كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت

على مير خلف زاده

- ۱ -


مقدمه
الحمد لِلّه الّذى سمك السماء و ندب عباده الى الدعا و الصّلوة و السّلام على من قدمه فى الاصطفاء محمّد خاتم الانبياء و على آله الطاهرين مصابيح الدجى سيّما على حجّة بن الحسن خاتم الاوصياء روحى و ارواح العالمين له الفداء.
حمد و سپاس و ثنا مخصوص خداوندى است كه اين همه نعمتهاى بى شمار را به ما ارزانى بخشيد و دنيا را دار بلا و محلّ ابتلاء قرار داد و شكرى بى منتها شايسته پروردگارى است كه خوان بلا را مخصوص اولياء نمود.
و درودى بى حصر و عدد بر پيامبر گراميش محمّد مصطفى و اهلبيت ابرار و عترت اطهارش خصوصاً يكه تاز ميدان جانبازى و شهسوار عرصه يكه تازى ، شهيد راه خدا و فانى در طريق رضا تشنه لب كربلا، كُشته گريه و زارى و شفيع روز سوگوارى آنكه اجزاى كائنات در مصيبتش متغير و تمام ماسوى در عزايش متاءسف و متحيّر شدند.
و امّا بعد، وقتى كه شدائد زندگى به ما رو مى آورد، زمانى كه حوادث غير مترقّبه در مسير پيشرفت ها خود نمائى مى كنند و گاهى كه امراض سخت و يا لاعلاج آدمى را به زانو در مى آورد و خلاصه گرفتارى هاى گوناگون جلوه گرى مى كند بدنبال اين مطلب انسان راه چاره اى مى جويد تا از اين ناملايمات خلاصى يابد.
به اين معنى كه اگر مريض است از دكتر و دوا استفاده كند، اگر فقر و فلاكت او را تهديد مى كند از مردم متمكن كمك بگيرد و اگر تيرهاى حوادث او را آماج خود قرار داده نا اميد نشده با وسائلى كه خود مى داند سنگ را از مسير ترقى خود بردارد.
ولى سِرّ مطلب اين كه گاهى شدائد و گرفتارى بنحوه ايستكه وسائل بشرى آن را چاره نمى كند و يا اصلاً در مقابل چاره اى نمى بيند، در چنين موقع انسان چه كند؟ اينجاست كه بايد متوجه قدرتى شد كه تنها آن قدرت مى تواند انسان را از بند گرفتارى و شدائد زندگى برهاند و اكثر مردم كه از ياد خدا غافلند در چنين موقعى بياد خدا مى افتند و اين خود يكى از راه هاى خدا شناسى است كه سر چشمه آن از درون فطرت انسانى مى جوشد چنانكه در ارشاد القلوب ديلمى روايتى است كه مردى از امام صادق (ع ) پرسيد كه مرا راهنمائى كن بسوى خدا و خدا را برايم بشناسان كه خدا چيست ؟ زيرا با بعضى ها در بحث متحير مى شوم .
حضرت فرمود: آيا تا به حال به دريا رفته اى و سوار كشتى شده اى ؟ گفت : بله .
حضرت فرمود: تا بحال برايت پيش آمده كه طوفانى بيايد و كشتى را درهم بشكند و هيچ نجات دهنده اى يا كشتى ديگرى يا نجات غريقى نباشد كه به فريادت برسد و هيچ راه علاج و كمكى برايت نباشد؟ عرضكرد: بلى .
حضرت فرمود: در اين هنگام آيا قلبت به چيزى تعلق گرفته كه در آن لحظه و حال اضطراب ، يك قدرتى تو را نجات دهد و كمك كند و دستت را بگيرد؟ عرضكرد: بلى .
حضرت فرمود: آن قدرت همان خداست كه قادر به نجات توست در آن موقع كه هيچ ناجى و فريادرسى نيست .
اكنون چون خدا را قادر و چاره ساز و حلاّل تمام مشكلات و تنها مؤ ثر در وجود دانستيم .
مطالب كتاب را به آسانى مى توان پذيرفت و نيز تشريح مسئله توسل و چگونگى آن به يك روايت زير اكتفا مى كنيم كه در وسائل الشيعه ، كتاب الصلوة باب استحباب الالحاح فى الدعاء است .
حضرت سلمان فارسى رضوان اللّه عليه مى فرمايد: خدمت حضرت رسول اكرم (ص ) بودم حضرت فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: اى بندگان من آيا تا بحال شده كسى خدمت شما حاجتى داشته باشد و شما به او اعتنائى نكنيد و او محبوب ترين خلق را به عنوان وسيله و شفيع بر شما تحميل كند و شما هم به احترام آن واسطه و بزرگ خجالت زده شويد و حاجتش را روا سازيد؟ پس آگاه باشيد و بدانيد محبوبترين و برترين خلق نزد من محمّد و برادرش على و امامان و پيشوايان بعد از او هستند و به وسيله اينها مى توانيد تقرب يابيد و نزديك شويد (يعنى هر كس حاجتى داشته باشد نزد خدا، بايد محمّد و آل على (عليهم السلام ) را واسطه قرار دهد.)
پس آگاه باشيد، اگر كسى خواست دعايش مستجاب شود و من به او توجّه داشته باشم يا گرفتارى و ابتلائى او را فرا گرفت و مايل است ، گرفتارى او برطرف شود يا هر حاجتى كه داشته باشد و بخواهد روا گردد، بايد بهترين خلق كه محمّد و آل طيبين و طاهرين او هستند را نزد من شفيع و واسطه قرار دهند تا به بهترين و نيكوترين وجه حاجت آنها را روا سازم .
