مقتل مقرم

سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)
مترجم‏: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۲۰ -


سخنرانى فاطمه بنت الحسين (عليه السلام)

پس از سخنرانى حضرت زينب (عليها السلام)، فاطمه‏(523) دختر امام حسين (عليه السلام) رشته سخن را بدست گرفت و گفت:

الحمدلله عدد الرمل و الحصى، و زنه العرش الى الثرى، أحمده و أؤمن به و أتوكل عليه، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمداً عبده و رسوله. و ان اولاده ذبحوا بشط الفرات، من غير ذحل و لا ترات.

اللهم انى اعوذ بك أن أفترى عليك، و أن أقول عليك خلاف ما انزلت من أخذ العهود و الوصيه لعلى بن أبى طالب المغلوب حقه، المقتول من غير ذنب [كما قتل ولده با يمس‏] فى بيت من بيوت الله تعالى، فيه معشر مسلمه بأنفسهم، تعساً لرؤرسهم ما دفعت عنه ضيماً فى حياته و لا عند مماته، حتى قبضه الله تعالى اليه محمود النقييه، طيب العريكه، معروف المناقب، مشهور المذاهب، لم تأخذه فى الله سبحانه لومه لائم، و لا عذل عاذل، هديته اللهم، للاسلام صغيراً، وحدت مناقبه كبيراً، و لم يزل ناصحاً لك و لرسولك، زاهداً فى الدنيا غير حريص عليها. راغباً فى الاخره، مجاهداً لك فى سبيك، رضيته فأخترته و هديته الى صراط مستقيم.

اما بعد يا اهل الكوفه، يا اهل المكر و الغدر و الخيلاء، فانا اهل بيت ابتلانا الله بكم، و ابتلاكم بنا. فجعل بلاءنا حسناً، و جعل علمه عندنا و فهمه لدينا، فنحن عيبه علمه، و عاء فهمه و حكمته، و حجه على الارض فى بلاده لعباده، أكرمنا الله بكرامته، و فضلنا بنبيه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) على كثير ممن خلق الله تفضيلا، فكذبتمونا و كفر تمونا، و رأيتم قتالنا حلالاً، و أموالنا نهباً، كأننا أولاد ترك أو كابل، كما قتلتم جدنا بايمس، و سيوفكم تقطر من دمائنا اهل البيت لحقد متقدم، قرت لذلك عيونكم، و فرحت قلوبكم افتراء على الله و مكراً مكرتم، و الله خير الماكرين، فلا تدعونكم أنفسكم الى الجذل بما أصبتم من دمائنا، و نالت أيديكم من أموالنا، فان ما اصابنا من المصائب الجليله، و الزرايا العظيمه فى كتاب من قبل أن نبرأها، ان ذلك على الله يسير، ليكلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم، والله لا يحب كل مختال فخور.

تبا لكم فانظروا العنه و العذاب. فكأن قد حل بكم و تواترت من السماء نقمات. فيسحتكم بعذا و يذيق بعضكم بأس بعض ثم تخلدون فى العذاب الاليم يوم القيامه بما ظلمتونا. ألا لعنه الله على الظالمين.

ويلكم! أتدرون أيه يد طاعنتنا منكم. و آيه نفس نزعت الى قتالنا؟ ام بأيه رجل مشيتم الينا؟ تبغون محاربتنا، قست قلوبكم. و غلظت أكبادكم. و طبع الله على أفئدتكم. و ختم على سمعكم و بصركم و سول لكم الشيطان و أملى لكم. و جعل على بصركم غشاوه فأنتم لا تهتدون.

تباً لكم يا اهل الكوفه! أى تراث لرسول الله قبلكم. و ذحول له لديكم. بما عندتم بأخيه على بن أبى طالب جدى و بنيه و عترته الطيبين الاخيار. و أفتخر بذلك مفتخركم.

نحن قتلنا علياً و بنى على   بسيوف هنديه و رماح
و سبينا نسائهم سبى ترك   و نطحنا هم فأى نطاح

بفيك ايها القائل الكثكث و الآثلب، افتخرت بقتل قوم زكاهم الله و طهرهم و أذهب عنهم الرجس فأكظم و أقع كما أقعى أبوك فانما لكل امرى‏ء ما اكتسب. و ما قدمت يداه. حسدتمونا ويلاً لكم على ما فضلنا الله تعالى، ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم. و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور.

