يك روز با حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج آقا محسن كافى آقازاده مرحوم شهيد حاج
شيخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى عليه به زيارت مرحوم آية اللّه حاج آقا احمد امامى
رضوان اللّه تعالى عليه به كتابخانه شان رفتيم ، حضرت آية اللّه خاطره اى براى ما
نقل فرمودند: كه يك روز با دوستان به ديدار و منبر مرحوم كافى مى آمديم يكى از رفقا
گفت حاج آقا، آقاى كافى كه مجتهد نيست چطور شده همه مردم او را دوست دارند و اين
همه سيل جمعيت پاى منبر او مى آيد و از يك عالم معروف تر است در حالى كه نه آية
اللّه العظمى است نه چيزى ؟ گفتم الا ن به زيارتشان مى رويم و از او مى پرسيم ،
آمديم پاى منبر مرحوم كافى بعد از منبر اطاقى بود كه ايشان آنجا مى نشستند و علما
به زيارتشان مى آمدند بعد از احوال پرسى گفتم حاج آقاى كافى مردم مى گويند شما كه
مجتهد و عالم نيستيد چرا اينقدر معروف هستيد؟ مرحوم كافى فرمود: آرى ، همين طور است
، روزى مرا رژيم شاه معلون به كرمانشاه تبعيد كرد، يكشب مرا در يك خرابه اى گذاشتند
از وحشت قلبم درد گرفت بعد از چند روز به تهران آمدم آقاى فلسفى را ديدم احوال بنده
را پرسيدند گفتم قلبم درد مى كند گفت اگر مى خواهى شناسنامه ات را بده بدهم رفقا
برايت يك ويزا بگيرند برو خارج عمل كن قلبت خوب شود. گفتم اين كه مى خواهى ويزاى
خارج بگيرى و مرا بفرستى زير دست يك مشت دكترهاى بى دين و يهودى و كافر و بعد هم
معلوم نيست خوب شوم يانه . بيا و يك ويزا بگير برويم كربلا پيش طبيب اصلى و ارباب
كل آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع شِفايم را
از آقا و ولى نعمتم بگيرم .
ويزا گرفته شد و آمدم كربلا، آمدم پيش كليددار در حرم آقا حسين
ع گفتم آقاجان حرم را در چه روزى مى شوئيد گفت در فلان شب گفتم آقا جان
عطرى گلابى نياز هست كه با خود بياورم گفت نه نياز نيست من رفتم و آن شب آمدم وارد
حرم شدم و همانطورى كه داشتم حرم را مى شستم منقلب شدم و فهميدم آقا مى خواهد به
بنده عنايتى كند لطفى كند فهميدم يك چيزهائى مى خواهند به من بدهند پريدم ضريح را
گرفتم و دادند آنچه كه مى خواستند بدهند از آن شب به بعد معروف شدم . آى حسين ، آى
حسين ، آى حسين جان .
مهرتو را به عالم امكان نمى دهم
|
اين گنج پربهاست من ارزان نمى دهم
|
گرانتخاب جنّت و كويت بمن دهند
|
كوى تو را به جنّت رضوان نمى دهم
|
نام تو را بنزد اجانب نمى برم
|
اين اسم اعظم است به ديوان نمى دهم
|
جان مى دهم بشوق وصال تو يا حسين
|
تا بر سرم قدم ننهى جان نمى دهم
|
اى خاك كربلاى تو مهر نماز من
|
آن مهر را در ملك سليمان نمى دهم
|
ما را غلامى تو بود تاج افتخار
|
اين تاج رابه افسر شاهان نمى دهم
|
دل جايگاه عشق تو باشد نه غير تو
|
اين خانه خداست به شيطان نمى دهم
|
گرجرعه اى ز آب فراتم شود نصيب
|
آن جرعه را به چشمه حيوان نمى دهم |
در تهران كمتر كسى است كه نام مسجد مجد را نشنيده باشد مسجد نامبرده امام جماعتى
داشت بنام حاج شيخ محمّد تقى آملى كه مجتهد جامع الشرائط بود، ياد دارم كه شيخ ما
آية اللّه خوشوقت مى فرمود ايشان شايستگى مرجعيّت داشت ولى به عنوان آنكه در اين
رابطه مطرح نباشد فقط به امامت مسجد مجد و تدريس مى پرداخت و بس و در بعضى از
كتابهائيكه حالات علماء بزرگ و عرفا را نوشته اند، آمده كه مرحوم آية اللّه شيخ
محمد تقى آملى از جمله كسانى است كه به تشرّف خدمت حضرت ولىّ عصر عجل اللّه تعالى
فرجه الشريف مفتخر گرديده است در مجلّه حوزه پنجاه و يك آمده كه مرحوم آية اللّه
آملى مى فرمود: حدود چهل سال از سنّ من ميگذشت ، روزى به قم مشرّف شدم ، روز عاشورا
در صحن حضرت معصومه عليهاالسلام عزادارى مفصّلى بود،
روضه مى خواندند و منهم خيلى متاءثرّ شدم و زياد گريه كردم ، سپس به قبرستان شيخان
رفتم و زيارت اهل قبور مى خواندم . السلام على اهل لااله
الاّاللّه .
