حـسـيـن بـن عـلى
(ع ) فـرمـود: مـا براى اسب و شمشير نزدت نيامده ايم . آمده ايم تا از تو يـارى
بـخـواهـيـم . اگـر از جـانـب نـسـبـت بـه مـا بـخـل بـورزى ، مـا را بـه مـال
تـوهـم نيازى نيست . من از كسانى كه از گمراه كنندگان كمك مى گيرند نيستم . زيرا از
رسـول خـدا(ص ) شـنـيـدم كـه فـرمـود: كـسـى كـه نـداى اهل بيتم را بشنود و ياريشان
ندهد، بر خداوند است كه او را به رو در آتش اندازد!
سـپـس حـسـيـن (ع ) از نـزد او رفـت و بـه جـايـگـاه خـويـش بـازگـشـت ، و فـرداى
آن روز كوچيد...))(561)
در روايـت ديـنورى آمده است : ((... پيك نزد او آمد و گفت : حسين بن على از تو مى
خواهد كه نـزدش بـروى . عـبـيداله گفت : به خدا سوگند من از كوفه خارج نشدم مگر به
خاطر اين كـه ديـدم شـمـار بـسـيارى براى جنگ او بيرون آمده اند؛ و شيعيانش بى وفا
شده بودند. آنگاه دانستم كه او كشته مى شود و من توان يارى او را ندارم ! از اين رو
دوست دارم كه نه او مرا ببيند و نه من او را!
سـپـس حـسـيـن كفش پوشيده و رفت تا به چادرش درآمد و او را به يارى خويش فراخواند.
عـبـيـداللّه گـفـت : بـه خـدا سـوگـند من مى دانم كه هركس تو را همراهى كند، در
روز قيامت سـعـادتـمـنـد اسـت ، ولى گـمـان نـمى كنم از من كارى ساخته باشد! در
كوفه براى تو يـاورى نديدم ! تو را به خدا سوگند مرا بر اين كار وادار مكن زيرا
هنوز آماده مرگ نشده ام ! ولى ايـن اسـب من را براى خود بگير و ببر. به خدا سوگند
هرچه را با آن خواستم ، بدان رسيم و هيچ كس مرا سوار بر آن دنبال نكرد. مگر آن كه
از او پيشى جستم .
حـسـين (ع ) فرمود: حال كه خود براى آمدن با ما تمايلى ندارى ، ما را به اسب تو
نيازى نيست .))(562)
اشاره
در ديدار امام با عبيداللّه بن حرّ جعفى نشانه هاى بيمارى سستى (دوستى دنيا و
ناخشنودى از مـرگ ) و ضـعـف روحـى كـه پـس از رحـلت رسـول خـدا(ص ) در نـتـيـجـه
جهت گيرى هاى انـحـرافـى و بـر اثر حركت پنجاه ساله جريان نفاق ، به ميزان بسيار
گسترده ، عميق و خطرناك در روح آحاد امت اسلامى نفوذ كرده بود، به گونه اى دردناك
ديده مى شود.
ابـن حـرّ جـعفى اعتراف مى كند و مى گويد: ((به خدا سوگند من مى دانم كه هر كس تو
را هـمـراهـى كـنـد، در آخـرت سـعـادتـمـنـد اسـت )). او بـه حـكـم عـقـل و شـرع مى
دانست كه هرچه امام (ع ) بيشتر به كمك نيازمند باشد، ميزان وجوب يارى آن بـر
مـسلمانان نيز بيشتر مى شود! ليكن پاسخ امام را با منطق سستى تجسّم يافته در دنيا
دوستى و ناخشنودى از مرگ و چسبيدن به زمين مى دهد و مى گويد: ((گمان ندارم از من
بـراى شـمـا كـارى ساخته باشد. من در كوفه براى تو يار و ياورى نديدم . تو را به
خدا سوگند مرا به اين كار وادار مكن . زيرا هنوز آماده مرگ نشده ام !...))
در مـقـابـل مـى بينيم كه امام (ع )، پس از آن كه پسر حرّ نشان داد كه در زمين
سنگين شده و بـه زنـدگـى دنيا چسبيده است ـ او را به توبه و پيوستن به كاروان انسان
هاى ربّانى دعـوت مـى كـنـد و مـى فـرمـايد: اكنون كه تو خود از يارى ما دريغ مى
كنى به اسبت نيز نيازى نداريم !)) يا اين كه فرمود: اى پسر حرّ، ما براى اسب و
شمشيرت نيامده ايم . آمده ايـم كـه از تـو طـلب يـارى كـنـيـم ! اگـر حـاضـر
نـبـاشـى در راه مـا جـان بـدهـى ، بـه مـال تـو هم نياز نداريم و من از كسانى
نيستم كه گمراه كنندگان را بازوى خويش بگيرم !))
آرى ، پـيـشـواى ربـّانـى ، نـيـازى بـه وسـايـل ، اسـلحـه و مـال نـدارد، هرچند كه
اين ها موجب قدرت است ، بلكه او نياز به انسانى ربّانى كه مشتاق ديـدار پـروردگـار
خـويـش اسـت بـاشـد، فـرمـانـبـردار خـداوند باشد، در طلب رضاى او بـكـوشـد، بـه
يـارى دوسـتـان خـدا بـشـتـابـد و آخرت را بر دنيا برگزيند... زيرا كه بـرتـريـن
سـاز و بـرگ و نـيـرومـنـدتـريـن سـلاح هـا در طـول روزگـار، انسان هاى ربّانى
هستند كه خداوند كمك هاى معنوى بزرگ و پيروزى هاى الهى آشكار را بر دست آنان جارى
مى سازد!
