در كتاب دارالسلام مرحوم عراقى و كلمه طيبه مرحوم نورى و داستانهاى شگفت و كتابهاى
ديگر كه مطالعه كرده ام همه از عالم جليل وكامل نبيل صاحب كرامات باهره و مقامات
ظاهره آخوند ملازين العابدين سلماسى اعلى اللّه مقامه نقل كرده اند و مكررا از
موثقين نقل شده و آثار حزن از حيوانات در عاشوراى آقا ابا عبداللّه الحسين
ع بارها به چشم مشاهده شده چنانچه در جلد يك همين كتاب نوشته شده ، خلاصه
اين عالم بزرگوار كه اهل مكاشفه مى باشد و بارها خدمت امام زمان عجل اللّه تعالى
فرجه الشريف رسيده فرموده وقتى كه از سفر زيارت حضرت رضا ع
بر مى گشتم عبور و گذر ما به كوه الوند افتاد كه در نزديكى
همدان واقع شده است جهت استراحت در آنجا فرود آمديم ، موسم بهار هم بود،
همراهان و رفقا و دوستان مشغول خيمه زدن شدند، من هم نظر به دامنه كوه مى كردم و
منظره دل فريب آنجا را مشاهده مى كردم كه ناگهان چشمم به يك چيز سفيدى افتاد چون
تاءمل كردم پير مردى محاسن سفيد را ديدم كه عمامه كوچكى بر سر داشت و بر سكوئى
نشسته كه قريب به چهار صد زرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگ چيده كه به جز
سر چيزى از او نمايان نبود، نزديك رفته و سلام كردم ، مهربانى نمود پس با من انس
گرفت و كم كم با او هم صحبت شدم فهميدم كه به خاطر گناه و معصيت از شهر به ديار و
اهل و عيال وخويشان و مردم دور شده و براى عبادت بيشتر به كوه و دشت آمده و هيجده
سال است كه در اينجا سكونت دارد و رساله هاى عمليه علما را هم با خود داشت و از
جمله تعريفهاى عجيبيه اى كه برايم نقل كرد اين بود.
گفت : اولين روزى كه من به اينجا آمدم ماه رجب بود و من هم اينجا را خلوت ديدم گفتم
براى عبادت عاليست و شروع به تهذيب نفس كردم ، پنج ماه واندى گذشت ، شبى مشغول
نماز مغرب بودم كه ناگهان صدا و ولوله عظيم و عجيبى شنيدم ، از ترس نمازم را سريع
خواندم ، يك نگاهى به اين دشت و بيابان كردم ، ديدم بيابان پر از حيوانات عجيب و
غريب است و تا مرا ديدند به طرف من آمدند اضطراب و خوف و ترسم زياد شد و از آن
اجتماع تعجب كردم ، چون ديدم در آنها حيوانات مختلفه و متضاده اند مثل شير و آهو و
گاو كوهى و پلنگ و گرگ باهم مختلطند و به صداهاى غريبى صيحه مى زنند پس در اين محل
دور من جمع شدند و سرهاى خود را به سوى من بلند نموده و فرياد مى زنند، با خود گفتم
دور هم جمع شدن اين وحوش و درندگان كه با هم دشمنند براى دريدن من نيست زيرا اگر
براى من بود همديگر را مى دريدند، پس بايد براى امر بزرگى باشد بايد يك حادثه عجيبى
در دنيا رخ داده باشد. خوب كه فكر كردم فهميدم امشب شب عاشوراى آقا ابا عبداللّه
الحسين ع مى باشد و اين فريادها و سرو صداها و فغان و
اجتماع ونوحه گرى و گريه و ناله براى مصيبت حضرت سيد الشهداءع
است ، وقتى مطمئن شدم عمامه را از سر برداشتم و بر سر خودم زدم و خود را از اين
مكان انداختم و مى گفتم : حسين ، حسين ، شهيد كربلا حسين و امثال اين كلمات ، پس
حيوانات در وسط خود جائى برايم خالى كردند و دورم حلقه زدند. بعضى از حيوانات سر به
زمين مى زدند و بعضى خود را در خاك مى انداختند و همين طور تا طلوع فجر عزادارى مى
كرديم پس آنها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب يك يك حيوانات رفتند
و متفرق شدند و از آن سال تا به حال كه مدت هيجده سال است اين عادت ايشانست و هر
وقت من فراموش مى كنم يا بر من مشتبه مى شود آنها با جمع شدنشان به من توجه مى
دهند.
