كرامات الحسينية جلد دوم
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت

على مير خلف زاده

- ۶ -


جوان مسيحى مسلمان شد

حضرت آية اللّه جناب آقاى حاج شيخ محمد رازى كه از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى مى باشند مى فرمودند كه استادمان مرحوم آقاى بافقى به خادمش آقاى حاج عبّاس يزدى دستور داده بود كه شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد كه اگر ارباب حوائج مراجعه كردند به آنها جواب مثبت بدهد و حتى اگر لازم شد در هر موقع شب كه باشد او را بيدار كند تا كسى بدون دريافت جواب از درخانه او برنگردد. آقاى حاج عباس يزدى نقل مى كند:
نيمه شبى در اطاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى بود، خوابيده بودم ، ناگهان صداى پائى در داخل حياط مرا از خواب بيدار كرد من فورا از جا برخاستم . ديدم جوانى وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه ميخواهيد؟ مثل آنكه نميتوانست فورا جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسى به او چه ميگويم زيرا بعدا معلوم شد اواهل بغداد و عرب است ولى مرحوم آقاى بافقى قبل از آنكه او چيزى بگويد از داخل اطاق صدازد كه حاج عباس او يونس ارمنى است و بامن كار دارد او را راهنمائى كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائى كردم او به اطاق آقاى بافقى رفت . مرحوم آقاى بافقى وقتى چشمش ‍ به او افتاد بدون هيچ سؤ الى به او فرمود: احسنت ، مى خواهى مسلمان شوى ، او هم بدون هيچ گفتگوئى به ايشان گفت ، بلى براى تشرف به اسلام آمده ام .
مرحوم آقاى بافقى بدون معطلى بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد، من كه همه جريانات برايم غير عادّى بود از يونس تازه مسلمان سؤ ال كردم كه جريان توچه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس ‍ اسلام مشرف گرديدى و چرا اين موقع شب را براى اين عمل انتخاب نمودى ؟
او گفت : من اهل بغدادم و ماشين بارى دارم و غالبا از شهرى به شهرى بار مى برم يك روز از بغداد به سوى كربلا مى رفتم ، ديدم در كنار جادّه پيرمردى افتاده و ازتشنگى نزديك به هلاكت است ، فورا ماشين را نگه داشتم و مقدارى آب كه در قمقمه داشتم به او دادم ، سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم ، او نمى دانست كه من مسيحى و ارمنى هستم ، وقتى پياده شد گفت : برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو رابدهد.
من از او خدا حافظى كردم و جدا شدم ، پس از چند روز بارى به من دادند كه به تهران بياورم ، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم ، درعالم رؤ يا ديدم در منزلى هستم و شخصى در آن منزل را مى زند، پشت در رفتم و در را باز كردم ديدم شخصى سوار اسب است و مى گويد: من ابوالفضل العباس هستم ، آمده ام حقّى كه به ما پيدا كردى به تو بدهم . گفتم چه حقى ؟
فرمود: حق زحمتى كه براى آن پيرمرد كشيدى سپس اضافه فرمود و گفت : وقتى از خواب بيدار شدى به شهر رى مى روى شخصى تو را بدون آنكه تو سئوال كنى به منزل آقاى شيخ محمد تقى بافقى مى برد و قتى نزد ايشان رفتى به دين مقدّس اسلام مشرف مى گردى .
من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظى كرد و رفت ، من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظيم حركت كردم ، در بين راه آقائى را ديدم كه بامن تشريف مى آورند و بدون آنكه چيزى از ايشان سئوال كنم ، مرا راهنمائى كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم . وقتى ما از مرحوم آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى سئوال كرديم كه شما چگونه او را شناختيد و مى دانستيد كه او آمده است كه مسلمان بشود؟
فرمود: آن كس كه او را به اينجا راهنمائى كرد يعنى حضرت حجة بن الحسن ع به من فرمودند كه او مى آيد و چه نام دارد و چه مى خواهد.(41)
عباس آنكه ذاتش پاكيزه از رذائل
در رفعت و جلالت معروف در قبائل
بوالفضل شد مكنى چون بود بوالفضائل
چون بود نزد اقران ممتاز درشمائل
زان روى شد ملقب بر ماه آل هاشم
گويم چو مهررويش باشد زهى تعلل
گويم چوچرخ قدش باشد زهى تنزل
گويم چو بحر جودش باشد زهى تعطل
گويم فرشته خويش باشد در اين تاءمل
زيرا كه نيست نسبت مخدوم را بخادم
ماهيكه از سه خورشيد نور و ضياء گرفته
آداب جنگوئى از مرتضى گرفته
علم و وقارو تمكين از مجتبى گرفته
هم از حسين مظلوم رسم وفاگرفته
زين هر سه يافت تعليم كوشيد در مراسم
در رتبه قنوت برلامكان علم زد
در منهج اخوت بر فرقدان قدم زد
چون دفتر وفا را دست قضارقم زد
برجمله با وفايان عنوان او قلم زد
مهر و وفا بنامش بود از ازل ملازم

 

