كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت

على مير خلف زاده

- ۲ -


شفاى مرد افليج
شيخ ابو جعفر نيشابورى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود:
سالى با جمعى از رفقا براى زيارت حضرت سيّد الشّهداء(ع ) از شهر و ديارمان بيرون آمديم .
چون بدو سه فرسخى كربلا كه رسيديم يكى از رفقائيكه با ما بود ناگاه بدنش ‍ خشك و كم كم فلج شد و مثل يك قطعه گوشت گرديد از اين وضع ناراحت شده و به ما التماس مى كرد و قسم خدا مى داد كه او را وانگذاريم و با خود به كربلا ببريم .
شخصى ايستادگى كرد و او را كمك پرستارى و محافظت نمود و او را بر روى حيوانى گذارد تا به كربلا رسيديم .
چون داخل حرم شديم او را در يك پارچه اى گذاشتند و دو نفر از ما دو سر آن را گرفته و او را به سوى قبر حضرت آقا سيّد الشّهداء (ع ) بلند كرديم آن مرد افليج دعا مى كرد و گريه و تضرع و ناله مى نمود، خدا را به حق حسين (ع ) قسم مى داد كه او را شفاء دهد.
چون آن پارچه را به زمين گذاشتند آن مرد نشست و بعد بر خواست و راه رفت چنانچه گوئى از بند رهائى و نجات يافت .(10)
اى كه بر درگه حقّ عزّت و جاهى دارى
بود آيا كه به عشاق نگاهى دارى
خاك پا را نظرى از سر رحمت انداز
تو سليمانى و مورى سر راهى دارى

گريه حضرت زهرا (س ) براى حسين (ع )

متقى ولائى و اهل دانش و دين شمس المحدثين حسينى فرمود كه : براى ما نقل نمود معاصر جليل حاج شيخ محمّد طاهر روضه خوان شوشترى كه از متديّنين و موثّقين در نجف اشرف است .
من در طفوليت كه به سنّ دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتّفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسين (ع ) رفتيم كه پدرم روضه بخواند چون وارد آن مجلس شديم ، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت ) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتداء مجلس را زودتر قرار دهيم . از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت اى مشهدى رحيم بدانكه پيغمبر (ص ) على و حسن و حسين (عليهم السلام ) حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و فرزندان معصومش (عليهم السلام ) حاضرند شما غم نخوريد انشاءاللّه تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.
پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس ) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت :
افاطم لو خلت الحسين مجدلا
و قد مات عطشانا بشط فرات
يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند چون گوش دادم شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه : از جمله سخنانش اين بود كه مى فرمود: (يا ولدى يا حسين ) يعنى اى فرزندم اى حسين (ع ) چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم !! آنگاه يقين نمودم اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر سلام اللّه عليها مى باشد پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟
من ساكت شدم ولى صداى ناله پى در پى مى آمد تا اينكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اينكه اين نحو اشعار را تو مى دانى .
قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول بگريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم اجمعين محشور شوم آنگاه فرمود: منهم با تو باشم .
چون هفته ديگر شد در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم ناگاه ديدم مملو از جمعيت است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورت هاى ايشان متصاعد بود پس تعجب نمودم !!!
با خود گفتم : اينها مردمان نجف نيستند. و يقين نمودم كه اينها انوار اللّه اند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند. و بعد از آن قضيه تمام هفته هائيكه آن مشهدى رحيم روضه داشت ، ازدحام كثيرى مى شد تا اينكه بانى مجلس فوت شد مجلس تعطيل گرديد. و من اين سرگذشت را مى گويم در حاليكه شاهد مى گيرم بر خود خدا را كه در گفتار خود صادقم .(11)
بازم بسر فتاد هواى تو يا حسين (ع )
در دل مرا است شوق لقاى تو يا حسين (ع )
خواهد كه دم زند به ثناى تو طبع من
باشد شعار من چه ثناى تو يا حسين (ع )
بستيم در الست چه پيمان بعهد تو
شكسته ايم عهد و وفاى تو يا حسين (ع )
روز جزا كه اجر محبّان خود دهى
كوچك بود بهشت سخاى تو يا حسين (ع )
پيغمبران كه هادى خلقند در جهان
اميدوار فضل ولاى تو يا حسين (ع )
گشتى تو كشته از غم تو اهلبيت تو
بودند نوحه گر بخداى تو يا حسين (ع )
از آفتاب حشر سيدّ بيچاره را چه غم
بگرفته جاى زير لواى تو يا حسين (ع )

نعل سرد گرديد
يكى از دوستان صميمى و ولائى و مداح و عاشق اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات اللّه كه راضى نيست اسم او را در اينجا ببرم نقل نمود:
يك روز با مادرم تندى و غضب نمودم شب كه به خواب رفتم در عالم رؤ يا ديدم ، نعل آتشى را بطرف من مى آورند كه مرا بسوزانند.
همينكه آن نعل نزديك من شد كه ببدنم برسد سه مرتبه صدا زدم يا حسين يا حسين يا حسين ((ع )) در آن وقت مشاهده نمودم آن نعل سرد و سلام شد.(12)
اى سوخته دل سراى دلدار اينجاست
پيوسته كليد مشكل كار اينجاست
گر در پى عشق حسين زهرائى (ع )
خوش آمده اى كه خانه يار اينجاست

