كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت

على مير خلف زاده

- ۵ -


نجات به دست حسين (ع )

در رجال ممقائى در باره مختار نقل مى كند كه آقا امام صادق (ع ) فرمود:
روز قيامت رسول خدا (ص ) و اميرالمؤ منين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) از كنار جهنم عبور مى كنند.
از ميان آتش جهنم سه مرتبه صدايى بلند مى شود كه يا رسول اللّه به فريادم برس !!
اما حضرت به او اعتنائى نمى كنند پس آن صدا سه مرتبه مى گويد يا اميرالمؤ منين به فريادم برس !!
اما حضرت جوابى به او نمى دهند سپس آن صدا سه مرتبه ندا مى دهد يا حسين به فريادم برس زيرا من كشنده دشمنان تو هستم .
در اين موقع رسول خدا(ص ) به امام حسين (ع ) مى فرمايد: جواب او را بده .
امام حسين (ع ) او را از آتش بيرون مى آورند وقتى از امام صادق (ع ) سبب دوزخ رفتن مختار را پرسيدند.
امام فرمود: چون مختار سلطنت را دوست داشت و خواستار دنيا و نقش و نگار آن بود مجازات مى شود، زيرا دوستى دنيا سرچشمه همه گناهان است .(45)
عزّت و مردانگى بارد زسيماى حسين
سرو گردد شرمگين از قد و بالاى حسين
بهر نشر دين و آئين همتى مردانه كرد
در كجا بيند كسى همپا و همتاى حسين
اعتلاى نام حق و دفتر و قرآن او
از خداى خويش اين بودى تمناى حسين
روزها پيكار با خصم و شب اندركوى دوست
روشنى بخش دل و دين است شب هاى حسين
امتى را درس آزادى و دفع زور داد
پيشه كن آزادگى چون خوى ابناى حسين
با پيامى راه را بر جمله ياران باز كرد
كوه مى لرزيد، از آن نطق عزاّى حسين
عاشقى را از حسين آموز در روز قيام
عشق وصل انداخت آتش در سراپاى حسين

شفاى چشم

مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى (رضوان اللّه تعالى عليه ) حدود سيصد سال قبل در مدرسه منصوريه شيراز در آن وقت كه شيراز دارالعلم بوده است تحصيل مى كرده .
شبها از نهايت فقر چراغ نداشته و از شعاع مهتاب براى مطالعه استفاده مى كرده است .
بالاخره چشمش را از دست مى دهد خودش در كتابش شرح حالش را مى نويسد: خواستم شياف بگيرم و بچشم بمالم پول نداشتم خواستم به طبيب بروم پول نداشتم .
با خود گفتم چرا من به دنبال طبيب حقيقى نروم ، بياد آيه قرآن افتادم كه خداوند در قرآن تعريف آب باران و عسل رافرموده و آن را مبارك و شفا خوانده .
قدرى از تربت قبر امام حسين (ع ) را با آب باران مخلوط كردم و با ميلچه در چشمم نمودم و خوابيدم فردا صبح كه چشمم را باز كردم چشم روشن شد بدون اينكه نيازى به شياف يا معالجه ديگرى داشته باشم .(46)
اى سوخته دل سراى دلدار اينجاست
پيوسته كليد مشكل كار اينجاست
گر در پى عشق يوسف زهرائى
خوش آمده اى كه خانه يار اينجاست

توسل به حضرت اباالفضل (ع )
مداح اهل بيت (عليهم السلام ) آقاى امير محمّدى كه خدا حوائج دين و دنيا و آخرت ايشان را عنايت كند برايم نقل فرمود:
چند روز قبل يك نفر يهودى در اصفهان يك كيسه نقره از قبيل گلدان و ساير چيزهاى نقره قديمى و پر ارزش داشته وارد اتوبوس خط واحد مى گردد و روى يكى از صندلى ها مى نشيند و كيسه را هم كنار پايش مى گذارد و چون راه مقدارى طولانى بوده او را مقدار خوابى مى ربايد.
وقتى چشم باز مى كند مشاهده مى كند كه كيسه اش نيست بر سرزنان پياده مى شود. در راه به آقا قمر بنى هاشم (ع ) توسّل پيدا مى كند و يك گوساله نذر مى نمايد (اى قمر بنى هاشم من نمى دانم تو كى هستى اما همين را مى دانم كه اين شيعه ها به تو توسل مى كنند وتو حوائج آنها را مى دهى حالا از تو مى خواهم كه مال و دارائيم را به من برگردانى من هم همين الان يك گوساله نذر تو مى كنم .)
مى گفت : آمد درب مغازه قصابى پول يك گوساله را به او مى دهد و مى گويد: اين گوساله را ذبح كن و به فقراء و مستمندان و مستضعفان بده و بگو نذر آقا ابوالفضل (ع ) است .
مى گويد: فرداى آن روز آمدم درب مغازه نشسته بودم و در فكر بودم يك وقت ديدم يك نفر وارد شد و دو گلدان نقره دستش است و مى گويد: آقا اينها را مى خرى ؟
نگاه كردم ديدم گلدانهاى نقره خودم است گفتم : اينها خوب نقره هائى است و قيمتش خيلى است من مى خواهم اگر باز هم دارى با قيمت خوب از شما مى خرم .
گفت : بله دارم اما در منزل است ، گفتم : خوب نمى خواهد بياورى مى ترسم برايت اسباب زحمت شود و دكاندارهاى ديگر بفهمند و ترا اذيت كنند، تو آدرس منزل را بده من خودم با شاگردم مى آيم ، آدرس را به من داد و رفت من هم رفتم كلانترى يك پليس مخفى را كه يكى از رفقا بود جريان را به او گفتم و او را با خود سر قرار و آدرس بردم .
درب را زدم آمد درب را باز نمود ما را به زير زمين منزلش برد ديدم همان كيسه خودم است .
به پليس گفتم : همان كيسه خودم است و اسلحه اش را در آورد او را دستگير كرد و به كلانترى برد.
من هم كيسه نقره ام را برداشتم و به مغازه بردم ..اى مسلمانها و اى شيعه ها قدر آقاى خود حضرت ابوالفضل را داشته باشيد كه آقا خيلى كارها از دستشان بر مى آيد.(47)
ساقى لب تشنگان ميرو علمدار حسين
اى ابو فاضل توئى يار و سپهدار حسين
خيمه ها بى آب و طفلان از عطش افسرده اند
يك نظر كن كودكان از تشنگى پژمرده اند