هر شب و صبح گريه برحسين ع

حضرت آية اللّه آقا سيد حسن ابطحى فرمود: يكى از دوستان من فرمود من از وليّى از اولياء خدا شنيده بودم كه هركس هر صبح و شام بر مصائب حضرت سيدالشهداء ع گريه كند و اين كار را لااقل يكسال ادامه دهد به محضر مبارك حضرت بقية اللّه روحى فداه مشرف ميگردد من اين كار را براى آنكه به آن حضرت اقتداء كرده باشم ، زيرا معروف است كه خود حضرت در زيارت ناحيه مقدسه فرموده : اى جدّ بزگوار براى تو هر صبح و شام گريه مى كنم .
و به خاطر آنكه ثوابهاى زيادى براى گريه كردن بر حضرت ابى عبداللّه الحسين ع وعده داده شده و بالاخره به خاطر آنكه شايد موّفق به زيارت آن حضرت گردم يك سال ادامه دادم .
در اين مدّت روح انعطاف پذير عجيبى پيداكرده بودم ، رقّت قلب كه از علائم انسانيّت است در من ايجاد شده بود و بالاخره يك روز كه طبق معمول همه روزه ام كتاب مقتل را باز كرده بودم و مشغول مطالعه مصائب آن حضرت بودم و خود را مهيّا براى گريه كردن ميكردم ، ديدم قبل از من صداى گريه از اطرافم آهسته آهسته بلند مى شود، اول گمان كردم كه در آن نزديكى جمعى دور يكديگر جمع شده اند و برچيزى گريه مى كنند، ولى با كمال تعجّب اين چنين نبود، يعنى كسى در آن نزديكى وجود نداشت كه صداى گريه اش تا اين حد سريع به گوش من برسد به هر حال مشغول كار خودم شدم و كم كم اشكى از گوشه هاى چشمم سرازير شد، يادم هست كه آن روز روضه حضرت على اصغر ع را ميخواندم و بر مصائب آن طفل شير خوار گريه مى كردم ، صداى گريه اى كه در اطرافم بود با شدّت گريه من شدّت ميگرفت ، كم كم خودم را مثل آنكه در مجلس ‍ روضه پرجمعيّت و با حالى قرار گرفته باشم حس مى كردم .
حال نمى دانم در و ديوار بامن گريه مى كردند، ياملائكه آسمان در آن خانه جمع شده بودند و زمزمه داشتند، يا آنكه مؤ منين از جنّ بامن هماهنگى مى كردند، هرچه بودمن خوشحال بودم كه امروز تنها نيستم ، مدتى اين وضع به طول انجاميد كم كم صداهاى گريه و شيون تمام شد و سپس مجلس معطّر و منّور به تجليّات حضرت بقيّة اللّه ع گرديد و فيوضات فوق العاده اى نصيبم شد كه از نقلش ‍ معذورم . اينجا من هرچه اصرار كردم كه مختصرى از خصوصيّات آن تشرف را نقل كند، حاضر نشد و من هم كه همين مقدار از قصه را در اينجا نقل كردم براى اين كه به عاشقان حضرت بقية اللّه روحى فداه بگويم گريه بر سيّد الشّهدا ع آن هم صبح و شام فوائد بسيارى دارد و اگر كسى بخواهد به فيض عظمى ملاقات آن حضرت موفق شود مى تواند به اين وسيله متوسل گردد.(42)
بيا اى دوست تا باهم بسوزيم
چو شمع محفل ماتم بسوزيم
من و تو سوگوار يك عزيزيم
بياتا هردو در يك غم بسوزيم
بيا چون شمع و چون پروانه باشيم
به گردهم براى هم بسوزيم
بيا بامحرمان دمساز گرديم
چرا از طعن نامحرم بسوزيم
چو مى خواهى در آن عالم نسوزى
همان بهتردر اين عالم بسوزيم


شفاى ريه

يكى از وعاظ محترم ايران كه من خودم شاهد كسالت سخت ريوى او بودم واطبّاء ايران از معالجه اش ماءيوس شده بودند و پوست بدنش به استخوانهايش چسبيده بود و آخرين خون بدنش از حلقومش بيرون مى آمد و قسمت عمده ريه اش فاسد شده بود و او را مى خواستند براى معالجه بااسرع وقت به بيمارستان شوروى در مسكو ببرند، ناگهان بدون آنكه او را معالجه كنند خود من آقاى سيد حسن ابطحى شاهد بودم كه پس از چند روز شفاى كاملى پيدا كرد. وقتى علّت شفاى او را از او سؤ ال كردم گفت : آخرين شبى كه صبحش بنابود مرا به مسكو ببرند و مى دانستم كه يا در راه و يا در همان مملكت كفر از دنيا ميروم ، منتظر شدم تا برادرم كه پرستارى مرا به عهده داشت از اتاق بيرون برود، وقتى بيرون رفت در همان حال ضعف رو به طرف كربلا كردم و حضرت سيد الشهداء ع را مورد خطاب قرار دادم وگفتم : آقا يادتان هست كه به منزل فلان پيرزن رفتم وروضه خواندم وپول نگرفتم و نيّتم تنها و تنها رضايت خداى تعالى و شما بود؟! و بالاخره چند قلم از اين قبيل اعمالى كه بااخلاص انجام داده بودم متذكر شدم و در مقابل آن اعمال شفايم را از آن حضرت خواستار شدم ناگهان ديدم در اتاق باز شد و حضرت سيدالشهداء و برادرشان حضرت ابوالفضل ع وارد اتاق شدند.
حضرت سيّد الشهداء ع به حضرت ابوالفضل العباس ‍ ع فرمودند برادر بيمار ما را معالجه كن ، ايشان هم دستى به صورت من تا روى سينه ام كشيدند و از جا حركت كردند و رفتند. من بعد از آن احساس سلامتى كردم كه ديگر احتياجى به دكتر و بيمارستان نداشتم و اين چنين كه ملاحظه مى كنيد صحيح و سالم گرديدم .(43)
ياحسين اى كه شد از مهر تو كامل دينم
بسته دام تو هست اين دل مهر آئينم
عَلَم افراختم از فخر بر اين چرخ بلند
تا تو كردى بعلمدارى خود تعيينم
من امان نامه دشمن بغضب رد كردم
تا تو بخشى زوفا دردو جهان تاءمينم
دست در راه تو دادم كه بگيرى دستم
جان بپاى تو فشانم كه اميد است اينم
چشم با تير عدو دوختم از عالم و هست
مايل ديدن تو چشم حقيقت بينم .