توسل به حضرت سيدالشهداء (ع )
مرحوم حاج ميرزا على ايزدى فرزند مرحوم حاج محمّد رحيم مشهور به آبگوشتى (كه سبب شهرتش به آبگوشتى اين بود كه ايشان اخلاص و ارادت زيادى به حضرت سيدالشهداء (ع ) داشت و مواظب خواندن زيارت عاشورا بود.
هر روز در مسجد گنج كه بخانه اش متصل بود پس از نماز جماعت يك يا دو نفر روضه مى خواندند پس از روضه خوانى سفره پهن مى كردند و مقدارى زياد نان و آبگوشت در آن مى گذاشتند هر كس مايل بود همانجا مى خورد و هر كه مى خواست همراه خود به خانه مى برد.
نقل نمود كه : پدرم سخت مريض شد و بما امر نمود كه او را به مسجد ببريم گفتيم براى شما هتك است چون تجاّر و اشراف بعيادت شما مى آيند و در مسجد مناسب نيست .
گفت مى خواهم در خانه خدا بميرم و علاقه شديدى به مسجد داشت ناچار او را به مسجد برديم تا شبى كه خيلى مرضش شديد شد و در حال اغماء بود كه او را بمنزل برديم و آن شب در حال سكرات مرگ بود و ما به مردنش يقين كرديم پس در گوشه اى از حجره نشسته و گريان بوديم و سرگرم مذاكره تجهيزات و محل دفن و مجلس ترحيمش بوديم .
هنگام سحر شد ناگاه ، من و برادرم را صدا زد. نزدش رفتيم ديديم عرق بسيارى كرده است بما گفت آسوده باشيد و برويد بخوابيد و بدانيد كه من نميميرم و از اين مرض خوب مى شوم ما حيران شديم .
صبح شد در حاليكه هيچ اثرى از آن مرض در او نبود و بسترش را جمع كرده او را به حمام برديم و اين قضيه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمرى اتفاق افتاد و حياء مانع شد از اينكه از او بپرسيم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود؟
موسم حج نزديك شد پس به تصفيه حساب و اصلاح كارهايش سعى كرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارك ديد تا اينكه با نخستين قافله حركت كرد. به بدرقه اش در باغ جنت يك فرسخى شيراز رفتيم و شب را با او بوديم .
ابتدا به ما گفت از من نپرسيديد كه چرا نمردم و خوب شدم اينك بشما خبر مى دهم كه آن شب مرگ من رسيده بود و من در حالت سكرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله يهوديها ديدم و از بوى گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم كه تا مُردم جز آنها خواهم بود.
پس در آن حال به پروردگار خود ناليدم ندائى شنيدم كه اينجا محل ترك كنندگان حج است گفتم : پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سيدالشهداء(ع ).
ناگاه آن منظره هول انگيز به منظره فرح بخش مبدل شد و بمن گفتند تمام خدمات تو پذيرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و تاءخير در مرگت افتاد تا حج واجب را بجا آورى و چون اينك عازم حج شده ام .
پيش از محرم سال 1340 مرض مختصرى عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همان طور كه خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنيا رحلت فرمود رحمة اللّه عليه .(13)
مهر ترا به روضه رضوان نمى دهم
اين لطف ذوالعطاست من آسان نمى دهم
اشكى كه در عزاى تو ريزم ز ديدگان
آن اشك را به لؤ لؤ و مرجان نمى دهم
من عاشقم بروى تو اى شاه تشنه لب
آن عشق را بقيمت اين جان نمى دهم
جان مى دهم در سر كوى تو يا حسين
آن تربتت بملك سليمان نمى دهم
مى ميرم از فراق تو شاها نظر نما
لطف تو را به لعل بدخشان نمى دهم
من آرزوى جمال تو يا حسين
اين آرزو به منصب شاهان نمى دهم
در وقت احتضار كشم انتظار تو
تا بر سرم پا ننهى جان نمى دهم
شيرى كه خورده ام شده با حب تو عجين
اين حبّ را بطور موسى عمران نمى دهم
من در عزاى تو نالم چو ناى نى
اين سوگ را بحق تو پايان نمى دهم
من تشنه جمال تو هستم اى شها
اين تشنه گى به چشمه حيوان نمى دهم
دم مى زنم ز نام تو هر صبح و هر مسا
اين دم زدن به حور و به غلمان نمى دهم
كمتر گداى كوى توام كنز لافتا
درويشيم به جود حاتم دوران نمى دهم
نام تو گر بگوش رسيد مى خرم ز جان
اين صوت را به بلبل خوشخوان نمى دهم
آن غنچه اى كه بوى تو دارد بكام خود
آن غنچه را به صد گل خندان نمى دهم

تربت خونين در كفن
مرحوم مغفور جنت مكان حاجى مؤ من رحمة اللّه عليه فرمود:
مخدره محترمه اى (كه نماز جمعه اش را ترك نمى كرد) بمن خبر داد كه مقدار نخودى تربت اصلى حضرت امام حسين (ع ) بمن رسيده و آنرا جوف كفن خود گذارده ام و هر سال روز عاشورا خونى مى شود بطورى كه رطوبت خون ها به كفن سرايت مى كند و بعد تدريجا خشك مى شود.
از آن مخدره خواهش كردم ، كه روز عاشورا به منزلش بروم و آن را ببينم قبول كرد.
روز عاشورا رفتم بمنزل آن مخدره بقچه كفنش را آورد و باز كرد.
حلقه اى از حلقه خون در كفن مشاهده نمودم و تربت مبارك را ديدم همانطورى كه آن مخدره گفته بود تر و خونين و علاوه لرزان است .
از ديدن آن منظره و تصور بزرگى مصيبت آن حضرت سخت گريان و نالان و از خود بيخود شدم .(14)
اى حسين جانم سفر تا كوى جانان كرده اى
خاك گرم كربلا را بوسه باران كرده اى
خاتم انگشترى را نوش كردى جاى آب
با سر از تن جدايت ذكر قرآن كرده اى

