مقتل امام حسين (عليه السلام )
گردآورنده : گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم
ترجمه : جواد محدثى
- ۲ -
پيشگويى فرشتگان از
شهادتش
4 - به گفته مجلسى :
صاحب (الدرالثمين در تفسير آيه
(فتلقى آدم من ربه كلمات
(50) (درباره كلماتى كه خداوند به آدم آموخت ) روايت
كرده است كه آدم عليه السلام بدنه عرش الهى و نامهاى پيامبران و امامان
عليهم السلام را ديد. جبرئيل به او تلقين كرد كه بگو اى خداى حميد به
حق محمد، اى خداى والا به حق على ، اى خداى شكافنده به حق فاطمه ، اى
خداى محسن به حق حسن و حسين ، كه احسان از سوى توست .
چون نام حسين را آورد، اشكهايش جارى شد و دلش خاشع شد و گفت : برادرم
جبرئيل ! چرا به ياد پنجمين نفر دلم مى شكند و اشكم جارى مى شود؟
جبرئيل گفت : اين فرزندت مصيبتى خواهد ديد كه همه مصيبتها پيش آن كوچك
است . گفت : چيست آن ، برادرم ؟ گفت : تشنه و غريب ، يكه و تنها و بى
يار و ياور كشته مى شود. اى آدم ! كاش او را مى ديدى كه مى گويد واى از
تشنگى و كمى ياوران ، تا آنكه تشنگى همچون دودى ميان او و آسمان فاصله
مى افكند. جز با شمشيرها و مرگها جوابش نمى دهند. او مثل گوسفند، از
پشت گردن ذبح مى شود، دشمنانش وسايل او را به غارت مى برند، سر او و
يارانش را در شهرها مى گردانند، در حالى كه زنان همراه آن سرهايند. در
عالم خداى منان چنين مقدر شده است . آدم و جبرئيل ، همچون مادر داغديده
گريستند.
(51)
5 - طريحى گفته است :
روايت است كه چون نوح بر كشتى سوار شد، با آن ، همه جاى دنيا را گشت .
چون به كربلا گذر كرد زمين او را نگه داشت . نوح از غرق شدن ترسيد و
پروردگارش را خواند و گفت : خدايا همه دنيا را گشتم و هرگز حالتى مثل
آنچه در اين سرزمين به من رسيد، مرا نرسيد. جبرئيل فرود آمد و گفت : اى
نوح در اين مكان ، حسين عليه السلام نواده محمد خاتم پيامبران و پسر
خاتم اوصيا كشته مى شود. پرسيد: اى جبرئيل ! قاتل او كيست ؟ گفت : لعنت
شده اهل هفت آسمان و هفت زمين .
نوح هم او را چهار بار لعنت كرد. كشتى حركت كرد تا به جودى رسيد و بر
آن قرار گرفت .
(52)
6 - نيز از هم اوست :
روايت شده است كه حضرت ابراهيم در حالى كه بر اسب سوار بود از سرزمين
كربلا گذر كرد. اسبش زمين خورد و ابراهيم افتاد، سرش شكست و خون آمد.
استغفار كرد و گفت : خدايا از من چه سر زده است ؟ جبرئيل فرود آمد و
گفت : از تو خطايى سر نزده است ليكن اينجا جايى است كه نواده خاتم
پيامبران و فرزند خاتم اوصيا در آن كشته مى شود. خون تو براى همراهى با
خون او جارى شد. گفت : اى جبرئيل ! قاتل او كه خواهد بود؟ گفت : لعنت
شده آسمانيان و زمينيان . پيش از اذن خدا قلم تقدير بر لعنت او جارى
شد. خداوند به قلم وحى كرد كه با اين لعن ، شايسته ستايش خدايى .
ابراهيم عليه السلام دستهايش را بالا برد و يزيد را بسيار لعن كرد.
اسبش هم با زبانى روشن آمين گفت . ابراهيم به اسبش گفت : تو چه فهميدى
كه نفرين مرا آمين گفتى ؟ گفت : اى ابراهيم ! من افتخار مى كنم كه تو
بر من سوار مى شوى . چون لغزيدم و تو از پشت من به زمين افتادى بسيار
شرمنده شدم ، و سبب آن يزيد ملعون بود.
(53)
7 - ابن قولويه گفته است :
محمد بن جعفر رزاز، از محمد بن حسين بن ابى الخطاب ، از محمد بن سنان ،
از سعيد بن يسار يا ديگرى روايت كرد كه شنيدم امام صادق عليه السلام مى
فرمود: چون جبرئيل خبر كشته شدن حسين عليه السلام را براى رسول خدا صلى
الله عليه و آله آورد، آن حضرت دست على عليه السلام را گرفت . مدتى از
روز را با هم خلوت كردند و اشك چشم هر دو جارى شد. پيش از آنكه از هم
جدا شوند جبرئيل بر آن دو نازل شد (يا بر پيامبر خدا) و به آن دو گفت :
پروردگارتان سلام مى رساند و مى گويد: از شما دو تن مى خواهم كه
شكيبايى كنيد. فرمود: صبر مى كنم .
(54)
7 - ابن قولويه گفته است :
محمد بن جعفر رزاز، از محمد بن حسين بن ابى الخطاب ، از محمد بن سنان ،
از سعيد بن يسار يا ديگرى روايت كرد كه شنيدم امام صادق عليه السلام مى
فرمود: چون جبرئيل خبر كشته شدن حسين عليه السلام را براى رسول خدا صلى
الله عليه و آله آورد، آن حضرت دست على عليه السلام را گرفت . مدتى از
روز را با هم خلوت كردند و اشك چشم هر دو جارى شد. پيش از آنكه از هم
جدا شوند جبرئيل بر آن دو نازل شد (يا بر پيامبر خدا) و به آن دو گفت :
پروردگارتان سلام مى رساند و مى گويد: از شما دو تن مى خواهم كه
شكيبايى كنيد. فرمود: صبر مى كنم .
