با توجه به شرايط موجود ـ در نظر نگيريم و آن را بر معناى لغوى اش حمل كنيم; حتى بر فرض معناى لغوى نيز تنها مصداقى كه در آن اوضاع و شرايط حادِّ امام مى تواند پيدا كند، شيعيان مذهبى خالص هستند. در نظر داشته باشيم كه تعداد قابل توجهى از آنان كه با امام آمده بودند، وقتى تغيير شرايط براى امام و شمارش معكوس شكست آن حضرت را ديدند، در ميانه راه فرار كردند و او را تنها گذاشتند و حتى بالاتر از اين، ضحاك بن قيس مشرقى نيز كه تا لحظات آخر در ركاب امام جنگيد، بر اساس شرطى كه قبلا با امام بسته بود، وقتى ديد ديگر امام ياورى ندارد، از او جدا شد و صحنه جنگ را ترك كرد.

در دومين مناظره اى كه در شب عاشورا انجام شد، اعلام شد كه سپاه عمر بن سعد از نظر مذهبى خود را كاملاً جدا از افكار و انديشه هاى مذهبى و سياسى امام مى دانند. وقتى امام آيه شريفه ( و لايحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لأنفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين* ما كان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتّى يميز الخبيث من الطيب )را قرائت كرد، بلافاصله يكى از سواركاران سپاه كوفه كه امام و يارانش را تحت نظر داشتند، جواب داد: «به خدا سوگند آن پاكيزگان ما هستيم و خبيثان شما مى باشيد.»

قرائت اين آيه در آن اوضاع و شرايط به مثابه صدور بيانيه اى از طرف امام در باره ى خود و سپاه عمر بن سعد است. از نظر امام، اختلاف ميان او و گروه مقابل يك اختلاف سليقه و يا در امور جزئى سياسى ـ مذهبى نبود، بلكه به فاصله بهشت و جهنم بود، و طرف مقابل نيز همين قضاوت و تصور را داشت; چنان كه در ادامه خواهيم گفت كه افراد ديگرى نيز از سپاه عمر بن سعد همين قضاوت را داشتند و به امام و يارانش وعده ى دوزخ و نوشيدن از حميم جهنم را مى دادند و بيان چنين اعتقادى با اين گونه سخنان، نهايت تضاد و تقابل ميان دو انديشه و تفكر سياسى ـ مذهبى را نشان مى دهد.

اين جا ديگر سخن از زور و تهديد ابن زياد نبود كه اين شخص را به اظهار چنين عقيده اى وا داشته باشد، بلكه سخنى از سر اعتقاد بيان كرده است. از جهت ديگر، ادبيات به كار برده شده در سخن اين شخص را وقتى با ادبيات سياسى عثمانيان مقايسه كنيم ـ كه امام حسين(عليه السلام) را كذاب بن كذاب معرفى مى كردند ـ تفاوتى ديده نمى شود. آيا توهين به امام با تعبير خبيث با سب و لعن افراطيون عثمانى و ناصبى مذهب تفاوتى دارد؟! آيا نه اين است كه اگر كسى به اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين توهينى مى كرد، از لحاظ قواعد فكرى و مذهبى او را در شمار مخالفان آن حضرت و عثمانى مذهبان قرار مى داديم؟! بر فرض كه تصور كنيم چنين افرادى قبلاً از شيعيان سياسى بوده اند، اما اينك با اين سخنان آشكار مى سازند كه موضع سياسى ـ مذهبى آنان جدا شده است و آن را اينك صريحاً اعلام مى دارند. همانند خوارج كه گرچه در ابتدا از شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند، اما در زمانى كه صف خود را جدا كردند و به صورت حزبى جداگانه با انديشه اى جديد اعلام موجوديت كردند، ديگر نمى توانيم آن ها را از نظر فرقه شناسى در شمار شيعيان قرار دهيم و بگوييم كه شيعيانش او را به شهادت رساندند. افرادى را نام برده اند كه در طول حوادث و جريانات سياسى جامعه به تغيير موضع خود اقدام كرده اند و با اين كه پيش تر علوى مذهب بودند، عثمانى شدند.

همانطور كه مى دانيم در روز عاشورا امام و يارانش بيش از هرگونه درگيرى نظامى، سعى بر آن داشتند تا اگر امكان دارد با گفت وگو اختلافات را حل نمايند و خونى ريخته نشود، اما جز تعداد سى نفر كه پس از شنيدن پيشنهادهاى امام به او ملحق و شهيد شدند ([32]) ـ از جمله ابوالشعثاء يزيد بن زياد بن مهاصر كندى ([33]) ـ كس ديگرى به سخنان امام كوچك ترين توجهى ننمودند . روشن است كه ايستادگى بر موضع خود، نشان از انگيزه و اهدافى دارد كه آنان را در مقابل امام قرار داده است.

پس از سخنان امام حسين(عليه السلام) ، برخى از ياران آن حضرت نيز قدم پيش نهادند تا شايد به گونه اى ديگر سخن گويند و مفيد واقع شود. گفته اند نخستين كسى كه از ياران امام با سپاه عمر بن سعد سخن گفت ، زهير بن قين بود. با توجه به اين كه برخى از آنان، هم از جهت فكرى و سياسى و هم از جهت مذهبى و دينى، از زهير مشهورتر بودند (مانند برير بن خضير، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و ابوثمامة الصائدى و عابس بن شبيب شاكرى كه هر يك از اين افراد از شجاعان عرب و بزرگان و رهبران شيعه و قراء مشهور كوفه بودند ([34])) به نظر مى رسد كه پيش قدم شدن كسى كه سابقه سياسى او عثمانى بوده، بى دليل نبوده و شايد از جهت تناسب حال با سپاه عمر بن سعد بوده است; چرا كه وقتى زهير نصيحت هاى بسيارى كرد، آنان علاوه بر فحاشى به او، عبيدالله بن زياد را تمجيد و ستايش و دعا كردند و گفتند به تنها چيزى كه رضايت خواهند داد، تسليم در برابر امر ابن زياد است، و در غير اين صورت امام و هر كه را با اوست خواهند كشت . و چون زهير به سخنان خود ادامه داد از امام بدو پيام رسيد كه فلعمرى لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ فى الدعاء، لقد نصحت هولاء و ابلغت لو نقع النصح و الابلاغ. ([35])