پس بنابر اين ما در راه درمان دردهاى ناعلاج و صعب العلاج و رفع و دفعه هر گونه گرفتاريها و ناملايمات از باب وابتغوا اليه الوسيلة به خاندان محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اءجمعين متوسل شده و اين بزرگواران را در پيشگاه الهى شفيع و واسطه قرار داده و بخاطر منزلت ايشان حوائج خود را از خداوند متعال خواست .
يكى از چيزهاى مهمى كه مورد بحث ما هست معجزه و كرامت و امور خارق العاده و يا آن قول يا فعلى كه بر خلاف طبيعت و عادت بشر است كه عقول همه عقلاء عالم را تكان داده و حتى افكار دانشمندان جهان را حيران ساخته آن قدرت و قوه ايست كه پروردگار متعال آن را به پيغمبران و اوصياء و خلفاء و جانشينان و بندگان صالح و اولياء عنايت فرموده تا دليل و نشانه بر صدق نبوت و امامت و حجت بر خلق تمام باشد تا مردم فرمان بردارى از دستورات و فرمايشات ايشان نمايند كه همان دستورات و فرمايشات حق است و از مهالك دنيا و آخرت نجات يابند و رستگار شوند و اگر اين امر خارق العاده اگر با تحدّى وادعا باشد معجزه و اگر بدون ادعاء و تحدى باشد كرامت گويند.
نا گفته نماند كه مسئله كرامت بطورى در اين دنياى قرن بيستم و علم جلب توجه كرده كه بعضى از دانشمندان غرب در اين باره مطالبى نوشته اند و ناچار معترف بكرامات و خوارق عادات گرديده اند كه از جمله آنها دكتر الكسيس كارل فيژيولوژيست و زيست شناس بيولوژى فرانسوى و برنده اولين جايزه نوبل در آمريكا و خلاصه كسى كه در قلب كشورهاى اروپا زندگى مى كند و بلحاظ شخصيت علمى فوق العاده اى كه دارد و در پيشتر مجامع علمى و پزشكى اروپا سمت رياست و عضويت آنرا داراست در كتاب خود (انسان موجود ناشناخته ) چنين مى نويسد:
در هر كشور و هر عصر مردم به كيفيّت معجزه و درمان سريع كم و بيش ‍ بيماريها در زيارتگاهها و اماكن مقدسه معتقد بوده اند، اما امروز پايه اين اعتقادات سست شده و عده اى از پزشكان وجود معجزه را جايز نمى شمرند مع هذا اين افكار با مشاهداتيكه در دست داريم بايد مورد غور و تاءمل قرار گيرد.
موارد زيادى از اين مشاهدات بوسيله مؤ سسه پزشكى لورد جمع آورى شده است اطلاعات كنونى ما در باره تاثير فورى نيايش (دعا) در شفاى امراض روحى شرح حال بيمارانى كه از امراض گوناگون چون سل استخوانى و صفاقى و دمل و سرد سلى و زخمهاى چركين و سل پوستى و سرطان و غيره درمان يافته اند متكى است چگونگى معالجه نزد اين و آن تفاوت زيادى ندارد، اغلب درد شديدى احساس و سپس شفاى كامل فرا مى رسد بعد از چند ثانيه و يا چند دقيقه و يا حداكثر چند ساعت زخمها جوش مى خورد و علائم بيمارى از ميان مى رود و اشتهاى مريض باز مى گردد گاهى اختلالات عملى پيش از ضابعات عضوى از بين مى رود، در اين صورتيكه براى تغيير شكل استخوانى در بيمارى پوست و يا عقده هاى لنفاوى سرطان و برگشتن آنها بحال طبيعى حداقل بطور اغلب دو يا سه روز وقت لازم است اين شفاى معجزه آسا با سرعت عجيب التيام ضايعات عضوى شخص است و شكى نيست كه ميزان اين التيام و شفا خيلى بيشتر از حد طبيعى مى گردد.
خواننده عزيز ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه دكتر آلكسيس كارل صريحاً اعتراف مى كند كه مشاهدات ما در باره معجزات و خوارق عادات نظريات عدّه اى از پزشكان شكاك را رد مى كند اين اعتراف از يك شخصيت بزرگ علمى و كسيكه نمى توان لكه ارتجاع و موهوم پرستى باو چسباند مانند دكتر الكسيس كارل فوق العاده شايان توجه است زيرا دكتر نامبرده مانند بعضى از افراد معتقد مذهبى نيست كه در باره يكرشته مسموعات خود چنين اعترافى بنمايد او يكمرد بر جسته و معروف علمى است ، در كشورهاى اروپا براى نظريات و افكارش ارج و ارزش مهمى قائلند چنين مردى صريحاً مى نويسد كه نه تنها من در باره معجزات مشاهداتى دارم بلكه مؤ سسه پزشكى لورد هم كه يكى از مؤ سسات بزرگ پزشكى اروپا است اينگونه مشاهدات قطعى و غير قابل تاءويل و انكار را جمع آورى كرده است و نيز مطالب ديگرى از دانشمندان دنياى غرب هست كه بيان آن را در اينجا لازم نمى بينم ، خوانندگان محترمى كه دوست دارند مطالعات بيشترى در اين زمينه داشته باشند بكتابهاى دعا و آثار آن و امور خارق العاده و معجزات از نظر دانشمندان بزرگ اروپا و علوم روز بكتاب (نيايش ) نوشته دكتر الكسيس ‍ كارل و كتاب (دعا بزرگترين نيروى جهان ) نوشته دكتر فرانك لا باخ و كتاب (معجزات ) نوشته پرفسور لونيا مراجعه فرمايند.