حسين (عليه السّلام ) از عذاب نجاتش داد
شهيد بزرگوار متقى عالم و عارف ربانى استاد اخلاق آية اللّه دستغيب در يكى از كتابهاى پربهاى خود(گنجينه اى از قرآن ) فرمود: يكى از علماء در حدود بيست سال پيش براى بنده نقل فرمود كه يكى از شيوخ عرب در عراق مُرد.
در خواب ديدند كه معذب است و با غل هاى آتشين در محضر آقا اميرالمؤ منين (ع ) حاضرش كردند حضرت از او پرسيدند: در دنيا چه عملى داشتى ؟
گفت : خرابكارى داشتم ولى كارهاى خوب هم داشته ام مثلاً مردم رابه خيرات وامى داشتم و به مجالس روضه خوانى دعوت مى كردم .
حضرت فرمود: آرى ولى مردم را به رودربايستى وادار مى كردى .
عرض كرد: بلى ولى جلال شما را با اين كار ظاهر مى كردم .
حضرت فرمود: غرضت آن بود كه رياستت محفوظ بماند، عرض كرد: صحيح است كه من يك عمل صالح و خالص نداشتم ولى شما خودتان شاهديد كه در دلم خوش داشتم نام شما بلند شود عزاى حسينت (ع ) بر پا گردد.
حضرت فرمود: پس حسابت با حسين (ع ) است يعنى بايد از باب الحسين وارد گردى و گرنه از طريق عدل راهى برايش نيست .
گفت : ديدم در گوشه اى حضرت سيدالشهداء(ع ) قرار گرفته اين شيخ عرب را نزد آقا آوردند.
حضرت فرمود: (خلوه ) او را رها كنيد.(48)
يا حسين جانها فدايت
جان به قربان وفايت
در دلم همواره باشد
آرزوى كربلايت
تو عزيز مصطفائى
كشته راه خدائى
تو شهيد سر جدائى
روز و شب گريم برايت
من كه غرق سياّتم
تو عطا فرما براتم
تشنه آب فراتم
شربتى ده از عطايت
در دلم مهر تو باشد
هر كجا ذكر توباشد
مى زنم بر سينه و سر
روز و شب اندر عزايت
در عزايت دل غمينم
از غمت ، زار و حزينم
كى شود، آيم نشينم
يا حسين ، در نينوايت
تو اصيل مجد و عزتّ
از كرم ، روز قيامت
بهر ما، بنما شفاعت
يا حسين ، نزد خدايت
تو حبيب كربلائى
نور چشم مرتضائى
زاده خير النسائى
بر سرم باشد هوايت
ذكر تو سامان ما شد
تربتت درمان ما شد
مى كند دلهاى ما را
زنده نام دلربايت
از غمت دلها پر از غم
بهر تو بر پاست ماتم
يا حسين دارد مقدّم
بر سرش شوق لقايت

مبادا شكايت حسين را به پدرش كنى
مرحوم آقا شيخ مرتضى انصارى (رضوان اللّه عليه ) اين مرد جليل القدر اسلام بين طلاب و شاگردانى كه داشته يك شيخ طلبه بوده است كه گاهى از وضع طلبگى ناراحت و از فقرجان به لب آمده بود.
تصميم مى گيرد كه در نزد قبر حضرت امام حسين (ع ) تحت قبه دعا كند جهت دو حاجتى كه داشته ، مرسومش اين بوده است كه هر شب جمعه كه درس تعطيل است از نجف به كربلا مى آمده .
آن شب جمعه در كربلا تحت قبه در خواست كرده يا حسين من از تو دو چيز مى خواهم يكى خانه و ديگرى زن .
زيرا شيخ مرتضى انصارى به غير از خرج نان و پنير چيزى اضافه به من نمى دهد. پيش خود مدتى معين كرد كه تا يك هفته ديگر بايد حاجتم را بدهى چنانچه به من داده نشد شكايت تو را به پدرت على (ع ) خواهم كرد.
شب جمعه ديگر موعد من است چنانچه نگرفتم ديگر به زيارتت نخواهم آمد پس از مراجعت به نجف اشرف هفته ديگر بنا به مرسوم خودش به جانب كربلا رهسپار گرديد همچون كه به وادى ايمن كربلا رسيد و چشمش ‍ به گنبد مطهر افتاد گفت : آقا حالا كه حاجت مرا روا نساختى و يك هفته منقضى شد من هم به زيارتت نمى آيم و از همانجا برگشت خسته و مانده وارد نجف شد خواست به حرم على (ع ) برود قارد نبود گفت : صبح مى روم .
اول آفتاب طلبه اى از طرف مرحوم شيخ با عجله آمد و گفت : شيخ شما را پيغام داده كه حتما قبل از تشرف به حرم اميرالمؤ منين (ع ) نزد من بيا زيرا امر واجبى در كار است طلبه هم خدمت مرحوم شيخ رفت .
مرحوم شيخ فرمود: حضرت امام حسين (ع ) به من امر كرده كه به وضع تو رسيدگى كنم و رضايتت را به عمل آورم قبل از اينكه به حرم مشرف شوى .
مبادا شكايت حسين را به پدرش بنمائى .
سپس شيخ خانه اى براى او خريدارى نمود و يكى از تجار را طلبيد و در خواست كرد كه دخترش را جهت شخص طلبه مزاوجت نمايد خلاصه به توسط توسل به آقا امام حسين (ع ) به هر دو حاجت خود رسيد.(49)
مهر تو شد روضه جنات ما
كوى تو شد عرش و سماوات ما
گشت مُعلّى از تو كرب و بلا
روا شد از سوى تو حاجات ما
قبله عشاق همه عالمى
بهر تو شد ذكر و مناجات ما
به عاشقان گر بنمائى نظر
دفع شود جمله بلّيات ما
چشم اميد همه بر سوى تست
تو عارفى به قلب و نيّات ما
به مجلس سوگ تو گريان همه
توئى نماز شب و آيات ما
به اشك چشمان محبت نگر
نما تو امضاى زيارات ما