(55)
8 - كلينى گفته است :
... از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: چون فاطمه عليها
السلام حسين عليه السلام را بار دار بود، جبرئيل نزد پيامبر خدا صلى
الله عليه و آله فرود آمد و گفت : فاطمه فرزندى به دنيا خواهد آورد كه
پس از تو امتت او را مى كشند. چون فاطمه حسين را حامله شد، از اين بار
دارى ناخرسند بود و چون او را به دنيا آورد ناراحت شد. سپس امام صادق
عليه السلام فرمود: در دنيا ديده نشده كه مادرى پسرى بزايد و ناراحت
شود، ولى ناراحت شد، چرا كه مى دانست كشته مى شود. فرمود: درباره اين
موضوع ، اين آيه نازل شده است : (ما انسان را
سفارش كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش با ناراحتى او را
باردار شد و با ناراحتى بار بر زمين نهاد، و بار دارى و از شير بريدنش
سى ماه بود.
(56)
(57)
9 - ابن قولويه گفته است :
... از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: فاطمه عليها السلام
به محضر پيامبر خدا وارد شد، در حالى كه رسول خدا گريان بود. پرسيد:
چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: جبرئيل به من خبر داده كه امت من حسين را مى
كشند. فاطمه عليها السلام بى تاب شد و اين خبر بر او بسيار گران آمد.
پيامبر به فاطمه خبر داد كه پس از فرزندش چه كسى از فرزندان حسين عليه
السلام به حكومت مى رسيد. فاطمه خوشحال شد و آرام گرفت .
(58)
10 - كلينى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
جبرئيل بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : اى محمد!
خداوند به فرزندى كه از فاطمه به دنيا خواهد آمد بشارمى دهد. پس
از تو امت تو او را مى كشند. پيامبر فرمود: اى جبرئيل ! سلام بر
پروردگارم . مرا به فرزندى از نسل فاطمه كه پس از من امتم او را مى
كشند، نيازى نيست .
جبرئيل به آسمان فرا رفت و ديگر بار فرود آمد و گفت : اى محمد!
پروردگارت سلام مى رساند و بشارتت مى دهد كه امامت و لايت و وصايت را
در ذريه و نسل او قرار مى دهد. كه براى تو به دنيا مى آيد و پس از من
امتم او را مى كشند. فاطمه پيام فرستاد كه اكنون راضى ام .
(پس او را با ناراحتى بار كشيد و با ناراحتى به
دنيا آورد و دوران بار دارى و شير دادن او سر ماه بود تا آنكه به سن
كمال و چهل سالگى رسيد، گفت : خدايا مرا توفيق ده كه شكر نعمت تو كنم
كه بر من و پدر و مادرم عطا كردى و كاربر شايسته كنم كه تو مى پسندى و
ذريه مرا صالح گردان
(59). اگر نه آن بود كه گفت ذريه مرا صالح گردان
، همه فرزندانش امام مى شدند. امام حسين عليه السلام نه از فاطمه شير
خورد و نه از هيچ زنى . او را نزد پيامبر مى آوردند، انگشت خود را در
دهانش مى گذاشت ، او هم مى مكيد و به اندازه دو سه روزش كافى بود. پس
گوشت حسين عليه السلام از گوشت و خون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
روييد و جز عيسى بن مريم و حسين بن على عليه السلام هيچ كس شش ماهه به
دنيا نيامده است .
(60)
11 - صدوق از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
چون فاطمه عليها السلام ، را به دنيا آورد، پدرش رسول خدا به وى خبر
داد كه پس از او امتش وى را خواهند كشت . فاطمه عليها السلام گفت : پس
مرا به آن نيازى نيست . فرمود: خداوند مرا خبر داده است كه امامان را
از فرزندان او قرار مى دهد. فاطمه عليها السلام گفت : پس اكنون راضى ام
اى رسول خدا!
(61)
12 - ابن قولويه گفته است :
پدرم از... امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: چون فاطمه
عليها السلام ، حسين عليه السلام را به دنيا آورد، جبرئيل نزد پيامبر
خدا آمد و گفت : پس از تو امت تو حسين عليه السلام را مى كشند. آنگاه
گفت : آيا از تربت او نشانت ندهم ؟ بالى زد و كمى از تربت كربلا بيرون
آورد و به آن حضرت نشان داد و گفت : اين همان تربتى است كه بر آن كشته
مى شود.
(62)
13 - از ابن قولويه با سند خود از ابن عباس چنين نقل شده است :
فرشته اى كه خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد تا او را از
كشته شدن حسين عليه السلام بياگاهاند، جبرئيل روح الامين بود، با
بالهايى گسترده ، گريان و ناله زنان در حالى كه مقدارى از تربت مشكبوى
حسين عليه السلام را آورده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
آيا امتم كه فرزند من - يا فرزند دخترم - را مى كشند، رستگار مى شوند؟
جبرئيل گفت : خداوند به تازيانه اختلاف آنان را تنبيه مى كند و
دلهايشان ناهماهنگ مى شود.
(63)
14 - هم او با سند خويش از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است
:
در حالى كه حسين بن على عليه السلام نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و
آله بود، جبرئيل خدمت آن حضرت آمد و گفت : يا محمد! آيا او را دوست
دارى ؟ فرمود: آرى گفت : آگاه باش كه امتت او را خواهند كشت .
گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله بشدت اندوهگين شد. جبرئيل به او
گفت : يا رسول الله ! آيا مى خواهى تربتى را كه در آن به شهادت مى رسد
نشانت دهم ؟ فرمود: آرى . ناگهان منطقه ميان محل نشستن رسول خدا صلى
الله عليه و آله تا كربلا هموار شد و دو قطعه زمين اين گونه به هم وصل
شدند. (دو انگشت سبابه خود را به هم چسباند) آنگاه با بال خويش
مقدارى از تربت كربلا را برداشت و به پيامبر داد. سپس در يك چشم به هم
زدن برگشت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خوشا به حالت اى خاك . و خوشحال
آنكه در تو به شهادت مى رسد.
