جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى مولوى حفظه اللّه نقل فرمود: كه برادرم محمّد
اسحاق در بچگى مسلول شد و از درمان نا اميد گرديديم .
پدرم او را به كربلا برد و در حرم حضرت اباالفضل (ع ) او را به ضريح مقدس بست و
از آن بزرگوار خواست كه از خداوند متعال شفاء يا مرگ او را بخواهد. بچه را بست و
خود در رواق مشغول نماز شد.
هنگاميكه برمى گشت بچه گفت بابا گرسنه ام بصورتش نگاه كردم ديدم رخسارش تغيير كرده
و شفا يافته است .
او را بيرون آورده و فرداى آنروز انار خواست و 8 دانه انار و يك قرص نان بزرگ خورد
و اصلاً از آن مرض خبرى نشد.(27)
ما غريقيم و توئى هادى و كشتى نجات
|
دست ما گير كه يكقطره ز درياى توئيم
|
تو چراغ شب تارى و همه مانده براه
|
گمرهانيم كه هر دم به تمناى توئيم
|
عالم بزرگوار جناب حاج سيد محمّد رضوى كشميرى فرزند مرحوم آقا سيد مرتضى كشميرى
فرمود:
در كشمير بدامنه كوهى حسينيه ايست و اطراف آن طوريست كه مى توان از بيرون داخل آن
را ديد و پشت بام آن جهت روشنائى و هوا مقدارى باز است .
هر سال ايام عاشوراء در آن اقامه عزاى حضرت سيدالشهداء(ع ) مى شود و گروهى از
شيعيان جمع مى شوند و عزادارى مى كنند از شب اول محرم از بيشه نزديك شيرى مى آيد و
بپشت بام حسينيه مى رود و سرش را از همان روزنه داخل مى كند و عزادارى را مى نگرد و
قطرات اشگ پشت سر هم مى ريزد.
و تا شب عاشوراء هر شب بهمين كيفيت ادامه مى دهد و پس از پايان مجلس مى رود. و
فرمود در اين قريه اول محرم هيچ وقت مشتبه و مورد اختلاف نمى شود و با آمدن شير
معلوم مى شود شب اول عاشوراى حضرت امام حسين (ع ) است .(28)
در عشق حسين (ع ) با دلى پاك بيا
|
بسيار سر و به سينه چاك بيا
|
با ياد ز عطشان لب و سوزان جگرش
|
اى حسين (ع ) يا مرگ يا شفا
|
جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى مولوى دامت بركاته نقل فرمود: در قندهار حسينيه
ايست از اجداد ما كه در آنجا اقامه عزاى حضرت سيدالشهداء(ع ) بر پا مى باشد.
دختر عموى مادرم بنام (عالم تاب ) كه عمه مرحوم حاج شيخ محمّد طاهر قندهارى بود با
اينكه به مكتب نرفته بود و درسى هم نخوانده و نمى توانست خط بخواند.
بواسطه صفاى عقيده اى كه داشت وضو مى گرفت و يك صلوات مى فرستاد و دست روى سطر قرآن
مجيد گذارده و آنرا تلاوت مى كرد و براى هر سطرى صلوات مى فرستاد و آنرا مى خواند و
باين ترتيب قرآن را مى خواند و الان هم چنين است .
اين زن پسرى دارد بنام عبدالرؤ ف كه در بچگى در سينه و پشت او كاملاً بر آمدگى
(قوز) داشت و من خود بارها مشاهده كرده بودم كه در حسينيه مزبور شب عاشوراء براى
عزادارى بچه چهار ساله خودش را همراه مى آورد.
پدر و مادرش آرزوى مرگش را داشتند چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند.
پس از پايان عزادارى گردنش را بمنبر مى بندند و مى گويند يا حسين از خدا بخواه كه
اين بچه را تا فردا يا مرگ يا شفاى ده .
ما خواب بوديم كه ناگهان از صداى غرش همه بيدار شديم ديديم بدن بچه مى لرزد و بلند
مى شود و مى افتد و نعره مى زند ما پريشان شديم .
مادر به عالم تاب گفت : بچه را به خانه رسان كه آنجا بميرد تا پدرش كه عصبانيست
اعتراض نكند مادر بچه را در بر گرفت از شدت لرزش بچه مادر هم مى لرزيد تا اينكه
منزلش رفتم لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت پس از اين لرزشهاى متوالى گوشتهاى
زيادتى آب شد و سينه و پشت او صاف گرديد بطوريكه هيچ اثرى از بر آمدگى نماند.