تربت در روز عاشوراء خونين مى شود
ثقه عادل مرحوم مغفور ملا عبدالحسين خوانسارى رحمة اللّه عليه نقل نمود:
مرحوم آقا سيد مهدى پسر آقا سيدعلى صاحب شرح كبير (رضوان اللّه تعالى عليهما) در آن زمانى كه مريض شده بود، براى استشفاء شيخ محمّد حسين صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرآبادى را كه هر دو از فحول و علماء عدول بودند فرستاد كه غسل كنند و با لباس احرام داخل سرداب قبر مطهر حضرت ابى عبداللّه (ع ) شوند و از تربت قبر مطهر با آداب وارده بردارند و براى مرحوم سيد بياورند و هر دو شهادت دهند كه آن تربت قبر مطهر است و جناب سيد از آن تربت مقدارى تناول نمايد.
آن دو بزرگوار حسب الامر رفتند و از خاك قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند و از آن خاك قدرى به بعضى از حضار اخيار عطا كردند كه از جمله ايشان شخصى بود از معتبرين و عطار و آن شخص را در مرض موت عيادت كردم و باقى مانده آن را از ترس اينكه بعد از او بدست نا اهل افتد بمن عطا كرد.
من بسته را آوردم و در ميان كفن والده گذاردم اتفاقا روز عاشوراء نظرم به ساروق آن كفن افتاد رطوبتى در آن احساس كردم چون آن را بر داشته و گشودم ديدم كيسه تربت كه در جوف كفن بوده مانند شكرى كه رطوبت ببيند حالت رطوبتى در آن عارض شده و رنگ آن مانند خون تيره گرديده و خونابه مانند شده ، اثر آن از باطن كيسه به ظاهر و از آن به كفن و ساروق رسيده با آنكه رطوبت و آبى آنجا نبود.
پس آن را در محل خود گذارده در روز يازدهم ساروق را آورده و گشودم آن تربت را به حالت اول خشك و سفيد ديدم اگر چه آن رنگ زردى در كفن و ساروق كما كان باقيمانده بود و ديگر بعد از آن در ساير ايام عاشوراء كه آنرا مشاهده كردم همينطور آن را متغيّر ديده ام و دانستم كه خاك قبر مطهر در هر جا باشد در روز عاشوراء شبيه بخون مى شود.(15)
پرتو شمس قِدَم ز روى حسين (ع ) است
جلوه طور از رخ نكوى حسين (ع ) است
آنچه در آئينه وجود هويداست
ذره از آفتاب روى حسين (ع ) است
هر چه كه آيات در كتاب مبين است
مجمع اوصاف خلق و خوى حسين (ع ) است
نزهت خلد برين و آيت عظمى
آيت روى بتول و بوى حسين (ع ) است
كشتى اين بحر را چه باك ز طوفان
لنگر اين فلك تار موى حسين (ع ) است
پير مغان در قِدم بَدُركشان گفت
باده جانبخش در سبوى حسين (ع ) است
خواهى اگر پى برى بكعبه مقصود
كعبه و معراج عشق و كوى حسين (ع ) است
ما بحريم جلال راه نيابيم
چونكه در آن خميه گفتگوى حسين (ع ) است
بار خدايا گناه قطره فزون است
چشم اميدش بآبروى حسين (ع ) است

شفاى چشم در زير قبه
عالم متقى سيد محمّد جعفر سبحانى امام جماعت مسجد آقا لر فرمود:
در خواب محل اجابت دعا را در قبه حضرت امام حسين (ع ) بمن نشان دادند و آن قسمت بالاى سر مقدس تا حديكه محاذى قبر جناب حبيب بن مظاهر اسدى (رحمة اللّه عليه ) بود.
در سفرى كه با مرحوم والد مشرف شديم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابينا شد.
من سخت ناراحت و در زحمت بودم زيرا بايد دائما مراقبش باشم و دستش ‍ را بگيرم و حوائجش را برآورده كنم .
يك روز به حرم مطهر مشرف شدم و در همان جاى اجابت دعا عرض كردم يا سيدالشهداء چشم پدرم را از شما مى خواهم شب كه به خواب رفتم در عالم رؤ يا ديدم بزرگوارى ببالين پدرم آمد دست مبارك را بر چشم پدرم كشيد و به من فرمود: اين چشم ولى اصل خراب است .
چون بيدار شدم ديدم هر دو چشم پدرم خوب و بينا شده است ولى معنى كلمه اصل خرابست را ندانستم تا سه روز كه از اين قضيه گذشت پدرم از دنيا رفت آنگاه معنى كلمه واضح شد.(16)
اين حسين (ع ) كيست كه عرش دل ما خانه اوست
كعبه دل حرم و منزل جانانه اوست
همه خلق جهان در غم او حيرانند
همه دلها به جهان عاشق و ديوانه اوست
دل عشاق جهان خاك نثاران رهش
محفل امن و امان جايگه و خانه اوست
(ف ى بُيُوتٍ اَذِنَ اللّه ) كه در قرآنست
بهتر از بيت و حرم كعبه و كاشانه اوست
گر به گيتى سخن آيد به ميان از غم و عشق
كه زند نارو شرر بر دل و غم خانه اوست
سوخت جانها همه از آتش سوزان غمش
غم او شمع دل و جان همه پروانه اوست
سالك راه چو فيض دل خود مى جويد
اثر گريه و زارى عزا خانه اوست
دل تهى دار بجز عشق حسينى (ع ) كه حقير
در الست عهد به بستى و پيمانه اوست