نـيـز مى بينيم كه خليفه خداوند در روزگار خويش و ولىّ اعظم او يعنى امام حسين (ع )
با عبيداللّه بن حرّ كه مبتلا به سستى و ضعف روحى بود و از وفه بيرون آمد تا نه
حسين را يارى دهد و نه بر ضد او باشد، با رحمت و مهربانى فراگير خويش رفتار مى كند
و او را بـر حـذر مـى دارد از ايـن كـه مـبـادا از كـسـانـى بـاشـد كـه نـداى اهل
بيت را مى شنود و آنان را يارى نمى دهد و خداوند او را به زودى در آتش مى افكند!
مـعامله ابن جعفى بس زيانبار بود و او پيوسته افسوس و حسرت مى خورد.(563)
زيـرا كـه او بـر خـود سـتـم كـرد و فـرصت بى مانندى كه به او داده شد تا به كاروان
انـسـان هـاى ربـّانـى و عـاشـقـان شـهـادت را كـه گذشتگان از آنان پيشى نگرفته اند
و آيندگان به آنان نخواهند رسيد، از دست داد!
آيا انس كاهلى صحابى ، در قصر بنى مقاتل به امام (ع ) پيوست ؟
بلاذرى گويد: انس بن حارث كاهلى گفت وگوى حسين و ابن حرّ را شنيد. او نيز همانند
ابن حـرّ از كـوفـه آمـده بـود. چـون از نزد ابن حر بيرون رفت ،(564)
بر حسين (ع ) سلام كرد و گفت : به خدا سوگند من نيز مانند اين مرد، به اين سبب از
كوفه بيرون آمدم كـه دوسـت داشتم نه با تو و نه بر ضد تو وارد جنگ شوم . اما اينك
خداوند يارى تو را به دل من افكنده است و تشويق مى كند كه همراه تو بيايم .
حسين (ع ) گفت : ((به راه راست هدايت شوى و محفوظ باشى ، با ما بيا))(565)
در ايـنـجـا بـايـد گـفـت : ايـن ترديدى كه مطابق توصيف بلاذرى ، در قلب اين صحابى
جـليـل القـدر افـتـاد، بـا آنـچـه گـروهـى از مـورّخـان دربـاره وى نـقـل كـرده
انـد، سـازگـارى نـدارد. از او چـنـيـن نـقـل شـده اسـت : از رسـول خدا(ص ) شنيدم
كه فرمود: اين پسرم ـ يعنى حسين ـ در زمينى به نام كربلا كشته مى شود. هر كدامتان
كه در آنجا حضور داشت بايد او را يارى دهد!
انس بن حرث به كربلا رفت و همراه حسين كشته شد!))(566)
هـمـيـن طـور نـوشـتـه بـلاذرى مـبـنـى بـر ايـن كـه مـحـلّ ديـدار وى بـا امـام در
قـصـر بنى مـقـاتـل بـود. بـا آنـچـه از ظـاهـر روايـت ابـن عـسـاكر بر مى آيد و
آنچه ابن حجر عقلانى
(567) نـوشـتـه اسـت كـه وى به كربلا رفت و همراه حسين كشته شد،
سازگارى ندارد.
در ابـصـارالعـيـن آمده است كه ((هنگام فرود آمدن حسين در كربلا، انس نزد آن حضرت
آمد و هـمـراه ديـگـر كـسـانـى كـه سـعـادت نـصـيـب آنـان گـشـت ، بـا آن حـضـرت
ديـدار كرد.))(568)
نـام كـامـل ايـن صـحـابـى بـزرگ ((انـس بـن حـرث بـن نـبـيـه بـن كـاهـل بـن
عـمـرو بن صعب بن اسد بن خزيمه اسدى كاهلى است . او از صحابيان بزرگى بـود كـه
پـيامبر(ص ) را ديد و حديث را از او شنيد... سيره نويسان گويند: چون نوبت او
رسـيـد، از حـسـيـن (ع ) اجـازه مـيـدان خـواسـت و امـام اجـازه فـرمـود. او ـ كـه
پـيـرى كهنسال بود ـ به ميدان آمد و اين شعر را مى خواند:
قد علمت كاهلها ودودان
والخندفيون و قيس و عليان
باءنّ قومى آفة الاقران
(569)
قبايل كاهل ، دودان ، خندف ، قيس و عليان مى دانند
كه قوم من ، آفت جان هماوردان اند.
باقر شريف قرشى نوشته است كه صحابى بزرگ ، انس بن حارث كاهلى ، از مكّه ملازم ركاب
امام (ع ) شد و همراه وى آمد.(570)
شايد قرشى به استناد سندى تاريخى اين سخن را گفته است ـ يا از ايشان سهو قلم شده
است ـ زيرا اعتقاد سيره نويسان بر اين است كه انس بن حرث كاهلى ، پس از خروج امام
از مكّه (در عراق ) يا هنگام فرود آمدن وى در كربلا،(571)
به آن حضرت پيوست .
ديدار امام (ع ) با دو مرد مشرقى
شـيـخ صدوق به نقل از عمرو بن قيس مشرقى مى گويد: من و پسرعمويم ، در قصر بنى
مـقـاتـل ، بـر حـسـيـن بن على (ع ) وارد شديم . بر او سلام كرديم و پسرعمويم گفت :
اى اباعبداللّه ، اين كه مى بينيم خضاب است يا مويتان ؟
فرمود: خضاب است ! پيرى زودرس به سراغ ما بنى هاشم مى آيد!
آنگاه رو به ما كرد و گفت : آيا براى يارى من آمده ايد؟
گـفـتـم : مـن مـردى عـيالوارم و كالاهاى مردم در نزد من است ، من نمى دانم كه چه
خواهد شد و دوست ندارم كه امانتم را تباه كنم .
پسرعمويم نيز همين سخن را گفت .
فـرمـود: بـرويـد و ايـنـجـا نـمـانـيد و فرياد مرا نشنويد و سياهى مرا نبينيد.
