نامه ها و ملاقاتهای امام حسين (ع)

على نظرى منفرد

- ۱۳ -


مجلس پنجاه ويكم

پاسـخ امـام حسيـن (ع ) به سؤال حارث بن عبداللّه اعور همداني

حارث بن عبداللّه (466) از سيد الشهدا(ع ) از تفسير آيه شريفه (والشمس وضحها) سؤال كرد, امام (ع ) در پاسخ فرمود:. مراد از (والشمس وضحها) وجود مقدس رسول خدا(ص )است كه خورشيدعالمتاب است وبا طلوع خود, به تاريكها وظلمتهاى عصر جاهليت , پايان داد. مـراد از (والـقـمـر اذا تـلاهـا) اميرالمؤمنين (ع )است كه هنگام غروب خورشيد, ماه بيرون مى آيد وجانشين خورشيد مى گردد. مـراد از (والـنـهـار اذا جـلاهـا) كـه روى صـفـحـه زمين را روشن مى كند, وجودمقدس قائم آل محمد(ع )است كه زمين را پر از عدل وداد مى نمايد. مـراد از (والـلـيـل اذا يغشاها) كه شب , صفحه زمين را مى پوشاند,  بنى اميه  هستند كه با ظلم وتعديات بى حد وحصر خود, جهان اسلام را در تاريكى فرومى برند (467) . البته تطبيق آيه شريفه  والليل بر  بني امية از باب ذكر مصداق است والا درروايات عديده بر كـلـيـه حـكـام جور وستمگران غاصب كه به جاى خورشيد وماه نشستند ومردم را در تاريكى قرار دارند, اطلاق شده است (468) .

پيامبر, خورشيد فروزان

پـيامبر در عصرى مبعوث به رسالت شد كه به تعبير اميرالمؤمنين (ع ) انتم مع شر العرب على شر ديـن وفـي شـر دار, مـنـيـخـون بـين حجارة خشن وحيات صم ,تشربون الكدر وتاكلون الجشب , وتـسفكون دماكم وتقطعون ارحامكم , الاصنام فيكم منصوبة والاثام بكم معصوبة  , جميعت عرب در بدترين وضع زندگى مى كردندوبدترين آيين را پرستش مى كردند, اما اين خورشيد عالمتاب با ظهور خود به آن وضع خاتمه داد وتاريكهارا مبدل به روشنايى نمود.

ماجراى جعفر بن ابي طالب وپادشاه حبشه

به دنبال مهاجرت جمعى از مسلمانان به حبشه , قريش ,  عمروبن عاص وعبداللّه بن ابي ربيعه را به تعقيب آنان فرستادند تا  نجاشى را متقاعد كرده ومسلمانان را مجبور به بازگشت نمايد,اما نجاشى زير بار قضاوت يكطرفه عمروعاص نرفت وبناشد مسلمانان را بخواهد واز آنان در مورد دين جديدشان تحقيق نمايد جلسه با حضور سران مملكت وعلماى مسيحيت تشكيل شد, نجاشى از اين جمعيت مهاجر, پرسيد: چرا از آيين خود دست كشيديد وبه آيين ما وآيين ديگر هم روى نياورديد؟

اينجا بود كه  جعفر بن ابيطالب برخاست وگفت :.  ايـهـا الملك ! انا كنا قوما في جاهلية نعبد الاصنام وناكل الميتة وناتي الفواحش ,ونقطع الا رحام ونـسـي الـجوار وياكل القوي منا الضعيف , فكنا على ذلك حتى بعث اللّه عزوجل علينا رس ولا منا, نـعـرف نسبه وصدقه وامانته وعفافه , فدعانا الى اللّه لنوحده ونعبده ونخلع ما كنا عليه نحن واباؤنا مـن دونـه , مـن الـحجارة والاوثان , وامرنابصدق الحديث وادا الامانة وصلة الرحم وحسن التجاوز والـكف عن المحارم والدماونهانا عن سائر الفواحش وقول الزور, واكل مال اليتيم وقذف المحصنة وامرنا ان نعبداللّه لا نشرك به شيئا والصلاة وبالزكاة والصيام (469) . يعنى :  اى پادشاه ! ما مردمى بوديم كه در جهل ونادانى بسر مى برديم , بت مى پرستيديم وگوشت مـردار مـى خـورديـم , مرتكب فواحش وفجور مى شديم , قطع رحم مى كرديم وبا همسايگان بدى مى نموديم , قوى دستان ما زير دستان رامى خوردند, اين رفتار وكردار ما بود تا آنكه خداوند متعال , پـيـامـبـرى را از ميان ما برانگيخت كه نسب وصداقت وپاكدامنى اورا به خوبى مى شناسيم , مارا به تـوحـيـد ويـكـتـاپـرسـتـى ودسـت برداشتن از آنچه پدران ما مى پرستيدند دعوت نمود, مارا به صداقت وامانتدارى وصله ارحام ونيكى به همسايگان ودورى از گناه وخونريزى وزشتيهاوگفتار نـاروا وخـوردن مـال يـتـيمان ونسبت ناسزا به ديگران دادن دعوت مى كند, به مادستور داده كه تنهاخداوندرا بپرستيم وشريكى براى او قايل نشويم وامر به نمازوزكات وروزه داده است  . آنـگاه  جعفر  , آياتى از سوره مريم (كهيعص ذكر رحمة ربك عبده زكريا)رابراى نجاشى قرائت كرد كه اشك چشم او بر محاسنش جارى شد. آرى ايـن يك شاهد تاريخى است كه چگونه رسول خدا(ص ) مردم را ازتاريكها نجات داد وآنان را به صـراط مـسـتقيم هدايت فرمود وبعد از غروب اين خورشيد عالمتاب , اميرالمؤمنين (ع ) به جاى او نـشـسـت , هـرچند نگذاشتند حضرت ,اين مردم را همانند پيامبر(ص ) هدايت نمايد وحكام غاصب ودسـتـگـاه ظـلـم بـنـى اميه ,آنچنان مردم را در تاريكى بردند كه تمام تلاش خودرا در محو آثار نبوى (ص )وعلوى به كار بردند كه هنوز هم آثار سؤ آن باقى است . ومنظور از (والنهار اذا جلا ها) حضرت مهدى (عج )است كه با طلوع خودتاريكى هارا از بين مى برد چـنـانـچه در روايات آمده است :  كما ينتفعون بالشمس اذاسترها سحاب كيفيت بهرمند شدن مردم از حضرت همانند خورشيدى است كه درپشت ابر قرار بگيرد (470) .