به خاطر عزادارى بلاء را از مردم تهران برداشت
حاج شيخ باقر ملبوبى (رضوان اللّه تعالى عليه ) از حناب ثقه لحسائى نقل مى كند در خواب ديدم حضرت بى بى عالم زهراء مرضيه (عليهاالسلام ) را پيراهنى از فرزندش بدست دارد و از ظلم امت شكايت مى كند.
و نيز نقل مى فرمود كه :
در خواب ديدم خداوند متعال مى خواهد برساكنان تهران عذاب نازل فرمايد در اين هنگام آقا حضرت سيدالشهداء (ع ) عرضه داشت خدايا آنان را به من ببخشاى زيرا آنان براى من عزادارى و گريه مى كنند.(50)
حسين اى معنى درياى رحمت
كليد اعظم درهاى رحمت
تو اى عطشان دشت ، خون كه هستى ؟
كه در هر قطره خونم نشستى
نه تنها اوليا سرمست جامت
خدا هم عشق مى ورزد به نامت
نه تنها دور دل سوى تو باشد
خدا هم عاشق روى تو باشد
تو را روح تقدس مى شناسيم
خداى عشق فطرس مى شناسيم
هميشه كربلايت پيش چشم است
دو تصوير از عطايت پيش چشم است

روضه خوان آقا حُسينيم (ع )
دو نفر از معمرين و بزرگان اهل منبر در يزد كه فعلاً هم يكى از آنها زنده و در حيات است . همديگر قرار مى گذارند و عهد مى كنند كه هر كدام از آنها زودتر از دنيا رفتند به خواب ديگرى بيايند و وضع خود را به هم خبر دهند.
يكى از آنها فوت مى كند دو شب بعد از فوتش به خواب ديگرى مى آيد و در باغ مصفائى قدم زنان دوست خود را ملاقات مى كند پس از او مى پرسد: با تو چه كردند؟
گفت : وقتى مرا در قبر نهادند آن دو ملك بنام نَكي رَيْن براى سئوال و جواب وارد قبر شدند و از من هر چه سئوال كردند زبانم بند آمده بود ونمى توانستم جواب بدهم .
فقط يك كلمه به زبانم آمد و گفتم : من روضه خوان آقا حسينم ((ع )) آنها تا اين حرف را شنيدند ساكت شدند و چيزى نگفتند و مرا به حال خودم به اين حال كه مى بينى گذاردند و رفتند.(51)
گر راه حسين رفته ، آگاه شوى
هم عاشق بى قرار اين راه شوى
داخل چو شوى به جمع ياران حسين
چون يوسف مصر خارج از چاه شوى