پس موضوع توسل با اين مقدمه اى كه نوشته شد راه مقدسى است كه مردم را اميد وار ساخته و در مشكلات و سختيها بهترين راه چاره بشمار مى رود ، حال چون افراد بشر خود را لايق پيشگاه پروردگار متعال نمى داند تا مستقيماً با حضرتش به راز و نياز بپردازد از اين رو در مقام عرض نياز به درگاه حق يكى از بزرگان دين و آل عصمت و طهارت را واسطه قرار مى دهد و به وسيله او توسل مى جويد كه در ميان آن شخصيتهاى بزرگوار آقا سيّد الشهداء حضرت حسين بن على (ع ) را كه بفرموده پيغمبر (ص ) حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است چون زمانيكه تاريكى همه جا را فرا گيرد انسان به يك چراغ نور افروز نياز دارد تا راه خود را در پرتو آن بيابد و الا گمراه شده و به موانع و مشكلات برخورد مى كند و امكان دارد به چنگال درندگان گرفتار آيد و بالا خره زمانى كه نور نباشد و انسان در تاريكى همه جانبه بسر ببرد حتى از خطر سرما و گرما و گرسنگى و مريضى و هزار گرفتاريهاى ديگر هم ايمن نخواهد بود، امام حسين (ع ) چراغ و نور هدايت دنيا و آخرت است هر كس به اين نور تمسك و توسّل پيدا كند از همه خطرها در امان خواهد بود و كشتى نجات است كه هركس سوار اين كشتى شود نجات خواهد يافت .
چهارده ستون از ستونهاى قرون با همه ساعتها و روزها و سالهايش چون حبه نمكى بر كف اقيانوس آب شد و ناپديد گشت ولى نام مقدّس سالار شهيدان همچنان بر فراز قرون و اعصار مى درخشد، و هر روزى كه مى گذرد ابعاد تازه اى از نهضت امام حسين (ع ) جلوه مى كند مراسم عاشوراى حسينى هر سال با شكوهتر از سال پيش برگزار مى گردد.
امام حسين (ع ) مرز عقيده را درهم شكسته از هر كيش و آئينى دلهائى را به سوى خود جلب و جذب كرده است .
امام حسين پيشتاز شهيدانى است كه سرود پيروزى خون رنگ خود را در خيمه تاريخ نواختند و بزرگترين سرمشق را به آزادى خواهان و مُصلحان جهان دادند.
گاندى مصلح بزرگ هند مى گويد:
من براى ملّت هند هيچ تازه اى نياوردم ، بلكه فقط نتيجه اى را كه از مطالعات خود در پيرامون قهرمان كربلا به دست آورده بودم ، براى ملّت هند به ارمغان آوردم ، ما اگر بخواهيم هند را نجات دهيم واجبست همان راهى را بپيمائيم كه حسين بن على پيموده .
سخن پردازان هر قدر به وصف او پردازند و شرح قهرمانى او را در نوشته هاى خود بر فراز قهرمانى پهلوانان افسانه اى ترسيم نمايند باز هم در برابر حقيقت قهرمانى او بس ناچيز خواهد بود حتى كسانى كه با مكتب حياتبخش اسلام آشنا نيستند در برابر شجاعتها و شهامتهاى امام حسين (ع ) سر تعظيم فرود مى آورند، و راهى را كه در برابر دشمن خون آشام خود بر گزيد مى ستايند.
ماربين آلمانى در اين رابطه مى گويد:
امام حسين (ع ) اوّل شخص سياستمدارى بود كه تا به امروز احدى چنين سياست مؤ ثّرى اختيار ننموده است ، اگر حادثه خونين كربلا پيش نمى آمد قطعاً اسلام به اين حالت باقى نبود و ممكن بود اسلام و اسلاميان يكباره محو و نابود گردند.
اقبال لاهورى كه از مكتب تشيع بيگانه است به هنگام ارزيابى قيام حسينى و آثار ارزشمند آن در حفظ استقلال ممالك اسلامى و قطع ايادى اجنبى
مى گويد: تاقيامت قطع استبداد كرد
موج خون او چمن ايجاد كرد
خون اوتفسير اين اسرار كرد
ملّت خوابيده را بيدار كرد
اين همه تاءكيد براى اقامه مجالس عزادارى براى آنستكه جهان اسلام با مكتب حياتبخش حسينى آشنا شوند و از راه او پيروى كنند
محمّد على جناح قائد اعظم و مؤ سّس پاكستان مى گويد:
هيچ نمونه اى از شجاعت ، بهتر از آنكه امام حسين (ع ) از لحاظ فداكارى و جانبازى نشان داد، در عالم پيدا نمى شود، به عقيده من تمامى مسلمين بايد از اين شهيد كه خود را در سرزمين عراق قربانى كرد سرمشق بگيرند و از او پيروى كنند.
امت اسلامى براى مبارزه با سيطره ابرقدرتها هيچ راهى به جز پيروى از سالار شهيدان ندارند كه هرگز بدون جانبازى و فداكارى به آرمانهاى مقدس ‍ اسلامى و انسانى خود نخواهند رسيد و آنرا بايد در مكتب امام حسين (ع ) آموخت .
امام حسين (ع ) عملاً به جهانيان آموخت كه مرگ شرافتمندانه از زندگى در زير يوغ ستمگران شايسته تر است .
ظاهر امر در روز عاشورا نشان مى داد كه پس از غروب خورشيد امامت ديگر نام و نشانى از او بر جاى نخواهد ماند و دشمن خون آشامش براريكه قدرت تكيه كرده به دور از هيچ مزاحم و مانعى به خواسته هاى خود خواهد رسيد ولى در اندك مدتى ابرهاى تيره و تار كنار رفت و سيماى پر فروغ امام حسين (ع ) براى دوست و دشمن روشن شد و از دشمنان به ظاهر پيروز نام و نشانى جز براى لعن و نفرين باقى نماند(فؤ اد كرمانى مى گويد)
دشمنت كشت ولى نور توخاموش نگشت
آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست
نه بقا كرد ستمگر نه به جا ماند ستم
ظالم از دست شد و پايه مظلوم به جاست

