نامه ها و ملاقاتهای امام حسين (ع)

على نظرى منفرد

- ۱۴ -


مجلس پنجاه وپنجم

پاسخ امام حسين (ع )به سـؤال  نضـر بن مـالك

نحن وبنو امية اختصمنا في اللّه عزوجل , قلنا: صدق اللّه وقالوا كذب اللّه ,فنحن واياه م الخصمان يوم القيامة  .  نـضـر بـن مالك از سيد الشهدا(ع ) از آيه شريفه سوره حج سؤال كرد كه مراداز اين آيه شريفه چيست ؟

(هذان خصمان اختصموا في ربهم ) اين دو دسته كه در محكمه عدل الهى به مخاصمه مى پردازند چه كسانى هستند؟

حـضرت فرمود:  آن دو دسته ما وبنى اميه هستيم , ما مى گوييم خداوند متعال صادق است ولى آنان مى گويند خداوند كاذب است (513) . تفسير آيه شريفه . در اينكه مراد از (خصمان اختصموا) چه كسانى هستند, تفاسير مختلفى شده كه غالب آنها از قبيل جـرى وانطباق است وبه قرينه آيات قبلى , اين دو دسته  الذين امنو  و: الذين اشركو  هستند كـه در روز قيامت مورد مخاصمه قرارمى گيرند, چون پيروان تمام اديان اعم از صابئين (پيروان حـضـرت يـحـيى (ع  ومجوس ونصارى از دو حال بيرون نيستند يا حق هستند يا باطل , يا مؤمن هستند ياكافر, يعنى در اصل پذيرش پروردگار مشترك وحق هستند منتها در صفات وشريك قرار دادن براى پروردگار, از مرز ايمان خارج شده وبراى خداوند شريك قائل مى شوند.  ابـو ذر غـفارى قسم مى خورد كه اين آيه درباره شش نفر در جنگ بدر نازل شده است , حمزه , عـلـى (ع ) وعـبـيـدة بـن حـارث , در دسـته مؤمنان وعتبه , شيبه ووليد بن عتبه در زمره كافران ومشركان . قال علي (ع ): انا اول من يجثو للخصومة بين يدي اللّه تعالى يوم القيامة (514) . يكى از مصاديق آيه شريفه بيان سيد الشهدا(ع )است كه مراد از آيه , اهل بيت وبنى اميه هستند, چون آيات قرآن مربوط به زمان ومكان وشخص معين نيست و درهمه امور حق وباطل جارى است آنگاه مراد از  الذين امنو  خاندان وصى و رسالت ومراد از  الذين اشركو  بنى اميه مى شوند.

فتنه بنى اميه

دربـاره  بنى اميه كه نسب آنها به  امية بن عبد شمس بن عبد مناف مى رسد,آيات وروايات فـراوان در مـذمت آنان رسيده ودر زيارت عاشورا همه آنان مورد لعن قرار گرفته اند اين مختصر گنجايش شرح مفاسد ومظالم وبدعتهاى آنان را ندارد. يـكى از تفاسير آيه سوره اسرا (والشجرة الملعونة ) بنى اميه هستند كه پيامبر(ص ) در عالم رؤيا ديد كه ميمونها از منبرش بالا مى روند ومحزون شد (515) . اميرالمؤمنين (ع ) در خطبه 92 نهج البلاغه از بنى اميه به  فتنة عميا مظلمة  تعبير مى كند. امام مجتبى (ع ) مى فرمايد: اگر از بنى اميه حتى يك زن عجوزه باقى بماند, دين خدارا به انحراف مى كشاند:.  لو لم يبق لبني امية الا عجوز دردا لبغت دين اللّه عوج  (516) .

ابوذر وعثمان

چـون معاويه , ابوذررا بر شتر بى جهاز به مدينه نزد عثمان فرستاد, عثمان از اوپرسيد تو هستى كه از پـيـامبر(ص ) نقل مى كنى كه حضرت فرمود:  اذاكملت بنـو امية ثلا ثيـن رجلا اتخذوا بلاد اللّه دولا وعباد اللّه خولا وديـن اللّه دغل .  هر گاه بنى اميه به سى نفر برسند, زمين خدارا ملك شخصى وبندگان خدارانوكر ودين خدارا به دغلبازى مى گيرند . ابوذر گفت :  آرى  . عـثمان به اهل مجلس گفت :  آيا كسى هست كه گفتار ابوذررا تصديق كند؟

همه منكر شدند امـيـرالـمـؤمـنين (ع ) آمد وفرمود:  ابوذر درست مى گويد, زيراپيامبر(ص ) تمام گفتار ابوذررا تصديق كرده آنجا كه فرمود:.  ما اظلت الخضرا ولا اقلـت الغبرا ذا لهجة اصدق من ابـي ذر  (517) .