امام زمان (ع ) روضه مى خواند
شهيد عظيم الشاءن شيخ احمد كافى واعظ اهلبيت (عليهم السلام ) رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود كه خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبيلى فرمود: با طلاب ها پياده كربلا مى آمديم (اوقات زيارتى حضرت اباعبداللّه (ع ) كه مى شود از نجف ده تا ده تا، بيستا بيستا، حركت مى كنند و كربلا مى آيند) در بين راه يك آقا طلبه اى بود كه گاهى براى ما روضه مى خواند كه امام حسين (ع ) يك نمكى در حنجره اش گذاشته بود.
مقدس اردبيلى مى فرمايد: آمدم كربلا زيارت اربعين بود از بسكه ديدم زائر آمده و شلوغ است ، گفتم : داخل حرم نروم با اين طلبه ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشويم . گفتم : همين گوشه صحن مى ايستم زيارت مى خوانم ، طلبه ها را دور خودم جمع كردم يك وقت گفتم : طلبه ها اين آقا طلبه اى كه در راه براى ما روضه مى خواند كجا است ، گفتند: آقا در بين اين جمعيت نمى دانيم كجا رفته است .
در اين اثناء ديدم يك عربى مردم را مى شكافت و بطرف من آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبيلى مى خواهى چه كنى ؟ گفتم مى خواهم زيارت اربعين بخوانم ، فرمود: بلندتر بخوان من هم گوش كنم .
زيارت را بلندتر خواندم يكى دو جا توجه ام را به نكاتى ادبى داد وقتى كه زيارت تمام شد به طلبه ها، گفتم : اين آقا طلبه پيدايش نشد؟ گفتند: آقا نمى دانيم كجا رفته است يك وقت اين عرب بمن فرمود مقدس اردبيلى چه مى خواهى ، گفتم : يكى از اين طلبه ها در راه براى ما گاهى روضه مى خواند، نمى دانم كجا رفته ، مى خواستم اينجا بيايد و براى ما روضه بخواند.
آقاى عرب بمن فرمود مقدس اردبيلى مى خواهى من برايت روضه بخوانم ؟ گفتم : آرى آيا به روضه خواندن واردى ؟ فرمود: آرى كه در اين اثناء ديدم عرب رويش را به طرف ضريح اباعبداللّه الحسين (ع ) كرد و از همان طرز نگاه كردن ما را منقلب كرد يكوقت صدا زد يا اباعبداللّه نه من و نه اين مقدس اردبيلى و نه اين طلبه ها هيچ كدام يادمان نمى رود از آن ساعتى كه مى خواستى از خواهرت زينب (عليهاالسلام ) جدا شوى در اين هنگام ديدم كسى نيست فهميدم اين عرب مهدى زهرا(عليهاالسلام ) بوده واقعا ساعت حساس و عجيبى بود.(17)
مهلاً مهلا يابن الزّهرا(عليهاالسلام )
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )
در آن وداع آخرين
زينب به آه آتشين
مى گفت با سلطان دين
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )
جان جهان آهسته رو
روح روان آهسته رو
آرام جان آهسته رو
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )
كرده وصيت مادرت
بينم جمال انورت
بوسم گلوى اطهرت
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )
ما بى كسان در اضطراب
اين دختران در انقلاب
تو مى روى با صد شتاب
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )
آخر در اين دشت بلا
با اين سپاه پر جفا
بر گو چه سازم يا اخا
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )
از بعد تو بى ياورم
از جور دشمن مضطرم
آيا چه آيد بر سرم
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )
آه يتيمان يك طرف
بيمار نالان يك طرف
ظلم فراوان يك طرف
مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

شير سنگى خون مى گريد
در رياض الشهادة منقول است :
در بلدى از بلاد روم سنگى است كه صورت شيرى از آن كنده اند. هر سال روز عاشورا كه مى شود از چشمهاى آن شير خون جارى مى گردد تا اينكه آن روز شب شود.
مردم آن بلد بقدرى گريه و زارى و ناله و بيقرارى مى كنند كه هر كه در آنجا حاضر شود و آن منظره را مشاهده نمايد از خود بى خود مى گردد.(18)
يا حسين از سر گذشتن بهر جانان آرزوست
بهر اهداف شريفت دادن جان آرزوست


اى مسيحا دم ز انفاست جهانى زنده شد
يا حسين راه ترا بر جمله ياران آرزوست
در ره دين از سر و جان عزيزان در گذشتى
جان عالم باد قربانت كه ايمان آرزوست
عاشقان بهر وصالت روز و شب
رنج هجران مى كشند چون آب حيوان آرزوست
مهر تو اندر دل ما همچنان روح روان
از تو اى سرّ خدا اسرار پنهان آرزوست
راه تو سلك خداوند كريم ذوالعطاست
اى كه مصباح الشهدائى راه رضوان آرزوست
ما همه پروانه گرد شمع رويت تا سحر
سوز و ساز ما يكى چون راه خوبان آرزوست
آرزوى ديدنت دارم بهر صبح و مسا
گر ببينم روى تو مردن چو مردان آرزوست

پناهندگى به مولاى خود
سيد جليل القدر جناب آقاى سيد محمّد جعفر نقل فرمود:
در سالى باتفاق مرحوم والده كربلا مشرف بودم و آن مرحومه مريض شد و مرضش بيش از چهل روز طول كشيد و به اين واسطه مبتلاى به قرض ‍ بسيارى شدم .
در اين مدت هم ، نه از شيراز و نه از راه ديگر، چيزى بمن نرسيد، پناهنده به مولاى خود آقا سيدالشهداء(ع ) شده به حرم مطهر مشرف شدم .
همان بالاى سر عرض كردم يا مولاى شما كه مى دانى چقدر ناراحت و گرفتار هستم به فرياد من برسيد.
از حرم خارج شدم پس از فاصله كمى نماينده مرحوم آية اللّه آقا ميرزا محمّد تقى شيرازى اعلى اللّه مقامه بمن رسيد وگفت از طرف ميرزا سفارش شده كه هر چه لازم داريد به شما بدهم ، گفتم : تا چه اندازه ؟
گفت : تعيين نشده بلكه هر چه شما تعيين كنيد. پس تمام قروض را اداء كردم و تا كربلا مشرف بودم تمام مخارج من تاءمين گرديد.(19)
اى حسين جان كه ترا عاشق شوريده بسى است
هر كه شد واله و دلداده عشق تو كسى است
عاشقان را مكن از كرب و بلايت محروم
تا كه از عمر دمى مانده و باقى نفسى است

