مقتل امام حسين (عليه السلام )
گردآورنده : گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم
ترجمه : جواد محدثى
- ۳ -
گويد: چون دو
سال تمام از تولد حسين گذشت ، پيامبر به يك سفر رفت . در ميانه راه
ايستاد و (انا الله و انا اليه راجعون
گفت و چشمانش اشكبار شد. علتش را پرسيدند، فرمود: اينك اين جبرئيل
است كه به من خبر مى دهد از زمينى بر كرانه فرات به نام كربلا كه
فرزندم حسين پسر فاطمه در آنجا كشته خواهد شد. گفتند يا رسول الله چه
كسى او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد. خدا هرگز خجسته اش نسازد.
گويا محل شهادت و دفن او را در آن زمين مى بينم . در حالى كه سر او را
هديه مى برند به خدا سوگند! هيچ كس نيست كه به سر فرزندم حسين بنگرد و
خوشحال شود، مگر آنكه خداوند، دل و زبان او را با هم مخالف مى كند.
گويد: پيامبر از آن سفر اندوهگين برگشت ، به منبر رفت و خطبه خواند و
موعظه كرد، در حالى كه حسن و حسين عليه السلام مقابل او بودند. پس از
پايان خطبه ، دست راست خود را بر سر امام حسن و دست چپ را وى سر امام
حسين نهاد، سر به سوى آسمان نهاد و عرضه داشت :
خدايا! من محمد، بنده تو و پيامبر توام ، اينها هم پاكان دودمانم و
بهترين ذريه و تبار منند و كسانى اند كه در ميان امتم برجا مى گذارم .
خدايا! جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم را مى كشند و دست از يارى
اش مى كشند. خدايا! شهادت را بر او مبارك گردان و او را از سروران شهدا
قرار بده . همانا بر هر چيز توانايى . خداوند! قاتل و واگذار نه او را
خجسته مگردان .
گويد: مردم در مسجد گريه بلند كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله
فرمود: آيا گريه مى كنيد و يارى اش نمى كنيد؟ خدايا! خودت پشتيبان و
ياورش باش .
ابن عباس گويد: سپس برگشت ، با چهره اى دگرگون و سرخ رنگ . خطبه رسا و
كوتاهى خواند، در حالى كه چشمانش پر از اشك بود. سپس فرمود: اى مردم !
من دو وزنه سنگين ميان شما برجاى نهادم : كتاب خدا و عترت خودم و نسل
خويش و آرام بخش مرگم و ميوه وجودم . از هم جدا نخواهند شد تا در كنار
حوض كوثر بر من وارد شوند. آگاه باشيد كه در اين مورد از شما نخواهم
پرسيد، مگر آنچه را خدا فرمانم داده كه از شما بپرسم ، يعنى مودت
درباره خويشاوندانم . بنگريد! مبادا فردا كنار حوض ، مرا در حالى ديدار
كنيد كه عترت مرا به خشم آورده و به آنان ستم كرده باشيد! روز قيامت سه
پرچم از اين امت بر من وارد خواهد شد. پرچمى سياه و تيره كه فرشتگان از
آن به ناله در مى آيند. صاحبان اين پرچم براى من مى ايستند. مى پرسم :
شما كيستيد؟ نام مرا فراموش مى كنند و مى گويند: ما اهل توحيد و از
عربيم . مى گويم : من احمد، پيامبر عرب و عجمم .
مى گويند: اى احمد! ما از امت تويم . به آنان مى گويم : پس از من با
عترت و خاندانم و كتاب پروردگارم چگونه رفتار كرديد؟ مى گويند: كتاب
خدا را ضايع و تباه و پاره كرديم ، اما به عترت تو علاقه داشتيم كه از
آهن زمين گداخته و رنجور شوند. پس من صورت خود را از آنان بر مى گردانم
، آنان تشنه و سيه رو خارج مى شوند. آنگاه پرچم ديگرى بر من وارد مى
شود، تيره تر از اولى . به آنان مى گويم كيستيد؟ مثل سخن آن گروه را مى
گويند، اينكه ما از اهل توحيديم و از امت تو. به آنان مى گويم كيستيد؟
مثل سخن آن گروه را مى گويند، اينكه ما از اهل توحيديم و از امت تو. به
آنان مى گويم : با دو امانت سنگين من ، قرآن و عترت چه كرديد؟ مى
گويند: ما با قرآن مخالفت كرديم ، ما عترت تو را يارى نكرديم و همه را
پاره پاره كرديم . به آنان مى گويم : از من دور شويد. تشنه و سيه رو از
پيش من خارج مى شوند. سپس پرچمى وارد مى شود درخشان . به آنان مى گويم
: شما كيستيد؟ مى گويند: ما آيين توحيديم ، ما امت محمديم ، ما باز
مانده اهل حقيم ؛ آنان كه بار امانت كتاب خدا را بر دوش كشيديم ، حلالش
را حلال و حرامش را حرام دانستيم ، دوستدار ذريه پيامبرمان محمد صلى
الله عليه و آله بوديم ، به هر چه خود را يارى مى كرديم آنان را يارى
كرديم ، در ركاب آنان جنگيديم و با مخالفانشان جهاد كرديم . به آنان مى
گويم : مژده باد بر شما! من پيامبر شما محمدم . شما در دنيا همان گونه
بوديد كه توصيف كرديد. آنگاه از حوض خويش به آنان مى نوشانم و سيراب
بيرون مى روند. آگاه باشيد! جبرئيل مرا خبر داده كه امت من ، فرزندم
حسين عليه السلام را رد سرزمين كربلا مى كشند. لعنت خدا تا ابد بر قاتل
او و بر آنكه يارى اش نكند.
گويد: سپس از منبر پايين آمد. هيچ يك از مهاجران و انصار نبودند مگر
آنكه يقين كردند حسين عليه السلام كشته خواهد شد. تا آنكه در زمان عمر
بن خطاب كه كعب الاحبار مسلمان شده و به مدينه آمده بود، مردم از او
دوباره حوادث و فتنه هاى آخر الزمان مى پرسيدند و او هم درباره آنها
سخن مى گفت . افزود: آرى ، بزرگترين فتنه ها، فتنه اى است كه هرگز
فراموش نمى شود، همان فسادى كه خداوند در كتابها بيان فرموده و در
كتاب شما هم ياد كرده و فرموده است ؛ فساد در دريا و خشكى آشكار شده
است .
(71) آغاز اين فساد، كشته شدن هابيل و خاتمه آن كشته
شدن حسين بن على است . سپس كعب گفت : مى پندارم كه كشته شدن حسين را
كوچك مى شماريد.
آيا نمى دانيد كه در هر شب و روز همه درهاى آسمان گشوده مى شود و به
آسمان اجازه گريستن داده مى شود، آسمان هم خون تازه مى گرديد؟ هرگاه
آسمان را ديديد كه سرخى از شرق و غرب آن بالا مى رود، بدانيد كه بر
حسين مى گريد و اين سرخى در آسمان ظاهر مى شود.
به او گفته شد: اى ابواسحاق ! پس چرا آسمان در مرگ پيامبران و فرزندان
پيامبران پيش از اين و در مرگ آنان كه بهتر از حسين بودند چنين نكرد؟
كعب گفت : واى بر شما! شهادت حسين ، امرى بزرگ است ، چرا كه او پسر
دختر برترين پيامبران است و آشكار به او ستم كشته مى شود و به وصيت
پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او عمل نمى شود، در حالى كه حسين
عليه السلام مايه خشنودى دل و پاره تن پيامبر است ، او را در كربلا مى
كشند. سوگند به جان آنكه جان كعب در دست اوست ، فرشتگان آسمان بر او مى
گريند و گريه شان تا ابد پايان نمى گيرد و مدفن او، پس از سه محل مكه ،
مدينه و بيت المقدس ، بهترين سرزمينهاست . هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه
آن را زيان كرده و در كنار آن گريسته است . هر روز گروهى از فرشتگان با
سلام دادن زيارتش مى كنند. شب جمعه يا روز جمعه كه مى شود، هفتاد هزار
فرشته فرود مى آيند و بر او مى گريند. فضايل او و جايگاهى را نزد
فرشتگان دارد ياد مى كنند. در آسمانها او را حسين ذبح شده و در زمين ،
حسين مقتول گويند.
در بحار الانوار است : فرزند درخشان مظلوم ، روزى كه كشته شود، در روز،
آفتاب مى گيرد و در شب ، ماه سه روز ظلمت بر مردم تداوم مى يابد، آسمان
آن گونه كه به شما خبر داده ام خون مى بارد، كوهها درهم مى شكنند،
درياها موج بر مى دارند. اگر بازمانده اى از ذريه محمد صلى الله عليه و
آله و دوستداران محمد صلى الله عليه و آله و دوستداران پدر و مادرش
نبود كه به خونخواهى او بر خيزد، خداوند از آسمان بر آنان آتش مى
باريد.
سپس كعب گفت : شايد از آنچه درباره حسين بن على گفتم تعجب كرده باشيد!
خداوند هيچ چيز از عالم هستى را از اول تا آخر نگذاشته ، مگر آنكه !
حضرت موسى عليه السلام بيان كرده است و هيچ يك از آفريده ها، چه
گذشتگان چه آيندگان . چه زن چه مرد نبود، مگر آنكه بر حضرت آدم عليه
السلام عرضه شده است . اين امت بر آدم عرضه شد. آدم به آنان نگريست و
به اختلاف و نزاعى كه بر سر دنيا دارند. گفت : پروردگارا! اين امت دنيا
را مى خواهند چه كنند؟ آنان كه بهترين و برترين امتهايند! خداوند به او
وحى كرد: اى آدم ! فرمان و تقدير من براى آفريده ها و بندگانم همين است
.
اى آدم ! آنان خلاف كردند، پس دلهايشان ناهمسان شد. بزودى در زمين من
فساد مى كنند، آن گونه كه قابيل ، با كشتن هابيل فساد كرد، و فرزند
حبيب من محمد صلى الله عليه و آله را خواهند كشت .
گفت : براى آدم عليه السلام ، شهادت حسين بن على عليه السلام و هجوم
امت جدش بر او تجسم يافت .
آدم عليه السلام به آنان نگريست كه سيه چهره بودند. گفت : پروردگارا!
آن گونه كه اينان فرزند اين پيامبر بزرگوار را كشتند، بيماريها را بر
آنان بگستران .
هبيره بن يريم گويد: پدرم يريم به من گفت : سلمان فارسى را ديدم و اين
حديث را بر او نقل كردم . سلمان گفت : كعب راست گفته است و من مى
افزايم كه هر چيز از زمين حتى ستاره آسمان و گياهان زمى ! مرگ حسين مى
گريند، از ملكوتيان هر كه باشند، آن روز سجده مى كنند و مى گويند:
پروردگارا! تو داناى حكيمى . سر از سجده بر نمى دارند تا آنگاه كه
فرشته اى
ميان آسمان و زمين ندا مى دهد: اى گروه جانشينان ! سرهايتان را بلند
كنيد، به پروردگار عزت وفا كرديد.
گويد: سپس سلمان رو به مريم كرد و گفت : اى يريم ! اى كاش مى دانستى كه
آن روز، چه تعداد چشم ، با گريه بر حسين عليه السلام اندوهگين مى شوند
و فروغ خود را از دست مى دهند. آنچه كعب گفته راست است . سوگند به آنكه
جان سلمان درست اوست ، اگر من آن روزگار را درك كنم ، در كنار او شمشير
مى زنم تا آنكه اعضايم جدا شود و در مقابل او كشته شوم . هر كه با او
شهيد شود، پاداش هفتاد شهيد از شهداى بدر و احد حنين و خيبر خواهد داشت
.
سپس سلمان گفت : اى يريم ! واى بر تو. مى دانسى حسين كيست ؟ حسين ، به
گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سرور جوانان بهشتى است . خون او
هدر نمى رود تا آنكه در پيشگاه خدا بايستد.
حسين كسى است كه فرشتگان آسمان در شهادت او نالان مى شوند. اى يريم !
مى دانى روزى كه حسين عليه السلام كشته مى شود، چه تعداد فرشتگان فرود
مى آيند و او را به آغوش مى كشند؟ همه فرشتگان مى گويند: خداى ما! سرور
ما! اين فرزند پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله و پسر دختر او و پاره
تن اوست . اى يريم ! اگر روزگار شهادت او را درك كنى و بتوانى با او
شهيد شوى ، اولين شهيدى باش كه در كنارش كشته مى شود. همانا پس از
پيامبران ، در روز قيامت ، هر خونى پس از خون حسين است ، سپس خون
شهدايى كه پيش روى او كشته شدند. اى يريم ! بنگر كه اگر جان به در بردى
و با او كشته نشدى پس قبر او را زيارت كن . قبر او هرگز خالى از
فرشتگان نيست . هر كس كنار قبر او دو ركعت نماز بخواند. تا زنده است
خداوند او را از بغض و دشمنى با آنان نگه مى دارد.
گويد: سلمان در آخر خلافت عمر بن خطاب در مدائن در گذشت . يريم نيز به
آن روزگار نرسيد.
(72)
ابن اعثم كوفى با سند خويش از طريقهاى متعددى از امام صادق عليه السلام
و آن حضرت از پدران خويش همين حديث را با اندكى كم و زياد، نقل كرده
است . گفته است :
اولين خبر در اين مورد از ام الفضل ، همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده
كه گفته است : خوابى ديدم كه بسيار هراسان شدم و ترسيدم . نزد رسول خدا
صلى الله عليه و آله آمد و گفتم : يا رسول الله ! در خواب ديدم كه گويا
پاره اى از پيكر تو جدا شد و آن را در دامن من گذاشتند. پيامبر صلى
الله عليه و آله فرمود: خير ديدى ام الفضل ! اگر خوابت راست باشد،
فاطمه حامله است و بزودى پسرى خواهد زاد كه به تو خواهم سپرد تا او را
شير دهى .
ام الفضل گويد: پس از آن ، فاطمه پسرى زاد كه حسين ناميده شد و پيامبر
او را به من سپرد و من شيرش مى دادم . روزى رسول خدا صلى الله عليه و
آله پيش من آمد. حسين در دامنم بود. او را گرفت ، با او بازى مى كرد و
خوشحال بود. حسين ادرار كرد و از ادرار و به لباس پيامبر چكيد. او را
برگرفتم ، پس گريست . پيامبر فرمود: ام الفضل ! آرامتر. آنچه به لباسم
ريخت نشسته مى شود، پسرم را رنجاندى . وى را در دامان آن حضرت گذاشتم و
در پى آب رفتم تا جامه وى را بشويم . چون آمدم و به حضرت نگريستم ،
چشمانش پر از اشك بود. گفتم : پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله !
وقتى او را به تو دادم خوشحال بودى ، حال كه برگشتم چشمانت پر از اشك
است ، چرا يا رسول الله ؟ فرمود : اى ام الفضل ! جبرئيل نزد من آمد و
به من خبر داد كه امت من اين فرزندم را در كنار رود فرات مى كشند، خاك
سرخى هم برايم آورد.
ابن عباس گويد: ديدم آنگاه كه جبرئيل همراه جمعى از فرشتگان فرود آمد.
همه ، بالهاى خود را گشوده بودند و از اندوه بر حسين مى گريستند. همراه
جبرئيل مشتى از تربت حسين عليه السلام بود كه چون مشك ، عطر مى پراكند،
آن را به فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله داد و گفت : اى حبيبه
خدا! اين تربت فرزندت حسين است . لعنت شدگان او را در سرزمين كربلا
خواهند كشت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: حبيب من !
جبرئيل ! آيا امتى كه فرزند من و فرزند دخترم را بكشند رستگار مى شوند؟
جبرئيل گفت : نه ، بلكه خداوند آنان را دچار اختلاف مى كند و تا آخر
روزگار، دلها و زبانهايشان اختلاف پيدا مى كند.
شرحبيل بن ابى عون گفته است . فرشته اى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و
آله آمد، فرشته درياها بود.