زيرا هر كس فرياد ما را بشنود و سياهى ما را ببيند و مارا يارى نكند، بر خداى
عزّوجلّ حق است كه او را در آتش سرنگون كند.))(572)
نكته
چـنـانـچه اين دو مرد مشرقى در عذرى كه آوردند و يا در ادعاى پيوستن به امام (ع )
صادق بودند، دست كم يكى از دو پسرعمو مى توانست به امام بپيوندد و ديگرى بماند و
امانت ها را به صاحبانشان برساند!
ولى سستى (دنيا دوستى و ناخشنودى از مرگ ) و ضعف روحى كه اين امت بدان دچار گشته
بودند وسايل و بهانه هاى بى حد و حسابى دارد!
پرسش آن دو از خضاب نشان نهايت كوتاهى همت آنها است . به جاى آن كه در نهضت و مسير
و سرنوشت امام (ع ) و مسايل مربوط به آن بپرسند، از خضاب پرسيدند.
در ايـنـجـا بـاز هـم رحـمـت فـراگـيـر امـام (ع ) آنـان را شامل مى شود و به آنان
هشدار مى دهد كه از آنجا دور شوند تا مبادا از كسانى باشند كه ندايش را بشنوند و
اجابتش نكنند!
اى اباعبداللّه چقدر تو بزرگ و مهربانى !
باز هم خواب مرگ ... ميان قصر بنى مقاتل و نينوا
طـبـرى بـه نقل از عقبة بن سمعان گويد: ((در پايان شب ، حسين فرمان به آبگيرى
داد... آنـگـاه فـرمـود كـه بـكـوچـيـم و كـوچـيـديـم ... چـون از قـصـر بـنـى
مـقـاتـل كـوچيديم و يك ساعت راه پيموديم ، حسين چرتى زد و آنگاه به خود آمد و مى
گفت : ((انـا للّه و انـا اليه راجعون و الحمد للّه رب العالمين )) حضرت دو يا سه
بار اين سخن را بر زبان آورد.
سـپـس فـرزنـدش عـلى بـن الحـسـيـن سـوار بـر اسب خويش آمد و گفت : انا للّه و انا
اليه راجعون و الحمد للّه رب العالمين ))، اى پدر، جانم به فدايت ، چرا استرجاع مى
گويى ؟
گفت : پسركم ، چرتم گرفت ، سوارى بر اسب سوى من آمد و گفت : قوم روانند و مرگ ها
نيز سويشان روان است ! دانستم كه روح ما است و از مرگ ما خبر مى دهد!
گفت : خداوند برايت بد نخواهد. آيا ما بر حق نيستيم ؟
گفت : به آن كه بازگشت بندگان سوى او است سوگند، چرا!
گفت : در اين صورت كه بر حق بميريم باكى نداريم !
فـرمـود: ((خـداوند بهترين پاداشى كه به سبب نيكى فرزندى به پدر مى دهد، به تو
ببخشايد.))(573)
17 ـ نينوا(574)
امـام حـسـيـن (ع ) در پـايـان شـب هـمـراه كـاروان حـسـيـنـى از مـنـطـقـه قـصـر
بـنـى مـقـاتـل كـوچـيـد. ((چون صبح شد، پياده شد و نماز صبح را به جاى آورد. سپس
با شتاب سـوار شـد و يـارانش را به سوى چپ برد. حضرت مى خواست آنان را پراكنده سازد
ولى حـرّ مـى آمـد و آنـان را بـاز پـس مـى بـرد. حـسـين نيز او را عقب مى برد. چون
آنان را سوى كوفه پس مى زد، مقاومت مى كردند و آن گاه راه بالا گرفتند و همچنان با
هم راه پيمودند تا به نينوا، جايى كه حسين در آن فرود آمد، رسيدند.
در ايـن هـنـگام شخصى سوار بر اسبى اصيل ، مسلح و با كمانى بر پشت از سوى كوفه
پـديـدار شـد؛ هـمـگـى ايـسـتـادنـد و منتظر او ماندند. چون به آنها رسيد به حرّ بن
يزيد ريـاحى سلام كرد ولى بر حسين و يارانش سلام نكرد. سپس نامه عبيداللّه زياد را
به حرّ داد كه در آن آمده بود: اما بعد، چون نامه ام به تو رسيد، بر حسين سخت بگير،
تا آن كه نـامـه ام بـه ت بـرسـد و پـيكم نزدت بيايد. او را جز در زير آسمان و در
زمين بى آب و آبادى فرود ميار؛ من به پيكى فرمان داده ام كه با تو باشد و از تو جدا
نگردد تا خبر اجراى دستورم را بياورد. والسلام .
حـرّ پـس از خـوانـدن نـامـه گفت : اين نامه امير عبيداللّه زياد است كه به من
فرمان مى دهد همانجايى كه نامه اش به من رسيد شما را در زمين ناهموار فرود آورم . و
اين پيك اوست كه به وى فرمان داده است از من جدا نشود تا نظر و امر او را اجرا كنم
!
يـزيـد بـن زايـد بـن مـهـاصـر ـ يعنى ابوشعثاى كندى نهدى
(575) ـ نگاهى به فرستاده ابن زياد كرد و او را شناخت و گفت : آيا
تو مالك بن سر بدّى هستى ؟
گفت : بله ،وى از قبيله كنده بود.
يزيد بن زياد گفت : مادر به عزايت بنشيند، براى چه آمده اى ؟!
گفت : براى چه آمده ام ؟ پيشوايم را اطاعت كردم و به بيعتم وفا نمودم .