تنها شيعيان و يا فرقه هاى اسلامى نيستند كه نهضت حسينى را چنين ارزيابى مى كنند بلكه بيگانگان درد آشنا نيز به پيروزى امام حسين (ع ) و شكست يزيد اعتراف كرده اند كه از آن جمله توماس كار لايل مورخ و فيلسوف شهير انگليسى است كه مى نويسد (شهداى كربلا با عمل خود روشن كردند كه تفوّق عددى در جائى كه حق با باطل روبرو مى شود اهميتى ندارد پيروزى حسين با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است البته جاى هيچ شگفت نيست زيرا هميشه حق بر باطل چيره است .
سالار شهيدان اقيانوس ناپيداى كرانه است كه خورشيد همه معيارهاى انسانى از يك سو در آن مى دمَد و از سوئى در آن غروب مى كند واژه هائى چون فداكارى ، جانبازى ، سرفرازى ، رادمردى ، جوانمردى ، شهامت ، شجاعت در راستاى تاريخ مصداقهاى بى شمارى داشته ولى بى گمان بر قامت سالار شهيدان از همه راست تر و در سرشت او از همه استوارتر بودند.
هر سخن كه در باره او گفته شود جز سخن پردازى و ترتيب الفاظ نيست كه فضائل و كمالات پيامبران عظام از ابوالبشر حضرت آدم تا اشرف كائنات حضرت ختمى مرتبت (ص ) بود.
او انسان كامل و شخصيت بى مانند دوران بود كه در دانش و بينش از همه بيشتر در اطاعت و عبادت حق از همه پيشروتر و در شجاعت و شهامت از همه پيشتازتر بود هيچ نويسنده چيره دستى توان آن را ندارد كه شرح فداكارى ها و جانبازهاى آن اسوه صفا و وفا را ترسيم نمايد.
هر نويسنده تلاشگر و محققّ فرزانه اى كه قلم به دست گرفته در محدوده معلومات و قدرت علمى خود به نگارش حوادث كربلا پرداخته ، برجسته ترين تابلو و زيباترين سرلوحه اثر خود را ترسيم فداكاريهاى سالار شهيدان اختصاص داده و كتاب خود را با يك دنيا عذر و تقصير به پيشگاه آن بزرگ نامور تاريخ تقديم نموده است .
تعداد آثار ارزشمندى كه محققان بزرگ و مؤ لفان سترك در پيرامون زندگى سالار شهيدان و نهضت خونين كربلا به رشته تحرير در آورده اند بيرون از شمار است و نام آنها در اين صفحات نمى گنجد، برخى از اين محققان به همه ابعاد زندگى آن اسوه تاريخ اشاره كرده اند، بعضى پيرامون فضائل بى شمار و مناقب بيكران آن حضرت سخن گفته اند، گروهى به تحليل نهضت عاشورا پرداخته اند، عده اى فداكارى هاى آن سرور را در محدوده توان خود ترسم كرده اند، جمعى پيرامون اصحاب باوفا و ياران با صفايش گفتگو كرده ، جمعى ديگر خطبه هاى آتشين و سخنان دلنشين حضرتش را گرد آورده اند، بعضى آثار شگفت مجالس عزادارى را تشريح كرده ، برخى ديگر بر شمارش شاعران نغمه سرايش همّت گماشته اند، عده اى در فضائل گريه بر آن قتيل العبرات آثار محققانه اى نوشته ، گروهى آثار شگفت و مداومت بر زيارت عاشورا را گردآورى نموده ، گروهى ديگر حقوق بى شمار سالار شهيدان را بر امت اسلامى در حد توان خود شمرده اند و در اين ميان من حقير هم داستانها و سرگذشت و حالات كسانيكه در سختيها و مشكلات وشدائد زندگى متوسل و متمسّك شدند و نتيجه مثبت عائد ايشان گرديده جمع و به ساده نويسى آن اكتفاء نموده و بنام كرامات الحسينية چاپ و در دسترس همگان قرار داده تا قضاوتهاى دلهايشان به معرفت امامشان روشنتر و محكمتر گردد و بيگانگان مطالعه دقيقانه و قضاوتهاى عادلانه به مذهب جعفرى اعتقاد و سر تعظيم و ادب به پيشگاه دين مقدّس اسلام فرود آرند و بدانند پيشوايان ما شيعه اثنى عشرى احياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرزَقُون حيات و مماتشان يكسان است و با اينكه با شمشير يا زهر شهيد شده اند مع ذلك چشم بينا و گوش شنوا دارند و از ضمائر و دلها با خبرند و نظر رحمت بدوستان و متوسلين خود دارند و با اعجاز دردهاى بى درمان و با درمان را دوا مى نمايند و مشكلات را آسان مى گردانند و امور زندگى و شئون حيات روحانى ايشان را مقرون به مراد و مصلحت مى سازند.
به اين وسيله اسم خود را در دفتر ذاكران آن سرور داخل كرده و به وسائل شريفه آن جناب فائز گردم با وجود اينكه تأ ليف خود را كمتر از اين مى دانستم كه مورد توجه علماء اعلام و فضلاء و بزرگان قرار گيرد مع الوصف بحمداللّه اين مختصر مورد توجه عوام و خواص قرار گرفته و تا قبل از انتشار جلد دوم قسمت عمده آن پيش فروش شد ولى بايد گفته شود آقايان علماء و فضلائى كه قبض پيش فروش اين كتاب را خريدارى نموده اند نظر ايشان تشويق حقير بوده و الا حقير كمتر از اين هستم كه تأ ليفم مورد استفاده علماء و فضلاء قرار گيرد بدينوسيله از جميع طبقات آقايانيكه محض تشويق حقير از اين كتاب شريف خريدارى كرده اند و از هر جهت از اين كمترين خدمت حقير تقدير نموده اند تشكر و سپاسگزارى مى كنم و توفيق و سعادت دنيا و اخراى آنها را از خداوند متعال براى هميشه مسئلت مى نمايم .
ز آبادى دلم خونست بويران رو از آن دارم
بخاطر مختصر اين داستان از دوستان دارم
بجغدى بلبلى گفتا كه تو در ويرانه جا دارى
من اندر باغ گل بر شاخه سرو آشيان دارم
بگردان روى از اين ويران بيا با من سوى بستان
ببين چندين هزاران سرو كاخ ارغوان دارم
بپاسخ جغد گفت اى بلبل ارزانى تو را گلشن
مرا اين بس كه در ويرانه ماءوى و مكان دارم
اگر ويرانه بدبودى چرا پس دختر زهرا
بويرانى مى نشستى كز غمش آتش بجان دارم
نخواهد شد فراموشم سر بى چادر زينب
كه در هر لحظه صد باره از اين غم الامان دارم
گذشتم از گل احمر پس از مرگ على اكبر
بدل داغ غم ناكامى آن نوجوان دارم
تو شادى با عروسان گلستان دارى اى بلبل
من از دامادى قاسم دو چشم خون فشان دارم
تو بر سر شورشِ شمشاد و ياس و ارغوان دارى
من اندر لاله دل داغ عباس جوان دارم
ز جور شمر و خولى دارم از غم شكوه ها ليكن
شكايتهاى پى در پى ز دست ساربان دارم