سوء ظن به عزادار حسينى (ع )
سيد بزرگوار عالم ربانى مرحوم سيد محمود عطاران رضوان اللّه تعالى عليه فرمود:
سالى در ايام عاشورا جزء دسته سينه زنان محله سردزك بودم . جوانى زيبا در اثناء زنجير زدن بزنان نگاه مى كرد من طاقت نياورده و غيرت كردم و او را سيلى زدم و از صف خارجش كردم .
چند دقيقه بعد دستم درد گرفت و تدريجا شدت كرد تا اينكه به ناچار به دكتر مراجعه كردم . دكتر گفت :اثر درد و جهت آن را نفهميدم ولى روغنى است كه دردش را ساكت مى كند.
روغن را به كار بردم نفعى نبخشيد بلكه ديدم هر لحظه دردش شديدتر و ورمش و آماسش بيشتر مى شود.
به خانه آمدم و فرياد مى زدم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه اى خوابم برد. حضرت شاهچراغ (ع ) را ديدم ، فرمود: بايد آن جوان را راضى كنى .
چون بخود آمدم دانستم سبب درد چيست . رفتم جوان را پيدا كردم و معذرت خواستم و بالاخره راضيش كردم در همان لحظه درد ساكت و ورمها تمام شد و معلوم شد كه من خطا كرده بودم و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سيدالشهداء (ع ) توهين كرده بودم .(20)
اى كه از دوست تمناى نگاهى دارى
بهر اثبات ارادت چه گواهى دارى
بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز
گر چه او يوسف گم گشته به چاهى دارى
از برون اشك و درون سوز نهانى بايد
گر كه از درگه او خواهش جاهى دارى
تا كه هستى به گدائى در دربار حسين (ع )
عزت و فخر به هر مهتر و شاهى دارى
نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود
گر كه مهرش بدل خود پر كاهى دارى
اى كه در راه حسين (ع ) استى و اولاد حسين (ع )
خوش به فرداى دگر پشت و پناهى دارى
اشك امروز بود توشه ره فردايت
گر به ديوان عمل جرم و گناهى دارى
اجر پيوسته تو نزد حسين بن على (ع ) است
تا كه در ماتم او اشكى و آهى دارى
كربلا آرزوى ماست حسين (ع ) جان مددى
چه بسى منتظر چشم براهى دارى
خاك راه تو بود حامد و زر مى گردد
گر كه بر خاك ره خويش نگاهى دارى

مهمان نوازى حضرت
آقاى حاج سيدعبدالرسول خادم نقل فرمود: از سيد عبدالحسين كليددار حضرت سيّدالشّهداء (ع ) پدر كليددار فعلى كه آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود.
شبى در حرم مطهر مى بيند عربى پابرهنه خون آلود پاى خونين و كثيف خود رابه ضريح زده و عرض حال مى كند. آن مرحوم او را نهيب مى دهد و بالاخره امر مى كند كه او را از حرم بيرون نمايند در حال بيرون رفتن آن عرب رو به ضريح حضرت امام حسين (ع ) كرد و گفت : يا حسين من گمان مى كردم اين خانه تو است حالا معلوم شد خانه ديگريست و با حال منقلب از در حرم بيرون رفت .
همان شب آن مرحوم در خواب مى بيند آقا حضرت امام حسين (ع ) روى منبر در صحن مقدس تشريف دارند در حالى كه ارواح مؤ منين در خدمت هستند حضرت از خادم خود شكايت مى كند كليددار مى ايستد و عرض ‍ مى كند يا جدا مگر چه خلاف ادبى از ما صادر شده ؟
حضرت مى فرمايد امشب عزيزترين مهمانان مرا از حرم من با زجر بيرون كردى و من از تو راضى نيستم و خدا هم از تو راضى نيست مگر اينكه او را راضى كنى . عرض كردم يا جداه او را نمى شناسم و نمى دانم كجاست ؟
حضرت فرمود: الان در خان حسين پاشا (نزديك خيمه گاه ) خوابيده و به حرم ما آمده بود زيرا او را با ما كارى بود كه انجام داديم و آن شفاى فرزندش ‍ كه مفلوج بوده و فردا با قبيله اش مى آيند آنان را استقبال كن .
چون بيدار مى شود با چند نفر از خادمها به سوى خان پاشا مى رود و آن غريب را در همانجائى كه حضرت فرموده بود مى يابد و دستش را مى بوسد و با احترام بخانه خود مى آورد و از او بخوبى پذيرائى مى نمايد. فردا هم به اتفاق سى نفر از خدام به استقبال مى رود چون مقدارى راه مى رود مى بيند جمعى هوسه كنان (شادى كنان ) مى آيند و آن بچه مفلوج را كه شفا يافته بود همراه آوردند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسين (ع ) مشرف مى شوند.(21)
اى حسين جان ما بدرگاهت پناه آورده ايم
همره خود سينه اى پر سوز و آه آورده ايم
جملگى دلداده و سر گشته و ديوانه ات
قلب سوزان چشم گريان را گواه آورده ايم
كربلايت آرزوئى بر دل بى تاب ماست
با دو صد حسرت به سوى آن نگاه آورده ايم
شد مزارت قبله گاه عاشقان بى قرار
ما اميد خويش بر آن جايگاه آورده ايم
برف پيرى آمد و شد تارهاى مو سفيد
ليك با خود نامه تار و سياه آورده ايم
در كف ما نيست از نيكى نشانى اى دريغ
كوله بارى از خطاها و گناه آورده ايم
قطره هاى اشك ما ريزد به بحر رحمتت
كوه عصيانيم و همره پر كاه آورده ايم
بارگاهت ملجاء درماندگان بى پناه
ما پناه خود سوى اين بارگاه آورده ايم
اى كه كشتى نجات هستى و مصباح الهدى
ما ز تاريكى و ظلمت رو به ماه آورده ايم
رحمتى بر حامد و عشاق كويت يا حسين
ما گدايانيم و حاجت سوى شاه آورده ايم