ابوشعثا گفت : عصيان پروردگار كردى و از پيشوايت در هلاكت نفس خويش اطاعت كردى ! و
نـنـگ و جـهـنـم را بـه دسـت آوردى ! كـه خداى عزوجل فرمود: ((وَ جَعَلن اهُم
اَئِمَّةُ يَدعُونَ الى النـّار)) (قصص / 41)؛ آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به
سوى جهنم بخوانند و روز رستخيز يارى نبينند و آن پيشواى تو است .
حرّ بن يزيد، حسين و يارانش را ناگزير كرد كه در آن جاى بدون آب و آبادى فرود آيند.
گفت : بگذار دراين روستا (نينوا) يا آن روستا (غاضريه )(576)
و يا آن ديگرى (شفيّه )(577)
فرود آييم .
گفت : نه به خدا سوگند نمى توانم ! اين مرد را جاسوس من فرستاده اند.
زهير بن قين گفت : اى فرزند رسول خدا(ص ) جنگ با اينان ، از جنگ با آنها كه از اين
پس به مقابله ما مى آيند، آسان تر است . به جانم سوگند، از پى اينان كه مى بينى
كسانى سوى ما مى آيند كه ما ياراى مقاله با آنان را نداريم !
حسين (ع ) گفت : من كسى نيستم كه جنگ آغاز كنم .
زهير بن قين گفت : ما را به اين روستا ببر تا در آنجا فرود آييم كه استوار است ؛ و
بر ساحل فرات واقع مى باشد. اگر ما را نگذارند با آنها مى جنگيم و جنگ ما با اينان
از جنگ با آنهايى كه از پى آنان مى آيند آسان تر است .
حسين فرمود: آن چه روستايى است ؟
گفت : عقر.(578)
حسين گفت : خدايا به تو پناه مى برم از عقر!
سـپـس فـرود آمـد؛ و ايـن بـه روز پـنـجـشـنـبـه دوم مـحـرم سال 61 بود.))(579)
در روايـت ديـنـورى آمده است : ((... زهير بن قين به امام (ع ) گفت : اينجا در
نزديكى ما بر كـنـار نهر فرات ، روستايى در درّه اى بس تنگ واقع است . و فرات جز
از يك سو بدان راه ندارد!
حسين فرمود: اسم آن روستا چيست ؟
گفت : عقر
فرمود: به خدا پناه مى بريم از عقر!
آنگاه حسين به حرّ گفت : اندكى با ما حركت كن سپس فرود آييم .
حـرّ هـمـراه حـضـرت رفـت تـا بـه كـربـلا رسـيـدنـد! حـرّ و يـارانـش در مقابل
امام (ع ) ايستادند و از رفتن جلوگيرى كردند. گفت : در اين مكان فرود آى كه فرات به
تو نزديك است !
حسين گفت : نا اينجا چيست ؟
گفتند: كربلا!
فرمود: داراى كرب و بلااند و گرفتارى )! پدرم هنگام رفتن به صفين از اينجا گذشت و
مـن نـيـز هـمـراهـش بـودم . چـون از آنـجـا پـرسـيـد، نـامـش را بـه وى گـفتند.
فرمود: اينجا مـحـل فـرود آمـدن آنها است و خونشان در همين جا مى ريزد! چون از او
در اين باره پرسيدند فرمود: گرانمايه هايى از خاندان محمد در اين جا فرود مى آيند!
سـپـس حـسـيـن فـرمـود تـا بـار و بـنـه اش را در آنـجـا پـايـين آوردند و آن روز
چهارشنبه اول محرم سال 61 هجرى بود.(580)
در روايـت سـيد بن طاووس آمده است : سپس امام برخاست ، سوار شد و حركت كرد. هرچه
آهنگ حـركـت مـى كـرد، گـاه او را باز مى داشتند و گاه به سوى چپ مى بردند و او را
رها نمى كردند. تا آن كه به كربلا رسيد، و اين به روز دوم محرم بود. چون به آنجا
رسيد گفت : نـام ايـن زمـين چيست ؟ گفتند: كربلا. فرمود: خداوندا به تو پناه مى برم
از كرب و بلا (از سـخـتـى و گـرفـتـارى ) سپس فرمود: اين جاى سختى و گرفتارى است !
فرود آييد، ايـنـجـا مـحـل خـوابـيـدن شـتـران مـا و مـحـل ريـخـتـن خـون مـا و
مـحـل قـبـرهـاى مـا اسـت . ايـن را پـيـامـبـر(ص ) بـه مـن خـبـر داد. سـپـس
هـمـگـى فـرود آمدند.(581)
در تـذكـرة الخواص آمده است : ((چون به حسين گفتند كه اينجا سرزمين كربلا است ، آن
را بـويـيـد و گـفـت : بـه خـدا ايـن زمـيـنـى اسـت كـه جـبـرئيـل بـه رسول خدا(ص )
خبر داد و من در آن كشته مى شوم !))(582)
در مقتل منسوب به ابومخنف آمده است : همگى حركت كردند تا به زمين كربلا رسيدند. و
اين روز چهارشنبه بود. اسب حسين ايستاد و حضرت فرود آمد و اسب ديگرى سوار شد. ولى
يك گـام هـم بـرنداشت ! او همچنان از اسبى بر اسب ديگر سوار مى شد، تا آن كه هفت
اسب را سوار شد؛ و همه از رفتن سر باز زدند. چون اين را ديد فرمود: اى مردم نام اين
زمين چيست ؟
گفتند: سرزمين غاضريه .
گفت : نام ديگرى هم دارد؟
گفتند: آن را نينوا هم مى گويند.
فرمود: نام ديگرى هم دارد؟
گفتند: ساحل ذات .
فرمود: نام ديگرى ندارد؟
گفتند: كربلايش خوانند.
در ايـن هـنـگام امام نفس بلندى كشيد و فرمود: سرزمين كرب و بلا (سختى و گرفتارى )!