آزاد كرده حسين (ع )

مرحوم متقى صالح و واعظ اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات اللّه شهيد حاج شيخ احمد كافى (رضوان اللّه تعالى عليه ) نقل نمود:
يكى از شيعيان در بصره سالى ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانى مى كرد اين بنده خدا ورشكست شد و وضع زندگى اش از هم پاشيده شد حتى خانه اش را هم فروخت .
نزديك محرم بود با همسرش داخل منزل روى تكه حصيرى نشسته بودند يكى دو ماه ديگر بنا بود خانه را تخليه كنند، و تحويل صاحبخانه بدهند و بروند.
همسرش مى گويد: يك وقت ديدم شوهرم منقلب شد و فرياد زد.
گفتم : چه شده ؟ چرا داد مى زنى ؟
گفت : اى زن ما همه جور مى توانستيم دور و بر كارمان را جمع كنيم ، آبرويمان يك مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرويمان برود.
گفتم : چطور؟ گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسين (ع ) روى بام خانه ما يك پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم مى آيند ما هم وضعمان ايجاب نمى كند و دروغ هم نمى توانيم بگوئيم آبرويمان جلوى مردم مى رود.
يكدفعه منقلب گرديد، گفت : اى حسين مپسند آبرويمان ميان مردم برود، قدرى گريه كرد.
همسرش گفت : ناراحت نباش يك چيز فروشى داريم . گفت : چى داريم ؟
گفت : من هيجده سال زحمت كشيدم يك پسر بزرگ كردم پسر وقتى آمد گيسوانش را مى تراشى ، و فردا صبح دستش را مى گيرى مى برى سر بازار، چكار دارى بگوئى پسرم است ، بگو غلامم است . و به يك قيمتى او را بفروش و پولش را بياور و اين چراغ محفل حسينى را روشن كن .
مرد گفت : مشكل مى دانم پسر راضى بشود و شرعاً نمى دانم درست باشد كه او را بفروشيم يا نه .
زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضيه را پرسيدند، علماء گفتند: پسر اگر راضى باشد خودش را در اختيار كسى بگذارد اشكالى ندارد، و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه .
يك وقت ديدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر مى گويد.
وقتى وارد منزل شدم ديدم مادرم مرتب به قد و بالاى من نگاه مى كند و گريه مى كند، پدرم مرتب مرا مشاهده مى كند اشك مى ريزد گفتم : مادر چيزى شده ؟
مادر گفت : پسر جان ما تصميم گرفته ايم تو را با امام حسين (ع ) معامله كنيم .
پسر گفت : چطور؟ جريان را نقل كردند پسر گفت : به به حاضرم چه از اين بهتر.
شب صبح شد گيسوان پسر را تراشيدند، پدر دست پسر را گرفت كه به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اينهم جوانش است ) پس يكمقدار بسيار زيادى گريه كردند و از هم جدا شدند.
پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قيمتى كه گفت ، تا غروب آفتاب هيچكس نخريد، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت : امشب هم مى برمش خانه يكدفعه ديگر مادرش او را ببيند فردا او را مى آورم و مى فروشم .
تا اين فكر را كردم ديدم يك سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسيمه نزد ما آمد بمن سلام كرد جوابش را دادم .
فرمود: آقا اين را مى فروشى ؟ (نفرمود غلام يا پسرت را مى فروشى ) گفتم : آرى . فرمود: چند مى فروشى ؟ گفتم : اين قيمت ، يك كيسه اى بمن داد ديدم دينارها درست است .
فرمود: اگر بيشتر هم مى خواهى بتو بدهم ، من خيال كردم مسخره ام مى كند. گفتم : نه . فرمود: بيا يك مشت پول ديگر بمن داد. فرمود: پسر جان بيا برويم .
تا فرمود پسر بيا برويم ، اين پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زيادى هم گريه كرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بيرون .
پدر مى گويد: آمدم منزل ديدم مادر منتظر نتيجه بود گفت : چكار كردى ؟ گفتم : فروختم . يك وقت ديدم مادر بلند شد گفت : اى حسين به خودت قسم ديگر اسم بچه ام را به زبان نمى برم .
پسر مى گويد: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شديم بغض راه گلويم را گرفته بود بنا كردم گريه كردن ، يك وقت آقا رويش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گريه مى كنى ؟
گفتم آقا اين اربابى كه داشتم خيلى مهربان بود، خيلى با هم الفت داشتيم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم .
فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم .
گفتم : آرى پدرم .
فرمود: مى خواهى برگردى نزدشان ؟
گفتم : نه .
فرمود: چرا؟
گفتم : اگر بروم مى گويند تو فرار كردى .
فرمود: نه پسر جان ، برو پائين من را پائين كرد، فرمود: برو خانه .
گفتم : نمى روم ، مى گويند تو فرار كردى .
فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار كردى بگو نه ، حسين مرا آزاد كرد.
يك وقت ديدم كسى نيست .
پسر آمد در خانه را كوبيد مادر آمد در را باز كرد.
گفت : پسرجان چرا آمدى ؟ دويد شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم اين بچه طاقت نمى آورد، حالا آمده .
پدر گفت : پسر جان چرا فرار كردى ؟ گفتم : پدر بخدا من فرار نكردم .
گفت : پس چطور شد آمدى ؟ گفتم : بابا حسين مرا آزاد كرد.(1)
هر كه شد از سر اخلاص عزادار حسين (ع )
نام او ثبت نمايند به طومار حسين (ع )
اى خوش آن پاك سرشتى كه غم خود بنهاد
شد در اين عمر پريشان دل و غمخوار حسين (ع )
اى خوش آن كس كه حسينى شد و از روى خلوص
پيروى كرد ز انديشه و افكار حسين (ع )
گر بخوبان جنان فخر فروشند رواست
روز محشر همه ياران وفادار حسين (ع )
يا رب اين منصب شاهانه ز ما باز مگير
تا كه پيوسته بمانيم عزادار حسين (ع )
گر چه هستيم گنه كار خدايا مگذار
در قيامت دل ما حسرت ديدار حسين (ع )

