مقتل امام حسين (عليه السلام )

گردآورنده : گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم
ترجمه : جواد محدثى

- ۴ -


خبر دادن امير المؤ منين عليه السلام از شهادت او  
39 - ابن قولويه به خويش از ابراهيم نخعى نقل كرده است :
امير مومنان عليه السلام بيرون آمد و در مسجد نشست . اصحاب او پيرامون وى جمع شدند.
حسين عليه السلام آمد و در برابر حضرت ايستاد. امام دست بر سر او كشيد و فرمود: پسرم ! خداوند اقوامى را در قرآن نكوهش كرده و فرموده است . (نه آسمان بر آنان گريست و نه مهلت داده شدند (97). به خدا قسم پس از من تو را مى كشند، آنگاه آسمان و زمين بر تو مى گريند. (98)
40 - ديلمى گفته است :
على عليه السلام فرمود: اى شبث بن ربعى و تو اى عمرو بن حريق و پسرت محمد و تو اى اشعث بن قيس ! به خدا قسم پسرم حسين عليه السلام را مى كشيد. حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من چنين حديث كرده است . واى بر آنكه دشمنش رسول خدا و دخترش فاطمه باشد.
چون حسين بن على عليه السلام كشته شد، شبث بن ربعى ، عمرو بن حريق و محمد بن اشعث نيز از جمله كسانى بودند كه از كوفه به كربلا رفته در كربلا با او جنگيدند و او را كشتند و اين يكى از نشانه هايش بود. (99)
41 - ابن قولويه سند خويش روايت كرده است :
على عليه السلام بر مردم خطبه مى خواند و مى فرمود: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد.
به خدا سوگند از هيچ چيز گذشته و آينده از من نمى پرسيد مگر آنكه به شما خبر مى دهم . سعد بن ابى وقاص برخاسته ، پرسيد: يا امير المؤ منين ! مرا خبر ده كه در سر و صورتم چند مو هست ؟ به او فرمود: به خدا سوگند تو از من چيزى پرسيدى كه دوست من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرموده بود كه تو از آن خواهى پرسيد. در سر و صورت تو هيچ مويى نيست مگر آنكه در بيخ آن شيطانى نشسته است و در خانه تو بچه اى است كه پسرم حسين را مى كشد. آن روز عمر سعد، كودكى بود كه جلو پدرش ‍ بازى مى كرد. (100)
42 - صدوق به سند خويش از اصبغ بن نباته نقل كرده است :
روز امير مومنان على بن ابى طالب عليه السلام نزد ما آمد، در حالى كه دستش در دست پسرش حسن بود و مى فرمود: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد ما آمد، در حالى كه به همين صورت دستم در دست او بود و مى فرمود: پس از من ، بهترين آفريده ها و سرور آنان ، اين برادرم است ؛ پس از من او پيشواى هر مسلمان و سرپرست هر مومن است . آگاه باشيد! من نيز مى گويم : پس از من بهترين مردم و سرور آنان ، اين پسرم است و پس ‍ از وفات من او امام و سرپرست هر مومن است . پس از من به او ستم مى شود، آن گونه كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مظلوم شدم . پس از حسن ، بهترين مردم و سرورشان ، برادر او پسرم حسين است كه پس از برادرش در سرزمين كربلا مظلوم كشته مى شود.
او و اصحابش از سروران شهيدان در روز قيامتند. پس از حسين نه نفر از نسل او جانشينان خداوند در زمين و حجتهاى او بر بندگان اويند... (101)
43 - ابن قولويه به سند خويش از حارث اعور چنين روايت كرده است :
على عليه السلام فرمود: پدر و مادرم به فداى حسين كه در پشت كوفه شهيد مى شود. به خدا قسم گويا مى بينم كه حيوانات صحرا از هر نوع ، سر و گردنهايشان را به قبر او مى كشند و شب تا صبح بر او گريسته مرثيه مى خوانند. هرگاه چنين شد، مبادا شما (با ترك زيارتش ) جفا كنيد. (102)
44 - بحرانى گفته است كه در برخى كتابهاى مقتل امير المؤ منين آمده است :
امير المؤ منين عليه السلام هنگام وفاتش وقتى گريه بسيار امام حسن عليه السلام را ديد، به او فرمود: پسرم آيا بر مرگ پدرت ناله مى كنى ؟ فردا پس از من تو مسموم مى شود و مظلوم كشته مى شود و برادرت حسين نيز همين گونه با شمشير كشته مى شود و به جدتان ، پدرتان و مادرتان مى پيونديد. (103)
45 - به نقل ابن مغازلى :
محمد بن حسين زعفرانى از عبدالله بن نجى از پدرش نقل كرده است كه همراه على عليه السلام به سفر رفت . وى حامل ظرف آب و وضوى حضرت بود. در مسير صفين چون به نينوا رسيد، فرمود: صبر كن ابا عبدالله ! صبر كن كنار شط فرات ! گفتم : ابا عبدالله كيست ؟ على عليه السلام فرمود: خدمت پيامبر رسيدم در حالى كه چشمانش پر از اشك بود. گفتم : ابا عبدالله كيست ؟ على عليه السلام فرمود: خدمت پيامبر رسيدم در حالى كه چشمانش پر از اشك بود. گفتم : اى پيامبر خدا! آيا كسى تو را به خشم آورده است ؟ چرا چشمانت گريان است ؟ فرمود: اينك جبرئيل از پيش من برخاست و رفت و به من خبر داد كه حسين ، كنار شط فرات كشته مى شود و گفت : مى خواهى از تربت او ببويى ؟ گفتم : آرى . دستش دراز كرد و مشتى از تربت آنجا برداشت و به من داد. من بى تاب شدم و چشمانم به اشك نشست . (104)
46 - ابن سعد با سند خويش از على عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:
حسين بن على كشته خواهد شد و من سرزمينى را كه در آن كشته مى شود مى شناسم . در نزديكى دو نهر در غريب به شهادت مى رسد. (105)
47 - علامه مجلسى به نقل از برخى كتابهاى معتبر از لوط بن يحيى از عبدالله بن قيس چنين روايت كرده است :
همراه رزمندگان در ركاب على عليه السلام در صفين بودم . ابو ايوب اعور سلمى بر آب مسلط شد و جلو آب برداشتن مردم را گرفتن . مسلمانان از تشنگى زبان به شكوه گشودند. حضرت ، سوارانى را براى باز پس گرفتن آب گسيل داشت و آنان ناكام برگشتند و حضرت اندوهگين شد. فرزندش ‍ حسين عليه السلام گفت : پدر جان ! من براى گشودن آب بروم ؟ فرمود: برو پسرم . حسين همراه سوارانى رفت و ابو ايوب را از تسلط بر آب كنار زد و در آنجا خيمه افراشت و سواران را فرود آورد. آنگاه نزد پدرش آمد و خبر داد. على عليه السلام گريست . گفتند: يا على ! براى چه گريه مى كنى ؟ به بركت حسين اين نخستين پيروزى است . فرمود: يادم آمد كه او در صحراى كربلا لب تشنه كشته خواهد شد و اسبش در حالى كه مى دود و شهيد مى كشد، مى گويد: داد از امتى كه پسر دختر پيامبرش را كشت ! (106)
48 - نصر بن مزاحم با سند خويش از هرثمه نقل كرده است :
با على عليه السلام در جنگ صفين بوديم ، چون در كربلا فرود آمديم با ما نماز خواند و پس از سلام نماز، مشتى از تربت كربلا برداشت و بوييد و فرمود: آه بر تو اى خاك ! از تو كسانى برانگيخته خواهند شد كه بى حساب وارد بهشت مى شوند. پس از بازگشت از جنگ ، هرثمه به زنش ، جردا دختر سمير كه هوادار على بود گفت : نمى خواهى تو را از محبت ابا الحسن به شگفتى آورم ؟
چون به كربلا رسيديم ، مشتى از تربت آن را بر گرفت و بوييد و گفت : آه بر تو اى خاك ! كسانى از تو برانگيخته خواهند شد كه بى حساب وارد بهشت مى شوند. او را چه به علم غيب ! همسرش گفت : اى مرد! ما را واگذار! على عليه السلام جز حق نگفته است .
چون عبيدالله بن زياد، آن گروه را براى نبرد با حسين بن على و يارانش ‍ فرستاد، من در زمره آن گروه بودم . چون به آن قوم و به امام حسين و يارانش ‍ رسيدم ، جايى را كه على عليه السلام ما را در آن فرود آورده بود و سرزمينى را كه تربتش را برداشته و بوييده بود شناختم و حرف آن حضرت را بر ياد آوردم . از اين سفر ناراحت شدم . با اسبم نزد حسين آمدم ، ايستادم و بر او سلام كردم و سخنى را كه در همين سرزمين از پدرش شنيده بودم باز گفتم . حسين عليه السلام فرمود: با مايى يا بر ما؟ گفتم : اى پسر پيامبر! نه با تو نه بر تو. زن و بچه ام را گذاشته ام و از ابن زياد بر آنان بيمناكم . حسين فرمود: پس ‍ از اينجا بگريز تا شاهد كشته شدن ما نباشى . سوگند به آنكه جان محمد در دست اوست ، امروز هيچ كس نيست كه كشته شدن ما را ببيند و ما را يارى نكند مگر آنكه خداوند او را وارد دوزخ مى كند.
گويد: از آن سرزمين گريختم تا شاهد كشته شدنش نباشم . (107)
اين ماجرا با سندهاى مختلف و تعابير گوناگون در منابع آمده كه براى پرهيز از طولانى شدن ، آنها را نياورديم .
49 - ابن قولويه با سند خويش از ابى عبدالله جدلى نقل كرده است :
خدمت امام على عليه السلام رسيدم ، در حالى كه حسين نزد او بود. با دستش بر شانه حسين زد.
سپس فرمود: اين فرزند كشته مى شود و كسى يارى اش نمى كند. گفتم : اى امير المؤ منين ! به خدا سوگند كه چنين زندگانى بسيار بد است . فرمود: اين حادثه ، حتمى است . (108) 50 شيخ طوسى با سند خويش از ابوطفيل نقل كرده است :
مسيب بن نجبه نزد امير المؤ منين عليه السلام آمد، در حالى كه گريبان عبدالله بن سبا را گرفته بود.
حضرت فرمود: قضيه چيست ؟ گفت : بر خدا و رسول خدا دروغ مى بندد. فرمود: چه مى گويد؟
گويد: سخن مسيب را نشنيدم ، ولى شنيدم كه امير المؤ منين عليه السلام مى فرمود: هيهات ! هيهات از غضب ! ولى ناقه سوارى نزد شما مى آيد، پاى در ركاب و شتابان ، حج و عمره به پايان برده او را مى كشند (مقصودش ‍ حسين بن على عليه السلام بود). (109)
51 - شيخ با سند خويش از جبله مكيه از ميثم تمار نقل كرده است كه مى گفت : به خدا قسم ! اين امت ، پسر پيامبرش را در دهم محرم مى كشد و دشمنان خدا آن روز را روز خجسته مى دانند، و اين حتمى است . در علم خدا چنين ياد شده است و مولايم امير مومنان عليه السلام به من خبر داده است . به من خبر داده است كه هر چيز، حتى حيوانات صحرا و ماهيان دريا و پرندگان آسمان و خورشيد و ماه و آسمان و زمين و مومنان جن و انس و همه فرشتگان آسمانها و نگهبان بهشت و دوزخ و حاملان عرش بر او مى گريند و آسمان خون و خاكستر مى بارد.
سپس فرمود: لعنت الهى بر قاتلان حسين عليه السلام حتمى گشت ، آن گونه كه بر مشركان حتمى شد كه براى خدا شريك قرار دادند، و بر يهود و نصارا و مجوس .
حبله گويد: گفتم اى ميثم ! چگونه مردم ، روزى را كه حسين عليه السلام در آن كشته مى شود روز بركت مى شمارند؟ ميثم گريست و گفت : آنان بر اساس ‍ حديثى دروغين مى پندارند كه آن ، روزى است كه خدا توبه آدم عليه السلام را پذيرفته است ، در حالى كه خداوند در ذيحجه توبه آدم را پذيرفت و مى پندارند روزى است كه خداوند توبه داوود را پذيرفت ، در حالى كه خداوند در ذيحجه توبه او را پذيرفت و مى پندارند روزى است كه خداوند، يونس را از شكم ماهى بيرون آورد، در حالى كه خداوند در ذيقعده او را از شكم ماهى خارج ساخت . مى پندارند روزى است كه كشتى نوح بر كوه جودى قرار گرفت ، در حالى كه كشتى نوح روز هجدهم ذى حجه قرار گرفت و مى پندارند روزى است كه خداوند دريا را براى بنى اسرائيل شكافت ، در حالى كه آن ، در ماه ربيع الاول بود.
سپس ميثم گفت : اى جبله ! بدان كه حسين بن على در روز قيامت سرور شهيدان است و ياران او بر ساير شهيدان برترند. اى جبله ! هرگاه به خورشيد نگاه كردى كه سرخ بود همچون خون تازه ، بدان كه سرورت حسين كشته شده است .
جبله گويد: روزى بيرون آمدم و خورشيد را ديدم كه بر ديوارها تابيده است ، گويا ملافه هايى رنگين است . آنگاه صيحه كشيدم و گريستم و گفتم : به خدا سوگند! حسين بن على عليه السلام كشته شد. (110)
خبر دادن امام حسن عليه السلام از شهادت برادرش حسين عليه السلام گذشت و تكرار نمى كنيم .
پيشگويى امام حسين عليه السلام از شهادتش  
52 - ابن قولويه با سند خويش نقل مى كند كه حسين بن على عليه السلام فرمود:
سوگند به آنكه جان حسين در دست اوست ، حكومت بنى اميه به پايان نمى رسد تا آنكه مرا بكشند. آنان قاتلان منند. اگر مرا بكشند، هرگز هيچ كدامشان به خير و نيكى نرسيده اند و در راه خدا عطايى نگرفته اند. من و خاندانم اولين كشته اين امتيم . سوگند به آنكه جان حسين در دست اوست ، قيامت بر پا نمى شود، در حالى كه كسى از بنى هاشم بر روى زمين مانده باشد كه چشم بر هم بزند. (111)
در اين زمينه روايات ديگرى نيز هست كه در باب شهادتش خواهد آمد.