سـپـس فـرمـود: فـرود آيـيد، اينجا محل خوابيدن شتران ما است . در اينجا خون ما
ريخته مى شـود. به خدا سوگند در اينجا حرمت ما شكسته مى شود. به خدا سوگند در اينجا
مردان ما كـشـتـه مـى شـونـد. بـه خـدا سـوگـنـد در اينجا كودكان ما سر بريده مى
شوند. به خدا سـوگـنـد قـبـر مـا را در ايـنـجـا زيـارت مـى كـنـنـد. جـدّم رسـول
خدا(ص ) مرا به اين خاك وعده داده است و گفتار او خلاف نيست . سپس از اسب خويش فرود
آمد.))(583)
نام بقيه ياران امام (ع ) كه در طول راه به ايشان پيوستند
در خلال بحث هاى گذشته ، در طى نقل وقايع ميان راه مكّه به كربلا نام شمارى از
ياران امام حسين (ع ) ذكر گرديد و در جاى مناسب خودش زندگى نامه آنان را نيز نوشتيم
. مانند زهـير بن قين ، برير بن خضير، نافع بن هلال جملى ، عمرو بن خالد صيداوى ،
مجمع بن عبداللّه عائذى و ديگران .
اما شمار ديگرى از انصار امام (ع ) نيز در طول راه به ايشان پيوستند؛ كه از برخى به
دليـل نـداشتن موقعيتى قابل ذكر در حوادث طول مسير ياد نكرديم و برخى ديگر نيز جاى
پيوستن آنها در كتاب هاى تاريخى و زندگى نامه ها مشخص نشده است . در اين جا نام همه
آن بزرگواران را در يك فهرست نقل مى كنيم ؛ و بحث را از آنهايى كه جاى پيوستن شان
تعيين شده آغاز مى كنيم و پس از آن زندگى نامه ديگران را مى آوريم :
1 ـ سان بن مضارب بجلى
محقق سماوى درباره وى مى گويد: ((سلمان پسرعموى تنى زهير بود. قين برادر مضارب و
پدرشان قيس بود. سلمان در سال شصت با پسر عمويش حجّ گزارد و پس از آنكه او در طـول
راه بـه امـام حـسـيـن گـرويـد و بـار و بـنه اش را نزد او برد، سليمان نيز به وى
پيوست .
صاحب الحدائق گويد: ((سلمان همراه كسانى كه بعد از نماز ظهر كشته شدند، كشته شد.
گويا وى پيش از زهير به قتل رسيد.))(584)
آقاى خويى مى نويسد: ((سلمان بن مضارب : پسر قيس ، پسرعموى زهير بن قين ، برخى او
را در زمـره كـسـانـى كـه در كـربـلا هـمـراه زهـيـر بـن قـيـن كـشـتـه شـدنـد،
شـمـرده اند.))(585)
نمازى گويد: ((سلمان بن مضارب بن قيس ؛ پسر عموى زهير بن قين ، از ياران سرورمان ،
حسين (ع ) بود كه در روز طفّ به شهادت رسيد. او همراه زهير بود. پس از پيوستن زهير
بـه امـام حـسين (ع )، سلمان نيز به همراه او پيوست . و در روز عاشورا به شهادت
رسيد؛ هـمـان طورى كه مامقانى در رجال خويش از وى ياد كرده و در ((عطية الذره ))
نيز از وى نام برده است .))(586)
بـه ايـن تـرتـيـب نـادرسـتـى سخن دينورى كه مى گويد: ((هيچ يك از ياران زهير با وى
برنگشتند و با او نايستاند))، روشن مى شود.
2 ـ وهب بن وهب (ابن حباب كلبى )
شيخ صدوق در كتاب امالى خويش ، آن جا كه به توصيف وقايع روز عاشورا و به ميدان
رفـتـن اصحاب حسين (ع ) مى پردازد مى نويسد: ((پس از او(587)
وهب بن وهب به مـيـدان رفـت . او مـسيحى بود و همراه مادرش به دست حسين (ع ) اسلام
آورده و با آن حضرت بـه كـربـلا رفـتـنـد. وى بـر اسـب سـوار شد و تير خيمه را به
دست گرفت و سرگرم پـيكار گشت . پس از كشتن هفت يا هشت تن از ياران عمر سعد، به
اسارت درآمد؛ و او را نزد عمر سعد ملعون بردند. عمر دستور داد او را گردن زدند و
سرش را در ميان سپاه حسين (ع ) انـداخـتـند. مادرش تير خيمه را برداشت و به مبارزه
پرداخت . ولى امام (ع ) به او فرمود: اى مـادر وهـب ، بـنـشـيـن كه خداوند جهاد را
از زنان برداشته است و تو و پسرت همراه جدّم رسول خدا(ص ) در بهشت هستيد.))(588)
به نظر مى رسد كه در نظر علامه مجلسى ، اين وهب همان وهب بن عبداللّه بن حباب كلبى
اسـت . در اين بخش از مقتل بحار چنين مى خوانيم : ((پس از او(589)
وهب بن عبداللّه بـن حـبـاب كـلبـى به ميدان مبارزه رفت . او همراه مادرش بود كه به
وى گفت : فرزندم ، برخيز و پسر دختر پيامبر را يارى كن !
گفت : مادرجان ، يارى مى دهم و كوتاهى نمى ورزم ! آن گاه به ميدان رفت و چنين مى
گفت :
اگر نمى شناسيد، من پسر كلب هستم
به زودى مرا و ضربت مرا و حمله مرا و شجاعتم را در جنگ خواهيد ديد.
پس از انتقام يارانم ، به انتقام خويش خواهم رسيد
و اندوه را در برابر اندوه دفع مى كنم
جهاد من در فرو افتادن در لهو و لعب نيست .