تشبيه زهير به مؤمن آل فرعون با توجه به زمينه كاربرد آن مى تواند حاكى از تفكر سياسى و مذهبى سپاه عمر بن سعد باشد كه زهير اينك از آنان جدا شده و همانند مؤمن آل فرعون، قوم خود را كه پيش از اين با آنان هم مسلك و مرام بوده، نصيحت مى كند. نگاهى به كار برد اين اصطلاح، اين موضوع را بهتر به ذهن نزديك مى نمايد كه به عنوان نمونه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) از ابوذر به مؤمن آل فرعون تعبير كرده است. اين بدان سبب بود كه وى اخبارى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كرد كه ديگران نشنيده بودند و با سياست هاى عثمان و هيأت حاكمه مخالفت داشت. عثمان از اين سخنِ امام على(عليه السلام) به شدت ناراحت شد. ([36]) شايد دليل آن، نكته اى است كه در اين تشبيه نهفته است و آن كنايه حضرت است به اين كه تمام كسانى كه در برابر ابوذر قرار گرفته اند، منحرف از حق مى باشند. نمونه ديگرْ اين كه يعقوب بن عبدالله بن سعد اشعرى و اشعث بن اسحاق بن سعد بر خلاف عموم اشعريان كه شيعى بودند، مذهب اهل تسنن را اختيار كرده بودند. از اين رو هر وقت جرير بن عبدالحميد قاضى رى، يعقوب را مى ديد مى گفت: «هذا مؤمن آل فرعون». ([37]) همچنين محمد بن احمد ابوجعفر سمنانى اشعرى حنفى (م. 444) كه در فروعْ حنفى مذهب و در اصول و كلامْ اشعرى مذهب بود، چون وى در زمان خودش تنها كسى بود كه اين گونه باشد، ابوبكر بن العربى معافرى او را به «مؤمن آل فرعون» تشبيه مى كرد. ([38]) موارد ديگرى نيز وجود دارد كه از چنين تعبيرى براى كسى كه راه خود را از قوم و گروه خود جدا نموده، استفاده كرده اند.

پيشقدم شدن زهير براى نصيحت، ستايش و دعا در حق ابن زياد از طرف سپاه عمر بن سعد، و تشبيه زهير به مومن آل فرعون از طرف امام حسين(عليه السلام)، جملگى مؤيد و شاهدى بر گرايش سپاه عمر بن سعد به مذهب عثمانى است.

ديگر از گفت وگوها و مناظرات بسيار مهم حاكى از حاكميت تفكر عثمانى بر سپاه عمر بن سعد، مباهله برير بن خضير با يزيد بن مَعقِل است. به خاطر اهميت بسيار اين سخنان ـ كه مى توان آن را يك مناظره ى علمى و عقيدتى برشمرد كه نمايندگان دو حزب تشيع و عثمانيه در آن به طرح عقايد خود پرداخته و يكديگر را به مباهله دعوت كرده اند ـ عين آن سخنان را در اين جا مرور مى كنيم:

يزيد بن معقل چون از سپاه ابن سعد براى نبرد بيرون آمد، خطاب به برير بن خضير گفت: «كار خدا را با خود چگونه مى بينى؟!» برير گفت: «به خدا سوگند، خدا با من نيكى كرد و به تو بد خواهد كرد.» يزيد گفت: «دروغ مى گويى; هر چند كه تا پيش از اين دروغگو نبودى. آيا به ياد مى آورى آن روزى را كه در بنى لوذان با هم بوديم و تو مى گفتى عثمان بن عفان بر خود اسراف كرد و معاوية بن ابى سفيان، هم گمراه است و هم گمراه كننده، و امام هدايت و حق على بن ابى طالب است؟» برير گفت: «شهادت مى دهم كه اين عقيده و نظر من است». يزيد گفت: و من شهادت مى دهم كه همانا تو از گمراهانى. برير پاسخ داد: «آيا مى خواهى باتو بر سر اين موضوع مباهله كنم و از خدا بخواهيم كه دروغگو را لعنت كند و آن كه سخن باطل مى گويد كشته شود.؟» پس با هم به مبارزه پرداختند و برير با شمشير چنان ضربتى به سر او زد كه شمشير تا مغز سر او فرو رفت و يزيد بن معقل كشته شد.([39])

اين مناظره نيز از صريح ترين مناظراتى است كه در تقابل دو انديشه تشيع و عثمانى، در كربلا انجام شده است و مى توان گفت آن دو، نمايندگان دو سپاهى بودند كه در ميان دو صف اينچنين عقايد و انديشه هاى خود را به ميدان آوردند و بر سر آن مباهله كردند. جالب اين كه وقتى پس از كشته شدن يزيد بن معقل كعب بن جابر ازدى، برير را شهيد كرد و به كوفه باز گشت، زنش به خاطر حضور در سپاه عمر بن سعد و به شهادت رساندن برير به عنوان سيد قراء كوفه از او جدا شد. كعب در جواب او و توجيه حضورش در سپاه عمر بن سعد، اشعارى سرود كه در برخى از مصرع هاى آن كاملاً به تفكر عثمانى خود و اطاعت و پيروى خود از امويان تصريح و افتخار كرده است. وى مى گويد:

فجردته فى عصبة ليس دينهم *** بدينى و انى بابن حرب لقانع

فابلغ (عبيدالله) اما لقيته *** بانى مطيع للخليفه سامع ([40])

وى همچنين در مناجات خود به وفادارى و اطاعت از يزيد افتخار مى كرد و از خدا مى خواست كه او را در شمار كسانى كه با او مخالفت كردند و اوامرش را اطاعت ننمودند، قرار ندهد. ([41])

از جمله سخنان و اصطلاحات به كار برده شده در كربلا، حفظ و لزوم جماعت و محكوم كردن هر گونه قيام و حركتى بر ضد حكومت مركزى بود. به همين دليل، امام و مسلم بن عقيل از طرف بنى اميه و هوادارانشان به بر هم زدن جماعت و خروج از جماعت مسلمانان و ايجاد تفرقه در ميان آنان متهم مى شدند و خروج و قيام امام را بر ضد يزيد، خروج بر امام مسلمانان مى دانستند و به همين دليل، قيام امام حسين(عليه السلام) و هر قيام ضد اموى را قيام خوارج در ميان مردم و جامعه تبليغ مى كردند.