سينه زدن امام زمان ع

شايد بعضى از بى خردان متوجّه اهميّت عزادارى براى حضرت سيّد الشهداء ع را نشوند و ندانند كه دهها حديث در اهميّت عزادارى براى حضرت ابى عبداللّه الحسين ع رسيده و حتّى تمام علماء و مراجع تقليد خودشان به آن مبادرت ميكرده اند و يكى از وسائل تشرف به محضر حضرت بقيّة اللّه روحى فداه را گريه بر حضرت سيد الشهداء ع مى دانسته اند در سال هزارو سيصدو سى و سه كه براى تحصيل به نجف اشرف مشرّف بودم با جمعى از علما اعلام پياده به كربلا ميرفتيم در بين راه به محلّى به نام طويرج كه باكربلاى معلاّ بيشتر از چهار فرسخ فاصله نداشت رسيديم يكى از علماء بزرگ به من گفت :
روز عاشورا دسته هاى سينه زن از اينجا به كربلا حركت مى كنند و جمعى از علماء و حتّى بعضى از مراجع به آنها ملحق مى شوند و با آنها سينه ميزنند، سپس آن عالم بزرگ به من مى گفت : روز عاشورائى بود كه من با دسته طويرج بسوى كربلا مى رفتيم ، در ميان سينه زنها يكى از مراجع تقليد فعلى كه آن وقت از علماء بزرگ اهل معنى محسوب مى شد با كمال اخلاص و اشك جارى مشغول سينه زدن بود. من از آن عالم بزرگ سئوال كردم كه شما به چه دليل علمى اين كار را انجام مى دهيد؟
فرمود: مرحوم علاّمه سيد بحر العلوم روز عاشورائى باعدّه اى از طلاب از كربلا به استقبال دسته سينه زنى طويرج مى روند، ناگهان طلاب مى بينند مرحوم سيّد بحرالعلوم با آن عظمت و مقام شامخ علمى عمامه و عبا و قبا و عصا را كنار انداخت و مثل ساير سينه زنها لخت شده و خود را ميان عزاداران و سينه زنان انداخت و بسر و سينه مى زند.
طلاّبى كه با معظم له به استقبال آمده بودند هرچه مى كنند كه مانع ازآن همه احساسات پاك و محبّت بشوند ميّسر نمى گردد بالاخره عدّه اى از طلاّب براى حفظ سيّد بحرالعلوم اطراف ايشان را ميگيرند كه مبادا زيردست و پا بيافتد و ناراحت شود، تا اينكه بعد از اتمام برنامه سينه زنى بعض از خواص از آن عالم بزرگ مى پرسند چگونه شد كه شما بى اختيار وارد دسته سينه زنى شديد و آنگونه مشغول عزادارى گرديديد؟
فرمود: وقتى به دسته سينه زنى رسيدم ديدم حضرت بقية اللّه عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف با سروپاى برهنه ميان سينه زنها به سر و سينه مى زنند و گريه مى كنند من نتوانستم طاقت بياورم لذا از خود بى خود شدم درخدمت حضرتش مشغول سينه زدن گرديدم .(44)
هر كه باعشق تو راهى به محرم دارد
هركجا هست سراپرده ماتم دارد
مكتب سرخ تشيع زمحرم باقى است
جان ما برخى دينى كه محرم دارد
در محرم همه ساعت شب قدرى دگر است
آرى اين ماه شرف بر رمضان دارد
اى كه سرمايه هستى همه از تست حسين
هركسى مهر تو دارد چه دگر كم دارد
در فيض است و گشوده است خدا برمردم
در عزاى تو هر آن خانه كه پرچم دارد
بخدا فلك نجاتى تو و مصباح هدى
اين بيانى است كه پيغمبر اكرم دارد
انبياء را غم عشق تو، رسانده به كمال
شاهدم سوزوگدازى است كه آدم دارد
جان عاشق بتو، پيوسته برد فيض ‍ بهشت
دل فارغ زتو، در سينه جهنم دارد
زان نگينى كه در انگشت سليمان جا داشت
بنده كوى تو بسيار به خاتم دارد
عالم بى توجهيم است از آن مى گويم
سگ كوى تو شرف بر همه عالم دارد


سه حاجت آية اللّه مرعشى ره

سيد جليل القدر و عالم بزرگوار حضرت آية اللّه حاج سيد اسماعيل هاشمى طالخنچه اى اصفهان كه از علماى فعلى اصفهان مى باشند نقل فرمود: از عالم نبيل حضرت آية اللّه العظمى حاج سيد شهاب الدين مرعشى نجفى رضوان اللّه تعالى عليه كه فرموده بودند:
من در دوران جوانى و اوائل طلبگى بسيار كم هوش و كند ذهن بودم و دير درس را ياد مى گرفتم و زود فراموش مى كردم و دوم هم وسواس داشتم پشت سر هركسى نماز نمى خواندم و سوم هم شخصى بود كه هر وقت مرا ميديد كه كم هوش و كندذهن هستم مى گفت تو كه نمى توانى درس بخوانى برو كار كن و با حرفهايش مرا آزار مى داد و گوشه و طعنه زياد مى زد اين سه مسئله عجيب مرا ناراحت مى كرد اين سه چيز باعث رنجش خاطرم بود.
يك روز تصميم گرفتم كه بيايم كربلا و حلّ اين مشكلات را از آقا ابى عبداللّه الحسين ع بخواهم ، آمدم كربلا، و يك راست رفتم خدمت كليددار وقت و آن زمان حرم آقا سيد الشهداء ع ، و گفتم شما پدر و جدم را مى شناسى از علماء بوده اند يك حاجتى از تو دارم و آن اينكه امشب باحضرت خلوت كنم و حوائجم را از آقا حضرت سيّد الشّهداء ابا عبداللّه الحسين ع بگيرم .
كليددار قبول كرد و من شب در حرم رفتم و خدام حرم درهاى حرم و صحن را بستند. وقتى كه به حرم وارد شدم و خود را با حضرت خلوت ديدم با خود فكر كردم كه حضرت به چه كسى بيشتر علاقه دارد د ركتابها ديده بودم كه حضرت سيد الشهداء ع به آقا حضرت على اكبر خيلى علاقمند بوده لهذا آمدم مابين قبر حضرت سيد الشهداء ع و حضرت على اكبر ع نشستم و مشغول توسل و دعا و تضرع و نماز شدم . ناگهان ديدم مرحوم پدرم در حرم نشسته و قرآن ميخواند رفتم خدمت مرحوم ابوى سلام كردم و احوال پرسى نمودم و حاجت خود را بيان كردم مرحوم ابوى فرمود هرچه مى خواهى از آقا بگير و اشاره به قبر حضرت سيد الشهداء ع نمود. نگاه كردم ديدم حضرت سيد الشهداءع روى ضريح مقدس نشسته ، آمدم نزد ضريح و به آقاعرض حاجت نمودم و توسل و گريه زيادى كردم حضرت ميوه اى اسم آن ميوه را مؤ لف فراموش كرده را از بالاى ضريح براى من انداخت من آن را خوردم ، يك وقت ديدم كسى نيست و صبح شده و صداى اذان از گلدسته هاى حرم بلند است درب حرم باز شد مردم جهت نماز جماعت به حرم جمع شدند يكى از علماء امام جماعت ايستاد مردم هم ايستادند و من هم ايستادم و اقتداء نمودم بعد از نماز از حرم بيرون آمدم آن شخص كه هميشه به من زخم زبان مى زد و مى گفت برو كار كن را ديدم تا به من رسيد بعد از سلام و مصافحه گفت ديشب در فكر بودم كه اگر شما درس بخوانى بهتر است بعد آمدم حجره كتاب را برداشتم ديدم هرچه مى خوانم در ذهنم ضبط مى شود متوجه شدم كه آقا حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع تمام حوائجم را عنايت فرموده است .
سر حلقه عشق همه عشاق حسين است
شيرازه مجموعه اخلاق حسين است
آنكس كه وفا كرده به ميثاق حسين است
واضح تر از آن باعث احياى صلوة است
گرروضه رضوان طلبى كوى حسين است
گرنافه مشكبو طلبى بوى حسين است
گر لاله شب بو طلبى روى حسين است
چون ذكر حسين است بهار صلوة است
حسين باب نجات است
حسين مظهر ذات است


توسعه رزق و روزى

عالم جليل و زاهد مسلم حاج آقاى شيخ عبد الجواد حائرى مازندرانى فرمود روزى كسى آمد خدمت خلد مكان شيخ الطايفه زين العابدين مازندرانى قدّس اللّه سره العالى شكايت از تنگى معاش خود كرده شيخ به او فرمود برو حرم حضرت اباعبداللّه ع زيارت عاشورا بخوان رزق و روزى به توخواهد رسيداگرنرسيد بيا نزد من ، من خواهم داد.
آن بنده خدا رفت بعد از زمانى آمد خدمت آقا، آقا فرمود چه كاركردى ؟ گفت در حرم مشغول خواندن زيارت عاشورا بودم كسى آمد و وجهى به من داد و در توسعه قرارگرفتم .(45)
حسين اى همه هستى نثار مقدم تو
بهار دين وسياست بودمحرم تو
كنند منع عزاى تودشمنان چون هست
سلاح خانه براندازكفر ماتم تو
اگر كه تا به قيامت زپا نمى افتد
خدا بدست خود افراشته است پرچم تو
به خلقت توخدا قدرتى دگر كرده است
كه ازتمام عوالم جداست عالم تو
به آسمان الهى كسى تقرب يافت
كه سوخت بيشتر و گريه كرد از غم تو
كرم زپشت دروعذر خواهى ازسائل
نمونه اى بود از رحمت مجسم تو
از آنچه را كه خدايت به حشر مى بخشد
شفاعت است درآن عرصه رتبه كم تو
توكعبه دل و هر ركن تو جدا افتاد
كه شدقوام بناى قيام محكم تو