هشام در صحر

روزى  هـشـام بـن عبدالملك براى شكار به بيابان رفته بود كه با پير مردى برخورد كرد, از او سؤال كرد از كدام قبيله هستى ؟

پيرمرد در پاسخ گفت :  من از كوفه هستم ولى از هر قبيله باشم , سود وضررى به حال تو ندارد  . هـشام گفت :  معلوم مى شود كه از قبيله پستى هستى كه نسب خودرا مخفى مى كنى وهر كس كه از قبيله تو نباشد بايد خداوندرا شكر كند . پيرمرد كه مخاطب خودرا نمى شناخت , از او سؤال كرد كه تو از كدام قبيله هستى ؟

هشام :  از قريش  . پيرمرد:  از كدام دسته ؟

هشام :  از بنى اميه  . پيرمرد به خنده افتاد وگفت : مرا به اشتباه انداختى , زيرا خيال مى كردم از قبيله با شرافتى هستى در حالى كه اجداد شما در جاهليت , ربا خوار وزانى بودند وچون مسلمان شدند, آزار واذيت رسول خدا(ص )را آغاز كردند, در چهل جنگ قبيله تو به جنگ پشت كردند وبه گواهى رسول خدا(ص ) از اهـل آتـش هـسـتند, مردان شما از عارنسب , نمى توانند خودرا معرفى كنند وزنان شما از خبث طينت , نمونه ندارند.  عتبة بن ربيعه از سران كفار در جنگ بدر, از شماست .  هند , مادر معاويه كه در جاهليت , صاحب پرچم بوده از شماست .  ابو سفيان ومعاويه از دودمان شما هستند.  يزيد  كه حسين (ع )را شهيد كرد ودر واقعه حره , سه روز جان ومال وناموس مردم مدينه را مباح شمرد, از شماست .  عـتـبة بن ابى معيط  كه يهودى بود وپيامبر(ص ) نسب اورا از قريش نفى كردولى شما اورا به خود ملحق ساختيد وبه او زن داديد وعلى (ع ) اورا گردن زد, ازشماست . فرزندش  وليد  كه در كوفه با حال مستى , نماز صبح را چهار ركعت خواند! ازشماست .  عبدالملك مروان كه يكى از عمال او در عراق , حجاج است , از شماست . واولاد او  سليمان , وليد, هشام ويزيد  كه هر يك به نوبه خود به اسلام ضربه زدند, از شماست . يكى از زنان شما  هند  وديگرى  ام جميل زن ابولهب , از شماست . آنگاه بعد از اين مطالب , سوار بر مركب شد واين اشعاررا خواند:. الا فخذها يا بني امية ـــــ تكون لكم منها كية . لا تعجزن بعدها علية ـــــ ما تركت فخرا لكم سمية .  در دودمانى كه سميه باشد, ننگ آن بر پيشانى شما نقش بسته وابدى است  . با شنيدن اين مطالب , آنچنان عرصه بر  هشام تنگ شد كه ديگر نفهميد چه كند سپس به غلام خود گفت : اين پيرمرد چيزى براى ما باقى نگذاشت آيا از سخنان اوچيزى به ياد دارى ؟

غـلام كـه زيـرك بود, گفت : فراموش كردم ومى خواستم اورا بكشم ولى پيرمردى كافر وفصيحى سخنور بود . هشام گفت :  اگر غير از اين مى گفتى , تورا گردن مى زدم  . هشام دستور تعقيب پيرمردرا داد ولى وى خودرا از طريق آبهاى بنى كلب , به كوفه رساند (518) .

اسامى خلفاى بنى اميه

- معاوية بن ابى سفيان - يزيد بن معاويه - معاوية بن يزيد - مروان بن حكم - عبدالملك بن مروان . - وليد بن عبدالملك  - سليمان بن عبدالملك - عمر بن عبدالعزيز - يزيد بن عبدالملك - هشام بن عبدالملك - يزيد بن وليد بن عبدالملك - ابراهيم بن وليد (ناقص ) - مروان بن محمد (حمار) (519) .