در روز عاشورا، وقتى عمرو بن حجاج زبيدى، فرمانده جناح راست سپاه عمر بن سعد، به امام نزديك شد و خواست نيروهاى تحت امرش را براى حمله به امام تحريك و تشويق كند، به آنان خطاب كرد: يا اهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا فى قتل من مرق من الدين و خالف امام المسلمين. ([42]) پيش از اين، در باره  ى شخصيت سياسى عمرو بن حجاج سخن گفتيم و در ماجراى هانى و حركت او به همراه مزحجيان، بيان كرديم كه در مرحله نخست وى اعلام داشت كه خود و مذحجيان همفكرش بر بيعت و اطاعت از يزيد و ابن زياد استوار هستند و حركت آنان نه قيام بر ضد ابن زياد، كه تنها به جهت ناراحتى از انتشار خبر كشته شدن بزرگ قوم خود و براى اطمينان و كسب خبر از سلامت هانى بن عروه است. عمرو در اين جا به شكل صريح تر و كامل تر، نه تنها از عقيده ى خود ، كه از تفكر سياسى كوفيان تحت امرش كه در كربلا حاضر بودند، پرده برداشت و آنان را بر اطاعت از خليفه و  حفظ جماعت تشويق نمود و از آنان مى خواست كه در كشتن امام حسين(عليه السلام) كه بر امام مسلمانان (يزيد) خروج كرده و بدين وسيله از دين خارج گشته، شكى به خود راه ندهند.

اين انديشه كه هر حركت و قيامى بر ضد حاكمِ وقت، محكوم و باعث خروج از دين است، تفكرى بود كه بنى اميه آن را تبليغ مى كردند; آن هم بدون اين كه براى حاكم و به قدرت رسيدن او، قيد و شرطى بيان شود و رضايت و انتخابى از طرف مردم لحاظ گردد . در اصطلاحْ خليفه شدن «لابشرط» بود و تبعيت از هر حكمى كه صادر كرد، لازم دانسته مى شد. اين انديشه سياسى، از افكار و انديشه هاى اموى و عثمانى بود كه هم با دستورهاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در تضاد است ـ كه فرمودند: «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» ـ و هم با سيره و روش خلفاى قبلى سازش ندارد. ابوبكر مى گفت كه مردم وقتى از او پيروى كنند كه بر خلاف قرآن و سنت سخنى نگفته باشد. ([43]) عمر به مردم توصيه مى كرد كه هر گاه خلاف حركت كرد او را تذكر دهند. ([44]) حتى عمر بن عبدالعزيز هم كه از خلفاى بنى اميه است، همين مطلب را در ابتداى خلافت خود به مردم گوشزد كرد. ([45]) امام حسين(عليه السلام) نيز در تبيين اين موضوع فرمودند: «امام و پيشوا تنها كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدالت گيرد. ([46])» اما آنچه امويان مى خواستند، اطاعت بى چون و چرا بود و اين موضوع به صورت فرهنگ عمومى در جامعه شكل گرفته بود. از اين رو، شمر در توجيه حضور خود در كربلا اطاعت از دستورهاى پيشوا و حاكم را كه لازم الاجرا بود، مطرح مى كرد. عمرو بن حجاج نيز در كربلا به كوفيان مى گفت كه در كشتن كسى كه با امام مسلمانان مخالفت كرده و بدين وسيله از دين خارج شده، شك و ترديد به خود راه ندهند.

به طور كلى، تمام كسانى كه اين انديشه را داشتند ـ چه آنان كه در كوفه مقابل مسلم بن عقيل ايستادند و چه آنان كه در كربلا در سپاه عمر بن سعد بودند و به زبان هاى مختلفْ حركت امام را شورش و خروج از جماعت و مخالفت با خليفه و در نتيجه خروج از دين معرفى مى كردند و مى پنداشتند ـ تمام اين افراد نمى توانند شيعى باشند; زيرا چنانچه فرض بر اين باشد كه اين افراد شيعه بوده اند و در عين حال در انديشه سياسى آنان قيام امام حسين(عليه السلام) بر ضد يزيد محكوم به «بغى» و خروج از دين بوده، اين شيعيان به طريق اولى بايد شورش خود را بر ضد عثمان و كشته شدن خليفه، محكوم و حكم خروج از دين را براى خود نيز بپذيرند. در حالى كه در مقام مقايسه، عثمان با يزيد تفاوت هاى فاحشى داشت كه حركت و شورش بر ضد عثمان قابل قياس با يزيد نبود. عثمان صحابى رسول الله بود، شرابخوار نبود، ميمون باز نبود، فسق و فجور علنى نمى كرد و... حال اگر فرض بر اين گيريم كه آنان از شورش خود بر ضد عثمان پشيمان شده اند، اين همان تجديد نظر در افكار شيعى خود و در نتيجه انتقال از گرايش تشيع به عثمانى است. مگر اين كه بگوييم كه اين افراد اساساً با اين افكار ضد شيعى نمى توانند شيعى باشند، بلكه عثمانى و اموى هستند.

با اين توضيحات، آشكار مى شود كه صدور چنين سخنانى از افرادى چون مسلم بن عمرو باهلى و عمرو بن حجاج و ديگران در كوفه و كربلا، از موضع سياسى و انديشه هاى كدام حزب نشأت مى گيرد. آيا عمرو بن حجاج بهتر از اين مى توانست تفكر عثمانى و اموى خود و نيروهاى تحت امرش را اظهار كند؟! بنابراين، به نظر مى رسد كه عمرو بن حجاج از تفكر نيروهاى خود اطلاع داشته كه اين چنين صريح با آنان سخن گفته است و تنها از آنان مى خواسته تا در استحقاق كشتن امام حسين(عليه السلام) و يارانش شك و شبهه اى به خود راه ندهند.

در باره ى شمر نقل شده كه او نيز داراى چنين تفكرى بوده است. وى در كنار كعبه از خدا طلب بخشش مى كرد كه يك نفر به او متعرض شد كه چگونه توبه مى كنى و از خدا آمرزش مى طلبى در حالى كه در ريختن خون پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شريك بوده اى؟! شمر پاسخ داد: «ما چه مى توانستيم بكنيم؟ حاكمان و امراى ما چنين دستور دادند و ما اگر انجام نمى داديم ، از اين خرهاى آبكش هم بدتر بوديم.» ([47]) اين سخنان، و نيز مطالبى كه تاكنون در باره  ى سپاه عمر بن سعد گفتيم، ما را بر آن مى دارد تا از اين كه امام سجاد(عليه السلام) در باره ى سپاه عمر بن سعد مى گويد: كل يتقرب الى الله عز و جل بدمه ([48])، تنها توجيهى كه براى آن داشته باشيم، يا اين باشد كه فلسفه چنين توصيفى از آنان تفكر عثمانى و همين انديشه سياسى ـ مذهبى بوده كه در باره  ى قيام امام حسين(عليه السلام) و در نتيجه محكوم شدن به بغى و خروج از دين قائل بودند، و يا اين كه اشاره دارد به خونخواهى عثمان به عنوان خليفه مظلومى كه كشته شده بود و با انتقام از امام حسين(عليه السلام) و شيعيان او، به خدا تقرب مى جستند و آن را يك ثواب بالا مى دانستند. شاهدْ اين كه حَجاج معتقد بود كه راه تقرب به خدا، كشتن شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) به انتقام خون عثمان است. ([49]) مسلم بن عقبه فرمانده سپاه شام در «واقعه حَرّه» نيز در واپسين لحظات عمر خود، كشتن مردم مدينه را به انتقام شورش آنان بر ضد عثمان، پس از شهادتين بهترين عمل خود مى دانست كه در آخرت تنها بدان اميدوار بود. ([50])