چندى قبل كه بزيارت باتفاق مادرش بعراق آمده بود او را ملاقات كردم جوان رشيد و
بلندقدى شده بود.(29)
حسين جان گر تهى دستم بدل مهر ترا دارم
|
ندارم صبر و آرامى چو در عشقت گرفتارم
|
گداى كوى تو دارد مقام بى نيازى را
|
من اين سرمايه جاويد را از دست مگذارم
|
نبودم بر حذر آنى ز دام صيل نفسانى
|
كنون با نفس سركش همچو خصمى گرم و پيكارم
|
شب تاريك و ره باريك و من گمراه و سر گردان
|
تو مصباح الهدى هستى فروزان كن شب تارم
|
پليديها ز دريا مى شود پاكيزه و بى غش
|
اگر آلوده ام درياى رحمت چون توئى دارم
|
گلى بى خار و روح افزا اگر مهرت هست بر دلها
|
منم آن عاشق زارى كه پاى گلبنت خارم
|
توئى يكتا گل گلزار هستى باغبان حيدر
|
فداى آن گل و آن باغبان و خاك گلزارم
|
ندارم توشه راهى به غير از عشق جانكاهى
|
بروز حشر اين ره توشه را سوى تو مى آرم
|
بسويت آمدم اى هادى گم گشتگان رحمى
|
كمر خم گشته از عصيان و هم سنگينى بارم
|
توسل بر شه خوبان مراد حامدست امروز
|
كه فردا او شفيع و من سيه روى گنه كارم |
به جهت زيارت عاشوراء به اين مقام رسيد
|
فقيد زاهد مرحوم شيخ جوادبن شيخ مشكور كه از اجله علماء و فقهاء نجف اشرف و مرجع
تقليد جمعى از شيعيان عراق بوده و نيز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال 1237
در حدود نودسالگى وفات نموده و در جوار پدرش در يكى از حجره هاى صحن مدفون گرديده
نقل فرمود:
در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت (ع ) را ديدم پس
از سلام پرسيدم از كجا مى آيى ؟
فرمود: از شيراز مى آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتى را قبض كردم .
گفتم : روح او در برزخ در چه حال است ؟
فرمود: در بهترين حالات و در بهترين باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او
كرده است كه فرمان او را مى برند.
گفتم : براى چه عملى از اعمال به چنين مقامى رسيده است ؟ آيا براى مقام علمى و
تدريس و تربيت شاگردان ؟ فرمود نه .
گفتم : آيا براى نماز جماعت و رساندن احكام دين بمردم ؟
فرمود: نه .
گفتم : پس براى چه ؟
فرمود: براى زيارت عاشوراء.
(مرحوم ميرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزى كه
بيمار ى يا امرى كه داشت و نمى توانست بخواند نايب مى گرفته است ).
چون شيخ از خواب بيدار مى شود فردا به منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقى شيرازى مى
رود و خواب خود را براى ايشان نقل مى كند.
مرحوم ميرزا تقى گريه مى كند و از ايشان سبب گريه را مى پرسند؟
مى فرمايد: ميرزاى محلاتى از دنيا رفت و استوانه فقه بود، به ايشان گفتند: شيخ خواب
ديده واقعيت آن معلوم نيست .
ميرزا فرمود: بلى خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادى ، فرداى آنروز
تلگراف فوت ميرزاى محلاتى از شيراز به نجف مى رسد و تصديق رؤ ياى شيخ مرحوم آشكار
مى گردد.(30)
عاشقم بر سرور و مير شهيدان عاشقم
|
آنكه كشتى را بود ناجى ز طوفان عاشقم
|
بر حسين آن ماه تابان سرور آزادگان
|
مظهر مهر و وفا و عشق و ايمان عاشقم
|
آنكه مى تازيد بر هر ظالم بيدادگر
|
بر معين و ياور و يار ضعيفان عاشقم
|
آنكه بى تاب و توان مى شد ز ديدار يتيم
|
بوسه ها از شوق داده بريتيمان عاشقم
|
آنكه دشمن كرد از او جرعه آبى دريغ
|
بر شهيد پاره پيكر شاه عطشان عاشقم
|
آنكه با خون كرد بنيان مكتب آزادگى
|
پاسدارى كرده از اسلام و قرآن عاشقم
|
آن حسينى كه همه هستى براه دوست داد
|
بود تسليم و مطيع امر يزدان عاشقم
|
جناب حاج ملاعلى بن حسن كازرونى رحمة اللّه عليه فرموده من در كودكى بى پدر و مادر
شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بى سواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به
كربلا مشرف شدم .
روز عرفه برخاستم مشرف شوم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود به طوريكه نمى توانستم
حرم مشرف شوم و هر چه تفحّص كردم يك نفر با سواد را كه مرا زيارت دهد و با او زيارت
وارده را بخوانم كسى را نديدم ، با دل شكسته و نالان به حضرت سيدالشهداء(ع ) خطاب
كردم :
آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده و سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد.
ناگهان سيد جليلى دست مرا گرفت فرمود: با من بيا، پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد
پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث را با من خواند و پس از زيارت به
من فرمود:
بعد از اين زيارت وارث امين اللّه را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب
مفاتيح تماماً صحيح است و يك نسخه آنرا از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگيريد.
در اين حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيدالشهداء(ع ) را كه چطور اين آقا را
براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجا آوردم چون سر
برداشتم آن آقا را نديدم هر طرف كه رفتم او را نيافتم از كفش دارى پرسيدم گفت آقا
را نشناختم .
خلاصه چون از صحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم قبل از آنكه از او مطالبه
كتاب كنم اين مفاتيح را بمن داد و گفت نشانه صفحه زيارت وارث و امين اللّه را
گذاشتم خواستم قيمت آنرا بدهم گفت پرداخت شده و بمن سفارش كرد اين مطلب را فاش نكن
.
چون به منزل رفتم متذكّر شدم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم شخصى كه حواله مفاتيح مرا
به او داده چه كسى بوده است ؟ از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم ، فراموش كردم و
از پى كار ديگرى رفتم ، مرتبه ديگر بقصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش
كردم خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم .
سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سه سال هيچ موفق نشدم
پس از سه سال كه موفق بزيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شده بود(رحمة اللّه عليه )(31)
خواهى كه به روز حشر گريان نشوى
|
درمانده به پاى عدل و ميزان نشوى
|
در سوگ حسين (ع ) اشكى امروز بريز
|
تا در صف حشر اشك ريزان نشوى
|
جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى مولوى (حفظه اللّه ) نقل فرمود:
بنده 23 سال قبل در كربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم رفقا مرا
براى تفريح و تغيير هوا به سمت قبر جناب حر شهيد عليه الرحمه بردند.
در حرم حر بودم و قدرت ايستادن نداشتم نشسته زيارت خواندم در اين اثناء ديدم زن
عربى بيابانى وارد شد و نزديك ضريح نشست و انگشت خود را در حلقه ضريح گذارد و اين
دعا را خواند.
يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانا الْحُسَيْن
((ع )) اِكْشِفْ لَنَا الْكَرْبِ الْعِظامِ
بِحَقِّ مَوْلانَا الْحُسَيْن ((ع ))
پس انگشت خود را بر مى داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذكر را مى خواند و
دور مى زد و دور پنجم يا ششم او بود كه من هم آن جمله را حفظ كردم .
چون توانائى ايستادن نداشتم كه از بالا شروع كنم خود را كشان كشان به ضريح رسانده و
انگشتم را به حلقه پائين ضريح گذاشتم و همان جمله را خواندم و بعد در حلقه ديگر و
چون به حلقه سوم مشغول خواندن شدم گرمى مختصرى از داخل ضريح به انگشتانم رسيد
بطوريكه به داخل بدن و تمام رگهاى بدنم سرايت كرد مانند دوائى و آمپولى كه تزريق مى
كنند، حس كردم مى توانم برخيزم ، پس برخواستم و بقيه حلقها را ايستاده خواندم و
به كلى آن مرض بر طرف گرديد و اثرى از آن پيدا نشد.
خوش آن كسى كه در عالم شود غلام حسين
|
خوش آن سرى كه در آن سر بود هواى حسين
|
خوش آن نفس كه در آيد به عشق خسرو دين
|
خوش آن زبان كه بگويد كلام حسين
|
خوش آنكه دست توسل بر حسين دراز كند
|
خوش آنكه خوانده خدارا در مقام حسين
|
خوش آن دلى كه در آن دل بود مهر حسين
|
خوش آنكه هست مرامش چو مرام حسين
|
خوش آنكه زد قدم اندر سراى شاه شهيد
|
خوش آنكه داده جانرا به يك سلام حسين
|
خوش آن ديده كه بيند جمال نورانيش
|
خوش آن لبى كه گشوده شود بنام حسين
|
مقام گريه كنندگان حسين (ع )
|
صالح متقى جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيدهادى روضاتى نوه آية اللّه سيد حبيب
اللّه روضاتى (رضوان اللّه تعالى عليه ) در راه جمكران برايم نقل فرمود:
يكى از خويشان (موسوى الكاظمى ) كه مردى با اخلاص و يكى از (در اصفهان ) روضه
خوانهاى آقا ابا عبداللّه الحسين (ع ) بود و هر جا مجلسى از حضرت سيّد الشّهداء(ع )
از او دعوت مى كردند مى رفت از دنيا رحلت نمود.
چند شب پيش خواب او را ديدم كه بالاى منبرى است و تمام علماء پاى منبر ايشان هستند
و مى فرمايند اين است مقام كسى كه استغفار و طلب رحمت زياد كند و اين است مقام كسى
كه براى امام حسين (ع ) گريه كند.(32)
گر گريه كنى حسين بى همتا را
|
خوشنود كنى جان و دل زهرا را
|
غافل منشين و بهر خود روشن كن
|
با گوهر اشك ، ظلمت فردا را
|
ارواح طيبه عصمت بزيارت حسين (ع )
|
جناب حاج ملا على كازرونى رحمة اللّه عليه كه يكى از افراد و با ايمان با اخلاص بود
نقل فرمود: شب 23 ماه رمضان بالاى منزل تنها احياء داشتم كه هنگام سحر ناگاه حالت
سستى و بى خودى به من دست داد.
در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلاء مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداى
فراوانى است از صدائى كه فصيحتر و به من نزديكتر بود، پرسيدم تو را به خدا تو كيستى
؟ فرمود: من جبرائيل هستم ، گفتم : چه خبر است امشب ؟ فرمود: حضرت بى بى عالم فاطمه
زهراء با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم (هنّ) براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداء(ع ) مى
روند.
و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند.
گفتم : براى خدا مرا هم ببريد، فرمود: زيارت تو از همين جا قبول است و سعادتى داشتى
كه اين منظره را ببينى .