خدا را به حق حسين قسم داد
جناب حجة الاسلام آقاى شيخ محمّد انصارى رحمة اللّه عليه ساكن سر كوه داراب نقل فرمود:
در سنه 1370 كربلا مشرف شدم و پسرم مريض شد، و او را به قصد استشفاء همراه بردم .
روز اربعين شد با فرزندم در كنار و گوشه اى از شريعه فرات براى غسل زيارت در آب رفتيم و مشغول غسل كردن بودم كه ناگهان ديدم آب فرزندم را برد و فاصله زيادى بين من و او قرار گرفت و تنها سر او را مى ديدم و توانائى شنا كردن نداشتم و كسى هم نبود كه بتواند شنا كند و او را نجات دهد پس با كمال حضور قلب و خلوص و شكستگى دل به پروردگار ملتجى شده و خدا را بحق حضرت سيدالشهداء (ع ) قسم دادم و فرزندم را طلب كردم هنوز فرزندم را مى ديدم ، كه ناگاه ديدم رو بمن بر مى گردد تا نزديك من رسيد دست او را گرفته از آب بيرون آوردم از حالش پرسيدم .
گفت : كسيرا نديدم ولى مثل اينكه كسى بازوى مرا گرفته بود و مرا به شما رسانيد پس به سجده رفتم و خداى را بر اجابت دعايم شكر نمودم .(22)
اى حسين جون به هوايت دل ما پر مى زنه
بى قرارت شده و به سينه و سر مى زنه
هر كه درهاى ديگه بسته روى خود مى بينه
عاشقونه مياد و اين خونه رو در مى زنه
هر كه مضطر ميشه و در دل خود دردى داره
دست حاجت به تو و زينب مضطر مى زنه
عشق تو، تو قلبش و نام تو بر زبونشه
از دل و جون دم از مولا و سرور مى زنه
هر كه اين راه اومد و ضره عشق تو چشيد
سنگ عشقت رو به سينه تا به آخر مى زنه
هر كه از تشنگى و سوز تو يادى ميكنه
چوب نفرين به سر خصم ستمگر مى زنه
ياد ياران تو و لحظه تنهائى تو
بر دل و ديده ما شعله آذر مى زنه
آتشى بر دل ما مى زنه بى كس شدنت
ياد مظلومى تو آتش ديگر مى زنه
خون پاك تو وابناى به خون خفته تست
كز زمين سر همه جا لاله احمر مى زنه
حامد مونده براه اومده و بهر نجات
دس به دامان تو و ساقى كوثر مى زنه

شاهرگهاى بريده در دل سنگ كارگر شده
جناب حجة الاسلام عالم جليل صدرالدين ابن ملاحسن قزوينى رضوان اللّه عليه در كتاب خود رياض الاحزان ذكر نموده .
در سفرى كه به مكه داشتم عبورم به شهر حماء افتاد كه در ميان باغات و بستانهاى آن شهر مسجدى را مشاهده نمودم كه مسمى به مسجد الحسين (ع ) بود.
وارد آن مسجد شدم در بعضى از عمارات آن مسجد پرده كشيده شده بود و آن پرده از سقف به پائين آويخته بودند چون كنار پرده را برچيدم ديدم سنگى بديوار نصب است و اثر موضع گلوى بريده و شريان در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشكيده در آن موضع از جاى گلو در آن سنگ موجود بود.
از خدام مسجد پرسيدم اين سنگ چيست ؟ و اين خون چه مى باشد؟
گفتند: اين سنگى است كه چون لشكر ابن زياد (عليه اللعنة و العذاب الاليم ) از كوفه به دمشق مى رفتند و سرهاى شهيدان و اسيران را مى بردند به اين شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سيد الشهداء (ع ) را روى اين سنگ نهادند.
فَاَثَرَ ف ى هذَا الْحَجَرَ ما تَراهُ، پس اثر در اين سنگى كه مى بينى كرده يعنى اوداج (شاهرگهاى ) بريده در دل سنگ كارگر شده .
يكى از آن خدام گفت من سالها است خادم اين مسجدم ، لاينقطع از ميان عمارت مسجد صداى قرائت قرآن مى شنوم و كسيرا نمى بينم و در هر سال كه شب عاشوراى حسينى (ع ) مى شود شب كه از نيمه مى گذرد نورى از اين سنگ ظاهر مى شود كه بدون چراغ مردم در مسجد جمع مى گردند و اطراف اين سنگ گريه و زارى و عزادارى مى كنند و در آخرهاى شب عاشورا از موضع گردن بنا به خون ترشح كردن مى كند.
(وَ يَبْقى كَذلِكَ وَ يَنْجَمِدُ و همين طور كه مى بينى خون مى ماند و مى خشكد و احدى جراءت جسارت ندارد كه از آن خون بردارد.
سپس آن خادم گفت : آن خدّامى كه قبل از من در اين مسجد خدمت مى كردند او هم سالهاى سال اين سنگ را به همين حالت با اين اثر با اين خون منجمد با صوت قرآن و نور در نصف شب عاشورا مشاهده مى كرده و مى گفت : خدام قبل از او هم همين را براى او نقل كرده بوده پس از مسجد بيرون آمدم و از اهالى آن شهر كيفيات آن مسجد و سنگ را سئوال نمودم همه گفته هاى آن خادم را گفتند.(23)
عشق حسين مظلوم عشقى است جاودانه
اشك روان ياران اشكى است عاشقانه
داغ غمش نشسته بر سينه هاى خسته
آنرا كه بوده مظلوم كشته ظالمانه
يا رب به حق خون پاك حسين مظلوم
از كربلاى خونين ما را مساز محروم
وادى كربلا شد ميدان سربداران
خاكش شده معطرّ از خون گل عذاران
پيشى گرفته هر يك در نوبت شهادت
مولا غريب و تنها در سوگ جمله ياران
يا رب به حق خون پاك حسين مظلوم
از كربلاى خونين ما را مساز محروم
اى جان فداى كام سوزان و آتشينت
ما جمله عاشقان سر گشته و غمينت
بودى در آن بيابان با كام خشك و عطشان
نوشت نبوده غير از انگشتر و نگينت
يارب به حق خون پاك حسين مظلوم
از كربلاى خونين ما را مساز محروم