همچنين در باره ى موضوع ممانعت از آب و انتخاب عمرو بن حجاج، اشاره به اين نكته ضرورى است كه انجام اين مأموريت توسط او، با توجه به تصريح به علت صدور چنين حكمى و گرايش عثمانى آن، كه بسيار بعيد مى نمايد عمرو از محتواى آن نامه بى اطلاع بوده و انگيزه ى انجام اين كار را ندانسته است، شاهد و بلكه دليلى بر عثمانى بودن عمرو بن حجاج است و عمر بن سعد نيز از تفكر ضد علوى او آگاه بوده است. بنابراين، انتخاب او يك انتخاب آگاهانه و كاملا حساب شده بوده است، و انجام دادن اين دستور مهم، تنها از عهده ى يك عثمانى كه انتقام تشنگى عثمان را در سر داشته باشد ، عملى بوده است.

از سخنان بسيار قابل تأمل درباره ى تفكر سياسى ـ مذهبى سپاه عمر بن سعد، سخن معروف و مشهور امام حسين(عليه السلام) است كه وقتى در آخرين لحظاتْ هجوم دشمن به طرف خيمه هايش را ديد، آنان را اين گونه مخاطب قرار داد: يا شيعة آل ابى سفيان! ان لم تكن لكم دين و لا تخافون المعاد، فكونوا فى دنياكم احراراً. ([51]) تعبير «شيعة آل ابى سفيان» عبارت ديگر اصطلاح سفيانى و يا عثمانى است كه پيش از اين درباره  ى آن توضيح داديم. با توجه به ادله و شواهدى كه تاكنون بيان كرديم و پيرامون آن ها توضيح داديم، به نظر ما مراد و منظور از اين سخن امام، دلالت مطابقى و حقيقى بوده است نه مجازى; بدين معنا كه منظور امام از استعمال و به كارگيرى اين اصطلاح خاص سياسى، تعريض به اين افراد نبوده (بدين گونه كه: اى كوفيان كه مدعى هستيد شيعيان ماييد، ولى اكنون چون در خدمت آل ابوسفيان هستيد، بايد شما را پيروان آنان دانست و برشمرد!); بلكه امام دلالت مطابقى و حقيقى را اراده كرده و پرده از ماهيت فكرى اين گروه برداشته است كه آنان از نظر فكرى عثمانى و سفيانى مذهب هستند تا آيندگان تصور نكنند افرادى كه در آن جا جمع شده اند) به صرف اين كه از كوفه اعزام شده و در كربلا اجتماع كرده اند، از شيعيان آن حضرت بوده اند.

در اين باره ما اصلاً قصد نداريم كه بر اساس قوانين ادبيات و اصول الفاظ ثابت كنيم كه متكلم از استعمال الفاظ، معناى حقيقى را اراده مى كند و مجاز دليل و شاهد مى خواهد. همچنين قصد نداريم از باب علم كلام و عقايد به اين مطلب بپردازيم كه مثلاً اگر اين افراد در حقيقت شيعيان بوده اند، شايد اين كلام امام با عصمت و علم امام در تعارض باشد. بلكه ادله و شواهد ما صرفاً گزارش هاى تاريخى و نگاه تاريخى به اين سخن امام است.

در مرحله نخست بايد ديد كه اين افراد چه كسانى بوده اند و سابقه موضعگيرى هاى سياسى آنان چه بوده است و چگونه مى انديشيده اند. در اين باره تصريح شده كه شمر به همراه تعدادى از پياده نظام (حدود ده نفر) به طرف خيمه ها هجوم آوردند. اين افراد ـ كه از روايت ابومخنف بر مى آيد، همان كسانى بودند كه در آخرين لحظات دور امام را گرفتند و او را شهيد كردند ـ عبارتند از:

اسحاق بن حيوة حضرمى (او زنازاده بود ([52]) و بر بدن امام اسب تاخت)، ([53]) قيس بن اشعث، سنان بن انس، خولى بن يزيد اصبحى، عبدالرحمن بن ابى سبره جُعفى، صالح بن وهب يزنى، قاسم (قشعم) بن عمرو جعفى، زرعة بن شريك تميمى و بحر (ابجر) بن كعب. ([54])

در باره ى افكار و مواضع سياسى ضد شيعى شمر و عبدالرحمن بن ابى سبره جعفى و قيس بن اشعث پيش از اين توضيح داديم. در باره ى قاسم (قشعم) بن عمرو بن نذير جعفى نيز گفته اند كه وى در شمار كسانى بود كه از على(عليه السلام) كناره گيرى كرد و از گروه معتزليان بود. ([55]) با توضيحاتى كه پيش از اين داديم، به نظر مى رسد كه وى در طول دوران دهه هاى 40 و 50 از اعتزال به مذهب عثمانى گرايش پيدا كرده است.