(64)
15 - شيخ طوسى با سند خويش از انس بن مالك چنين روايت كرده است :
خداوند هم اذن داد. هنگامى كه آن فرشته نزد پيامبر بود حسين عليه
السلام وارد شد. پيامبر او را بوسيد و در دامان خود نشاند. آن فرشته
گفت : آيا دوستش دارى ؟ فرمود: آرى ، بسيار دوستش دارم . او فرزند من
است . به آن حضرت گفت : امتت او را خواهند كشت . فرمود: آيا امت من اين
فرزندم را مى كشند؟ گفت : آرى و اگر بخواهى ، از خاكى كه در آن كشته مى
شود نشانت دهم . فرمود: آرى .
پس تربت سرخ و خوشبويى را نشان داد و گفت : هرگاه اين تربت به خون تازه
تبديل شود، نشانه كشته شدن اين فرزند توست .
سالم بن ابى جعد (راوى حديث از انس بن مالك ) گويد: خبر يافته ام كه آن
فرشته ، ميكائيل بوده است .
(65)
16 - طبرانى با سند خود از ابى امامه نقل كرده است :
رسول خدا صلى الله عليه و آله به همسران خويش فرمود: نگذاريد اين كودك
(يعنى حسين ) گريه كند.
روزى كه پيامبر نزد ام سلمه بود، جبرئيل نازل شد. پيامبر خدا صلى الله
عليه و آله به اندرون رفت و به ام سلمه گفت : نگذار هيچ كس نزد من آيد.
حسين آمد و چون نگاه كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اتاق است ،
خواست وارد شود. ام سلمه او را گرفت و در آغوش كشيد و با او شيرين
زبانى مى كرد تا آرامش كند.
چون گريه اش شدت يافت رهايش كرد تا آنكه وارد شد و در دامان پيامبر خدا
صلى الله عليه و آله نشست .
جبرئيل به پيامبر گفت : امت تو اين فرزندت را خواهند كشت . پيامبر
فرمود: آيا با آنكه به من ايمان دارند او را مى كشند؟ گفت : آرى او را
مى كشند. آنگاه جبرئيل تربتى بر گرفت و گفت : در فلان جا.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه حسين را در آغوش داشت ، دل
شكسته و غمگين بيرون آمد.
ام سلمه كه مى پنداشت آن حضرت از ورود كودك از او ناراحت است گفت : اى
پيامبر خدا فدايت شوم ! به ما فرموده بودى كه اين كودك را نگريانيم و
مرا دستور دادى كه نگذارم هيچ كس نزد تو وارد شود. او آمد و آزادش
گذاشتم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او جوابى نداد. به نزد
اصحابش كه نشسته بودند رفت و به آنان فرمود: امت من او را خواهند كشت !
در ميان آن قوم ، ابوبكر و عمر هم بودند و نسبت به پيامبر از ديگران
گستاختر بودند. گفتند: اى پيامبر خدا! آيا با آنكه مومنند او را مى
كشند؟ فرمود: آرى ، اين هم تربت اوست ، و آن خاك را به آنان نشان داد.
(66)
17 - صدوق به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده است :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود. به وى فرمود: كسى
بر من وارد نشود. حسين عليه السلام كه كودك بود آمد. نتوانست جلو او را
بگيرد تا آنكه وارد حضور پيامبر شد. ام سلمه نيز در پى او وارد شد. ديد
كه حسين بر سينه رسول خداست و آن حضرت هم مى گريد و در دست او چيزى است
كه آن را مى گرداند (مى بوسد). پيامبر فرمود: اى سلمه ! اينك اين
جبرئيل است كه به من خبر مى دهد كه : اين فرزند كشته مى شود. اين هم
تربتى است كه بر آن كشته مى شود. آن را پيش خود نگه دار. هرگاه به خون
تبديل شد حبيب من كشته شده است . ام سلمه گفت : اى رسول خدا از خداوند
بخواه كه اين داغ را از تو بردارد. فرمود: چنين كردم . از سوى خدا به
من وحى آمد كه : او را مرتبه اى است كه هيچ يك از آفريده ها به آن نمى
رسند و او را پيروانى است كه شفاعت مى كنند و شفاعتشان پذيرفته مى شود
و همانا (مهدى از فرزندان اوست ، پس خوشا
به حال آنكه از دوستداران حسين باشد. به خدا سوگند شيعيان او رستگاران
روز قيامتند.(67)
8 - طريحى روايت كرده است :
... فاطمه عليها حسين عليه السلام را در هنگام سپيده به دنيا آورد.
قابله اش يكى از حوريان بهشتى به نام بود. ناف او را بريد، با حوله
اى بهشتى او را خشك كرد، دو چشم او را بوسيد و در دهانش آب دهان افكند
و به او گفت : خجسته باد فرزندى چون تو و خجسته باد پدر و مادرت .
فرشتگان به جبرئيل تهنيت گفتند. جبرئيل هم هفت شبانه روزبه محمد صلى
الله عليه و آله تبريك گفت : روز هفتم جبرئيل گفت : يا محمد! اين
فرزندت را بياور تا او را ببينم . پيامبر نزد فاطمه رفت و حسين را كه
در پارچه اى از پشم زرد پيچيده بود نزد جبرئيل آورد. جبرئيل آن پوشش را
گشود و ميان دو چشمش را بوسيد و آب دهان در دهانش افكند و گفت : خجسته
باد فرزندى چون تو و خجسته باد پدر و مادرت ، اى كشته كربلا! به حسين
نگاه كرد و گريست پيامبر صلى الله عليه و آله نيز گريست و فرشتگان
گريستند. جبرئيل گفت : به دخترت فاطمه سلام برسان و بگو: نامش را
(حسين مى گذارى ، چرا كه خداوند اين نام
را بر او نهاده است . از اين جهت حسين ناميده شده كه در زمان او زيباتر
از او كسى نبوده است .
پيامبر خدا فرمود: اى جبرئيل ! هم تبريك مى گويى هم مى گريى ؟ گفت :
آرى يا محمد! خداوند در داغ اين فرزندت به تو اجر دهد. فرمود: حبيب من
! جبرئيل ! چه كسى او را مى كشد؟
گفت : گريه ناچيز از امت تو كه به شفاعت تو نيز اميدوارند. خداوند هرگز
به اين شفاعت نرساند شان ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تباه باد
امتى كه پسر دختر پيامبرشان را بكشند. جبرئيل گفت تباه باد، باز هم
تباه و محروم باد از رحمت الهى و فرو رفته باد در عذاب خدا!
پيامبر نزد فاطمه رفت و سلام خدا را به وى رساند و فرمود: دخترم ! نامش
را حسين بگذار كه خدا او را حسين ناميده است . فاطمه عليها السلام
گفت : از مولاى من است و سلام به او بر مى گردد. بر جبرئيل هم سلام !
پيامبر به او تبريك گفت و گريست . گفت : پدر! تهنيت مى گويى و گريه مى
كنى ؟ فرمود: آرى دخترم ، خداوند در داغ اين فرزندت به تو پاداش دهد.
فاطمه ناله اى زد و گريه آغاز كرد و همراهانش او را يارى كردند. گفت :
يا پدر! چه كسى فرزندم ، نور چشمم و ميوه دلم را مى كشد؟ فرمود: گروهى
از امتم كه اميد شفاعتم را نيز دارند. هرگز مباد كه خداوند آنان را از
شفاعت بر خوردار سازد. فاطمه گفت : تباه بادا متى كه پسر دختر
پيامبرشان را بكشند. گفت : تباه باد، باز هم تباه باد و محرم از رحمت
الهى و پيوسته در عذاب الهى باد! پدر! سلام مرا به جبرئيل برسان و بگو
كجا كشته مى شود؟ فرمود: در جايى به نام كربلا. پس حسين ندا دهد و كسى
از آنان پاسخش ندهد. لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر كسى كه از يارى
او كوتاهى كند.
او كشته نخواهند شد مگر اينكه از نسل او نفر از امامان پديد مى آيند.
آنگاه نام يكايك آنان را گفت تا آخرينشان ، و او كسى است كه در آخر
الزمان همراه حضرت عيسى ظهور مى كند. اينان چراغهاى فرزان الهى و
دستگيره هاى استوار اسلامند؛ دوستدارشان به بهشت مى رود و دشمنشان وارد
دوزخ مى شود.
(68)
19 - ابن اعثم كوفى با سند خويش از طريقهاى متعددى از امام صادق عليه
السلام و آن حضرت از پدران خويش همين حديث را با اندكى كم و زياد، نقل
كرده است . گفته است :
اولين خبر در اين مورد از ام الفضل ، همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده
كه گفته است : خوابى ديدم كه بسيار هراسان شدم و ترسيدم . نزد رسول خدا
صلى الله عليه و آله آمد و گفتم : يا رسول الله ! در خواب ديدم كه گويا
پاره اى از پيكر تو جدا شد و آن را در دامن من گذاشتند. پيامبر صلى
الله عليه و آله فرمود: خير ديدى ام الفضل ! اگر خوابت راست باشد،
فاطمه حامله است و بزودى پسرى خواهد زاد كه به تو خواهم سپرد تا او را
شير دهى .
ام الفضل گويد: پس از آن ، فاطمه پسرى زاد كه حسين ناميده شد و پيامبر
او را به من سپرد و من شيرش مى دادم . روزى رسول خدا صلى الله عليه و
آله پيش من آمد. حسين در دامنم بود. او را گرفت ، با او بازى مى كرد و
خوشحال بود. حسين ادرار كرد و از ادرار و به لباس پيامبر چكيد. او را
برگرفتم ، پس گريست . پيامبر فرمود: ام الفضل ! آرامتر. آنچه به لباسم
ريخت نشسته مى شود، پسرم را رنجاندى . وى را در دامان آن حضرت گذاشتم و
در پى آب رفتم تا جامه وى را بشويم . چون آمدم و به حضرت نگريستم ،
چشمانش پر از اشك بود. گفتم : پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله !
وقتى او را به تو دادم خوشحال بودى ، حال كه برگشتم چشمانت پر از اشك
است ، چرا يا رسول الله ؟ فرمود : اى ام الفضل ! جبرئيل نزد من آمد و
به من خبر داد كه امت من اين فرزندم را در كنار رود فرات مى كشند، خاك
سرخى هم برايم آورد.
ابن عباس گويد: ديدم آنگاه كه جبرئيل همراه جمعى از فرشتگان فرود آمد.
همه ، بالهاى خود را گشوده بودند و از اندوه بر حسين مى گريستند. همراه
جبرئيل مشتى از تربت حسين عليه السلام بود كه چون مشك ، عطر مى پراكند،
آن را به فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله داد و گفت : اى حبيبه
خدا! اين تربت فرزندت حسين است . لعنت شدگان او را در سرزمين كربلا
خواهند كشت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: حبيب من !
جبرئيل ! آيا امتى كه فرزند من و فرزند دخترم را بكشند رستگار مى شوند؟
جبرئيل گفت : نه ، بلكه خداوند آنان را دچار اختلاف مى كند و تا آخر
روزگار، دلها و زبانهايشان اختلاف پيدا مى كند.
شرحبيل بن ابى عون گفته است . فرشته اى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و
آله آمد، فرشته درياها بود.
فرشته اى از فرشتگان فردوس به درياى بزرگ فرود آمد و بالهايش را بر آن
گشود و فريادى كشيد و گفت : اى اهل دريا! جامه اندوه بپوشيد، چرا كه
فرزند محمد، سر بريده و كشته خواهد شد. آنگاه نزد پيامبر آمد و گفت :
اى حبيب خدا! روى اين زمين دو گروه از امت تو كشته مى شوند، گروهى
ستمگر و تجاوز كار و بى دين كه فرزندت حسين ، پسر دخترت را در زمين
كربلا مى كشند. اين هم تربت اوست اى محمد! سپس آن فرشته ، مقدارى از
تربت حسين را بر بالهاى خويش گرفت . هيچ فرشته اى در آسمان دنيا نماند
مگر آنكه آن تربت را بوييد و اثر و خبرى از آن بر او ماند.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله آن مشت خاك را كه فرشته آورده بود و
گرفت ، پيوسته آن را مى بوييد و مى گريست و با گريه مى گفت : خدايا
قاتل فرزندم را خجسته مدار. او را به آتش دوزخ افكن . سپس آن مشت خاك
را به او سلمه داد و كشته شدن حسين را در كنار فرات به او خبر داد و
گفت : اى ام سلمه ! اين خاك را نزد خود نگهدار. هرگاه تغيير يافت و به
خون تازه تبديل شد، فرزندم حسين كشته مى شود.
يك سال از ولادت حسين گذشت كه دوازده فرشته نازل شدند. يكى به چهره شير
بود، دومى به صورت گاو، سومى چهره اژدها داشت ، چهارمى به صورت آدميزاد
بود و هشت تاى ديگر به صورتهاى ديگر و سر خر بودند. بالهاى خود را
گسترده بودند و مى گفتند: يا محمد! آنچه از قابيل بر پدرت نازل شد، بر
پسرت حسين پسر فاطمه هم وارد خواهد شد و به هابيل برادر قابيل پاداش
خواهند داد و بر قاتل او همانند گناه قابيل بار خواهد شد.
گويد: در آسمانها فرشته اى نماند، مگر آنكه بر پيامبر فرود آمد و هر يك
او را در سوك حسين تسليت مى گفت و او را به ثواب آنچه عطا خواهد شد خبر
مى داد و تربت آن حضرت را بر وى عرضه مى كرد. پيامبر هم مى فرمود:
خدايا خوار كنندگانش را خوار كن ، قاتلانش را بكش و از آنچه طلب كردند،
برخوردارشان مساز.
مسور بن مخرمه گويد: يكى از فرشتگان جهان بالا كه از آغاز خلقت جهان بر
زمين فرود نيامده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. آن فرشته
از پروردگارش اجازه گرفت و به شوق ديدار پيامبر فرود آمد. چون به زمين
فرود آمد. خداوند به او وحى كرد كه اى فرشته ! به محمد خبر بده كه مردى
از امتش به نام يزيد، فرزند پاك او، پسر بانوى پاكى همانند مريم دختر
عمران را مى كشد.
فرشته گفت : بارالها! از آسمان كه فرود آمدم ، از نرويم بر پيامبرت
محمد شادمان بودم . چگونه اين خبر را به او بدهم ؟ كاش بر او فرود
نيامده بودم . از بالاى سر آن فرشته ندا دادند كه در پى اجراى فرمان
برو.
فرود آمد و بال خود را گشود تا آنكه بيش روى پيامبر ايستاد و گفت :
سلام بر تو اى حبيب خدا! من از پروردگارم اجازه خواستم كه نزد تو فرود
آيم ، اجازه ام داد. كاش پروردگارم مال مرا مى شكست و اين خبر را به تو
نمى دادم ، كه من مامورم . اى پيامبر خدا! بدان كه مردى از امت تو كه
به او يزيد گويند - عذابش افزون باد - فرزند پاك و پسر دختر پاك تو را
مى كشد و پس از فرزندت ، از حكومت بهره نخواهد برد. خدا او را بر
بدترين كارش مواخذه خواهد كرد و از دوزخيان خواهد بود.
گويد: چون دو سال تمام از تولد حسين گذشت ، پيامبر به يك سفر رفت . در
ميانه راه ايستاد و (انا الله و انا اليه راجعون
گفت و چشمانش اشكبار شد. علتش را پرسيدند، فرمود: اينك اين
جبرئيل است كه به من خبر مى دهد از زمينى بر كرانه فرات به نام كربلا
كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آنجا كشته خواهد شد. گفتند يا رسول الله
چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد. خدا هرگز خجسته اش
نسازد. گويا محل شهادت و دفن او را در آن زمين مى بينم . در حالى كه سر
او را هديه مى برند به خدا سوگند! هيچ كس نيست كه به سر فرزندم حسين
بنگرد و خوشحال شود، مگر آنكه خداوند، دل و زبان او را با هم مخالف مى
كند.
گويد: پيامبر از آن سفر اندوهگين برگشت ، به منبر رفت و خطبه خواند و
موعظه كرد، در حالى كه حسن و حسين عليه السلام مقابل او بودند. پس از
پايان خطبه ، دست راست خود را بر سر امام حسن و دست چپ را وى سر امام
حسين نهاد، سر به سوى آسمان نهاد و عرضه داشت :
خدايا! من محمد، بنده تو و پيامبر توام ، اينها هم پاكان دودمانم و
بهترين ذريه و تبار منند و كسانى اند كه در ميان امتم برجا مى گذارم .
خدايا! جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم را مى كشند و دست از يارى
اش مى كشند. خدايا! شهادت را بر او مبارك گردان و او را از سروران شهدا
قرار بده . همانا بر هر چيز توانايى . خداوند! قاتل و واگذار نه او را
خجسته مگردان .
گويد: مردم در مسجد گريه بلند كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله
فرمود: آيا گريه مى كنيد و يارى اش نمى كنيد؟ خدايا! خودت پشتيبان و
ياورش باش .
ابن عباس گويد: سپس برگشت ، با چهره اى دگرگون و سرخ رنگ . خطبه رسا و
كوتاهى خواند، در حالى كه چشمانش پر از اشك بود. سپس فرمود: اى مردم !