خون از درخت مى ريزد
در كتاب رياض الشهادة مسطور است كه : در يكى از بلاد روم درختى بود كه در روز عاشورا پيوسته از آن خون مى ريخت ، كه بنده از جمعيت كثيرى از تجار و مترددين شنيده ام :
در روز عاشورا نزديك بزوال آفتاب شاخه از آن درخت سرازير مى شود و از برگهاى آن قطرات خون مى چكد تا غروب آفتاب بعد از آن شاخه هاى درخت خشك مى شود تا سال ديگر باز شاخ و برگ مى دهد و دوباره روز عاشورا در همان وقت بهمان طور در مى آيد.
هر سال جمع كثيرى بزيارت آن درخت مى روند و در آن روز تعزيه و عزادارى براى حضرت سيدالشهداء (ع ) مى نمايد.(24)
دلا بيا كه رَه يار اختيار كنيم
مدار كار بر اين پايه استوار كنيم
غبار و گرد معاصى نشسته بر دل ما
به آب ديده ز دل شستشو غبار كنيم
به ياد كرببلا خاك يوسف زهرا(س )
دل تپيده رها تا ديار يار كنيم
به صد نياز دمى در كنار او باشيم
قرار بر دل محزون و بى قرار كنيم
نثار لاله رخان شهيد و لب تشنه
درود و رحمت بى حدّ و بى شمار كنيم
در اين مصيبت عظمى كه نيست ثانى آن
سز است گريه كه در ليل و النهار كنيم
ز اشك و ماتم امروز در عزاى حسين
براى روز دگر كسب اعتبار كنيم
در اين عزاى حسينى چه جان و دلها سوخت
نگاه دل چو به هر گوشه و كنار كنيم
خدا بود كه نصيبى شود زيارت او
طواف عشق ز شش گوشه مزار كنيم
روان ما همه شادان شود اگر حامد
ز ديده اشك روان بهر او نثار كنيم