فرشته اى از فرشتگان فردوس به درياى بزرگ فرود آمد و بالهايش را بر آن
گشود و فريادى كشيد و گفت : اى اهل دريا! جامه اندوه بپوشيد، چرا كه
فرزند محمد، سر بريده و كشته خواهد شد. آنگاه نزد پيامبر آمد و گفت :
اى حبيب خدا! روى اين زمين دو گروه از امت تو كشته مى شوند، گروهى
ستمگر و تجاوز كار و بى دين كه فرزندت حسين ، پسر دخترت را در زمين
كربلا مى كشند. اين هم تربت اوست اى محمد! سپس آن فرشته ، مقدارى از
تربت حسين را بر بالهاى خويش گرفت . هيچ فرشته اى در آسمان دنيا نماند
مگر آنكه آن تربت را بوييد و اثر و خبرى از آن بر او ماند.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله آن مشت خاك را كه فرشته آورده بود و
گرفت ، پيوسته آن را مى بوييد و مى گريست و با گريه مى گفت : خدايا
قاتل فرزندم را خجسته مدار. او را به آتش دوزخ افكن . سپس آن مشت خاك
را به او سلمه داد و كشته شدن حسين را در كنار فرات به او خبر داد و
گفت : اى ام سلمه ! اين خاك را نزد خود نگهدار. هرگاه تغيير يافت و به
خون تازه تبديل شد، فرزندم حسين كشته مى شود.
يك سال از ولادت حسين گذشت كه دوازده فرشته نازل شدند. يكى به چهره شير
بود، دومى به صورت گاو، سومى چهره اژدها داشت ، چهارمى به صورت آدميزاد
بود و هشت تاى ديگر به صورتهاى ديگر و سر خر بودند. بالهاى خود را
گسترده بودند و مى گفتند: يا محمد! آنچه از قابيل بر پدرت نازل شد، بر
پسرت حسين پسر فاطمه هم وارد خواهد شد و به هابيل برادر قابيل پاداش
خواهند داد و بر قاتل او همانند گناه قابيل بار خواهد شد.
گويد: در آسمانها فرشته اى نماند، مگر آنكه بر پيامبر فرود آمد و هر يك
او را در سوك حسين تسليت مى گفت و او را به ثواب آنچه عطا خواهد شد خبر
مى داد و تربت آن حضرت را بر وى عرضه مى كرد. پيامبر هم مى فرمود:
خدايا خوار كنندگانش را خوار كن ، قاتلانش را بكش و از آنچه طلب كردند،
برخوردارشان مساز.
مسور بن مخرمه گويد: يكى از فرشتگان جهان بالا كه از آغاز خلقت جهان بر
زمين فرود نيامده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. آن فرشته
از پروردگارش اجازه گرفت و به شوق ديدار پيامبر فرود آمد. چون به زمين
فرود آمد. خداوند به او وحى كرد كه اى فرشته ! به محمد خبر بده كه مردى
از امتش به نام يزيد، فرزند پاك او، پسر بانوى پاكى همانند مريم دختر
عمران را مى كشد.
فرشته گفت : بارالها! از آسمان كه فرود آمدم ، از نرويم بر پيامبرت
محمد شادمان بودم . چگونه اين خبر را به او بدهم ؟ كاش بر او فرود
نيامده بودم . از بالاى سر آن فرشته ندا دادند كه در پى اجراى فرمان
برو.
فرود آمد و بال خود را گشود تا آنكه بيش روى پيامبر ايستاد و گفت :
سلام بر تو اى حبيب خدا! من از پروردگارم اجازه خواستم كه نزد تو فرود
آيم ، اجازه ام داد. كاش پروردگارم مال مرا مى شكست و اين خبر را به تو
نمى دادم ، كه من مامورم . اى پيامبر خدا! بدان كه مردى از امت تو كه
به او يزيد گويند - عذابش افزون باد - فرزند پاك و پسر دختر پاك تو را
مى كشد و پس از فرزندت ، از حكومت بهره نخواهد برد. خدا او را بر
بدترين كارش مواخذه خواهد كرد و از دوزخيان خواهد بود.
گويد: چون دو سال تمام از تولد حسين گذشت ، پيامبر به يك سفر رفت . در
ميانه راه ايستاد و (انا الله و انا اليه راجعون
گفت و چشمانش اشكبار شد. علتش را پرسيدند، فرمود: اينك اين
جبرئيل است كه به من خبر مى دهد از زمينى بر كرانه فرات به نام كربلا
كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آنجا كشته خواهد شد. گفتند يا رسول الله
چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد. خدا هرگز خجسته اش
نسازد. گويا محل شهادت و دفن او را در آن زمين مى بينم . در حالى كه سر
او را هديه مى برند به خدا سوگند! هيچ كس نيست كه به سر فرزندم حسين
بنگرد و خوشحال شود، مگر آنكه خداوند، دل و زبان او را با هم مخالف مى
كند.
گويد: پيامبر از آن سفر اندوهگين برگشت ، به منبر رفت و خطبه خواند و
موعظه كرد، در حالى كه حسن و حسين عليه السلام مقابل او بودند. پس از
پايان خطبه ، دست راست خود را بر سر امام حسن و دست چپ را وى سر امام
حسين نهاد، سر به سوى آسمان نهاد و عرضه داشت :
خدايا! من محمد، بنده تو و پيامبر توام ، اينها هم پاكان دودمانم و
بهترين ذريه و تبار منند و كسانى اند كه در ميان امتم برجا مى گذارم .
خدايا! جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم را مى كشند و دست از يارى
اش مى كشند. خدايا! شهادت را بر او مبارك گردان و او را از سروران شهدا
قرار بده . همانا بر هر چيز توانايى . خداوند! قاتل و واگذار نه او را
خجسته مگردان .
گويد: مردم در مسجد گريه بلند كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله
فرمود: آيا گريه مى كنيد و يارى اش نمى كنيد؟ خدايا! خودت پشتيبان و
ياورش باش .
ابن عباس گويد: سپس برگشت ، با چهره اى دگرگون و سرخ رنگ . خطبه رسا و
كوتاهى خواند، در حالى كه چشمانش پر از اشك بود. سپس فرمود: اى مردم !
من دو وزنه سنگين ميان شما برجاى نهادم : كتاب خدا و عترت خودم و نسل
خويش و آرام بخش مرگم و ميوه وجودم . از هم جدا نخواهند شد تا در كنار
حوض كوثر بر من وارد شوند. آگاه باشيد كه در اين مورد از شما نخواهم
پرسيد، مگر آنچه را خدا فرمانم داده كه از شما بپرسم ، يعنى مودت
درباره خويشاوندانم . بنگريد! مبادا فردا كنار حوض ، مرا در حالى ديدار
كنيد كه عترت مرا به خشم آورده و به آنان ستم كرده باشيد! روز قيامت سه
پرچم از اين امت بر من وارد خواهد شد. پرچمى سياه و تيره كه فرشتگان از
آن به ناله در مى آيند. صاحبان اين پرچم براى من مى ايستند. مى پرسم :
شما كيستيد؟ نام مرا فراموش مى كنند و مى گويند: ما اهل توحيد و از
عربيم . مى گويم : من احمد، پيامبر عرب و عجمم .
مى گويند: اى احمد! ما از امت تويم . به آنان مى گويم : پس از من با
عترت و خاندانم و كتاب پروردگارم چگونه رفتار كرديد؟ مى گويند: كتاب
خدا را ضايع و تباه و پاره كرديم ، اما به عترت تو علاقه داشتيم كه از
آهن زمين گداخته و رنجور شوند. پس من صورت خود را از آنان بر مى گردانم
، آنان تشنه و سيه رو خارج مى شوند. آنگاه پرچم ديگرى بر من وارد مى
شود، تيره تر از اولى . به آنان مى گويم كيستيد؟ مثل سخن آن گروه را مى
گويند، اينكه ما از اهل توحيديم و از امت تو. به آنان مى گويم كيستيد؟
مثل سخن آن گروه را مى گويند، اينكه ما از اهل توحيديم و از امت تو. به
آنان مى گويم : با دو امانت سنگين من ، قرآن و عترت چه كرديد؟ مى
گويند: ما با قرآن مخالفت كرديم ، ما عترت تو را يارى نكرديم و همه را
پاره پاره كرديم . به آنان مى گويم : از من دور شويد. تشنه و سيه رو از
پيش من خارج مى شوند. سپس پرچمى وارد مى شود درخشان . به آنان مى گويم
: شما كيستيد؟ مى گويند: ما آيين توحيديم ، ما امت محمديم ، ما باز
مانده اهل حقيم ؛ آنان كه بار امانت كتاب خدا را بر دوش كشيديم ، حلالش
را حلال و حرامش را حرام دانستيم ، دوستدار ذريه پيامبرمان محمد صلى
الله عليه و آله بوديم ، به هر چه خود را يارى مى كرديم آنان را يارى
كرديم ، در ركاب آنان جنگيديم و با مخالفانشان جهاد كرديم . به آنان مى
گويم : مژده باد بر شما! من پيامبر شما محمدم . شما در دنيا همان گونه
بوديد كه توصيف كرديد. آنگاه از حوض خويش به آنان مى نوشانم و سيراب
بيرون مى روند. آگاه باشيد! جبرئيل مرا خبر داده كه امت من ، فرزندم
حسين عليه السلام را رد سرزمين كربلا مى كشند. لعنت خدا تا ابد بر قاتل
او و بر آنكه يارى اش نكند.