نجات از آتش
علامه بزرگوار عالم جليل القدر مرحوم نراقى (رضوان اللّه تعالى عليه ) فرمود:
در مدينه زنى روسپى زندگى مى كرد كه روزى خود را از راه فاحشه گرى در مى آورد و در همسايگى اين زن اغلب به عزادارى امام حسين (ع ) مشغول بودند و جمعى در آن خانه گرد هم جمع مى شدند و براى مصائب آقا سيدالشهداء(ع ) گريه مى كردند و بعد از آن مقدار غذائى كه تهيه ديده بودند به آنها داده مى شد.
در همان خانه ديگى بر روى آتش نهاده و طعام جهت جمعيت درست مى كردند از اتّفاق آتش زير ديگ خاموش شد.
زن فاحشه براى آتش زير اجاق خود به خانه آنها آمده مى بيند آتش زير ديگ خاموش شده مشغول روشن كردن آتش زير ديگ مى شود در حالى كه داشت آتش را روشن مى كرد دودى از آن برخاسته و در چشم اين زن مى رود و چند قطره اشك از چشمان او جارى مى گردد.
چون آتش روشن شد مقدارى از آن را برداشته به خانه خود مى برد پس از ساعتى بواسطه گرمى هوا استراحت نموده و به خواب مى رود.
در عالم رؤ يا مشاهده مى كند كه قيامت بر پا شده ناگهان آتش زبانه گرفت و با غلها و زنجيرهاى آتشين او را بسته مى كشانند.
در اين وقت كه زن فرياد مى زد كسى به دادش نمى رسيد چون خواستند او را به آتش جهنم اندازند ناگهان شخصى صدا زد كه دست از او برداريد.
ملائكه عرض كردند: يابن رسول اللّه اين زن فاحشه است و جميع اوقات خود را به فسق و فجور مى گذارند. حضرت امام حسين (ع ) فرمود: بلى ولى امروز در همسايگى اش جمعى از شيعيان ما مشغول عزادارى من بودند رفته بوده آتش بردارد ديده آتش زير ديگ خاموش شده و به واسطه روشن كردن آتش چند قطره اشك از چشمانش جارى شد و قدرى از دستش براى ما سوخته شده او را ببخشيد.
زن از خواب بيدار مى شود فورا خود را به آن مجلس مى رساند و توبه و انابه مى كند و مؤ منه مى شود.
بله ، هر كارى كه براى امام حسين (ع ) انجام شود آقا امام حسين (ع ) منظور دارد. و خدمت در مجالس امام حسين (ع ) باعث توبه از گناهان مى شود. مجلس حسين (ع ) مجلس نجات است . هر گنه كارى كه به مجلس امام حسين (ع ) آيد توفيق توبه پيدا مى كند.(52)
مرا غير از حسين سرور نباشد
در اين دنيا جز او ياور نباشد
من شوريده را بر سر هوائى
به غير از ديدن دلبر نباشد
مرا در اين دل تنگ آرزوئى
به جز ديدار آن سرور نباشد
در اين وادى من گم كرده ره را
به غير از او كسى رهبر نباشد
در اين دنياى پر طوفان و موّاج
بر اين كشتى جز او لنگر نباشد
در اين گرداب بحر دار حوادث
نجات از عرصه محشر نباشد
مگر با يارى فرزند زهرا
كه او جر زاده حيدر نباشد
سفينه هم حسين و عترت اوست
حديث از غير پيغمبر نباشد
چه باك از محشر و روز قيامت
محبّت را جز او ياور نباشد

زمين كربلا
مرحوم جنت مكان حاج حسين نورى در دارالسلام خود نقل كرده و در كتاب كلمه طيبه از مرحوم ميرزا سيد على صاحب شرح كبير كه مى فرمايد:
من عصرهاى پنج شنبه مواظبت داشتم به زيارت قبرهائى كه در اطراف خيمه گاه است .
شبى در عالم رؤ يا ديدم كه رفته ام به زيارت همان قبرها، ناگهان شنيدم هاتفى به زبان فارسى مى گويد: خوشا به حال كسى كه در اين زمين مقدس ‍ (كربلا) مدفون شود اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قيامت سالم مى ماند و هيهات است كه از هول قيامت سلامت باشد كسى كه در اين زمين دفن نشود.(53)
كربلا خاكت دهد بوى بهشت
كربلا هستى تو چون كوى بهشت
كربلا خاكت معطر از چه شد
بين گلها امتيازت از كه شد
كربلا گو بوى عطرت از كجاست
عنبر و بوى عبيرت از كجاست
كربلا بوى خدائى مى دهى
كى ز او بوى جدائى مى دهى
كربلا جانم فداى بوى تو
كى شود رو آورم بر سوى تو
كربلا گشتى معلى بعد از آن
برتر از عرش خدائى بعد از آن
كربلا من زنده از بوى تواءم
كربلا من عاشق روى توأ م
كربلا هر كس كه يادت مى كند
زائرت حق را زيارت مى كند

هيچكس را از كربلا به سوى جهنم نمى برند
آخوند ملا محمّد كاظم هزار جريبى (رضوان اللّه عليه ) فرمود: شنيدم از آقا ميرزا محمّد شهرستانى كه عالم جليل القدرى بود كه بر جنازه سيدبحرالعلوم نماز خواند فرمود:
من در اوايل جوانى مجاورت زمين كربلا را اختيار كرده بودم رفيقى داشتم صالح و متقى مجاور نجف اشرف بود از اهل خاتون آباد، اسمش حاج حسنعلى بود مكرر مرا تكليف مى كرد كه به نجف رويم و در آنجا مجاورت نمائيم زيرا در كربلا قساوت مى آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است ، تا شبى خواب ديدم در رواق حضرت اميرالمؤ منين (ع ) مى باشم و همان رفيقمان حاج حسنعلى هم آنجا بود و بر من مجاورت كربلا را باز انكار مى كرد.
نا گاه ديدم آقا امام زمان (عجل اللّه فرجه الشريف ) در رواق تشريف دارند حاج حسن على خدمت آن حضرت عرض كرد: شما اينجا تشريف داريد و مردم به زيارت شما، به سامرا مى آيند.
فرمود: آنجا هم هستم پس بدست مبارك اشاره كرد بسوى ضريح و فرمود: بِحَقِّ اَمي رِالْمُؤ مِني نَ لايُقَوِّدُونَ اَحَدا مِنْ كَرْبَلا اِلى جَهَنَّم
يعنى : به اميرالمؤ منين قسم كه هيچ كس را از كربلا به سوى جهنم نبرند.
سپس فرمود: به شرط اين كه شبى را در آنجا مانده باشد من گمان كردم مقصود حضرت از بيتوته يعنى مشغول عبادت باشد.
من عرض كردم : ما شبها را مى خوابيم تا هنگام طلوع آفتاب ، فرمود: اگر چه خوابيده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به اين جهت من هم مجاورت زمين كربلا را اختيار كردم .(54)
سر زمين كربلا گنجينه اسرار دارد
اندر آن دار الشّرف مكنونه احرار دارد
گر بچشم دل به بينى سر پيدا و نهان را
گوهر نابىّ و گِردش هاله ابرار دارد
ماه تابان در ميانِ، گردش كواكب در تلؤ لؤ
روى قلبش يك نگين از فتنه اشرار دارد
آن قمر باشد حسين و دور او اصحاب و ياران
و ان نگين باشد على دُردانه اسرار دارد
پير مردى چون حبيب و نوجوانى همچو قاسم
باشد اكبر در حضور و ديده خونبار دارد
مى درخشد پيكر صد پاره عباس زان سو
در كنار علقمه او وجهه كرار دارد
كربلا شد لاله زار و بوستان آل طه
اشك چشم شيعيانش راه بر گلزار دارد
راه و رسمش تا قيامت رهنماى شيعيان شد
كربلاهايش در ايران غنچه بى خار دارد
اشك غم ريزد محبّت تا دلش آرام گردد
منصب مداّحى جانانه دلدار دارد.