از مكتب فكرى سنان بن انس اطلاعى در دست نيست، اما وى براى فرار از مختار به جزيره ـ يعنى محل اجتماع عثمانى مذهبان ـ پناه آورد ([56]) و احتمال مى رود كه اين به خاطر همخوانى فكرى او با ساكنان آن جا بوده است; آن گونه كه فرزندان ارقم و حنظلة بن ربيع و افراد ديگرى كه عثمانى مذهبِ كوفه و بصره بودند نيز به جزيره ([57]) نقل مكان مى كردند. ([58])شاهدْ اين كه وى پس از واقعه كربلا از ياران حجاج بن يوسف بود. ([59])

شاهد ديگرى كه مى تواند اين حقيقت را آشكار كند كه اين افراد مخالف فكرى شيعيان بوده اند و منظور امام از اين اصطلاحْ معناى حقيقى آن بوده است، اين است كه امام پيش از رسيدن به كربلا، به ابوهره ى ازدى كوفى گفت كه كسانى كه به روى او شمشير خواهند كشيد و او را شهيد خواهند كرد، فئه باغيه خواهند بود. ([60]) اين تعبير برگرفته از فرمايش رسول خد (صلى الله عليه وآله) در باره ى معاويه و حزب اوست كه عمار را در صفين شهيد كردند. به كار بردن همين تعبير از سوى امام حسين(عليه السلام) در باره ى كسانى كه او را شهيد خواهند كرد، اشاره به وحدت خط سياسى و فكرى اين دو گروه است; چنان كه شبث بن ربعى در اين باره مى گفت: «ما گمراه شديم كه با آل معاويه به جنگ بهترين شخص روى زمين، حسين بن على رفتيم.» ([61])

نمونه ديگرى از اين مناظرات، گفت وگوى محمد بن اشعث بن قيس با امام حسين(عليه السلام) است. پيش از اين، شرح حال محمد بن اشعث دانسته شد و براى اثبات تفكر اموى و عثمانى او همان مطالب كافى است. اما در كربلا نيز با امام مناظره اى كرده كه بسيار گوياست. وى خطاب به امام حسين(عليه السلام)گفت: «اى حسين! كدام حرمت و فضيلت از جانب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى تو هست كه براى ديگران نيست؟» حضرت اين آيه را تلاوت كردند: (ان الله اصطفى آدم و نوحاً و ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض) آن گاه فرمودند: «به خدا سوگند كه محمد از آل ابراهيم است و خاندان و عترت هدايتگر از آل محمد هستند.» ([62])

به يقين، منظور او از اين سؤالْ قرابت خانوادگى امام حسين(عليه السلام) با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نبوده است; چرا كه او امام را بسيار خوب مى شناخت، بلكه منظور او حقانيت امام براى خلافت و جانشينى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بوده است. از اين رو، امام نيز اين آيه را تلاوت كردند. اين سؤال او درست همان سؤال و اشكالى است كه معاويه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) كرد و آن حضرت نيز همان پاسخى را داد كه امام حسين(عليه السلام) به محمد بن اشعث فرمود. اين تطابق فكرى ميان معاويه و محمد بن اشعث، گوياى جهت گيرى تفكر سياسى ـ مذهبى او درباره ى اهل بيت(صلى الله عليه وآله) و نسبت آنان به خلافت است.

شعر سياسى عثمانى و علوى

چنانچه به اشعار و رجزهاى جنگ جمل و صفين توجه كنيم، خواهيم ديد كه همان ادبيات سياسى ـ مذهبى در كربلا ظهور و بروز كرده و منشأ آن ها يك تفكر است . نمايندگان تفكر شيعى و عثمانى در دو جنگ جمل و صفين از اصطلاح «دين على» و «دين عثمان» در اشعار و رجزهاى خود استفاده مى كردند و به هنگام مبارزه، از آن سخن مى گفتند. براى نمونه، يكى از شجاعان اصحاب جمل در رجز خود ضمن افتخار به كشته شدن علباء بن هيثم و هند بن عمرو الجملى و زيد بن صوحان به دست خود، با اشاره به پيروى شهداى نام برده از دين اميرالمؤمنين على(عليه السلام)مى گفت:

إنْ تُنْكِرُونِى فَأنَا ابْنُ يَثْرِبِى  ***  قاتِلُ عِلْباءَ و هِنْدِ الجَمَلِى

ثُمَّ ابْنِ صُوحانَ على دِينِ علىّ

عمار براى مبارزه با اين شخص به ميدان آمد و در پاسخ او اين چنين گفت: 

لاتَبْرَحِ العَرْصَةَ يا ابْن يَثرِبى  ***  حتّى أُقاتِلْكَ على دِينِ علىّ

نَحنُ و بَيْتِ اللهِ أوْلى بِالنَّبِى ([63])

در روز عاشورا نيز شاهد تقابل اين دو انديشه با به كار بردن همين دو اصطلاح از طرف نمايندگان دو سپاه هستيم. كعب بن جابر كه در اشعار خود مى گويد: «ليس دينهم بدينى» ناظر به همين موضوع است. همچنين وقتى نافع بن هلال جملى به هنگام كار و زار و تيراندازى مى گفت: «انا الجملى انا على دين على.» يكى از سپاهيان عمر بن سعد به نام مزاحم بن حريث، براى كارزار با او بيرون آمد در حالى كه در جواب نافع مى گفت: «انا على دين عثمان. ([64])» نافع بن هلال در رجز ديگرى مى گفت:

أنَا الغُلامُ الَيمَنِىُّ الجَمَلِى ***  دِيْنِى عَلى دِيْنِ حُسَين و عَلىّ

إنْ أُقْتَلِ اليَومَ فَهذَا أمَلِى ***  و ذَاكَ رَأْيِى و أُلاقِى عَمَلِى ([65])

عبدالرحمن بن عبدالله بن الكَدَن در رجزى كه خواند، خود را اين چنين معرفى كرد:

إنِّى لِمَنْ يُنْكِرُنِى إبْنُ الكَدَن *** إنِّى على دِينِ حُسَين و حَسَن ([66])

اضافه نمودن دين حسن(عليه السلام) و دين حسين(عليه السلام) به دين على(عليه السلام)، نشانه خط اعتقادى تشيع مذهبى است كه قائل به خلافت و جانشينى اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فرزندان گرامى او بود; چنان كه شيعيان در پايانِ نامه خود به امام حسين(عليه السلام) با سلام بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) اين خط اعتقادى را نشان دادند. در روز عاشورا نيز اصحاب امام حسين(عليه السلام) در اشعار خود بارها به اين موضوع اشاره و تأكيد كرده اند. از جمله حجاج بن مسروق اين گونه رجز مى خواند:

اقدم حسين هادياً مهديا ***  اليوم نلقى جدّك النبيا

ثم اباك ذا العلا عليا  ***  و الحسن الخير الرضا الولي ([67])

سعيد بن عبدالله حنفى نيز اين چنين رجز مى خواند:

اقدم حسين اليوم نلقى احمدا ***  و شيخك الخير علياً ذالندى

و حسناً كالبدر وافى الاسعدا ***  و عمك القرم الهجان الاصيد ([68])

به يقين، اين اشعار با اين مضامين، گتره و گزاف و بدون پيامى براى طرف مخالفْ بيان نشده است. اين اشعار همان اشعارى است كه سپاهيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جمل و صفين در مواجهه و مقابله با حزب مخالف خود اظهار مى كردند. آنان علاوه بر اين كه صفوف مخالف را به مبارزه با شمشير فرامى خواندند، با بيان اين مطالب در رجزهاى خود، با تفكر حزب مخالف نيز نبرد مى كردند. 