گامهائى كه جهت حضرت برداشت
مخلص و مداح اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات اللّه اجمعين آقاى امير محمّدى نقل كرد:
يكى از شبهاى جمعه مقارن با ساعت يك نصف شب آمدم تخت فولاد (قبرستان مؤ منين و علماى مشهور در اصفهان ) ديروقت بود مردم خواب بودند ماشين را خاموش نموده و با هُل آنرا داخل تكيه كردم .
يك چند زيلو روى هم بود آمدم و بروى آنها نشستم و سيگارى روشن كردم تا بعد بروم استراحت كنم .
ناگهان چشمم به مقبره آقاى سيد محمّدباقر درچه اى استاد مرحوم آية اللّه بروجردى رضوان اللّه تعالى عليه افتاد روى به آسمان كردم صدا زدم خدايا من مى دانم آقا سيد محمّدباقر در خانه تو آبرو دارداين سيد امشب بخواب من بيايد و يك خبرى از آن دنيا بمن بدهد.
سيگارم تمام شد رفتم خوابيدم در عالم رؤ يا ديدم جمعيتى دورتا دور كه بعضى نشسته و برخى ايستاده بودند.
در اين هنگام ديدم آقا سيد محمّد باقر درچه اى يك پيراهن سفيد پوشيده و يك عرقچين بر سرش مى باشد اشاره بمن نمود و صدا زد هر قدمى كه براى امام حسين (ع ) در دنيا برداشتم در اينجا (عالم برزخ ) دارند پايم حساب مى كنند.
يعنى دنيا و آخرت اگر مى خواهى در خانه امام حسين (ع ) را رها نكن .(2)
خوشا جانى كه جانانش حسين (ع ) است
خوشا دردى كه درمانش حسين (ع ) است
بود فرمانرواى كشور دل
خوشا ملكى كه سلطانش حسين (ع ) است
بنامش دفتر عشق است مفتوح
خوش آن دفتر كه عنوانش حسين (ع ) است
نبى را جان شيرين جز حسين نيست
ولى آرامش جانش حسين (ع ) است
چه صحرائى است يا رب وادى عشق
كه تنها مرد ميدانش حسين (ع ) است
بگو اهريمنان كربلا را
كه اين صحرا سليمانش حسين (ع ) است
مؤ يد را چه غم باشد بمحشر
كه پوزش خواه عصيانش حسين (ع ) است

درخت خون مى گريد
جناب آقاى حجة الاسلام و المسلمين شيخ على موحد نقل فرمود:
در ايام عاشورا بقصد ترويج و نشر احكام دين بسمت لارستان رفته بودم در اين چند روزيكه در فداغ رودشت اقامت داشتم روز تاسوعا چند نفر خبر آوردند كه شب گذشته از درخت سدرى كه در چهار فرسخى اينجا است نورى شبيه ماهتاب ظاهر شد جمعى از اهالى محل براى مشاهده آن درخت رفتند.
فردا يعنى روز عاشورا خبر آوردند كه شب گذشته نورى ظاهر نشد لكن طرف صبح قطرات خون از آن درخت بر زمين مى ريخت و قطعه كاغذى كه چند قطره خون از آن درخت بر آن ريخته بود همراه آورده بودند.
جماعتى از سنّيهاى آن محل پس از مشاهده آن خون مشغول لعن بر يزيد و قاتلين امام حسين (ع ) شده و با شيعيان در اقامه عزاى آن بزرگوار شركت نمودند.(3)
هرجا كه روى عزا و ماتم برپاست
از سوز حسين (ع ) آتشى بر دلهاست
هر دم كه ز كربلاى او ياد شود
فرياد حسين حسين (ع ) ياران به هواست

عنايت امام حسين (ع )
زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى فرمود:
با چند نفر از دوستان با قافله بعتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مشاهده مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم .
به رُفقا گفتم : بيائيد به مسجد براثا برويم .
گفتند: مجال نيست ، خلاصه نيامدند، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم .
وقتى بمسجد رسيدم در را بسته ديدم و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست حيران شدم كه چه كنم اينهمه راه باميدى آمدم ،بديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم .
بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز و دعا شدم بخيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است .
در داخل مسجد هم كسى نبود پس از فراغت آمدم در را باز كنم ديدم قفل محكمى بر در زده اند و بوسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند.
حيران شدم چه كنم ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا رفت با خود گفتم : عمرى است دم از حسين (ع ) مى زنم و اميدوارم كه ببركت آن بزرگوار در بهشت برويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است و باز شدن اين در هم ببركت حضرت ابى عبداللّه (ع ) سهل است .
پس با يقين تمام دست بقفل گذاشتم و گفتم : يا حسين (ع ) و آن را كشيدم فورا در باز گرديد در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و بقافله هم رسيدم .(4)
گر راه حسين (ع ) رفته آگاه شوى
هم عاشق و بى قرار اين راه شوى
داخل چو شوى به جمع ياران حسين (ع )
چون يوسف مصر خارج از چاه شوى
خواهى كه به روز حشر گريان نشوى
درمانده به پاى عدل و ميزان نشوى
در سوگ حسين (ع ) اشكى امروز بريز
تا در صف حشر اشكريزان نشوى