اين امانت حسين (ع ) است
سيد بزرگوار ثقه جليل حاج سيد عبدالرحيم كهروردى عراقى حشره اللّه مع اجداده الطاهرين نقل فرمود:
در وقت حج ما سوار كشتى شديم و بعد از اعمال حج به طرف قريه كهرورد با كشتى برگشته و در بين راه هوا طوفانى گشت و كشتى ما چندين وقت از كار افتاد.
چون سفر ما به طول انجاميد كسان ما از آمدن ماءيوس گشتند به خيال اينكه در دريا گرفتار گشته و از بين رفته ايم .
از طول سفر ذخيره ما به آخر رسيد و ما احساس ترس و گرسنگى و تلف نموديم تا اينكه فضل خداوند شامل اهل كشتى گرديد خود را بساحل مخا، كه شهرى است واقع در بعضى جزاير دريا رسانيديم و اهل كشتى براى تجديد ذخيره از كشتى بيرون آمده بشهر مخا رفتند، توقف كشتى در آن مكان به سه روز طول كشيد.
اهل كشتى به نزد ناخدا آمده و شكايت نمودند كه ما مدتى است در دريا مانده ايم و ساير حجاج به خانه هاى خود رفته اند و خبر مرگ ما را برده اند.
ناخدا قبول كرده و از شهر مخا به ساحل آمده و بر قايق كوچك سوار شده خود را به مركب و كشتى بزرگ رسانيده سوار مى كردند تا آنكه از حجاج چند نفرى باقى ماندند كه از جمله آنها سيدى بود از اهل خراسان و مسمى به حاج حسين بود او مردى عالم و عابد و بزرگوار بود.
با او جمعى از بزرگان وارحام و اهل خراسان بودند و آن سيد به سبب بزرگى و حسن اخلاق سائر همراهان و اهل كشتى را بر خود رؤ ف و مهربان كرده بود.
بعد از اهل كشتى آن جماعت آمده بر كشتى كوچك و قايق سوار شده به سوى مركب بزرگ روانه گرديدند.
اتفاقا وقتى از ساحل كمى جدا شدند طوفانى شديد وزيدن گرفت و قايق و كشتى كوچك را آورد بر كشتى بزرگ زد و آن را منتقلب نمود اهل آن جميعا به دريا ريختند و ضجه و ناله از كسان آنهائى كه در مركب بزرگ بودند بر آمد بلكه همه اهل مركب بر حالت حاج سيد حسين گريستند.
ناخدا نجات غريقانى داشت همه را به دريا فرستاد تا آنها را نجات دهد ولى آنها هر چه گشتند چيزى نيافتند مگر آنكه غريقى را كه مرده بود بيرون آوردند.
اهل كشتى چون اين منظره را ديدند از حيات كسان خود ماءيوس گرديدند و اگر كسى را هم بيرون مى آوردند چون مرده بود و بايد او را تقثيل مى كرده و دوباره در آب مى انداختند دست از جستجو كشيده و كشتى را براه انداختند.
هوا تاريك و صاف شد، كشتى با كمال ملايمت روانه گرديد لكن كسان سيد مذكور و ساير همراهان از غصه و اندوه و مفارفت ايشان گريان و نالان و سر در گريبان بودند.
صبح صادق از افق دريا طالع گرديد فريضه صبح را ادا نموديم و هوا روشن گرديد و ناخدا بر عرشه كشتى بر آمد شادان و خندان و صلوات گويان اهل كشتى را بشارت داد كه اگر كسان شما غرق شدند لكن در عوض اين مصيبت خداوند منت گذاشته و هوا را موافق نموده و در يك شب هيجده روز مسافرت طى نموديم و اينك ساحل دريا نزديك و زمان خروج از كشتى نزديك گشته اهل كشتى از اين بشارت خوشحال شدند و اندكى آراميدند تا آنكه آفتاب طلوع نمود.
ناگاه در جلو راه ما، كشتى كه در سواحل دريا كار مى كرد ظاهر شد و شخصى از آن كشتى پارچه در بالاى نيزه زده بود كه دليل بر اين است كه با اين كشتى كار دارد.
نا خداى كشتى قايق كوچكى به دريا انداخت و خود را به آن كشتى رسانيد وقتى ملاحظه كرديم ديديم كه سيد جليل حاج سيد حسين مذكور از آن كشتى برخواست و اهل كشتى از مشاهده او مبهوت شدند و از گريه شوق ايشان صداى ضجه از ميان كشتى بلند شد.
از آن مردى كه سيد را آورده بود شرح حال را پرسيديم ؟
چون عرب بود و قادر بر مكالمه با ما نبود به ناخدا گفت كه ديشب در ساحل با همراهان دور هم حلقه داشتيم و آتشى بر افروخته بوديم و ماهى كباب مى كرديم .
ناگهان صدائى شنيديم كه فرمود هذا وديعة الحسين يعنى اين امانت امام حسين (ع ) است و اين مرد را در حلقه ما گذاشت و ديگر كسى را نديديم وقتى لباس او را مشاهده كرديم او را غريق ديديم و چون به حالش ‍ آورديم و از حال او پرسيديم ؟ چون زبانش عربى نبود همين قدر بما فهمانيد كه اهل اين مركب بوده و ديشب در ساحل مخا غرق شده .
به او گفتيم كه غم مخور ما آن كشتى را مى شناسيم و معبرش از اينجا خواهد بود چون بيايد تو را به آن مى رسانيم ، تا آنكه روز بر آمد و اين كشتى نمايان گرديد اگر چه طى اين مسافت در ظرف يكشب بعيد بود لكن از مشاهده علامات دانستيم كه همانست لهذا او را سوار كرده رسانيديم .
اهل كشتى او را به نزد خود آوردند و آن مرد بزرگوار را احسان و انعام نمودند كشتى به راه خود ادامه داد، سپس اهل كشتى بعد از سكوت از گريه شوق و مصافحه و معانقه با سيد مذكور شرح حالش را پرسيدند؟
فرمود: وقتى كشتى واژگون گرديد من شنا بلد بودم و ديدم نجات غريق به كمك ما آمدند من شنا مى كردم تا خود را روى آب نگه دارم ديدم آنها در غير محل جستجو مى كنند تا هوا قدرى تاريك شد و من هم صدا مى زدم كه مرا در اينجا دريابيد ناگاه موج دريا مرا فرو برد دوباره با زحمت خود را از آب بيرون آوردم هوا تاريك تر و خود را دورتر ديدم .
باز نفس تازه كردم و صدا زدم باز موج مرا فرو برد تا آنكه در دفعه سوم خارج شدم مشاهده كردم هوا تاريك شده و كسى براى نجات ما نيامد ماءيوس گشتم و خود را متوجه بسمت كربلا و عزيز زهرا سيدالشهداء(ع ) كردم و عرض نمودم يا جدا يا اباعبداللّه ادركنى مرا درياب زيرا عيال و اطفالم چشم براه من هستند.
اين بگفتم و ديگر بار غرق گشتم و ديگر حالم را نفهيمدم تا آنكه خود را در ميان حلقه عرب ها ديدم .(25)
هر دم كه خاك پاك ترا آرزو كنم
از تربت معطر كوى تو بو كنم
دستم نمى رسد چو به گلزار كربلا
هر گلشنى نشان تو را جستجو كنم
از ناى من برون نشود جز نواى عشق
باز سوز اين نوا همه جا گفتگو كنم
خونى كه هست مانده بدل از غم فراق
جز آب ديده با چه توان شستشوكنم
دل پاره شد ز ياد تن پاره پاره ات
نفرين بى حساب نثار عدو كنم
گر سوز سينه كم شود از عشقت اى حسين
آن سينه را برون و ز پى زير و رو كنم
گاه نماز سجده به خاك معطّرت
پيوند اشك چشم به آب وضو كنم
بر درگهت روان شده با چشم اشكبار
خواهم بدين سبب طلب آبرو كنم
بى توشه دست ما شد و خالى بسوى ما
باز آمدم ز بحر سخا پر سبو كنم
حامد غريق بحر گنه گشته يا حسين (ع )
اى كشتى نجات به سوى تو روكنم