ادبيات سياسى عثمانى حاكم بر سپاه عمر سعد توهين ها و دشنام هاى ناصبى ها

در منابع، از زبان برخى در توصيف مردم كوفه اين گونه به امام عرض شده است كه قلوبهم معك و سيوفهم عليك. اما توهين ها و دشنام هايى كه سپاهيان عمر بن سعد به امام و شيعيان در كربلا گفتند ـ بنا بر گفته برخى از مورخانْ اين زخم زبان ها و توهين ها از سختى تشنگى و زخم شمشير و نيزه بدتر بود) ([69]) تصديق اين تحليل را، حد اقل در باره  ى كسانى كه اين گونه سخن گفته اند، در چالش شك و ترديد قرار مى دهد.

ملاحظه دو جنگ جمل و صفين نشان مى دهد كه ادبيات سياسى حاكم بر سپاه عمر بن سعد كه با آن در حق اميرالمؤمنين(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) و اهل بيت سخن مى گفته اند، همان ادبيات سياسى اى است كه بر اصحاب جمل و معاويه در صفين حاكم بوده است. شعارها و بيان اعتقادات سياسى كه پيش از اين مورد بررسى قرار گرفت، و نيز توهين ها و دشنام هايى كه در كربلا به امام حسين(عليه السلام) مى دادند، صحنه هاى جمل و صفين را در ذهن آنان كه به اين دوره از تاريخ واقفند، تداعى مى كند و هيچ تفاوتى ميان آنان نمى بينند. به طور مثال، برخى از كسانى كه امام را مورد هجوم قرار داده بودند و به بدن مبارك او نيزه و شمشير و تير مى زدند، پيش از اقدام به اين كار، به امام توهين و دشنام مى دادند. ([70]) يكى به امام مى گفت: «اى حسين، اين آب را مى بينى كه چون سينه آسمان آبى است. به خدا از آن ننوشى تا از حميم جهنم بنوشى!» ([71]) يا عمرو بن حجاج فرمانده محافظانِ شريعه فرات مى گفت: «اى حسين، اين آب فرات است كه سگان و خوكان و خران و گرگ هاى عراق از آن مى نوشند، ولى به خدا سوگند، تو از اين آب قطره اى نخواهى چشيد تا از حميم جهنم بنوشى.» ([72]) نيز وقتى امام چوب و علف هاى پشت خيمه ها را آتش زد تا فقط از يك طرف مورد حمله واقع شوند، يكى به امام چنين خطاب كرد: «به آتش دنيا پيش از روز قيامت تعجيل كردى.» ([73]) ديگرى هم به امام مى گويد: «اى حسين! تو را به آتش ]جهنم [بشارت باد.» ([74]) همچنين وقتى عمرو بن قرظة انصارى شهيد شد، برادرش على بن قرظة كه در سپاه عمر بن سعد بود، با فرياد به امام حسين(عليه السلام) چنين جسارت كرد: «اى حسين! اى دروغگوىِ پسرِ دروغگو! برادرم را گمراه كردى و فريفتى تا او را به كشتن دادى.» ([75])

اولا، حضور دو برادر در دو صف مخالف و قرار گرفتن آنان در برابر هم، نمى تواند به طور اتفاقى باشد، بلكه يك انگيزه ى قوى مذهبى مى خواهد تا بتواند آن دو را در برابر يكديگر قرار دهد تا به روى يكديگر شمشير بكشند; همان گونه كه اصحاب رسول خدا در غزوات و سرايا تنها با پشتوانه هاى اعتقادى و مذهبى بر پدر و برادر و خويشان كافر خود شمشير مى كشيدند و حاضر بودند يكديگر را بكشند. مشابه اين دو برادر كه از نظر فكرى مخالف هم بودند و يكى عثمانى بود و ديگرى شيعى، قيس بن يزيد و برادرش عمير بن يزيد است; قيس عثمانى بود و معاويه را در صفين يارى كرد و حاضر شد برادرش عمير را كه از ياران حجر بن عدى بود، به زياد تسليم كند. ([76]) اين گزارش نشان مى دهد كه معاويه با دامن زدن به اين موضوع تا چه اندازه توانسته بود در ميان كوفيان تشتت فكرى به وجود آورد.

ثانياً; از نظر على بن قرظه، امام نه تنها گمراه است كه برادرش را نيز گمراه كرده . اين نكته نيز تفكر عثمانى او را ثابت مى كند; زيرا امام و عمرو بن قرظه از چه جهت گمراه شده اند؟ آيا از آن جهت كه امام از اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است؟! يا از آن جهت كه مى خواهد سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اميرالمؤمنين(عليه السلام) را احيا كند؟! يا از اين كه در برابر يزيد قيام كرده و حاضر نشده با او بيعت كند؟! و آيا گناه و گمراهى عمرو بن قرظه اين است كه از امام پيروى كرده و به جاى يزيد شرابخوار، امام خود را فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دانسته و در راه او و دفاع از حرم رسول الله شهيد شده است؟! اگر منظور على بن قرظه از گمراهى امام و برادرش اين مسائل بوده، امام جواب او را اين طور داده است كه «برادرت گمراه نشده، بلكه تو گمراه گشته اى.» ما چگونه مى توانيم بپذيريم كه چنين شخصى را با چنين انديشه هايى كه برگرفته از تفكرات عثمانى است، تنها به صرف كوفى بودن از جهات تقسيمات فكرى و سياسى شيعه بدانيم و بناميم؟!