معجزه مجلس عزادارى حسين (ع )
متّقى صالح مرحوم محمّدرحيم اسماعيل بيگ كه در توسّل به اهلبيت (عليهم السلام ) و علاقه قلبى به حضرت سيدالشهداء (ع ) كم نظير و از اين باب رحمت بركات صورى و معنوى نصيبش شده و در ماه رمضان 87 به رحمت ايزدى واصل شده نقل فرمود:
من در سن شش سالگى مبتلا بدرد چشم شدم و تا سه سال گرفتار بودم و عاقبت از هر دو چشم كور گرديدم .
در ماه محرم ايّام عاشوراء در منزل دائى بزرگوارم مرحوم حاج محمّد تقى اسماعيل بيگ روضه خوانى بود و من هم بآنجا رفته بودم چون هوا گرم بود شربت بمردم مى دادند.
از دائى خواهش كردم كه من بمردم شربت دهم . گفت : تو چشم ندارى و نمى توانى .
گفتم : يك نفر چشم دار همراه من كنيد تا مرا يارى كند قبول نموده و من با كمك خودش مقدارى به مردم شربت دادم ... در اين اثناء مرحوم معين الشريعة اصطهباناتى منبر رفته و روضه حضرت زينب (عليهاالسلام ) را مى خواند و من سخت متاءثّر و گريان شدم تا اينكه از خود بى خود شدم در آن حال مجلّله اى كه دانستم حضرت زينب (عليهاالسلام ) است دست مبارك بر دو چشم من كشيد و فرمود: خوب شدى و ديگر چشم درد نمى گيرى .
پس چشم گشودم اهل مجلس را ديدم شاد و فرحناك خدمت دائى خود دويدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند به امر دائى ام مرا در اطاقى برده و مردم را متفرق نمودند.
و نقل مى كند كه در چند سال قبل مشغول آزمايش بودم و غافل بودم از اينكه نزديكم ظرف پر از الكل است كبريت را روشن نموده ناگاه الكل مشتعل شد و تمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را چند ماه در مريضخانه مشغول معالجه بودم از من مى پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده .
گفتم : عطاى خانم حضرت زينب (عليهاالسلام ) بركت مجلس روضه آقام امام حسين (ع ) است و وعده فرمودند كه تا آخر عمر چشمم درد نگيرد.(5)
آئينه ذات كبريائى زينب (عليهاالسلام )
هم مظهر فخر كيميائى زينب (عليهاالسلام )
بر دين خدا ياور و ناصر بامام
شد محرم راز لاتناهى زينب (عليهاالسلام )
نور است حسن چراغ ومصباح هدى
پروانه شمع كبريائى زينب 3
ياور به برادر است و زينب به پدر
آن مظهر وجه پارسائى زينب (عليهاالسلام )
در روز نخست و قرب جانان است
هم شاهد يگتا و گواهى زينب (عليهاالسلام )
روشن دو جهان ز نور قدوسى حق
مهر ازلى نور ضيائى زينب (عليهاالسلام )
يكتاست بميدان بلاغت چو على
هم وارث علم مرتضائى زينب (عليهاالسلام )
افراشته بعالم همى پرچم حق
آن مظهر ذات لافتائى زينب (عليهاالسلام )
آئين نبىّ ز صبر زينب (عليهاالسلام ) بر جاست
جاويد نمود دين خدائى زينب (عليهاالسلام )

مرثيه ثرائى زهرا (س ) بر فرزندش
سيد جليل و بزرگوار سيد حسين رضوى نقل مى نمود:
بعضى از موثقين بحرين حضرت زهرا (عليهاالسلام ) را در عالم رؤ يا ديدند كه حضرت در ميان جمعى از زنان گريه و زارى و نوحه بر امام حسين (ع ) مى نمودند و اين بيت را مى خواندند:
واحُسِينا واذَبي حا مِنْ قَفا
واحُسِينا واغَسي لا بِالدِّماء
واى بر حسينم واى بر كشته اى كه از پشت سر از بدنش جدا كردند
واى بر حسينم كه غسلش با خون بود.
گويد از خواب بيدار شدم در حالى كه مى گريستم و آن بيت شعر را بر زبان مى راندم .(6)
عاشقان را آرزو باشد گل روى حسين (ع )
گل گرفته عطر خود از تربت كوى حسين (ع )
سر گذاريم از ره اخلاص هنگام نماز
بَهر نزديكى به حق بر خاك گلبوى حسين (ع )

انتقام از قاتل
جناب حاج محمّد سوداگر كه چندين سال در هند بوده عجائبى در ايام توقف در هند مشاهده كرده از آنجمله نقل مى نمود:
روزى در بمبئى يك نفر هندو (بت پرست ) مِلك خود را در دفتر رسمى مى فروشد و تمام پول آن را از مشترى گرفته از دفترخانه بيرون مى آيد.
دو نفر شيّاد كه منتسب به مذهب شيعه بودند در كمين او بودند كه پولش را بدزدند، هندو مى فهمد، به سرعت خودش را به خانه مى رساند و فورا از درختى كه در وسط خانه بود بالا مى رود و پنهان مى شود.
آن دو نفر شيّاد وارد خانه مى شوند هر چه مى گردند او را نمى بينند به زنش ‍ عتاب مى كنند مى گويند ما ديديم وارد خانه شد بايد بگوئى كجاست زن مى گويد: نمى دانم .
پس او را شكنجه و آزار مى نمايند تا مجبور مى شود و مى گويد: شما بحق حسين (ع ) خودتان قسم بخوريد كه او را اذيت نكنيد تا بگويم . آن دو نفر بى حيا بحق آن بزرگوار قسم ياد مى كنند كه كارى با او نداشته باشند جز بدانند او كجاست . زن به درخت اشاره مى كند پس آنها از درخت بالا مى روند و هندو را پائين مى آورند و پولهايش را برمى دارند و از ترس اينكه تعقيب و رسوا نشوند سرش را مى برند.
زن بيچاره سر را بسوى آسمان بلند مى كند و مى گويد: اى حسين (ع ) شيعه ها، من به اطمينان قسم بتو شوهرم را نشان دادم .
ناگهان آقائى ظاهر مى شود و با انگشت مبارك اشاره بگردن آن دو نفر مى كند فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتند بعد سر هندو را ببدنش ‍ متصل مى فرمايد و زنده مى شود و آنگاه از نظر غائب مى شود.
مقامات دولتى با خبر مى شوند و پس از تحقيق ، با عجاز آقا امام حسين (ع ) يقين مى كنند و از طرف حكومت چون ماه محرم بوده اطعام مفصلى مى شود و قطار راه آهن براى عبور عزادران مجانى مى شود و آن هندو و جمعى از بستگانش مسلمان و شيعه مى گردند.(7)
به ملتى كه مرامش بود مرام حسين (ع )
من احترام گذارم باحترام حسين (ع )
از آن جهت شده ديوان كربلا دل ما
كه افتتاح شده از ازل بنام حسين (ع )
هنوز تشنه بگريد چو آب مى نوشد
هنوز مى شنود گوش دل پيام حسين (ع )
زبان به موعظه بگشود و من نمى گويم
چه روى داد و چرا قطع شد كلام حسين (ع )
بباغ سرو خرامان بخاك خون مى ريخت
فتاد چون بزمين سرو خوش خرام حسين (ع )
نه چون حسين (ع ) كسى سجده كرد در عالم
نه كس قيام نموده است چون قيام حسين (ع )
حسين (ع ) بسكه مقامش بلند مرتبه است
بجز خداى نداند كسى مقام حسين (ع )
اميد هست نگارنده را كه در محشر
خداش بنده خود خواند و غلام حسين (ع )