حضرت آية اللّه شهيد دستغيب فرمود براستى حاجى مزبور علاقه شديدى به حضرت
سيدالشهداء (ع ) نصيبش شده بود كه در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك
حضرت را مى برد بى اختيار گريان و نالان مى شد
و تا چند دقيقه نمى توانست سخن بگويد و فرمود: من طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم
.(33)
قلب سوزانم ، ناله ها دارد
|
چون حسين (ع ) نام دلربا دارد
|
بهر بيماران ، بس شفا دارد
|
بر ابوالفضلش ديده مى گريد
|
كه دو دست از تن او جدا دارد
|
بر على اصغر، اين دلم سوزد
|
كز دم پيكان ، ناله ها دارد
|
پيكرى پر خون ، از جفا دارد |
جناب حاج ملاعلى مذبور فرمود:
پس از عنايتى كه حضرت سيدالشهداء (ع ) به من عنايت كردند و مفاتيح را فرا گرفتم
اينك به آن حضرت متوسل شدم كه چون چنين عنايتى را فرموديد خوب است توانائى قرآن را
به من مرحمت فرمائيد.
شبى آن حضرت را در خواب ديدم پنچ دانه رطب دانه دانه بمن مرحمت فرمود و بنده هم مى
خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى قرآن بخوانى .
پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خوانم .(34)
ما از خم حسين قدح نوش گشته ايم
|
در عشق او فتاده و مدهوش گشته ايم
|
تا شاد و رو سفيد در آئيم روز حشر
|
در سوگ او غمين و سيه پوش گشته ايم
|
مرحوم آقاى سيد محمّد تقى گلستان (مدير روزنامه گلستان سابق ) نقل نمود:
در اوائل سن جوانى چند همسال و با هم يك دل و يك جهت بوديم و دورانى داشتيم ، هر
شبى در منزل يكى از دوستان مى رفتيم و با هم بوديم .
يكى از آنان پدرش حسينى بود يعنى به حضرت سيدالشهداء (ع ) سخت علاقمند بود و در
تعزيه و گريه و زارى بر آن حضرت بى اختيار بود تا جائيكه شبى كه نوبت ميهمانى پسرش
بود مى گفت : من راضى نيستم در منزل من بيائيد مگر اينكه روضه خوانى هم بيايد و
ذكرى از حضرت سيدالشهداء (ع ) كند.
و لذا هر شبى كه نوبت آن رفيق بود مجلس ما به تعزيه و روضه خوانى تبديل مى گشت .
پس از چندى آن پير مرد محترم مرحوم شد مرگش همه ما را ناراحت كرد تا اينكه شبى در
عالم رؤ يا او را ديدم و متفكر شدم كه مرده است و هر كس انگشت ابهام (شست ) مرده
را بگيرد هر چه از او بپرسد جواب مى گويد.
لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رها نمى كنم تا برايم حالات خود را از ساعت مرگ
تا كنون را نقل كنى .
حالت ترس و لرز شديدى بر او دست داد و گفت نپرس كه گفتنى نيست ، چون از گفتن حالش
ماءيوس شدم ، گفتم : پس چيزى را كه در اين عالم فهميدى برايم بگو تا من هم بدانم .
گفت : برايت بگويم امام حسين (ع ) را كه در دنيا يادش مى كرديم نشناختيم اينجا كه
آمدم مقام و سلطنت و عزت او را مشاهده كردم و طورى است كه آن را هم نمى توانم به تو
بفهمانم جز اينكه خودت بيائى در اين عالم ببينى .(35)
محفل هر دوست گفتگوى حسين است
|
مقصد هر شيعه خاك كوى حسين است
|
كوثر و انهار و سلسبيل بهشتى
|
رشته آب فرات جوى حسين است
|
روشنى مهر و مه ، ثوابت و سيار
|
جمله يكايك ز نور روى حسين است
|
بوى بهشت است اگر مفرح جانها
|
شمّه اى از خاك مشك بوى حسين است
|
بسته به يك رشته تار موى حسين است
|
آنچه صفات كمال و خصلت نيكو
|
ديده شود جملگى ز خون حسين است
|
رونق احكام دين ، رواج حقايق
|
زمزمه و راز و گفتگوى حسين است
|
چون كه حسين شد ز شوق كشته داور
|
قلب همه عارفان بسوى حسين است
|
ما همه غرق گناه و مانده و مضطر
|
آبروى ما ز آبروى حسين است
|
نام حسين است هميشه ياد مقدم
|
در دم مردن به جستجوى حسين است ( |
مرحوم مغفور حضرت حجة الاسلام شيخ محمّد باقر واعظ نقل فرمود:
در ماه محرمى از جانب تاجرهاى ايرانى مقيم پاريس براى خواندن روضه و اقامه عزادارى
دعوت شدم و رفتم .
شب اول محرم يك نفر جواهر فروش فرانسوى با زوجه و پسر خود در مركز ايرانيهائى كه من
آنجا بودم از آنجا تمنا كرد كه من نذرى دارم شيخ روضه خوان خود را به اين آدرس شب
بياوريد كه براى ما روضه بخواند.
حاضرين از من اجازه گرفتند قبول كردم چون از روضه ايرانيها فارغ شدم حاضرين مرا
برداشتند با فرانسوى به خانه اش بردند يك مجلس روضه خواندم هم هموطنان استفاده
نمودند و گريه كردند هم فرانسوى و فاميلش ، مغموم ، مهموم گوش مى دادند، فارسى نمى
فهميدند و تقاضاى ترجمه را نمى نمودند تا شب تاسوعا بهمين منوال بود.
شب عاشوراء بواسطه اعمال مستحبه و خواندن دعاهاى وارده و زيارت ناحيه مقدسه منزل
فرانسوى نرفتيم فردا آمد و ملول بود عذر آورديم كه ما در شب عاشوراء اعمال ويژه
مذهبى داشتيم قانع شد و تقاضا كرد پس براى شب يازدهم بجاى شب گذشته بيائيد تا ده شب
نذر من كامل شود.
روضه كه تمام شد يك صد ليره طلا برايم آورد گفتم قبول نميكنم تا سبب نذر خود را
نگوئيد.
گفت : ماه محرم سال گذشته در بمبئى صندوقچه جواهراتم را كه تمام سرمايه ام بود دزد
برد، از غصه به حد مرگ رسيدم بيم سكته داشتم . در زير غرفه من جاده وسيعى بود كه
مسلمانان ذوالجناحى درست كرده و بيرون آورده بودند و سر و پاى برهنه سينه و زنجير
مى زدند و عبور مى كردند من هم از پله فرود آمده بين عزاداران مشغول عزادارى شدم با
صاحب عزا نذر كردم كه اگر به كرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند سال
آينده هر جا باشم صد ليره طلا نذر روضه خوانى را مى پردازم چند قدمى پيمودم شخصى
پهلويم آمد با نفس تنگ و رنگ پريده صندوقچه را به دستم داد و گريخت .
حالم خوش شد مقدارى راه رفتن را ادامه دادم و به خانه ام وارد شدم صندوقچه را باز
كردم و شمردم يك دانه را هم دزد تصرف نكرده بود.(36)
هر آنكس عارف حق شد بسر شور و نوا دارد
|
هر آن دل پر ز ايمان شد هواى كربلا دارد
|
شنيدى كربلا، اما نديدى اصل معنا را
|
هر آنكس ديد آنرا صد هزاران مدعّا دارد
|
بيا بين از شميم درگهش جانها شود زنده
|
بهر صبحى به از جنّت نسيم جان فزا دارد
|
گلستان على در كربلا گشته خزان يك سر
|
كه بهر ديدنش دلها همه شوق لقا دارد
|
بيا در كربلا بنگر، جلال شاه مظلومان
|
ببين اين بارگه بى شك تجلّى خدا دارد
|
بيا گر آرزو دارى ، تهى كن عُقده دل را
|
نگر آن شه به زواّرش چسان مهر و وفا دارد
|
چه گويم اى عزيزان از مزار زاده زهرا
|
كه خاكش برترى بر كعبه و ارض و سما دارد
|
بواسطه خواندن زيارت عاشوراءمرض برداشته شد
|
علامه بزرگوار حضرت آقاى شيخ حسن فريد گلپايگانى كه از علماى طراز اول تهران هستند
نقل فرمود از استاد خود مرحوم آية اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى اعلى اللّه
مقامه كه فرمود:
اوقاتى كه در سامراء مشغول تحصيل علوم دينى بودم اهالى سامراء به بيمارى وباء و
طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند روزى در منزل استادم مرحوم سيّد محمّد
فشاركى اعلى اللّه مقامه و جمعى از اهل علم بودند، ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمّد تقى
شيرازى تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وباء شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمى بدهم آيا لازم است انجام شود يا نه ؟ همه اهل مجلس
تصديق نمودند كه بلى .
سپس فرمود: من حكم مى كنم كه شيعيان ساكن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول
خواندن زيارت عاشوراء شوند و ثواب آنرا هديه روح شريف نرجس خانم والده ماجده حضرت
حجة بن الحسن (ع ) نمايند تا اين بلاء از آنها دور شود اهل مجلس اين حكم را به تمام
شيعيان رساندند و همه مشغول زيارت عاشوراء شدند.
از فردا تلف شدن شيعه موقوف شد و همه روزه عده اى از سنى ها مى مردند به طوريكه بر
همه آشكار گرديده برخى از سنى ها از آشناهاى خود از شيعه ها پرسيدند: سبب اينكه
ديگر از شما تلف نميشوند چيست ؟
به آنها گفته بودند: زيارت عاشوراء، آنها هم مشغول شدند و بلاء از آنها هم بر طرف
گرديد.
جناب آقاى فريد سلمه اللّه تعالى فرمودند: وقتى گرفتارى سختى برايم پيش آمد فرمايش
آن مرحوم بيادم آمد از اول محرم سرگرم زيارت عاشوراء شدم روز هشتم بطور خارق العاده
برايم فرج شد.(37)
آرزو دارم حسين جان تا شوم قربان تو
|
جان ندارد قابلى گردد فداى جان تو
|
آرزو دارم حسين جان تا ببينم روى تو
|
كاش مى گشتم فداى روى تو در كوى تو
|
آرزو دارم حسين جان تا ببينم كربلا
|
اى همه هستى من بادا فداى نينوا
|
آرزو دارم حسين جان تا بپويم راه تو
|
روز و شب جويم ، شوم دلخواه تو
|
مرحوم حاج عبدالعلى معمار عالم فر (عليه الرحمه ) نقل كرد:
اوقاتى كه موفق به زيارت كربلا بودم روزى در صحن مقدس حضرت اباعبداللّه (ع ) نشسته
بودم يك نفر هم نزديك من نشسته بود اسم او را پرسيدم ؟
گفت : خراسانى ، از شغل او پرسيدم ؟ گفت : بنائى ، ديدم با من هم شغل است .
پرسيدم : زوار هستى يا مجاور؟ گفت : سالهاست در اين مكان شريف سرگرم بنائى هستم .
گفتم : در اين مدت اگر عجائبى ديده اى برايم نقل كن . گفت : متصل به صحن شريف سمت
قبله قبريست مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابى بود چند نفر حاضر شدند آن را
تعمير كنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و براى محكم شدن شالوده به
كارگرها دستور دادم اطراف قبر را بكنند قسمتى كه نزديك قبر بود در اثناء حفر جسد
آشكار گرديد به من خبر دادند.
چون مشاهده كردم ديدم جسد تازه است و لكن به سمت چپ خوابيده يعنى صورتش رو به قبر
مطهر حضرت سيدالشهداء (ع ) است و پشت او رو به قبله است و بهمان حالت قبر را
پوشانده و تعمير آن را به اتمام رساندم . بله به احترام آقا سيدالشهداء (ع ) همه
مردگان رو به حضرت بودند.(38)
جان به قربان تو و كرب و بلايت يا حسين
|
اين سر شوريده ام دارد هوايت يا حسين
|
روز و شب در آرزوى مرقدت آرم به سر
|
كى شود ماوى كنم در كربلايت يا حسين
|
آرزو دارم ببينم مرقد دلجوى تو
|
آيم و شيون كنم در خيمه هايت يا حسين
|
تو پناه مستمندان ، ما گدايان بر درت
|
حاجت ما را روا كن ازعطايت يا حسين
|
عقده ها دارد بسى دلهاى ما از ماتمت
|
چشمها گريان از آن ماتم سرايت يا حسين
|
با عزيزانت شدى قربانى راه خدا
|
زنده شد اسلام از آن عهد و وفايت يا حسين
|
از غم جانسوز تو اى تشنه لب خون شد دلم
|
ديده ام گريان دما دم در عزايت يا حسين
|
آه سوز تشنگان آتش زده بر جان من
|
هر كسى دارد به سر شور و نوايت يا حسين
|
كى رود از ياد من آن پيكر صد پاره ات
|
قدسيان محزون شده در ماجرايت يا حسين
|
عمر من طى شد به يادت آمده جانم به لب
|
كاش آئى بر سرم بينم لقايت يا حسين
|
شافع روزجزائى تو شفاعت كن ز ما
|
از جلالى كه ترا داده خدايت يا حسين
|
كى توان گويد (مُقدم ) ماتم جانسوز تو
|
صبر عاجز شد از آن صبر و رضايت يا حسين
|
احترام به حضرت سيدالشهداء (ع )
|
مرحوم عالم بزرگوار سيد اعظم حاج ميرزا حسين نورى (اعلى اللّه مقامه ) نقل نموده كه
استاد ما علامه بزرگوار شيخ عبدالحسين تهرانى (اعلى اللّه مقامه ) براى توسعه سمت
غربى صحن مطهر حضرت سيدالشهداء (ع ) خانه هائى خريد و جزء صحن شريف قرار داد و قريب
شصت سرداب براى دفن اموات در همان قسمت قرار داد و روى آنها طاق زدند و مردم
مُردگان خود را در آن سردابها دفن مى كردند.
چون مدتى گذشت دانسته شد كه طاق روى سردابها در اثر كثرت عبور مردم آن توانائى تحمل
را ندارد و ممكن است فرو ريزد و سبب زحمت و هلاكت شود.
لذا شيخ امر فرمود: كه طاق را بردارند و از نو با استحكام بيشترى بنا كنند و چون
جماعت بسيارى در سردابها دفن شده بودند امر فرمود: سردابى را خراب كنند و بنا
نمايند بعد سرداب ديگر و هر سردابى را خراب مى كردند يك نفر پائين مى رفت و خاك بر
جسد مرده مى ريخت به مقدارى كه كشف نشود هتك حرمت اموات نگردد پس مشغول شدند تا
رسيدند به سردابى كه مقابل ضريح مقدس بود چون پائين رفتند براى پوشانيدن جسدها
ديدند تمام جسدهائى كه در اين قسمت هست سرهايشان كه در جهت غرب بوده بجاى پايشان كه
رو به قبر شريف بوده قرار گرفته و پايشان به سمت غرب است .
مردم با خبر شدند جماعت به شمارى مى آمدند اين منظره عجيبه را مشاهده مى كردند و آن
جسدهائى كه در اين قسمت بوده منقلب گرديده سه جسد بود كه يكى از آنها جسد آقا ميرزا
اسماعيل اصفهانى نقاش بود كه در صحن مقدس مشغول نقاشى بوده .