ستمگران بنى اميه

قـبـلا بـه مناسبتهاى مختلف , از مظالم بنى اميه مطالبى را متذكر شديم , اكنون به مناسبت بيان سيد الشهدا(ع ) كه  شب تاريك  , بنى اميه هستند, اجمالا با بعض ازخلفاى اموى , آشنا شويم :.

عبدالملك بن مروان

يـكـى از خـلـفـاى غاصب بنى اميه ,  عبدالملك بن مروان  است وى بعداز هلاكت  عبداللّه بن زبـير  در مكه مكرمه در سنه 75, خطبه خواند وگفت :  من مانند عثمان ,معاويه ويزيد نيستم كه با ضعف با شما برخورد كنم ويا خواسته باشم با شما كناربيايم ,  اني لا اداوي ادوا هذه الامة الا بـالـسـيـف , تمام مخالفتهارا با شمشير پاسخ ?مى دهم !! هركس بخواهد مرا به تقوا دعوت كند, اورا گردن مى زنم  . وى  حـجـاج  را بـر مردم عراق مسلط كرد به تعبير  سيوطى  , اگر عبدالملك ,هيچ گناهى نـداشته باشد مگر آنكه حجاج را بر مردم عراق مسلط كرده , براى اوكافى است وقتى هم كه مريض شـد ويقين به مرگ پيدا كرد, به پسرش  وليد  سفارش كرد كه  حجاج  را احترام كن !! زيرا او راه را بـراى شما صاف كرد وشكايت احدى رادرباره حجاج قبول نكن , بدان آن مقدارى كه تو به او احتياج دارى بيشتراست از نيازاو به تو. هـنـگـام بيمارى , پسرش وليد از او عيادت كرد وقتى حال پدر راكه ديد گريه كرد,اما عبدالملك گفت : اين گريه براى چيست ؟

آيا مانند زنها گريه مى كنى :.  اذا مـت فـشـمر وائتز, والبس جلد النمر وضع سيفك على عاتقك فمن ابدى ذات نفسه فاضرب عنقه (471) . يـعـنـى : وقـتـى كه من مردم , آماده شو وپوست پلنگ برتن كن , شمشيرت را روى گردنت بگذار وهركس مخالفت كرد, گردن اورا بزن !! .

وليد بن يزيد بن عبدالملك

يـكـى ديـگر از خلفاى بنى اميه  وليد بن يزيد بن عبدالملك  است كه در ميان خلفاى بنى اميه مـانـند او در تهتك , وفسق ديده نشده , روزى در حال مستى با كنيزى جمع شده بود وچون وقت نـمـاز رسـيـد وليد قسم خورد كه اين كنيز بايد به جاى من نماز بخواند, لذا كينز لباسهاى وليدرا پوشيد وبا حالت مستى وجنابت براى مردم امامت كرد!!. در روايـات آمـده است : در اين امت شخصى به نام  وليد است كه از فرعون بدتراست , زيرا او بود كـه وقـتـى قـرآن را كـشـود وآيـه شريفه : (واستفتحوا وخاب كل جبارعنيد) آمد,قرآن را پاره كرد وگفت : فرداى قيامت بگو كه خدايا وليد مرا پاره كرد  (472) . روضه . زيـنب (س ) ميگويد: بعد از ضربت خوردن پدرم اميرالمؤمنين (ع )ومايوس شدن از زندگى او به او گفتم : ام ايمن حديثى را برايم نقل كرده , ولى دوست دارم آن رااز زبان شما بشنوم .  فـقـال : يـا بـنـيـة , الـحديث كما حدثتك ام ايمن وكاني بك وببنات اهلك سبايا بهذاالبلد, اذلا خاشعين , تخافون ان يتخطفكم الناس فصبر  (473) . دخـتـرم , حـديـث هـمـان است كه ام ايمن برايت كفته است گويا تورا مى بينم كه توبا عده ائى از دخـتـران وزنان در حال اسارت , وخارى وذلت وارد اين شهر (كوفه )مى شويد, ومردم از هر طرف شمارا به سرعت احاطه كرده اند, ولى دخترم , در آن حال صبر وشكيبائى را از دست مده . آن شب پدر بهر پسر چشمان ترداشت ـــــ گويا خبر از تشت واز زخم جگر داشت . آن شب سخن از هر درى مى گفت مولا ـــــ از پاره پاره پيكرى مى گفت مولا. آن شب حكايت از يزيد وملك رى بود ـــــ صحبت از قرآن خواندن سر روى نى بود. آن شب على بازينبش راز نكو داشت ـــــ گوئى سخن از بوسه وزير گلوداشت . للّه صبر زينب العقيلة ـــــ كم صابرت مصائبا مهولة . رات رؤوسا بالقنا شال ـــــ وجثثا اكفانها الرمال . رات رضيعا بالسهام يفطم ـــــ وصبية بعد ابيهم ايتموا (474) . تعجب از صبر  زينب (س )است كه چه مقدار مصائب شديدى را تحمل كرد. سرهائى را بالاى نيزه ديد, وبدنهائى كه كفن آنها شن هاى بيابان بود. شير خواره اى را ديد كه باتير اورا از شير گرفتند وبچه هائى كه يتيم شدند.