ترجمه:

به اندازه ريگيهاى بيابان و سنگريزه‏هاى صحرا و دشتها، و هم وزن آسمانهاى سر برافراشته تا اعماق زمينها خدا را سپاس مى‏گزارم و به او ايمان دارم و در تمام امور به او اعتماد و اتكال مى‏ورزم، و به وحدانيت او گواهى مى‏دهم كه شريك ندارد و انبازى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بنده خالص و پيام آور او است. و گواهى ميدهم فرزندان او را در كنار رود خروشان فرات بدون حق قصاص و بدون كمترين جرمى، صرفاً به خاطر كينه توزى و حسد، با لب تشنه، خونشان را به زمين ريختند.

خداوندا! به تو پناه مى‏برم، از اينكه بخواهم بخواهم بهتانى بزنم و يا بر خلاف حقيقت دروغى را بگويم، و يا غير از آنچه تو دستور دادى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على بن ابيطالب را وصى خود قرار دهد، سخنى بگويم. خداوندا! بعد از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حق على (عليه السلام) را غصب كردند، و بدون جرم و گناهى مسلمان نماها، خون مقدسش را در خانه تو در مسجد كوفه ريختند چنانكه فرزنداش را در كربلا به خاك و خون كشيدند.

هلاك و عذاب ابدى بر سران آنان باد! كه نه در زمان حيات از او حمايت كردند و نه به هنگام شهادت از وى دفاع نمودند تا اينكه خداى سبحان او را كه از هيچ ملامت ملامتگرى بيم و هراسى نداشت با ستايش و منقبت و سرافرازى و راه و روشى عالى با آغوش باز پذيرفت و به سوى خود برد.

پروردگارا! تو او را در كودكى هدايت كردى، و تو از او در بزرگى ستايش نمودى، و او نيز همواره در راه تو و در راه رضاى رسول تو به ارشاد و نصيحت بندگان تو پرداخت و دمى از آن فرو گذار نكرد. در اين راه رنج بسيار و زحمت فراوان كشيد تا اينكه از وى خشنود شده او را به سوى خود خواندى در حالى كه پارسا و ناآلوده به دنيا و مشتاق به آخرت بود كه تو او را به صراط مستقيم رهنمون بودى.

اما بعد، اى اهل كوفه! روى سخنم با شماست، اى اهل حيله و نيرنگ و اى خودستايان ترفند باز! خدواند، ما را گرفتار شما، و شما را بوسيله ما امتحان و آزمايش نمود. خير ما را در اين گرفتارى قرار داد، دانش و بينش در علم خود را به ما عطا فرمود نه شما، مائيم گنجينه دانش او، مائيم ظرف علم و حكمت او، مائيم حجت و برهان او در تمام دنيا و بر تمام بندگان او، ما را به كرامت خود بزرگوارى بخشيد و به انتساب به پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، از همه خلايق برترى عنايت فرمود. ولى شما آنرا نپذيرفته و ما را تكذيب كرديد، بالاتر از آن تكفيرمان نموديد، و خونمان را حلال دانستيد، اموالمان را تاراج كرديد، آن چنان پنداشتيد كه از ديار ايران، ترك و كابليم! اى اهل كوفه! شما كسانى هستيد كه ديروز از راه كينه توزى جد ما را كشتيد، و هنوز خون ما دودمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از دم شمشيرهاى شما مى‏چكد، و شما از آن شادمان و خوشحاليد، و دلتان سرشار از خنده و طرب است كه بر خدا دروغ بستيد و توانستيد از راه مكر و نيرنگ وارد شويد، و حال آنكه خداى بزرگ، بهترين چاره سازان است. از ريختن خون ما، و از غارت و تاراج اموالمان، خوشحال مباشيد كه تمام اين مصيبتها قبل از آنكه در دنيا بوجود بيايند در لوح محفوظ وجود داشته و ما آنها را ميدانستيم كه اين بر خدا سهل و آسان است. تا از هيچ زبانى غم نخوريد و از هيچ سودى خوشحال نگرديد كه خدا خودپرستان و گردنكشان را دوست ندارد.