عزادارى هندوها
سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندان ساز) عجائبى از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مى كرد از آنجمله مى گفت : عده اى از بازرگانان هندو (بت پرست ) به حضرت سيدالشهداء (ع ) معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آنحضرت شركت مى كنند.
بعضى از آنها روز عاشورا بوسيله شيعيان شربت و فالوده و بستنى درست مى كرده و خود بحال عزا ايستاده و به عزداران مى دهند و بعضى از آنها مبلغى كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مى دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند.
يكى از آنها عادتش اين بود كه همراه سينه زنها حركت مى كرد و با آنها سينه مى زد.
چون مُرد بنا بمرسوم مذهبى خودشان بدنش را بآتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود.
بستگانش آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند اين دو قطعه راجع به حسين ((ع )) شما است . جائيكه آتش جهنم كه طرف نسبت و قابل مقايسه بآتش دنيا نيست به وسيله حضرت امام حسين (ع ) خاموش و برد و سلام مى گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوى بوسيله آن بزرگوار جاى تعجب نيست .(8)
خلفت افلاك از براى حسين (ع ) است
جلوه خورشيد از جلاى حسين (ع ) است
كرد لب تشنه جان نثار ره دوست
بهر حسين خونبها خداى حسين (ع ) است
هست مصون ز آفتاب روز قيامت
هر كه پناهنده لواى حسين (ع ) است
نيست در آن عالم از عنايت محروم
هر كه در اين عالم آشناى حسين (ع ) است
دوش بگفتم بسينه در تو چه باشد
گفت ندانى دل است و جاى حسين (ع ) است
دارى اگر آرزوى جنت و غلمان
جنّت و فردوس كربلاى حسين (ع ) است

در بروى عزادارن باز گرديد
عالم ربانى استوره تقوا معلم اخلاق ، مخلص اهلبيت عصمت و طهارت و ولايت (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) شهيد محراب آية اللّه سيد عبدالحسين دستغيب (رضوان اللّه تعالى عليه ) نقل فرمود:
در اوقات مجاورت در نجف اشرف در ماه محرم سنه 1358 از طرف حكومت وقت عراق اكيدا از قمه زدن و سينه زدن و بيرون آمدن دسته جات منع شده بود.
شب عاشورا براى اينكه در حرم مطهر و صحن شريف سينه زنى نشود از طرف حكومت عراق اول شب درهاى حرم و رواق را قفل كردند و همچنين درهاى صحن را.آخرين درى را كه مشغول بستن آن بودند در قبله بود كه يك لنگه آنرا بسته بودند كه ناگهان جمعيت دسته سينه زن هجوم آوردند وارد صحن شده و رو بحرم مطهر آوردند درها را بسته ديدند در همان ايوان مشغول عزادارى و سينه زنى شدند.
ناگهان عدّه اى شُرطى (پليس ) با رئيس آنها آمده و آن رئيس با چكمه اى كه به پا داشت در ايوان آمده و بعضى را مى زد و امر كرد آنها را بگيرند سينه زنها بر او هجوم آوردند و او را بلند كرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون ديدند ممكن است قواى دولتى تلافى كنند و بالا خره مزاحمشان شود با كمال التجاء و شكستگى خاطر همه متوجه درِ بسته حرم شده و به سينه مى زدند و مى گفتند (يا عَلى فُكِّ الْبابَ) يا على باز كن در را، ما عزاداران فرزندت حسينيم (ع ) .
پس در يك لحظه ، درهاى حرم و رواق و صحن گشوده گرديد و ميلهاى آهنين كه بين درها و ديوار بود وسط آنها بريده شده و بالجمله سينه زنان وارد حرم مطهر مى شوند.
ساير نجفى ها كه با خبر مى شوند همه در صحن و حرم جمع مى شوند و شرطى ها پنهان مى گردند موضوع را به بغداد گزارش مى دهند دستور داده مى شود كه مزاحم آنها نشوند.
در آن سال در نجف و كربلا بيش از سالهاى گذشته اقامه عزاء شد و اين معجزه باهره را شعراء در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند از آن جمله يكى از فضلاى عرب اشعار يكى از ايشان را بر لوحى نوشته و بديوار حرم مطهر چسباندند و آن اشعار اين است .(9)
مَنْ لَمْ يُقِرُّ بِمُعْجِزاتِ الْمُرْتَضى (ع )
صِنْوِا النَّبِىِّ (ص ) فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ
فَتَحَتْ لَنَا الاَبْوابَ راحَةُ كفِّهِ
اَكْرِمْ بِتِلْكَ الراحَتَي نِ وَ اَنْعِمِ
اِذْ قَدْ اَرادُوا مَنْعَ اَرْبابِ الْعَزاءْ
بِوُقُوعِ ما يَجْرى الدَّمُ بِمُحَّرمٍ
فَاِذا اَلْوَصِىُّ بِراحَتَيْهِ اَرْخُوا
اَوْ ما فَفُكَّ الْبابُ حِفْظا لِلدَّمٍ

 

يا حسين (ع ) ديوانه ام از باده مستانه ات
خرّم آن دل مست شد ز آن شربت جانانه ات
من نه تنها هستم از عشق تو اندر عاشقى
عالمى ديوانه اند از باده پيمانه ات
هر كه نوشيد از ازل آن شربت مهر تو را
كى ديگر دل مى كند ز آن خانه و غم خانه ات
شيعيان را مكّه كوى منا كوى تو شد
جان بقربان تو و آن كعبه كاشانه ات
كى خدا خلقت كند ديگر حسينى هم چو تو
كى ديگر آيد پدر چون حيدر فرزانه ات
هر كه اندر روز عاشورا بياد آرد تو را
مى شود آگه ز ذات گوهر يك دانه ات