ثالثاً; توهين او به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) نشانه ديگرى از تفكر عثمانى اوست; چرا كه همچنان كه در بحث معيارها و ملاك ها بيان شد، تعبير «كذاب بن كذاب» از تعابير و توهين هاى مشهور امويان و عثمانى مذهبان افراطى است كه به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت(صلى الله عليه وآله)مى گفتند. اين در حالى است كه ذهبى حضور عثمانيان افراطى را در كوفه نادر دانسته است. ([77])

ابن زياد نيز وقتى امام حسين(عليه السلام) را «كذاب بن كذاب» خواند، عبدالله بن عفيف ازدى، از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين(عليه السلام)، برخاست و به ابن زياد گفت: «دروغگو پسر دروغگو تو هستى و پدرت آن كسى كه تو را بر اين شهر حاكم كرده است.» ([78]) اصولاً يكى از دشنام ها و توهين هاى امويان به اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر سر منابر، همين «كذاب» بود و هر كسى را كه مى خواستند آزمايش كنند تا از على(عليه السلام) تبرى جويد، او را وامى داشتند تا در برابر مردم با اين الفاظ به آن حضرت توهين كند; چنان كه ابن زياد شرط آزادى قيس بن مسهر را توهين و سب به اميرالمؤمنين(عليه السلام)با عنوان «كذاب بن كذاب» قرار داد. ([79])

علت توهين به اميرالمؤمنين(عليه السلام) با اين عنوان، شايد به خاطر اخبار و معجزاتى بوده كه ضد علويان آن ها را مى ديده و مى شنيدند و چون باور نداشتند، به اميرالمؤمنين(عليه السلام) تهمت دروغگويى و كهانت مى زدند.

با اين توهين ها كه به امام حسين(عليه السلام) مى گفتند، چگونه قابل قبول است كه اين افراد دل در گرو محبت اهل بيت و اميرالمؤمنين و امام حسين(صلى الله عليه وآله)داشته باشند؟! آيا كسى كه قلبش با امام است، چنين توهين هايى كه مخصوص نواصب است بر زبان جارى مى كند؟ ادبيات سياسى اين افراد كه با آن سخن مى گفتند و به امام و يارانش توهين مى كردند، دقيقاً همان ادبيات سياسى اى است كه عثمانى مذهبان در جنگ جمل و صفين با آن سخن مى گفتند. اگر اين افراد سكوت مى كردند و دشمن را يارى مى رساندند، تحليل كوفيان گرد آمده در كربلا به «قلوبهم معك و سيوفهم عليك» صحيح مى بود، اما اين تعريف به يقين عموميت نداشته و بلكه با مطالبى كه تا حال بيان كرديم، آشكار مى شود كه تعداد بسيارى از اين افراد از دايره ى اين توصيف خارجند; چرا كه به يقين، گروه قابل توجهى از كوفيان بوده اند كه نه تنها از امام دلِ خوشى نداشته اند، بلكه كينه و دشمنى عجيبى نيز از آن حضرت و اميرالمؤمنين(عليه السلام) و خاندان اهل بيت(صلى الله عليه وآله) در دل داشته اند. چنان كه درباره ى كثير بن عبدالله شعبى، فرستاده ى ابن سعد به سوى امام، گفته اند: كان شديد العداوة لأهل البيت ([80]). اين دشمنى تا بدان حد بود كه برخى ديگر وقتى از كربلا بازگشتند، مساجدى را كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از اقامه نماز در آن ها منع كرده بود، به شادمانى كشته شدن امام حسين(عليه السلام) تجديد بنا كردند. اين مساجد كه به مساجد ملعونه معروفند، به اشراف كوفه منسوب بود; از جمله مسجد اشعث بن قيس و مسجد شبث بن ربعى. ([81]) همان شبث بن ربعى كه مى گويند از حضور در كربلا اظهار ندامت مى كرد! ديگرى به خوشحالى تشنه شهيد كردن امام، شتر آبكش خود را حسين ناميد. همچنين عبدالله بن هانى اودى (تيره اى از قحطان) وقتى خواست از مناقب قبيله خود براى حجاج ياد كند، چنين گفت: «نخست اين كه از ما هفتاد نفر در سپاه معاويه در صفين حاضر شد و تنها يك نفر از بنى اود در سپاه ابوتراب بود كه آن مرد نيز، به خدا سوگند، مرد خوبى بود. دوم اين كه هر يك از زنان بنى اود نذر كردند كه چنانچه حسين كشته شود ده ماده شتر جوان قربانى كنند و چنين نيز كردند. سوم اين كه دشنام و لعن به ابوتراب بر هيچ يك از مردان ما عرضه نشد، مگر اين كه به او دشنام و لعن گفت و حتى حسن و حسين و مادرشان فاطمه را نيز بدان افزوديم. ([82]

بنابراين، وقتى افرادى از اين قبيله در كربلا حاضر مى شوند، چگونه بايد پذيرفت كه اين افراد از شيعيان بودند و دل در گرو اهل بيت(عليهم السلام) داشتند، اما زور و اجبار و طمع ابن زياد آنان را به مقابله با امام حسين(عليه السلام) و حضور در سپاه عمر بن سعد حاضر كرد؟! اگر اينان تنها به صرف اين كه كوفى هستند و از كوفه به مقابله امام حسين(عليه السلام) به كربلا رفتند، با اين كيفيت شيعه نام دارند، پس عثمانيان و امويان كدامند؟! به يقين، چنين نيست. اين گفتوگوها و متهم نمودن امام و سپاه او به گمراهى و حلال شمردن خون آنان و وعده دادن به دوزخ، و نيز اشعار و توهين ها و دشنام ها، و در يك كلامْ ادبيات سياسى عثمانى و اموى كه از آنان در كربلا به منصه ظهور رسيد، آنان را از دايره ى تشيع خارج مى كند. آنان بر اساس اعترافات خود و مورخان و نيز بنا بر اصول و ضوابط خطوطِ سياسى ـ مذهبى، و رفتارشناسى تاريخى عثمانيان، در حزب عثمانى و اموى شناخته مى شوند.