ننگ و هلاك باد بر شما اى اهل كوفه! پس از اين منتظر لعن و عذاب خدا باشيد به همين زودى عقوبتى از آسمان بر شما نازل خواهد شد كه بيچاره و نابودتان خواهد كرد. برخى شما را بر بعضى مسلط مى‏كند تا از يكديگر انتقام بگيرند. پس از آن، به خاطر ظلمى كه بر ما كرديد تا ابد در عذاب دردناك الهى به سر خواهيد برد: آگاه باشيد لعنت خدا همواره بر ستمگران باد!

واى بر شما اى اهل كوفه! آيا ميدانيد با چه دستى بر ما خنجر كشيديد؟ قلبهاى شما را زرنگار قساوت، فرا گرفته است، دلهايتان سنگ و تيره نموده، بر آنها مهر خودرده و از درك حقايق بى بهره گشته‏ايد. بر چشم و گوشتان پرده افكند از ديدن و شنيدن حقايق فرو مانده‏ايد، شيطان شما را فريفت و گمراهتان كرد، و آنچنان چشم و هوشتان را بست كه هرگز هدايت نخواهيد يافت.

نابود شويد اى اهل كوفه! آيا مى‏دانيد چه خونى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به گردن شما است كه از شما طلب خواهد نمود؟ خونى كه با برادرش على بن ابيطالب جد من و با فرزندان و دودمان پاك و بزرگوار او عناد ورزيديد و افتخار مى‏كرديد و مى‏گفتيد:

مائيم كه على و فرزندان او را با شمشيرهاى تيز و برنده كشتيم.

و زنان و دخترانشان را اسير كرديم و بر آنها تا حد نهايى سخت‏گيرى كرديم.

خاك و سنگ تو دهنت اى گوينده، چنين سخنى، تو به ريختن خون كسانى مباهات مى‏كنى كه خداوند آنان را پاك و پاكيزه آفريد و از هر پليدى و آلودگى نگاهشان داشته است...! خشم خود را فرو بر و همچون نشستن سگ روى تهيگاه خود بنشين چنانكه پدرت نشست. هر انسانى در گرو كردار خودش است كه انجام داده و بدست خويش آنرا ذخيره فرداى خود كرده است.

واى بر شما اى اهل كوفه! بر كرامتى حسد برديد كه خداى صاحب فضل بزرگ، آنرا به ما داده و بر شما برترى و فضيلت بخشيده است. هر كس از نور خدا بهره‏اى نگيرد هرگز از تنگناى ظلمت، رهايى نخواهد يافت و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور.

عكس العمل مردم:

چون سخن جناب فاطمه به اينجا رسيد، صداى گريه و شيون از ميان مردم بلند شد و فرياد برآوردند: اى دختر اهل بيت طهارت! با سخن خود دلهاى ما را آتش زدى! و جانمان را سوزاندى! و شراره‏اى در درون ما افكندى كه تا ابد از آن مى‏سوزيم بيش از آن آتش بر جان ما مزن حسبك يا ابنه الطاهرين فقد احرقت قلوبنا و أنصجت نحورنا و أضرمت اجوافنا. آنگاه دختر امام (عليه السلام)، زبان در كام كشيد و ديگر سخن نگفت.

سخنرانى ام كلثوم‏(524) در كوفه‏

و قالت ام كلثوم: صه يا اهل الكوفه! تقتلنا رجالكم، و تبكينا نساؤكم، فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل الخطاب.

يا اهل الكوفه سوءه لكم! ما لكم؟ خذلتم حسيناً و قتلتموه و انتهبم امواله، و سبيتم نسائه و بكيتموه؟ فتباً لكم و سحقاً. ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم؟ و اى وزر على ظهور كم حملتم؟ و أى دماء سفكتموها؟ و أى كريمه اصبتموها؟ و اى أموال انتهبتموها؟ قتلتم خير الرجالات بعد النبى، و نزعت الرحمه من قلوبكم، ألا ان حزب الله هم المفلحون، و حزب الشيطان هم الخاسرون.