پرسيدم از هلال چرا قامتت خم است
|
آهى كشيد و گفت كه ماه محرم است
|
گفتم كه چيست ماه محرم بناله گفت
|
ماهى كه خلق جمله افلاك در غم است
|
گفتم براى كه بفغان داد اين جواب
|
ماه عزاى اشرف اولاد آدم است
|
اينماه گشته كُشته به صحراى كربلا
|
سبط رسول تشنه لب اين غم مگر كمست
|
آيد بسوى خلق ز يزدان همى پيام
|
نيلى ببركنيد كه ماه محرم است
|
در خلد حوريان همه سيلى بروزنند
|
در عرش قدسيان همه چشمان پر از نم است
|
زهرا سياه بر سر وحيدر زند بسر
|
در اين عزا رسول خدا قامتش خم است
|
در كربلا به چشم بصيرت نظر نما
|
بنگر هنوز زينب و كلثوم در غم است
|
گويد سكينه گشته يتيمى نصيب ما
|
در روزگار درد يتيمى مگر كم است
(26) |
حضرت آية اللّه شهيد بزرگوار محراب سيد عبد الحسين دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه
فرمود: پيش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام شيخ حسن كه چند سال آخر عمرش به
شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش يكى از خوبان او را در خواب مى بيند كه برهنه است
و چهره اش سياه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آويزانش بالا مى رود بطورى وحشتناك
بود كه آن شخص فرار مى كند پس از گذشتن ساعاتى وطى عوالمى باز او را مى بيند و لكن
در فضاى فرح بخش در حالى كه آن شيخ چهره سفيد و بالباس است روى منبر نشسته و خوشحال
است نزديكش مى رود و مى پرسد: شما شيخ حسن هستيد مى گويد بلى . مى پرسد شما همان
هستيد كه در آن حالت عذاب و شكنجه بوديد. مى گويد بله آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را
مى پرسد، ايشان پاسخ مى دهد آن حالت اولى در برابر ساعاتيست كه در دنيا به كار حرام
سرگرم بودم و اين حالت خوب در برابر ساعاتيست كه از روى اخلاص از آقا سيد الشهداء
ابا عبداللّه الحسين ع ياد مى نمودم و مردم را مى
گرياندم و تا اينجا هستم در كمال خوشى و راحتى مى باشم و چون آنجا مى روم همانست كه
ديدى . به او گفت : حال كه چنين است از منبر پائين نيا و آنجا نرو گفت : نمى توانم
و مرا مى برند.
زنده شد هركه سر براهش داد
|
بدون گذرنامه به كربلا رفت
|
حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه مى فرمايد: مكرر شنيده بودم كه
يكى از اخيار زمان بنام حاج محمد على فشندى تهرانى توفيق تشريف به خدمت حضرت بقية
اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نصيبش شده بود و اينجانب دوست داشتم او را ببينم
و از خودش ماجرا را بشنوم ، در ماه ربيع الثانى نود و پنج در تهران حضرت سيد
العلماء العاملين حاج آقا فيض شيرازى رضوان اللّه تعالى عليه
را به اتفاق جناب حاج محمد على فشندى تهرانى ملاقات نمودم آثار خير و صلاح و صدق و
دوستى اهل بيت عليهم السلام از او آشكار بود. از آقاى
حاج آقا معين خواهش كردم آنچه حاجى مزبور مى گويند ايشان مرقوم فرمائيد، اينك براى
بهره مندى خوانندگان اين كتاب عين مرقومه ايشان ثبت مى شود، بسم اللّه الرحمن
الرحيم قريب سى سال قبل براى زيارت اربعين عازم كربلا شديم موقعى بود كه براى هر
نفر جهت گذرنامه ، خانواده گفت من هم مى آيم ناراحت شدم كه چرا قبلا نگفته بود،
خلاصه بدون گذرنامه حركت كرديم و جمعيت ما پانزده نفر بود چهار مرد و يازده زن و يك
علويه صدو پنج ساله بود خيلى به زحمت او را حركت داديم و با سهولت و نداشتن گذرنامه
خانواده را از دور مرز ايران و عراق گذرانديم و به كربلا مشرف شديم قبل از اربعين و
بعد از اربعين نجف اشرف مشرف شديم . همه اش به بركت توسل به ابى عبداللّه الحسين
ع بود كه بدون گذرنامه رفتيم و برگشتيم .
سر خلقه عشق همه عشاق حسين است
|
شيرازه مجموعه اخلاق حسين است
|
آنكس كه وفا كرده به ميثاق حسين است
|
واضح تر از آن باعث احياى صلوه است
|
گرروضه رضوان طلبى كوى حسين است
|
گرنافه مشكبو طلبى بوى حسين است
|
گرلاله شب بوطلبى روى حسين است
|
چون ذكر حسين است بهار صلوة است
|
امام زمان ع در حسينيّه ها
|
حضرت آية اللّه سيد حسن ابطحى كه خدا انشاء اللّه اين وجود پاك را حفظ فرمايد در
كتاب ملاقات با امام زمان فرموده يكى از تجار اصفهان كه مورد وثوق من و جمعى از
علماء بود نقل مى كرد: من در منزل ، اطاقى بزرگ را به عنوان حسينيّه اختصاص داده ام
و اكثرا در آنجا روضه خوانى و ذكر مصائب آقا سيّد الشّهداء ابا عبداللّه الحسين
ع را برقرار مى كنيم .
شبى در خواب ديدم كه من از منزل خارج شده ام و به طرف بازار مى روم ولى جمعى از
علماء اصفهان به طرف منزل ما مى آيند. وقتى به من رسيدند گفتند: فلانى كجا مى روى ؟
مگر نمى دانى منزلت روضه است . گفتم : نه منزل ما روضه نيست . گفتند چرا منزلت روضه
است و ما هم به آنجا مى رويم و حضرت بقيّة اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشريف هم
آنجا تشريف دارند، من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم آنها به من گفتند: با
ادب وارد منزل شو، من مؤ دّبانه وارد شدم ، ديدم جمعى از علماء در حسينيه نشسته و
در صدر مجلس هم حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نشسته اند، وقتى به قيافه
آن حضرت دقيق شدم ديدم ، مثل آنكه ايشان را در جائى ديده ام . لذا از آن حضرت سئوال
كردم كه آقا من شما را كجا ديده ام فرمود: همين امسال در مكه در آن نيمه شب در مسجد
الحرام ، وقتى آمدى نزد من و لباسهايت را نزد من گذاشتى و من به تو گفتم مفاتيح را
زير لباسهايت بگذار.