فرجام كفران نعمت

خـيزران  , مادر  هادى وهارون الرشيد عباسى  است روزى در قصر نشسته بود كه خادم آمد وگفت :  زنى زيبا كه لباسهاى كهنه به تن دارد, اجازه ورودمى خواهد  اجازه داده شد, هنگامى كه وارد شد, گفت :  من مزنه , همسر مروان بن محمد هستم , روزگار مارا به اينجا رسانده است كه حتى اين لباسهاى كهنه هم عاريه است  . خيزران متاثر شد  زينب  , دختر  سليمان بن على كه در مجلس نشسته بود,اورا شماتت كرد كـه يـادت هست در  حران نزد تو آمدم وتو روى اين فرش نشسته بودى ودرباره جسد ابراهيم امـام (520) با تو سخن گفتم , تو گفتى , زنان را با اين امورچكار؟

ولى  مروان از تو بهتر بود, هـر چـنـد بـه دورغ گفت : ابراهيم را من نكشته ام ولى مى خواهى جنازه را دفن كنيم , مى خواهى تحويل شما بدهيم . مزنه گفت :  آرى اين نتيجه اعمال ماست , ولى تو هم بترس از چنين روزى  لذاخيزران دستور داد اورا به اطاقى راهنمايى كنند وهمه نوع امكانات در اختيارش قراردهند. كـنيز مى گويد: چون اورا به طرف اطاق مى بردم , اين آيه را مى خواند:(وضرب اللّه م ثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بان عم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون ) (521) .

سعد الخير اموى

سعد بن عبدالملك يكى از فرزندان  عبدالعزيز بن مروان اموى  است .

كـه امام باقر(ع ) اورا  سعد الخير  مى خواندند با اينكه از خاندان بنى اميه بود مع الوصف اورا جز اهل بيت دانسته است .

 ابـو حـمـزه ثمالى مى گويد:  خدمت امام باقر(ع ) نشسته بوديم كه  سعد الخير وارد شد ومانند زن بچه مرده شروع كرد به گريه كردن  . حضرت فرمود:  چرا گريه مى كنى ؟

عرض كرد:  چطور گريه نكنم در حالى كه من از شجره ملعونه هستم  . امام باقر(ع ) فرمود:  لست منهم , انت منا اهل البيت  .  تو از آنان نيستى , بلكه از ما خاندان هستى  , مگر كلام الهى را نشنيدى كه فرموده : (فمن تبعنى فانه منى ).  هر كس از من پيروى كند از من خواهد بود  (522) . روضه . يـكى از شهداى كربلا  عبداللّه بن حسن بن على بن ابيطالب (ع  )است وى هنوز به بلوغ نرسيده بـود كـه چـون تـنهائى عموى بزرگوارش را مشاهده كرد,از خيمه خارج وبه طرف ميدان جنگ شتافت  فلحقته زينب لتحبسه فابى , فقال لها الحسين احبسيه يا اخيه زينب (س ) بدنبالش آمد كـه مـانـع رفـتـن او بـه ميدان شود, ولى نوجوان حاضر به مراجعت نمى شد, امام (ع ) هم صدا زد خواهرم ! دست اورا بگير ونگذار به ميدان بيايد, اما عبداللّه مصمم بود از عموى بزرگوارش حمايت كند تا خودرابه عمورساند.  بـحـر بـن كـعب خواست با شمشير به حسين (ع ) حمله كند اما  عبداللّه دست خودرا سپر قـرارداد وگـفت :  ويلك يابن الخبيثة اتقتل عمي  ؟

لذا شمشير به دست جوان خورد ودست به پـوست آويزان شد, اينجا بود كه عبداللّه مادرش را صدا زد, فاخذه الحسين (ع ) وضمه اليه وقال : يـابـن اخـي اصـبـر على مانزل بك واحتسب فى ذلك الخير, فان اللّه يلحقك بابائك الصالحين  , حضرت اورا در كنار خود گرفت وفرمود:اى پسر برادر! بر اين مصائب صبر كن واينهارا خير بدان , همانا خداوند تورا به اجدادطاهرينت ملحق مى كند (523) . ***. يكى طفلى برون آمد زخرگاه ـــــ سوى شه شد روان چون قطعه ماه . درآن دم , خواهران را گفت آن شاه ـــــ كه اين كودك برون نايد زخرگاه . گريزان از حرم گرديد آن ماه ـــــ دوان تارفت در آغوش آن شاه . شهش بگرفت همچو جان شيرين ـــــ بگفت اى يادگار يار ديرين . چرا بيرون شدى از خرگه اى جان ـــــ نمى بينى مگر پيكان بران . بناگه كافرى زان قوم گمراه ـــــ حوالت كرد تيغى بر سر شاه . زبهر حفظ شه , كودك حذر كرد ـــــ بر آن تيغ , دست خود سپر كرد. جدا گرديد دست كودك از بن ـــــ بشه گفتا به بين چون كردبام . چه ديدش حرمله آن كفر بدبخت ـــــ بزد بر سينه اش تيرى چنان سخت . كه كودك جان بداد وبى مهابا ـــــ پريد از دست شه تا نزد بابا (524) .

مجلس پنجاه وششم

در خواست موعظه از امام حسين (ع )

كتب رجل الى الحسين (ع ) عظني بحرفين , فكتب اليه : من حاول امرابمعصية اللّه كان افوت ل ما يرجو واسرع لمجي ما يحذر  (525) .  امام صادق (ع ) مى فرمايد:  شخصى به امام حسين (ع ) نامه نوشت وازحضرت تقاضا كرد كه مرا با دو جمله موعظه فرماييد. امـام (ع ) در پـاسـخ مـرقوم فرمودند: آنكه از راه معصيت خداوند بخواهد به كارى برسد, آنچه را از دست مى دهد بيشتراست از آنچه به آن دل بسته بود واگر از راه معصيت بخواهد چيزى را از خود دفع كند, آن چيز زودتر به سراغ او مى آيد كه خودرااز آن بر حذر مى داشت  . نكات قابل توجه در اين مكاتبه :. 1 ـ هر انسانى احتياج به موعظه دارد, منتها گاهى اين نيازرا در خود احساس مى كند ومانند بيمار به دنبال طبيب مى رود ونسخه مى گيرد وعمل مى كند وگاهى چنين احساسى را ندارد البته در مـوعـظـه لازم نيست كه آن را نداند, چه بسا مواعظى رامى داند منتها وقتى آن را از شخصى الهى وصاحب نفس مى شنود, اثر خاصى دروجودش مى گذارد واورا منقلب مى كند. پيامبر(ص ) با اينكه اشرف مخلوقات است وهمه بايد از فيض او بهره ببرند,مع الوصف از جبرئيل (ع ) در خواست موعظه مى كند, جبرئيل هم در پاسخ ?مى فرمايد:.  يـا مـحـمـد, عش ما شئت , فانك ميت , واحبب ما شئت فانك مفارقه , واعمل ما شئت ,فانك ملا قيه (526) .  اى پيامبر! هر قدر زندگى كنى , عاقبت خواهى مرد وبه هر چه علاقه داشته باشى , عاقبت از آن جدا خواهى شد, وهر كارى كه انجام بدهى , ثمره ونتيجه آن راخواهى ديد . 2 ـ مواعظ نبايد طولانى باشد, گفتار ومواعظ پيامبر(ص ) هميشه كوتاه بوده است .  عـن جـابـر بـن سـمـرة , كـان رسـول اللّه (ص ) لا يـطـيل الموعظة يوم الجمعة انماهن كلمات يسير  (527) .  رسـول خـدا(ص ) در روز جـمـعـه , مـواعظرا طولانى نمى كرد وفقط به چندجمله كوتاه اكتفا مى كرد .  عمار ياسر مى گويد:  امرنا رسول اللّه (ص ) باقصار الخطب (528) .  پيامبر(ص ) به ما دستور مى داد كه خطبه هارا كوتاه بخوانيم  . چون وقتى روح پذيرش واستعداد قبول در آنان باشد, فورا قبول مى كنند واثرمى گذارد.  صعصعة بن ناجيه (جد فرزدق شاعر ) وقتى دو آيه آخر سوره زلزال را شنيد,گفت :.  حسبي ما ابالي ان لا اسمع من القران شيئ  (529) .  همين دو آيه برايم كافى است هر چند ساير آيات قرآن را نشنوم  . گـاهـى هـم مـتـقابلا مثل  ابوجهل وقتى سوره  الرحمن  را از زبان  عبداللّه بن مسعود  مى شنود, سيلى محكمى به او مى زند كه خون جارى مى شود (530) . يـا مـانـنـد مـردم زمـان نـوح (ع ) كـه هـر چـه بـراى مردم موعظه مى خواند, انگشتان خودرا در گوشهايشان مى گذاشتند كه نشنوند:. (كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم في اذانهم ) (531) . بـعد از اين دو مقدمه , به بيان سيدالشهدا(ع ) مى رسيم كه انسان از راه معصيت به جايى نمى رسد  زلـيـخ  مـى خـواسـت از راه گناه به مقصود خود برسد ودامن پيامبرالهى را آلوده كند, ولى يـوسـف , زندان را مى پذيرد اما حاضر به معصيت نمى شود,عاقبت گناه اين مى شود كه عزيز مصر, ذلـيـل ويـوسـف , بـزرگ مصر مى گردد روزى زليخا صداى همهمه جمعيت را شنيد, گفت : چه خبراست ؟

گفتند: يوسف مى آيد,گفت :.  الحمدللّه الذي جعل الملوك بمعصيتهم عبيدا, وجعل العبيد بطاعتهم ملوك  (532) . در حادثه كربلا هم ,  يزيد وعبيداللّه وعمر سعد  خواستند با معصيت به جايى برسند ولى به جايى نرسيدند, زيرا با كشتن انبيا واولاد آنان , پايه هاى حكومت محكم نمى شود.  عبدالملك مروان در نامه اى به  حجاج حاكم عراق مى نويسد:.  جنبني دما بني هاشم واحقنها, فاني رايت آل ابي سفيان لما اولعوا فيها لم يل بثوا الى ان ازال اللّه الملك عنهم (533) .  از ريـختن خون بنى هاشم پرهيز كن كه من ديدم خاندان ابوسفيان هرگاه درريختن خون آنان اصرار ورزيدند, حكومتشان از بين رفت  . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد:.  ما ظفر من ظفر الا ثم به , والغالب بالشر مغلوب (534) .  آنـكـه از راه گـنـاه پـيـروز شود, پيروز نشده وكسى كه از راه شر غالب شود,مغلوب وشكسته خورده است  . اينك نوبت آن رسيده كه شاهدى از تاريخ بياوريم :.

شاهدى از تاريخ

در سـفـر بـى نـتـيجه  عمرو عاص وعمارة بن وليد (برادر خالد بن وليد ) به حبشه كه براى بر گرداندن مسلمانان به مكه صورت گرفت , عماره , مردى زيبا وخوش قامت بود كه زنها به او ميل پيدا مى كردند هر دو سوار كشتى شدند وشراب خوردندومست شدند عماره , به عمروعاص گفت :  به همسرت كه همراهت آمده بگو كه مراببوسد!! . عمروعاص هم به همسرش گفت كه خواسته عماره را اجابت كن . عماره , نقشه اى كشيد كه عمروعاص را به دريا بيندازد وهمسرش را تصاحب كند, چون عمروعاص براى ادرار كردن به كنار كشتى رفت , عماره اورا به درياانداخت اما عمروعاص با شنا كردن خودرا به كشتى رساند عماره هم گفت : چون مى دانستم شنا بلد هستى اين كاررا كردم . عـمروعاص از نقشه او آگاه شد, ولى چيزى نگفت ودر فكر نقشه اى براى نابودى عماره افتاد اين جريان گذشت تا اينكه به حبشه رسيدند عمرو عاص نامه اى براى پدرش عاص بن وائل نوشت كه از مـن سـلـب مـصونيت كن تا چنانچه دست به هراقدامى زدم جرم آن متوجه تو نشود چون نامه عـمـرو رسـيـد, پدرش نزد طايفه  بنى مغيره وبنى مخزوم آمد وگفت : عمرو وعماره , هر دو انسانهاى شرور هستند:  اني ابرا اليكم من عمرو وجريرته فقد خلعته  .  مـن از جـرائم عـمرو, خودرا بر حذر مى دارم واورا از فرزندى خلع كردم  طايفه  عماره هم متقابلا اورا از خود نفى كردند. عماره , با همسر  نجاشى ارتباط بر قرار كرده بود ورفت وآمد مى كرد, ولى عمروعاص مى گفت من باور نمى كنم توانسته باشى به حرم نجاشى راه پيدا كنى اگرراست مى گويى مقدارى از عطر مخصوص نجاشى را بياور تا يقين كنم . عـمـاره هـم عـطـررا به عمروعاص داد وعمرو هم عطررا نزد نجاشى آوردوگفت :  قربان ! من دوستى دارم كه سفيه ونادان است ومن مى ترسم روزى باعث خجالت وشرمندگى من بشود, اين شخص با همسر شما ارتباط بر قرار كرده وشاهدش هم عطر مخصوص شمااست  . چـون نـگـاه نـجـاشى به عطر افتاد, يقين كرد, عماره را احضار كرد وگفت :  چون در كشور من هستى تورا نمى كشم ولى بدتر از كشتن را با تو انجام مى دهم  . سـاحـران را طـلـبـيد ودر آلت او آنچنان دميدند كه ديوانه شد ورو به صحراگذاشت وهميشه با وحوش زندگى مى كرد واز ديدن انسان وحشت مى نمود به نحوى كه اگر بوى انسان را استشمام مى كرد, فرار مى نمود در زمان عمر, پسر عمويش  عبداللّه بن ابى ربيعه در تعقيب او آمد تا اورا در كنار آب , با وحوش پيدا كرد واوراگرفت عماره گفت : مرا رها كن والا الان مى ميرم , او هم اورا نگه داشت تا در ميان دستهاى عبداللّه جان داد (535) .

روضه

در غـزوه احزاب , وقتى اميرالمؤمنين (ع ) عمرو بن عبدودرا كشت , متعرض زره ولباس واسلحه او نشد عمر اعتراض كرد وگفت :  هلا سلبت درعه ؟

چرا زره را ازتنش در نياوردى ؟

خـواهر عمر, نگاهى به بدن برادر انداخت وگفت :  به دست جوانمردى كشته شده اى والا تا زنده بودم برايت گريه مى كردم (536) . اما سيدالشهدا(ع ) مى داند كه اين دنيا پرستان , نمى توانند حتى اين لباس كهنه را هم بر تن حسين ببينند, لذا در آن لحظات آخر فرمود:. ابغوا لي ثوبا لا يرغب فيه , اجعله تحت ثيابي لئلا اجرد منه  .  لباس كهنه اى بياوريد كه آن را زير لباسها بپوشم كه آن را در نياورند . لباس كوتاهى را آوردند ولى نپسنديد وفرمود:.  ذاك لباس من ضربت عليه الذلة  .  ايـن لـبـاس ذلـت اسـت لذا لباس ديگرى را آوردند وآن را زير لباسها پوشيد فلما قتل جردوه منه  . بـعد از شهادت امام حسين (ع )  بحر بن كعب آن لباس را از تن امام (ع ) در آوردوبه عقوبت اين عـمـل دسـتـهـايـش در تـابـسـتـان خـشـك مـى شد ودر زمستان , خون وچرك وجراحت از آن مى آمد (537) . لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور ـــــ تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش . نه جسم يوسف زهرا چنان لگد كوب است ـــــ كز او توان به پدر برد بوى پيرهنش .

فهرست ماخذ

ـ قرآن مجيد.ـ ابصار العين , لمحمد السماوى ـ مكتبة بصيرتى ـ قم , 1408 هـ. ـ الاحاديث الغيبية , مؤسسة المعارف الاسلامى , قم 1415 هـ. ـ الاخبار الطوال , لابن قتيبة , شريف رضى , قم 1409 هـ. ـ ادب الطف , لجواد شبر, دار المرتضى , بيروت . ـ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب , لابن عبدالبر, دار نهضة , مصر. ـ اسد الغابة فى معرفة الصحابة , لابن الاثير, مكتبة الاسلامية , طهران . ـ الاصابة فى تمييز الصحابة , للعسقلانى , دار احيا التراث العربي . ـ اصول الكافى وفروعه , لمحمد بن يعقوب الكلينى , اسلامية , 1388. ـ اعلام الدين ـ للديلمى , ال البيت , قم , 1408 هـ. ـ اعلام النسا, لعمر رضا كحالة , الرسالة , بيروت , 1402 هـ. ـ امالى , شيخ صدوق , ترجمه كمره ائى اسلامية , 1362 ـ طهران . ـ امالى , للشيخ الطوسى , مؤسسه بعثت , 1414 هـ. ـ الامام الحسين واصحابه , لفضلعلى قزوينى , المتوفى 1367 ـ قم . ـ الامامة والسياسة , لابن قتيبة , دار المعرفة , بيروت . ـ انساب الاشراف , للبلاذرى , نشر فرانش شتاينر بقيسبادن بيروت . ـ الانوار الساطعة فى شرح زيارة الجامعة لجواد بن عباس الكربلائي . ـ بحار الانوار, للعلامة المجلسى , مؤسسة الوفا, بيروت . ـ البداية والنهاية , لابن كثير,دار الفكر, بيروت . ـ البرهان فى تفسير القرآن , السيد هاشم البحرانى ـ المطبعة العلمية ـ قم . ـ بصائر الدرجات , لمحمد الصفار القمى , مكتبة اية اللّه المرعشى . ـ بلاغة الحسين , لمصطفى محسن الموسوى الحائرى , تهران 1369. ـ بهج الصباغة , لمحمد تقى التسترى , صدر 1390. ـ بيت الاحزان , للشيخ عباس القمى , عماد زاده ـ اصفهان 1404 هـ. ـ پيغمبر وياران ـ محمد على عالمى , بصيرتى , 1386 ـ قم . ـ تاريخ الاسلام , للذهبى , دار الكتاب العربى , بيروت , 1410 هـ. ـ تاريخ الخلفا, للسيوطى , شريف الرضى , 1370 , ش . ـ تاريخ الطبرى , لابى جعفر بن جرير الطبرى , دار سويدان ـ بيروت . ـ تـاريـخ اليعقوبى ,لاحمد بن ابى يعقوب ,دار صادر وداربيروت 1379,وترجمه محمد ابراهيم آيتى , انتشارات علمى وفرهنگى ـ تهران . ـ تتمة المنتهى ـ شيخ عباس قمى . ـ ترجمة الامام الحسين (ع ) لابن عساكر, مجمع احيا القافة الاسلامية , 1414هـ. ـ تفسير الصافى , لفيض الكاشانى , اسلامية . ـ التفسير الكبير, لفخر الرازى , دار الكتب العلمية ـ طهران . ـ تفسير نمونه , جمعى از نويسندگان , دار الكتب الاسلامية , طهران . ـ تفسير منهج الصادقين , لمولى فتح اللّه الكاشانى , علمية اسلاميه . ـ التنبيه والاشراف , للمسعودى , مؤسسة منابع الثقافة الاسلامية ـ قم . ـ تنقيح المقال , للعلامة المامقانى , المطبعة الحيدرية 1352. ـ تهذيب الاحكام , لابى جعفر الطوسى , اسلاميه , طهران . ـ تهذيب التهديب , لابن حجر العسقلانى , بيروت 1415 هـ. ـ الثاقب فى المناقب , لابن حمزه , دار الزهرا, بيروت 1411. ـ جامع الرواة , للاردبيلى , دار الاضوا, بيروت 1403 هـ. ـ الجمل ـ للشيخ المفيد, الداورى , قم 1397. ـ حياة الحيوان , للدميرى , ناصر خسرو, طهران . ـ حسين (ع ) نفس مطمئنه , محمد على عالمى , هاد ـ تهران 1372. ـ الخرائج والجرائح , للراوندى , مؤسسة الامام المهدى (ع ) ـ قم . ـ الدمعة الساكبة , للبهبهانى , اعلمى , بيروت 1409 هـ. ـ ديوان السيد حيدر الحلى , اعلمى ـ بيروت , 1404 هـ. ـ رجال كشى , لمحمد بن الحسن الطوسى , دانشگاه مشهد. ـ الرد على المتعصب العنيد , لابن جوزى , 1403 هـ. ـ روح مجرد, محمد حسين حسينى طهرانى ـ حكمت 1414 هـ. ـ سفينة البحار, للشيخ عباس القمى , سنائى . ـ سلونى قبل ان تفقدونى , لمحمد رضا حكيمى , اعلمى . ـ سنن ابن ماجه , للقزوينى , دار احيا التراث العربى , بيروت 1395. ـ سنن دارمى , لعبداللّه بن بهرام الدارمى , دار الفكر, قاهره 1398 هـ. ـ سير اعلام النبلا, للذهبى , مؤسسة الرسالة ـ بيروت , 1405 هـ. ـ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام , محمد على عالمى , چاپخانه علميه ـ قم 1371. ـ شرح نهج البلاغه , لابن ابى الحديد, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم , دار احيا الكتب العربى . ـ شفا الصدور فى شرح زيارة العاشور, ميرزا ابوالفضل طهرانى , چاپخانه سيدالشهدا قم 1409. ـ صحيح البخارى , لمحمد بن اسماعيل البخارى ,دار الفكر, 1401 هـ. ـ الطبقات الكبرى , لابن سعد, دار صادر ودار بيروت , بيروت 1377. ـ العباس , لعبدالرزاق الموسوى المقرم . ـ العروة الوثقى , للسيد محمد كاظم الطباطبائى . ـ على الاكبر عليه السلام , لعبدالرزاق الموسوى المقرم . ـ عمدة الطالب ,لابن عنبه انصاريان ـ قم 1417 هـ. ـ الغدير, للعلامة الاميني , دار الكتب العربى , بيروت , 1403 هـ. ـ فتح البارى , لابى جعفر العسقلانى , دار احيا التراث العربى . ـ فرق الشيعة , للنوبختى , المرتضوية , النجف الاشرف . ـ الفوائد الرجالية , للسيد محمد مهدى بحر العلوم , مكتبة الصادق . ـ فوائد الرضويه , شيخ عباس قمى . ـ قاموس الرجال , لمحمد تقى التسترى , نشر الكتاب , طهران . ـ قاموس قرآن , سيد على اكبر قرشى , اسلاميه ـ طهران . ـ قواعد الاحكام , للعلامة الحلى , منشورات الرضى قم . ـ كامل الزيارات , لابن قولويه مكتبة المرتضوية النجف الاشرف . ـ الكامل فى التاريخ , لابن الاثير, دار صادر, دار بيروت , 1385 هـ. ـ كحل البصر, للشيخ عباس القمى , من منشورات الرسول المصطفى . ـ كشف الغمه , لعلى بن عيسى الاربلى ـ بنى هاشمى , تبريز 1381 هـ. ـ كشكول ابن العلم شيخ على محمد ابن العلم . ـ الكنى والالقاب , للشيخ عباس القمى , انتشارات بيدار. ـ لغتنامه دهخدا, على اكبر دهخدا, انتشارات دانشگاه تهران , 1373. ـ لؤلؤ ومرجان ,ميرزا حسين نورى , انتشارات نور. ـ مجمع البيان فى تفسير القرآن , للطبرسى , دار احيا التراث العربى . ـ مجموعه ورام , لورام بن ابى فراس , مكتبة الفقيه , قم . ـ مراة العقول , للعلامة المجلسى , اسلاميه ـ 1363. ـ مروج الذهب , للمسعودى , دار الاندلس , بيروت . ـ المستدرك على الصحيحين , لمحمد بن محمد الحاكم النيسابورى ,دار المعرفة , بيروت . ـ معالى السبطين , محمد مهدى مازندرانى , قرشى , تبريز. ـ معانى الاخبار, شيخ صدوق , جامعه مدرسين ـ قم 1361. ـ معجم رجال الحديث , للسيد ابو القاسم الموسوى الخوئى , مدينة العلم , قم 1409. ـ معراج المحبة , شيخ على ابن شيخ العراقين الطهرانى . ـ المغازى , محمد بن عمر الواقدى , نشر دانش اسلامى , 1405 هـ. ـ مقاتل الطالبيين ,لابى الفرج , منشورات الرضى والزاهدى ـ قم . ـ مقتل الحسين عليه السلام , للخوارزمى , مكتبة المفيد. ـ مقتل الحسين عليه السلام , لعبدالرزاق الموسوى المقرم , مكتبة بصيرتى , قم . ـ مناقب ال ابى طالب ,لابن شهراشوب , مكتبة العلامة , قم . ـ منتخب الاثر, للطف اللّه الصافى , صدر, طهران . ـ منتهى الامال , شيخ عباس قمى , جاويدان . ـ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام , نشر دار المعروف , قم . ـ ناسخ التواريخ , ميرزا محمد تقى سپهر, اسلاميه . ـ نفس المهموم , ترجمه شعرانى , علميه اسلاميه 1374. ـ نقش ائمه در احيا دين , سيد مرتضى عسكرى , بعثت , 1370. ـ الميزان فى تفسير القرآن ـ للعلامة الطباطبائى , اعلمى , بيروت 1394. ـ نهج الحق وكشف الصدق , للعلامة الحلى , دار الهجرة , قم 1414. ـ وسائل الشيعة , لمحمد بن الحسن الحر العاملى , دار احيا التراث العربى , بيروت . ـ وفا الوفا, لعلى بن احمد السمهودى , دار احياالتراث العربى ,بيروت , 1414. ـ وفاة الصديقة الزهرا(س ),لعبدالرزاق الموسوى المقرم ,بصيرتى , قم . ـ وفيات الاعيان , لابن خلكان , دار صادر , بيروت . ـ وقعة صفين , لنصر بن مزاحم المنقرى , مكتبة اية اللّه المرعشى , قم . ـ يادداشتهاى خطى آيت اللّه حائرى . ـ ينابيع المودة , للقندوزى , بصيرتى , قم 1385.