در آن روز حساس و پر هيجان تاريخى كه حضرت زينب آن سخنرانى پر شور و آتشين را ايراد فرمود، ام كلثوم هم در تأكيد گفتار خواهر خويش مردم كوفه را هدف شماتت و نكوهش قرار داد و نخست آنها را امر به سكوت كرد، پس از آن فرمود:

مردانتان عزيزان ما با مى‏كشند و حال، زنانتان در ماتم ما اشك مى‏ريزند، انشاء الله كه خدا شما را به جزاى اعمال ننگتان برساند.

واى بر شما اى نادرست مردمان! چه كرديد و چه گفتيد؟ شما با حسين (عليه السلام) پيمان بستيد و چه زودتر پيمان را به سر آورديد و او را تنها گذاشتيد، بدنش را آماج تير و سپر شمشير ساختيد، اموالش را به نهب و غارت برديد، حرم محترمش را به بند اسارت كشيديد، و اكنون بر چنين اعمال ننگ و گذشته‏هاى تباه، اشك مى‏ريزيد؟

واى بر شما، نابود باشيد. شما چه بلا و فتنه‏اى كه بر نيانگيخته‏ايد؟ چه زور و گناهى كه مرتكب نشده‏ايد؟ چه خونهاى ناحقى كه نريخته‏ايد؟ و چه آبروها كه بر باد نديده‏ايد؟ و چه كودكانى را كه غارت نكرده‏ايد؟ و چه اموالى را كه به يغما نبرده‏ايد؟ چه مردان نيك و انسانهاى بزرگوارى را كه بعد از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بهترين بودند نكشتيد؟ و چه سنگدلى‏ها و بى رحميها كه نكرديد؟ ولى بدانيد كه هر چه سنگدل و بى رحم كه باشيد سرانجام حزب الله پيروز است و شما حزب شيطان زيانكار.

چون رشته سخن به اينجا رسيد، بانگ ناله و گريه از ميان مردم بلند شد، زنان موى خود را پريشان نمودند و چهره‏ها بخراشيدند و سيلى‏ها به صورت خود زدند، آنچنان صداى وا ويلا! وا مصيبتا! به آسمان بلند بود كه چنين حادثه شورانگيز و هيجان آورى را كسى نديده و نشنيده بود...! و بدينوسيله جناب ام كلثوم به گفتار خود پايان داد.

خطبه حضرت سجاد (عليه السلام) در جمع مردم كوفه‏

حضرت على بن الحسين، امام سجاد (عليه السلام) را در حالى كه بر شتر برهنه و خشتى سوار كرده و غل و جامعه در گردنش افكنده و دستهايش را نيز بسته و به گردن آويخته بودند و در اثر سايش زنجير خون از رگهاى گردنش مى‏جوشيد آوردند، وى آغاز سخن نمود و فرمود:

نخست: مردم را امر به سكوت فرمود، پس از آن حمد و ثناى خداوند را به جاى آورده و بر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درود فرستاد و فرمود:

ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى، و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين بن على بن ابيطالب، انا ابن من انتهكت حرمته، و سليت نعمته و انتهب ماله، و سبى عياله. انا ابن المذبوح بشط الفرات من غير ذخل و لا ترات.

انا اين من قتل صبراً، و كفى بذلك فخراً.

أ ايها الناس! تاشدتكم الله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى و خدعتموه وأعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و البيعه، و قاتلتموه و خذلتموه؟ فتباً لكم لما قدمتم ينفسكم و سوءه لرأبكم، يأبه عين تنظرون الى رسول الله، اذ يقول لكم: قتلتم عترتى، و انتهكتم حرمتى، فلستم من أمتى.

اى مردم! هر كس مرا شناخته است او نياز به معرفى ندارد، و آنكس كه مرا نشناخته است پس بداند كه: منم على بن الحسين فرزند على بن ابيطالبم.

منهم فرزند آنكس كه حرمتش را شكستند، و ابزارش را ربودند و اموالش را غارت، و اهل و عيالش را اسير كردند.

منم فرزند آنكس كه با زجر و صبر او را كشتند، و اين افتخار ما بس است. اى مردم! شما را به خدا! مگر فراموش كرده‏ايد دعوتنامه‏هاى مكررى را كه براى پدرم فرستاديد و از او خواستيد به سوى شما بيايد. چون دعوت شما را پذيرفت با او خدعه و نيرنگ كرديد، مگر فراموش كرده‏ايد كه دست بيعت او داديد و عهد و پيمان بستيد و پس از آن وى را بى يار و ياور گذاشته، و او را كشتيد؟

مرگ بر شما باد اين اعمال ننگينتان، و اف بر اين طرز تفكر تهى و پوچتان باد! با چه چشمى به پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نگاه خواهيد كرد وقتى كه بگويد: شما فرزندان مرا كشتيد و حرمت آنان را شكستيد، و شما از امت من نيستيد؟! قتلتم عترتى و انتهكم حرمى فلستم من امتى.

سخن كه بدين جا رسيد صداى گريه و شيون از سر تا سر جمعيت بلند شد و به يكديگر مى‏گفتند: خودتان را نابود كرديد و نفهميديد!

پس از اندكى درنگ دوباره رشته سخن را بدست گرفت و چنين فرمود:

رحم الله امرء نصيحتى، و حفظ وصيتى فى الله و فى رسوله و اهل بيته، فان لنا فى رسول الله أسوه حسنه.

خداى بيامرزد آنكس را كه نصيحتم را بپذيرد، و توصيه‏ام را در راه خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قبول نمايد چون ما را در رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اسوه حسنه و پيشوايى شايسته است.

اهل كوفه كه دعاى امام (عليه السلام) را شنيدند همه با هم گفتند: يابن رسول الله! ما همه مطيع و گوش به فرمان توايم، عهد و پيمانت را اطاعت مى‏كنيم و ارج مى‏نهيم، هرگز دست از تو نمى‏داريم و روى از برنمى تابيم، اومرات را مى‏پذيريم، خداوند تو را مشمول عنايات خاصه خودش قرار دهد. ما در ركاب تو مى‏جنگيم، و در ركاب تو صلح مى‏كنيم و از همه كسانى كه به تو و به ما ظلم كردند بيزارى مى‏جوئيم. فانا سامعون معيطون حافظون لذمامك... فانا حرب لحربك و سلم لسلمك. نبرأ ممن ظلمك و ظلمنا.

پس از سخنان اهل كوفه مجدداً امام به سخن آمد و فرمود:

هيهات هيهات، ايها العدره المكره، حيل بينكم و بين شهوات أنفسكم، اتريدون أن تأتوا الى كما ائيتم الى ابى من قبل؟ كلا و رب الراقصات، فان الجرح لما يندمل، قتل أبى بايمس و اهل بيته معه، و لم ينس ثكل رسول الله و ثكل أبى و بنى ابى، ان وجده و الله بين لهاتى، مرارنه بين حناجرى و حلقى تجرى فى فراش صدرى، و مسألتى: ان لا تكونو لنا و لا علينا.

هيهات! هيهات! من ديگر فريب شما را نمى‏خورم اى نيرنگ بازان بى وفا كه غير از حيله و حقه بازى، چيزى در وجودتان ذخيره نشده است. مى‏خواهيد كارى را كه با پدرم انجام داديد دوباره به سر من بياوريد؟ حاشا و كلا، به خدا قسم هنوز جراحاتى كه از كشتن پدرم بر ما وارد شده التيام نپذيرفته است، همين ديروز پدرم و اهل بيتش را شهيد كردند هنوز داغ رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و داغ شهادت پدرم و فرزندانش فراموش نشده است، به خدا قسم هنوز طعم آن از كامم زدوده نگرديده است و تلخى آنرا با تمام وجودم احساس مى‏كنم، اندوه سهمگين آن، سينه‏ام را فشار مى‏دهد.