پى‏نوشتها:‌


[1]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 288.
[2]. مقاتل الطالبيين، صص 72 ـ 73.
[3]. انساب الاشراف، ج 3، ص 417.
[4]. تذكرة الخواص، ص 266.
[5]. اين موضوع براى حجاج بن يوسف عينيت پيدا كرد. او عبدالرحمن بن محمد بن اشعث را براى نبرد با رتبيل به سيستان اعزام كرده بود، ولى چون عبدالرحمن از قبل با او دشمنى داشت، سر به مخالفت با حجاج بر داشت و با همان سپاه به جنگ حجاج رو به سوى عراق كرد.
[6]. انساب الاشراف، ج 3، ص 387.
[7]. الاخبار الطوال، ص 254.
[8]. بغية الطلب فى تاريخ حلب ج 6، ص 2645.
[9]. الامالى شيخ صدوق، ص 547; بحارالانوار، ج 22، ص 274.
[10]. الارشاد، ج 2، ص 87.
[11]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 524; انساب الاشراف، ج 5، ص 232 و ج 6، ص 400.
[12]. همان، ج 4، ص 524.
[13]. براى مثال ر.ك: مقتل ابومخنف، صص 184 و 203 و 218 و 234; مقتل خوارزمى، ج 2، صص 11 و 100 و 106 و 116 و 245; تذكرة الخواص، صص 251 و 268.
[14]. تذكره الخواص، ص 251.
[15]. همان، صص 284 ـ 285.
[16]. سمهودى، جواهر العقدين فى فضل الشرفين، ج 2، ص 367.
[17]. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7.
[18]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 416 ـ 417; الكامل، ج 3، ص 87; البداية و النهاية، ج 7، ص 187.
[19]. انساب الاشراف، ج 5، ص 71; ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1303; الفتوح، ج 2، ص 416; مسكويه، تجارب الامم، ج 1، ص 286; شرح الاخبار، ج 2، ص 78; شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 25; تاريخ مدينة دمشق، ج 16، ص 212; البداية و النهاية، ج 7، ص 187.
[20]. تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1202.
[21]. وفاء الوفا، ج 3، ص 968; رياض النضرة، ج 3، ص 87.
[22]. شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 67.
[23]. وقعة صفين، ص 161.
[24]. وقعة صفين، ص 162.
[25]. در ابتدا وقتى مسلم درخواست آب كرد، آنان با توهين به او گفتند كه از حميم جهنم خواهى نوشيد و نمى خواستند به او آب دهند.
[26]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 314; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 346; اعلام الورى، ج 1، ص 452.
[27]. الارشاد، ج 2، ص 85; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 331.
[28]. انساب الاشراف، ج 3، ص 392.
[29]. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 345.
[30]. گر چه يكى از زنان بكر بن وائل كه شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود، وقتى ديد به خيمه گاه و حرم امام حمله كردند، شعار «لا حكم الا لله» سر داد ] لواعج الاشجان، ص 194[، ولى علاوه بر اين كه منبع اين گزارش معلوم نشد، به نظر مى رسد كه خوارج به دليل تضاد اصول فكرى آنان با امويان، نمى توانسته اند با حزب اموى و عثمانى همكارى داشته باشند. آنان به دليل پذيرش حكميت معاويه از طرف اميرالمؤمنين(ع) و نيز صلح امام حسن(ع) با معاويه بر اين دو امام شوريدند، اما قيام امام حسين(ع) در تضاد با اصول فكرى آنان نبود، بلكه حركت امام را در برابر امويان موافق اصول فكرى خود مى دانستند. خوارج پيوسته با حكومت امويان درگير بودند و يكى از عوامل شكست اين حكومت به شمار آمده اند. بنابراين، تا آن جا كه مى دانيم افرادى از اين گروه، كه مورخان به خارجى بودنشان تصريح كرده باشند، در سپاه ابن سعد حضور نداشته و تنها حزب عثمانى و جماعتى از اراذل و اوباش باقى مى ماند.
[31]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 343.
[32]. تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 220; البداية و النهاية، ج 8، ص 183.
[33]. انساب الاشراف، ج 3، ص 405.
[34]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 271.
[35]. همان، ج 4، ص 324; نهاية الارب، ج 20، صص 442 - 443.
[36]. الجمل، ص 178.
[37]. طبقات المحدثين باصبهان، ج 2، ص 34; تهذيب الكمال، ج 32، ص 346; تهذيب التهذيب، ج 11، ص 343.
[38]. التعديل و التجريح، ج 1، ص 69.
[39]. تاريخ طبرى، ج 4، صص 328 - 329.
[40]. همان، ج 4، ص 329.
[41]. معالم المدرستين، ج 3، ص 292.
[42]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 331.
[43]. المصنف، ج 11، ص 336; كتاب الثقات، ج 2، ص 157; تاريخ طبرى، ج 2، ص 450; شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 20.
[44].
[45]. تاريخ مدينة دمشق، ج 45، ص 358.
[46]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 261; الامامة و السياسة، ج 2، ص 8; تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 22.
[47]. تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 338; ميزان الاعتدال، ج 1، ص 449.
[48]. الامالى شيخ صدوق، ص 547; بحارالانوار، ج 22، ص 274.
[49]. الارشاد، ج 1، ص 329.
[50]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 382.
[51]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 344; مقتل خوارزمى، ج 2، ص 38; اربلى، كشف الغمة، ج 2، ص 262; اللهوف، ص 71; البداية و النهاية، ج 8، ص 203.
[52]. مثيرالاحزان، ص 60.
[53]. الارشاد، ج 2، ص 118.
[54]. همان، ج 2، ص 117.
[55]. انساب الاشراف، ج 3، ص 407.
[56]. انساب الاشراف، ج 3، ص 410.
[57]. المحبر، ص 295.
[58]. تاريخ مدينة دمشق، ج 15، ص 329 و ج 19، ص 34; انساب الاشراف، ج 2، ص 297.
[59]. المعجم الكبير، ج 3، ص 112.
[60]. الفتوح، ج 5، ص 125; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 324.
[61]. معالم المدرستين، ج 3، ص 104.
[62]. فيض كاشانى، ملا محسن، تفسير الصافى، ج 1، ص 328; ، تفسير كنزالدقائق، ج 2، ص 67; الامالى صدوق، مجلس 30، ج 1، ص 134; مقتل خوارزمى، ج 1، صص 352 - 353.
[63]. الجمل، ص 346.
[64]. الارشاد، ج 2، صص 106 - 107.
[65]. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 25.
[66]. انساب الاشراف، ج 3، ص 404.
[67]. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 23.
[68]. همان، ج 2، ص 24.
[69]. تذكرة الخواص، ص 248.
[70]. الارشاد، ج 2، ص 114; اللهوف، ص 71.
[71]. الارشاد، ج 2، ص 88.
[72]. تذكرة الخواص، صص 247 - 248.
[73]. تذكرة الخواص، ص 251; خوارزمى، ج 1، ص 352.
[74]. تذكرة الخواص، ص 251.
[75]. انساب الاشراف، ج 3، ص 390 و صص 399 - 400.
[76]. امينى، عبدالحسين، الغدير، ج 11، ص 40.
[77]. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 280.
[78]. تذكرة الخواص، ص 259.
[79]. همان، ص 245.
[80]. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 342.
[81]. الكافى، ج 3، ص 490; تهذيب الأحكام، ج 3، ص 250; شيخ مفيد، المزار، ص 88; المشهدى، المزار، صص 118 - 119.
[82]. شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 61 - 65.