پى‏نوشت‏ها:

1. دعات الحسينيه، محمدعلى نخجوانى، ص 4 و 5، چاپ بمبئى، 1330 ق.

2. يكى از آن روايت‏ها را سيد ابن طاووس با عبارت روى عن آل الرّسول نقل كرده كه حاكى از مرسل و ضعيف بودن سند است. (ر.ك: بحارالانوار، ج 44، ص 288) به نقل از لهوف، و ديگرى نيز به توسط افراد ناشناس و از راويان مجهول نقل شده است. (ر.ك: همان، ص 282.)

3. بحارالانوار، ج 44، ص 289، به نقل از كامل الزيارات و ثواب الاعمال.

4. در اين باره اثر پربار استاد سيد جعفر مرتضى عاملى با نام المواسم و المراسم بويژه صفحات 82 - 85 ديده شود.

5. چرا كه به تصريح روايتى از امام على(ع) التّزهد يؤدّى الى الزّهد. ر.ك: غررالحكم، ج 1، ص 291، يعنى تزهّد زهد مى‏آورد چنان كه تباكى بكاء مى‏آورد.

6. لؤ لؤ و مرجان، ص 36، به نقل از غررالحكم.

7. همان، ص 38.

8. همان، ص 38 و 39 (با ويرايش و تصرّف). و گفتنى است كه جمله آخر اين عبارت، تعريضى است به آنان كه با نام حسين(ع) و عاشورا، ارتزاق مى‏كنند و دين را دكّان براى دنياى خود ساخته‏اند كه محدّث نورى در صفحات نخستين لؤ لؤ و مرجان در اين باره سخن گفته است.

9. نهج البلاغه، خطبه دوم.

10. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 2، ص 234.