پسرش وقتى كه منظره جسد پدر را مى بيند گواهى مى دهد كه من هنگام دفن پدرم حاضر
بودم و بدن پدرم را كه دفن كردم پاهايش رو به ضريح مقدس بود و الحال مى بينم سرش رو
به ضريح است و آشكار شد بر مردم اينكه اين تغيير وضع جسد چند مرده تاءديبى از طرف
خداوند است بندگانش را، كه بشناسند راه ادب و طريقه معاشرت با ائمه (عليهم السلام )
را.(39)
اى حسين جان همگى واله و شيداى توئيم
|
گشته مدهوش از آن جرعه صهباى توئيم
|
در نظر نقش نموديم رخ ماه تو را
|
مات روى چومه و عاشق سيماى توئيم
|
هر زمان خنده زند طفل جگر گوشه ما
|
ياد گريان شدن اصغر نو پاى توئيم
|
گر ببينيم به گلزار يكى لاله سرخ
|
ياد آن سرو روان اكبر رعناى توئيم
|
در غم بى حد تو با دل خون نوحه كنان
|
غرق ماتم شده و همدم غم هاى توئيم
|
چون تو عاشق به خدائى و خدا ياورتست
|
آرزومند تو و يارى فرداى توئيم
|
همه داريم گناه و سوى تو چشم براه
|
بر تو دلباخته در بند تولاّى توئيم
|
ما غريقيم و توئى هادى و كشتى نجات
|
دست ما گير كه يك قطره ز درياى توئيم
|
تو چراغ شب تارى و همه مانده براه
|
گمرهانيم كه هر دم به تمناى توئيم
|
حامد و جمله ما سوى تو رو آورديم
|
مستحق كمكى از تو و زهراى توئيم
|
فاضل صالح عالم متقى حاجى ملا ابوالحسن مازندانى (رحمة اللّه عليه ) نقل مى فرمود:
مدتى پيش از ظهور اين معجزه داستان قبل ، خوابى ديدم كه در تعبير آن حيران بودم تا
آن روزى كه اين معجزه تغيير مردگان تعبيرش آشكار گرديد و آن خواب اين بود.
تقيه صالحه خاله فرزندم چون فوت شد او را همين قسمت از صحن مقدس (سرداب داستان
قبل ) دفن كردم .
شبى در خواب او را ديدم و از حالش پرسيدم و آنچه برايش پيش آمده پرسش كردم ؟
گفت : به خير و عاقبت و خوبى و سلامتى هستم غير از اينكه تو مرا در مكان تنگى دفن
كردى كه نمى توانم پايم را دراز كنم و دائماً بايد سرم را به زانو گذارم .
چون بيدار شدم جهت آنرا ندانستم تا آن معجزه را كه فهميدم پا را بسمت قبر مطهر دراز
كردن بى ادبى به ساحت قدس امام حسين (ع ) است .(40)
كرب و بلا گلشن تو يا حسين
|
شفا دادن حضرت سيدالشهداء (ع )
|
جناب آقاى سيّد عبدالرسول خادم حضرت اباالفضل (ع ) نقل فرمود:
در چند سال قبل مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شيرازى از تهران تلگرافاً خبر داد كه
آقاى ناصر رهبرى (محاسب دانشكده كشاورزى تهران ) جهت زيارت مشرف مى شود از ايشان
پذيرائى شود.
پس از چند روز درب منزل خبر دادند كه زوار ايرانى تو را مى خواهند چون نزد ماشين
رفتم ديدم يك نفر مرد با يك خانم بود، خانم پياده شد و آهسته به من فهمانيد كه
ايشان آقاى رهبرى شوهر من است و مدتى است كه مبتلا شده و استخوانهاى فقرات پشت او
خشكيده است و هشت ماه بيمارستان بوده و او را جواب كرده اند و بيمارستان لندن هم
گفته علاج ندارد و بهمين زودى تلف مى شود و فعلاً به قصد استشفاء، اينجا آمده ايم و
به تنهايى نمى تواند حركت كند.
دو نفر حمال آوردم زير بغل هاى او را گرفتند و رو به منزل آمديم سينه و پشت او را
بوسيله فنرهاى آهنى بسته بودند بانهايت سختى هر چند دقيقه قدمى بر مى داشت .
وقتى كه چشمش به گنبد مطهر افتاد پرسيد: اين آقا حسين (ع ) است يا قمر بنى هاشم
؟گفتم : قمربنى هاشم است ، با دل شكسته و چشم گريان عرض كرد آقا من آبروئى نزد
حسين ندارم شما از برادرت حسين (ع ) بخواهيد كه ايشان از خدا بخواهد اگر عمر من
تمام است همين جا زير سايه شما بميرم و اگر از عمرم چيزى باقى هست با اين حالت
برنگردم كه دشمن شاد شوم و بخواه ، مرا شفاء دهد.
پسر كوچك او تقريباً هشت ساله همراهش بود با گريه و زارى مى گفت اى قمر بنى هاشم
زود است من يتيم شوم من در مجلس عزادارى شما خدمت كردم و استكانها را جمع مى نمودم
، سپس رهبرى گفت مرا ببريد حرم شريف را زيارت كنم .
گفتم : با اين حالت نمى شود، قبول نمى نمود، با همان حالت سختى او را منزل برديم و
روى تخت خوابانيديم و طورى بود كه هيچ حركت نمى توانست بكند و بايد او را حركت
دهند.
فردايش اصرار كرد مرا به نجف ببريد با سختى او را به نجف اشرف منتقل كرديم ، ولى
نشد در حرم مشرف شود، از همان بيرون زيارت نموده به كربلا برگردانيديم .
اصرار مى كرد مرا به كاظمين و سامراء ببريد، گفتم : تلف مى شوى ، گفت : مى خواهم
اگر بميرم اين مشاهد را زيارت كرده باشم بالاخره او را فرستادم .
در مراجعت خانمش نقل كرد: پس از بيرون آمدن از سامراء راننده پرسيد: آيا امام زاده
سيد محمّد (فرزند حضرت هادى (ع ) ) را مايل هستيد زيارت كنيد؟
آقاى رهبرى گفت : مرا ببريد (در آن زمان قبر آن حضرت چند كيلومتر از جاده آسفالت
دور بود و جاده هم خاكى و خراب بود)پس حضرت سيد محمّد را باكمال سختى زيارت كرديم .