سـپـس حـمـله كـرد و آن قـدر جـنـگـيـد تـا گـروهى از آنان را كشت . سپس نزد مادر و
همسرش بازگشت و در برابر آن دو ايستاد و گفت : مادرجان ، آيا راضى شدى ؟
مادر گفت : راضى نمى شوم تا آن كه در حضور حسين (ع ) كشته شوى !
همسرش گفت : تو را به خدا، مرا به مصيبت خويش گرفتار مكن !
مـادرش گـفـت : فـرزنـدم ، سـخـن او را مـپـذيـر. بـرگـرد و در حـضـور فـرزنـد رسول
خدا(ص ) پيكار كن . كه در روز قيامت نزد خداوند از ما شفاعت كند.
او بازگشت و اين چنين مى گفت :
امّ وهب تعهد مى كنم كه در ضربت زدن با نيزه و شمشير از آنان پيشدستى كنم .
و ضربتم ، ضربت جوان مؤ من به پروردگار باشد
تا آنكه اين مردم تلخى جنگ را بچشند
من مردى هستم زهره دار و عصب دار
و در هنگام حادثه سستى نمى كنم
پروردگار دانا مرا بس است ، بس .
او آن قـدر جـنـگـيـد تا نوزده سوار و دوازده پياده را كشت . سپس دستانش قطع شد.
همسرش تـيـر خـيمه را به دست گرفت و نزد او رفت و گفت : پدر و مادرم فدايت باد! در
دفاع از حـريـم پـاك رسول خدا(ص ) پيكار كن . وهب رفت كه او را نزد زنان بازگرداند،
ولى او كـنـار جـامه اش را گرفت و گفت : باز نمى گردم تا آن كه همراهت بميرم ! پس
حسين (ع ) بـه او فـرمـود: خـداونـد بـه شـمـا خـانـواده پـاداش خـيـر دهـد. خـدايت
رحمت كند، نزد زنان بازگرد؛ و او بازگشت .
وهـب آن قـدر جـنـگـيد تا كشته شد. سپس همسرش رفت تا خون از سر و صورتش پاك كند.
چون شمر او را ديد، به غلامش فرمان داد تا با تير خيمه اى كه همراه داشت او را
بزند. او نيز زد و زن را كشت . وى نخستين زنى بود كه در سپاه حسين (ع ) كشته شد.
در حـديـثى ديدم كه اين وهب نصرانى بود و همراه مادرش به دست حسين (ع ) اسلام آورد.
او در مـيـدان مبارزه نوزده پياده و دوازده سوار را كشت . سپس او را به اسارت
درآوردند و نزد عـمـر سعد بردند. عمر گفت : ((چه پر قدرت هستى )) آن گاه فرمان داد
كه وى را گردن زدنـد و سـرش را در مـيـان لشكر حسين (ع ) انداختند. مادرش سر را
گرفت و آن را بوسيد سـپـس آن را در سـپاه ابن سعد افكند كه بر مردى اصابت كرد و او
را كشت . آنگاه با تير خـيـمـه حـمـله كـرد و دو تـن را كشت . امام حسين (ع ) به او
فرمود: اى ام وهب بازگرد. تو و فـرزنـدت با رسول خدا هستيد. خداوند جهاد را از زنان
برداشته است . او بازگشت و چنين مـى گـفـت : پـروردگـارا امـيـدم را نااميد مكن !
حسين (ع ) فرمود: اى ام وهب ، خداوند اميدت را نااميد نمى كند.))(590)
سـيـد ابـراهـيـم زنـجـانـى در نـقـلى گـويـد: ((گـفـتـه انـد كـه وهـب 25 سـال
داشـت و نام همسرش هانيه بود كه تنها هفده روز از عروسيش مى گذشت . وهب ده روز
پـيـش از آن در مـنـزل هـشـتـم يـعـنى ثعلبيه در راه كربلا، به دست حسين (ع ) اسلام
آورده بود...))(591)
نعيم بن عجلان انصارى خزرجى
مـحـقق سماوى گويد: ((نضر، نعمان و نعيم با هم برادر و از اصحاب اميرالمؤ منين (ع )
از مـبـارزان نـامـدار جنگ صفين
(592) و شجاع و شاعر بودند. نضر و نعمان مردند و نـعـيـم در كـوفـه
مـانـد. چـون حـسين (ع ) وارد خاك عراق شد، وى نزد آن حضرت رفت و با ايـشـان
هـمـراه شـد. چـون روز دهـم فـرا رسـيـد، بـه مـيـدان رفـت و در حـمـله نـخـسـت
كـشته شد.))(593)
در زيارت ناحيه مقدسه بر وى چنين درود فرستاده شده است :
((السلام على نعيم بن عجلان الانصارى ))(594)
زاهد بن عمر اءسلمى كندى ـ ملازم عمرو بن حمق
نـمـازى گـويـد: ((عـلامـه مـامـقـانى گويد: وى زاهر بن عمر اسلمى كندى از اصحاب
بيعت شجره است . او از پيامبر(ص ) روايت كرد و در حديبيه و خيبر شركت جست . به
نوشته عمم سـيـره نـويـسـان او از يـاران عمرو بن حمق خزاعى بود. گفته اند: او
پهلانى كارآزموده ، شـجـاع ، دوستدار اهل بيت و پرآوازه بود. در سال شصت حج گزارد.