مجلس پنجاه و دوم

پاسخ امام حسين (ع ) به نامه مردى از اهل كوفه

يا سيدي , اخبرني بخير الدنيا والاخرة  . فـكتب (ع ):  بسم اللّه الرحمن الرحيم , اما بعد: فان من طلب رضى اللّه بسخطالناس كفاه اللّه امور الناس ومن طلب رضى الناس بسخط اللّه وكله اللّه الى الناس (475) . شخصى از اهالى كوفه در نامه اى از حضرت , سؤال كرد كه خير دنيا وآخرت در چيست ؟

امام (ع ) بعد از حمد وثناى الهى , در پاسخ فرمود:.  آنـكـه رضـايـت خداوندرا مقدم بدارد بر رضايت مردم , خداوند امور مردم را ازاو كفايت مى كند وآنكه رضايت مردم را حاصل كند به سخط پروردگار, خداوند اورابه مردم واگذارد . در اين مكاتبه نكاتى قابل توجه است :.

اولا: بـعـضـى از مـردم در خود احساس فقر دينى دارند, لذا به دنبال تعليم احكام مى روند, مانند بيمارى كه به دنبال طبيب مى رود اما متاسفانه گاهى انسانها خودراسالم مى دانند واز مراجعه به طـبـيـب روحـانى وجسمانى , خوددارى مى كنند, در حالى كه بيمار هستند, در زندگى اصحاب ائمـه (ع ) بـسـيار ديده شده كه افرادى به خدمت آن بزرگواران رسيده وعقايد حقه خودرا عرضه مـى داشتند چنانچه امثال  عبدالعظيم حسنى به خدمت امام هادى (ع ) مى رسد وعقايد خودرا بيان مى كند. در زمانهاى گذشته , علاقه مردم به ياد گرفتن مسائل شرعى ومذهبى بيشتر بودتا امروز  جابر بن عبداللّه انصارى از صحابه گرانقدر پيامبر(ص ) براى شنيدن يك حديث نبوى در باب مظالم , يك ماه از مدينه به شام مى رود تا آن حديث را از  عبداللّه بن انيس جهنى بشنود  (476) . امـا متاسفانه گاهى براى فرا گرفتن احكام دينى , حاضر نمى شويم حتى يك ساعت وقت را صرف كنيم وبه مساجد بياييم ومسائل شرعى را بشنويم .

خير چيست ؟

بـسيارى از مردم در تشخيص مصداق  خير وشر  اشتباه مى كنند, خيال مى كنندكه خير انسان در كثرت مال وثروت ومقام است در حالى كه اميرمؤمنان (ع ) مى فرمايد:.  ليس الخير ان يكثر مالك وولدك ولكن الخير ان يكثر علمك وعملك ويعظم حلمك  .  خير اين نيست كه مال وفرزندانت زياد باشد, بلكه خير, علم وعمل زيادهمراه با حلم است  . سـيـد الشهدا(ع ) هم در اين پاسخ , خير دنيا وآخرت را در رضايت پروردگارمى داند, قهرا شر دنيا وآخرت هم جلب رضايت مردم وسخط پروردگاراست .

انسان بر سر دو راهى

بـشـر, هـميشه در زندگى , بر سر دو راهى قرار مى گيرد وخودرا بين سعادت وشقاوت مى بيند, مـنـتـها الطاف الهى بايد شامل حال انسان شود وانسان را كمك كنددرحادثه كربلا,  حر بن يزيد رياحى بر سر دو راهى قرار گرفت  عمر سعد , هم بر سردو راهى قرار گرفت  عمروعاص هـم همنيطور شش سال آخر عمر عمرو عاص , هرخواننده اى را تحت تاثير قرار مى دهد كه در سن بالاى هشتاد سالگى , چطور به كمك معاويه شتافت وشقاوت را براى خود خريد.

بيوگرافى عمروعاص

وى فـرزند  عاص بن وائل ومادرش معروف به  نابغه  است شش نفر بامادرش زنا كردند وهر كـدام مـدعى ابوت او شدند تا اينكه قرار شد خود  نابغه  قضاوت كند او هم  عاص بن وائل  را انـتخاب كرد! با اينكه ابو سفيان مى گفت :عمروعاص از صلب من است وشباهتى هم به او داشت , ولى نابغه مى گفت : ابوسفيان بخيل است ! اما عاص كمك بيشترى به من مى كند! . عـمـرو عـاص , بـچـه هـاى مـكـه را جـمـع مى كرد وبه آنان اشعارى تعليم مى كرد كه بدينوسيله پيامبر(ص )را هجو كنند رسول خدا(ص ) مى فرمايد:.  خدايا! عمروعاص مرا هجو كرد, من شاعر نيستم اما تو به عدد هر بيت شعر,اورا لعن كن  . عمروعاص , در شب عيد فطر, سال 43 در سن نود سالگى مرد (477) .

عمروعاص بر سر دو راهى

مـعـاويه طى نامه اى به  عمرو عاص  , از وى خواست كه از فلسطين به شام بيايد عمرو, دو پـسـر داشـت بـه نـامهاى  عبداللّه ومحمد , پيشنهاد معاويه را با دوفرزندش در ميان گذاشت  عبداللّه در پاسخ گفت :  فاقم في منزلك  , در خانه ات بنشين اگر به طرف معاويه بروى , نـهـايـت آن اسـت كـه از حـاشـيـه نـشينان او باشى وازدنياى كمى بهره مند شوى عمرو عاص از  محمد  نظر خواهى كرد محمد بر عكس برادر بزرگتر, گفت :.  ارى انك شيخ قريش فالحق بجماعة اهل الشام واطلب بدم عثمان  .  تو بزرگ قريش هستى , در خونخواهى عثمان , به مردم شام ملحق شو! . عمروعاص نيز چنين نتيجه گيرى كرد:.  امـا انت يا عبداللّه , فامرتني بما هو خير لي في ديني واما انت يا محمد فقدامرتني بما هو خير لي في دنياي  .  عبداللّه ! تو مصلحت دين مرا گفتى ومحمد, مصلحت دنياى مر . آنگاه رو كرد به غلامش به نام  وردان كه زيرك وبا هوش بود, گفت :.  يا وردان !: احطط, اثاثهارا پايين بگذار .  يا وردان !: ارحل , اثاثهارا بار كن  .  يا وردان !: احطط, اثاثهارا پايين بگذار .  يا وردان !: ارحل , اثاثهارا بار كن  . وردان گفت :  مى خواهم تورا از آنچه در قلبت مى گذرد خبر دهم  . عمرو عاص گفت : بگو. وردان گـفـت :  اعـتـركت الدنيا والا خرة على قلبك , فقلت مع علي الاخرة بلا دنيا,ومع معاوية الدنيا بغير آخرة  .  دنيا وآخرت در دلت به جنگ پرداخته اند, مى گويى با على (ع )آخرت است ودنيا نيست وبا معاويه دنيا هست وآخرت نيست  . عمرو عاص گفت :  در اين نظرت , خطا نرفتى , اكنون تو چه مى بينى ؟

وردان گفت :.  ارى ان تـقـيـم فـي مـنـزلـك فان ظهر اهل الدين عشت في عفو دينهم وان ظهر اهل الدنيا لم يستغنوا عنك  .  بـنشين در خانه , اگر اهل دين پيروز شدند, در سايه دين آنان , زندگى مى كنى واگر اهل دنيا پيروز شدند, از تو بى نياز نيستند . عـمـرو عـاص گفت : اكنون اين شايعه پر شده است كه من به معاويه ملحق شده ام وبدينوسيله به معاويه پيوست (478) . امير المؤمنين (ع ) مى فرمايد:.  لـم يـبـايـع حـتـى شـرط ان يـؤتـيـه عـلـى الـبـيعة , ثمنا فلا ظفرت يد البايع وخزيت امانة ال مبتاع (479) .  عـمرو عاص بيعت نكرد مگر آنكه اول ثمن بيعت را گرفت (حكومت مصر)فروشنده بركت نكند واين معامله موجب رسوايى گردد . نـكـته : عمروعاص در حالى به معاويه ملحق شد كه سن او بالغ بر هشتاد بودونقش عمده اى را در جنگ صفين بازى كرد ودر سال 43 هجرى هم جان به مالك دوزخ سپرد.

عمروعاص در حال احتضار

در موقع احتضار, محافظين خودرا جمع كرد وگفت :  من براى شما چگونه بودم ؟

گفتند: آقاى خوبى بودى ودر حق ما بسيار احسان كردى . گفت :  من اينهارا انجام مى دادم تا امروز مرگ را از من دفع كنيد  آنان به همديگر نگاهى كردند كه چه مى گويد؟

  فـنظر القوم الى بعض فقالوا: واللّه , ما كنا نحسبك تكلم بالعورا يا ابا عبداللّه ,قدعلم ت انا لا نغني عنك من الموت شيئ .  گفتند باور نمى كرديم كه امروز اين چنين سخن بگويى , تو مى دانى كه مانمى توانيم مرگ را از تو دور كنيم  . عـمروعاص گفت : من هم مى دانم كه اين كار در حيطه قدرت شما نيست , خدارحمت كند على بن ابيطالب را كه مى گفت :  حرس المر اجله (480) .

گريستن عمروعاص هنگام مرگ

ابن شماسه مى گويد: در حال احتضار عمروعاص , در كنارش بودم ,صورتش را به طرف ديوار كـرد ومـدت زيـادى گـريـه كرد پسرش پرسيد چرا گريه مى كنى ؟

گفت : در عمرم , سه دوران گذشته است :. 1 ـ دوران كفر كه اگر مرگم فرا مى رسيد, يقينا اهل آتش بودم . 2 ـ دوران مصاحبت با پيامبر(ص ) كه اگر مرگم مى رسد, اهل سعادت مى شدم . 3 ـ دوران پـس از پيامبـر كه مرتكـب امورى شـدم ونمـى دانـم چـه خواهدشد.

توصيف مرگ از ديدگاه عمروعاص

عـمـروعـاص هميشه مى گفت :  انسانى كه در حال احتضاراست وعقل هم دارد,چطور مرگ را تـوصـيف نمى كند  وقتى موقع مرگش فرا رسيد, پسرش  عبداللّه بن عمرو  گفت :  اكنون مرگ را براى ما توصيف كن  . گـفـت : پـسرم ! مرگ قابل توصيف نيست ولى همين مقدار برايت بگويم كه گويادر گردنم كوه رضـوى , سـنگينى مى كند ودر درون خودم , خار درخت را احساس مى كنم وگويا جانم از سوراخ سوزن بيرون مى آيد .

وصاياى عمروعاص

عمروعاص به فرزندانش دستور غسل وكفن داد وآنگاه گفت :.

شـدوا عـلـي ازاري فـاني مخاصم , ولا تجعلن في قبري خشبة ولا حجرا واذاواريتموني فاقعدوا عندي نحر جزور وتقطيعها استانس بكم (481) .  لـنـگ مـرا محكم ببنديد كه مورد خصومت هستم ودر قبر من چوب وسنگ نگذاريد وبه مقدار نحرشتر وقطعه كردن گوشتهاى آن , نزد من بمانيد تا به شما انس پيدا كنم  .

روضه

ولما راى الحسين (ع ) مصارع فتيانه واحبته عزم على لقا القوم بمهجته ونادى : هل م ن ذاب يذب عـن حـرم رسول اللّه ؟

(ص ), هل من موحد يخاف اللّه فينا؟

هل من مغيث يرجواللّه باغاثتنا؟

هل من معين يرجو ما عند اللّه في اغاثتنا؟

فارتفعت اص وات النسا بالعويل (482) .  چون حسين (ع ) كشته شدن جوانان وعزيزانش را ديد, آماده گذشتن از خودوجانبازى شد, لذا با صداى بلند فرمود: آيا كسى هست كه از حرم پيامبر(ص ) دفاع كند؟

آيا خدا پرستى هست كه از خدا بـتـرسـد به خاطر ما؟

آيا كسى هست كه به خاطرخداوند به ما فرياد رسى كند ومارا كمك نمايد؟

اينجا بود كه صداى گريه وناله زنهابلند شد  اما ديگر براى حسين (ع ) كسى باقى نمانده :. لـذا مـتوجه ابدان شهدا شد وفرمود:  يا ابطال الصفا, ويا فرسان الهيجا, مالي اناديكم فلا تجيبوني وادعـوكـم فـلا تـسـمـعـونـي فـقـومـوا عـن نومتكم ايها الكرام , وادفعواعن حرم الرسول الطغاة اللثام (483) . شاعر عرب هم چنين مى گويد:. فناداهم قوموا عجالا فما العرى ـــــ بدار ولا هذا المقام مقام . فماجت على وجه الصعيد جسومهم ـــــ ولو اذن اللّه القيام لقاموا.  ابـدان مطهر شهدارا صدا زد كه زود برخيزيد چرا برهنه در اين خاك افتاده ايددر حالى كه اينجا جاى خوابيدن نيست در پاسخ , بدنهاى شهدا روى خاك حركتى كردند كه اگر خداوند اجازه بدهد وزنـده شـويـم , بـر مـى خـيـزيم (يعنى حسين (ع ) تو ازحضرت مسيح كمتر نيستى , مارا با آن دم مسيحائى زنده كن تا برخيزيم واز تو دفاع كنيم  ). كجا رفتند آن رعنا جوانان ـــــ كجا رفتند آن پاكيزه جانان . همه بار سفر بستند ورفتند ـــــ همه دست از جهان شستند ورفتند.

مجلس پنجاه وسوم

پاسخ امام حسين (ع ) به سؤال حسن بصرى (484) در مورد  قدر

فـاتـبـع مـا شرحت لك في القدر مما افضى الينا اهل البيت فانه من لم يؤمن بال قدرخيره وشره كفر, ومن حمل المعاصي على اللّه عزوجل فقد افترى على اللّه افتراعظيما. ان اللّه تـبارك وتعالى لا يطاع باكراه ولا يعصى بغلبة , ولا يهمل العباد في الحكمة , لكنه المالك لما مـلـكـهـم والـقـادر لـما عليه اقدرهم , فان ائتمروا بالطاعة لم يكن صادا عن ها مبطنا وان ائتمروا بالمعصية فشا ان يمن عليهم فيحول بينهم وبين ما ائتمروا به فعل , وان لم يفعل فليس هو حملهم عـلـيها قسرا ولا كلفهم جبرا, بل بتم كينه اياهم بعد اعذار ه وانذاره لهم واحتجاجه عليهم طوقهم ومكنهم وجعل لهم السبيل الى اخذ ما اليه دعاه م وترك ما عنه نهاهم . جعلهم مستطيعين لا خذ ما امرهم به من شى غير اخذيه , ولترك ما نهاهم عنه من شى غير تاركيه , والحمد للّه الذي جعل عباده اقويا لما امرهم به , ينالون بتلك القوة و ما نهاهم عنه وجعل العذر لمن لـم يـجـعل له السبيل حمدا مقبلا فانا على ذلك اذهب , وبه اقول واللّه وانا واصحابي ايضا عليه وله الحمد  (485) .  اين شرحى است در مورد  قدر  كه به ما اهل بيت رسيده وافاضه شده , از آن پيروى كن بدان هر كـس كـه به  قدر  ايمان نياورد, چه خوب وچه بد آن , كافرشده است وهر كس كه گناهان را به حساب خداوند بگذارد (وخودرا تبرئه كند)افتراى بزرگى را به خداوند نسبت داده است . خـداونـد مـتـعـال , به اجبار اطاعت نمى شود وبه جبرهم معصيت نمى شودوبندگان خدا هم در حكمت (انتخاب راه ) آزاد گذاشته نشده اند, بلكه خداوند مالك آن چيزى است كه بندگان دارند وقادر بر آن چيزى است كه بندگانش قدرت دارند. پس اگر بندگان , دنبال طاعت بروند, خداوند مانع نمى شود واگر به دنبال معصيت بروند, اگر بـخـواهد بين آنها وگناه , مانعى را ايجاد مى كند واگر اين كاررا نكند,معنايش اين نيست كه پس بـندگانش را جبرا بر آن مجبور ساخته است , بلكه بعد ازانذار وارشاد واتمام حجت آنان را بر اعمال مـسـلـط كـرده اسـت خـداونـد بر بندگان خودراهى نهاده است كه بتوانند اوامر اورا انجام دهند ومنهيات اورا ترك نماييد. خـداونـد بـه بندگانش نيرويى عنايت كرده تا اوامر اورا انجام دهند ونواهى اوراترك نمايند حمد خـداى را كه بندگانش را در انجام اوامرش قوى گردانده است وبا اين قوه ونيرو, اوامر ونواهى اورا بـجـا مـى آورنـد وآنـانـى را كـه قـدرت ترك ندارند معذوردانسته واين حمد وسپاس مورد قبول درگـاهـش واقـع بشود من هم بر همين عقيده ومرام , معتقدم وبر طبق آن مشى مى كنم به خدا سوگند! راه من ويارانم همين است وحمد مخصوص خداوند مى باشد .

حسن بصرى وجنگ جمل

بـعـد از واقـعـه جـمـل , حضرت اميرالمؤمنين (ع ) حسن بصرى را در حال وضوگرفتن ديد, به او فرمود:  وضويت را خوب بگير . حـسـن بـصـرى گـفـت :  ديروز افرادى را كشتى كه شهادتين مى گفتند ونمازهاى پنجگانه را مى خواندند وخوب هم وضو مى گرفتند!! . اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:  اگر آنان را به ناحق كشتم , پس چرا ياريشان نكردى ؟

حسن بصرى گفت :  آرى , براى كمك به آنان حركت كردم تا به محلى از بصره (خريبه ) رسيدم , مـنـادى صدا كرد كه در اين جنگ , قاتل ومقتول در آتش هستند, لذا باوحشت , بر گشتم وتا سه روز اين عمل تكرار شد!! . امـام (ع ) فـرمـود:  راسـت مـى گـويى , آن منادى , برادرت شيطان بود ودرست گفته كه قاتل ومقتول از سپاه ناكثين در آتش هستند  (486) .

نصيحت امام حسين (ع ) به حسن بصرى

امـام حـسـين (ع ) در مقابل حسن بصرى ايستاد در حالى كه حسن بصرى ,حضرت را نمى شناخت سـيـدالشهدا(ع ) به او فرمود:  آيا (چنين حالتى را) براى روزقيامت خود مى پسندى ؟

گفت : نه , حـضـرت فـرمـود: چـه كـسى از تو, به خودش خيانت كارتراست در حالى كه آنچه را براى آن روز نمى پسندى , ترك كنى !  آنگاه سيدالشهدا(ع ) رفت حسن بصرى پرسيد: اين شخص كه بود؟

گفتند:  حسين بن على (ع )است  . گفت :  مطلب بر من آسان شد  (487) .

معناى  قض  در قرآن كريم . در قرآن مجيد,  قض  به ده معنا آمده است : (488) .

1 ـ  علم ـ (الا حاجة في نفس يعقوب قضاها), يعنى علمها (489) . 2 ـ  اعلام ـ (و قضينا الى بني اسرائيل في الكتاب ) (490) . 3 ـ  حكم ـ (واللّه يقضي بالحق ) (491) . 4 ـ  قول ـ (واللّه يقضي بالحق ) (492) . 5 ـ  حتم ـ (فلما قضينا عليه الموت ) (493) . 6 ـ  امر  ـ (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه ) (494) . 7 ـ  خلق ـ (فقضيهن سبع سموات في يومين ) (495) . 8 ـ  فعل ـ (فاقض ما انت قاض ) (496) . 9 ـ  اتمام ـ (فلما قضى موسى الا جل ) (497) . 10 ـ  فراغ از شئ ـ (قضي الامر الذي فيه تستفتيان ) (498) .  قدر  به معناى اندازه وتعيين است :. (قد جعل اللّه لكل شي قدرا) (499) . (انا كل شي خلقناه بقدر) (500) . بـحث  قضا وقدر  از موضوعاتى است كه از قديم توجه بشررا به خود جلب كرده وعلمارا وادار به بـحـث وكـنـكـاش كـرده است , آيا انسان آزاد آفريده شده يا مجبور؟

طبعا اينجا سه نظريه مطرح مى شود:. 1 ـ انسان , موجودى است صد در صد آزاد ومختار كه  معتزله از طرفداران اين نظريه هستند. 2 ـ انسان , موجودى است صد درصد مجبور ومقهور واز خود هيچ اراده اى ندارد, سرنوشتش از قبل تـعيين شده واز خود هيچ اختيارى ندارد همانند زندانى كه دستهايش در دست ماموراست وبه هر طرف بخواهد اورا مى برد!. 3 ـ حد وسط وراه اعتدال , يعنى در عين اينكه همه چيز, مقدر به قضاى الهى است وخداوند متعال فـكـر وانديشه واسباب را در اختيار بشر نهاده است , مع الوصف انسان در انتخاب راه آزاداست قرآن كريم مى فرمايد:. (انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا) (501) . كـلـمـه  قـدرى  , نـوعا به طرفداران آزادى واختيار بشر اطلاق مى شود, ولى درلسان روايات , گاهى به طرفداران جبر هم ,  قدرى گفته شده است وبه خاطر مذمتى كه در روايات از قدرى شده , هر كدام از قبول اين نسبت به خود پرهيز كرده وبه ديگرى حواله داده است . رسول خدا(ص ) مى فرمايد:  القدرية مجوس هذه الامة , لعن اللّه القدرية على لسان سبعين نبي . ورمـز تـشـبـيـه بـه مـجـوس آن اسـت كـه مجوس , تقدير الهى را محدود به  خير مى دانستند و شرور را از قلمرو الهى خارج مى كردند وبه اصطلاح قائل به  يزدان واهرمن بودند!!. خـلاصـه :  قـدرى بـه افـرادى گـفته مى شود كه منكر  قضا وقدر  هستند وهمه چيزرا در محدوده اختيار بشر مى دانند وتقدير ومشيت خداوند متعال را قبول نكرده اند توضيح بيشتر در اين زمينه را از كتب مربوطه وكتاب  انسان وسرنوشت  مرحوم آيت اللّه مطهرى , مطالبه نماييد.

رؤياى عجيب

مرحوم سيد ضياالدين درى از وعاظ بيست سال قبل تهران , در سال آخرعمرشان , در شب هشتم يا نهم محرم , جوانى پايين منبر از ايشان سؤال مى كند كه مقصود از اين شعر حافظ چيست ؟

مريد پير مغانم زمن مرنج اى شيخ ! ـــــ چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد. ايـشـان در پاسخ مى فرمايد: مراد از  شيخ حضرت آدم (ع )است كه وعده نخوردن گندم را داد ولى عمل نكرد ومراد از  پير مغان  , اميرالمؤمنين (ع )است كه به وعده عمل كرد ودر تمام عمر, نان گندم نخورد.  مـرحـوم درى بـراى سـال آيـنـده بـراى هـمان مجلس دعوت مى شوند, ولى عمرشان كفاف نـمـى دهـد, در ماه محرم , دقيقا در همان شب به خواب آن جوان مى آيدومى گويد سال قبل اين سـؤال را از من پرسيدى ومن جوابى دادم , ولى چون به اين عالم آمدم , معناى شعر اين طور كشف شـد كـه مـراد از  شـيـخ  , حضرت ابراهيم (ع )ومنظور از  پيرمغان  , سيد الشهدا(ع ) ومراد از  وعـده  , ذبح فرزنداست كه حضرت ابراهيم وفاى به امر كرد, ولى سيدالشهدا(ع ) حقيقت وفارا در كربلا درمورد حضرت على اكبر(ع ). انجام داد (502) . چون امام حسين (ع ) فرياد حضرت على اكبر(ع )را شنيد با عجله آمد وبر بالين جوانش قرار گرفت وفرمود:.  قـتـل اللّه قـوما قتلوك يا بني ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول (ص ) ثم استهلت عيناه ب الدموع وقال : على الدنيا بعدك العف .  حـمـيد بن مسلم مى گويد:  ناگاه زنى از خيمه بيرون آمد وفرياد مى زد:  ياحبيباه , يابن اخياه , فسالت عنها فقالوا هذه زينب بنت علي (ع ) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسين اليها واخذ بيدها الى الفسطاط ورجع فقال لفتيانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه (503) . نـظـام وفا (م1343 ) در اشعارش مى گويد جناب على اكبر نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه ديدار پدر هم بود:. تشنه بود آرى وليكن بيشتر ـــــ تشنه بودش دل , به ديدار پدر. گفت باب از عطش بگداختم ـــــ سويت اى بحر حقيقت تاختم . شه زبان خود نهادش در دهان ـــــ از يم عشق بزد آبى به جان . گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن ـــــ بار ديگر كارزار آغاز كن . جد تو, ديده به سويت بسته است ـــــ منتظر در راه تو بنشسته است . تا كند سيرابت اى پژمرده جان ! ـــــ كو بود ساقى بزم عاشقان . يا ساعد اللّه اباه مذخبا ـــــ نيره الاكبر في ظل الظبا. راى الخليل في منى الطفوف ـــــ ذبيحه ضريبة السيوف . لهفي على عقائل الرسالة ـــــ لما راينه بتلك الحالة . علا نحيبهن والصياح ـــــ فاندهش العقول والارواح . لهفي لها اذتندب الرسولا ـــــ فكادت الجبال ان تزولا. لهفي لها مذ فقدت عميدها ـــــ وهل يوازي احد فقيدها. ومن يوازي شرفا وجاها ـــــ ميال ياسين وقلب طاها (504) .

مجلس پنجاه وچهارم

پاسـخ امـام حسيـن (ع ) به سؤال مردم بصره در معناى  صمد

مردم بصره طى نامه اى از امام حسين (ع ) از تفسير كلمه  صمد  سؤال كردندوحضرت در پاسخ چنين فرمود:.  بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم , اما بعد: فلا تخوضوا في القرآن , ولا تجادلوا فيه ولا تتكلموا فيه بغير عـلم , فقد سمعت جدي رسول اللّه (ص ) يقول : من قال في القرآن بغيرع لم فليتبؤ مقعده من النار وان اللّه قـد فسر الصمد فقال اللّه  اللّه احد, اللّه الصمد  ثم فسره فقال : لم يلد ولم ى ولد ولم يكن له كفوا احد.  لم يلد  لم يخرج عنه شى كثيف كالولد وسائر الا شيا الكثيفة التي تخرج من المخل وقين ولا شى لـطيف كالنفس ولا يتشعب منه البدوات كالسنة والنوم والخطرة والهم والحزن والبهجة والضحك والـبـكـا والـخـوف والرجاوالرغبة والسامة والجوع والشبع , تعالى ان يخرج منه شى , وان يتولد منه شى كثيف او لطيف .  ولـم يـولد , لم يتولد من شى ولم يخرج من شى كما يخرج الا شيا الكثيفة من عناصرها كالشى مـن الـشـي والـدابة من الدابة والنبات من الا رض والما من الى نابيع والثمار من الا شجار, ولا كما يـخـرج الا شيا اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين والسمع من الا ذن والشم من الا نف والذوق مـن الـفـم والكلا م من اللسان والمعرفة والتميزم ن القلب وكالنار من الحجر, لا بل هو اللّه الصمد الذي لا من شي ولا في شي ولا على شي . مـبـدع الا شـيا وخالقها ومنشئ الا شيا بقدرته , يتلا شى ما خلق للفنا بمشيته ,ويبقى ما خلق للبقا بـعـلـمه , فذلكم اللّه الصمد الذي لم يلد ولم يولد,عالم الغيب والشهادة الكبير المتعال , ولم يكن له كفوا احد  (505) . امام حسين (ع ) در پاسخ مردم بصره از تفسير كلمه  صمد  اين طور مرقوم فرمودند:.  بـعـد از حـمـد وثـناى الهى , در قرآن , خوض ومجادله نكنيد وبدون علم از آن سخن نگوييد, به تحقيق از جدم رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمايد:. كـسـى كـه بـدون علم از قرآن سخن بگويد, جايگاهش در آتش خواهد بود خداوندمتعال صمدرا تـفـسير فرموده به اينكه  اللّه احد , اللّه الصمد  آنگاه اين را تفسير كرده به (لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد) مع زاده نشده ونزاييده وموجودى همتاى اونيست .  لـم يـلـد , يـعـنـى اجسام مادى وحجم دار از او متولد نشده , مانند فرزند كه ازمخلوقها متولد مـى شود همينطور اشيا لطيف مثل  نفس هم از او متولدنشده است وهيچيك از عوارض مادى مـانـند چرت زدن , خواب , غم , غصه , شادى ,خنده , گريه , ترس , واميد, گرسنگى وتشنگى در او نيست . خداوند منزه است از آنكه مانند ماديات از چيزى متولد شود يا چيزى از اومتولد شود.  لـم يـولـد , نـه از چيزى زاييده شده ونه از عنصرى پديد آمده مانند اجسام مادى كه از عناصر مادى پديد مى آيند, بدانگونه كه حيوانات از يكديگر يا گياه از زمين وآب از چشمه وميوه از درخت بـه وجـود مـى آيد همينطور خداوند مانند اجسام لطيف وغيرمادى نيست كه از محلى سر چشمه مـى گيرند مثل بينايى از چشم وشنيدنى از گوش وبوييدنى از قوه شامه وطعم از دهان وكلام از زبان ومعرفت وشناخت از دل وآتش ازسنگ , ذات بارى تعالى مانند هيچيك از اينها نيست بلكه او خداى صمداست كه نه ازچيزى پديد آمده ونه در چيزى جا گرفته ونه بر چيزى قرار گرفته است . (بـلـكـه ) پـديد آورنده اشيااست وهمه چيزرا با دست قدرت خود خلق كرده است آنچه را براى فنا ونابودى خلق كرده است فنا مى پذيرد وآنچه را براى بقاخلق كرده با علم او باقى مى ماند. ايـن خداى صمداست كه نه زاييده شده ونه از او زاييده مى شوند, به غيب وآشكار عالم است , بزرگ وبلند مرتبه است وبراى او كفو وشانى نيست  . در ايـن پاسخ , امام (ع ) كه مستوفا واژه  صمد را توضيح فرمودند, نكاتى درشرح وايضاح آن بيان مى شود:.

 صمد  در لغت

راغـب در مـفـردات مـى گـويـد:  الصمد, السيد الذى يصمد اليه فى الامر, صمد,به معناى بزرگى است كه در كارها به او مراجعه مى كنند .  اقرب الموارد ,  صمد را به معناى قصد واعتماد معناه كرده است ,  قصده واعتمده  .

پنج معنا براى صمد

در حديثى ديگر سيدالشهدا(ع ) پنج معنا براى  صمد  نقل كرده اند:.

1 ـ  صمد , وجودى است كه جوف ندارد. 2 ـ  صمد , وجودى است كه سيادت همه موجودات به او منتهى مى شود. 3 ـ  صمد  نمى خورد ونمى آشامد. 4 ـ  صمد , وجودى است كه , نمى خوابد. 5 ـ  صمد , وجودى است هميشگى و ازلى (506) .

تفسير قرآن به قرآن وحديث

در تـفسير قرآن , هر مفسرى , اسلوبى خاص به خود دارد, ولى بهترين روش آن , تفسير آيات با آيات يا آيات با روايات ماثوره از ائمه معصومين (ع )است , مثلاخداوند متعال در شان خمسه طيبه واولاد طاهرينش , آيه تطهيررا نازل فرموده :. (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) (507) . بعد در آيه ديگر مى فرمايد:. (انه لقران كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون ) (508) . بـه قرينه آيه دوم فهميده مى شود كه تنها خاندان وحى ورسالت هستند كه مى تواند تفسير قرآن را براى مردم بيان كنند وبراى تفسير, بايد از آيات وروايات كمك گرفت . امـا كسى كه اول تصميم خودرا گرفته ومى خواهد آن را بر قرآن تحميل نمايد,اين همان  تفسير بـه راى  است كه از آن نهى شده است تفسير مادى كردن از معجزات انبيا ويا به آنان جنبه تمثيل دادن از مصاديق  تفسير به راى  است كه متاسفانه در بعضى از تفاسير عامه , به چشم مى خورد.

فضيلت خواندن سوره توحيد

قـرائت ايـن سـوره , مـعادل با قرائت ثلث قرآن است در تشييع جنازه  سعد بن معاذ  هفتادهزار فـرشـتـه شـركـت كـرد پـيـامـبر(ص ) از جبرئيل سؤال كرد چطور  سعد بن معاذ  اين افتخار واستحقاق را پيدا كرد كه بر جنازه او نماز بخوانيد؟

عرض كرد:  بقراة قل هو اللّه احد قاعدا وقائما وراكبا وماشيا و ذاهباوجائي  (509) . چـون سـعـد,  قـل هـو اللّه احـد را در حـال نـشـسته , ايستاده , سواره , پياده ورفت وبرگشت , مى خواند . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد:.  يك شب قبل از جنگ بدر, حضرت خضر(ع )را در خواب ديدم وبه او گفتم :چيزى به من تعليم كـن كـه بـر دشـمـنـان غالب آيم فرمود بخوان : يا هو, يا من لا هو الا هو,صبح , خواب خودرا براى پـيـامـبر(ص ) نقل كردم , فرمود: يا على , علمت الاسم الاعظم بعد حضرت امير(ع ) سوره توحيدرا خواند وآنگاه اين جملات را بر زبان جارى كرد . ودر  صـفـيـن هم همنيطور,  عمار ياسر  عرض كرد: اين كنايات كه بر زبان جارى مى كنى چيست ؟

فرمود:  اسم اعظم خداونداست (510) .

ميدان جنگ ودرس توحيد

در ميدان  جمل  , مردى برخاست وگفت :  يا اميرالمؤمنين , اتقول ان اللّه واحد؟

فحمل الناس عليه وقالوا: يا اعرابي , اما ترى ما فيه اميرالمؤمنين (ع ) من تقسم القلب , فقال اميرالمؤمنين دعوه , فان الذي يريده الاعرابي هو الذي نريد من القوم (511) .  اى اميرالمؤمنين ! تو مى گويى خدا يكى است ؟

مردم از هر طرف به او اعتراض كردند كه الان در مـيـدان جـنگ با اين ناراحتى فكرى حضرت , وقت اين سؤالهاست ؟

حضرت فرمود: اورا رها كنيد, آنـچـه را اعـرابى مى خواهد همان چيزى است كه ما ازاين مردم مى خواهيم (آنگاه حضرت براى او توضيح دادند كه منظور از يكى بودن خدا, عددى نيست , زيرا  يك  , وقتى اطلاق مى شود كه در كنارش  دو و سه هم باشد, بلكه منظور يكى بودن در صفات است ).

روضه

قال ابو عبداللّه (ع ): لما كان من امر الحسين (ع ) ما كان ضجت الملا ئكة الى اللّه ب البكا وقالت : يا رب , هذا الحسين صفيك وابن بنت نبيك , فاقام اللّه ظل القائم (ع ) وقال به ذا انتقم لهذ  (512) . ***. پرده اى دوست از لقا بردار ـــــ غم هجران زجان ما بردار. پى تكبير, لعل لب بگشا ـــــ مهر از آن چشمه بقا بردار. تكيه بر خانه خدا بزن ـــــ آن زمان دست بر دعا بردار. اى اجابت كننده دعوات ! ـــــ دست بر درگه خدا بردار. با نداى انا ولى اللّه ـــــ بانگ در وادى منى بردار. مكه را رونقى ببخش وسپس ـــــ قدمى سوى كربلا بردار. اى چو موسى ولادتت مخفى ! ـــــ نسل فرعونيان بيا بردار. مهدى آمد كه والى است وولى ـــــ يادگار محمداست وعلى شعر از:  مؤيد .