كدام ملك جراءت دارد سئوال كند
مرحوم حاج حسين نورى (رضوان اللّه عليه ) نقل كرد كه حضرت آية اللّه العظمى آقا باقر بهبانى (رضوان اللّه تعالى عليه ) فرمود:
من در خواب ديدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را، عرض كردم :
يا سَيِّدى هَلْ يُسْئَلُ عَمَّنْ يَدْفَنُ فى جَوارِكُم .
آيا سئوال (نكير و منكر) مى شود از كسى كه در جوار شما دفن مى شود.
حضرت سيدالشهداء (ع ) فرمود: كدام ملك جراءت مى كند كه از او سئوال كند.(55)
با عشق حسين خلق و خو بايد كرد
از كرب بلايش گفتگو بايد كرد
با ديده گريان به درو درگاهش
رو كرده و كسب آبرو بايد كرد

رهايش كنيد پناه به من آورده
مرحوم آقاى شيخ باقر بيرجندى اعلى اللّه مقامه در كتاب خود (كبريت احمر) نقل كرده است كه پدر شيخ بهائى رضوان اللّه عليه فرمود:
شبى را در حرم مطهر سيدالشهداء (ع ) مشرف بودم وقت سحر شد، ديدم دو نفر به صورتهاى مهيب و عجيبى آمدند و زنجيرى از آتش بدست آنها بود بالاى سر قبرى رفتند كه صاحبش را در همان روز دفن كرده بودند نعشى را از آن قبر بيرون آوردند و آن زنجير آتشين را به گردنش گذاردند و گفتند:
اى بدبخت تو را چه قابليت است كه در اين زمين مقدس دفن شوى خواستند او را بيرون ببرند رو كرد به قبر حضرت سيدالشهداء (ع ) و عرض ‍ كرد:
يا اَبا عَبْدِاللّهِ اِنّى اِسْتَجَرْتُ بِجَوارِكَ وَ اَنَا ضَيْفُكْ.
يعنى : آقا من مهمان تو هستم و به تو پناه آورده ام . ناگهان ديدم در ضريح باز شد و آقا سيدالشهداء (ع ) بيرون آمدند و رو كردند به آن دو نفر و فرمودند:
خُلُوهُ خُلُوهُ فَاِنَّهُ يَسْتَجارُ بِنا.
يعنى او را رهايش كنيد زيرا به من پناه آورده .
پس غُل زنجير آتشين را از گردنش برداشتند و رفتند.
آقا، يا اباعبداللّه دوستانت همه آرزو دارند بيايند كربلا و در جوار شما باشند كه آنها را پناه دهى .(56)
به جز حسين مرا مقصد و پناهى نيست
بر اين عقيده يقين است اشتباهى نيست
اگر كه راه حق اندر جهان تو مى جوئى
به غير راه شه دين حسين راهى نيست
ببين به چشم خرد بر جمال نورانيش
كه مثل آن مه من هيچ مهر و ماهى نيست
بيا ببين كه مرامش چه بوده در عالم
كه غير آن به خدا هيچ عزّ و جاهى نيست
رسيده خواجه عالم ز لطف در دنيا
بگو به جمله كه جز او خير خواهى نيست
هزار حاجت شرعى اگر بدل دارى
به غير درگه آن شه ، حواله گاهى نيست
هزار بار گنه گر تراست اى شيعه
به پيش لطف و سخاى حسين كاهى نيست
همين بس است در عالم غلام دربارش
بروز معركه گويد مثل من شاهى نيست
بيا به چشم حقيقت نگر تو كربلاى حسين
به مثل جاه و جلالش هيچ بارگاهى نيست
بيا رويم و ببينيم قبر شش گوشه اش
خدا نصيب كند، طول راه راهى نيست
بود اميد من و دوستان به صبح و مسا
وصال روى تو جز اين بدل آهى نيست
گداى كوى تواءم يا حسين شهيد
گرم قبول كنى خوفم از دادگاهى نيست
بحق حق كه منم كلب درگهت شاها
گرم برانى از آن در جز تو دادخواهى نيست
كريمى اَر كه بميرد نبيند آن قبرت
به غير قبر تو شاها وعده گاهى نيست