تاجر اصفهانى مى گفت همينطور بود يك شب در مكه خواب از سرم
پريده بود با خود گفتم . چه بهتر كه به مسجد الحرام مشرف شوم و در آنجا بيتوته كنم
و مشغول عبادت بشوم ، لذا وارد مسجد الحرام شدم به اطراف نگاه مى كردم كه كسى را
پيدا كنم لباسهايم را نزد او بگذارم وبروم وضو بگيرم ، ديدم آقائى در گوشه اى نشسته
اند، خدمتش مشرف شدم و لباسهايم را نزد او گذاشتم مى خواستم مفاتيح را روى لباسهايم
بگذارم فرمود مفاتيح را زير لباسهايت بگذار و من طبق دستور ايشان عمل كردم ومفاتيح
را زير لباسهايم گذاشتم و رفتم و وضو گرفتم و برگشتم و تا صبح در خدمتش و در كنارش
مشغول عبادت بودم ولى در تمام اين مدت حتى احتمال هم ندادم كه ايشان امام عصر
روحى و ارواح العالمين له الفدا باشد
به هر حال در خواب از آقا سئوال كردم فرج شما كى خواهد بود؟ فرمود نزديك است به
شيعيان ما بگوئيد دعاى ندبه را روزهاى جمعه بخوانند.
اين ملاقات به ما چند چيز را مى گويد:
1 آن حضرت در هر جاكه روضه خوانى و ذكر مصائب حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين
ع باشد و در هر مكان كه بنام جدش امام حسين ع
باشد حضرت ولى عصر در آنجا حاضر و ناظر و عزادار و به عزاداران جدش احترام و ملاطفت
دارد . و خيلى دوست دارد در حسينيّه ها و در هر جا كه بنام جدش حضرت ابا عبداللّه
الحسين ع
دوستان و شيعيان آن حضرت دورهم جمع شوند و براى آقا اشك ريخته شود.
2 آن حضرت دوست دارد كه دوستانش لااقل روزهاى جمعه گِرد يكديگر بنشينند، و زانوى غم
در بغل بگيرند و اشك از ديدگان بريزند و همه باهم بگويند اين بقية اللّه ... بگويند
اين الطالب بدم المقتول بكربلا...
3 در همه عزادارى ها نظر دارند و با عزاداران ، عزادارى مى كنند و اهميت زياد مى
گذارند و اين قضيه را جهت اين عرض كردم كه بگويم آقا امام زمان هم خود براى جدش
عزادار است و ناظر بر عزادارى شيعيان خود مى باشد و ما هم بايد حتى الامكان تا مى
توانيم در اين گونه مجالس شركت كنيم تا انشاء اللّه باعث خشنودى قلب آن سرور گردد.(27)
طايرجان پرزند اندر هوايت يا حسين
|
صد هزاران جان ما بادا فدايت يا حسين
|
كن به پابوست طلب ما رابه حق مادرت
|
تاكنيم اندر حرم برپا عزايت يا حسين
|
هر زمان آيد بيادم از لبان تشنه ات
|
خون دل جارى نمايم از برايت يا حسين
|
هر دمى چشمم فتد بر آسمان و انجمش
|
در نظر گردد مجسم زخمهايت يا حسين |
آقاى حاج سيد حسن ابطحى استاد عزيز و بزرگوار در كتاب ملاقات با امام زمان نقل
فرموده اندآقاى حاج آقاجواد رحيمى قضيه جالبى از مرحوم آية اللّه قاضى رضوان اللّه
تعالى عليه نقل ميكند مرحوم آية اللّه حاجى سيد حسين قاضى فرمودند: شب تولد حضرت بى
بى عالم زهرا سلام اللّه عليها يعنى شب بيستم جمادى الثانى سال هزاروسيصدوچهل وهشت
درمسجد جمكران بودم ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان به زمين وبخصوص روى آسمان
جمكران فروميريزند دراين جاآقاى رحيمى فرمودند من هم اتفاقا آن شب درمسجد جمكران
بودم و آن انوار را ديدم و بلكه همه مردم آنها رامى ديدند در همان شب شخصى كه مورد
وثوق آقاى قاضى بود براى ايشان نقل كرده بود كه من درمسگرآباد تهران بودم يكى
ازاولياء خدا مرا باطىّ الارض به مسجد جمكران آورد با او در مسجد جمكران به مجلس
روضه اى كه درگوشه اى تشكيل شده بود رفتيم از همان اول مجلس حضرت بقية اللّه
ارواحنافداه در روضه شركت فرمودند روضه خوان اشعارى از كتاب گلزار آل طه كه مرحوم
آية اللّه حاج سيد على رضوى سروده است ميخواند و حضرت ولى عصر ارواح العالمين لتراب
مقدمه الفداء گوش ميدادند وگريه ميكردند پس از خاتمه مجلس حضرت حجة بن الحسن عج
اللّه تعالى فرجه الشريف دعاكردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند، جمعى كه درآن
مجلس بودند به شخصى كه ازديگران به حضرت نزديكتر بود اصرار ميكردند كه شماهم دعائى
بكنيد او مى گفت حضرت وليعصرعج اللّه تعالى فرجه دعاء فرمودند بالاخره بااصرار زياد
او را وادار به دعاء كردند او هم چند جمله دعاء درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت .
احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواسته اسمش را ببرد. بله
نتيجه ميگيريم كه چون آقا حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف به مجالس روضه
علاقمندند به آنجاتشريف فرماميشوند وبراى جد عزيز خود آقا سيد الشهداء اباعبداللّه
الحسين ع اشك ميريزند.
آسمان خون گريه كن برلعل عطشان حسين
|
اى زمين كُن ناله بر احوال طفلان حسين
|
در سَما خِيلِ ملك بزم عزا كرده بپا
|
در عزاى جانگداز نونهالان حسين
|
يارسول اللّه بيا در كربلا بنما نظر
|
بين بخاك و خون بود نعش عزيزان حسين
|
يا اميرالمؤ منين برخيز زينب را ببين
|
لب نهاده بر گلوى سرخ عطشان حسين
|
فاطمه رخت عزا بر تن نما در اين عزا
|
نوحه سركن برتن صد چاك عريان حسين
|
شيعيان بر سينه و بر سرزنان باسوزوآه
|
ازغم جانسوز طفلان پريشان حسين
|
خون روان گرديده از پهناى صحراى دلم
|
از غريبى و اسيرى يتيمان حسين |
مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت :
همسايه اى داشتم معروف به على بن محمد بود كه ايشان برايم گفت من از ايام جوانى
هرماه بزيارت حضرت امام حسين ع ميرفتم تا اينكه سن من
بالا رفت و نيروى جسميم ضعيف شد و يك چند وقتى زيارت را ترك كردم ، پس از مدتى بقصد
زيارت پياده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسيدم و بزيارت آقا امام حسين
ع نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زيارت و نماز از فرط خستگى
راه كنار حرم خوابم برد. در عالم خواب ديدم مشرف شدم خدمت آقاى خودم ابى عبداللّه
الحسين ع حضرت رويشان را به بنده كرد و فرمود: اى على
چرا به من جفا كردى با اينكه نسبت بمن خوبى و نيكى مى كردى ؟ عرضكردم : اى سيدى اى
آقاى من بدنم ضعيف شده و توانايى خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهميده
ام آخر عمرم است و با آن حالى كه داشتم اين چند روز راه را به عشق شما بزيارت آمدم
و روايتى از شما شنيدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم . حضرت فرمود آن روايت
رابگو: گفتم چنين نقل شده كه قال من زارنى فى حيوتى زرته بعد
وفاته هر كه مرا در حال حياتش زيارت كند و بزيارت من نائل گردد من هم بعد
از وفاتش او را زيارت ميكنم و بزيارت او مى آيم حضرت فرمود بله من گفته ام ، حتى
اگر او را زيارت كننده ام را در آتش ببينم نجاتش خواهم
داد.(28)
مقصود ما از كعبه و بتخانه كوى تست
|
هرجارويم روى دل ما بسوى تست
|
اين بس بود شگفت كه جاى تودردلست
|
وين دل هنوز درطلب جستجوى تست
|
خوانند ديگران بزبان گرتورا،مرا
|
كام وزبان و دل همه درگفتگوى تست
|
گفتى بوقت مرگ نهم پاى برسرت
|
جانم بلب رسيده و در آرزوى تست |
مرحوم علامه بزرگوار و عالم جليل القدر شيعه محدث اهلبيت عصمت و طهارت
عليهم السلام زنده كننده اسلام مرحوم علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه
از بعضى از اهل وثوق از سيد على حسينى رحمة اللّه عليه نقل فرمود: من مجاور
برقبرمولايم آقا على بن موسى الرضا ع بودم ، چون روز
عاشورا شد مردى از دوستان ما، كتاب مقتل آقا امام حسين ع
را شروع كرد به خواندن تا به اين روايت رسيد كه حضرت باقر ع
فرمود: هركس در مصائب آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع
از چشمهايش باندازه پرپشه اى اشك ريزد حق تعالى گناهان او را مى آمرزد، اگر چه بقدر
كف درياباشد. در آن مجلس مرد جاهلى كه مدعى علم بود حاضر بود و بعقل ناقص خود
اعتقاد تمام داشت گفت گمان نكنم اين حديث صحيح باشد، زيرا چطورى مى شود كه گريه
كردن بر آن حضرت اينقدر ثواب داشته باشد؟ ما با او به بحث و مجادله زيادى پرداختيم
ولى او دست از ضلالت خود برنداشت و برخواست رفت چون صبح شد يك وقت ديدم او با يك
اضطراب و حالتى آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته هاى ديروز خود
نادم وپشيمان بود علت را سؤ ال كرديم گفت وقتى از شما جدا شدم و شب شد به بستر رفته
و خوابيدم درعالم خواب ديدم قيامت برپاشده ، و همه مردم را در يك صحرا جمع كرده اند
و ترازوهاى اعمال را آويخته اند و صراط را بروى جهنم كشيده اند و ديوانهاى عمل را
گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و قصرهاى بهشت را بجلوه در آورده اند در آن
وقت تشنگى شديدى بر من غالب شد چون نظر كردم بطرف راست خود ديدم حوض كوثر است و
برلب حوض دومرد و يك زن مجلله ايستاده اند كه نور جمال ايشان صحراى محشر را روشن
كرده و لباس هاى سياه پوشيده اند و ميگريند، از مردى كه نزديكم بود، پرسيدم اينها
كيستند كه كنار حوض كوثر ايستاده اند؟ گفت : آقا رسول اكرم ص
و آقا اميرالمؤ منين على ع و آن زن مجلله فاطمه زهرا
سلام اللّه عليها است گفتم چرا لباسهاى مشكى و سياه پوشيده اند و ميگريند؟ گفت مگر
نمى دانى كه امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين
ع است ؟ من جلو رفتم وقتى نزديك حضرت بى بى عالم فاطمه
زهرا سلام اللّه عليها شدم ، گفتم اى بى بى جان اى دختر رسول اللّه تشنه ام ، آن
حضرت از روى غضب بمن نظر كرد و فرمود: تو آنكس نيستى كه فضيلت گريه كردن بر مصيبت
فرزند دلبندم نورعين و ديده و چشم من شهيد مظلوم حضرت اباعبداللّه الحسين
ع را انكار كردى ؟ از وحشت از خواب بيدار شدم واز گفته خود پشيمان شدم و
حالا از شما معذرت ميخواهم و از تقصير من بگذريد.(29)
اين چه غوغائى است جبريل از پرش خون مى چكد
|
حضرت زهرا ز چشمان ترش خون مى چكد
|
يا رسول اللّه بدشت كربلا بنما نظر
|
بين چسان خون خدا از پيكرش خون مى چكد
|
چشم حق باشد اميرالمؤ منين كز ديدگان
|
از براى نوگلان پرپرش خون مى چكد. |
عالم جليل القدر مرحوم آية اللّه نهاوندى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود از سيد
جليل مرحوم جزائرى رحمة اللّه عليه فرمود مدتها بود كه چشمهايم ضعيف شده بود روزى
براى زيارت عرفه كربلا مشرف شدم و تحت قبه حضرت سيدالشهداء ع
نشسته بودم كه زوار بيرون رفتند و خدمه در روز دوم و سوم روضه مطهر را جاروب
ميكردند و غبارى از زمين بلند شده بود كه مردم در ميان روضه همديگر را نمى ديدند پس
من و جمعى كه در آنجا بوديم گفتيم از اين غبارها استفاده كنيم ، آمديم ميان غبارها
و چشمهايمان را باز وبسته كرديم كه غبار داخل چشم رود هركس كه بامن بود و ضعف چشم
داشت وقتى از روضه شريفه در آمديم ديدم چشمهايم نورانى و شفاف و روشن شده است و
وقتى از رفقا پرسيدم آنها هم گفتند ما هم چشمهايمان نورانى شده است و از آن روز تا
بحال هرگز چشم درد نگرفته ام و هميشه از تربت امام حسين ع
مانند سرمه بر چشمهايم مى كشم .(30)
عشق تو در سينه دارم ياحسين
|
هرچه دارم از تو دارم ياحسين
|
من گدائى كهنه كارم ياحسين
|
چونكه دردنيا به عشقت زنده ام
|
خوفى از عقبا ندارم ياحسين
|
بس كه دارم جرم و عصيان و گناه
|
دانشمند محترم آقاى احمد امين نقل ميكرد كه شخص مورد اطمينانى براى من نقل نمود كه
دو نفر ماءمور پست بمنظور زيارت قبر آقا امام حسين ع
تهران را ترك كردند و چون دولت اجازه مسافرت بعتبات مقدسه را بكسى نمى داد، ناچار
از راه قاچاق رفتند، در بيابان شوره زارى گرفتار شدند و بقدرى تشنگى بر آنها فشار
آورد كه يكى از آنها از تشنگى مُرد و ديگرى بفضل خدا از مهلكه خود را نجات داد و
تندرست نزد خانوده خود آمد پس از مدتى دوست و همكار خود را در خواب ديد كه در باغ
زيبائى باكمال راحتى بسر ميبرد از حال او پرسيد، گفت : خدا را شكر و ستايش ميكنم كه
ببركت آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع كاملا
راحتم ولى عقربى همه روزه پيش من مى آيد و انگشت ابهام پايم را نيش مى زند و
بقدرى مرا رنج مى دهد كه نزديك است جان بدهم ، گفتم ناراحتى تو از براى چيست ؟
گفت بمن خبر داده اند كه اين ناراحتى براى اينستكه يكروز به خانه فلان دوستم مهمان
شدم و ضمن اينكه بادوست خود باقلا ميخوردم چاقوى كوچكى از خانه او سرقت نمودم و
آنرا در گوشه سمت چپ فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام از تو انتظار دارم كه به
خانه من بروى و سلام مرا به همسر و فرزندانم برسانى و از قول من به او بگوئى كه
چاقو را بتو بدهند و بصاحبش برگردانى و از او براى من طلب بخشش نمائى شايد خداوند
از سر خطاى من درگذرد.