زيارت عاشورا هر روز

عالم جليل القدر شيخ عبدالهادى حائرى مازندرانى از والد خود مرحوم حاجى ملاّ ابوالحسن نقل كرده كه من حاجى ميرزا على نقى طباطباژى رابعد از رحلتش درخواب ديدم به اوگفتم آروزئى هم در آنجا دارى ؟ گفت : هيچ آروزئى ندارم جز يكى و آن هم اينست كه چرا در دنيا هر روز زيارت عاشوراى ابى عبدلله الحسين الشهيدع را نخواندم ، رسم سيّد اين بود كه در دهه محرم زيارت عاشورا ميخواند نه در تمام سال و لذا افسوس مى خورد كه چرا تمام سال نمى خواندم .(46)
تا درگه تو قبله راز است حسين
ما را به درت روى نياز است حسين
گردد در كعبه باز سالى يك بار
وين كعبه درش هميشه باز است حسين


نافع در قيامت

شيخ محمد حسن انصارى برادر زاده و داماد خاتم الفقهاء شيخ مرتضى انصارى ، چند فرزند داشت ، سومين فرزند ايشان شيخ مرتضى معروف به آقا شيخ بزرگ بود و همچنين از اجله اهل فضل نجف اشرف بود كه در سال هزار و دويست و هشتاد ونه در نجف اشرف تولد يافت و در سال هزار وسيصد و بيست و دو در سن سى وسه سالگى در دزفول به سبب مارگزيدگى از دنيا رحلت نمود.
ايشان عادت داشت به خواندن زيارت عاشورا و هر صبح و عصر مقيد بر آن بود. بعد از وفاتش اورا ديدند از او پرسيدند چه عمل بيشتر براى اينجا نافع است ؟
در جواب سه بار فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا.(47)
آن دل كه ورا غم نپذيرد عجب است
عاشق كه از او جدا بميرد عجب است
ما عبد حسينيم و چنين آقائى
گر دست غلام خود نگيرد عجب است


بهترين اعمال

مرحوم آية اللّه سيد محمد حسين شيرازى نوه مرحوم آية اللّه العظمى ميرزاى شيرازى بزرگ بعد از وارد شدن به ايران و مسدود شدن راه عراق در اثر جنگ جهانى دوم به اينجا آيد براى خانواداش ‍ كه در نجف بودند، فوق العاده ناراحت مى شود مراجعه مى كند به كسى كه ارتباط با ارواح بر قرار مى كرده نه به وسيله هيپنوتيزم .... دو سؤ ال مى كند مطابق باواقع جواب مى آيد، علاقمند مى شود، سؤ ال سوّم مى كند بهترين عمل براى سفر آخرت چيست ؟ بعد ازموعظه ها چنين جواب مى آيد بهترين عمل براى سفر آخرت زيارت عاشورا است ، بدين جهت مرحوم آية اللّه سيد محمد حسين شيرازى تا آخر عمر ملتزم و مداوم به زيارت عاشورا بود.(48)
مائيم مدام ديده گريان حسين
سوزيم بياد لب عطشان حسين
پروا نبود ز نار نيران ما را
داريم چو ما دست به دامان حسين


علاّمه امينى

فرزند برومند آية اللّه امينى رضوان اللّه تعالى عليه آقاى دكتر محمّد هادى امينى مى نويسند:
پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم آية اللّه العظمى علاّمه امينى نجفى پدر بزرگوارم مؤ لف كتاب الغدير... يعنى سال هزار و سيصدو نود و چهار هجرى قمرى شب جمعه اى قبل از اذان فجر، وى را در خواب ديدم ، او را شاداب و خرسند يافتم ... جلو رفته و پس از سلام و دست بوسى عرض كردم : پدرجان در آنجا چه عملى باعث سعادت و نجات شما گرديد؟
فرمود: چه ميگوئى ؟ مجددا عرض كردم : آقا جان در آنجا كه اقامت داريد، كدام عمل موجب نجات شما شد، كتاب الغدير... يا ساير تاءليفات ... يا تاءسيس و بنياد كتابخانه اميرالمؤ منين ع ، پاسخ دادند: نمى دانم چه ميگوئى قدرى واضح تر و روشن تر بگو.
گفتم : آقا جان شما اكنون از ميان ما رفته و رخت بربسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد در آنجا كه هستيد كدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمات و كارهاى بزرگ علمى ودينى ومذهبى ؟ مرحوم علاّمه امينى .... درنگ و تاءملى نمودند سپس ‍ فرمودند: فقط زيارت ابى عبداللّه الحسين ع عرض كردم : شما ميدانيد اكنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه كربلا بسته ، چه كنم ؟ فرمود: در مجالس و محافلى كه جهت عزادارى امام حسين ع برپا مى شود شركت كن ثواب زيارت امام حسين ع را به تو مى دهند.
سپس فرمودند: پسر جان در گذشته بارها تو را يادآور ساختم و اكنون به تو توصيه ميكنم كه زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترك و فراموش مكن ، مرتبا زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان ، اين زيارت داراى آثار و بركات و فوائد بسيارى است كه موجب نجات و سعادتمندى در دنيا و آخرت تو مى باشد... و اميد دعادارم .
فرزند مرحوم آية اللّه امينى مى نويسد: علاّمه امينى با كثرت مشاغل و تاءليف و مطالعه و تنظيم رسيدگى به ساختمان كتابخانه اميرالمؤ منين ع در نجف اشرف مواظبت كامل به خواندن زيارت عاشورا داشته و سفارش به زيارت عاشورا مى نمودند و بدين جهت خودم حدود سى سال است مداوم به زيارت عاشورا مى باشم .(49)
عالم همه قطره اند و دريا است حسين
مردم همه بنده اند و مولا است حسين
ترسم كه شفاعت كند از قاتل خويش
از بس كه كرم دارد و آقا است حسين