در مراجعت يك نفر عرب كه عمامه سبز بر سرداشت جلو ماشين ما را گرفت و به عربى با
راننده سخن گفت و راننده جوابش مى داد آقاى رهبرى پرسيد: آقا، سيد چه مى گويد؟
آقاى راننده گفت مى گويد: من را سوار كن تا اول جاده آسفالت ، من گفتم : ماشين
دربست شما است و اجازه ندارم .
آقاى رهبرى گفت : آقا را سوار كن چون سوار شد سلام كرد و نزد راننده نشست .
در اثناء راه آقاى رهبرى ناله مى كرد و مى گفت : يا صاحب الزمان ، سيد فرمود: از
آقا چه مى خواهى ؟
خانم جريان مرض آقاى رهبرى را مى گويد، سيد فرمود: نزديك بيا، گفتم : نمى تواند،
بالاخره كمى نزديك شد، سيد دست را دراز كرد و بستون فقرات او كشيد و فرمود:
انشاءاللّه اگر خدا بخواهد شفاء مى يابى .
از فرمايش سيد اميدى در ما پيدا شد، گفتم : آقا ما براى شما نذر مى كنيم فرمود: خوب
است .
گفتم : اسم شما چيست ؟
گفت : عبداللّه . آقاى رهبرى گفت : محل شما كجاست تا بوسيله پست براى شما بفرستيم ؟
فرمود: به وسيله پست به ما نمى رسد شما هر چه براى ما نذر كرديد هر سيدى را كه
ديديد باو بدهيد و چون نزديك جاده آسفالت رسيديم ، فرمود: نگه داريد.
موقعى كه خواست پياده شود فرمود: آقاى رهبرى امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعاء
را تحت قبه جدّم حسين (ع ) قرار داده و شفاء را در تربت او، امشب خود را به قبر او
برسان و پيغام مرا به او برسان .
گفتم : هر چه مى فرمائيد مى رسانم . فرمود: بگو يا امام حسين (ع ) فرزندت براى من
دعاء كرده و شما آمين بگوئيد.
آن سيد بزرگوار رفت و من به خود آمدم كه اين آقا كه بود؟ به راننده گفتم : ببين از
كدام سمت رفت و او را پيدا كن ، چون راننده نگاه كرد ابداً اثرى از آن بزرگوار پيدا
نبود.
خلاصه آقاى سيدعبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسين (ع ) برده و مكرر مى
گفت : آقا من از شما يك آمين مى خواهم فرزندت چنين گفته است و حالش طورى بود كه هر
كس نزديك او بود همه را گريان مى ساخت .
سپس او را به منزل آورده خوابانيدم روى تخت و چون سختى مسافرت در او اثر كرده بود
حالش بدتر از قبل بود.
پيش از اذان خوابيده بودم خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد بيرون آمدم .
گفتم : چه خبر است ؟
گفت : بيا تماشا كن كه آقاى رهبرى نماز مى خواند. تعجب كردم از آئينه درب نظر كردم
ديدم ايشان روى سجاده ايستاده و مشغول نماز است .
از خانمش جريان را پرسيدم ؟
گفت : مرا سحر صدا زد بلند شدم .
گفت : آب وضو بياور.
گفتم : ناراحت هستى ، نمى توانى .
گفت : در خواب آقا امام حسين (ع ) به من فرمود: خدا تو را شفاء داد برخيز نماز
بخوان و من هم مى توانم .
پس آب وضوء آوردم با كمال آسانى برخواست وضوء گرفت گفت : سجاده بياور.
گفتم : نشسته نماز بخوان .
گفت : چون امام فرموده البته مى توانم ، فنرهاى آهنى سينه و پشت مرا باز كن ، بالا
خره با اصرارش همه راباز كردم و حالا ايستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه مى بينى
.
سپس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گريه شوق كرديم و حمد خدا را بجا
مى آورديم .
سپس تلگراف بشارت به تهران مخابره كرديم چند تن از بستگان ايشان آمدند و با كمال
عافيت به شام مشرف شدند سپس به تهران برگشتند و تا اين مدت تاريخ در كمال عافيت در
تهران هستند و چند مرتبه زيارت كربلا و يك حج مشرف شده اند.(41)
مهر تو را به روضه رضوان نمى دهم
|
اين لطف ذوالعطاست من آسان نمى دهم
|
اشكى كه در عزاى تو ريزم ز ديدگان
|
آن اشك را به لؤ لؤ و مرجان نمى دهم
|
من عاشقم بروى تو اى شاه تشنه لب
|
آن عشق را بقيمت اين جان نمى دهم
|
جان مى دهم در سر كوى تو يا حسين
|
آن تربتت به ملك سليمان نمى دهم
|
مى ميرم از فراق تو شاها نظرنما
|
لطف ترا به لعل بدخشان نميدهم
|
من دارم آرزوى جمال تو ياحسين
|
اين آرزو به منصب شاهان نمى دهم
|
در وقت احتضار كشم انتظار تو
|
تا بر سرم پا ننهى جان نمى دهم .
|
شيرى كه خورده ام شده با حب تو عجين
|
اين حبّ را بطور موّى عمران نمى دهم
|