در آن جا با حسين (ع ) ديـدار كـرد و بـه ايـشـان پيوست . وى تا حضور در كربلا با
آن حضرت همراه بود و در حضور وى به شهادت رسيد.(595)
امـا سـمـاوى دربـاره صـحـابـى بودن وى چيزى نگفته ولى نويسد: زاهر بن عمرو كندى :
زاهـر پـهـلوانـى كـارآزمـوده ، شـجـاع ، پـرآوازه ، دوسـتـدار اهل بيت و مشهور
بود. سيره نويسان گفته اند: هنگام قيام عمرو بن حمق بر ضد زياد، زاهر نيز با وى
قيام كرد؛ و در رفتار و گفتار پيرو او بود. چون معاويه در طلب عمرو برآمد، زاهـر را
نـيـز بـا او طـلبـيـد. عـمـرو را كـشـت ولى زاهـر گـريـخـت . او در سال شصت حج
گزارد. در آن جا باحسين ديدار كرد و به ايشان پيوست . وى تا حضور در كربلا با آن
حضرت همراه بود. سروى گويد: در حمله نخست كشته شد.))(596)
در زيـارت نـاحـيـه مقدسه بر وى چنين درود فرستاده شده است : ((السلام على زاهر
مولى عمرو بن حمق خزاعى ))(597)
چنانچه مفهوم عبارت ((در سال شصت حج گزارد)) اين باشد كه او حج را به پايان برد، در
ايـن صورت زاهر، پس از خروج امام از مكّه و در يكى از منزلگاهاهاى ميان راه به
ايشان پـيـوسـت . امـا اگـر مـفـهـومـش ايـن بـاشـد كـه بـه قـصـد انـجـام اعمال حج
به مكّه آمد و در آنجا با امام (ع ) ديدار كرد و همراه و ملازم ركاب حضرت شد، در
ايـن صـورت او از كـسـانى به شمار مى آيد كه در مكّه به امام (ع ) پيوست و همراه وى
از شهر بيرون رفت و حج خويش را به پايان نرساند.
ابوثمامه عمرو بن عبداللّه همدانى صائدى
محقق سماوى گويد: ((ابوثمامه از تابعان و از سوار كاران عرب و بزرگان شيعه بود. وى
از اصـحاب اميرالمؤ منين بود كه در جنگ هاى آن حشرت شركت داشت و پس از آن حضرت در
شمار ياران امام حسن (ع ) درآمد و در كوفه باقى ماند. پس از مرگ معاويه با حسين (ع
) مكاتبه كرد و هنگامى كه مسلم بن عقيل به كوفه آمد با او قيام نمود. وى به فرمان
مسلم اموال شيعيان را مى گرفت و با آن سلاح مى خريد. وى در اين كار مهارت داشت . پس
از آن كـه عـبـيـداللّه بـه كـوفـه آمـد و شيعيان بر ضد او قيام كردند، مسلم وى را
همراه ديگران گسيل داشت و پرچم قبايل تميم و همدان را براياو بست . پس از آنكه مردم
مسلم را رها كرده و از گـردش پـراكنده شدند، ابوثمامه پنهان شد؛ و ابن زياد به شدّت
در جست وجوى او بـود. ولى وى به همراه نافع بن هلال جملى ، به سوى حسين (ع ) رفت .
آن دو در راه به امام برخوردند و همراهش آمدند.
ابـومـخـنـف گـويـد: ابـوثـمـامـه پـس از ايـن كـه ديـد آفـتـاب زوال كـرد و جـنگ
همچنان برپا است ، خطاب به حسين (ع ) گفت : اى اباعبداللّه ، جانم به فـداى شـمـا
بـاد! مى بينم كه اين مردم به شما نزديك شده اند. به خدا سوگند كه شما كشته نخواهيد
شد، مگر آن كه من پيش از شما كشته شوم ، ان شاء اللّه .
مـن دوسـت دارم پروردگارم را در حالى زيارت كنم كه نمازى را كه هم اينك وقت آن
نزديك شـده اسـت گـزارده بـاشـم . حـسـين (ع ) سر را بلند كرد و فرمود: نماز را
يادآور شدى ! خـداونـد تـو را از نـمـازگـزاران ذكـر گـو قـرار دهـد. آرى هـم
ايـنـك اول وقت نماز است ...
گويد: پس از پايان نماز امام حسين (ع )، ابوثمامه به وى عرضه داشت : اى اباعبداللّه
، مـن در صـدد پـيـوستن به يارانم بر آمدم و دوست ندارم كه بمانم و شما را ميان
خاندانت تنها و كشته ببينم . حسين (ع ) فرمود: پيش رو كه ما نيز همين ساعت به تو مى
پيونديم ! او پـيـش رفـت و آن قـدر جـنـگـيـد كـه از شـدت جـراحـت از حـال رفـت .
سـپـس پسرعمويش ، قيس بن عبداللّه صائدى ، كه با او دشمنى داشت ، وى را به قتل
رساند؛ و اين پس از شهادت حرّ بود.))(598)
در زيـارت نـاحـيه مقدسه بر وى چنين درود فرستاده شده است : ((السلام على ابى ثمامه
الصائدى ، عمر بن عبداللّه الصائدى ))(599)
حبّاب بن عامر بن كعب بن تميم اللاّ ة بن ثعلبيه تميمى
سماوى گويد: ((حباب از شيعيان كوفه و از كسانى بود كه با مسلم بيعت كردند. پس از آن
كـه مـردم مـسـلم را رهـا كـردنـد، او بـه سـوى حـسـيـن (ع ) رفـت و در راه بـه آن
حضرت بـرخـورد. پـس بـاايـشـان هـمراه بود تا در حضورش كشته شد. سروى گويد: او در
حمله نخست كشته شد.))(600)
جندب بن حجير كندى خولانى
مـحـقـق سـمـاوى گويد: ((جندب از بزرگان شيعه و از اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) بود.