پيشگويى باد از شهادتش  
53 - طريحى گويد:
روايت شده كه حضرت سليمان بر بساط خويش مى نشست و در آسمان سير مى كرد. يكى از روزها كه در زمين كربلا سير مى كرد باد، بساط او را سه بار چرخاند، تا آنجا كه بيم سقوطش بود.
باد آرام گرفت و بساط در زمين كربلا فرود آمد. سليمان به باد گفت : چرا باز ايستادى ؟ گفت : حسين عليه السلام اينجا كشته مى شود. پرسيد: حسين كيست ؟ گفت : فرزند محمد مختار و پسر على كرار. گفت : قاتلش كيست ؟ گفت : ملعون آسمانها و زمين ، يزيد. سليمان دستهايش را بلند كرد و يزيد را نفرين نمود. جن و انس هم آمين گفتند. باد دوباره جنبيد و بساط حركت كرد. (112)
پيشگويى گوسفندان اسماعيل از شهادتش  
54 - طريحى گويد:
روايت شده كه گوسفندان حضرت اسماعيل عليه السلام در كنار شط فرات به چرا مشغول بودند.
چوپان به او خبر داد كه از فلان روز گوسفندان از اين آبشخور آب نمى خورند. اسماعيل سبب آن را از پروردگارش پرسيد. جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت : اى اسماعيل ! از گوسفندت بپرس كه پاسخ تو را مى دهد. حضرت پرسيد: چرا از اين آب نمى خوريد؟ گوسفند به زبان آشكار گفت : به ما خبر رسيده است كه فرزندت حسين عليه السلام ، نواده حضرت محمد لب تشنه شهيد مى شود. از اين رو به خاطر اندوه بر آن حضرت ، ما از اين آبشخور آب نمى نوشيم . درباره قاتل او پرسيد. جواب داد: ملعون آسمانها و زمينها و همه مخلوقات ، او را مى كشد. اسماعيل گفت : خدايا! قاتل حسين را لعنت كن . (113)
پيشگويى شير از شهادت او  
55 - طريحى گويد:
روايت شده كه حضرت عيسى در صحراها مى گشت . حواريون هم همراهش بودند. گذارشان به كربلا افتاد. شير شكسته حالى را ديدند كه راه را گرفته است . عيسى نزد شير رفت و پرسيد: چرا در راه نشسته اى ؟ آيا نمى گذارى عبور كنيم ؟ شير با زبان فصيحى گفت : راه را برايتان نمى گشايم تا آنكه يزيد، قاتل حسين عليه السلام را لعنت كنيد. عيسى عليه السلام پرسيد: حسين كيست ؟ گفت : نواده پيامبر امى حضرت محمد و پسر على ولى . پرسيد: قاتلش كيست ؟ گفت : ملعون شده حيوانات صحرا و پرندگان هوا و همه حيوانات ، خصوصا در روز عاشورا.
عيسى عليه السلام دستهاى خود را بلند كرد و يزيد را نفرين نمود. حواريون هم دعاى او را آمين گفتند و شير از جاده كنار رفت . (114)
فصل چهارم : وصيتهاى امام حسين عليه السلام 
1 - كلينى با سند خويش از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
چون حسين عليه السلام به سوى عراق عزيمت كرد، كتابها و وصيت را به ام سلمه سپرد و چون امام سجاد عليه السلام برگشت ، به آن حضرت داد. (115)
2 - مسعودى گويد:
روز عاشورا امام زين العابدين عليه السلام با پدرش بود و بيمارى داشت كه تكليف جهاد از او ساقط بود. چون شهادت ابا عبدالله عليه السلام نزديك شد، او را فراخواند، به او وصيت كرد و دستور داد آنچه را نزد ام سلمه نهاده است از ميراث پيامبران و سلاح و كتاب ، از او دريافت كند. (116)
3 - صفار قمى با سند خويش از ابى الجارود نقل مى كند كه گويد:
شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون شهادت حسين عليه السلام نزديك شد، دختر بزرگش فاطمه را فرا خواند و نامه اى دربسته و وصيتى باز و آشكار به او سپرد. على بن الحسين عليه السلام با آنان بود و بيمارى بود. فاطمه ، نامه را به على بن الحسين داد. به خدا قسم پس از او آن نامه به دست ما رسيده است .
گفتم : فدايت شوم ! در آن نامه چه بود؟ فرمود: همه آنچه فرزندان آدم از آن روز كه آدم آفريده شده و تا پايان جهان به آن نيازمندند. در آن است . به خدا قسم همه حدود الهى ، حتى ديه خراش هم در آن آمده است . (117)
4 - راوندى از امام زين العابدين عليه السلام چنين روايت كرده است :
روزى كه پدرم شهيد شد، در حالى كه خونها مى جوشيد، پدرم مرا به سينه خود چسباند و مى گفت : پسرم ! دعايى را كه مادرم به من آموخته است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مادرم آموخته و به آن حضرت نيز جبرئيل آموخته است ، حفظ كن . دعا درباره نياز و مشكلات و اندوههاست و حوادث و مصائبى كه پيش مى آيد. چنين دعا كن :
(به حق يس و قرآن حكيم ، به حق طه و قرآن عظيم ، اى خدايى كه بر اداى حاجت سائلان توانايى ! اى آنكه آنچه را در درون است مى دانى ! اى زداينده اندوه گرفتاران ! اى گشاينده غمگينان ، اى رحم كننده بر پير سالخورده ، اى روزى رسان كودك كوچك ، اى آنكه بى نياز از شرح و بيانى ! بر محمد و آل او درود فرست و چنين و چنان كن ... (118)
5 - صدوق با سند خويش از احمد بن ابراهيم چنين نقل كرده است :
در سال 262 خدمت حكيمه ، دختر امام جواد عليه السلام رسيدم و از پشت پرده با او سخن گفتم . از مذهبش پرسيدم . او امامان خود را نام برد تا به امام دوازدهم رسيد و نام او را نيز گفت . گفتم : فدايت شوم ! او را ديده اى يا خبر يافته اى ؟ گفت : از امام عسكرى عليه السلام خبر يافته ام كه به مادرش ‍ نوشت . گفتم : آن فرزند كجاست ؟ گفت : پنهان است . گفتم : شيعه به چه كسى پناه مى آورد؟ گفت : به مادر امام عسكرى . گفتم : آيا به كسى اقتدا كنم كه به زنى وصيت كرده است ؟ گفت : اقتدا به حسين بن على عليه السلام كن كه به خواهرش زينب دختر على عليه السلام در ظاهر وصيت كرد، ولى علم و دانشى كه از ناحيه امام سجاد عليه السلام مى رسيد، به زينب نسبت داده مى شد، تا جان على بن الحسين عليه السلام محفوظ بماند. (119)
فصل پنجم : وقايع نهضت حسين عليه السلام 
1 - شيخ مفيد از سيره نويسان چنين نقل كرده است :
چون امام حسن عليه السلام در گذشت ، شيعيان عراق به جنبش در آمدند و درباره خلع معاويه و بيعت با امام ، به او نامه نوشتند. حضرت نپذيرفت و ياد كرد كه ميان او و معاويه عهد و پيمانى است كه نمى تواند آن را نقض كند تا آنكه مدت بگذرد. چون معاويه بميرد، در آن بنگرد. (120)
وصيت معاويه به فرزندش درباره حسين عليه السلام  
2 - صدوق با سند خويش از عبدالله بن منصور روايت كرده كه گويد:
از امام صادق عليه السلام پرسيدم : درباره شهادت پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم بگو. فرمود: پدرم از پدرش روايت كرده كه چون مرگ معاويه فرا رسيد، پسرش يزيد ملعون را فراخواند و پيش روى خود نشاند و گفت : پسرم ! من همه گردنكشان را براى تو خوار كردم و همه شهرها را براى حكومت تو آماده ساختم و حكومت و آنچه را در آن است ، طعمه اى برايت قرار دادم ، ولى از سه نفر بر تو بيم دارم كه به مخالفت با تو بكوشند. آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و حسين بن على اند. اما عبدالله بن عمر، او با توست . با او باش و رهايش نكن . اما عبدالله بن زبير، اگر بر او دست يافتى قطعه قطعه اش كن كه او بر تو هجوم خواهد آورد، آن گونه كه شير به روى شكارش مى افتد و با تو از در نيرنگ وارد مى شود، آن گونه كه روباه سگ را فريب مى دهد. امام حسين ، مى دانى كه چه بهره اى از پيامبر دارد و پاره اى از گوشت و خون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است و مى دانى كه عراقيان سرانجام او را به سوى خود فرا خواهند خواند و سپس يارى نمى كنند و تباهش مى سازند. اگر بر او دست يافتى ، حق و جايگاهش را نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشناس ‍ و به كارهايش او را مواخذه نكن . علاوه بر اين ما با خويشاوندى هم داريم ، مبادا كه با او بدى كنى و از تو رفتار ناشايستى ببيند. (121)
3 - ابن اعثم افزوده است :
و امام حسين عليه السلام بن على ، اوه ! اوه ! اى يزيد! درباره او چه بگويمت ؟ مبادا متعرض تو شود. براى او ريسمانى بلند بكش و بگذار هر جاى زمين كه مى خواهد بچرخد و آزارش مده ، ولى ، تهديش كن . مبادا با او درافتى و شمشير و نيزه به ميان آيد! به او عطا كن ، احترامش كن . اگر يكى از خاندانش تهيدست شد، آنان را وسعت بده و راضى شان ساز كه آنان خاندانى اند كه جز رضا، راضى شان نمى سازد و جز جايگاه والا در خورشان نيست . پسرم ! مبادا با دستى آلوده خونش خدا را ملاقات كنى و از هلاك شدگان باشى . همانا ابن عباس به من گفته است كه : خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم و او در آستانه وفات بود. حسين بن على را به سينه چسباند، در حالى كه مى گفت : اين از پاكان نسل من و فروغهاى خاندان و بهترينهاى نسل من است . خجسته مباد آنكه پس از من حرمت او را نگه ندارد. ابن عباس گويد: سپس پيامبر خدا از هوش رفت و پس از ساعتى دوباره به هوش آمد و فرمود: اى حسين ! روز قيامت در پيشگاه خداوند، با قاتل تو مخاصمه خواهم داشت . خوشم كه خداوند، مرا طرف و خصيم قاتل نور در روز قيامت قرار داده است !
پسرم ! اين حديث ابن عباس بود. من هم حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايت بگويم . فرمود: روزى جبرئيل نزد من آمد و خبر داد كه اى محمد! امت تو فرزندت حسين را مى كشند و قاتل او ملعون اين امت است . پسرم ! پيامبر خدا قاتل حسين را بارها لعنت كرد. خوب بنگر و مواظب باش كه اذيتى به او نرسانى . پسرم ! پيامبر خدا قاتل حسين را بارها لعنت كرد. خوب بنگر و مواظب باش كه اذيتى به او نرسانى . پسرم ! به خدا قسم حق او بزرگ است و ديدى كه من در زندگى ام چگونه او را تحمل مى كردم و گردن خود را برايش كج مى كردم ، در حالى كه او با من سخن تندى مى گفت و دلم را مى آزرد و جوابش نمى دادم و چاره اى هم نداشتم ، چرا كه او امروز، بازمانده زمينيان است و هر كه را بيم دهنده ، راه عذر بر او بسته است . (122)
امتناع امام از بيعت با يزيد  
4 - شيخ مفيد گويد:
چون معاويه در نيمه رجب سال 60 هجرى در گذشت ، يزيد به وليد بن عتبه كه از سوى معاويه والى مدينه بود نامه نوشت تا از حسين عليه السلام بيعت بگيرد و مهلت تاخير هم ندهد. وليد، شبانه كسى نزد حسين عليه السلام فرستاد و او را خواست . حسين عليه السلام مقصود او را فهميد. گروهى از غلامان خود را خواست و دستور داد سلاح برگيرند و به آنان فرمود: وليد در اين وقت مرا طلبيده و ايمن از آن نيستم كه از من بخواهد كه پاسخش ندهم . به او هم نمى توان خاطر جمع بود. با من باشيد. چون نزد او رفتم دم در بنشينيد. اگر شنيديد كه صدايم بلند شد، وارد شويد تا از من دفاع كنيد. حسين عليه السلام نزد وليد رفت . مروان را هم نزد او يافت . وليد، در گذشت معاويه را به حضرت خبر داد. امام حسين عليه السلام فرمود: فكر نمى كنم كه به بيعت پنهانى راضى شوى تا آنكه آشكارا بيعت كنم و مردم هم بدانند. وليد گفت : باشد. حسين عليه السلام فرمود: صبح كه شد، در اين باره بينديش . وليد گفت : به نام خدا برگرد تا همراه با گروهى نزد ما آيى . مروان به وليد گفت : اگر حسين اينك از تو جدا شود و بيعت نكند، ديگر به او دست نخواهى يافت جز با كشته هاى فراوان ميان شما و او. او را زندانى كن تا از پيش تو بيرون نرود تا آنكه بيعت كند يا گردنش را بزنى آنگاه حسين عليه السلام برجست و فرمود: اى پس زن كبود، تو مرا مى كشى يا او؟ به خدا قسم دروغ گفتى و گناه كردى . (123)
5 - ابن اعثم گويد:
حسين رو به وليد كرد و گفت : اى امير! ما خاندان نبوت و سرچشمه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و جايگاه رحمتيم . خدا با ما آغاز كرده و با ما به پايان برده است و يزيد، مردى تبهكار و شرابخوار و كشنده انسانهاى بيگناه است كه آشكارا گناه مى كند. همچون منى با همچون اويى بيعت نخواهد كرد. ليكن ما و شما صبح مى كنيم و منتظر مى مانيم تا بينيم كدام يك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم .
گويد: آنان كه بيرون در بودند، صداى حسين را شنيدند. خواستند در را بگشايند و شمشيرها بكشند كه حسين با شتاب پيش آنان بيرون آمد و دستور داد كه به خانه هايشان برگردند. (124)
6 - شيخ مفيد گويد:
حسين عليه السلام همراه يارانش بيرون آمد و به خانه اش رفت . مروان به وليد گفت : به حرفم گوش نكردى . به خدا كه ديگر هرگز به او دست نخواهى يافت . وليد گفت : واى بر تو اى مروان ! راهى پيش پايم نهادى كه تباهى دينم در آن است . به خدا دوست ندارم كه در مقابل كشتن حسين ، همه دنيا و ثروت و حكومت جهان براى من باشد. سبحان الله ! همين كه حسين به من گفت بيعت نمى كنم ، او را بكشم ؟ به خدا چنين معتقدم كه هر كس را روز قيامت به خاطر خون حسين به محاسبه بكشند، وزنه اعمالش ‍ نزد خدا سبك خواهد بود. مروان گفت : اگر نظرت اين است ، آنچه كردى بجا بود (اين را در حالى مى گفت كه نظر وليد را نمى ستود). (125)
7 - نيز گويد:
آن شب را كه شب شنبه بيست و هفتم رجب سال 60 هجرى بود، امام حسين عليه السلام در خانه اش ماند. وليد هم به نامه نگارى به پسر زبير درباره بيعت و امتناع او از بيعت با يزيد مشغول بود. پسر زبير همان شب از مدينه به سوى مكه رفت . صبح كه شد، وليد سواره هايى را از هواداران بنى اميه 80 نفر بودند در پى او فرستاد، اما به او نرسيدند و برگشتند. آخر روز شنبه ، مردانى از نزد حسين عليه السلام فرستاد تا بيايد و به سود يزيد بن معاويه با وليد بيعت كند. حسين عليه السلام به آنان فرمود: بگذاريد صبح شود تا ببينيد و ببينيم چه مى شود. آن شب دست از او كشيدند و اصرار نكردند. (126)
برخورد امام با مروان  
8 - ابن اعثم گويد:
صبح فردا حسين از خانه اش در آمد تا خبرها را بشنود. در راه به مروان حكم بر خورد. مروان به او گفت : اى ابا عبدالله ! من خير خواه تو هستم . از من اطاعت كن تا به نجات و نيكى برسى . حسين فرمود: چه مى گويى تا بشنوم ؟ مروان گفت : مى گويم كه دستور مى دهم با يزيد بيعت كنى كه خير دين و دنياى تو در اين است . امام گفت : انالله و انا اليه راجعون . فاتحه بر اسلام ! آنگاه كه امت گرفتار زمامدارى مثل يزيد شود.
آنگاه رو به وليد كرد و فرمود: آيا مرا به بيعت با يزيد فرمان مى دهى ؟ او كه مردى فاسق است ! ياوه گفتى اى لغزشكار! تو را بر اين سخنت ملامت نمى كنم . تو همانى كه وقتى هنوز به دنيا نيامده و در پشت پدرت حكم بن ابى العاص بودى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را لعنت كرده است . كسى كه لعنت شده پيامبر خدا باشد، جز به بيعت با يزيد فرا نمى خواند.
سپس فرمود: اى دشمن خدا! از من دور شو. ما خاندان رسول خداييم . حق در ميان ما و بر زبان ماست . از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر آل ابو سفيان و آزاد شدگان فتح مكه و فرزندان آنان حرام است ، هرگاه معاويه را بر منبر ديديد، شكمش را بدريد. به خدا قسم مردم مدينه او را فراز منبر جدم ديدند، اما آنچه را فرمان يافته بودند. انجام ندادند. خداوند آنان را به پسرش يزيد گرفتار كرد. خداوند عذابش را در دوزخ بيفزايد.
مروان از سخن حسين عليه السلام بر آشفت و گفت : به خدا كه دست از تو بر نمى دارم تا آنكه ذليلانه با يزيد بن معاويه بيعت كنى . شما فرزندان ابوتراب ، سخن و جانتان پر از كينه آل ابو سفيان است .
حق شماست كه با آنان دشمن باشيد و حق آنان است كه دشمن شما باشند.
حسين عليه السلام به او فرمود: واى بر تو اى مروان ! از من دور شو كه پليدى ، و ما خاندان طهارتيم كه خداوند بر پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را نازل فرموده است . انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا (127). مروان سرش را به زير افكند و چيزى نگفت . حسين عليه السلام به او فرمود: بشارت باد تو را به همه آنچه دوست ندارى ولى پيامبر درباره تو گفته است آن روز كه بر پروردگارت وارد مى شوى جد من از حق من و حق يزيد از تو سوال مى كند.
گويد: مروان خشمگين رفت و بر وليد من عتبه وارد شد و آنچه را از حسين بن على عليه السلام شنيده بود به او خبر داد. (128)
نامه يزيد درباره كشتن حسين عليه السلام  
9 - ابن اعثم گويد:
وليد به يزيد نامه نوشت و از وضع مردم مدينه و پسر زبير و فرمان زندان به او خبر داد و افزود كه حسين بن على نه اطاعت مى كند نه بيعت . نامه او كه به يزيد رسيد، بشدت غضبناك شد (و هرگاه خيلى خشمگين مى شد، چشمانش مى گرديد و لوچ مى شد) و به وليد چنين نوشت :
از بنده خدا يزيد به وليد بن عتبه . اما بعد، چون اين نامه به دستت رسيد، با تاكيدى بيشتر، دوباره از مردم مدينه بيعت بگير. عبدالله بن زبير را واگذار، چون او از دستمان نمى رود و تا زنده است از چنگ ما نجات نمى يابد. همراه پاسخ نامه ، سر حسين بن على را بفرست . اگر چنين كردى ، اختيار سپاه را به تو خواهم سپرد و پيش من جايزه دارى . والسلام .
گويد: چون نامه به دست وليد رسيد و آن را خواند، آن را بزرگ و گفت : نه ! به خدا قسم خداوند مرا قاتل حسين بن على عليه السلام و كشنده پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نخواهد ديد، هر چند همه دنيا را به من بدهد. (129)
حسين عليه السلام در كنار قبر پيامبر  
10 - ابن اعثم گويد:
شبى حسين از خانه اش بيرون شد و كنار قبر جدش آمد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! من حسين بن فاطمه ام ؛ فرزند تو و پسر فرزند تو و نواده تو و آن وزنه اى كه در امت خويش بر جاى گذاشتى . اى پيامبر خدا! بر آنان گواه باش كه مرا يارى نكردند و تباهم ساختند و حرمت مرا نگه نداشتند. اين شكايت من به محضر توست تا روزى كه ديدارت كنم . درود خدا بر تو باد!
آنگاه به نماز ايستاد و پيوسته در ركوع و سجود بود. (130)
11 - طبرى گويد:
ابو مخنف با سند خويش از ابو سعيد مقبر نقل كرده است : به حسين نگريستم كه وارد مسجد مدينه مى شد و پياده بود و به دو نفر تكيه داده بود، گاهى به اين و گاهى به آن و اين شعر يزيد بن مفرغ را مى خواند:
سپيده دمان ، ستوران را نرمانم و مرا يزيد نخوانند، آن روز كه از روى ترس ، دست در دست ستم بگذارم ، در حالى كه مرگها در كمين منند تا تنها بمانم .
گويد: پيش خود گفتم : به خدا قسم تمثل جستن او به اين دو بيت ، بى هدف نيست . دو روز نگذشت كه خبر رسيد به مكه رفته است . (131)
بار دوم ، كنار قبر پيامبر  
12 - ابن عثم نوشته است :
سحرگاه امام حسين به خانه اش برگشت . شب دوم باز هم به زيارت قبر پيامبر رفت . دو ركعت نماز خواند. پس از نماز چنين مى گفت :
خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است . من هم پسر دختر محمدم . كارى پيش آمده است كه مى دانى . خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم . اى خداى با جلالت و احترام ! به حق اين قبر و صاحبش از تو مى خواهم آنچه رضاى تو در آن است برايم برگزينى .
سپس تا صبح گريست . صبحدم سر بر قبر نهاد و لحظه اى خواب چشمانش ‍ را ربود.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه همراه دسته هايى از فرشتگان در چپ و راست و جلو و پشت سرش مى آيد تا آنكه حسين را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: پسرم حسين ! گويا بزودى مى بينمت كه در سرزمين كربلا همراه جمعى از امت من ، تشنه لب كشته خواهى شد و قاتلان در عين حال اميد شفاعت دارند. آن را چه مى شود!؟ خدا در قيامت شفاعت مرا به آنان نرساند. آنان نزد خدا بهره اى ندارند. عزيزم حسين ! پدر و مادر و برادرت پيش من آمدند و اكنون مشتاق تواند. تو را در بهشت ، درجاتى است كه جز با شهادت به آنها نمى رسى . حسين در خواب به جدش مى نگريست و سخن او را مى شنيد و مى گفت : يا جدا! مرا نيازى به بازگشت به دنيا نيست ، مرا هم بگير و با خودت به خانه ات ببر. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: اى حسين ! تو بايد به دنيا برگردى تا شهادت روزى ات شود و به پاداش عظيم آن برسى . تو، پدرت ، برادرت ، عمويت و عموى پدرت روز قيامت با هم برانگيخته مى شويد تا وارد بهشت شويد.
گويد: حسين از خواب بيدار شد. ناراحت و نگران بود. خوابش را به خانواده اش و فرزندان عبدالمطلب گفت . آن روز در شرق و غرب ، خاندانى اندوهگينتر و گريانتر از خاندان پيامبر نبود.
حسين بن على عليه السلام آماده شد و تصميم گرفت از مدينه خارج شود. شبانه نزد قبر مادرش رفت ، آنجا نماز خواند و وداع كرد. سپس نزد قبر برادرش امام حسن رفت و همان گونه عمل كرد. سپس به خانه اش ‍ برگشت .(132)

 

next page

fehrest page

back page