مراسم تدفين شهداء

تاريخ نويسان نوشته‏اند حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) در پشت جبهه، خيمه جداگانه‏اى اختصاص داده بودند كه هر يك از ياران و اهل بيت، شهيد مى‏شدند، جنازه‏اش را به آنجا منتقل مى‏كردند. هر شهيدى را كه مى‏آورند حضرت مى‏فرمود: اين شهادت به شهادت پيامبران و دودمانشان ميماند قتله مثل قتله النبيين و آل النبيين.(525)

لكن جنازه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) را كه در نزديكى شط فرات از اسب به زمين افتاده بود به آن خيمه، منتقل نكردند و در همان محل شهادت خود باقى گذاشتند.

پس از آنكه عمر بن سعد اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به سوى كوفه حركت داد، و آن شهدائى را كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره‏شان ساده الشهداء فى الدنيا و اى‏خره، لم يسبقهم سابق، و لا يلحقهم لا حق فرموده بود، روى زمين داغ، برابر آفتاب سوزان در معرض تعرض حيوانات، باقى بيابان گذاشتند و رفتند، و از آن جمله بدن مطهر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) سرور جوانان اهل بهشت بود كه دل سنگ سخت از آن وضع دلخراشى پاره پاره مى‏شد.

از آن بدنهاى طيب و طاهر كه در بيابان داغ افتاده بودند انوار الهى به آسمان و سر تا سر بيابان را بوى عطر و گلاب، فراگرفته بود.

مردى از قبيله بنى سعد روايت كرده است: پس از رفتن لشكريان عمر بن سعد از آن منطقه، من به ميدان جنگ آمدم، ديدم نورى از آن بدنهاى به خون غلطيده، ساطع است و تا آسمان بالا مى‏رود و تمام فضاى بيابان را رائحه طيبه و بوى عطر آگين فرا گرفته است. وى نقل مى‏كند همين طور كه به گردش خود ادامه مى‏دادم شيرى را كه بسيار ترساننده و وحشتناك بود ديدم در اطراف اين بدنهاى پاره پاره، و به خون غلطيده مى‏چرخد و از آنها حفاظت مى‏كند. همين كه به بدن مجسمه قداست و پاكى، و شهيد راه هدايت و انسانيت رسيد خود را به خون آغشته كرد و همانجا ايستاد و همهمه مى‏كرد و صيحه مى‏كشيد. اين مرد مى‏گويد: از مشاهده اين امر، وحشت كردم كه اين چگونه حيوانى است، خود را در قسمتى از نيزارها پنهان نمودم تا ببينم اين حيوان چه خواهد كرد؟ غير از همين حال، چيز ديگرى از او نديدم.

و از چيزهائى كه بر تعجب و شگفتى من افزود اين بود كه: نيمه شب ديدم شعمهائى برافروخته شده و از هر جاى زمين، صداى گريه و ناله‏هاى جانسوز بلند است.(526)

در روز سيزدهم محرم امام زين العابدين (عليه السلام) براى دفن پدر بزرگوار و ساير شهدا به كربلا آمد، زيرا تجهيزات بدن امام را جز امام كس ديگرى حق ندارد انجام دهد.(527)

مناظره حضرت امام رضا (عليه السلام) با على بن حمزه ميتواند شاهد گويائى بر اين مطلب بوده باشد زيرا امام هشتم (عليه السلام) از او سؤال كرد: به من بگو آيا حسين بن على (عليه السلام) امام بود يا خير؟ على بن حمزه در جواب عرض كرد: بلى امام بود، امام پرسيد: چه كسى متصدى دفن او شد؟ على بن حمزه گفت: على بن الحسين حضرت سجاد (عليه السلام) آنرا به عهده گرفت.

امام رضا (عليه السلام) پرسيد: على بن الحسين آنروز كجا بود؟ على بن حمزه گفت: كوفه در زندان ابن زياد بود ولى بدون اينكه آنان بفهمند از زندان بيرون آمد تا تصدى امر دفن پدرش را به عهده بگيرد. آمد و پس از انجام مراسم مجدداً به زندان برگشت.

سخن كه بدينجا رسيد امام (عليه السلام) فرمود: كسى كه بتواند على بن الحسين را از زندان و درهاى بسته به كربلا بياورد مى‏تواند صاحب اين امر را نيز از بغداد به اينجا بياورد تا متصدى امر پدرش بشود با اينكه نه در زندان است و نه در اسارت.

در هر صورت وقتى كه امام سجاد (عليه السلام) براى دفن پدر بزرگوار خود به كربلا آمد، ديد مردان بنى اسد همه حيران و سرگردان ايستاده‏اند. چون بدنها را نمى‏شناسند و نميدانند چه بايد بكنند؟ زيرا كوفيان بين سرها و بدنها، جدائى افكنده بودند و هيچ جسدى نبود كه سر در بدن داشته باشد و از هر كس مى‏پرسيدند باز كسى آنها را از يكديگر تشخيص نمى‏داد.

ولى امام سجاد (عليه السلام) هر جنازه‏اى را كه نزد او مى‏آوردند تا دفن نمايند، نام و نشان او را به آنان مى‏گفت و تمام هاشميين و اصحاب را معرفى فرمود، در آنروز كه امام سجاد (عليه السلام) بدنها را معرفى مى‏كرد گريه‏ها و ناله‏ها بود كه به آسمان بلند مى‏شد و اشكها بود كه مثل سيل، سرازير مى‏گرديد، و زنهاى بنى اسد موها پريشان كردند و لطمه‏ها بر سر و صورت زدند كه حد نداشت.

پس از آنكه همه بدنها را دفن كردند امام سجاد (عليه السلام) خود به سوى جسد مطهر پدر رفت و آنرا در بغل گرفت و با صداى بلند گريست، آنگاه به جايگاه مرقد مطهر آمد و اندكى خاك برداشت ناگهان قبرى آماده و صندوقى شكافته پيدا شد. دستهاى خود را زير بدن برد و فرمود: بسم الله و بالله و فى سبيل الله و على مله رسول الله صدق الله و رسوله، ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله العظيم. آنگاه بدن را به تنهايى و بدون كمك بنى اسد در قبر گذاشت و به آنان فرمود: غير از شما كسان ديگرى هم هستند كه به من كمك مى‏كنند؟ چون بدن مطهر را در قبر گذاشت صورت بر آن رگهاى بريده گذاشت و گفت:

طوبى لارض تضمنت جسدك الطاهر، فان الدنيا بعدك مظلمه، و الاخره بنورك مشرقه، اما الليل فمسهد، و الحزن سرمد، او يختار الله بيتك دارك التى انت بها مقيم، و عليك منى السلام يابن رسول الله و رحمه الله و بركاته.

خوشا به حال سرزمينى كه جسد تو را در بر دارد، پدر جان! دنيا بدون چراغ وجودت تاريك گشته و آخرت با نور تو روشن شده است، شب خواب را از چشم ما ربوده و اندوهمان دائمى گشته است، مگر خداوند براى ما همان جائى را برگزيند كه تو هم اكنون در آن اقامت گزيدى وعليك منى السلام و رحمه الله و بركاته.

روى قبر را پوشيد و بر آن نوشت: هذا قبر الحسين بن على بن ابيطالب الذى قتلوه عطشاناً غريباً. اى مردم بدانيد! اين مرقد مطهر حسين بن على (عليه السلام) است كه در كنار رود فرات او را با لب تشنه، غريبانه شهيد كردند.

پس از انجام مراسم دفن پدر، به سوى جنازه عمويش عباس رفت، او را به همان حالتى ديد كه ملائكه آسمانها را مات و مبهوت و حوريان بهشتى را گريان و نالان كرده بود، خودش را روى جنازه عمو انداخت گلويش را مى‏بوسيد و مى‏گفت: على الدنيا بعدك العفا، يا قمر بنى هاشم منى السلام من شهيد و رحمه الله و بركاته بعد از تو خاك بر سر اهل دنيا اى ماه بنى هاشم! سلام و درود بر تو اى شهيد راه خدا و رحمت و بركات او بر تو باد!

قبرى براى بدن ابى الفضل تهيه كرد و باز از بنى اسد كمك نگرفت به تنهائى بدن را در قبر گذاشت و به آنان فرمود ديگرانى هستند در اين مورد با من همكارى كنند ان معى من يعيينى؟.

بله تنها اجازه داد بنى اسد در مراسم دفن سائر شهدا با او همكارى كنند، و دو موضع را براى آنها مشخص فرمود و دستور داد آنجا را حفر كردند، در موضع اول بنى هاشم و در ديگرى اصحاب بزرگوار را دفن نمود.(528)

و اما جسد حر رياحى را كه عشيره‏اش او را از معركه به دور برده بودند در همانجا كه هم اكنون مرقدش مى‏باشد، دفن كردند. برخى از مورخين نوشته‏اند: مادرش در كربلا بود وقتى كه ديد سر شهداء را از بدن جدا مى‏كنند و مى‏خواهند اسب بر آنها بتازانند بدن فرزندش را به جائى كه هم اكنون هست و دور از معركه بود، حمل نمود.

نزديكترين شهداء به امام فرزندانش حضرت على اكبر (عليه السلام) است كه حضرت امام صادق (عليه السلام) به حماد بصرى فرمود: ابى عبدالله (عليه السلام) غريب و در سرزمين غربت شهيد شد، زائرينش بر او اشك مى‏ريزند و غير از زائرين نيز در غمش اندوه و افسوس مى‏خورند و آنان كه موفق به زيارتش نشده‏اند دلشان برايش پر مى‏زند، و هر كس به مرقد شريف على اكبر كه در پايين پاى امام است نگاه كند دلش بر او مى‏سوزد كه يك عده از خدا بى خبر و بى دين او را از حق مسلم محروم و در بيابان، غريبانه خون پاكش را به زمين ريختند و بدنش را در معرض درندگان قرار دادند و او را از آب فرات كه همه حيوانات هم استفاده مى‏كردند ممنوع ساختند و حق رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و توصيه‏هاى او را در مورد وى و اهل بيتش ناديده گرفتند. در حضور نزديكان و شيعيان به خاك و خون غلطيد و با كمال غربت و تنهايى به خاك سپرده و دور از جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تنها و غريب باقى ماند و جز آنها كه خداوند دلشان را با ايمان و معرفت به اهل بيت آزموده است به زيارتش نمى‏روند... پدرم به من فرمود: از آن لحظه‏اى كه ابى عبدالله (عليه السلام) شهيد شد هيچ گاه مرقد شريفش از زائر خالى نبوده است و پيوسته انسانها، ملائكه و جو و انس و حيوانات بيابان، بر او صلوات و درود، مى‏فرستند و همه انسانها از زائرش غطبه مى‏خورند و با مسح بدن آنها تبرك مى‏جويند و با نگاه كردن به چهره زائر حسين (عليه السلام) از خدا طلب خير و بركت مى‏كنند چون او به مرقد حسين (عليه السلام) نگاه كرده است. خداى متعال بوسيله زائرين حسين (عليه السلام) بر فرشتگان مباهات مى‏كند. و اما بر آنچه زائر در نزد ما خواهد داشت اين است كه ما هر بام و شام بر او طلب رحمت مى‏كنيم. سپس امام به حماد فرمود: به من خبر رسيده است كه گروههائى از اطراف كوفه و غير كوفه و دسته هايى از زنان از اطراف و اكناف در نيمه ماه شعبان به زيارت امام حسين (عليه السلام) مى‏آيند كه برخى از آنان قرآن قرائت مى‏كنند و برخى داستان مى‏گويند و عده‏اى با صداى بلند، ندبه و ناله مى‏كنند و بعضى‏ها مرثيه مى‏خوانند.

حماد در پاسخ امام عرض كرد: بلى يابن رسول الله قسمتى از آنچه را كه فرمودى خود من ديده‏ام.

امام فرمود: الحمدلله خداوند كسانى را در بين مردم قرار داده است كه به سوى ما بيايند براى ما مداحى و مرثيه خوانى كنند، و دشمنان ما آنها را نكوهش مى‏كنند و تهديد مى‏نمايند و چه بسيار كار زشتى انجام مى‏دهند؟(529)