مادر قبر كن

حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج آقا حسين نظام الدينى اصفهانى رحمة اللّه عليه نوشته اند: روزى منزل حاج عبدالغفور يكى از حاجى هاى موجه و ملازم آية اللّه حاج سيد محمد تقى فقيه احمد آبادى صاحب كتاب شريف مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم ع بودم ، يكى از رفقاء ايشان به نام حاج سيد يحيى مشهور به پنبه كار مى گفت : برادرم را كه مدتى بود فوت نموده در خواب ديدم با وضع و لباس خوبى كه موجب تعجب شگفت بود، گفتم : داداش ديگر آن دنيا كلاه چه كسى را برداشتى ؟ گفت : من كلاه كسى را بر نداشتم .
گفتم : من تو را مى شناسم اين لباس و اين موقعيت ازآن تو نيست ، گفت : آرى ، ديشب ، شب اول قبرِ مادرِ قبر كن بود، آقا حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع به ديدن آن زن تشريف آوردند و فرمودند: به كسانى كه اطراف آن قبر بودند خلعت ببخشند و من هم از آن عنايات بهره مند شدم بدين جهت از ديشب وضع و حال ما خوب و اين لباس فاخر را پوشيده ام .
از خواب بيدار شدم نزديك اذان صبح بود، كارهاى خود را انجام داده و حركت كردم براى تخت فولاد قبرستان تاريخى و با عظمت اصفهان براى تحقيقات سر قبر برادرم رفتم ، بعضى قرآن خوانها كنار قبر قرآن مى خواندند از قبرهاى تازه پرسش كردم ، قبر مادر قبر كن را معرفى كردند. گفتم : كى دفن شده ؟ گفتند: ديشب شب اول قبر او بوده ، متوجه شدم تاريخ با گفته برادرم در خواب مطابق است .
رفتم نزد آقاى قبر كن در تكيه مرحوم آية اللّه آقا ميرزا ابوالمعالى استاد مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و صاحب كرامات عجيبه كه محازى قبر آن زن بود، احوالپرسى نمودم راز فوت مادرش را سئوال كردم . گفت : ديشب شب اول قبر او بود.
گفتم : ايشان روضه خوانى مى كرد؟ روضه خوان بود؟ كربلا مشرف شده بود؟ گفت : خير، سئوال كرد: اين پرسشها براى چيست ؟ خواب خود را گفتم . گفت : مادرم هر روز زيارت عاشورا مى خواند. حاج عبدالغفور در تكيه آقا ميرزا ابوالمعالى بالا خانه اى داشتند كه هر وقت ايشان با رفقايشان مى رفتند تخت فولاد در اين اطاق منزل مى كردند، روزى به اتفاق ايشان و مرحوم حاج آقا مصطفى فقيه ايمانى و حاج شيخ امير آقا و حاج آقا حسين مهدوى اردكانى ... و جمعى از علماء و بزرگان و امام جماعتهاى اصفهان و رفقاء حاج عبد الغفور به تكيه آميرزا ابوالمعالى رفتيم ، حاج عبدالغفور قبر مادر قبركن را نشان داد و گفت : مادر قبركن قبرش اينجاست كه امام حسين ع به ديدن او تشريف آوردند و خلعت دادند به كسانى كه اطراف قبر او دفن شدند.(50)
اى خرمن فيض و ما سوا خوشه تو
در راه طلب خدا بود توشه تو
در هر طرف از چهار گوشه دل ما
نقشى بود از مزار شش گوشه تو


مداومت زيارت عاشورا

يكى از بزرگان مى فرمود مرحوم آية اللّه حاج آقا حسين خادمى و حاج شيخ عباس قمى و حاج شيخ عبدالجواد مداحيان روضه خوان امام حسين ع را در خواب ديدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور يكديگر جمع بودند. از آية اللّه خادمى احوال پرسى كردم و گفتم : با هم بودن شما يك آية اللّه و آقاى حاج شيخ عباس ‍ قمى يك محدث وحاج شيخ عبدالجواد روضه خوان امام حسين ع ، چه مناسبتى دارد كه با يكديگر يك جا قرار گرفته ايد؟
جواب دادند: ما همگى مداومت به زيارت عاشورا داشتيم و در مقدار خواندن زيارت عاشورا مثل هم بوديم .(51)
دارم اندر سر هواى كربلايت يا حسين
دل شده غرق تمناى وصالت يا حسين
من نه تنها واله و حيران بهامون غمت
عالمى دل گشته دارى مبتلايت يا حسين
نور شمس و زهره و پروين و ماه و مشترى
همچو ذره پيش خورشيد جمالت يا حسين
كى شود پروانه سان گرد مزارت پر زنم
تا كنم اين جان ناقابل فدايت يا حسين
حاتم و صدها سليمان سائل درگاه تو
سلطنت بخشى و دولت بر گدايت يا حسين
سر بدادى در ره دين همچو سربازى زعشق
زنده شد دين از تو و خون لقايت يا حسين