وى به سوى حسين (ع ) رفت و پيش از رسيدن حرّ به آن حضرت ، در راه به ايشان پيوست و
هـمـراهش به كربلا آمد. سيره نويسان گفته اند كه او جنگيد و در همان آغاز جنگ كشته
شد. صـاحـب الصـدائق مـى نـويـسـد: او بـه هـمـراه فرزندش حجير بن جندب در آغاز جنگ
كشته شـد.(601)
امـا براى من ثابت نشده كه پسرش با او كشته شده باشد. همان طور كـه در القـانـميات
نيز نامى از فرزندش نيست . از همين رو زندگى نامه وى را نمى آورم .))(602)
در زيارت ناحيه مقدسه بر وى چنين درود فرستاده شده است : ((السلام على جندب بن حجر
الخولانى ))(603)
سويد بن عمرو بن ابى المطاع الانمارى الخثعمى
تـا آن جـا كـه ما جست وجو كرديم ، در كتاب هاى تاريخى به جايى كه ايشان به كاروان
حسينى پيوستند، اشاره اى نشده است . نه در ميان كسانى كه در مكّه به امام پيوستند
نامى از وى آمـده است و نه در كربلا. بنابراين احتمال مى رود كه وى در راه مكّه به
كربلا به امام (ع ) پيوسته باشد. از همين رو از وى با احتياط ياد كرده ايم .
محقق سماوى گويد: ((سويد شيخى شريف و عابد بود و نماز بسيار مى گزارد، او مردى شجاع
و جنگ آزموده بود. آن طورى كه طبرى و داودى از او ياد كرده اند...))(604)
آخـريـن بـاقـيـماندگان اصحاب حسين (ع ) (به جز بنى هاشم ) بشر بن عمرو حضرمى و
سويد ن عمرو بن ابى المطاع بودند. ((سيره نويسان گفته اند: پس از كشته شدن بشر
حـضـرمـى ، سويد پيش رفت و آن قدر جنگيد كه از شدّت جراحت بى رمق شد و با صورت بـر
زمـيـن افـتاد. دشمنان گمان كردند كه او كشته شده است . پس از آنكه حسين (ع ) كشته
شـد و از مـردم شـنـيـد كـه مـى گويند حسين كشته شد، اندكى بهبودى در خود احساس
كرد. شـمـشـيـرش را از او گـرفته بودند و او با كاردى كه پنهان كرده بود، ساعتى با
آنان جـنـگـيـد. پـس وى را محاصره كردند و عروة بن بكار تغلبى و زيد بن ورقاء جهنى
او را به قتل رساندند.))(605)
سعيد بن عبداللّه
حنفى
تـا آن جـا كـه مـا جـست وجو كرديم ، مكان پيوستن اين شهيد به امام نيز مشخص نيست .
تنها سـمـاوى در ايـن بـاره نـوشـتـه اسـت : ((سـپـس مـسلم همراه با نامه اى وى را
نزد حسين (ع ) فرستاد؛ و او با آن حضرت ماند تا همراهش كشته شد.))(606)
از اين عبارت زمان فـرسـتـادن وى از سـوى مسلم دانسته نمى شود. آيا پس از فرستادن
عابس بن ابى شبيب شـاكـرى يـا اندكى پس از وى يا با فاصله زمانى زياد؟ از اين رو
اقوى اين است كه وى در مكّه به امام (ع ) پيوست . اما يك احتمال ديگر نيز باقى مى
ماند و آن اين است كه پس از خروج امام (ع ) از مكّه و در راه به آن حضرت پيوسته
باشد.
ايـن شـهـيـد از والامقام ترين شهيدان طفّ است و ما زندگى نامه او را در جلد دوم
همين پژوهش آورده ايم .(607)
بـراى وى هـمـيـن فـضيلت و شرافت بس كه ـ علاوه بر افتخار شهادت ـ در زيارت ناحيه
مـقـدسـه بـه طـور مـفـصـل بـر وى درود فـرسـتـاده شـده و از وى سـتـايـش بـه عمل
آمده است :
((سلام بر سعيد بن عبداللّه حنفى كه وقتى حسين (ع ) به او اجازه بازگشت داد گفت :
به خـدا سـوگـنـد، از تـو دسـت نـخـواهـيـم كـشـد تـا خـداونـد بـدانـد كـه مـا در
غـيـبـت رسول خدا(ص ) حق شما را رعايت كرده ايم . به خدا سوگند، اگر بدانم كه مرا
مى كشند و بـاز زنـده مـى كنند، سپس مرا مى سوزانند و خاكسترم را به باد مى دهند؛ و
اين كار هفتاد بار با من انجام مى شود، از شما جدا نخواهم شد تا آن كه در ركاب شما
جان بسپارم . چرا كـه تـنـها براى يك بار مى ميرم و يا كشته مى شوم ، اما پس از آن
به كرامتى ابدى دست مى يابم .
تـو مـرگ خـويش را ديدار كردى و امامت را يارى دادى ؛ و در سراى جاويد از پروردگارت
كرامت ديدى ، خداوند ما را همراه شما با شهيدان محشور گرداند و هم صحبتى با شما را
در اعلا عليين روزى ما سازد.))(608)
فهرست منابع
ـ الفخرى فى الا داب السلطانية ، ابن طقطقه ، دار صادر، بيروت .
ـ الامامة و السياسة ، ابن قتيبه دينورى ، المكتبة المصرية ، قاهره .
ـ الاصابة ، ابن حجر عقلانى ، دار احياء التراث العربى ، بيروت .
ـ الاستبصار، محمد بن حسن طوسى ، دار صعب ، بيروت .
ـ الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان مفيد، دار الكتب الاسلاميه ، تهران .
ـ الاختصاص ، محمد بن محمد بن نعمان مفيد، مكتبة بصيرتى ، قم .
ـ الاخبار الطوال ، احمد بن داود دينورى ، منشورات الشريف الرضى ، قم .
ـ ابصارالعين ، شيخ محمد سماوى ، مركز تحقيقات اسلامى سپاه ، قم .
ـ اءسرار الشهادة ، شيخ ملا آغا دربندى ، انتشارات اعلمى ، تهران .
ـ اُسد الغابة ، عز الدين بن اثير جزرى ، مكتبة الاسلامية تهران .