در اين هنگام ديدم تمام ارواح روى قبرهايشان نشسته اند و همگى مى گفتند عليكم
السلام آنگاه زمزمه هائى شنيدم مثل آنكه درباره امام حسين ع
و عاشورا بود اى حسين اى حسين اى حسين جان به اين معنى كه آنها هم عزادارى مى
نمودند.(60)
اى قبله راز يا ابا عبداللّه
|
وى روح نماز يا اباعبداللّه
|
خود را زخداوندى و كوى توبود
|
خلوتگه راز يا اباعبداللّه
|
راه تو بحق بود و نبردى ز آن رو
|
فرمان ز مجاز يا اباعبداللّه
|
سوزد دل ما كه از عطش بود دلت
|
در سوز و گداز يا اباعبداللّه
|
هركس بوسيله اى نموده راهى
|
در كوى توباز يا اباعبداللّه
|
ده خود تو جواز يا اباعبداللّه |
مرحوم مرتاضى لنگرودى فرزند سلطان الواعظين لنگرودى ميگفت : در عالم خواب ديوار
باغى را ديدم آن قدر رفتم تا به در ورودى باغ رسيدم چون در باز بود وارد شدم ،
آنچنان باغ پرگل و گياهى ديدم كه تابحال نديده بودم . در وسط باغ قصرى ديدم كه تاج
الواعظين لنگرودى در ايوان يكى از غرفه هابود.
گفتم : آقاى تاج اين باغ و كاخ از كيست ؟ گفت : از من ، گفتم خانه ات را ديده بودم
اين چنين نبود، گفت : اين باغ و كاخ را مولايم حضرت سيّد الشّهداء امام حسين
ع به من عنايت فرموده است ، خوشا به حال نوكران امام حسين
ع .
(61)
شناخت هر كه تو را جز خدا بجويد نه
|
بغير راه توراهى دگر بپويد نه
|
اسير عشق توآزاديش در اين بند است
|
شكسته از غم تو موميا بجويد نه
|
نسيم مهر تو در بوستان اگر ندمد
|
گل از گياه و گياه از زمين برويد نه
|
اگر كه عطر تو را از بهشت برگيرند
|
دگر محب تو يك گل از آن ببويد نه
|
بغيربارش اشك غمت دگر چيزى
|
سياه نامه ما را توان بشويد نه
|
بخويش گفت مويد چه مى كنى كه حسين ع
|
اگر بگاه شفاعت بمن بگويد نه .
|
مرحوم حجة الاسلام حاج سيّد رضا سعادت از علماء بزرگ مازندران بود و در سنارى مسكن
داشت و چون از بيان وافى هم بهره مند بود علاوه بر امامت منبر هم ميرفت ، حقير چند
سالى متواليا در آن شهرستان سابقه منبر داشته ام مؤ لف كتاب
دين ما علماى ما
روى همين اصل با نامبرده از نزديك آشنا بودم و از منبر شيرين و پرمحتوايش نيز
استفاده بردم كه يكى از سخنرانيهاى آقاى سعادت در جلد سوّم گفتار وعاظ به چاپ رسيده
روزى در منزل ايشان باجمعى از وعاّظ نشسته بوديم ، معظّم له ميفرمودند هر واعظ و
مدّاح و روضه خوانى سهميّه از طرف مولاى خود حضرت سيد الشهداء
ع دارد هرچه حواله شد همان خواهد رسيد و بهتر آن است كه منبرى ها در رابطه
با پول حرفى نزنند و دعوت كننده را آزاد بگذارند، آنگاه جريانى از مرحوم تاج
نيشابورى نقل كرد.
آقاى تاج نيشابورى از منبرى هاى مشهور ايران بود و آنچنان از شهرت بهره مند بود كه
هر سال محرّم و صفر با دعوت مردم تهران به تهران مى آمد و مجالس مهمّى را اداره مى
كرد و اشكها از چشمها سرازير مى شد سالى طبق معمول با دعوت قبلى بايد از خراسان به
تهران بيايد شب قبل از حركت در عالم خواب ديد حضرت سيد الشهداء سلام اللّه عليه
درجائى نشسته و بزرگان در خدمت حضرتند، در اين حال شخصى آمد و دفترى آورد كه در آن
دفتر نام وّعاظ و مداحان و ذاكرين ثبت بود، دفتر دار از حضرت خواست كه سهميّه منبرى
ها را مقرّر فرموده تا در دفتر نوشته شود.
حضرت فرمود نام يكايك منبرها را بخوان ، وقتى كه نام يكى از منبرها گفته مى شد حضرت
مقداريكه بايد در طول محرّم و صفر بگيرد بيان ميكرد و او هم مينوشت ، تا آنكه بنام
نيشابورى رسيد، حضرت فرمود: بنويس دوقران .
شايان ذكر است كه قران واحد پول آن روز بود، كه هر واعظى در مقابل هر منبر چند قران
ميگرفت و تاج نيشابورى بايد بيش از همه بگيرد و در طول محرّم و صفر ده هاتومان بايد
در آمد داشته باشد. ولى حواله مولا دوقران است . پس از آنكه از خواب بيدار شد هيچ
نتوانست چنين خوابى را رؤ ياى صادقه بحساب آورد لذا بخودش وعده هاى زيادى مى داد،
تا آنكه باوسيله نقليّه آن روز به تهران حركت كرد ولى در بين راه نزديك تهران بيمار
شد و به محض ورود به تهران بسترى شد، او همچنان بيمار بود تا روز آخرماه صفر قدرى
در خودش احساس بهبوى كرد، عصابدست گرفت تا در كوچه قدرى قدم بزند، وقتيكه قدم مى زد
زنيكه كار گريك خانه اى بود جلو آمد و گفت : خانم من در منزل سفره حضرت ابوالفضل
ع دارد به من گفت يك روضه خوان تهيه كنم اگر ممكن است شما قبول فرمائيد،
آقاى تاج بهمان منزل رفت و بعد از منبر دو قران به ايشان دادند و اين تعبير خوابش
بود كه باور نمى كرد.(62)
عرض حاجت زچه بر مردم سفاك بريم
|
گوهر پاك چرا در بر ناپاك بريم
|
نيست جز خدمت برمردم و طاعت بخدا
|
بهره عمر كه از اين كره خاك بريم
|
ما جگر سوخته عشق حسينيم مدام
|
نام آن تشنه جگر با دل صدچاك بريم
|
گر سرما برود در ره آن خون خدا
|
ياد او كى بخدا زين دل غمناك بريم
|
جان ما چون كه برآيد زبدن همره خويش
|
پرچم نوكريش جانب افلاك بريم |
حضرت زهرا عليهاالسلام در مجالس
|
آقاى دانشمند محترم حاج شيخ محمد مهدى تاج لنگرودى فرمود: يكى از دوستانم حجة
الاسلام آقاى امامى ثيلى براى حقير نقل كرد كه در مسجد
صاحب الزمان واقع در خيان هلال احمر چهار راه عباسى پاى منبر آقاى حاج ميرزاعلى
آقاى محدث زاده بودم ، كه بالاى منبر فرمود: يكى از وعّاظ مشهور تهران عصر روز آخر
ذى الحجّة از منزل بيرون آمد كه شب اول محرّم به منبرهاى دهه عاشورا كه وعده داده
برسد، در وسطهاى كوچه پيرزنى آمد و گفت : آقا من از امشب تا ده شب در منزل خودم
روضه دارم لطفا تمام شبها را تشريف بياوريد و براى ما روضه بخوانيد.
واعظ گفت من وقت ندارم پيرزن گفت هر وقت شب به منزل برگشتيد تشريف بياوريد اگرچه به
اندازه چند دقيقه باشد، واعظ باكمال خونسردى و بى ميلى جواب مثبت داد كه مى آيم ،
شب اول محرّم كه دير وقت از روضه برگشته بود بهمان منزل رفت پرچم سياه كوچكى ديد كه
بالاى در آويزان است و روى پرچم سلام بر حسين شهيد نوشته ، چون در باز بود با گفتن
يك يااللّه وارد شده ، بدرون اطاقى وى را راهنمائى كردند، وقتى وارد شد ديد سه يا
چهار نفر زن با چادر مشكى نشسته اند و چون صندلى نداشت خشت و آجر را بروى هم گذاشته
اند تا بعنوان منبر از آن استفاده شود.
آقاى واعظ روى منبر نشست و بعد از خطبه چند جمله از فضائل حضرت سيد الشهداءع
گفت و روضه خواند و زنهاى حاضر در مجلس گريه كردند و با جمله صلى اللّه عليك يا
اباعبداللّه و دعا كردن به مجلس خاتمه داد و اين كار تا چند شب ادامه داشت ولى شب
پنجم يا ششم از مجالس مهم شهر برگشت و با خود گفت خوب است امشب منزل پير زن را
ناديده انگاشته و نروم ، او به منزل خود رفت و شام خورد و بدرون بستر رفت كه بخوابد
به محض آنكه خوابيد حضرت بى بى عالم صدّيقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه عليها را
در خواب ديد، خدمت حضرتش عرض ادب كرد ولى بى بى نسبت به واعظ بى اعتنا بود، واعظ
لرزيد و گفت : مگر از من خطائى سرزده كه اينگونه به من بى مهريد؟ حضرت فرمود: چرا
آن پيرزن را منتظر نگهداشتى و نرفتى ؟!
واعظ از خواب برخاست و تند تند لباس پوشيد و رفت ، ديد پيرزن دم در ايستاده و نگاه
به راه مى كند به محض آنكه آقا را ديد گفت چرا اينقدر ديركردى ، واعظ كه قلبش مى
طپيد و از چشمانش اشك مى باريد چيزى نگفت و بدرون منزل رفت و از هر شب بهتر روضه
خواند و برگشت ، فهميد هرجا روضه امام حسين ع
هست آنجا صاحب عزا بى بى عالم حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها هم هست .(63)
گو چه شد ماه يثرب و بطحا؟
|