اين شخص ميگويد طبق خوابى كه ديده بودم عمل نمودم مرتبه ديگر دوستم را در خواب ديدم
كه در منتهاى راحتى و خوشى است و از من تشكر و سپاسگذارى نمود.(31)
چه قبولت افتد؟گركه جان ندهم بپاى تو ياحسين
|
من و زيستن چكنم اگرنشوم فناى توياحسين
|
تو چو آفتاب برآمدى ز كران مشرق هستيم
|
منم آن ستاره كه دل نهاده روشناى تو ياحسين
|
تو مرابه جذبه كشانده اى تومرا زغير
به اشارتى كه توخوانده اى شدم آشناى توياحسين
|
به قنوت نافله غمت چه شبانه ها كه نخوانده ام
|
كه به استجابت بيكران رسم از دعاى تو ياحسين |
دارالسلام مرحوم نورى جلديك صفحه دويست و چهارده از امالى مفيد نيشابورى نقل شده :
خانم و مخدره اى كه نوحه گر و مداحه بنام زره بوده كه درتمام مجالس زنانه شركت
ميكرده و اقامه عزادارى حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين ع
را برپا مى نموده و خانم خوب و جلسه اى و اهل تقوى بوده و مخدرات ديگر را تشويق به
عزادارى و گريه مينموده خلاصه براى عزادارى اهلبيت هركارى كه از دستش برمى آمده
انجام ميداده .
يكشب كه بعد از جلسات به منزلش برميگردد باحال خسته به بستر مى رود و بخواب مى رود.
يكوقت در عالم خواب مى بيند كه مشرف شد محضر مقدس بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه
عليها حضرت بى بى نزد قبر مقدس حضرت سيد الشهداء ع
نشسته و گريه و زارى مى كند. و بعد با چشم گريان روبه اين مخدره عنايت فرموده و مى
فرمايد اى زره درمجالس عزاى فرزند دلبندم سيدالشهداء ع
اين اشعار را بخوان .
يعنى : اى دو چشمان واى دوديده من اشك بسيار از چشم و ديده اشكبار بريزيد، زياد
گريه كنيد، و باشك كم اكتفا نكنيد، و گريه كنيد بر آنشهيدى كه در زمين كربلا افتاده
و سينه اش زير سم اسبها شكسته شده است مريض نبود و از دار دنيا رفته است يعنى نه
مريض از دنيا رفت و نه خودش از دنيا رفت بلكه او را كشتند.(32)
چه شد عباس و عون و جعفر تو
|
نكرده ساربان شرم از پيمبر
|
بريد انگشت و برد انگشتر تو
|
بخون غلطان در اين صحرا حسينم |
مرحوم نورى در دارالسلام جلد يك صفحه دويست و چهل و پنج ازمرحوم طريحى در منتخب
روايت نموده از سليمان اعمش كه گفت من در كوفه همسايه اى داشتم كه گاهى شبها نزدش
مى رفتم و با هم صحبت و اختلاط مى كرديم ، يك شب در ميان صحبت ها اتفاقا صحبت كربلا
پيش آمد الكلام يجرالكلام حرف حرف را مى آورد. من از او سئوال كردم كه عقيده تو
درباره زيارت حضرت سيد الشهداء آقا ابى عبداللّه الحسين ع
چيست ؟
يك وقت گفت : زيارت حسين بدعت است و هر بدعتى گمراهى و ضلالت است و منتهى گمراهى
آتش جهنم است . من خيلى ناراحت و خشمگين شدم و از پيشش برخاستم و باخود گفتم وقتى
كه سحر شد نزدش مى روم و شمه اى از فضائل آقا سيد الشهداء ع
را براى او نقل مى كنم اگر بر عناد و انكارش اصرار ورزيد او را ميكشم .
سليمان گفت : وقتى كه سحر شد آمدم پشت در خانه اش و دق الباب كردم ، همسرش پشت در
آمد شوهرش را خواستم گفت ازاول شب به زيارت آقا سيدالشهداء ع
رفته ، تعجب كنان از او خدا حافظى كردم و من هم به طرف كربلا رهسپار شدم گفتم اول
زيارتى كرده باشم دوم دوستم را ببينم .
وقتى كه وارد حرم مطهر شدم ديدم همسايه ام سر به سجده گذاشته و پيوسته گريه مى كند
و از خدا طلب استغفار و توبه مى كند بعد از مدت زيادى سراز سجده برداشت و مرا ديد،
نزدش رفتم ديدم حالش منقلب است ، گفتم اى مرد تو كه ديروز مى گفتى زيارت حسين بدعت
است و هر بدعتى گمراهيست و منتهى گمراهى آتش دوزخست . و امروز مى بينم براى زيارت
آمده اى ؟!
گفت : اى سليمان مرا سرزنش نكن زيرا من قائل به امامت اهلبيت
عليهم السلام
نبودم تا امشب كه خوابم برد خوابى ديدم كه به وحشت افتادم . گفتم چه خوابى ديدى ؟
گفت در عالم خواب ديدم مردى جليل القدر كه نمى توانم وصف جمال و جلال و كمالش را
بيان كنم دور او را جمعيتى احاطه كرده بودند در جلوى او سوارى بود و آن سوار تاجى
بر سرداشت وآن تاج داراى چهار ركن بود و بر هر ركن گوهرى درخشان نصب بود كه تا
مسافت ها راه را روشن مينمود. به يكى از خدمتگزاران آنحضرت گفتم : اين آقاكيست ؟
گفت : آقا رسول اللّه ص است . گفتم آنكه در پيش روى
اوست كيست ؟! گفت آقا اميرالمؤ منين على ع وصى رسول
اللّه ص است بعد نگاه كردم ديدم ناقه اى از نور پيدا
شد و بر آن ناقه هودجى از نور بود و ناقه ما بين زمين و آسمان پرواز مى كرد. پرسيدم
اين ناقه از كيست ؟! گفت از حضرت خديجه كبرى و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهما است
پرسيدم اين جوان كيست ؟! گفت حضرت امام حسين ع است كه
همه براى زيارت مظلوم كربلا آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين
ع مى روند. متوجه هودجى شدم ديدم نوشته هائى از طرف آن بزمين پخش مى شود
پرسيدم اينها چيست ؟ گفت در اينها نوشته شده كسانى كه شب جمعه به زيارت آقا حسين
ع مى آيند از آتش جهنم در امان هستند.
من خواستم يكى از آنها را بردارم گفت تو كه ميگفتى زيارت امام حسين
ع بدعت است اين نوشته بدست تو نمى رسد مگر اعتقاد به فضيلت و شرافت آن حضرت
را پيداكنى با حالت جزع و فزع و گريه و ترس و وحشت از خواب بيدار شدم و در همان
ساعت به زيارت حضرت سيد الشهداء آقا اباعبداللّه الحسين ع
مشرف شده و توبه كردم . اى سليمان بخدا قسم من از قبر امام حسين
ع جدا نمى شوم تا روح از بدنم جدا شود.(33)
اى جان فداى نام تو و جان پاك تو
|
كن قسمتم كه چهره بسايم بخاك تو
|
جان مرا چه قدر كه گردد فدا تورا
|
جان جهان فداى تن چاك چاك تو
|
چون رعد ناله كرد، چو برق بهار سوخت
|
هركس شنيد شرح غم دردناك تو
|
خورشيد چهره كرد ز خجلت نهان چو ديد
|
كردند دشمنان تو قصد هلاك تو
|
روشن به نور رحمت خود كن مرا
|
اى توتياى ديده من خاك پاك تو |
مرحوم محدث نورى رحمة اللّه عليه در دار السلام جلد دوم صفحه سيصدو سى وسه نقل
نموده از على بن عبدالحميد در كتاب انوار المضيئة كه سيد جعفر بن على از عمويش نقل
كرده كه باجماعتى به خانه خدا رفتيم در اين بين فقيه بن ثويره سوراوى متولى و معلم
و راهنماى حج واحرام مابود، در آنجا با مردى كه از اهل يمن بود با ما دوست شد و
پيشنهاد كرد كه به منزل او در مكه برويم ما هم پذيرفتيم و با او حركت كرديم و به
منزلش رفتيم او غلامها وتجملات و ثروت زيادى داشت و براى ما غذائى حاضر كرد
وپذيرائى گرمى از ما شد بعد از صرف غذا آماده مراجعة شديم ، فقيه را نگه داشت و گفت
با تو كارى دارم ما حركت كرديم قبل از اينكه به منزل خود برسيم فقيه بما ملحق شد
سپس همگى باهم بطرف ابطح براه افتاديم چون شب از نيمه گذشت ناگهان ديديم فقيه از
خواب بيدار شده و گريه مى كند و كلمه لااله الااللّه ميگويد ما را قسم مى داد كه
برگرديم و در همان نيمه شب خود را به خانه اسعد بن اسد برسانيم هر چه عذر آورديم كه
خطر جانى داردزيرا دزدان وراهزنان در آنجا زياد هستند قبول نكرد و به اصرار و
التماس ماهم با او همراهى كرديم تا به در سراى اسعد بن اسد رسيده و دق الباب كرديم
پشت در آمد خود را معرفى كرديم گفت در اين وقت ساعت از شب ميترسم در را بروى شما
بازكنم زياد مبالغه نموديم تا در را باز كرد و فقيه محرمانه با او به گفتگو پرداخت
و او را قسم ميداد و او هم ميگفت هرگز اينكار را نخواهم كرد. پرسيدم قضيه چيست ؟
اسعد گفت روز قبل من به ايشان گفتم تو بكربلا نزديكى و زياد بزيارت حضرت سيد
الشهداء ع
مى روى ولى من از كربلا دور هستم و توفيق زيارت آن حضرت را ندارم ولى من
بزيارت بيت اللّه الحرام و حج زياد رفتم ، از تو يك تقاضا و خواهشى دارم و آن اينكه
يكى از زيارتهائى كه كربلا رفتى بمن بفروشى بيك حج ، قبول نكرد تا بالاخره راضى شدم
نه حج و چهار مثقال طلاى سرخ باو بدهم و او هم يك زيارت كربلا در مقابل بمن واگذارد
راضى شد و الحال بمن ميگويد معامله را فسخ كن سبب فسخ را هم نمى گويد و من هم حاضر
نيستم اين معامله را بهم بزنم . ما به فقيه گفتيم چرا قبول نمى كنى ؟ جوابى نداد تا
اينكه اصرار زياد كرديم تاجريان را به اين نحو نقل كرد، كه امشب در عالم رؤ يا ديدم
قيامت برپاشده و مردم بطرف بهشت و جهنم روانه هستند منهم روانه بهشت شدم تا بحوض
كوثر رسيدم و از مولا حضرت اميرالمؤ منين ع
تقاضاى آب كردم حضرت فرمود برو از حضرت فاطمه زهرا
عليهاالسلام
آب بگير متوجه شدم كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها لب حوض كوثر نشسته سلام كردم صورت
مبارك را از من برگردانيد و اعتنايى بمن نفرمود، عرضكردم بى بى من يكى از مواليان و
دوستان و از شيعيان شما وفرزندان شما هستم فرمود: تو به ساحت مقدس فرزندم اهانت
كردى و ارزش زيارت فرزندم حسين ع را پائين آوردى و در
آنچه گرفته اى خداوند بتو بركت ندهد، با كمال ترس و وحشت از خواب برخاستم حالا هرچه
الحاح ميكنم اين شخص نمى پذيرد اسعد تا اين قضيه را شنيد گفت حالا كه اينطور است
اگر تمام كوههاى مكه را طلا كنى و به من بدهى معامله را فسخ نخواهم كرد... بعد
برگشتيم .