خاك و غبار كربلا
مرحوم تاج الدين حسن سلطان محمّد رضوان اللّه عليه در كتاب خود (تحفةُ المجالس ) مى نويسد:
در بغداد مرد فاسقى بود كه هنگام احتضار وصيت كرده بود كه مرا ببريد نجف اشرف دفن كنيد شايد خداوند مرا بيامرزد و به خاطر حضرت اميرالمؤ منين (ع ) ببخشد.
چون وفات كرد قوم و خويشان او حسب الوصيه او را غسل داده و كفن نمودند و در تابوتى گذاردند و به سوى نجف حمل كردند.
شب حضرت امير(ع ) به خواب بعضى از خدامان حرم خود آمدند و فرمودند: فردا صبح نعش يك فاسقى را از بغداد مى آورند كه در زمين نجف دفن كنند برويد و مانع اين كار شويد و نگذاريد او را در جوار من دفن كنند.
فردا كه شد خدام حرم مطهر يكديگر را خبر كردند رفتند بيرون دروازه نجف ايستادند كه نگذارند نعش آن فاسق را وارد كنند هر قدر انتظار كشيدند كسى را نياوردند.
شب بعد باز در خواب ديدند حضرت امير(ع ) را كه فرمود: آن مرد فاسق را كه شب گذشته گفتم نگذاريد وارد شوند فردا مى آيند برويد به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بياوريد و در بهترين جاها دفن كنيد.
گفتند: آقا شب قبل فرموديد نگذاريد و حالا مى فرمايد بهترين جاها دفن شود!؟
حضرت فرمود: آنهائيكه آن نعش را مى آوردند شب گذشته راه را گم كردند و عبورشان به زمين كربلا افتاد باد وزيده خاك و غبار زمين كربلا در تابوت او ريخته از بركت خاك كربلا و احترام فرزندم حسين (ع ) خداوند از جميع تقصيرات او گذشته و او را آمرزيد و رحمت خود را شامل حالش ‍ گردانيده .(57)
حريم كعبه عشق است آستان حسين
محيط جوهر عشق خداست جان حسين
چراغ هيچ كس اَر تا به سحر نمى سوزد
جهان فروز بود نور جاودان حسين
حديث كربلا نقش دفتر دلهاست
كه تا ابد نشود كهنه داستان حسين
بهار هر چمن را خزان رسد از پى
ولى هميشه بهار است بوستان حسين
به حكم شرع حرام است خوردن هر خاك
به غير خاك شفا بخش آستان حسين

به خاطر غبار كربلا نسوخت
فاضل كامل سيدالواعظين مرحوم سيد محمود امامى اصفهانى رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده :
يكى از خلفاى بنى مروان اولاد دار نمى شد به مقتضاى عقيده فاسد خود نذر كرد كه اگر خدا پسرى به او بدهد او را بر سر راه زوارهاى حضرت سيدالشهداء(ع ) بفرستد و آنها را به قتل برساند.
اتفاقاً بعد از مدتى خداوند پسرى به او عطا مى نمايد تا اينكه بزرگ مى شود به او وصيت مى كند كه بايد بروى سر راه زوارهاى حسين و آنها را به قتل برسانى .
پسر شبى در خواب ديد قيامت است و ملائكه غلاض و شداد جمعى را مى برند به سوى جهنم تا يك شخصى را آوردند بكشند به سوى آتش ، رسول خدا (ص ) به ملائكه فرمود: اگر چه اين مرد گنهكار است ليكن شما نمى توانيد او را به جهنم ببريد زيرا روزى به زمين كربلا مى گذشته غبارى از آن زمين بر بدن او نشسته است .
عرض كرد: غبار را از او مى شوئيم ، حضرت فرمود: غبار را مى شوئيد اما چشم او كه به بقعه و بارگاه فرزندم حسين (ع ) افتاده نمى شود كه بشوئيد.
پس ملائكه عذاب او را رها كردند و ملائكه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند.
آن پسر از خواب بيدار شد و از قصد فاسد خود برگشت وتوبه نمود خودش ‍ به زيارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش مى كرد.(58)
حسين اى همه هستى نثار مقدم تو
بهار دين و سياست بود محرم تو
كنند منع عزادارى تو دشمنان چون هست
سلاح خانه بر انداز كفر ماتم تو
اگر كه تا به قيامت ز پا نمى افتد
خدا بدست خود افراشته است پرچم تو
به خلقت تو خدا قدرتى دگر كرده است
كه از تمام عوالم جداست عالم تو
به آستان الهى كس تقرب يافت
كه سوخت بيشتر و گريه كرد از غم تو
كرم ز پشت در و عذر خواهى از سائل
نمونه اى بود از رحمت مجسم تو
از آنچه را كه خدايت به حشر مى بخشد
شفاعت است در آن عرصه رتبه كم تو
تو كعبه دل و هر ركن تو جدا افتاد
كه شد قوام بناى قيام محكم تو
خليل دشت بلائى و ذبح بسيارت
على اصغر شش ماهه ذبح اعظم تو
هزار لاله زخم تنت شكفته و هست
ز خاك گرم بيابان عشق رهم تو

يادى از لب تشنه حسين (ع )
حضرت آقاى موسى خسروى در كتاب پند تاريخ نقل مى فرمود:
روز قيامت اعمال بنده را مى سنجند كارهاى نيك در يك طرف و افعال ناپسند در طرف ديگر پس از بررسى ، اعمال زشت او سنگين تر از كردار نيكش مى شود.
ملائكه مى خواهند او را به طرف جهنم ببرند، خطاب مى رسد نگاه داريد اين بنده من عملى داشته كه در نزد من است و شما خبر و اطلاع از آن نداريد.
عمل او اين است كه هر وقت آب مى آشاميده يادى از تشنگى اولاد پيغمبر حسين بن على (عليهماالسلام ) مى كرده و بر ستمگران او لعنت مى نموده .
وقتى آن عمل را در طرف كردار نيك مى گذارند حسناتش زيادتى پيدا مى كند بر كردار زشتش .(59)
به جز حسين مرا ملجاء و پناهى نيست
در اين عقيده يقين دارم اشتباهى نيست
ره نجات حسين است و دوستى حسين
به سوى حق به جز از اين طريق راهى نيست
به غير درگه تو يا حسين در دو جهان
مرا به درگه ديگر حواله گاهى نيست
گداى درگهت اى پادشاه كشور عشق
به چشم اهل نظر كم ز پادشاهى نيست
غلام ترك سياه تو يا حسين به حشر
ز روشنى رخش چهر مهر و ماهى نيست
اگر مرا به غلامى خود قبول كنى
به دل دگر غم و اندو هم از گناهى نيست
هر آنكه را تو پذيرى خداش بپذيرد
كه قرب و بعد و سفيدى و نى سياهى نيست
شهان بجاه و جلال غلام تو نرسند
كه فوق آن به دو عالم جلال و جاهى نيست
گه حساب كه روز قيامتش خوانند
به جز حسين مرا يار و دادخواهى نيست
ز كوه گرچه گناهم فزون تراست ولى
به پيش عفو تو كوه گناهى كاهى نيست
خدا نكرده بر آئيم از درگه خويش
به هيچ درگهم اى شه پناه گاهى نيست
غلام و ذاكر و مدّاح و خانه زاد تواءم
به دادگاه الاهم جز اين گواهى نيست
اگر تو حكم غلامى من كنى امضاء
به هيچ محكمه خوفم ز دادگاهى نيست
مپوش چشم ز فانى به وقت جان دادن
اميد او ز تو آن دم به جز نگاهى نيست

