آقاى عبدالحميد حسانى فرزند عبدالشهيد حسانى ساكن فراشنيد فارس نسبت به تربت امام
حسين (ع ) قبلاً در داستانهاى شگفت تاءليف حضرت آية اللّه آقاى حاج سيد عبدالحسين
دستغيب شيرازى خوانده بود، نقل مى كند:
من و خانواده ام كه سواد فارسى داشتيم اين كتاب را خوانديم كه روز عاشورا تربت به
رنگ خون در آمده است .
در سال اخير قبل از محرم پدرم عازم كربلا شد و مقدارى تربت خريدارى كرده و آورد،
خواهرم (بنام ساره ) متوسل شد به ائمه (عليهم السلام ) تربتى كه پدرم آورده بود
مقدار كمى از آن را با پارچه اى از حرم آقا ابوالفضل (ع ) مى پيچد و شب را احياء مى
دارد(يعنى شب عاشوراء) و از ائمه و فاطمه زهراء سلام اللّه عليها مى خواهد كه اگر
ما يك ذره نزد شما قابليت داريم اين تربت همان حالتى كه آقا در كتاب نوشته اند براى
ما بشود.
اتفاقا روز عاشوراى گذشته بعد از نماز ظهر يك و ده دقيقه بعد از ظهر به آن نگاه مى
كنند و خواهر و زن برادرم آن را مى بينند و يك مرتبه به گريه و زارى مى افتند.
مى بينند همان حالتى كه آقا در كتاب نوشته اند اتفاق افتاد و تربت مزبور حالت خون
پيدا كرده بود و حقير كه بعد از مسجد آمدم خودم هم ديدم و مقدارى به خدمت حضرت آقاى
آية اللّه العظمى دستغيب دادم .
و تربت مزبور هنوز موجود است و رنگ تربت به طور كلى جگرى شده رطوبت كمى برداشته بود
بعد به تدريج حالت خشكى پيدا كرده و هنوز هم باقى است با همان رنگ جگرى و نظير همين
قضيه كه ذكر شد.
مقدارى تربت مزبور در سال 98 قمرى باز در فراشبند فارس كوى مسجد الزهراء منزل مشهدى
عبدالرضا نوشادى بوده و در جلسه نشان دادند به خون مبدل شده كه همه آن را مشاهده
كردند.(43)
من در عزاى تو (ياحسين ) نالم چو ناى نى
|
اين سوگ را به حق تو پايان نمى دهم
|
من تشنه جمال تو هستم اى شها
|
اين تشنگى بچشمه حيوان نمى دهم
|
دم مى زنم ز نام تو هر صبح و هر مسا
|
اين دم زدن به حور و به غلمان نمى دهم
|
كمتر گداى كوى تواءم كنزلافنا
|
درويشيم به جود حاتم دوران نمى دهم
|
نام تو گر به گوش رسد مى خيزم زجان
|
اين صوت را به بلبل خوشخوان نمى دهم
|
آن غنچه اى كه بوى تو دارد بكام خود
|
آن غنچه را به صد گل خندان نمى دهم
|
دل در غمت نشسته شها روز و شب همى
|
اين درد و غم به چهچه مستان نمى دهم
|
خرج روضه خوانى را تاءمين كرد و به آن مقام رسيد
|
مرحوم استاد شيخ عبدالحسين تهرانى رحمة اللّه عليه نقل نمود:
وقتى ميرزا نبى خان كه يكى ازنزديكان محمّد شاه قاجار بود وفات كرد(او در حياتش به
فسق و فجور در ظاهر معروف بود).
شبى در خواب ديدم كه گويا در باغها و عمارتهاى بهشتى گردش مى كند و كسى نيز همراه
من است كه منازل و قصرها را مى شناسد، پس به جائى رسيديم ، آن شخص گفت : اينجا منزل
(نبى خان ) است و اگر مى خواهى خودش را ببينى آنجا نشسته سپس به جائى اشاره كرد.
من متوجه آنجا شده ديدم كه او(ميرزانبى خان ) در تالارى نشسته است اوچون مرا ديد به
من اشاره كرد كه بيا بالا من نزد او رفتم پس برخاست و سلام كرد و مرا در صدر مجلس
نشانيد و خودش به همان عادتى كه در دنيا داشت نشست ، و من در حال او متفكر بودم .
او به من نگاه كرد و گفت : اى شيخ گويا از مقام من تعجب مى كنى ، زيرا اعمال من در
دنيا خوب نبود نتيجه اى جز عذاب دردناك نداشتم البته اينطور هم بود.
اما من در طالقان معدن نمكى داشتم و هر سال در آمد آن را به نجف اشرف مى فرستادم تا
صرف برگزارى مراسم عزادارى حضرت سيدالشهداء (ع ) شود.
خداوند اين مكان و باغ را در عوض آن به من عطاء كرد.
مرحوم شيخ تهرانى گفت : من از خواب بيدار شدم در حالتى كه متعجب بودم ، فرداى آن
روز اين رؤ يا را در مجلس بازگو نمودم پس يكى از فرزندان ملا مطيع طالقانى گفت :
اين خواب صادقانه است او در طالقان معدن نمكى داشت و درآمد آن را كه نزديك صدتومان
بود هرساله به نجف مى فرستاد و پدر من مسئول خرج كردن آن در راه عزادارى امام حسين
(ع ) بود.
مرحوم شيخ تهرانى فرمود: تا آن وقت من نمى دانستم كه او در طالقان ملك دارد و هر
سال در نجف مراسم عزادارى بر پا مى كند.(44)
هر كه شرح غم جانسوز تو بشنيد بسوخت
|
يا مزار و حرمت كرببلا ديد بسوخت
|
هر كه آزاده شد و تن به حقارت نسپرد
|
بر دل صافى خود عشق تو بگزيد بسوخت
|