جلوه عشق
قصه هاى زندگى امام حسين عليه السلام

محمد حسين مهر آيين

- ۲ -


15. (وقتى پيروان معاويه كشته شوند)

بعد از اينكه معاويه حجر بن عدى را كه از شيعيان ناب امام على عليه السلام بود، به شهادت رساند، به مكه رفت و امام حسين عليه السلام را آنجا ديد و گفت :

اى ابا عبدالله ! آيا از آنچه بر سر حجر بن عدى و ياران و پيروانش و شيعيان پدرت آورديم ، با خبر شدى ؟

امام حسين عليه السلام وقتى از وقايع اتفاق افتاده پرسيد، معاويه گفت :

ايشان را كشته و كفن كرده و نمازشان خوانديم .

سيدالشهداء عليه السلام خنده اى نمود و فرمود:

ايشان دشمن تواند اى معاويه ! اگر ما پيروان ترا بكشيم ، بدون كفن و دفن و نماز، رهايشان مى كنيم ؛ خبر بدگويى تو درباره على عليه السلام و تلاش ‍ تو در كينه توزى ما و عيبجويى تو از بنى هاشم ، به من رسيد. از اينرو در خود فرو رو و از خويش حق را، گرچه به زيانت باشد، جويا شو؛ بنابراين اگر نفس خويش را معيوبترين نفس ها نيافتى پس عيوب تو چه ناچيز و بى مقدار خواهد بود! و ما به تو ستم كرده ايم !

اى معاويه ! جز در كمان خويش زه مبند و جز به هدف هود تير ميانداز و سوى ما از نزديك تير ميفكن ؛ به خدا قسم بطور يقين تو درباره ما از كسى پيروى مى كنى كه در اسلام سابقه اى نداشته و نفاقش تازه نبوده و به فكر تو نيست ؛ پس به خود فكر كن يا ما را رها نما. (46)

ان اجود الناس من اعطى من لا يرجوه . (47)

بى گمان بخشنده ترين مردم ، كسى است كه به افرادى عطا كند كه اميد پاداش و تلافى از آنها ندارد.

امام حسين عليه السلام

16. (شفاى مريض )

حبابه از شيعيان سيدالشهداء عليه السلام بود مى گويد:

روزى نزد امام حسين (ع ) رفته و بعد از سلام و احوالپرسى به من فرمود: اى حبابه ! چرا به ديدن ما نمى آيى ؟

گفتم :

به خاطر ناراحتى و مرضى است كه مبتلا شده ام .

وقتى حضرت از مريضى اش پرسيد، حبابه صورتش را كه به مرض برص ‍ مبتلا بود، نشان داد و در اينحال امام حسين عليه السلام اندكى از آب مبارك كامش را روى آن نهاد و دعايى فرمود و هماندم كه آثار برص از چهره او محو شد و حضرت فرمود:

اى حبابه ! شكر خداى را به جاى آر؛ خداوند آن را از تو دور كرد.

حبابه به سجده شكر رفت و پس از برداشتن سر از سجده ، امام حسين عليه السلام فرمود:

اى حبابه ! ما و شيعيانمان بر فطرت الهى هستيم و ديگران از آن بدورند. (48)

ايها الناس ! من جاد ساد و من بخل رذل . (49)

اى مردم ! سيادت و بزرگى از آن اهل جود و بخشش و رذالت و پستى براى بخيلان است .

امام حسين عليه السلام

17. (دو دعوت )

روزى امام حسين عليه السلام از كنار فقراء و مساكين كه در حال خوردن خوراك فقيرانه خود بودند، عبور كرد كه ايشان حضرت را به سفره غذاى دعوت كردند و امام حسين عليه السلام نشست و با ايشان هم غذا شد و آيه شريفه (ان الله لا يحب المستكبرين ) (50) را تلاوت فرمود و سپس به ايشان فرمود:

من دعوت شما را پذيرفتم ؛ پس شما نيز دعوت مرا بپذيريد.

در اينحال فقرا، همگى ، به منزل حضرت رفته و امام عليه السلام از آنها پذيرايى به عمل آورد. (51)

حوايج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلا تملوا النعم فتحور نقم. (52)

نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى الهى بر شماست ؛ پس اين نعمت را از دست ندهيد وگرنه موجب نقمت و بدبختى مى شوند.

امام حسين عليه السلام

18. (وصيت مرده )

روزى جوانى گريه كنان نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت :

مادرم بدون وصيت از دنيا رفت و با اينكه اموالى دارد، مرا دستور داد كه قبل از اطلاع شما دست به آن نزنيم .

در اينحال حضرت بپا خاست و با جوان نزد مادرش رفت و دعايى نمود تا خداوند متعال او را جهت تعيين وصيتش زنده كند؛ ناگهان مادر آن جوان نشست و شهادت خود را به زبان آورد و به امام حسين عليه السلام نگاه كرد و گفت :

اى مولاى من ! داخل شو و مرا به آنچه مربوط به خودت مى باشد، دستور ده .

امام حسين عليه السلام وارد شد و از او خواست تا وصيتش را بيان كند و او گفت :

يا بن رسول الله ! يك سوم اموالم را (اموالش را يك به يك شمرد.) به تو مى دهم تا هر جا بخواهى به مصرف رسانى و اگر مى دانى كه فرزندانم از دوستان تو مى باشند، دو سوم بقيه را به ايشان مى دهم و اگر مخالف شما باشند، همه اموالم را بردار؛ زيرا حقى براى مخالفين شما در اموال مؤ منين نيست .

سپس حضرت خواست تا كفن و دفن و نمازش را به عهده گيرد و بعد مرد. (53)

لو راءيتم المعروف رجلا، راءيتموه حسنا جميلا تسر الناظرين . (54)

اگر خوبى و نيكى مجسم مى شد، به صورت شخصى زيبا كه بيننده را شادمان و مبهوت خود مى ساخت ، آشكار مى شد.

امام حسين عليه السلام

19. (مناقب امام على عليه السلام از زبان امام حسين عليه السلام )

معاويه در صدد بود كه وليعهدى يزيد را بين مردم استحكام بخشد؛ از اينرو از هر فرصتى جهت گرفتن بيعت براى يزيد استفاده مى كرد.

وقتى امام حسين عليه السلام به مكه رفت ، مردان و زنان بنى هاشم و انصار و حتى با فرستادن نمايندگى ، تمام افراد حاضر از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در مكه گرد آورد تا مسائل سياسى جامعه اسلامى را به مسلمانان گوشزد نمايد؛ از اينرو حضرت به پا خاست و فرمود:

آنچه را اين سركش عصيانگر نسبت به ما و شيعيانمان انجام داده ، مى دانيد؛ از شما مى خواهم كه اگر گرفتارم راست باشد، تصديق و گرنه ، تكذيبم كنيد؛ از شما مى خواهم كه بخاطر خداى متعال و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و قرابت من با پيامبرتان ، سخنان مرا گوش داده و نوشته و در ديار خود به مسلمانان و افراد مورد وثوق ابلاغ كنيد.

ايشان را به حق ما كه مى دانيد دعوت كنيد؛ به يقين من از نابودى و اضمحلال اين امر (خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) و حق الهى ترسانم ؛ خداوند تمام كننده نور خود است ؛ گر چه كفار را ناپسند آيد.

شما را به خدا، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بين خود و على بن ابيطالب پيوند برادرى بست و فرمود: تو برادر من و من برادر تو در دنيا و آخرت هستيم .

همگى تاءييد كردند و امام حسين عليه السلام ادامه داد:

شما را به خدا، آيا مى دانيد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمينى را خريد و مسجد و ده منزل در آن بنا فرمود كه خانه على عليه السلام را بين آنها قرار داد و تمام درهاى ورودى به مسجد، غير از در خانه على را بست و فرمود: من به اختيار خود اين كار را نكردم بلكه خداوند متعال مرا دستور داد كه درهاى منازل را بسته و در خانه على به مسجد گشوده باشد. و همچنين جز على همه مسلمانان را از خوابيدن در مسجد باز داشت و در مسجد فرزندانى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام متولد شدند؟

همه پذيرفته و امام حسين عليه السلام فرمود:

شما را به خدا، آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب رخنه اى در ديوار خانه اش ‍ كه رو به مسجد بود، ايجاد كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را منع فرمود و سپس در خطبه ايى اظهار داشت : خداوند مرا دستور داد تا مسجد پاكى كه غير از خود و برادرم و فرزندانش ، كسى آنجا مسكن نگزيند، بنا كنم .؟

همگى قبول نموده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود:

شما را به خدا، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روز غدير خم ولايت على بن ابيطالب را به آواى بلند ابلاغ فرمود و از مردم خواست كه حاضران به غايبان اطلاع دهند؟.

همگى تاءييد نموده و امام حسين عليه السلام فرمود:

شما را به خدا، آيا مى دانيد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ تبوك فرمود: تو (على ) براى من به منزله هارون براى موسى مى باشى و تو ولى هر مؤ منى بعد از من هستى ؟.

همگى قبول كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود:

شما را به خدا، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مباهله جز على و فاطمه و دو فرزندشان ، كسى را نياورد؟.

همگى اعتراف كرده و امام حسين عليه السلام فرمود:

شما را به خدا، آيا مى دانيد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را روز خيبر به على داد و فرمود: پرچم مسلمانان را به شخصى كه محبوب خدا و رسول خدا بوده و او نيز خدا و رسولش را دوست مى دارد و از ميدان نبرد فرار نمى كند و خداوند به دست او فتح و پيروزى را نصيب ما مى كند، مى دهم .؟

همگى اقرار نموده و حضرت عليه السلام ادامه يابد:

شما را به خدا، آيا مى دانيد با هر سختى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مواجه مى شد، به جهت اطمينانى كه به على داشت ، او را براى حل مشكل روانه مى ساخت و هيچ وقت على را به نام صدا نزد؛ بلكه با عنوان برادر خطاب مى نمود؟

همگى پذيرفته و امام حسين عليه السلام ادامه داد:

آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على را براى ابلاغ سوره برائت اعزام فرمود و گفت : دين مرا جز خودم و يا شخصى كه از من باشد، تبليغ نمى كند.؟

همگى قبول كرده و حضرت ادامه داد:

آيا مى دانيد كه بين على و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هر روز و شبى ديدار خصوصى برقرار بود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مطالبى را به او بيان مى فرمود؟

همگى پذيرفته و امام حسين عليه السلام فرمود:

آيا مى دانيد كه وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به فاطمه عليها السلام فرمود: ترا به همسرى بهترين اهل بيتم ، پيشترين ايشان در اسلام و حليم ترين و عالم ترين ايشان در آوردم ، على را به جعفر و حمزه برترى داد؟

همگى اقرار كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود:

آيا مى دانيد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من برترين فرزند آدم و على ، برادرم ، سرور عرب و فاطمه ، سرور بانوان بهشتى و حسن و حسين ، دو فرزند من ، دو آقاى جوانان اهل بهشتند؟

همگى اعتراف كرده و امام عليه السلام ادامه داد:

آيا مى دانيد كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على را دستور داد تا او را غسل دهد و فرمود كه جبرئيل او را در اين كار يارى مى كند؟

همگى تاءييد كرده و امام حسين عليه السلام اظهار داشت :

آيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آخرين خطبه خود نفرمود: بطور يقين بين شما دو چيز گرانبها، كتاب خدا و اهل بيتم ، را قرار دادم ؛ پس ‍ به اين دو تمسك كنيد تا هرگز گمراه نشويد؟

همگى تاءييد كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود:

شما را به خدا، مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نفرمود: اظهار دوستى با من بدون حب على در دل دروغ است ؛ كسى كه على را دشمن دارد، دوست من نيست . شخصى پرسيد: چطور مى شود اى رسول خدا حضرت فرمود: زيرا على از من است و من از اويم ؛ هر كه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست بدارد، خدا را دوست دارد. كسى كه با على دشمنى كند، مرا دشمن داشته و هر كه مرا دشمن دارد، با خدا دشمن است .؟

همه قبول كرده و گفتند:

آرى ؛ به خدا، تمام اينها را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم .

و سپس آرام آرام پراكنده شدند. (55)

على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد . (56)

نابودى اسلام وقتى است كه امت اسلام به فرمانروايى چون يزيد گرفتار شود.

امام حسين عليه السلام

20. (جنگ سرد)

بعد از به هلاكت رسيدن معاويه ، ضحاك بن قيس كفن او را برداشت و بر منبر او خواند و دفنش كرد و پيام تسليتى به يزيد كه در حوران خوشگذرانى مى كرد، فرستاد و از او خواست تا هر چه سريع تر به شام آيد و از مردم بيعت دوباره گيرد.

يزيد با دريافت نامه ، به راه افتاد و بعد از سه روز از دفن معاويه به دمشق رسيد و ضحاك بن قيس به استقبالش رفت و با هم بر سر قبر معاويه رفته و نمازى آنجا خواند و سپس يزيد با ايراد خطبه اى به مردم گفت :

ما ياران حق و دين هستيم ؛ بر شما مژده باد اى اهل شام ! هميشه خير و صلاح در بين شما بود. بزودى بين من و اهل عراق جنگ بزرگى رخ خواهد داد؛ زيرا سه شب قبل خوابى ديدم كه بين من و اهل عراق نهر خونى به تندى جارى است و هر چه خواستم از آن عبور كرد. (57)

مردم شام ندا سر دادند:

ما را هر جا خواستى ببر؛ شمشيرهايمان كه اهل عراق آنها را در صفين ديدند، با تست .

يزيد به كارگزاران خود در مناطق مختلف ، طى نامه اى خبر مرگ معاويه را اعلام كرد و به وليد بن عتيبه ، والى مدينه ، نوشت :

معاويه طى عهد و پيمانى با من ، مرا از خاندان ابو تراب برحذر نمود؛ خداوند ياور عثمان مظلوم از خاندان ابوسفيان كه همه از ياران حق و خواهان عدل مى باشند، است . وقتى نامه اى به دستت رسيد، از اهل مدينه بيعت بگير.

سپس در كاغذ كوچكى نوشت :

از حسين ، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابى بكر و عبدالله بن زبير بيعت محكمى بگير و هر كسى از ايشان خوددارى كرد، سرش را بزن و به من بفرست . (58)

پس از رسيدن نامه ، وليد با مروان مشورت كرد و عبدالله بن عمرو را سوى امام حسين عليه السلام و آن سه فرستاد تا به دارالاماره آيند.

بعد از اينكه فرستاده وليد رفت و پيام را ابلاغ كرد، عبدالله بن زبير به امام حسين عليه السلام گفت :

اكنون وقت ديدار با وليد نيست ، با اين وصف ، خير و صلاحى در اين كار نمى بينم ؛ شما فكر مى كنيد در اين ساعت براى چه ما را خواسته است ؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

از آنجا كه ديشب در عالم رؤ يا، آتش سوزى در خانه معاويه و منبرش را واژگون ديدم ، معاويه مرده است ؛ از اينرو قبل از پخش خبر بين مردم ، ما را جهت بيعت با يزيد احضار كرده اند.

سپس حضرت به منزل رفت و بعد از دو ركعت نماز و دعا و نيايش به درگاه الهى ، عده اى از ياران جوان خود را گرد آورد و فرمود:

وليد مرا خواسته و مى خواهد تكليفى بر گردنم نهد كه اجابتش نمى كنم ؛ با من آمده و پشت در بايستيد؛ اگر صدايم را بلند كرده و شما را خواستم ، شمشيركشان داخل شده و شتاب مكنيد؛ هر كسى را كه ديديد مى خواهد مرا بكشد، به قتل رسانيد.

امام حسين عليه السلام با يارانش به راه افتاد و خود داخل دارالاماره شد و بعد از مشاهده مروان در كنار وليد، فرمود:

صله ارحام بهتر از قطع رابطه است ؛ خداوند بين شما دو نفر را اصلاح كند. آيا از معاويه خبرى رسيده است ؛ او مريض بود؛ حالش چطور است ؟

وليد آهى كشيد و خبر مرگ معاويه را داد و گفت :

ترا جهت بيعت با يزيد اينجا خواندم ؛ مردم با او بيعت كرده اند.

امام حسين عليه السلام فرمود:

بطور يقين بيعت شخصى چون من نبايد در خفا و پنهانى انجام گيرد؛ گمان نمى كنم شما به بيعت نهانى من اكتفا كنيد؛ فردا ما را در كنار مردم به بيعت فرا خوان . (59)

در اينحال مروان گفت :

قسم به خدا، در اين لحظه اگر حسين بيعت نكرده از اينجا برود، ديگر توان دسترسى به او را نخواهى داشت و بينمان كشتار رخ خواهد داد؛ او را به زندان افكن تا بيعت كند و يا سر از تنش جدا كن .

امام حسين عليه السلام برآشفت و فرمود:

اى پسر زرقاء! تو مرا مى كشى يا او؟! اگر كسى بخواهد چنين كارى كند، زمين را با خونش آبيارى مى كنم ؛ مى خواهى ، آزمايش كن .

سپس حضرت عليه السلام رو به وليد فرمود:

اى امير! ما خاندان نبوت ، معدن رسالت ، محل رفت و آمد فرشتگان و رحمت الهى هستيم ؛ خداوند رحمتش را به واسطه ما آغاز و پايان مى دهد. يزيد مردى فاسق ، شرابخوار، قاتل افراد بى گناه و زير پا نهنده دستورات الهى است ؛ از اينرو شخصى چون من با او بيعت نمى كند؛ منتظر مى شويم تا ببينيم كدام يك از ما سزاوار خلافت در بيعت است . به يقين از جدم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، شنيدم كه مى فرمود:

خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است . پس چگونه با خاندانى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر ايشان اينگونه فرمود، بيعت كنم ؟ (60)

در اينحال كه صداى حضرت بلند شده بود، جوانان همراه امام عليه السلام خواستند با شمشيرهاى آخته داخل شوند كه ناگهان حضرت از مجلس ‍ خارج شد و همگى به منازل خود رفته (61) و مروان به وليد گفت :

حرف مرا گوش نكردى ؛ ديگر چنين فرصتى به تو دست نخواهد داد.

وليد گفت : :

واى بر تو! از من مى خواهى از كشتن او دين و دنيايم را از دست بدهم ؛ قسم بخدا، دوست ندارم دنيا را صاحب شوم و حسين بن على را بكشم ؛ به خدا سوگند، گمان نمى كنم كسى با كشتن حسين جز به خفت و سبكى ميزان اعمالش خدا را ديدار كند؛ خداوند به او نظر رحمت ننموده و او را از پليدى پاك نكرده و براى او عذاب دردناكى خواهد بود.

مروان گفت :

اگر عقيده ات اين است ، پس درست عمل كردى . (62)

شب همانروز امام حسين عليه السلام بر مزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت و نورى از قبر درخشيد و حضرت سيدالشهداء فرمود:

سلام بر تو اى رسول خدا! من حسين ، فرزند فاطمه ، در دانه تو و فرزند عزيزت ، نوه تو كه مرا بين امتت جانشين قرار دادى ؛ گواه باش اى پيامبر خدا! بطور يقين ايشان مرا خوار نمودند؛ اين شكوه من به شماست تا به ديدارتان نائل شوم . (63)

امام حسين عليه السلام فرداى روزى كه به دار الاماره وليد رفت ، جهت شنيدن اخبار از منزل بيرون آمده بود كه مروان حضرت را ديد و گفت :

نصيحتى مى كنمت ، گوش ده تا به صلاح آيى . با امير المؤ منين ، يزيد، بيعت كن ؛ بطور يقين آن براى دين و دنياى تو بهتر است .

امام حسين عليه السلام فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد .

به يقين ما از آن خدائيم و به سوى او مى رويم ، اگر امت مبتلا به اميرى چون يزيد گردد، اسلام نابود مى شود.

و سپس حضرت عليه السلام ادامه داد:

واى بر تو! آيا مرا به بيعت با مردى فاسق چون يزيد دستور مى دهى ؛ سخنى بيهوده گفتى اى گمراه بزرگ ! تو را سرزنش نمى كنم ؛ زيرا تو ملعونى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در صلب پدرت ، حكم بن ابى العاص ، ترا لعن و نفرين نمود. به يقين نفرين شده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى تواند جز به بيعت با يزيد دعوت كند. اى دشمن خدا! از من دور شو؛ بطور يقين ما اهل بيت روسل خداييم صلى الله عليه و آله و سلم ؛ حق در خاندان ماست و زبان ما جز به حق سخن نگويد؛ از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر آل سفيان و بر كسانى كه به اكراه اسلام آورده و فرزندانشان ، حرام است ؛ هر گاه معاويه را بر منبرم ديديد، دلش را بشكافيد. قسم بخدا، اهل مدينه او را بر منبر جدم ديدند و دستور را به انجام نرساندند و اكنون خداوند ايشان را به فرزندش ، يزيد، كه خداوند در آتش جهنم عذابش را زياد كند، مبتلا نمود؛ اى مروان ! واى بر تو! از من دور شو؛ به يقين تو رجس و پليدى و ما خاندان پاكى و طهارتيم كه خداوند متعال آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا را در رابطه با ما به پيغمبرش نازل فرمود: اى پسر زرقاء! ترا به آنچه روز قيامت جدم ، درباره حق من و يزيد از تو مى پرسد، مژده مى دهم . (64)

ان الله فى الجنة درجات لن تنالها الا بالشهادة . (65)

بطور يقين در بهشت براى تو (امام حسين عليه السلام ) درجاتى است كه جز به شهادت به آن نائل نمى شوى .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

21. (بر مزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم )

وليد عصر فرداى آن واقعه در دارالاماره ، عده اى را سوى امام حسين عليه السلام جهت بيعت فرستاد و حضرت فرمود:

تا فردا صبر كنيد تا ببينم چه مى شود.

شب شد و امام حسين عليه السلام بر مزار رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رفت و پس از دو ركعت نماز با خداى خويش راز و نياز كرد و فرمود:

بارالها! اين قبر پيغمبرت ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، است و من فرزند دختر محمدم صلى الله عليه و آله و سلم و تو آنچه را بر من پيش آمده مى دانى ؛ خدايا! به يقين من امور نيك و پسنديده را دوست داشته و امور ناپسند و زشت را ناروا مى شمارم ؛ اى صاحب جلال و كرامت ! به حق اين مزار و آنكس كه در آنست ، آنچه را براى من برگزينى ، خشنودم .

سپس حضرت شروع به گريه كرد و نزديكى صبح لحظه اى به خواب رفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در ميان فرشتگان ديد كه او را به سينه مباركش چسباند و بين دو چشمش را بوسيد و فرمود:

فرزندم ! اى حسين ! بزودى ترا در كربلا كشته و سر بريده با لب تشنه خواهم ديد؛ خداوند شفاعت مرا شامل ايشان نكرده و راه گريزى از دست پروردگار متعال نخواهند داشت ؛ اى محبوب من ! اى حسين ! پدر و مادرت و برادرت نزد من آمده و اكنون مشتاق ديدار تواند؛ بطور يقين در بهشت درجاتى براى تو است كه جز با شهادت به آن نائل نمى شوى . (66)

ايها الناس نافسوا فى المكارم و سارعوا فى المغانم . (67)

اى مردم ! در فراگيرى صفات نيكو و پسنديده و ثمرات با ارزش معنوى و الهى از يكديگر پيشى گيريد.

امام حسين عليه السلام

22. (آخرين گفتگو)

وقتى عدم سازش امام حسين عليه السلام با يزيد قطعى شد، محمد حنفيه خدمت حضرت رسيد و گفت :

برادرم ! تو محبوب ترين و عزيزترين مردم نزد من هستى و اطاعت از تو بر من واجب است ؛ زيرا خداوند ترا بر من برترى داد. و از بزرگان بهشت گرداند. به خدا سوگند آنچه را خير و صلاح كسى تشخيص دهم ، نهان نمى كنم ؛ از آنجا كه تو آميخته اصل و نفس و روح و هستى من مى باشى ، ترا سزاوارتر از همه در اين راستا مى دانم . از اينرو تا آنجا كه ممكن است در شهرى اقامت مكن و با فرستادن نمايندگانى به سوى مردم ، آنان را به بيعت با خود دعوت نما؛ اگر با تو بيعت كنند، خدا را سپاس نموده و گرنه ، باز به تو آسيبى نمى رسد. با ورود به شهرى مى ترسم بين مردم اختلاف افتاده و گروهى از تو پشتيبانى كرده و گروه ديگر عليه تو بپا خيزند و كار به خونريزى كشيده و هدف تير و بلا قرار گيرى و خون بهترين فرد اين امت ضايع و خانواده اش ذليل شود.

امام حسين عليه السلام پرسيد:

به عقيده تو به كجا روم ؟

محمد حنفيه گفت :

فكر مى كنم بهتر است كه وارد شهر مكه شوى و اگر آنجا نيز براى شما امنيت نبود، به بيابان و كوهها و از ديارى به ديار ديگر روى تا ببينيم كار مردم به كجا مى انجامد؛ اميدوارم با درك صحيح و اراده آهنين خود، مشكلات پيش روى را با موفقيت تمام ، يكى پس از ديگرى ، برطرف كنى . (68)

امام حسين عليه السلام فرمود:

برادرم ! اگر در دنيا هيچ ماءوى و پناهى نباشد، با يزيد بيعت نخواهم كرد؛ بخدا سوگند، اگر در صخره هاى كوهستان و يا لانه حيوانات بيابان روم ، مرا يافته و خواهند كشند. (گريه محمد حنفيه ) خداوند ترا پاداش خير دهد كه خير خواهى نمودى و ليكن من تصميم گرفته ام كه برادران و فرزندان ايشان و شيعيانم كه بينش و منش شان با من يكى است ، به سوى مكه حركت كنم و اما تو در مدينه بمان و اوضاع و احوال اينجا را دقيق زير نظر بگير و به من گزارش كن . (69)

مرحبا بالقتل فى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزتى و شرفى فاذا لا ابالى من القتل . (70)

چه زيباست كشته شدن در راه خدا و ليكن شما مجد و عظمت و عزت و شرف مرا نمى توانيد نابود كنيد؛ در اينصورت من از مرگ واهمه اى ندارم .

امام حسين عليه السلام

23. (وصيت نامه امام حسين عليه السلام )

حضرت سيدالشهداء عليه السلام هنگام حركت از مدينه بسوى مكه وصيت نامه ذيل را نوشت و با انگشترى خويش مهر كرد و به برادرش ، محمد حنفيه داد.

به نام خداوند بخشنده مهربان

بطور يقين حسين گواهى مى دهد كه خدايى جز الله نيست و شريكى براى او وجود ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست كه آيين حق را از نزد حق تعالى آورد.

او گواهى مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و روز قيامت بى گمان به وقوع مى پيوندد و خداوند متعال انسانها را از قبرها بر مى انگيزد.

بى شك من برا تفريح و خوشگذرانى و اظهار كبر و فساد و ظلم از مدينه خارج نشدم بلكه جز اين نيست كه براى صلاح در امت جدم ، سفر را آغاز كرده و مى خواهم امر به نيكى و نهى از زشتى كرده و به سيرت جدم و پدرم ، على بن ابيطالب ، رفتار كنم ؛ هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد و از من پيروى كند، راه خدا را برگزيده و گرنه ، صبر مى كنم تا خداوند متعال بين من و اين قوم به حق داورى كند و او بهترين داوران است .

برادرم ! اين وصيت من به تو است و توفيق من جز از خدا نيست و به خدا توكل كرده و بازگشتم به سوى اوست . (71)

بالحسين تسعدون و به تشقون . (72)

تنها ره سعادت و خوشبختى و يا شقاوت و بدبختى شما به واسطه حسين است .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

24. (نامه ها و...)

كوفيان شنيدند كه حسين عليه السلام از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و به مكه رهسپار شده است ؛ از اينرو شيعيان در خانه سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و سليمان به ايشان گفت :

اگر مى دانيد كه او را يارى كرده و عليه دشمنش جهاد مى كنيد، با فرستادن نامه او را آگاه سازيد و اگر در ياريش سستى مى كنيد، او را قريب ندهيد.

همه اظهار يارى نموده و در نامه اى نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم

از سليمان بن صرد و مسيب نجبه و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان از اهل كوفه .

سلام عليك

سپاس خداى را كه دشمن ستمگر ترا ميراند و نابود ساخت ؛ كسى كه غاصبانه اموال امت اسلامى را به دست گرفت و بدون رضايت ايشان ، بر آنها فرمانروايى كرد؛ نيكان ايشان را بكشت و اشرار را باقى گذاشت و مال خدا را به دست ستمگران و مترفان خوشگذران روزگار داد؛ پس او چون قوم ثمود، از رحمت خدا دور باد.

ما را امام و پيشوايى نيست ؛ از اينرو سوى ما بيا؛ اميد الهى است كه ما را بر كنار حق گرد آورد. اكنون نعمان بن بشير در قصر امارت است و ليكن ما در نماز جمعه و عيد او شركت نمى كنيم . اگر بفهميم كه سوى ما مى آيى ، او را بيرون رانده و سوى شام روانه اش مى كنيم . انشاءالله .

اين نامه را با عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال تيمى براى امام حسين عليه السلام فرستادند كه دوم ماه مبارك رمضان به مكه رسيدند و پس از دو روز همراه قيس بن مسهر صيداوى و عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ارحبى و عمارة بن عبدالله سلولى حدود 150 نامه ديگر به حضرت فرستادند و پس از دو روز نامه اى چنين نگاشته :

بسم الله الرحمن الرحيم

به : حسين بن على عليهما السلام

از: شيعيانش

اما بعد؛ بشتاب كه مردم چشم به راه تو دارند و غير از تو كسى را نمى خواهند. عجله كن ؛ عجله كن ؛ عجله كن ؛ عجله كن .

والسلام

و با هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبدالله به حضرت فرستادند.

و به دنبال اين ، شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و يزيد بن الحارث و عروة بن قيس احمسى و عمرو بن حجاج زبيدى و محمد بن عمير تميمى كه از اشراف كوفه بود، نوشتند:

طراوت و سرسبزى ما را فرا گرفت و ميوه ها رسيده و هرگاه بخواهى ، بر لشكرى آماده فرمان ، فرود آ.

در اين حال امام حسين عليه السلام دو ركعت نماز بين ركن و مقام بپا داشت و از خداوند متعال خير خواست و نامه اى چنين نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم

از: حسين بن على

به : مسلمانان و مؤ منان

اما بعد، هانى و سعيد نامه هاى شما را كه آخرين مكاتبه شما بود، آوردند؛ خواسته همه شما اين بود كه امامى نداريد و من سوى شما بيايم تا شايد خداوند شما را هدايت كند. من مسلم بن عقيل ، برادر و پسر عم خود را كه مورد اطمينان من است ، سوى شما مى فرستم . اگر او راءى و همت خردمندان و افراد فاضل شما را آنطور كه در نامه هايتان نوشته بوديد، تاءييد كرد، به زودى نزد شما خواهم آمد؛ انشاءالله . قسم به جانم ، امام نيست جز كسى كه به كتاب خدا حكم و عدل و داد را برپا كند و دين حق را مطيع باشد و خويشتن را بدور از هواهاى نفسانى ، فقط در اختيار ذات الهى قرار دهد.

والسلام

و با مسلم بن عقيل (73) به كوفه فرستاد.

لان يرضى عنى اءحب الى من اءن يكون لى حمر النعم . (74)

خشنودى حسين از من براى من بهتر از اين است كه براى من شتران سرخ موى باشد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم