مقتل امام حسين (عليه السلام )

گردآورنده : گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم
ترجمه : جواد محدثى

- ۱۷ -


خروج اهل بيت عليهم السلام از شام  
111 - ابن شهر آشوب گويد:
روايت شده كه يزيد بر اهل بيت عرضه كرد كه در دمشق بمانند. آنان نپذيرفتند و گفتند: ما را به مدينه برگردان كه محل هجرت جد ماست . يزيد به نعمان بن بشير كه از اصحاب پيامبر بود گفت : اينان را به نحو مناسب و شايسته اى آماده كن و مردى امين و درستكار از شاميان را همراه جمعى كمك كار با اينان بفرست . آنگاه پوشش و هديه و خوراكى و وسايل پذيرايى در اختيارشان گذاشت . امام سجاد عليه السلام را خواست و به او گفت : لعنت خدا بر ابن زياد! به خدا اگر من جاى او بودم ، هر چه حسين مى خواست مى پذيرفتم و نمى گذاشتم كشته شود، هر چند به قيمت كشته شدن برخى از فرزندانم باشد. ولى تقدير خدا آن بود كه ديدى . با من نامه نگارى كن و هر حاجتى داشتى بر عهده من . آنگاه سفارش آنان را به فرستاده همراه كرد. (424)
12 - فتال گويد:
آنگاه يزيد، نعمان بن بشير را خواست و به وى گفت : آماده شو تا همراه اين زنان به مدينه بروى . و چون خواست آنان را آماده رفتن سازد، على بن الحسين عليه السلام را خواست و با او خلوت كرد و به وى گفت : خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت مواجه مى شدم ، هر چه مى خواست مى دادم و به هر وسيله اى كه مى توانستم مرگ را از او دور مى كردم ، ولى تقدير الهى بر آن بود كه ديدى . از مدينه با من مكاتبه كن و هر نيازى داشتى برايم بنويس آنگاه امام و اهل بيت را جامه ها پوشاند و نعمان بن بشير را در جمع كسانى كه همراهشان مى رفتند به عنوان فرستاده خويش اعزام كرد و دستور داد كه شب آنان را شير دهد و خود پيشاپيش آنان باشد و يك لحظه از آنان غافل نباشد. هرگاه فرود آمدند از آنان فاصله بگيرد و خود و يارانش ‍ در اطراف آنان همچون نگهبانان پراكنده شوند و هر جا كه كسى از اهل بيت براى وضو و قضاى حاجت و هر كارى خواست توقف كند، فرود آيد و سختگيرى نكند. نعمان همراه آنان پيوسته در راه بود و طبق توصيه يزيد، رفتارى مناسب داشت . (425)
ورود اهل بيت به كربلا  
113 - سيد بن طاووس گويد:
چون خانواده امام حسين عليه السلام از شام برگشته به عراق رسيدند، به راهنما گفتند: مرا از راه كربلا ببر. به محل شهادت امام رسيدند. جابر بن عبدالله انصار و جمعى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر را ديدند كه براى زيارت قبر حسين عليه السلام وارد شده اند. همزمان به هم رسيدند و با اشك و ناله و شيون با يكديگر رو به رو شدند. عزايى جگر سوز بر پا داشتند. زنان آن ناحيه هم گرد آمدند و چند روز ماتم برپا داشتند. از ابى جناب كلبى روايت روايت شده كه گچكاران به من گفتند:
شبانه به دشت مى رفتيم ؛ آنجا كه امام حسين عليه السلام كشته شد. صداى جنيان را مى شنيديم كه بر آن حضرت نوحه مى خواندند و چنين مى گفتند:
پيامبر، پيشانى اش را مسلح كرده ، از اين رو چهره اى درخشان دارد. پدر و مادرش از والاترين نسب قريشند و جدش بهترين جدهاست . (426)
114 - علامه مجلسى گويد:
فرستاده يزيد، پا به پاى اهل بيت و جلو آنها مى رفت . هرگاه فرود مى آمدند، او و همراهانش فاصله مى گرفتند و مثل نگهبانان در اطراف پراكنده مى شدند. هرگاه يكى از افراد كاروان مى خواست وضو بگيرد، فرود مى آمد، نيازهايشان را بر مى آورد و ملاطفت مى كرد تا به مدينه رسيدند.
حارث بن كعب گويد: فاطمه دختر على عليه السلام به من گفت : به خواهرم زينب بگو، اين فرد به خاطر خوشرفتارى با ما حقى بر ما پيدا كرد. آيا ممكن است احسانى به او بكنى ؟ زينب فرمود: به خدا ما چيزى نداريم كه به او بدهيم ، مگر آنكه زيور آلات خودمان را بدهيم . دستبند مرا يا دستبند خواهرم را گرفت . آنها را پيش او فرستاد. عذر خواهى كرديم كه ناچيز است و گفتيم : اين بخشى از پاداش تو به خاطر خوشرفتارى با ماست . گفت : اگر آنچه كردم براى دنيا بود، به كمتر از اين هم راضى بودم ، ولى به خدا قسم تنها براى خدا و خويشاوندى شما با رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان رفتارى كردم . (427)
جابر، كنار قبر حسين عليه السلام  
115 - علامه مجلسى با سند خويش از عطيه عوفى نقل مى كند:
همراه جابر بن عبدالله انصارى به قصد زيارت قبر حسين بن على عليه السلام بيرون شديم . چون به كربلا وارد شديم جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد و دو جامه به بركرد. كيسه اى را گشود كه در آن سعد (عطرى معروف ) بود. آن را به خود پاشيد. با هر گام ياد خدا مى كرد. نزديك قبر كه رسيد گفت : دست مرا بر قبر بگذار. دستش را بر قبر گذاشتم . روى قبر افتاد و از هوش رفت . بر او آب پاشيدم تا به هوش آمد.
آنگاه سه بار گفت : يا حسين ! سپس گفت : دوست ، پاسخ دوستش را نمى دهد؟! بعد گفت : چگونه جواب دهى كه رگهايت بريده و ميان سر و پيكرت جدايى افتاده است . شهادت مى دهم كه تو زاده پيامبران و پسر سرور مومنان و همپيمان تقوا و از نسل هدايت و پنجمين نفر از اصحاب كسايى ؛ فرزند سرور نقيبان و پسر فاطمه ، سرور زنانى و چرا چنين نباشى كه سالار پيامبر با دست خود غذايت داده و در دامان اسلام بر آمده اى . خوشا به حالت در حيات و ممات ! اما دل مومنان در فراق تو ناخرسند است و شك ندارد كه آنچه بر تو گذشت خير بوده است . سلام و رضوان خدا بر تو باد! گواهى مى دهم تو همان راه را رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا پيمود.
آنگاه نگاهى به اطراف فرمود قبر افكند و گفت : سلام بر شما اى جانهاى پاك در آستان حسين عليه السلام فرود آمديد! گواهى مى دهم كه شما نماز را بر پا داشته ، زكات پرداختند، امر به معروف و نهى از منكر كرديد و با ملحدان جهاد نموديد و خدا را پرستيديد تا آنكه يقين شما را فرا رسيد.
سوگند به خدايى كه محمد را به حق فرستاد، ما در راهى كه شما رفتيد شريك شماييم .
عطيه گويد: به جابر گفتم : چگونه با آنان شريكيم كه نه دشتى پيموديم و نه از بلندى و كوه فرا رفتيم و نه شمشير زديم ، در حالى كه اينان سر از پيكرهايشان جدا شد، فرزندانشان يتيم گشتند و همسراناشان بيوه شدند؟
گفت : اى عطيه ! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس گروهى را دوست بدارد با آنان محشور مى شود و هر كس ‍ كار عده اى را دوست بدارد در عمل آنان شريك است .
سوگند به آنكه محمد را به حق به پيامبرى فرستاد، نيت به و نيت يارانم همان است كه حسين عليه السلام و اصحابش داشتند. مرا به طرف خانه هاى كوفيان ببريد. چون مقدارى راه رفتيم ، به من گفت : عطيه ! آيا به تو وصيتى بكنم ؟ فكر نمى كنم پس از اين سفر تو ديگر تو را ببينم . دوستدار آل محمد را دوست بدار تا وقتى در دوستى باقى اند. دشمن آل محمد را نيز تا وقتى دشمن اند، دشمن بدار، هر چند اهل نماز و روزه بسيار باشند. با دوستدار آل محمد مدارا پيشه كن ؛ آنان هر چند به خاطر گناهان بسيار بلغزند، گام ديگرشان با محبت اين خاندان ثابت مى ماند. دوستدار آل محمد به بهشت بر مى گردند و دشمنانشان به دوزخ . (428)
بازگشت اهل بيت عليهم السلام به مدينه  
116 - سيد بن طاووس نقل مى كند:
از كربلا به قصد مدينه جدا شدند. بشير بن حذلم گويد: چون به مدينه نزديك شديم ، امام سجاد عليه السلام فرود آمد و بار خود گشود و خيمه زد و زنان را پياده كرد و فرمود: اى بشير! خدا پدرت را بيامرزد كه شاعر بود! آيا تو هم مى توانى شعر بگويى ؟ گفتم : آرى اى پسر پيامبر! من نيز شاعرم .
فرمود: پس وارد مدينه شدم . چون به مسجد پيامبر رسيدم ، بلند گريه كردم و چنين سرودم : اى مردم مدينه ! در مدينه نمايند. حسين كشته شد. اشكهايم سرازير است .
پيكرش در كربلا لگد كوب سم اسبان شد و سرش بر نيزه گردانده مى شود.
آنگاه گفتم : اين على بن حسين عليه السلام و عمه ها و خواهران اويند كه دارند مى آيند. من نيز فرستاده او نزد شمايم ، جاى آن حضرت را نشانتان مى دهم . همه زنان پرده نشين و پوشيده مدينه ، سر برهنه و چهره خراشيده و بر سر و صورت زنان و شيون كنان بيرون آمدند. هيچ روزى مثل آن روز زنان و مردان را گريان نديده و پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ روزى تلختر از آن روز براى مسلمانان نبود.
كنيزى را ديدم كه بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كرد، با اشعارى بدين مضمون :
كسى خبر شهادت سرورم را داد؛ خبرى فاجعه بار كه بيمارم كرد. اى دو چشمانم ! بر شهادت او سخاوتمنداند اشك بريزيد؛ بر كسى كه عرش خدا با شهادتش لرزيد و شكوه دين فرو ريخت ، بر سر پيامبر و پسر وصى ، او هر چند با ما فاصله بسيار داشت .
آنگاه گفت : اى كه خبر شهادتش را آوردى ! اندوه ما را بر ابا عبدالله عليه السلام زنده كردى و بر زخمهاى ما كه هنوز خوب نشده است نيشتر زدى . تو كيستى ؟ خدا رحمتت كند! گفتم : من بشير بن خدلم فرستاده مولايم على بن الحسين عليه السلام هستم . او اينك در فلان جا با اهل بيت امام حسين عليه السلام فرود آمده است .
آنان مرا گذاشته به آن سوى شتافتند. با اسب تاختم و به آنان رسيدم . ديدم مردم راهها و جاها را گرفته اند. از اسب فرود آمدم . از لابه لاى مردم نزديك خيمه امام رسيدم . امام سجاد عليه السلام داخل خيمه بود. در حالى كه در دستش پارچه اى بود كه اشكهاى خود را تميز مى كرد بيرون آمد.
پشت سر او خادمى بود كه يك صندلى همراه داشت . آن را براى امام روى زمين گذاشت . امام روى آن نشست ولى بى اختيار اشكش جارى بود. صداى مردم به گريه بلند شد. زنان و كنيزان و دختران شيون كردند. مردم از هر سوى تسليت مى گفتند. آن سرزمين يكپارچه ضجه و گريه شد.
با دست اشاره كرد، همه ساكت شدند. آنگاه فرمود:
(الحمد لله رب العالمين ، خداى رحمان و رحيم و مالك روز جزا و آفريننده همه خلايق ؛ آن كه از فهم بشر دور و بالاتر است در آسمانهاى بالا، آن كه نزديك است و شاهد نجواها. او را بر كارهاى عظيم حمد مى كنيم و بر تلخكاميهاى روزگار و فاجعه هاى دردناك و تلخى حوادث ناگوار مى ستاييم .
اى گروه ! پس از شهادت او كدام يك از مردانتان شادى مى كنند؟ كدام چشم است كه اشك را نگه دارد و نبارد؟ آسمانها هفتگانه استوار او گريست ؛ درياها با امواجش ، آسمانها با ستونهايش ، زمين با آفاقش ، درختان با شاخ و برگهايش ، ماهيان درياها و فرشتگان مقرب و همه آسمانيان بر شهادت او گريه كردند. كدام دل است كه در شهادت او از هم نباشد و نسوزد؟ كدام گوش است كه خبر اين فاجعه و رخنه در اسلام را بشنود و كر نشود؟
اى مردم ! ما آواه و رانده و پراكنده شهرها شديم ، گويا ما از نسل ترك و كابل هستيم ، بى آنكه گناهى كرده و مكروهى مرتكب شده باشيم و رخنه اى در اسلام افكنده باشيم . هرگز در نياكان پيشين خود چنين چيزى نشنيده ايم . اين جز يك پديد نو ظهور نيست . به خدا قسم اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله سفارش مى كرد كه با ما بجنگند، همان گونه كه نسبت به ما سفارش ‍ كرد، بيش از اين با ما نمى كردند. انالله و انا اليه راجعون . چه مصيبت بزرگ ، درد آور، فجيع و سخت و هولناكى ! آنچه را به ما رسيده به حساب خدا مى گذاريم كه او قدرتمند انتقام گيرنده است .
راوى گويد: صوحان بن صعصعه بن صوحان كه زمينگير بود برخاست و از اينكه پاهايش فلج است و زمينگير، عذر خواست . امام هم عذر او را پذيرفت و خوشبيانه سپاسش گفت و بر پدرش رحمت فرستاد. (429)
سوكوارى مدينه  
117 - نيز گويد:
امام سجاد عليه السلام با خانواده و اهل بيت به سوى مدينه كوچ كردند. حضرت به خانه هاى خويشان و مردان خوكرد؛ خانه هايى كه با زبان حال ، نوحه گر بود و باديه نشينان از حال آنان مى پرسيدند و اندوه خانه ها به شهادتگاه شهيدانش برانگيخته مى شد و به خاطر آنان ناله سر مى داد و مى گفت : يارى ام كنيد تا گريه و زارى كنم و بر اين داغ بزرگ ، يارى ام كنيد. آنان كه به فراقشان دچار شده ام و شيفته بزرگوارى شان هستم ، همنشين شب و روزم بودند و فروغ تاريكى و سپيده مانم و رشته هاى شرافت و افتخارم و مايه نيرومندى و پيروزى ام و جانشين خورشيدها و ماههايم . چه شبها كه با كرم خود تنهايى ام را راندند و با احسان خود حرمتم را پاس ‍ داشتند و مناجات سحرگاهشان را به گوشم رساندند و رازهاشان را با من در ميان گذاشتند.
چه روزها كه با محفلهايشان خانه ام را آباد كردند و سرشتم را با فضايلشان عطر آگين ساختند و با آب وفايشان درختم را به برگ و بار نشاندند و با جلوه خجستگى خويش ، نحوست مرا زدودند.
چه نهالهاى منقبت كه برايم كاشتند و كشتگاه مرا از آفات ، حراست كردند. چه بسيار كه به سبب آنان به خانه ها و قصرها اشراف مى يافتم و غرق در جامه شادمانى مى شدم . در دره هاى من چه مرده هاى روزگاران را كه حيات بخشيدند و بر شانه هاى من از گياهان ممنوع روياندند. در ميان آنان تير اجل مرا هدف قرار هدف قرار داد و حكم روزگار بر من حسد ورزيد. آنان غريبانى ميان دشمنان و آماج تيرهاى طغيان گشتند؛ با قطع سرانگشتانشان بزرگواريها قطعه قطعه شد، منقبتها در فقدان آنها زبان به شكوه گشود و نيكيها با زوال اعضايشان رخت بربست و داوريها مرثيه خوان تنهايى آنان شد... (430)
از امام زين العابدين روايت شده است كه با آنكه حليم و بردبار بود، به حدى كه وصف ناپذير است ، اما از بسيار گريه كنندگان بر آن بلا و ناله كنندگان بر آن مصيبتها بود. (431)
18 - علامه مجلسى روايت مى كند:
چون ام كلثوم به سمت مدينه روى كرد، گريان شد و اشعارى به اين مضمون سرود:
اى مدينه جدمان ما را مپذير كه با حسرتها و اندوهها آمده ايم . به رسول خدا صلى الله عليه و آله از طرف ما خبر بده كه ما دچار فاجعه شهادت پدرمان شده ايم . مردانمان در كربلا بى سر بر زمين افتاده اند و پسران را سر بريده اند. به جدمان خبر بده كه ما اسير شديم و پس از اسارت غارتمان كردند. اى رسول خدا! خاندان تو در كربلا عريان مانده اند، حسين عليه السلام را كشتند و حرمت تو را درباره ما مراعات نكردند. كاش مى ديدى كه اسيران را بر شتران سوار كرده و در معرض تماشا نهاده اند. اى فاطمه ! كاش دختران اسيرت را مى ديدى كه در شهرها پراكنده بودند. كاش سرگشتگان را، زين العابدين را، ما بى خوابان خسته چشم را مى ديدى . اگر زنده بودى تا دامنه قيامت !ما نوحه گرى مى كردى ... (432)
اما حضرت زينب ، دو طرف در مسجد را گرفت و صدا زد: يا جدا! شهادت برادرم حسين عليه السلام را به تو خبر مى دهم ! اشك زينب پيوسته جارى بود و هرگاه كه چشمش به امام زين العابدين مى افتاد، اندوهش تازه مى شد و شوقش مى افزود. (433)
ورود اهل بيت عليهم السلام به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله  
119 - ابن نما گويد:
امام سجاد عليه السلام و همراهانش وارد خانه پيامبر شدند، آن را خالى و غم آلود و حزن انگير ديدند كه سايه مصيبتها بر سر آن بود و با فقدان آن سروران ، وحشت آلود (وى با آوردن اشعار و متونى شاعرانه و ادبى از زبان آن خانه هاى خالى از ساكنانش ، به ترسيم مظلوميت اهل بيت و فراموش ‍ شدن مفاخر و فضايل دودمان رسالت و استمرار غصه و اندوه بر رنجهاى اين خاندان پاك پرداخته است كه از ترجمه آن اجتناب شد). (434)
سياهپوشى  
120 - برقى با سند خود روايت مى كند:
چون حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، زنان بنى هاشم لباسهاى سياه و پشمينه پوشيدند و از سرما و گرما شكوه نمى كردند و امام سجاد عليه السلام براى بر پاى ماتمشان براى زنان غذا تهيه مى كرد. (435)
121 - اين نما از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند:
هيچ زن هاشمى سرمه نكشيد و خضاب نكرد و تا پنج سال از خانه هيچ هاشمى دود (براى پخت و پز) ديده نشد تا آنكه ابن زياد كشته شد.
از فاطمه دختر على عليه السلام روايت است كه :
هيچ زنى از ما حنا نبست و سرمه نكشيد و سر شانه نكرد تا آنكه مختار، سر ابن زياد را فرستاد. (436)
فصل نهم : مرثيه و گريه بر امام حسين عليه السلام 
كراهت گريه ، مگر بر حسين و اهل بيت عليهم السلام
1 - ابن قولويه با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:
گريه و بى تابى براى بنده در هر مصيبتى مكروه است ، مگر گريه و ناله بر حسين بن على عليه السلام كه پاداش دارد. (437)
برقى نيز امام صادق عليه السلام روايت كرده است : هر كس ما نزد او ياد شوديم و چشمانش اشك آلود شود، هر چند به قدر بال مگس ، خداوند گناهانش را مى آمرزد، هر چند به اندازه كفهاى دريا باشد. (438)
پاداش گريه بر حسين عليه السلام و شعر سرودن درباره او  
2 - على بن ابراهيم قمى با سند خويش از امام باقر عليه السلام چنين روايت مى كند:
امام سجاد عليه السلام مى فرمود: هر مومنى كه در شهادتش حسين بن على عليه السلام چشمانش اشك آلود شود و بر صورتش جارى شود، خداوند در غرفه هاى بهشتى جايش مى دهد كه دوره هاى طولانى در آن ساكن شود. هر مومنى كه به خاطر رنج و آزارى كه در دنيا از دشمنانمان به ما رسيده ، اشك بر چهره بريزد، خداوند در بهشت در جايگاه صدق ، جايش مى دهد و هر مومنى كه در راه ما رنجى بكشد و از تلخى و سختى آن رنج ، اشكش بر چهره جارى شود، خداوند رنج را از او دور مى كند و در قيامت از خشم خود و آتش دوزخ ايمنش مى كند. (439)
3 - نيز از امام صادق نقل كرده است :
هر كس ما را ياد كند، يا نزد او از ما ياد شود و از چشمش به اندازه بال پشه اى اشك در آيد، خداوند گناهانش را مى آمرزد، هر چند به اندازه كفهاى دريا باشد. (440)
4 - كشى با سند خود از زيد بن شحام نقل مى كند:
ما گروهى از كوفيان نزد امام صادق عليه السلام بوديم . جعفر بن عفان بر آن حضرت وارد شد. امام او را احترام كرد و نزديك خود نشاند و گفت : اى جعفر! گفت : بله ، فدايت شوم ! فرمود: تو درباره حسين عليه السلام خوب شعر مى گويى . گفتم : آرى فدايت شوم ! فرمود: بگو. شعر خواند. امام و اطرافيانش گريستند، به حدى كه اشكها بر صورت و محاسن حضرت جارى شد.
فرمود: اى جعفر! به خدا فرشتگان مقرب الهى هم اينك اينجا شاهد تو بودند و بر گفته هايت درباره حسين عليه السلام مى گريستند، مثل ما يا بيشتر گريستند. اى جعفر! خداوند همين ساعت بهشت را بر تو حتمى ساخت و گناهانت را آمرزيد. اى جعفر! بيشتر بگويم ؟ گفتم : بفرماييد سرور من . فرمود: هيچ كس نيست كه درباره حسين عليه السلام شعر بگويد، بگريد و بگرياند، مگر آنكه بدان سبب خدا بهشت را براى او واجب مى كند و او را مى آمرزد. (441)
5 - ابن قولويه با سند خويش از ابى هارون مكفوف روايت مى كند:
امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابا هارون ، درباره حسين عليه السلام شعر بخوان . خواندم و گريست و فرمود: همان گونه كه در جمع خودتان مى خوانيد (يعنى با سوز و گداز). شروع كردم به خواندن اين شعر: بر جسد حسين بگذر و به استخوانهاى پاك او بگو... حضرت گريست و فرمود: بيشتر بخوان . قصيده اى ديگر خواندم . حضرت گريست . صداى گريه را از پشت پرده هم شنيدم . چون پايان يافت ، فرمود: اى ابا هارون ! هر كس ‍ درباره حسين عليه السلام شعرى بسرايد و بگويد و ده نفر را بگرياند، خدا بهشت را بر او مى نويسد. هر كس درباره حسين شعرى بسرايد و بگريد و پنج نفر را بگرياند، خدا بهشت را بر او مى نويسد. هر كس درباره حسين عليه السلام شعر بسرايد و بگريد و پنج نفر را بگرياند، خداوند بهشت را بر او مى نويسد. هر كس درباره حسين عليه السلام شعرى بسرايد و بگريد و يك نفر را بگرياند، خداوند بر آن دو بهشت را مى نويسد، هر كس كه نزد او را حسين عليه السلام ياد شود و از چشمانش به اندازه بال مگسى اشك در آيد، پاداش او بر عهده خداست و خداوند به كمتر از بهشت براى او راضى نمى شود. (442)
6 - نيز با سند خود از ابى عماره شاعر نقل مى كند:
امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى ابا عماره ! درباره امام حسين عليه السلام برايم شعر بخوان . خواندم و گريست . باز هم خواندم گريست . به خدا هر چه مى خواندم مى گريست تا آنجا كه صداى گريه را از خانه شنيدم . به من فرمود: اى ابا عماره ! هر كس درباره حسين عليه السلام شعر بخواند و پنجاه نفر را بگرياند، بهشت براى اوست . هر كس درباره حسين عليه السلام شعر بخواند و چهل نفر را بگرياند، بهشت براى اوست . هر كس درباره حسين شعر بخواند و سى نفر را بگرياند، بهشت براى اوست . هر كس ‍ درباره حسين عليه السلام شعر بخواند و ده نفر را بگرياند، بهشت براى اوست و هر كس درباره حسين عليه السلام شعر بخواند و يك نفر را بگرياند، بهشت براى اوست و هر كس درباره حسين عليه السلام شعر بگويد و خودش بگريد، بهشت براى اوست و هر كه براى حسين عليه السلام شعر بخواند و حالت گريه به خود بگيرد، بهشت براى اوست . (443)
گريه پيامبران و معصومان عليهم السلام  
گريه زكريا بر حسين  
7 - ديلمى با سند خود از سعد بن عبدالله قمى نقل مى كند:
چهل و چند مسئله دشوار كه پاسخى براى آنها نيافته بودم آماده كردم و در سامرا خدم مولايم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم . به در خانه آن حضرت رسيده و اجازه خواستيم و اجازه ورود داده شد. چون به خدمتش رسيديم و فروغ جمالش را ديديم ، صورتش را به چيزى جز ماه شب چهاردهم تشبيه نكرديم . روى پاى راستش كودكى كه بنشينم . چون نشستيم ، پيروان حضرت از او درباره دين خود و هداياشان پرسيدند. حضرت به آن كودك نگاه كرد و فرمود: پسر كم ! پاسخ شيعيان و دوستانت را بده . وى همه سوالاتى را كه حاضران در دل داشتند، پيش از آنكه بر زبان آورند، به بهترين جواب و روشن ترين برهان پاسخ داد، به نحوى كه عقل ما از دانش فراوان او و اخبارش از غيبها حيران ماند.
آنگاه امام عسكرى رو به كرد، پرسيد: اى سعد! براى چه آمده اى ؟ گفتم : به شوق ديدن سرورمان . فرود: سوالاتى كه مى خواستى بپرس ! گفتم : سرورم ! سوالهايم باقى است . فرمود: هر چه مى خواهى از نور چشم بپرس - و اشاره به آن كودك كرد. از جمله سوالهايم اين بود: سرورم !
اى فرزند پيامبر! تاويل (كهيعص چيست ؟ فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند، بنده اش زكريا را از آن آگاه ساخت ، سپس بر محمد صلى الله عليه و آله به تفصيل بيان كرد. زكريا عليه السلام از خدا خواست كه نامهاى پنجگانه را به او بياموزد. جبرئيل نازل شد و آنها را به او آموخت . هرگاه زكريا نام محمد، على ، فاطمه ، حسن را ذكر مى كرد، اندوهش برطرف مى شد، امام وقتى حسين عليه السلام را نفر را نام مى برم اندوهم كاسته مى شود، اما وقتى حسين عليه السلام را ياد مى كنم دلم مى گيرد و چشمم اشكبار مى شود؟ خداوند داستان او را بيان كرد و فرمود: كهيعص ، كاف نام كربلاست ، هاء هلاكت عترت پاك است ، ياء يزيد است كه بر حسين عليه السلام ستم مى كند، عين عطش امام حسين و صاد صبر اوست .
چون زكريا اين را شنيد، سه روز از سجده گاهش جدا نشد و مردم را هم پيش خود راه نداد.
مى گريست و چنين ناله مى كرد: آيا بر على جامه اين مصيبت را مى پوشانى ؟ آيا اندوه اين فاجعه بر آنان وارد مى شود؟ آنگاه گفت : خدايا مرا فرزندى روزى كن كه در پيرى ، چشمم به او روشن شود و وارث پسنديده من گردان كه جايگاه او نسبت به من همانند موقعيت حسين عليه السلام باشد، وقتى روزيم كردى با محبت او مرا بيازماى و مرا به داغ او مبتلا كن ، آن گونه كه حبيب خود محمد را داغدار مى كنى . دوران حمل يحيى شش ماه بود، آن گونه كه حسين عليه السلام چنين بود و داستانى طولانى دارد. (444)
گريه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله  
8 - خوارزمى با سند خويش از ابن لهيعه نقل مى كند:
در حال طواف خانه خدا بودم ، به مردى برخوردم كه مى گفت : خدايا مرا ببخش ! گرچه نمى بينم كه مرا ببخشى . گفتم : اى بنده خدا! از خدا بترس و چنين نگو! گناهانت اگر به اندازه قطرات باران و برگ درختان هم باشد و استغفار كنى ، خدا مى بخشد. گفت : بيا تا قصه ام را برايت باز گويم (تفصيل داستانش كه مشاركت او در حادثه كربلا و حضورش در بردن سر امام حسين به شام و مشاهدات او در يكى از شبها كه پيامبران و رسول خدا از آسمان نازل شدند و... در حديث شماره 435 گذشت ، نيازى به تكرار نيست . به آنجا مراجعه شود).
نقل ديگرى از اين حديث است با اين افزوده كه : هر كس در قتل امام حسين عليه السلام شركت داشت دستش خشك شد. نيز اضافه دارد: در آن شب ، صداى رعدى شنيدم كه تا آن وقت نشنيده بودم . گفتند: محمد صلى الله عليه و آله آمد. صداى شيهه اسبان و چكاچك سلاح را شنيدم ، همراه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و كروبيان و روحانيان و مقربين آمد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد پيامبران و فرشتگان زبان به شكوه گشود و فرمود: فرزندم و نور چشمم را كشتند. همه آن سر مطهر را بوسيدند. پيامبر هم بوسيد و به سينه چسبانيد. (445)
9- علامه مجلسى از امام صادق عليه السلام در حديث رجعت در زمان امام مهدى عليه السلام چنين نقل مى كند:
آنگاه حسين عليه السلام عليه السلام بر مى خيزد، خون آلود، همراه با همه شهدا كه با وى به شهادت رسيدند.
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ببيند مى گريد و از گريه او همه اهل آسمانها و زمينها مى گريند.
فاطمه عليها السلام شيون مى كند، زمين و ساكنانش به لرزه مى افتند. امير المومنين عليه السلام و حسين عليه السلام سمت راست او و حضرت فاطمه عليها السلام در طرف چپ او مى ايستند. پيامبر خدا، حسين را مى بوسد و به سينه مى چسباند و مى گويد: حسين جان فدايت شوم ! چشمان تو روشن شد، چشمان من نيز درباره تو روشن گشت . حمزه شير خدا سمت راست امام حسين عليه السلام و جعفر طيار سمت چپ او خواهد بود. محسن مى آيد. او را حضرت خديجه و فاطمه بنت اسد مادر امير المومنين مى آورند، در حالى كه گريانند و مادرش فاطمه عليها السلام مى گويد: (اين همان روزى است كه وعده داده مى شديد (446)، (روزى كه هر كس كار نيك خود را حاضر مى بيند، نيز كار بد خود را دوست دارد كاش بين او و عملش فاطمه اى دراز بود (447). گويد: امام صادق عليه السلام آن قدر گريست كه محاسن مباركش از اشك خيس شد. آنگاه فرمود: چشمى كه هنگام ياد اين واقعه نگريد، آرام مباد! (448)
گريه حضرت فاطمه عليها السلام  
10 - ابن قولويه با سند خويش از ابى بصير چنين نقل مى كند:
نزد امام صادق عليه السلام بودم و با آن حضرت صحبت مى كردم . پسرش ‍ وارد شد. حضرت مرحبا گفت و او را به آغوش كشيد و بوسيد و فرمود: خدا خوار سازد هر كه شما را تحقير كند و انتقام بگيرد از هر كه خون شما را بريزد و خوار سازد هر كه خوارتان سازد هر كه خوارتان سازد و لعنت كند هر كه شما را بكشد و خدا پيوسته سر پرست و نگهبان و ياورتان باد! چه طولانى شد گريه زنان و پيامبران و صديقين و شهيدان و فرشتگان آسمان ! آنگاه گريست و فرمود:
اى ابا بصير! هر گاه به فرزند حسين عليه السلام مى نگرم ، بى اختيار به ياد مصيبتهاى آنان و پدرشان مى افتم و اندوهگين مى شوم . ابا بصير! فاطمه عليها السلام بر او گريه مى كند و شيون سر مى دهد و جهنم ناله اى مى كند كه اگر نه آن بود كه ماموران دوزخ صداى گريه دوزخ را مى شنوند و خود را آماده ساخته اند، از بيم آنكه مبادا كسى از دوزخ بيرون آيد، يا دود جهنم پخش شود و زمينيان را بسوزاند، از اين رو مانع و جلوگير مى شوند، تا وقتى كه دوزخ گريان است و آن را منع مى كنند و درهايش را محكم مى كنند، به خاطر ترسى كه بر زمينيان دارند. جهنم آرام نمى گيرد تا آنكه صداى فاطمه آرام شود. درياها نزديك است كه بشكافند و با هم در آميزند. با هر قطره دريا فرشته اى مامور است . چون آن فرشته صداى قطره را بشنود با بال خود شعله اش را فرو مى نشاند و برخى از روى برخى ديگر نگه مى دارد، از بيم آنكه دنيا و زمين و هر چه در آن است نابود نشود.
فرشتگان همچنان هراسان و گريان با گريه فاطمه اند و به درگاه خدا ناله و زارى مى كنند. عرشيان هم تضرع مى كنند. صداى فرشتگان به تقديس خدا بلند مى شود و كوهها متلاشى مى شود و زمين بر ساكنانش لرزه مى افكند.
گفتم : فدايت شوم ! اين موضوع ، بزرگ است . فرمود: بزرگتر از آن هم هست كه نشنيده اى .
فرمود: اى ابا بصير! آيا نمى خواهى از كسانى باشى كه فاطمه عليها السلام را سعادتمند مى كنند؟ وقتى چنان گفت ، گريستم و نتوانستم سخنى بگويم و گريه امانم نداد. آنگاه حضرت به نماز برخاست و به دعا پرداخت . من با همان حال از محضرش بيرون آمدم . ديگر نه غذايى خوردم و نه خوابم گرفت . در حالت روزه و هراسان دوباره نزد او آمدم . چون ديدم آرام گرفته است آرام شدم و خدا را شكر كردم كه بر من عذاب و عقوبتى نازل نشد. (449)
گريه امام سجاد عليه السلام بر پدر بزرگوارش  
11 - صدوق با سند خويش از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:
بسيار گريه كنندگان پنج نفرند: آدم ، يعقوب ، يوسف ، فاطمه دختر پيامبر و على بن حسين عليهم السلام ... و اما على بن حسين عليه السلام بيست سال يا چهل سال بر امام حسين عليه السلام گريه كرد.
هرگاه غذا مقابلش مى گذاشتند گريه مى كرد. يك بار يكى از خادمانش گفت : اى پسر پيامبر فدايت شوم ! مى ترسم نابود شوى . فرمود: (حزن و اندوه خويش را به درگاه خدا مى برم و از سوى خدا چيزى مى دانم كه شما مى دانيد. (450) من هرگاه به ياد شهادت فرزندان فاطمه مى افتم ، اشك در چشمم مى آيد. (451)
12 - بحرانى روايت مى كند:
چون حسين عليه السلام در كربلا شهيد شد، در پشت او نشانه اى يافتند. از امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند كه اين نشانه در پشت پدرت چيست ؟ حضرت بسيار گريست و فرمود: اين اثر آذوقه هايى است كه بر دوش مى كشيد و به خانه فقرا مى برد. (452)
13 - ابن قولويه با سند خويش روايت مى كند:
يكى از خادمان امام زين العابدين عليه السلام آن حضرت را در زير سايه بانى در حال سجده ديد كه مى گريست . گفت : مولاى من اى على بن حسين ! آيا وقت آن نشده اندوهت پايان پذيرد؟ حضرت سر بلند كرد و فرمود: واى بر تو! يعقوب در كمتر از چيزى كه برايم پيش آمده ، به درگاه خدا ناليد و گفت : (افسوس بر يوسف ! با اينكه او يك پسر را گم كرده بود. ولى من ديدم كه پدرم و گروهى از خاندانم را پيش من سر بريدند.
گويد: امام سجاد عليه السلام به فرزندان عقيل علاقه بيشترى داشت . پرسيدند: چرا به اين عموزادگان بيش از فرزندان جعفر طيار تمايل داريد؟ فرمود: من به ياد روزى مى افتم كه با ابا عبدالله الحسين عليه السلام داشتند، دلم بر ايشان مى سوزد. (453)
14 - ابو نعيم با سند خويش از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:
از امام سجاد عليه السلام دليل گريه بسيارش را پرسيدند، فرمود: ملامتم نكنيد. يعقوب يكى از فرزندانش را گم كرد و آن قدر گريست كه نابينا شد، با آنكه يقين به مرگ او نداشت ، ولى من در يك جنگ ، شهادت چهارده نفر از خاندانم را ديدم . مى پنداريد كه غم آنان از دلم مى رود؟
15 - سيد بن طاووس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:
زين العابدين عليه السلام چهل سال بر پدرش گريه كرد، روز را روزه مى گرفت و شب عبادت مى كرد.
هنگام افطار، چون غلامش آب و غذايش را مى آورد و جلو حضرت مى گذاشت ، مى گفت : مولاى من ، ميل كن ! مى فرمود: پسر پيامبر گرسنه و تشنه شهيد شد. پيوسته اين را تكرار مى كرد و مى گريست تا آنكه غذا از اشك او تر مى شد و آب به اشك آميخته مى گشت . پيوسته چنين بود تا از دنيا رفت .
يكى از غلامان او نقل مى كند: روزى به صحرا رفت . در پى او رفتم . ديدم بر سنگ سختى سجده مى كند. ايستادم . صداى هق هق گريه اش را مى شنيدم . شمردم هزار بار گفت : لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ايمانا و صدقا. آنگاه سر از سجده برداشت . محاسن و چهره اش غرق در اشك بود. عرض كردم : مولاى من ! آيا وقت آن نشده كه اندوهت پايان پذيرد و گريه ات كم شود؟ فرمود: واى بر تو! حضرت يعقوب ، پيامبر و پيغمبر زاده بود؛ دوازده پسر داشت : خداوند يكى از آنان را از چشم او پنهان كرد. از غصه موى سرش سفيد و چشمانش نابينا و كمرش خميده گشت ، در حالى كه پسرش زنده و در دنيا بود. من پدر و برادر و هفده نفر از خاندانم را ديدم كه كشته شده و بر زمين افتادند، چگونه اندوهم كم و گريه ام كاسته شود؟ (454)
16 - ابن شهر آشوب گويد:
گفته اند آن قدر گريست تا بيم نابينايى بر او بود. هرگاه ظرف آبى مى گرفت تا بنوشد. آن قدر گريه مى كرد تا پر از اشك شود. در اين باره به او اعتراض ‍ شد، فرمود: چگونه و چرا گريه نكنم كه پدرم را از آبى محروم كردند كه حيوانات هم براى خوردنش آزاد بودند. به آن حضرت گفتند: همه عمرت را گريه مى كنى . اگر خودت را مى كشتى بيش از اين نمى شد. فرمود: خودم را كشته ام و بر آن گريه مى كنم . (455)
عزادارى امام سجاد عليه السلام بر پدر بزرگوارش  
17 - سيد با سند خود از امام باقر عليه السلام چنين روايت مى كند:
پدرم امام زين العابدين عليه السلام پس از شهادت پدرش حسين بن على عليه السلام ، منزلگاه خود را اتاقى از پشم قرار داده و در باديه ساكن شده بود و سالها آنجا ماند، چون دوست نداشت با مردم معاشرت و همنشينى داشته باشد. از باديه و جايى كه اقامت داشت به عراق و زيارت پدر و جدش مى رفت و كسى متوجه نمى شد. (456)
18 - مرحوم آيه الله كمپانى اصفهانى در مورد گريه هاى امام سجاد عليه السلام شعرى دارد كه خوب سروده است (از ترجمه آن چشم پوشيديم ).(457)

 

next page

fehrest page

back page