به خاطر غبار زوار كربلا نسوخت
مرحوم قاضى نوراللّه رضوان اللّه تعالى عليه در آخر كتاب مجالس ‍ المؤ منين در ذيل حالات شعراء مى نويسد:
جمال الدين الخليعى موصلى پدر او حاكم موصل و ناصبى و يكى از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام ) بود، مادرش هم ناصبيه بود چون پسرى برايش متولد نمى شد به مقتضاى عقيده فاسد خودش نذر كرد كه اگر خداى تعالى به او پسرى عطا كند به شكرانه او پسر را سر راه زوارهاى حضرت اباعبداللّه (ع ) بفرستد تا زوارها از شام و جبل عامل كه مى آيند و عبور آنها به موصل مى شود آنها را به قتل برساند.
بعد از مدتى جمال الدين متولد مى شود چون به حدّ جوانى رسيد مادرش ‍ او را از نذر خود با خبر مى كند لاجرم با مادرش از عقب زواريكه از موصل عبور كرده بودند رفت .
چون به مسيب رسيد، ديد زوار از جسر عبور كرده اند همان جا توقف كرد تا هنگامى كه مراجعت كردند آنها را به قتل برساند.
در كنارى كمين كرده بود كه در همين حال خوابش برد در عالم رؤ يا ديد قيامت شده ملائكه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نكرد.
ملك جهنم خطاب كرد به آتش ، چرا او را نمى سوزانى ؟
آتش گفت : غبار (زوّار) كربلا به او نشسته است ، او را بيرون آوردند، شستشويش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند.
ملك گفت : چرا ديگر او را نمى سوزانى ؟
آتش گفت : شما ظاهر او را شستيد اما غبار داخل درجوف او شده !
از خواب بيدار شد و از آن عقيده فاسد برگشت و مذهب تشيع را اختيار كرد و مشغول مداحى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) شد و بعضى مى نويسند آمد كربلا و بعضى شعراء به او اين شعر را نسبت داده اند.
اِذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَيْنا
لِكَىْ تَلْقى اِلا لَه قَريرَ عَيْنِ
فَاِنَّ النّارَ لَيْسَ تَمُسُّ جِسْما
عَلَيْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَيْنِ
يعنى اگر نجات از آتش مى خواهى پس زيارت كن آقا امام حسين (ع ) را زيرا كه آتش نمى رسد به بدن كه غبار زوار حسين (ع ) بر او نشسته باشد.(60)
اگر خواهى رهى از آتش قهر
زيارت كن غريب كربلا را
نمى سوزد به آتش آنكه از شوق
زيارت كرد شاه نينوا را

امام حسين (ع ) سه بار به زيارتش آمد
مرحوم حاج شيخ عباس قمى (رضوان اللّه تعالى عليه ) در مفاتيح الجنان نقل فرموده كه صالح متقى ملاحسن يزدى كه يكى از نيكان و مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت است نقل كرده از ثقه امين حاج محمّد على يزدى كه مرد فاضل صالحى بود در يزد كه دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بوده .
شبها در قبرستان خارج از يزد كه در آن جماعتى از صلحاء مدفونند و معروف است به مزار به سر مى برد گفت :
يكى از رفقاء كه از كوچكى با هم همسايه بوديم و با هم نزد يك معلم مى رفتيم و با هم بزرگ شديم ما براى خودمان يك شغلى انتخاب كرديم و او هم شغل عشارى را براى خود پيشه گرفت و بود تا از دنيا رفت و در همان قبرستان نزديك محله اى كه من در آن بيتوته مى كردم به خاك سپردند.
چند روز از فوتش گذشته او را بود در خواب ديدم كه بسيار خوشحال و در جاى خوبى است پس نزد او رفتم و گفتم : من مى دانم كه تو در دنيا كارهاى خوبى نداشتى و اين حالات در مقام تو نيست و شغل تو مقتضى اين مكان نبود و تو بايد در عذاب باشى با كدام عمل به اين مقام رسيدى .
گفت : همين طور است كه مى گوئى من از روزى كه از دنيا رفتم به بدترين عذابها گرفتار بودم تا ديروز كه همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در اين مكان او را دفن كردند و اشاره كرد به موضعى كه نزديك 50 مترى بود.
گفت : در شب وفات او آقا ابا عبداللّه (ع ) سه مرتبه او را زيارت كرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از اين قبرستان والحمدللّه حالم به اين نحو است كه مى بينى و در نعمت الهى افتاده ايم .
از خواب متحيرانه بيدار شدم و حداد را نمى شناختم و محله او را هم نمى دانستم ، پس به بازار آهنگران رفته و آدرس اشرف حداد را گرفتم و او را پيدا كردم .
از او پرسيدم تو زوجه داشتى ؟
گفت : بله دو سه روز است كه وفات كرده و او را فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن كردم .
گفتم : او به زيارت كربلاى آقا اباعبداللّه (ع ) رفته بود؟
گفت : نه گفتم : ذكر مصائب حضرت را مى كرد؟ گفت : نه گفتم : مجلس تعزيه دارى داشت ؟ گفت : نه .
پرسيد براى چه اينها را مى پرسى ؟ خوابم را برايش نقل كردم گفت : اين زن مواظبت بر زيارت عاشوراء داشت .(61)
اى كه بر درگه حق عزّت و جاهى دارى
بود آيا به عشاق نگاهى دارى
خاك پا را نظرى از سَر رحمت انداز
تو سليمانى و مور سر راهى دارى