دوسال از اين داستان گذشت كه فقر و بيچارسگى فقيه را در بر گرفت و كارش بگدائى كشيد
و ميگفت همه اين بلاها بواسطه آن نفرين بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها مى باشد.(34)
خاك تو مرا مُهر نماز است حسين جان
|
سوى تو مرا دست نياز است حسين جان
|
كن قسمت من از كرمت كرببلا را
|
كين دل همه در سوز وگدازاست حسين جان
|
نزديكتر از هركه توئى در دل عشاق
|
راه حرمت گرچه دراز است حسين جان
|
نوميد نگردد كسى از لطف و عطايت
|
خوان كرمت برهمه باز است حسين جان
|
مدح دگران را نكنم غير تو زيرا
|
مداح تو درنعمت و نا زاست حسين جان
|
تا اينكه ز پستى بر هم راه تو پويم
|
زيرا كه رهت راه فراز است حسين جان |
حضرت موسى ع به زيارت حسين
ع
|
ابى حمزه ثمالى فرمود در اواخر سلطنت بنى مروان اراده زيارت آقا ابى عبداللّه
الحسين ع را نمودم و پنهانى از اهل شام خود را به
كربلا رساندم در گوشه اى پنهان شدم تا اينكه شب از نيمه گذشت پس بسوى قبر شريف
روانه شدم تا آنكه نزديك قبر مقدس و شريف رسيدم . ناگهان مردى را ديدم كه بسوى من
مى آيد و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زيرا به قبر شريف نمى رسى من وحشت زده
و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اى دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزديك طلوع صبح
شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزديك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت
كرد و گفت به آن قبر نمى توانى برسى . به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمى
رسم و حال اينكه از كوفه به قصد زيارت آن حضرت آمده ام بيا بين من و آن قبر حائل
نشو، زيرا من مى ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببينند و مرا در اينجا به قتل
برسانند، وقتى اين حرف را از من شنيد گفت يك مقدار صبر كن چون حضرت موسى بن عمران
+ع
از خداى خود اجازه گرفته كه به زيارت آقا سيد الشهداء
ع بيايد و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زيارت آقا آمده
اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شريف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و
بعد به آسمان عروج مى كنند. ابوحمزه ثمالى گويد از آن مرد پرسيدم كه تو كيستى ؟
گفت من يكى از آن ملائكه هستم كه ماءمور پاسبانى و پاسدارى قبر آقا سيد الشهداء
ع هستم و براى زوار آقا طلب مغفرت مى كنيم تا اين را
شنيدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم ديگر كسى را نديدم كه
مانع شود پس زيارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا
اقامه كردم و از ترس مردم شام سريع به كوفه برگشتم .(35)
من به جان مى خرم بلاى ترا
|
يا كه در ديده اى و يا در دل
|
سيد جليل مرحوم حاج سيد نورالدين نهاوندى از تجار معروف و متدين اراك بوده است
گرچه سواد نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و مردم اراك به او
عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق نبيل حضرت حجة
الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده
اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه متاءهل شوم به اتفاق
مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين
ع به طرف كربلا حركت كرديم البته در راه خيلى به مادرم
خدمت مى كردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت حضرت اميرالمؤ منين على
ع و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان وداع به
كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه فردا عازم حركت باشيم آن شب هم
شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم قبول نكرد وگفت
الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مى كنيم هنگام سحر به زيارت مشرف مى شويم من هم
رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاءسفانه ديدم كار خراب
شده و جنب شده ام با عجله هرچه تمام تر به عزم غسل كردن روانه حمام شدم درب حمام
بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود.
خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با ناراحتى فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم
ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى غم و اندوه مرا فرا گرفت كه
نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به پشت دست خود زدم كه دستم
مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار پشت پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل
آراى حضرت سيد الشهداء ع در حالى كه از بالاى ضريح
آهسته به طرف من مى آمد نگاه محبت آميزى به من فرمود، و دست محبت به صورتم كشيد.
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند
|
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
|
فرمود سيد نورالدين خيلى ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود ناگهان به
حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم ديدم تازه
حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت وداع موفق شدم
.(36)
دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را
|
خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را
|
به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما
|
كه محالست جز اين گوشه پناهى ما را
|
بردل تيره ام اى چشمه خورشيد بتاب
|
نبود بدتر از اين روز سياهى ما را
|
از ازل در دل ما تخم محبت كشتند
|
نبود بهتر از اين مهر گاهى ما را
|
گرچه از پيشگه خاطر ناظر دوريم
|
هم مگر ياد كند لطف توگاهى ما را
|
باغم عشق كه كوهيست گران بردل ما
|
عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را |