گويد: سپس از منبر پايين آمد. هيچ يك از مهاجران و انصار نبودند مگر
آنكه يقين كردند حسين عليه السلام كشته خواهد شد. تا آنكه در زمان عمر
بن خطاب كه كعب الاحبار مسلمان شده و به مدينه آمده بود، مردم از او
دوباره حوادث و فتنه هاى آخر الزمان مى پرسيدند و او هم درباره آنها
سخن مى گفت . افزود: آرى ، بزرگترين فتنه ها، فتنه اى است كه هرگز
فراموش نمى شود، همان فسادى كه خداوند در كتابها بيان فرموده و در
كتاب شما هم ياد كرده و فرموده است ؛ فساد در دريا و خشكى آشكار شده
است .
(73) آغاز اين فساد، كشته شدن هابيل و خاتمه آن كشته
شدن حسين بن على است . سپس كعب گفت : مى پندارم كه كشته شدن حسين را
كوچك مى شماريد.
آيا نمى دانيد كه در هر شب و روز همه درهاى آسمان گشوده مى شود و به
آسمان اجازه گريستن داده مى شود، آسمان هم خون تازه مى گرديد؟ هرگاه
آسمان را ديديد كه سرخى از شرق و غرب آن بالا مى رود، بدانيد كه بر
حسين مى گريد و اين سرخى در آسمان ظاهر مى شود.
به او گفته شد: اى ابواسحاق ! پس چرا آسمان در مرگ پيامبران و فرزندان
پيامبران پيش از اين و در مرگ آنان كه بهتر از حسين بودند چنين نكرد؟
كعب گفت : واى بر شما! شهادت حسين ، امرى بزرگ است ، چرا كه او پسر
دختر برترين پيامبران است و آشكار به او ستم كشته مى شود و به وصيت
پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او عمل نمى شود، در حالى كه حسين
عليه السلام مايه خشنودى دل و پاره تن پيامبر است ، او را در كربلا مى
كشند. سوگند به جان آنكه جان كعب در دست اوست ، فرشتگان آسمان بر او مى
گريند و گريه شان تا ابد پايان نمى گيرد و مدفن او، پس از سه محل مكه ،
مدينه و بيت المقدس ، بهترين سرزمينهاست . هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه
آن را زيان كرده و در كنار آن گريسته است . هر روز گروهى از فرشتگان با
سلام دادن زيارتش مى كنند. شب جمعه يا روز جمعه كه مى شود، هفتاد هزار
فرشته فرود مى آيند و بر او مى گريند. فضايل او و جايگاهى را نزد
فرشتگان دارد ياد مى كنند. در آسمانها او را حسين ذبح شده و در زمين ،
حسين مقتول گويند.
در بحار الانوار است : فرزند درخشان مظلوم ، روزى كه كشته شود، در روز،
آفتاب مى گيرد و در شب ، ماه سه روز ظلمت بر مردم تداوم مى يابد، آسمان
آن گونه كه به شما خبر داده ام خون مى بارد، كوهها درهم مى شكنند،
درياها موج بر مى دارند. اگر بازمانده اى از ذريه محمد صلى الله عليه و
آله و دوستداران محمد صلى الله عليه و آله و دوستداران پدر و مادرش
نبود كه به خونخواهى او بر خيزد، خداوند از آسمان بر آنان آتش مى
باريد.
سپس كعب گفت : شايد از آنچه درباره حسين بن على گفتم تعجب كرده باشيد!
خداوند هيچ چيز از عالم هستى را از اول تا آخر نگذاشته ، مگر آنكه !
حضرت موسى عليه السلام بيان كرده است و هيچ يك از آفريده ها، چه
گذشتگان چه آيندگان . چه زن چه مرد نبود، مگر آنكه بر حضرت آدم عليه
السلام عرضه شده است . اين امت بر آدم عرضه شد. آدم به آنان نگريست و
به اختلاف و نزاعى كه بر سر دنيا دارند. گفت : پروردگارا! اين امت دنيا
را مى خواهند چه كنند؟ آنان كه بهترين و برترين امتهايند! خداوند به او
وحى كرد: اى آدم ! فرمان و تقدير من براى آفريده ها و بندگانم همين است
.
اى آدم ! آنان خلاف كردند، پس دلهايشان ناهمسان شد. بزودى در زمين من
فساد مى كنند، آن گونه كه قابيل ، با كشتن هابيل فساد كرد، و فرزند
حبيب من محمد صلى الله عليه و آله را خواهند كشت .
گفت : براى آدم عليه السلام ، شهادت حسين بن على عليه السلام و هجوم
امت جدش بر او تجسم يافت .
آدم عليه السلام به آنان نگريست كه سيه چهره بودند. گفت : پروردگارا!
آن گونه كه اينان فرزند اين پيامبر بزرگوار را كشتند، بيماريها را بر
آنان بگستران .
هبيره بن يريم گويد: پدرم يريم به من گفت : سلمان فارسى را ديدم و اين
حديث را بر او نقل كردم . سلمان گفت : كعب راست گفته است و من مى
افزايم كه هر چيز از زمين حتى ستاره آسمان و گياهان زمى ! مرگ حسين مى
گريند، از ملكوتيان هر كه باشند، آن روز سجده مى كنند و مى گويند:
پروردگارا! تو داناى حكيمى . سر از سجده بر نمى دارند تا آنگاه كه
فرشته اى
ميان آسمان و زمين ندا مى دهد: اى گروه جانشينان ! سرهايتان را بلند
كنيد، به پروردگار عزت وفا كرديد.
گويد: سپس سلمان رو به مريم كرد و گفت : اى يريم ! اى كاش مى دانستى كه
آن روز، چه تعداد چشم ، با گريه بر حسين عليه السلام اندوهگين مى شوند
و فروغ خود را از دست مى دهند. آنچه كعب گفته راست است . سوگند به آنكه
جان سلمان درست اوست ، اگر من آن روزگار را درك كنم ، در كنار او شمشير
مى زنم تا آنكه اعضايم جدا شود و در مقابل او كشته شوم . هر كه با او
شهيد شود، پاداش هفتاد شهيد از شهداى بدر و احد حنين و خيبر خواهد داشت
.
سپس سلمان گفت : اى يريم ! واى بر تو. مى دانسى حسين كيست ؟ حسين ، به
گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سرور جوانان بهشتى است . خون او
هدر نمى رود تا آنكه در پيشگاه خدا بايستد.
حسين كسى است كه فرشتگان آسمان در شهادت او نالان مى شوند. اى يريم !
مى دانى روزى كه حسين عليه السلام كشته مى شود، چه تعداد فرشتگان فرود
مى آيند و او را به آغوش مى كشند؟ همه فرشتگان مى گويند: خداى ما! سرور
ما! اين فرزند پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله و پسر دختر او و پاره
تن اوست . اى يريم ! اگر روزگار شهادت او را درك كنى و بتوانى با او
شهيد شوى ، اولين شهيدى باش كه در كنارش كشته مى شود. همانا پس از
پيامبران ، در روز قيامت ، هر خونى پس از خون حسين است ، سپس خون
شهدايى كه پيش روى او كشته شدند. اى يريم ! بنگر كه اگر جان به در بردى
و با او كشته نشدى پس قبر او را زيارت كن . قبر او هرگز خالى از
فرشتگان نيست . هر كس كنار قبر او دو ركعت نماز بخواند. تا زنده است
خداوند او را از بغض و دشمنى با آنان نگه مى دارد.