مواظبت بر زيارت عاشورا

حضرت صادق ع به صفوان مى فرمايد: اين زيارت و دعا را بخوان و از آن مواظبت كن بدرستى كه من چند چيز را براى خواننده آن تضمين مى كنم :
1 زيارتش قبول .
2 سعى و كوشش مشكور باشد.
3 حاجات او هرچه باشد از طرف خداوند بزرگ بر آورده شود و نا اميد از درگاه خدا بر نگردد. اى صفوان اين زيارت را به اين ضمان از پدرم يافتم و پدرم از پدرش على بن الحسين ع و او از امام حسين ع و ايشان از برادرش امام حسن ع و ايشان از پدرش اميرالمؤ منين على ع و آن حضرت از رسول خدا ص و آن حضرت از جبرئيل و جبرئيل از خداى متعال ، هركدام اين زيارت را به اين ضمان يعنى ضامن شدن در برآمدن و استجابت حاجات تضمين كرده و از خداوند متعال نقل فرمودند و خداوند عزّوجل قسم خورده به ذات اقدس خود كه هركس زيارت كند حسين ع را به اين زيارت از نزديك يا دور دعا كند به اين دعا، زيارت و دعاى او را قبول مى كنم و خواسته اش هرچه باشد بر آورده سازم ، و عطا كنم .
پس از درگاه من با نااميدى و زيان باز نگردد و او را به برآمدن حاجتش ، و رسيدن به بهشت و آزادى از دوزخ خرسند و خوشحال مى كنم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند بپذيرم .(52) حضرت صادق ع فرمود: اى صفوان هرگاه براى تو بسوى خداى عزّوجل حاجتى روى داد، يعنى اگر از خدا حاجتى خواستى پس بوسيله اين زيارت به سوى آن حضرت توجه كن از هر جا ومكانى كه بوده باشى و بخوان اين دعا را و حاجتت را از پروردگار خود بخواه كه بر آورده باشد و خداوند و عده خود را خلاف نخواهد كرد.
آرى هركس حاجت و مهمّ بزرگى داشته باشد حوائج و خواسته هايش با چهل روز خواندن زيارت عاشورا خواهد گرفت و تجربه گواه عارف و عامى است و حكايات در كتابها زياد نقل شده و خود و دوستان ديده و شنيده ايم ونمونه هايى هم كه در اين كتاب نوشته شده اين تجارب را نشان مى دهد.
عظمت زيارت عاشورا و آثار بركات آن سبب شده كه علماء و بزرگان دين اين زيارت را ورد وذكر دائمى خود قرار داده و در كارها و مشكلات به آن متوسل شوند.
وقايع و رؤ ياهاى صادقه كه حكم مكاشفه حقه را دارند، خصايص ‍ عظيمه و منافع جليله اين زيارت را ثابت كرده آنقدر زياد است كه جمع آورى آنها بطور كامل كارى بسيار مشكل است لكن براى آگاهى دوستان و علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام توصيه مى شود به نمونه هائى از آن به كتاب شريف زيارت عاشورا و آثار شگفت دانشمند معظم عالم بزرگوار سيد جليل القدر جناب حاج آقاى سيد على موحد ابطحى اصفهانى مراجعه فرمائيد.(53)
خوشا به حال كسى درمنا فداى تو گرديد
كه داعى تو شد و ساكن مناى تو گرديد
هرآنكه خواست حيات ابد ز فرد صمد
مقيم و عرصه رضوان كربلاى تو گرديد
بهشت خلق شد از نور طلعت تو حسين جان
كه بارگاه و حرم خانه و سراى تو گرديد
به قدر شاءن تو نازل شده كتاب مبين
ولى كه حامد و مداح تو خداى تو گرديد
لب تو خشك ولى قلب كائنات سوخت
ولى پريش دل بحر لعل زاى تو گرديد
سفينه در همه كائنات ذات حسين است
خداى حىّ مبين ، زوج نوح و ناخداى تو گرديد