من دو وزنه سنگين ميان شما برجاى نهادم : كتاب خدا و عترت خودم و نسل
خويش و آرام بخش مرگم و ميوه وجودم . از هم جدا نخواهند شد تا در كنار
حوض كوثر بر من وارد شوند. آگاه باشيد كه در اين مورد از شما نخواهم
پرسيد، مگر آنچه را خدا فرمانم داده كه از شما بپرسم ، يعنى مودت
درباره خويشاوندانم . بنگريد! مبادا فردا كنار حوض ، مرا در حالى ديدار
كنيد كه عترت مرا به خشم آورده و به آنان ستم كرده باشيد! روز قيامت سه
پرچم از اين امت بر من وارد خواهد شد. پرچمى سياه و تيره كه فرشتگان از
آن به ناله در مى آيند. صاحبان اين پرچم براى من مى ايستند. مى پرسم :
شما كيستيد؟ نام مرا فراموش مى كنند و مى گويند: ما اهل توحيد و از
عربيم . مى گويم : من احمد، پيامبر عرب و عجمم .
مى گويند: اى احمد! ما از امت تويم . به آنان مى گويم : پس از من با
عترت و خاندانم و كتاب پروردگارم چگونه رفتار كرديد؟ مى گويند: كتاب
خدا را ضايع و تباه و پاره كرديم ، اما به عترت تو علاقه داشتيم كه از
آهن زمين گداخته و رنجور شوند. پس من صورت خود را از آنان بر مى گردانم
، آنان تشنه و سيه رو خارج مى شوند. آنگاه پرچم ديگرى بر من وارد مى
شود، تيره تر از اولى . به آنان مى گويم كيستيد؟ مثل سخن آن گروه را مى
گويند، اينكه ما از اهل توحيديم و از امت تو. به آنان مى گويم كيستيد؟
مثل سخن آن گروه را مى گويند، اينكه ما از اهل توحيديم و از امت تو. به
آنان مى گويم : با دو امانت سنگين من ، قرآن و عترت چه كرديد؟ مى
گويند: ما با قرآن مخالفت كرديم ، ما عترت تو را يارى نكرديم و همه را
پاره پاره كرديم . به آنان مى گويم : از من دور شويد. تشنه و سيه رو از
پيش من خارج مى شوند. سپس پرچمى وارد مى شود درخشان . به آنان مى گويم
: شما كيستيد؟ مى گويند: ما آيين توحيديم ، ما امت محمديم ، ما باز
مانده اهل حقيم ؛ آنان كه بار امانت كتاب خدا را بر دوش كشيديم ، حلالش
را حلال و حرامش را حرام دانستيم ، دوستدار ذريه پيامبرمان محمد صلى
الله عليه و آله بوديم ، به هر چه خود را يارى مى كرديم آنان را يارى
كرديم ، در ركاب آنان جنگيديم و با مخالفانشان جهاد كرديم . به آنان مى
گويم : مژده باد بر شما! من پيامبر شما محمدم . شما در دنيا همان گونه
بوديد كه توصيف كرديد. آنگاه از حوض خويش به آنان مى نوشانم و سيراب
بيرون مى روند. آگاه باشيد! جبرئيل مرا خبر داده كه امت من ، فرزندم
حسين عليه السلام را رد سرزمين كربلا مى كشند. لعنت خدا تا ابد بر قاتل
او و بر آنكه يارى اش نكند.
گويد: سپس از منبر پايين آمد. هيچ يك از مهاجران و انصار نبودند مگر
آنكه يقين كردند حسين عليه السلام كشته خواهد شد. تا آنكه در زمان عمر
بن خطاب كه كعب الاحبار مسلمان شده و به مدينه آمده بود، مردم از او
دوباره حوادث و فتنه هاى آخر الزمان مى پرسيدند و او هم درباره آنها
سخن مى گفت . افزود: آرى ، بزرگترين فتنه ها، فتنه اى است كه هرگز
فراموش نمى شود، همان فسادى كه خداوند در كتابها بيان فرموده و در
كتاب شما هم ياد كرده و فرموده است ؛ فساد در دريا و خشكى آشكار شده
است .
(69) آغاز اين فساد، كشته شدن هابيل و خاتمه آن كشته
شدن حسين بن على است . سپس كعب گفت : مى پندارم كه كشته شدن حسين را
كوچك مى شماريد.
آيا نمى دانيد كه در هر شب و روز همه درهاى آسمان گشوده مى شود و به
آسمان اجازه گريستن داده مى شود، آسمان هم خون تازه مى گرديد؟ هرگاه
آسمان را ديديد كه سرخى از شرق و غرب آن بالا مى رود، بدانيد كه بر
حسين مى گريد و اين سرخى در آسمان ظاهر مى شود.
به او گفته شد: اى ابواسحاق ! پس چرا آسمان در مرگ پيامبران و فرزندان
پيامبران پيش از اين و در مرگ آنان كه بهتر از حسين بودند چنين نكرد؟
كعب گفت : واى بر شما! شهادت حسين ، امرى بزرگ است ، چرا كه او پسر
دختر برترين پيامبران است و آشكار به او ستم كشته مى شود و به وصيت
پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او عمل نمى شود، در حالى كه حسين
عليه السلام مايه خشنودى دل و پاره تن پيامبر است ، او را در كربلا مى
كشند. سوگند به جان آنكه جان كعب در دست اوست ، فرشتگان آسمان بر او مى
گريند و گريه شان تا ابد پايان نمى گيرد و مدفن او، پس از سه محل مكه ،
مدينه و بيت المقدس ، بهترين سرزمينهاست . هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه
آن را زيان كرده و در كنار آن گريسته است . هر روز گروهى از فرشتگان با
سلام دادن زيارتش مى كنند. شب جمعه يا روز جمعه كه مى شود، هفتاد هزار
فرشته فرود مى آيند و بر او مى گريند. فضايل او و جايگاهى را نزد
فرشتگان دارد ياد مى كنند. در آسمانها او را حسين ذبح شده و در زمين ،
حسين مقتول گويند.
در بحار الانوار است : فرزند درخشان مظلوم ، روزى كه كشته شود، در روز،
آفتاب مى گيرد و در شب ، ماه سه روز ظلمت بر مردم تداوم مى يابد، آسمان
آن گونه كه به شما خبر داده ام خون مى بارد، كوهها درهم مى شكنند،
درياها موج بر مى دارند. اگر بازمانده اى از ذريه محمد صلى الله عليه و
آله و دوستداران محمد صلى الله عليه و آله و دوستداران پدر و مادرش
نبود كه به خونخواهى او بر خيزد، خداوند از آسمان بر آنان آتش مى
باريد.
سپس كعب گفت : شايد از آنچه درباره حسين بن على گفتم تعجب كرده باشيد!
خداوند هيچ چيز از عالم هستى را از اول تا آخر نگذاشته ، مگر آنكه !
حضرت موسى عليه السلام بيان كرده است و هيچ يك از آفريده ها، چه
گذشتگان چه آيندگان . چه زن چه مرد نبود، مگر آنكه بر حضرت آدم عليه
السلام عرضه شده است . اين امت بر آدم عرضه شد. آدم به آنان نگريست و
به اختلاف و نزاعى كه بر سر دنيا دارند. گفت : پروردگارا! اين امت دنيا
را مى خواهند چه كنند؟ آنان كه بهترين و برترين امتهايند! خداوند به او
وحى كرد: اى آدم ! فرمان و تقدير من براى آفريده ها و بندگانم همين است
.
اى آدم ! آنان خلاف كردند، پس دلهايشان ناهمسان شد. بزودى در زمين من
فساد مى كنند، آن گونه كه قابيل ، با كشتن هابيل فساد كرد، و فرزند
حبيب من محمد صلى الله عليه و آله را خواهند كشت .
گفت : براى آدم عليه السلام ، شهادت حسين بن على عليه السلام و هجوم
امت جدش بر او تجسم يافت .
آدم عليه السلام به آنان نگريست كه سيه چهره بودند. گفت : پروردگارا!
آن گونه كه اينان فرزند اين پيامبر بزرگوار را كشتند، بيماريها را بر
آنان بگستران .
هبيره بن يريم گويد: پدرم يريم به من گفت : سلمان فارسى را ديدم و اين
حديث را بر او نقل كردم . سلمان گفت : كعب راست گفته است و من مى
افزايم كه هر چيز از زمين حتى ستاره آسمان و گياهان زمى ! مرگ حسين مى
گريند، از ملكوتيان هر كه باشند، آن روز سجده مى كنند و مى گويند:
پروردگارا! تو داناى حكيمى . سر از سجده بر نمى دارند تا آنگاه كه
فرشته اى
ميان آسمان و زمين ندا مى دهد: اى گروه جانشينان ! سرهايتان را بلند
كنيد، به پروردگار عزت وفا كرديد.
گويد: سپس سلمان رو به مريم كرد و گفت : اى يريم ! اى كاش مى دانستى كه
آن روز، چه تعداد چشم ، با گريه بر حسين عليه السلام اندوهگين مى شوند
و فروغ خود را از دست مى دهند. آنچه كعب گفته راست است . سوگند به آنكه
جان سلمان درست اوست ، اگر من آن روزگار را درك كنم ، در كنار او شمشير
مى زنم تا آنكه اعضايم جدا شود و در مقابل او كشته شوم . هر كه با او
شهيد شود، پاداش هفتاد شهيد از شهداى بدر و احد حنين و خيبر خواهد داشت
.
سپس سلمان گفت : اى يريم ! واى بر تو. مى دانسى حسين كيست ؟ حسين ، به
گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سرور جوانان بهشتى است . خون او
هدر نمى رود تا آنكه در پيشگاه خدا بايستد.
حسين كسى است كه فرشتگان آسمان در شهادت او نالان مى شوند. اى يريم !
مى دانى روزى كه حسين عليه السلام كشته مى شود، چه تعداد فرشتگان فرود
مى آيند و او را به آغوش مى كشند؟ همه فرشتگان مى گويند: خداى ما! سرور
ما! اين فرزند پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله و پسر دختر او و پاره
تن اوست . اى يريم ! اگر روزگار شهادت او را درك كنى و بتوانى با او
شهيد شوى ، اولين شهيدى باش كه در كنارش كشته مى شود. همانا پس از
پيامبران ، در روز قيامت ، هر خونى پس از خون حسين است ، سپس خون
شهدايى كه پيش روى او كشته شدند. اى يريم ! بنگر كه اگر جان به در بردى
و با او كشته نشدى پس قبر او را زيارت كن . قبر او هرگز خالى از
فرشتگان نيست . هر كس كنار قبر او دو ركعت نماز بخواند. تا زنده است
خداوند او را از بغض و دشمنى با آنان نگه مى دارد.
گويد: سلمان در آخر خلافت عمر بن خطاب در مدائن در گذشت . يريم نيز به
آن روزگار نرسيد.
(70)
ابن اعثم كوفى با سند خويش از طريقهاى متعددى از امام صادق عليه السلام
و آن حضرت از پدران خويش همين حديث را با اندكى كم و زياد، نقل كرده
است . گفته است :
اولين خبر در اين مورد از ام الفضل ، همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده
كه گفته است : خوابى ديدم كه بسيار هراسان شدم و ترسيدم . نزد رسول خدا
صلى الله عليه و آله آمد و گفتم : يا رسول الله ! در خواب ديدم كه گويا
پاره اى از پيكر تو جدا شد و آن را در دامن من گذاشتند. پيامبر صلى
الله عليه و آله فرمود: خير ديدى ام الفضل ! اگر خوابت راست باشد،
فاطمه حامله است و بزودى پسرى خواهد زاد كه به تو خواهم سپرد تا او را
شير دهى .
ام الفضل گويد: پس از آن ، فاطمه پسرى زاد كه حسين ناميده شد و پيامبر
او را به من سپرد و من شيرش مى دادم . روزى رسول خدا صلى الله عليه و
آله پيش من آمد. حسين در دامنم بود. او را گرفت ، با او بازى مى كرد و
خوشحال بود. حسين ادرار كرد و از ادرار و به لباس پيامبر چكيد. او را
برگرفتم ، پس گريست . پيامبر فرمود: ام الفضل ! آرامتر. آنچه به لباسم
ريخت نشسته مى شود، پسرم را رنجاندى . وى را در دامان آن حضرت گذاشتم و
در پى آب رفتم تا جامه وى را بشويم . چون آمدم و به حضرت نگريستم ،
چشمانش پر از اشك بود. گفتم : پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله !
وقتى او را به تو دادم خوشحال بودى ، حال كه برگشتم چشمانت پر از اشك
است ، چرا يا رسول الله ؟ فرمود : اى ام الفضل ! جبرئيل نزد من آمد و
به من خبر داد كه امت من اين فرزندم را در كنار رود فرات مى كشند، خاك
سرخى هم برايم آورد.
ابن عباس گويد: ديدم آنگاه كه جبرئيل همراه جمعى از فرشتگان فرود آمد.
همه ، بالهاى خود را گشوده بودند و از اندوه بر حسين مى گريستند. همراه
جبرئيل مشتى از تربت حسين عليه السلام بود كه چون مشك ، عطر مى پراكند،
آن را به فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله داد و گفت : اى حبيبه
خدا! اين تربت فرزندت حسين است . لعنت شدگان او را در سرزمين كربلا
خواهند كشت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: حبيب من !
جبرئيل ! آيا امتى كه فرزند من و فرزند دخترم را بكشند رستگار مى شوند؟
جبرئيل گفت : نه ، بلكه خداوند آنان را دچار اختلاف مى كند و تا آخر
روزگار، دلها و زبانهايشان اختلاف پيدا مى كند.
شرحبيل بن ابى عون گفته است . فرشته اى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و
آله آمد، فرشته درياها بود.
فرشته اى از فرشتگان فردوس به درياى بزرگ فرود آمد و بالهايش را بر آن
گشود و فريادى كشيد و گفت : اى اهل دريا! جامه اندوه بپوشيد، چرا كه
فرزند محمد، سر بريده و كشته خواهد شد. آنگاه نزد پيامبر آمد و گفت :
اى حبيب خدا! روى اين زمين دو گروه از امت تو كشته مى شوند، گروهى
ستمگر و تجاوز كار و بى دين كه فرزندت حسين ، پسر دخترت را در زمين
كربلا مى كشند. اين هم تربت اوست اى محمد! سپس آن فرشته ، مقدارى از
تربت حسين را بر بالهاى خويش گرفت . هيچ فرشته اى در آسمان دنيا نماند
مگر آنكه آن تربت را بوييد و اثر و خبرى از آن بر او ماند.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله آن مشت خاك را كه فرشته آورده بود و
گرفت ، پيوسته آن را مى بوييد و مى گريست و با گريه مى گفت : خدايا
قاتل فرزندم را خجسته مدار. او را به آتش دوزخ افكن . سپس آن مشت خاك
را به او سلمه داد و كشته شدن حسين را در كنار فرات به او خبر داد و
گفت : اى ام سلمه ! اين خاك را نزد خود نگهدار. هرگاه تغيير يافت و به
خون تازه تبديل شد، فرزندم حسين كشته مى شود.
يك سال از ولادت حسين گذشت كه دوازده فرشته نازل شدند. يكى به چهره شير
بود، دومى به صورت گاو، سومى چهره اژدها داشت ، چهارمى به صورت آدميزاد
بود و هشت تاى ديگر به صورتهاى ديگر و سر خر بودند. بالهاى خود را
گسترده بودند و مى گفتند: يا محمد! آنچه از قابيل بر پدرت نازل شد، بر
پسرت حسين پسر فاطمه هم وارد خواهد شد و به هابيل برادر قابيل پاداش
خواهند داد و بر قاتل او همانند گناه قابيل بار خواهد شد.
گويد: در آسمانها فرشته اى نماند، مگر آنكه بر پيامبر فرود آمد و هر يك
او را در سوك حسين تسليت مى گفت و او را به ثواب آنچه عطا خواهد شد خبر
مى داد و تربت آن حضرت را بر وى عرضه مى كرد. پيامبر هم مى فرمود:
خدايا خوار كنندگانش را خوار كن ، قاتلانش را بكش و از آنچه طلب كردند،
برخوردارشان مساز.
مسور بن مخرمه گويد: يكى از فرشتگان جهان بالا كه از آغاز خلقت جهان بر
زمين فرود نيامده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. آن فرشته
از پروردگارش اجازه گرفت و به شوق ديدار پيامبر فرود آمد. چون به زمين
فرود آمد. خداوند به او وحى كرد كه اى فرشته ! به محمد خبر بده كه مردى
از امتش به نام يزيد، فرزند پاك او، پسر بانوى پاكى همانند مريم دختر
عمران را مى كشد.
فرشته گفت : بارالها! از آسمان كه فرود آمدم ، از نرويم بر پيامبرت
محمد شادمان بودم . چگونه اين خبر را به او بدهم ؟ كاش بر او فرود
نيامده بودم . از بالاى سر آن فرشته ندا دادند كه در پى اجراى فرمان
برو.
فرود آمد و بال خود را گشود تا آنكه بيش روى پيامبر ايستاد و گفت :
سلام بر تو اى حبيب خدا! من از پروردگارم اجازه خواستم كه نزد تو فرود
آيم ، اجازه ام داد. كاش پروردگارم مال مرا مى شكست و اين خبر را به تو
نمى دادم ، كه من مامورم . اى پيامبر خدا! بدان كه مردى از امت تو كه
به او يزيد گويند - عذابش افزون باد - فرزند پاك و پسر دختر پاك تو را
مى كشد و پس از فرزندت ، از حكومت بهره نخواهد برد. خدا او را بر
بدترين كارش مواخذه خواهد كرد و از دوزخيان خواهد بود.
|