گويد: سلمان در آخر خلافت عمر بن خطاب در مدائن در گذشت . يريم نيز به
آن روزگار نرسيد.
(74)
20 - شيخ مفيد گويد:
سماك از ابن مخارق از ام سلمه روايت كرده است : روزى پيامبر خدا صلى
الله عليه و آله نشسته بود و حسين عليه السلام در دامن او نشسته بود.
چشمان پيامبر پر اشك شد. به او عرض كردم : يا رسول الله ! فدايت شوم ،
چرا گريانى ؟ فرمود: جبرئيل عليه السلام فرود آمد و در مورد پسرم حسين
تسليتم گفت و مرا خبر داد كه گروهى از امت من او را مى كشند. خدا شفاعت
مرا به آنان نصيب نكند.
(75)
21 - خزاز قمى گويد:
ابوالمفضل محمد بن عبدالله ... با سند خويش از عايشه نقل مى كند: غرفه
اى داشتيم و هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواست جبرئيل را
ديدار كند، آنجا ملاقاتش مى كرد. يك بار پيامبر، جبرئيل را آنجا ملاقات
كرد و به من دستور داد كسى نزد او نيايد. حسين بن على عليه السلام بر
آن حضرت وارد شد. جبرئيل گفت : او كيست ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و
آله و سلم فرمود: فرزند من است . پيامبر او را گرفت و روى زانو نشاند.
جبرئيل به حضرت گفت : او كشته خواهد شد. پيامبر خدا صلى الله عليه و
آله پرسيد: چه كسى او را مى كشد؟ گفت : امت تو او را مى كشند. پيامبر
گفت : مى كشند؟ گفت : آرى و اگر بخواهى ، سرزمينى را هم در آن كشته مى
شود نشانت مى دهم و به زمين تف در كربلا اشاره كرد، مشتى از خاك سرخ آن
برداشت و به پيامبر نشان داد و گفت : اى از قتلگاه اوست . پيامبر گريست
. جبرئيل گفت : اى پيامبر! گريه مكن . خداوند به دست قائم شما خاندان ،
از آنان انتقام خواهد گرفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : حبيبم
جبرئيل ! قائم ما خاندان كيست ؟ گفت : نهمين فرزند حسين عليه السلام
است . خداوند چنين مرا خبر داده است كه از نسل حسين عليه السلام فرزندى
به دنيا خواهد آفريد كه نامش را على گذاشته است . از نسل او فرزندى به
نام محمد و از نسل محمد فرزندش جعفر، از نسل از فرزندش موسى كه تكيه
گاهش به خداست و در راه خدا عشق مى ورزد.
از نسل او فرزندش على كه راضى به خدا و دعوتگر به خدا متعال است . از
نسل او فرزندش محمد، رغبت انگيز به خدا و مدافع حريم الهى است . از نسل
او فرزندش على كه به خدا بسنده مى كند و دوستدار پروردگار است . سپس از
نسل از فرزندش حسن ، مومن به خدا و هدايتگر به سوى اوست و از نسل او
كلمه حق و زبان صدق و راستى و آشكار كننده حق ، حجت خدا بر بندگانش
خواهد بود. او غيبتى طولانى خواهد داشت . خداوند به وسيله او اسلام و
مسلمانان را غالب مى كند و كفر و كافران را نابود مى سازد... تا آنكه
گويد: گفتم اى عايشه ! آيا پيامبرتان درباره تعداد خلفا پس از او به
شما چيزى گفته است ؟ گفت : آرى . سپس ادامه حديث را آورد. كاغذ در
آوردم و خبر را نوشتم . او از حفظ و كلمه به كلمه باز گفت . سپس افزود:
اى ابا سلمه ! تا زنده ام ، اين را از من پوشيده بدار و كسى مگو. اين
حديث با سندهاى ديگر هم روايت شده است .
22 - طبرانى با سند خويش از عايشه نقل كرده است :
حسين بن على عليه السلام به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد
شد، در حالى كه به او وحى مى شد. سوار بر دوش پيامبر شد و به بازى
پرداخت . جبرئيل به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت : اى محمد! آيا
دوستش مى دارى ؟ فرمود: چرا دوستش نداشته باشم اى جبرئيل !؟ گفت : ولى
پس از تو امتت او را مى كشند. جبرئيل دست خويش را دراز كرد و خاك سفيدى
آورد و گفت : اى محمد! اين فرزندت در اين سرزمين كشته مى شود. نام آن
زمين تف است . چون جبرئيل از حضور پيامبر رفت ، رسول خدا صلى الله عليه
و آله بيرون آمد، در حالى كه گريان بود و آن خاك در دستش بود. فرمود:
اى عايشه ! جبرئيل خبرم داد كه فرزند. حسين در سرزمين تف كشته مى شود و
پس از من امت من دچار فتنه مى گردند. آنگاه نزد اصحاب رفت كه على ،
ابوبكر، عمر، حنيفه ، عمار و ابوذر هم در ميانشان بودند و آن حضرت
گريان بود. گفتند: يا رسول الله ! چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: جبرئيل مرا
خبر داد كه پس از من فرزندم حسين در سرزمين تف كشته مى شود. اين خاك را
هم براى من آورد و خبر داد كه مدفن او همان جا خواهد بود.
(76)
اين داستان در منابع مختلف با اختلافاتى در تعبير، از عايشه نقل شده
است .
23 - ابن عساكر با سند خويش از زينب دختر حجش نقل كرده است :
در حالى كه پيامبر خدا در اتاق من خوابيده بود و حسين هم نزد من بود و
تازه افتاد بود، از او غافل شدم . او نزد پيامبر خدا رفت و روى شكم او
نشست و آنجا ادرار كرد. رفتم او را بردارم ، رسول خدا صلى الله عليه و
آله بيدار شد و فرمود: او را واگذار. به حال خودش گذاشتم تا كارش تمام
شد. پيامبر خدا آب خواست و فرمود: برادر پسر بچه آب ريخته مى شود و
ادرار دختر بچه را مى شويند. آب ريختند. سپس وضو گرفت و به نماز
ايستاد. چون مى ايستاد، او را در آغوش مى گرفت و چون ركوع مى كرد يا مى
نشست به زمين مى گذاشت . سپس نشست و گريست ، آنگاه دست به دعا برداشت .
پس از پايان نمازش پرسيدم : اى رسول خدا! امروز از شما ديدم كارى كه
پيشتر نمى كردى . فرمود: جبرئيل پيش من آمد و مرا خبر داد كه امت من او
را مى كشند. گفتم : اى جبرئيل ! خاك قتلگاهش را نشانم بده . خاك سرخى
نشانم داد.
(77)
24 - ابن قولويه گويد:
پدرم با سن خويش از زيد شحام از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه
فرمود: جبرئيل ، خبر شهيد شدن حسين عليه السلام را در خانه ام سلمه به
رسول خدا صلى الله عليه و آله داد. حسين عليه السلام بر پيامبر وارد
شد، در حالى كه جبرئيل پيش او بود. گفت : امت تو اين پسرت را خواهند
كشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از تربت قتلگاه او چيزى
نشانم بده . جبرئيل از آن خاك مشتى بر گرفت كه خاكى سرخ بود.
(78)
25 - هم او گويد (با سند خويش از امام صادق عليه السلام ).
رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود و جبرئيل هم نزد آن
حضرت بود. حسين عليه السلام نزد حضرت رفت . جبرئيل گفت : امت تو اين
فرزندت را مى كشند. آيا از خاك قتلگاهش نشانت دهم ؟ پيامبر فرمود: آرى
. جبرئيل دست برد و مشتى از خاك آن برداشت و به پيامبر خدا نشان داد.
(79)
26 - مجلسى گويد:
از برخى افراد مطمئن روايت است كه حسن و حسين عليه السلام روز عيدى
وارد اتاق جدشان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شدند و گفتند: يا
جداه ! امروز عيد است و فرزندان عربها لباسهاى رنگارنگ پوشيده و خود را
آراسته اند. ما لباس نو نداريم ، براى اين پيش تو آمديم . رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم به حال آنان نگريست و گريست و نزد او در اتاقش
جامه اى مناسب آنان نبود و نمى خواست دل آنان را هم بشكند. از خدا
خواست كه دل آنان و مادرشان را به دست آورد. جبرئيل با دو جامه سفيد
بهشتى نازل شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله خرسند شد و به آن دو
فرمود: اى سروران جوانان بهشتى ! لباسهايتان را بگيريد، خياط قدرت الهى
به اندازه قامت شما دوخته است . چون جامه ها را ديدند كه سفيد است ،
گفتند: يا جداه ! چرا اين گونه ؟ بچه هاى عرب همه لباسهاى رنگى پوشيده
اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ساعتى سر بر زير افكند و
انديشيد. جبرئيل گفت : اى محمد! ناراحت نباش . چشمانت روشن ! رنگاميز
الهى كار را به سامان مى رساند و با هر رنگى كه دلشان بخواهد، دلشان را
شاد مى كند. اى محمد! دستور بده تشت و آفتابه اى بياورند. آوردند.
جبرئيل گفت : اى رسول خدا! من بر اين خلعتها آب مى ريزم و تو با دستت
آنها را بمال تا به هر رنگى كه بخواهند رنگين شود.
پيامبر، جامه حسن را در تشت نهاد و جبرئيل شروع به ريختن آب كرد.
پيامبر رو به حسن كرد و فرمود: نور چشمم ! مى خواهى لباست به چه رنگ
بادش ؟ گفت : مى خواهم سبز باشد. پيامبر آن را در آب ماليد. جامه به
رنگ سبز روشن مثل زبرجد سبز گشت . پيامبر لباس را از آب در آورد و به
حسن داد، او هم پوشيد. سپس لباس حسين را در تشت نهاد و جبرئيل آب ريخت
.
پيامبر از حسين كه پنج ساله بود پرسيد: نور چشمم ! مى خواهى جامه ات چه
رنگى باشد؟ گفت : سر خداوند پيامبر با دست خود جامه را در آن آب ماليد
و به رنگ ياقوت سرخ شد. حسين آن را پوشيد.
پيامبر نيز خوشحال شد. حسن و حسين شاد و خندان نزد مادرشان رفتند.
جبرئيل چون صحنه را ديد گريست . پيامبر پرسيد: برادرم جبرئيل ! در چنين
روزى كه دو فرزندم شاد شدند، گريان و محزونى ؟ تو را به خدا قسم مرا
خبر بده . جبرئيل گفت : اى رسول خدا! بدان كه تفاوت دو فرزندت بر اساس
تفاوت رنگ است . حسن مسموم خواهد شد و از اثر زهر، پيكرش سبز خواهد
شد و فرزندت حسين كشته خواهد شد. او را سر خواهند بريد و پيكرش از خونش
رنگين خواهد شد. پيامبر گريست و از اين خبر اندوهش افزوده شد.
(80)
27 - ابن مسعود گويد:
چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم پسرش ابراهيم ، از ماريه
قبطيه را از دست داد، بشدت ناليد، تا آنجا كه فرمود: دل مى سوزد و چشم
مى گريد و ما براى تو اندوهگينيم ، ولى ، چيزى كه خدا را ناخشنود كند
نمى گوييم . جبرئيل فرود آمد و گفت : خداى متعال تو را سلام مى رساند و
مى گويد: يا زندگى ابراهيم را انتخاب كن تا خدا او را زنده كند و پس از
تو وارث نبوت شود و امت تو او را بكشد و به دوزخ رود، يا آنكه حسين ،
نواده تو باقى بماند و خداوند پس از تو او را امام قرار دهد. آنگاه
نيمى از امت تو او را بكشد، چه با كشتن ، چه با يارى كردن دشمنان او،
چه با يارى نكردن و چه با رضايت به قتل او و دشمنى با وى . آنگاه
خداوند آن گروه را به دوزخ ببرد. فرمود: دوست ندارم همه امتم به دوزخ
رود. بقاى حسين را دوست تر
مى دارم . فاطمه عليها السلام هم داغدار او نمى شود. گويد: هرگاه رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم دندانهاى حسين و لثه هاى او را مى
بوسيد، مى فرمود: فداى تو شوم كه ابراهيم فداى تو شد.
(81)
28 - فرات كوفى با سند خويش از حذيفه يمانى روايت مى كند:
عايشه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد، در حالى كه حضرت
رسول ، فاطمه را مى بوسيد. گفت : يا رسول الله ! او را كه شوهر دارد مى
بوسى ؟ فرمود: به خدا قسم اگر مى دانستى چه قدر دوستش دارم بيشتر دوستش
مى داشتى . آنگاه كه مرا به آسمان چهارم بردند، جبرئيل اذان خواند و
ميكائيل اقامه گفت : سپس به من گفت : اذان بگو. گفتم : تو حاضرى و من
اذان بگويم ؟ گفت : آرى .
خداوند پيامبران خود را بر فرشتگان برترى بخشيد و بخصوص تو اى محمد!
برترى يافته اى .
نزديك شدم و با اهل آسمان چهارم نماز خواندم . چون به آسمان ششم رفتم ،
فرشته اى از نور را بر تختى از نور ديدم كه دور او صفى از فرشتگان
بودند. سلام دادم . پاسخم را داد، در حالى كه تكيه داده بود. خداى
متعال به او وحى كرد كه اى فرشته ! حبيب و برگزيده خلقم به تو سلام داد
و تو در حالى كه تكيه داده بودى جواب سلامش را دادى ؟ به عزت و جلالم
سوگند، بايد بايستى و به او سلام دهى و تا روز قيامت حق نشستن ندارى .
فرشته ايستاد و با من معانقه كرد و گفت : تو چه قدر نزد خداوند محترمى
! چون به حجابهاى نورانى رسيدم ندايم دادند:
(امن الرسول بما انزل اليه من ربه (پيامبر به آنچه از سوى
پروردگارش بر او نازل شده ، ايمان آورده است ). به من الهام شد و گفتم
: و المومنون كل امن بالله و ملائكته و كتبه و
رسله
(82) (و همه مومنان نيز به خدا و فرشتگان و فرستادگانش
ايمان آوردند). جبرئيل دستم را گرفت و مرا وارد بهشت كرد و من خوشحال
بودم .
در آن لحظه درختى از نور را با اكليلى از نور در ريشه اش ديدم كه تا
روز قيامت آذين بندى مى شود. جلوتر رفتم ، سيبى ديدم كه تا آن موقع
سيبى به آن بزرگى نديده بودم . يكى از آن سيبها را گرفتم و شكافتم ، از
آن يك حورى بيرون آمد كه بالهاى آن مثل جلو بالهاى عقاب بود. گفتم : از
آن كيستى ؟ گريست و گفت : از پسر دخترت حسين بن على عليه السلام كه
مظلومانه كشته مى شود.
جلوتر رفتم . به خرماى رطبى برخوردم ، نرمتر از كره و شيرينتر از عسل .
يك خرما برداشتم با اشتها خوردم . خرما به نطفه اى در پشت من تبديل شد.
چون به زمين هبوط كردم ، با خديجه همبستر شدم . به فاطمه عليها السلام
بار دار شد. پس فاطمه ، حوريه انسى است . هرگاه به بوى بهشت مشتاق شوم
، بوى دخترم فاطمه را استشمام مى كنم .
(83)
خبر دادن انبيا از شهادت
امام حسين عليه السلام
29 - صدوق گويد:
از شگفت ترين شگفتيها آن است كه مخالفان ما روايت مى كنند كه عيسى بن
مريم عليه السلام به سرزمين كربلا گذشت . آهوانى را ديد كه گرد هم آمده
اند. آنها گريه رو به طرف او آوردند.
عيسى عليه السلام نشست و حواريون او هم نشستند. او گريست ، آنان هم
گريستند، در حالى كه نمى دانستند آن حضرت چرا نشست و گريست . گفتند: اى
روح خدا و كلمه پروردگارا! چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: آيا مى دانيد كه
چه سرزمينى است ؟ گفتند: نه . فرمود: اينجا سرزمينى است كه فرزند احمد،
پيامبر بزرگوار و فرزند دختر پاك او كه همچون مادر من است كشته مى شود
و همينجا مدفون مى گردد...
(84)
30 - ابن قولويه با سند خويش از امام صادق عليه السلام روايت كرده است
كه فرمود:
اسماعيلى كه خداوند در قرآن از او ياد كرده و فرموده است :
(اسماعيل را در كتاب ياد كن ، او راست وعده بود
و پيامبرى مرسل بود،
(85)، پس حضرت ابراهيم نبود، بلكه يكى از پيامبران
بود كه خداوند او را به سوى قومش برانگيخت ، او را گرفتند و پوست سر و
صورتش را كندند. فرشته اى از سوى خداى متعال نزد او آمد و گفت : خدا
مرا فرستاده است هر دستورى بدهى انجام دهم . گفت : من به حسين عليه
السلام اقتدا مى كنم و كارى كه با او كردند.
(86)
خبر دادن پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم از شهادت او
31 - شيخ مفيد گويد:
از ام سلمه روايت شده است : شبى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم
از نزد ما بيرون رفت و غيبت او طول كشيد. سپس غبار آلوده و پريشان
برگشت ، در حالى كه دستش بسته بود. عرض كردم يا رسول الله ! اين گونه
پريشان و غبار آلودى ؟ فرمود: در همى زمان مرا به جايى در عراق بردند
كه نامش كربلاست . در آنجا قتلگاه فرزندم حسين و گروهى از فرزندان و
اهل بيت خود را ديدم .
پيوسته خونهاى آنان را جمع آورى مى كرديم . اين همان است در دستم (و
دستش را پيش من گشود). فرمود: اين را بگير و نگهدار. من آن را گرفتم .
مثل خاك سرخ بود. در شيشه اى گذاشتم و در آن را بستم و نگهداشتم .
چون حسين عليه السلام از مكه به سمت عراق خارج شد، هر روز و شب آن شيشه
را در آورده ، مى بوييدم و به آن نگاه مى كردم و بر شهادت او مى گريستم
چون روز دهم محرم شد، روزى كه حسين عليه السلام در آن روز شهيد شد، اول
روز آن شيشه را در آوردم به همان حال بود. آخر روز كه سراغ آن رفتم ،
ديدم كه خون تازه است . در خانه ام ناله زدم و گريستم و خشم خود را فرو
بردم و آن را پنهان داشتم ، از بيم آنكه مبادا دشمنان اهل بيت در مدينه
بشنوند و به شماتت شتاب ورزند.
پيوسته لحظه شمارى مى كردم تا آنكه پيك ، خبر شهادت او را آورد و آنچه
ديده بودم تحقق يافت .
(87)
32 - فرات كوفى به سند خويش از امام صادق عليه السلام چنين روايت مى
كند:
حسين بن على عليه السلام در آغوش مادرش بود. پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم او را گرفت و فرمود: خدا كشنده ات را لعنت كند. خدا عريان
كننده تو را لعنت كند، خدا همدستان بر ضد تو را هلاك كند و بين من و
آنان كه بر ضد تو يكديگر را يارى كردند داورى كند.
فاطمه زهرا عليها السلام گفت : پدر! چه مى گويى ؟ فرمود: دخترم ! به
يادم آمد آنچه پس از من و تو از اذيت و آزار و ظلم و ستم بر او وارد مى
شود، در حالى كه او در آن روز ميان گروهى است كه مثل ستارگان آسمان
درخشانند و مشتاق شهادت . گويا محل سپاه و جاى بار افكندند و تربت آنان
را مى بينم .
گفت : پدر! آنجا كه توصيف مى كنى كجاست ؟ فرمود: جايى است به نام كربلا
كه براى ما و امت ، سرزمين رنج و بلاست و بدترين افراد امتم براى كشتن
آنان بيرون مى آيند و هر يك از آنان چنانند كه اگر همه آسمانيان و
زمينيان از آنان شفاعت كنند، شفاعتشان پذيرفته نمى شود و در آتش ،
جاودانند.
گفت : پدر! آيا كشته مى شود؟ فرمود: آرى دخترم ! هيچ كس از گذشتگان مثل
او كشته نشده است . اهل آسمانها و زمينها، و فرشتگان ، حيوانات ،
گياهان ، درياها، و كوهها بر او مى گريند و اگر اجازه داده شود، هيچ
جنبنده اى روى زمين باقى نمى ماند. كسانى از دوستداران ما براى يارى او
مى آيند كه در روزى زمين خدا شناستر و وفادارتر به حق ما از آنان نيست
و در روى زمين جز آنان كسانى نيستند كه به او توجه كنند. آنان چراغهاى
فرزندان در تاريكيهاى ستم و شفيعانند. آنان فردا بر حوض من وارد مى
شوند و هرگاه وارد شوند، آنان را از چهره هايشان مى شناسم . همه پيروان
اديان ، سراغ پيشوايانشان مى روند. آنان هم ما را مى جويند و جز ما را
نمى طلبند. آنان سبب برپايى زمينند و باران به بركت وجود آنان مى بارد.
فاطمه زهرا عليها گفت : پدر! (انا الله و
گريست . پيامبر به او فرمود: دخترم ! اهل بهشت ، همان شهيدان در
دنيايند؛ آنان كه (جانها و اموالشان را در مقابل
بهشت فروختند. در راه خدا جهاد مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند و اين
وعده راست الهى است
(88). پاداشى كه نزد خداست ، از دنيا و آنچه در
آن است بهتر است . شهادتى كه راحت تر از مرگ است ، بر هر كه شهادت مقدر
باشد به شهادتگاهش بيرون مى شود و هر كس هم كشته نشود، بعدا خواهد مرد.
اى فاطمه دختر محمد! آيا دوست ندارى فرداى قيامت درباره حساب اين مردم
فرمان بدهى و فرمانت اطاعت شود؟ آيا دوست ندارى كه قيامت درباره حساب
اين مردم فرمان بدهى و فرمانت اطاعت شود؟ آيا دوست ندارى كه فرزندت از
حاملان عرش باشد؟ آيا نمى خواهى پدرت چنان باشد كه براى شفاعت به سراغش
آيند؟ آيا نمى پسندى كه در روز تشنگى ، شوهرت نگهبان حوض كوثر باشد و
دوستان او را سيراب كند و دشمنانش را منع كند. آيا نمى خواهى شوهرت
تقسيم كننده بهشت و جهنم باشد، آتش به فرمان او باشد، هر كه را بخواهد
از دوزخ نجات بخشد و هر كه را بخواهد در آتش واگذارد؟ آيا نمى پسندى كه
به فرشتگان بنگرى كه در اطراف آسمان به تو مى نگرند و منتظر فرمان توند
و به شوهرت مى نگرند كه در حضور همه خلايق ، نزد خداوند با آنان مخاصمه
مى كند؟ وقتى كه حجتهاى او بر همه غالب مى شود و به آتش فرمان داده
مى شود كه از او اطاعت كند، فكر مى كنى خداوند با قاتل فرزندت و قاتلان
تو چه خواهد كرد؟
آيا نمى پسندى كه فرشتگان آسمان بر فرزندت بگريند و هر چيزى بر او
اندوهگين باشد؟ آيا نمى پسندى كه هر كس به زيارت او آيد در پناه خدا
باشد و همانند كسى باشد كه به حج و عمره خانه خدا رفته باشد و يك لحظه
از رحمت خدا دور نباشد و هرگاه بميرد، شهيد مرده باشد و اگر بماند، تا
زنده است نگهبانان الهى پيوسته دعايش كنند و همواره در حفظ و ايمنى خدا
باشد تا آنكه از دنيا برود؟
فاطمه عليها السلام گفت : اى پدر! تسليم و راضى شدم و بر خدا توكل كردم
. پيامبر دست خود را بر قلب و چشمان او كشيد و گفت : من و شوهرت و تو و
دو فرزندت جايگاهى خواهيم داشت كه چشمت روشن و دلت شاد باشد.
(89)
33 - ابن قولويه به سند خود از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده
است :
روزى حسين بن على عليه السلام در دامان پيامبر بود و آن حضرت به بازى
با وى و خنداندن او مشغول بود. عايشه گفت : اى رسول خدا! چه قدر از اين
بچه خوشت مى آيد! پيامبر به او فرمود: واى بر تو! چگونه دوستش نداشته
باشم و از او خوشم نيايد كه ميوه دلم و نور چشمم است ، ولى امتم او را
خواهند كشت !؟ هر كس پس از مرگش وى را زيارت كند، خداوند پاداش حجى از
حجهاى مرا به او مى دهد. گفت : يا رسول الله ! حجى از حجهاى تو؟ فرمود:
آرى ، دو حج از حجهاى من . گفت : يا رسول الله ! دو حج از حجهاى تو؟
فرمود: آرى ، بلكه چهار حج . گويد: همچنان اجر آن را مى افزود و چند
برابر مى كرد تا به 90 حج از حجهاى رسول خدا با عمره هايش رسيد.
(90)
34 - خزاز قمى با سند خويش از عبدالله بن عباس چنين نقل كرده است .
خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم ، در حالى كه حسن بر
دوش او و حسين روى زانوى حضرت بود. حضرت رسول آن دو را نوازش مى كرد
و مى بوسيد و مى فرمود: خدايا! دوست باش با كسى كه با اين دو دوستى كند
و دشمن بدار كسى را كه با اين دو دشمنى كند. سپس فرمود: اى ابن عباس !
گويد مى بينمش كه صورتش از خونش رنگين است ، فرا مى خواند و پاسخش نمى
دهند، به يارى مى طلبد و يارى اش نمى كنند.
گفتم : يا رسول الله ! چه كسى چنين مى كند؟ فرمود: بدترين افراد امتم .
آنان را چه مى شود؟!
خدا شفاعت مرا به آنان نرساند...، تا آخر حديث .
(91)
35 - كنجى شافعى با سند خويش از انس بن حارث روايت كرده است كه گويد:
شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مى فرمود: اين پسرم
(يعنى حسين ) در سرزمين كربلا كشته مى شود. هر كس از شما شاهد آن صحنه
باشد يارى اش كند.
گويد: انس بن حارث به كربلا و در ركاب حسين عليه السلام شهيد شد.
(92)
36 - ابن شهر آشوب گويد:
از ابن عباس روايت شده كه گويد: هند از عايشه خواست كه تعبير خوابى را
از پيامبر بپرسد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بگو خوابش را تعريف كند.
گفت : در خواب ديدم گويى خورشيد از بالاى سرم طلوع كرده و ماه از
نشيمنگاه من بيرون شده و گويا ستاره اى سياه از ماه در آمد و به
خورشيدى حمله آورد كه از خورشيد بيرون آمده بود، ولى كوچكتر از آن بود
و آن را بلعيد. با بلعيدن آن ، افق سياه شد. سپس ستاراگانى را ديدم كه
از آسمان آشكار شد و در زمين ستاره هايى تيره را ديدم ، جز اينكه ستاره
هاى تيره از هر سو همه افق زمين را فرا گرفت .
اشك ، چشمان رسول خدا را گرفت . دوبار فرمود: آن هند است ؛ اى دشمن خدا
بيرون شو! اندوههايم را تازه كردى و خبر مرگ عزيزانم را آوردى .
چون هند بيرون رفت ، پيامبر فرمود: خدايا! او و دودمانش را لعنت كن .
از آن حضرت درباره تعبير آن خواب پرسيدند. فرمود: خورشيد كه بر سر او
تابيد، على بن ابى طالب است ، ستاره سياهى كه از ماده در آمد، معاويه
فريب خورده فاسق و منكر خداست ، آن ظلمتى كه او پنداشت و ستاره سياهى
را ديد كه از ماه بيرون آمد و حمل به خورشيدى كرد كه كوچكتر از خورشيد
در آمده بود و آن را به كام كشيد و سياه شد، آن ، فرزندم حسين است كه
پسر معاويه او را مى كشد و خورشيد تيره مى گردد و افق تاريك مى شود.
ستاره هاى سياهى كه همه زمين را فرا گرفتند، بنى اميه اند.
(93)
37 - علامه مجلسى گويد:
ابن عبدالبر در كتابش ، بهجه المجالس و انس الجالس گفته است كه به امام
صادق عليه السلام كه يكى از امامان دوازده گانه است گفتند: تعبير شدن
خواب تا چه قدر تاخير مى افتد؟ فرمود: پنجاه سال ، چرا كه رسول خدا صلى
الله عليه و آله سگ لك و پيس دارى را در خواب ديد كه خون او را مى
ليسد.
چنين تاويل فرمود كه مردى حسين پسر فاطمه را مى كشد و او شمر بن ذى
الجوشن بود كه مردى آبله رو بود. تعبير خواب حضرت ، پنجاه سال بعد
انجام گرفت .
(94)
38 - از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه :
در تفسير اين آيه (و از شما پيمانتان را گرفتيم
كه خونهايتان را نريزيد و خودتان را از سرزمينهايتان بيرون نكنيد. پس
همه اقرار كرديد در حالى كه شاهد بوديد. سپس اين شماييد كه خودتان را
مى كشيد و گروهى از خودتان را از سرزمينهايشان بيرون مى كنيد و از روى
گناه و تجاوز بر ضد آنان مى شوريد
(95)، فرمود: پدرم از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم روايت كرده اند كه فرمود: چون اين آيه در مذمت يهود نازل
شد كه عهدهاى الهى را شكستند و از فرمان خدا روى برتافتند و رسول خدا
را تكذيب كردند و پيامبران الهى را كشتند، رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم فرمود: اى اصحاب من ! آيا به شما خبر دهم كه از يهود امت من
چه كسانى شبيه آنانند؟ گفتند: آرى يا رسول الله ! فرمود: گروهى از بنى
اميه كه مى پندارند از امت منند و خود را پيرو آيين من مى پندارند، ولى
برجستگان ذريه من و نسل پاك و من و فرزندان دخترم را مى كشند و آيين
مرا دگرگون مى كنند و سنت مرا تغيير مى دهند و فرزندانم حسن و حسين را
مى كشند، آن گونه كه نياكان اين قوم يهود، زكريا و يحيى عليهما السلام
را كشتند. آگاه باشيد! خداوند آنان را لعنت مى كند، آن گونه كه پيشتر
ايشان را لعنت كرد و خداوند بر باز ماندگان نسل آنان تا روز قيامت ،
امامى را بر مى انگيزد، هدايتگر و هدايت شده از نسل حسين كه تا به آخر
آنان را مى كشد و انتقام خون جدش حسين را مى ستاند و در روز قيامت
عذابى سخت تر دارند، و بد سرانجامى است .
آگاه باشيد! لعنت خدا بر قاتلان حسين عليه السلام و دوستداران و ياوران
آن قاتلان و بر آنان كه بدون تقيه ، در ملعون بودن آنان شك كنند و درود
خدا بر گريه كنندگان بر حسين و عزاداران او. درود خدا بر هر كس كه از
روى مهربانى و عاطفه و دلسوزى بر حسين بگريد. درود خدا بر لعنت كنندگان
بر دشمنان اهل بيت و بر آنان كه دلى آكنده از خشم و نفرت از آنان
دارند. هلا! كه راضيان به كشتن حسين ، در قتل او شريكند و كشندگان او و
ياران و پيروان گذشته و آينده آنان ، از دين خدا به دورند. لعنت خدا و
فرشتگان و همه مردم بر آنان باد!
آگاه باشيد! خداوند به فرشتگان مقرب خويش دستور مى دهد اشكهاى گريه
كنندگان بر عزاى حسين عليه السلام را گرفته و گرد آورند و به خزانه
بهشت ببرند و آنان را با (آب حيات
بياميزند تا هزار بار گواراتر و خوشبوتر گردد و فرشتگان مقرب ، اشك
آنان را كه در شهادت حسين و مصيبت او خوشحال و خندانند گرفته و به جهنم
مى برند و با چركابهاى داغ جهنم مى آميزند تا آن را هزار بار جوشانتر و
عذاب آورتر سازد و خداوند عذاب دشمنان آل محمد را در روز قيامت با اين
چركابه هاى گدازان شديدتر مى كند.
(96)
روايات فراوانى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دباره خبر
دادن از شهادت فرزندش حسين عليه السلام نقل شده كه براى پرهيز از
طولانى شدن ، از آوردن آنها چشم مى پوشيم . خواستاران به منابع آن رجوع
كنند.
|