ماءمور رفع گرفتارى

يكى از علما و حجج اسلام و از ذريّه رسول اللّه ص در ياد داشتهاى خود چنين فرموده بود: شبى از طريقى به من الهام شد كه مبلغ چهل و پنج هزار تومان ببر درب مغازه يكى از بندگان خدا كه مرد محترمى از اهل اصفهان است و نخواسته اسمش گفته شود صبح متحيّر بودم چه كنم ، آيا آنچه فهميدم صحيح است يانه و نمى دانستم چقدر پول دارم ؟ وقتى مراجعه كردم ديدم موجودى من چهل و پنج هزار تومان است ، اوّل وقت رفتم درب مغازه آن آقا كه از محترمين شهر بود، ديدم دو نفر درب مغازه او ايستاده اند، به آن آقا گفتم : من با شما كارى دارم ، مى خواهم با هم برويم جائى و برگرديم ، گفت بسيار خوب ، من ايشان را بردم مسجد النبى واقع در خيابان جى ، آنجا عمله و بنا كار مى كردند، لب ايوان طرف قبله نشستيم من به ايشان گفتم : من ماءمور هستم گرفتارى شما را اصلاح كنم ، مشكلى دارى بگو، هرچه اصرار كردم نگفت ، بالاخره آن مبلغ را به ايشان دادم ولى نگفتم چقدر است ، ايشان بى اختيار به گريه افتاد و گفت : من چهل و پنج هزار تومان قرض داشتم ، چهل زيارت عاشورا نذر كردم بخوانم و امروز بعد از اذان آخر آن را خواندم و از آقا ابى عبداللّه الحسين ع خواستم رفع گرفتاريم شود كه بحمداللّه گره باز گرديد.(54)
تا غم عشق تو در دل اى مه تابان گرفتم
عشرت عالم بدادم محنت دوران گرفتم
خلق را چون من بديدم مست و مفتون جمالت
من هم از اين باده خوردم خوى آن مستان گرفتم
ديدمى پروانه را سوزان بدور شمع گردان
گرد شمع روى تو گشتم دلى سوزان گرفتم
راستى تا با تو گشتم آشنا اى مهر رخشان
رنگ زرد من ز هجران تو در دوران گرفتم
باز با اين حال خود خندان و خوشحالم در عالم
راحتى را گرچه دادم عشق تو ارزان گرفتم


حضرت زهراس در روضه ها

حاج خانم علويه اى كه براى زيارت حضرت زينب سلام اللّه عليها و حضرت رقيه عليهاالسلام به شام مشرّف شده بود مى گفت : محل راءس الشهداء عليهم السلام براى من حالت خاص روحى داشت ، هميشه آنجا مى رفتم و زيارت مى خواندم و با حال خوشى گريه مى كردم ، روزى در موقع زيارت حال خاصّى پيدا كردم ودريچه اى از عالم ديگر براى من گشوده شد، در آن حال كه بيدار بودم مثل خواب ديدن اين منظره و واقعه را ديدم ، عدّه اى زن بودند كه مادرم نيز در ميان آنها بود و از من تشكر مى كرد كه براى من زيارت و دعا مى خوانى ، در اين اثناء زن چهار شانه ، بلند قامتى تشريف آوردند، زنها خدمت ايشان حاجت خود را عرض مى كردند و من هم حاجت خود را عرض كردم ، و سپس گفتم : ما مجلس روضه خوانى داريم و در آن زيارت عاشورا مى خوانيم ، چرا شما شركت نمى كنيد؟
فرمودند: من مى آيم و شركت هم مى كنم به آن نشانى و دليل كه پسر خاله شما با عيالش يك جعبه شيرينى آوردند در مجلس شما و براى رفع مشكل منزل شان نذر كردند در مجلس زيارت عاشوراى شما شركت كنند، مشكل آنها به واسطه خواندن زيارت عاشورا رفع شد و منزل جديد را ساختند و در آن نشستند، امّا بعد ديگر در جلسه زيارت عاشورا شركت نكردند...
حضرت حاج آقاى ابطحى فرمودند: من صاحب نذر را مى شناختم ، جريان را به او گفتم ، رنگش تغيير كرد و به گريه افتاده همسرش را صدا كرد و گفت : بشنو از كجا خبر مى دهند و با تاءسف و حزن گفت مطلب دقيق همين است كه گفتيد، چه كنم مشكلات زندگى نگذاشته به نذر خود وفا كنم .(55)
سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو
در ره دين خدا بوده قيام من و تو
تو و من مظهرى از عشق و وفائيم حسين
سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو
يار مظلوم شدن دشمن ظالم گشتن
بوده خود شيوه آباء كرام من و تو
خيمه سلطنت عشق به دلها زده ايم
گرچه از آتش كين سوخت خيام من و تو


زيارت عاشورا در آفتاب

يكى از فاميلهاى نزديك آقا سيّد زين العابدين ابرقوئى سخت دچار دل درد مى شود تا حدّى كه خون از گلوى او بيرون مى آيد، دكترها ماءيوس شده و دستور حركت به تهران و عمل جراحى را دادند، خبر را به آقا سيّد زين العابدين رساندند و درخواست دعا و توسل نمودند، ايشان به فرزندان خود دستور دادند وضوء بگيرند و در ميان آفتاب مشغول زيارت عاشورا بشوند، و شفاى او را بخواهند و خود ايشان هم مشغول مى شوند، پس از ساعتى ناگهان از اطاق خود بيرون آمده و گفتند شفا حاصل شد، برخيز و مژده دهيد به مادرتان كه خداوند برادرت را شفا داد.(56) يكى از علماء اصفهان كه از ملازمين ايشان بودند گفتند آقاى سيّد زين العابدين ختم زيارت عاشورا برداشته بودند براى كمالات نفسانى و رسيدن به درجه يقين ، بدين جهت آن حالات براى ايشان پيدا شده بود. شرح حال سيد زين العابدين ابر قوئى طباطبائى مؤ لف كتاب ولاية المتقين .(57)
جلوه حق روى دلرباى حسين است
اشك جنان خاك كربلاى حسين است
قبله جان است بزم معرفت او
عارف روشن روان خداى حسين است
معنى سعى وصفا طواف حريمش
كعبه دل كوى با صفاى حسين است
عشق خدا جارى است در همه ذرات
عشق و حقيقت شعار و راءى حسين است
معنى ديدار حق تجلى آن شاه
در همه جا جلوه گر بقاى حسين است
عرش چه باشد مقام قدس و محبت
جان كه مقدس شد آشناى حسين است