توسّل به حضرت اباالفضل (ع ) و شفاى چشم
حضرت حجّة الاسلام و المسلمين سيد حسن ابطحى دامت بركاته فرمودند:
يك روز به حرم رؤ وس شهداء در باب الصغير رفته بودم كسى در حرم نبود ولى جوانى در گوشه حرم سرش را روى زانو گذاشته بود مثل اينكه خوابش ‍ برده بود.
من هم تنها بودم ، زيارت مختصرى خواندم و نزديك به همين جوان مشغول نماز زيارت شدم ، بعد از نماز آن جوان سرش را از روى زانويش ‍ بلند كرد و گفت : آقا من خواب نبودم بلكه حتى چشمهايم هم باز بود ولى همانطور كه سرم روى زانويم بود مى ديدم تمام شهدائى كه سرشان اينجا دفن است حضور دارند و حوائج زوارشان را مى دهند و يكى از حوائج مهم مرا هم بنا شد امشب بِدهند.
آيا اين خواب يا بيدارى مى تواند حقيقت داشته باشد؟
گفتم : اگر مقدارى صبر كنيد حقيقت اين خواب يا بيدارى براى شما طبعا روشن مى شود گفت : چطور؟
گفتم : امشب اگر آن حاجت مهم شما داده شد معلوم مى شود كه حقيقت داشته و الا ممكن است آنچه ديده ايد خيالاتى بيش نبوده گفت : براى شما هم توضيح مى دهم چيزيرا كه به من وعده داده شده تا شما هم ناظر جريان باشيد.
گفت : من دختربچه اى دارم كه از مادر نابينا متولد شده و بسيار خوش ‍ استعداد است به من امروز مى گفت : اينكه مى گويند فلان چيز قشنگ است و فلان چيز زشت است يعنى چه ؟
گفتم : تو چون چشم ندارى اين چيزها را نمى توانى بفهمى گفت : چطور مى شود كه انسان چشم داشته باشد؟
گفتم : بعضى ها از مادر با چشم متولد مى شوند و بعضى ها بدون چشم متولد مى شوند و تو هم بدون چشم متولد شدى گفت : حالا هيچ راهى ندارد كه من هم چشم داشته باشم ؟
گفتم : چرا اگر من با خودت به اهل بيت عصمت و طهارت متوسل شويم ممكن است به تو چشم عنايت كنند.
گفت : پس پدر اين كار را بكن و به من هم تعليم بده تا من هم به آنها متوسل شوم شايد چشم دار گردم من گريه ام گرفت و او را در منزل رو به قبله نشانيدم و گفتم : بگو يا اباالفضل چشمم را بده تا من به بيايم حالا من اينجا آمده ام و حاجتم هم شفاى دخترم بوده كه اين خواب يا بيدارى را ديده ام .
گفتم : بسيار خوب امشب اگر بچه ات چشم دار شد معلوم مى شود كه آنچه ديده اى حقيقت دارد يا نه ، آن مرد مرا به منزل خود برد و دخترك را به من نشان داد. گفت : شما فردا صبح هم همين جا بيائيد و از ما خبرى بگيريد، اتفاقا خانه او در شارع الامين و سر راه مابود.
فرداى آن روز وقتى از آن منزل خبر گرفتم ديدم جمعى به آن خانه مى روند و مى آيند پرسيدم چه خبر است ؟
گفتند: ديشب در اين خانه كورى به بركت اباالفضل (ع ) شفا يافته وقتى وارد شدم ديدم آن دخترك با چشمهاى زيبا درشت و بينا نشسته و پدرش هم پهلوى او نشسته بود.
وقتى چشمش به من افتاد گفت : آقا ديديد كه آن جريان حقيقى بوده است و آقا اباالفضل دخترم را شفا داد.(62)
اى حرمت قبله حاجات ما
ياد تو تسبيح و مناجات ما
تاج شهيدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
ماه كجا روى دل آراى تو
سرو كجا قامت رعناى تو
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مشرق تو جان و تن بو تراب
هم قدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسين
داد سر و دست به راه حسين
عمّ امام و اخ وابن امام
حضرت عباس (ع )
مكتب تو مكتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
مكتب جانبازى و سربازى است
بى سرى آنگاه سرافرازى است
شمع شد و آب شد و سوخته
روح ادب را ادب آموخته
درگه والاى تو در نشاءتين
هست در رحمت و باب حسين
هر كه به دردى به غمى شد دچار
گويد اگر يكصد و سى و سه بار
اى علم افراخته در عالمين
اكشف يا كاشف كرب الحسين
از كرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى