نامه ها و ملاقاتهای امام حسين (ع)

على نظرى منفرد

- ۸ -


مجلس سى ام

ملاقات امام حسين (ع ) با ابن عباس

يابن عم ! اني واللّه لاعلم انك ناصح مشفق ولكني ازمعت واجمعت على المسير  (287) . از مـلاقاتهاى سيدالشهدا(ع ) در مكه معظمه , ملاقاتى است كه بين حضرت و عبداللّه بن عباس واقع شده است .  ابـن عـبـاس به خدمت امام (ع ) مى رسد واز تصميم آن حضرت جويامى شودامام (ع ) در پاسخ مى فرمايد:  امروز وفردا به طرف عراق خواهم رفت  . اما  ابن عباس آن حضرت را به شدت بر حذر مى دارد ومى گويد, اگر واقعامردم كوفه خواهان شـمـا هستند, ابتدا محيطرا با بيرون كردن استاندار يزيد ودشمنان شما, آماده كنند, آنگاه تشريف ببريد ومن در اين سفر بر شما مطمئن نيستم .  فقال له حسين : واني استخيراللّه وانظر ما يكون  .  حضرت فرمود: در اين مورد از خداى متعال طلب خير مى كنم تا ببينم چه مى شود . الـبـته در اينجا استخاره اصطلاحى منظور نيست بلكه مؤمن كارهارا به خداوندوا مى گذارد تا او آنچه مصلحت بنده است مقدر فرمايد.  ابن عباس مجددا شب يا فرداى همان روز به خدمت حضرت رسيد وعرض كرد:.  يا بن عم ! اني اتصبر ولا اصبر, اني اتخوف عليك في هذا الوجه الهلاك والا ستئصال  .  اى پـسـر عـمو! هر چند به ظاهر صبر كنم , اما در واقع , تحمل فراق شمارا ندارم ودر اين سفر بر شـما بيمناك هستمكه كشته شوى وفرزندانت اسير وبيچاره شوندوچنانچه در رفتن اصرار دارى , حـداقل به طرف يمن برو, چون شيعيان پدرت درآنجا هستند وسرزمينى است كه داراى كوههاى مرتفع وبلند مى باشد كه دشمن نمى تواند در آنجا نفوذ پيدا كند . امام (ع ) در پاسخ فرمود:.  اى پـسـر عـمو! به خدا قسم ! مى دانم كه تو خيرخواه من هستى , اما من تصميم خودرا گرفته ام واين مردم تا مرا نكشند, دست از من بر نمى دارند, اما بعد از من , دچارذلت وزبونى مى شوند .

ابن عباس به طائف تبعيد مى شود

ابن عباس از كسانى است كه با  عبداللّه بن زبير  بيعت نكرد وبه همين جهت به طائف تبعيد شد وقـتـى كـه يزيد از اين قضيه مطلع شد, خوشحال شد وبراى ابن عباس نامه اى نوشت وگفت : هر چـه را فراموش كنيم , اين شجاعت تو, فراموش شدنى نيست كه حق مارا رعايت كردى وبا ابن زبير ملحد, بيعت نكردى !!.

پاسخ تاريخى ابن عباس به نامه يزيد

انـت قـتلت الحسين بن علي بفيك الكثكث ولك الا ثلب , انك انت ان تمنك نفسك ذلك لعازب الراي وانك لانت المفند المهور, لا تحسبني لا ابا لك , نسيت قتلك حسينا وفتيان بني عبدالمطلب مـصـابـيح الدجى ونجوم الاعلام , غادرهم جنودك مصرعين في صعيد,مرملين بالتراب مسلوبين بالعرا, لا مكفنين , تسفي عليهم الرياح وتعاورهم الذئاب ,وتنشي بهم عرج الضباع , حتى اتاح اللّه لهم اقـواما لم يشتركوا في دمائهم فاجنوهم في اكفانهم وبي واللّه وبهم عززت وجلست مجلسك الذي جلست . ومـا انـس مـن الا شـيـا, فـلست بناس اطرادك الحسين بن علي من حرم رسول اللّه الى حرم اللّه , ودسك اليه الرجال تغتاله , فاشخصته من حرم اللّه الى الكوفة فخرج منهاخائفا يترقب . ثم انك الكاتب الى ابن مرجانة ان يستقبل حسينا بالرجال وامرته بمعاجلته وترك مطاولته والا لحاح عليه حتى يقتله ومن معه من بني عبدالمطلب . ثـم طـلب الحسين بن علي اليه الموادعة وسالهم الرجعة فاغتنمتم قلة انصاره واستئصال اهل بيته فعدوتم عليهم فقتلوهم كانما قتلوا اهل بيت من الترك والكفر. فلا شى عندي اعجب من طلبك ودي ونصري وقد قتلت بني ابي وسيفك يقطرمن دمي وانت آخذ ثـارى فـان يـشـا اللّه لا يـطل لديك دمي ولا تسبقني بثاري وان سبقتني في الدنيا فقبلنا ما ق تل النبييون وآل النبيين وكان اللّه الموعد. الا ومـن اعـجب الاعاجيب وما عشت اراك الدهر العجيب , حملك بنات عبدالمطلب وغلمة صغارا من ولده اليك بالشام كالسبي المجلوب , ترى الناس انك قهرتنا وانك تامر علينا ولعمري لئن كنت تـصبح وتمسي اللّه منا لجرح يدي , اني لارجوا ان يعظم جراحك بلساني ونقضي وابرامي فلا يستقر بك الجدل ولا يمهلك اللّه بعد قتلك عترة رسول اللّه الا قليلا حتى ياخذك اخذا اليما فيخرجك اللّه من الدنيا ذميما اثيما, فعش لاابالك فقد واللّه ارداك عند اللّه ما اقترفت  .

ابـن عـبـاس در پـاسـخ يـزيد مى نويسد: تو خيال كردى بيعت نكردن من با او به خاطر بيعت با تو بـوده است ! با اينكه تو حسين بن على را كشتى خاك به دهانت اى خاك بر سر! راستى از كم خردى وبـى فكرى تواست اگر نفست چنين نويدى به تومى دهد ودر خور سرزنش هستى وهلاكت سزاى تـواسـت اى بـى پـدر! گـمـان مبر كه كشتن حسين وجوانان بنى عبدالمطلب , چراغهاى تاريكى وستارگان راهنمارا از يادبرده ام , لشكرهاى تو آنان را آغشته به خاك , برهنه تن وبى كفن در بيابان روى زمين انداختند, بادها بر ايشان مى وزيد تا خداوند براى ايشان مردمانى را وسيله قرار داد كه در خـونـشان شريك نبودند, آن بدنهارا كفن كردند كسانى را كه به خاطر من وآنان توعزيز شدى وبه اين مقام رسيدى كه الان به آن تكيه زده اى . هر چه را فراموش كنم , اما فراموش نمى كنم كه حسين (ع )را از حرم پيامبر(ص ) به حرم الهى طرد كردى , آنگاه افرادى را پنهانى به طرف او فرستادى تااورا به طور ناگهانى بكشند, پس اورا از حرم الهى به كوفه روانه كردى وبا حالت خوف وترس , مكه را ترك نمود. آنـگـاه به پسر مرجانه نوشتى تا با سپاهيانش سر راه حسين را ببندند وگفتى كه كار حسين را زود يكسره كنند وامروز وفردا نكنند تا او وفرزندان عبدالمطلب رابكشد. سپس حسين بن على در خواست ترك جنگ وبازگشت كرد, ولى كمى ياران وبر انداختن خاندان اورا غـنـيـمـت شـمـرديد وبر ايشان تاختيد وآنان را كشتيد, گوياخاندانى از ترك وكفررا به قتل رسانديد. هـيچ چيز عجيب تر از اين نيست كه از من خواسته اى دوستدار وياور تو باشم در حالى كه فرزندان پـدرم را كـشـتـى وخون من از شمشير تو مى چكد وانتقام از تو,يكى از آرزوهاى من است پس اگر خـداوند بخواهد, خون من در نزد تو پايمال نمى شود واز خونخواهى من نمى توانى فرار كنى واگر هم در دنيا به انتقام نرسى , قبل از ما چقدر از پيامبران وفرزندانشان كشته شدند ووعده گاه آنان نزد خداونداست . از هـمـه عـجـيـب تـر كـه اگـر زنده باشى , روزگار از اين عجايب زياد دارد آن است كه دختران عـبـدالمطلب وپسران صغير از نسل اورا مانند اسيران دستگير شده , به شام بردى تا به مردم نشان دهى كه بر ما پيروز شده اى وبر ما فرمانفرايى مى كنى , به جان خودم سوگند! كه اگر هم در صبح وشـام از زخـم دست من آسوده بوده اى , اما اميدوارم كه زخم زبانم وشكستن وبستنم بر تو گران آيـد وخـوشحالى تو پايدار نماند وخداوندبعد از كشتن فرزندان پيامبر(ص ) به تو مهلت ندهد مگر كـم , تـا تـورا بگيرد گرفتنى سخت ودردناك ومذموم وتورا گنهكار از دنيا ببرد, پس اى بى پدر! زندگى كن كه آنچه انجام داده اى تورا در نزد پروردگار, هلاك ساخت (288) .

عبداللّه بن عباس كيست ؟

عبداللّه بن عباس پسر عموى رسول خدا(ص )است كه سه سال قبل ازهجرت , متولد شده ودر موقع رحلت آن بزرگوار, سيزده ساله بوده ودر سن هفتادسالگى در طائف از دنيا رفته است چون بـه خاطر بيعت نكردن با  عبداللّه بن زبير  به طائف تبعيد شده بود, محمد بن حنفيه بر او نماز خواند وگفت :  اليوم مات رباني هذه الامة  . وى در اثر دعاى پيامبر(ص ) كه در حق او فرمود:  اللهم علمه الحكمة وتاويل القران  , در تفسير قـرآن مـهارت خاصى پيدا كرد وى همراه پيامبر(ص )بود كه جبرئيل را ديد ولى نشناخت در جنگ جمل , صفين ونهروان , همراه اميرالمؤمنين (ع )شركت كرده است (289) . بـعـضى از محققين شيعه , ابن عباس را به خاطر عدم شركت در واقعه طف ,سرزنش مى كنند وهر كـس به نحوى درباره او سخن گفته است , ولى حضرت حسين (ع ) از بعضى مانند عبداللّه بن عمر وعـبـيـداللّه حـر جـعفى رسما دعوت كرده ولى از ابن عباس وابن حنفيه دعوت نفرمود, هر چند امام (ع ) يك دعوت عمومى وهمگانى داشته است . دفـاع  مرحوم مامقانى  را از تنقيح الرجال در احوالات محمد بن حنفيه ذكركرديم وگفته شد امثال ابن عباس ومحمد بن حنفيه كه در واقعه كربلا شركت نكردند,آيا معذور هستند يا خير؟

ولى خود ابن عباس در پاسخ به اين اشكال كه چرا در كربلا شركت نكردى مى گفت :  ا ن اصحاب الحسين (ع ) لم ينقصوا رجلا ولم يزيدوا رجلا نعرفهم باسمائهم من قبل شهودهم  .  اسامى اصحاب حسين (ع )را از قبل مى دانستيم , نه يك نفر كم ونه يك نفرزياد  (290) . ولـى اجـمـالا آنـچـه مسلم وقطعى است اين است كه ابن عباس از مدافعين سرسخت اهل بيت (ع ) بوده است كه چند نمونه از تاريخ ذكر مى شود:. 1 ـ بـعـد از جنگ جمل , ابن عباس به دستور اميرالمؤمنين (ع ) به در خانه عايشه آمد ولى او اجازه نـداد, لـذا ابـن عباس بدون اجازه وارد منزل شد, عايشه از پشت پرده صدا زد:  دخلت بيتنا بغير اذننا, بدون اجازه وارد خانه ما شدى  . ابن عباس گفت :  آن خانه اى كه بايد با اجازه وارد شد, در مدينه است نه دربصره (291) . 2 ـ در اواخـر عـمـر كـه نـابينا شده ودستش در دست پسرش بود, صداى جمعيتى را شنيد كه به امـيرالمؤمنين (ع ) ناسزا مى گفتند, به پسرش گفت : مرا نزد اين مردم برگردان , وقتى برگشت گفت :.  ايكم الساب للّه  ؟

قالوا:  نعوذ باللّه ان نسب اللّه ! . فقال :  ايكم الساب رسول اللّه (ص  ). فقالوا:  نعوذ باللّه ان نسب رسول اللّه (ص ) ! . فقال : ايكم الساب علي بن ابي طالب (ع ) ؟

فقالوا:  اما هذا فنعم !! . قـال :  اشـهـد لـقـد سـمـعـت رسـول اللّه يـقـول : مـن سـبـنـي فـقـد سـب اللّه ومـن سـب عليافقدسبني (292) .  كداميك از شما به خدا وپيامبر(ص ) دشنام مى داد؟

گفتند:  نعوذ باللّه كه خداوند وپيامبر(ص )را دشنام دهيم ! . گفت :  كداميك از شما به على بن ابيطالب (ع ) ناسزا مى گفت ؟

گفتند:  بلى , ما بوديم  . گفت :  شهادت مى دهم كه از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: هر كس به من ناسزا گويد, خداوندرا دشنام داده وهر كس به على (ع ) دشنام دهد, مرا دشنام داده است  .

وفات ابن عباس

عـده اى از اهـل طائف به عيادت ابن عباس آمدند او گفت :  پيامبر(ص ) تمام حوادث عمر مرا به مـن خـبـر داده , از قـبـيـل دوبار هجرت , نابينايى , غرق , قتال با ناكثين ,قاسطين , خوارج , قدريه ومرجئه  . آنگاه گفت :.  الـلـهـم انـي احـميى على ما حي عليه علي بن ابي طالب واموت على ما مات عليه علي بن ابي طالب (293) .  خـدايـا! زندگى ومرگ من همانند على بن ابيطالب (ع )است , به هر عقيده ومرامى كه على (ع ) زندگى كرد واز دنيا رفت , من هم به همان عقيده هستم  .

روضه

در روز عاشورا دو نفررا سنگباران كردند:.

اول :  عـابس بن شبيب شاكرى  است كه چون نتوانستند اورا از پاى در آورند,عمر سعد صدا زد  ارضخوه بالحجارة عابس با ديدن اين صحنه , زره را از تن درآورد (294) . ***. وقت آن آمد كه من عريان شوم ـــــ جسم بگذارم سراسر جان شوم . آزمودم مرگ من در زندگى است ـــــ چون رهم زين زندگى , پايندگى است . دوم :  سـيـد الـشـهـدا(ع  )را هم سنگباران كردند, در آن لحظات آخر از فرطخستگى مقدارى ايستاد تا تجديد نيرو نمايد:.  اذا اتـاه حـجـر فوقع على جبهته فاخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب  .  سـنـگـى بـر پـيشانى مبارك اصابت كرد, حضرت پيراهن را بالا زد كه خونهاراتميز كند, تير سه شعبه اى كه مسموم بود, بر سينه حضرت اصابت كرد . ***. فلك سنگى فكند از دست دشمن ـــــ به پيشانى وجه اللّه احسن . چو زد از كينه آن سنگ جفارا ـــــ شكست آئينه ايزد نمازا.

مجلس سى ويكم

كلام امام حسين (ع ) به عبداللّه بن زبير

يابن زبير! لئن ادفن بشاطئ الفرات احب الي من ان ادفن بفنا الكعبة (295) .  عـبـداللّه بـن زبير  از كسانى است كه در مكه معظمه خدمت امام حسين (ع )رسيد وعرض كرد شما در مكه بمانيد وما هم در خدمت شما هستيم ولى باطنا آرزو داشت كه هر چه سريعتر, حضرت مـكـه را خالى كند تا محيط براى اومساعد بشود حضرت هم كاملا قصد اورا مى دانست لذا فرمود:  او دوست دارد كه من هر چه زودتر از مكه خارج شوم تا به دنياى خودش برسد . امـام (ع ) در پاسخ به پيشنهاد  عبداللّه بن زبير  فرمود:  اگر در سرزمين فرات دفن شوم برايم بهتراست از اينكه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم  . ان ابي حدثني ان بها كبشا يستحل حرمتها, فما احب ان اكون ذلك الكبش  .  پـدرم بـه من خبر داد كه در مكه , قوچى كشته مى شود كه به وسيله او حرمت خانه خدا شكسته مى گردد ومن دوست ندارم هتك حرمت الهى به دست من واقع شود . يـعـنى تو هستى كه براى رياست چند روزه دنيا, حريم الهى را مى شكنى هنگامى كه حضرت (ع ) از مكه خارج شد, ابن عباس رو كرد به ابن زبير وگفت :. يا لك من قبرة بمعمر ـــــ خلا لك الجو فبيضي واصفري . ونقري ما شئت ان تنقري ـــــ ورفع الفخ فماذا تحذري . لا بد من صيدك يوما فاصبري . ايـن اشـعار از  طرفة بن عبد است كه همراه عمويش در سفر در كنار آبى به نام  معمر  فرود آمـدند وچند  قبره  را كه در فارسى به آن  چكاوك مى گويند, ديد, دامى گذاشت وهر چه به انتظار نشست , كبوترى نيامد, لذا مايوسانه دام را جمع كرد وموقع حركت اين اشعاررا خواند كه :  مـا رفـتـيم وفضا براى پرواز تو خالى شد, پس تخم كن وآواز بخوان وهر كجا كه مى خواهى لانه بساز (296) .

عبداللّه بن زبير كيست ؟

عـبـداللّه فـرزنـد  زبير بن عوام پسر عمه رسول خدا(ص ) ومادرش  اسم دختر ابوبكر, معروف به  ذات النطاقين  است وى در نزديكى مدينه متولد شد واولين مولود از مهاجرين است كـه بـا تـولدش , مسلمانان خوشحال شدند, چون يهودمى گفتند ما مسلمين را جادو كرده ايم لذا صاحب فرزند نمى شوند, اما زندگى اوصدمات وخسارتهاى زيادى براى مسلمين به بار آورد. اميرالمؤمنين (ع ) در اخبار غيبيه خود اشاره به او كرده است آنجا كه مى فرمايد:.  خب ضب , يروم امرا لا يدركه , ينصب حبالة الدين لا صطياد الدنيا وهوبعدمصلوب (297) .  سوسمار حيله گرى كه به دنبال كارى مى رود ولى به آن نمى رسد, ريسمان دين را پهن مى كند تا دنيارا صيد كند ودر آخر هم به دار زده مى شود .  عـبـداللّه كـه لـقـب  عائذ البيت  را به خود اختصاص داده , از آن بازيگران روزگاراست كه عـمرى عبادت مى كند تا روزى به خلافت برسد وبه قول عبداللّه بن عمر:  واللّه ما يريد ابن الزبير بعبادته غيرهن , يعنى هدف عبداللّه از عبادت , رسيدن به خلافت بود  (298) . وى از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين (ع ) وبنى هاشم بود, چهل روز درخطبه هاى نماز جمعه نام مـبـارك پـيـامـبـر(ص )را نمى برد, وقتى كه به او اعتراض كردند,گفت : چون وقتى نام پيامبررا مى برم , بنى هاشم به خود افتخار مى كنند!!!. سـالى , معاويه به حج رفت وهر چه درهم ودينار با خود آورده بود, تمام شد,لذا شبانه از مكه خارج شد.  عـبداللّه كه از حركت معاويه مطلع شده بود, اورا تعقيب كرد معاويه كه درهودج خوابيده بود صداى سم اسب , اورا بيدار كرد واز صاحب اسب سؤال كرد. عبداللّه گفت :  من هستم واز باب شوخى گفت :  مى خواهى الان تورا تروركنم ؟

معاويه گفت :  تو كشنده پادشاهان نيستى , هر پرنده به اندازه خود صيد مى كند . عبداللّه گفت :  با من چنين سخن مى گويى در حالى كه در مقابل على در جنگهاقرار گرفتم . معاويه گفت :  انه قتلك واباك بيسرى يديه وبقيت يده اليمنى فارغة يطلب من يقتله به . عـلـى (ع )تـو وپـدرت را بـا دسـت چـپ از پـا در مـى آورد در حـالى كه دست راست اوبى كار بود ومى گرديد كه كسى را هم با دست راست خود بكشد . عبداللّه گفت :  تمام اين مجاهدتهاى من براى نصرت عثمان بود . مـعـاويـه گـفت :  خل هذا عنك , فواللّه لولا شدة بغضك ابن ابي طالب لجررت برجل عثمان مع الضبع  .  اگر نبود دشمنى تو با على پاى عثمان را مى گرفتى باكفتار مى كشيدى (299) .

پايان كار عبداللّه

او نـه سال در منطقه حجاز حكومت كرد تا آنكه زمان عبدالملك مروان , حجاج با دوهزار نفر براى سـركـوبى او از ماه ذيحجه تا نيمه جمادى الاخر, سنه 73 مكه را درمحاصره قرار دادند در نتيجه اكـثر سربازان عبداللّه كشته ويا فرارى شدند روز آخرعمرش , نزد مادرش آمد وگفت :  همه مرا تنها گذاشتند حتى پسرم , چه كنم ؟

مـادرش گـفـت :  اگـر بـراى حـق جـنـگـيـده اى پس ادامه بده واگر براى دنيا بوده كه خود وسربازانت را هلاك كرده اى  . عبداللّه گفت :  مى ترسم بدنم را مثله كنند . مـادرش گـفت :  ان الشعاة لا تتالم بالسلخ , گوسفند بعد از ذبح , از كندن پوست بدنش ناراحت نمى شود  (300) .

روضه

مـرحـوم  سـيـد عـبـدالرزاق مقرم مى گويد: خون سه شهيد در عاشورا به آسمان صعود كرد وقطره اى از آن به زمين برنگشت :. 1 ـ حضرت على اكبر(ع )كه در زيارتنامه آمده :  بابي انت دمك المرتقى به الى حبيب اللّه  . 2 ـ حـضـرت عـلـى اصغر(ع ) كه در زيارتنامه آمده :  السلام على عبداللّه الرضيع المرمى الصريع المصعد بدمه الى السم . 3 ـ سيد الشهدا(ع ) وقتى تير به بدن مباركش اصابت كرد, خونهارا به آسمان پاشيد وقطره اى از آن به زمين برنگشت (301) . البته اين مساله شواهد تاريخى زيادى دارد چنانچه پيامبر(ص ) در موردشهداى احد فرمود:.  لفوهم بدمائهم وجراحهم , فانه ليس احد يجرح في اللّه الا جا يوم القيامة بجرحه (302) .  ايـن شـهـدارا با همين ابدان مجروح وخون آلود, دفن كنيد, زيرا هر كس در راه خدا جراحتى بر دارد, در قيامت هم با همان بدن مجروح , محشور مى شود . يـا امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع ) در مـورد شـهـداى جـمـل فرمود:  واروا قتلانا في ثيابهم التي قتلوا فيه  (303) . عـظـمـت حضرت على اصغر از اينجا روشن مى شود كه خون اين شهيد بايدذخيره بماند تا روزى مورد محاجه قرار گيرد در آن لحظه آخر, امام (ع ) براى وداع ,جلو خيمه آمد وبه خواهرش فرمود:.  ناوليني ولدي الصغير حتى اودعه فاخذه واوما اليه ليقبله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدي (لعنه اللّه تـعـالـى ) بسهم فوقع في نحره فذبحه ثم حضر له عند الفسطاطحفيرة في جفن سيفه فدفنه فيها بدمائه (304) .  فرزند خرد سالم را بياور تا با او وداع كنم , چون اورا گرفت وخواست ببوسد,حرمله تيرى را پرتاب كـرد كـه بـه گلوى جناب على اصغر اصابت كرد وحضرت كنارخيمه براى او قبرى را حفر كردند واورا با همان وضع خون آلود, دفن نمودند . ***. بخواب اى نوگل پژمان و پرپر ـــــ بخواب اى غنچه نشكفته اصغر. بخواب آسوده اندر دامن خاك ـــــ نديده دامن پر مهر مادر. بخواب وخواب راحت كن شب وروز ـــــ كه خاموش است صحرا بار ديگر. همه افتاده در خوابند وخاموش ـــــ توئى صحرا وچندين نعش بى سر.

مجلس سى ودوم

كلام امام حسين (ع ) به عبداللّه بن عمر

امـا عـلـمـت ان مـن هـوان الدنيا على اللّه , ان راس يحيى بن زكريا اهدى الى بغي من بغايا بني اسرائيل اتق اللّه يا ابا عبدالرحمن ! ولا تدعن نصرتي (305) . از جـمـلـه كسانى كه در مكه مكرمه با امام حسين (ع ) ملاقات كرده  عبداللّه بن عمر است وبه حضرت پيشنهاد مى كند كه با يزيد صلح نمايد والا كشته مى شود:.  فـاني سمعت رسول اللّه (ص ) يقول : حسين مقتول ولئن قتلوه ولن ينصروه ليخذلهم اللّه الى يوم القيامة  . از جـدت پـيـامـبـر(ص ) شنيدم كه مى فرمود: حسين كشته خواهد شد وهرگاه اورايارى نكنند, خداوند متعال تا قيامت آنان را خوار مى سازد . امـام (ع ) مـى فـرمـايد:  اين دنيا آنقدر بى وفااست كه سر يحيى (ع )را براى ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل هديه بردند اى ابو عبدالرحمن ! از خداوند بترس وهمراهى با من را رها نكن  . اما  عبداللّه بن عمر  وقتى با تصميم قاطع حضرت مبنى بر حركت به سوى عراق مواجه مى شود, عرض مى كند:.  اكشف لي عن موضع الذي كان رسول اللّه يقبله , فكشف الحسين عن سرته فقبلها ابن عمرو وبكى وقال : استود عك اللّه يا ابا عبداللّه انك مقتول .  پـيـراهن را كنار بزن تا آنجايى را كه پيامبر مى بوسيد, ببوسم , بعد هم گريه كردوگفت : حسين جان ! تورا به خدا مى سپارم در حالى كه كشته خواهى شد .

عبداللّه بن عمر كيست ؟

وى فـرزنـد  عـمـر بـن خـطـاب  اسـت كـه همزمان با پدرش ويا زودتر از او اسلام آورده است پـيامبر(ص ) به خاطر سن كم او اجازه نداد در جنگ بدر و ا حد شركت كند (306) اما در غزوات بـعـدى , شـركـت كرده است 86 سال عمر كرد ودر سنه 73 در مكه مكرمه , سه ماه بعد از هلاكت  عـبـداللّه بـن زبير  فوت نمود, عامه اورا شديد الاحتياطدر فتوا واعلم به مناسك حج مى دانند وبـخـاطـر اين شدت احتياطاست كه در جنگهاى اميرالمؤمنين (ع ) شركت نكرده است !! وبه تعبير صاحب استيعاب :.  كان لورعه قد اشكلت عليه حروب على وقعد عنه وندم على ذلك حين حضرته الوفاة  .  بـه خـاطـر تـقـوايـش بـود كه در جنگهاى على (ع ) شركت نكرد, هر چند در موقع مرگ تاسف مى خورد كه اى كاش ! با گروه باغيه , جنگ مى كرد . عبداللّه بن عمر, شصت سال بر كرسى افتا تكيه زد وفتوا داد (307) .

يك نمونه از فتاواى عبداللّه بن عمر

در  مـسـاله نذر , فقهاى مى فرمايند:  نذر وقتى صحيح است كه رجحان داشته باشد  مرحوم عـلامـه امينى نقل مى كند كه شخصى نزد عبداللّه بن عمر آمد وسؤال كرد: نذر كرده ام يك روز عريان در آفتاب بنشينم آيا اين نذر صحيح است ؟

! . او گفت :  اوف بنذرك , به نذرت وفا كن !! . هـمـيـن سـؤال را از  ابـن عـبـاس پـرسـيـد, او در پـاسـخ گـفت :  او لست تصلي , مگرنماز نمى خوانى ؟

سائل گفت : چرا. ابن عباس گفت :  عمل به نذر تو, موجب ترك نماز يا آوردن نماز در حال عريان مى شود واين نذر تو, باطل وشيطان خواسته بااين نذر, تورا مسخره كند  (308) .

زندگى سياسى عبداللّه بن عمر

عبداللّه بعد از عثمان با اميرالمؤمنين (ع ) بيعت نكرد وگفت :  هر وقت همه بيعت كردند من آخرين فردى هستم كه بيعت مى كنم !! . مالك اشتر خطاب به على (ع ) گفت : چون از شمشير شما واهمه ندارد, بيعت نمى كند . حضرت فرمود:  لست اريد منه على كره من بيعت اجبارى نمى خواهم (309) . امـا ذلـت وخـوارى او به جايى رسيد كه شبانه با عجله بر حجاج بن يوسف واردشد وبا او به عنوان نماينده عبدالملك مروان بيعت كرد, اكنون اين شما واين تاريخ . بـعـد از كـشـته شدن  عبداللّه بن زبير  به دست حجاج , عبداللّه بن عمر از ترس ,شبانه در خانه حجاج را زد تا به وسيله او با عبدالملك مروان بيعت كرده باشد, چون ازپيامبر(ص ) شنيده بود كه  من مات ولا امام له مات ميتة الجاهلية  . حجاج هم آنقدر اورا خوار كرد كه :  اخرج رجله من الفراش فقال : اصفق بيدك عليه  (310) .  بـا همان حالت خوابيده , پاى خودرا از رختخواب در آورد وگفت : حال برخاستن ودست دادن با تورا ندارم , دست خودرا به عنوان بيعت به پاى من بزن  . وقتى عبداللّه از شهادت حسين آگاه شد, نامه اى براى يزيد نوشت كه : فقدعظمت الرزية وجلت المصيبة وحدث في الاسلام حدث عظيم ولا يوم كيوم الحسين  . يزيد در پاسخ نوشت :  اى احمق ! اگر ما بر حق هستيم پس از حق خود دفاع كرده ايم واگر هم بر حق نيستيم , پدرت اول كسى بود كه اين اساس را بنا گذاشت (311) . عبداللّه بن عمر, جريانى هم با  عبداللّه بن مطيع دارد كه در احوالات عبداللّه بن مطيع متعرض شديم (312) .

تشابه امام حسين (ع ) وحضرت يحيى (ع )

بـيـن حـضرت يحيى وابا عبداللّه الحسين (ع ) تشابه زيادى وجود دارد مرحوم  محدث قمى به هشت وجه آن اشاره كرده است :. 1 ـ قبل از ولادت اين دو بزرگوار, كسى همنام يحيى وحسين (ع )نبوده است (313) . 2 ـ مدت حمل هر دو, ششماه بوده است . 3 ـ قـبـل از ولادت هر دو, اخبار آسمانى به ولادت وجريانات هر دو آمده است ,چنانچه در ذيل آيه شريفه : (حملته امه كرها ووضعته كرها), محدثين ومفسرين اين مطلب را نقل كرده اند. 4 ـ گـريـسـتـن آسمان بر هر دو, چنانچه قطب راوندى نقل كرده است كه :  بكت السما عليهما اربعين صباح . 5 ـ قاتل هر دو, ولد الزنا بوده است . 6 ـ سـر هر دورا در طشت طلا گذاشتند, اما سر يحيى (ع )را در طشت بريدند كه خونش به زمين نـريـزد كـه موجب شدت غضب الهى شود, به خلاف امام حسين (ع ) كه سر مباركش را روى زمين كربلا بريدند. 7 ـ تكلم سر يحيى وسيدالشهدا(ع ). 8 ـ انتقام الهى براى حضرت يحيى وامام حسين (ع ) (314) . بى اعتبارى دنيا ومرگ عجيب واثق . چون در كلام امام حسين (ع ) سخن از بى اعتبارى دنيا آمده , خوب است شاهدى از تاريخ آورده شود تا كلام حضرت , بهتر وبيشتر روشن شود.  واثـق عـبـاسـى نـهـمين خليفه از بنى عباس ونوه  هارون الرشيد است  احمدبن محمد واسـطى مى گويد: در بيمارى واثق من جز پرستاران واثق بودم , حالت بيهوشى به او دست داد وخـيـال كـردم از دنيا رفت , لذا من بر خاستم وجلو واثق آمدم تااز حال او خبرى بگيرم كه ناگاه چـشمان خودرا باز كرد, آنچنان چشمهايش نافذ وباهيبت بود كه نزديك بود بميرم , همينطور به عقب برگشتم اما قبضه شمشيرى كه به كمر بسته بودم به درب گير كرد ومن به زمين خوردم , مدتى گذشت تا واثق مرد ومن آمدم دهان وچشمهاى اورا بستم . مـامـوريـن آمـدنـد وفرش گرانبهايى كه زير پاى خليفه بود, جمع كردند وبه خزانه برگرداندند  احـمد بن ابى داوود قاضى به من گفت : ما به دنبال تعيين خليفه وبيعت بااو مى رويم , تو هم اينجا باش تا جنازه اورا دفن كنيم  .  احـمـد واسطى مى گويد:  همينطور كه بيرون اطاق نشسته بودم , ناگاه صداى ضعيفى را احـسـاس كـردم , داخـل اتاق شدم تا ببينم چه خبراست : فاذا جرذ قد دخل من بستان هناك فاكل احـدى عـيـنـي الـواثق فقلت : لا اله الا اللّه هذه العين التي فتحهامن ساعة فاندق سيفي هيبة لها صارت طعمة لدابة ضعيفة (315) .  ديـدم چـندين موش از باغ آمده اند ويكى از چشمان خليفه را خورده اند گفتم لا اله الا اللّه , اين چشمى كه تا ساعتى قبل , آنچنان با هيبت بود كه به خاطر آن , بر زمين خوردم , اما بعد از لحظاتى غذاى حيوان ضعيفى شد .

روضه

در اين ملاقات , نام يحيى (ع ) آمده , زين العابدين (ع ) هم مى فرمايد:.

خرجنا مع الحسين بن علي (ع ) فما نزل منزلا ولا رحل منه الا ذكر يحيى بن زكري .  هـمـراه پـدرم سـيـد الـشهدا(ع ) به عراق مى آمديم , در هر منزلى كه فرود مى آمد يااز آن كوچ مـى كـرد, بـه يـاد حـضـرت يـحيى (ع ) مى افتاد ومى فرمود: اين دنيا چقدر بى ارزش است كه سر يحيى (ع )را به عنوان هديه براى بى عفتى از بى عفتهاى بنى اسرائيل ,به هديه بردند  (316) . حـضـرت به اين وسيله مى خواهد حوادث آينده را براى فرزندانش ترسيم كندكه شما هم روزى با چنين مصائبى مواجه خواهيد شد وسر حسين را در مجلس يزيدخواهيد ديد كه  ابو برزه اسلمى بـر سـر يـزيـد فـريـاد زد:  ويـحك اتنكت بقضيبك ثغرالحسين (ع ) ابن فاطمة ؟

اشهد لقد رايت النبي (ص ) يرشف ثناياه وثنايا اخيه الحسن ويقول انتما سيدا شباب اهل الجنة (317) .  آيـا چـوب بـر دنـدانـهاى حسين مى زنى ؟

گواهى مى دهم كه پيامبر(ص )را ديدم كه دندانهاى ثناياى حسين وبرادرش را مى بوسيد ومى فرمود: شما دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيد . عصمت كبراى حق مطلع صبح جهان ـــــ زينب شوريده دل , مظهر غيب وعيان . چونكه به دست يزيد, ديد يكى خيزران ـــــ گفت : چه خواهى دگر از دل ما بى كسان . اين سر پر خاك وخون ز راه دور آمده ـــــ موسى عمران من ز كوه طور آمده . چوب مزن اى يزيد بر لب ودندان او ـــــ به پيش چشمان من در بر طفلان او. وافظع الكل دخول الطاهرة ـــــ حاسرة على ابن هند العاهرة . وما لها ومجلس الشراب ـــــ وهي ابنة السنة والكتاب . اتوقف الحرة من آل العبا ـــــ بين يدي طليقها وا عجبا. يشتمها طاغية الالحاد ـــــ وهي سلا لة النبي الهادي . بل سمعت من ذالك اللعين ـــــ سب ابيها وهو اصل الدين . اتنسب الطاهرة الصديقة ـــــ للكذب وهي اصدق الخليقة . اصفوة الولي نخبة النبي ـــــ عدوة اللّه فيا للعجب . وا حر قلباه لقلب الحرة ـــــ فما راته لا اطيق ذكره . شلت يد مدت بقرع العود ـــــ الى ثنايا العدل والتوحيد. تلك الثنايا مرشف الرسول ـــــ وملثم الطاهرة البتول . وما جناه باللسان اعظم ـــــ وكفره المكنون منه يعلم (318) .

مجلس سى وسوم

ملاقات امام حسين (ع )با ابو محمد واقدى وزرارة بن خلج

لولا تقارب الاشيا وحبوط الا جر لقاتلتهم بهؤلا ولكن اعلم يقينا ان هناك م صرع اصحابي لا ينجو منهم الا ولدي علي  . در مسير حركت سيدالشهدا(ع ) از مكه به سمت عراق , دو نفر به نامهاى  ابومحمد واقدى وزرارة بن خلج با حضرت برخورد كردند وبعد از سؤال از مقصدامام (ع ) عرض كردند كه :  دلهاى مردم با شماست , ولى شمشيرهارا به روى شماكشيده اند . ايـنجا بود كه حضرت با دست به آسمان اشاره كردند:  ففتحت ابواب السماونزلت الملا ئكة عددا لا يحصيهم الا اللّه عزوجل  .  درب هـاى آسـمـان بـاز شـد وآنـقدر فرشته به زمين فرود آمدند كه تعداد آنان راكسى جز ذات پروردگار نمى داند . آنـگاه فرمود:  اگر نبود كه امور بايد نزديك هم باشند ( وبا هم سنخيت داشته باشند) واينكه اجر وپاداش از بين مى رفت , به وسيله اين ملائكه با اين مردم مى جنگيدم ولكن يقينا مى دانم كه آنجا ( كـربـلا) مـقـتـل ومـصـرع يـارانـم مـى بـاشـد وهـمه كشته مى شوند مگر زين العابدين على بن الحسين (319) . اين جريان , يكى از معجزات حضرت است كه هم فرشته را ببيند وهم آنان رابراى ديگران نشان بدهد واستبعادى هم ندارد, زيرا قرآن مجيد مى فرمايد ملك به صورت انسان براى حضرت مريم متمثل شد: (فتمثل لها بشرا سويا) (320) . يـا در بـنى قريظه وحنين ,  حارثة بن نعمان جبرئيل را به صورت  دحيه كلبى  مشاهده كرد كه در حال صحبت كردن با پيامبر(ص ) بود, جبرئيل عرض كرد:  اگرحارثه به ما سلام مى كرد, پاسخ اورا مى داديم  . بعد رسول خدا(ص ) به حارثه فرمود:  او دحيه نبود, بلكه جبرئيل بود  (321) .

سلوني قبل ان تفقدوني

روزى امـيـرالمؤمنين (ع ) در منبر فرمود:  سلوني قبل ان تفقدوني  , شخصى برخاست وگفت :  اين جبرئيل فى هذا الوقت ؟

جبرئيل الان كجاست ؟

حضرت نگاهى به بالا وپايين وراست وچپ انداخت وبعد فرمود:  خودت جبرئيل هستى كه ناگاه از نظرها پنهان شد  (322) .

چرا امام حسين (ع ) از ملائكه استمداد نكرد؟

روش انـبـيـا واوليا اين بوده است كه اموررا از طرق معمولى وطبيعى پيش ببرندوبه همين دليل , گـاهـى پـيـروز مـى شـدنـد وگـاهى شكست مى خوردند, گاهى مى كشتندوگاهى هم كشته مى شدند. در دو سوره آل عمرآن , آيه 124 وانفال , آيه 9 داستان نزول ملائكه در جنگ بدر آمده , ولى نه براى جـنـگيدن بلكه صرفا براى اطمينان وقوت قلب سربازان اسلام بوده است : (وما جعله اللّه الا بشرى لكم ولتطمئن به قلوبكم ). واصـولا اگر در بعضى آيات , سه هزار فرشته ودر بعضى ديگر, پنج هزار فرشته بيان شد, همه براى تقويت روحيه سپاهيان اسلام بوده والا يك فرشته براى انهدام يك شهر وكشور كافى است , چنانچه جبرئيل (ع ) قوم لوطرا با يك پر خود, هلاك كرد (323) . و اگـر بـنا باشد ملائكه مستقيما وارد صحنه جنگ شوند ودشمنان توحيدرانابود كنند, ديگر چه فـضيلتى براى جنگجويان باقى مى ماند؟

آن وقت اين همه آيات وروايات , در فضيلت جهاد وشهيد وصـبـر, بـراى عـملى مى شود كه ملائكه انجام داده اند, چنانچه سيدالشهدا(ع ) مى فرمايد:  اگر خـواسـتـه بـاشـم , از طريق ملائكه كمك مى گيرم , ولى اولا اينان از سنخ بشر نيستند وثانيا اجر وپاداش ضايع مى گردد . امام صادق (ع ) مى فرمايد:.  لما كان من امر الحسين (ع ) ما كان , ضجت الملائكة الى اللّه بالبكا وقالت يارب هذا الحسين صفى ك وابن نبيك , قال : فاقام اللّه ظل القائم (ع ) وقال بهذا انتقم لهذ  (324) .  وقـتـى مـصـيـبت حسين (ع ) واقع مى شد, ملائكه ضجه وناله كردند وعرض كردند: بارالها اين حـسـيـن (ع ) بـرگـزيـده وفرزند پيامبر تواست اينجا خداوند سايه حضرت حجت (ع )را نشان داد وگفت : به وسيله اين امام , انتقام خون حسين رامى گيرم  .

مسخ انسانى به صورت سگ

امام باقر(ع ) مى فرمايد: هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع ) آماده حركت به طرف صفين مى شد, دو نفر بـراى مـخـاصمه وحل نزاع , خدمت حضرت شرفياب شدند,يكى از آن دو نفر براى اثبات حقانيت خـود, زودتر شروع به سخن گفتن نمود وزيادهم سخن مى گفت , حضرت عصبانى شد وفرمود:  اخـسا كلمه اى كه در مورد سگ استعمال مى شود  بلا فاصله سر اين شخص به صورت سگ در آمـد ومـوجـب بهت وتعجب حاضرين گرديد شخص مسخ شده شروع كرد به التماس كردن كه يا على ! مرابه صورت اول باز گردان . حضرت جمله اى را به زير زبان گفت ونگاهى به او كرد كه صورت او به حال اول بازگشت . بعضى از اصحاب عرض كردند: شما كه چنين قدرتى داريد, چرا از اين قدرت عليه معاويه استفاده نمى كنيد واين همه زحمت تجهيز نيرو ونفرات ومسافرت را به خود مى دهيد؟

امـام (ع ) فرمود: اگر بخواهم مى توانم با همين پا با بودن بيابانها وكوهها به سينه معاويه بزنم واورا سرنگون بسازم ومى توانم خداى تعالى را قسم بدهم كه قبل ازبرخاستن از اين مجلس ودر كمتر از يك چشم بر هم زدن , اين كار انجام شود, اما طبق آيه شريفه ما مطيع پروردگار هستيم ودر امور بر او سبقت نمى گيريم :.  عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعملون (325) .

روضه

چـون اهـل بـيت از شام به مدينه در حركت بودند, به راهنماى قافله گفتند:  مربنا على طريق كـربـلا, فـوصلوا الى موضع المصرع فوجدوا جابر بن عبداللّه الانصاري رحمه اللّه وجماعة من بني هـاشم ورجالا من آل رسول اللّه (ص ) قد وردوا لزيارة قبرالحسين (ع ) فوافوا في وقت واحد وتلا قوا بالبكا والحزن واللطم واقاموا المتم المقرحة للاكباد  (326) . آه از آن ساعت كه با صد شور و شين ـــــ زينب آمد بر سر قبر حسين . السلام اى كشته راه خدا ـــــ السلام اى نور چشم مصطفى . السلام اى شاه بى غسل وكفن ـــــ السلام اى كشته دور از وطن . السلام اى تشنه آب فرات ـــــ السلام اى كشتى بحر نجات . بهر تو امروز مهمان آمده ـــــ خواهرت از شام ويران آمده . چون تو رفتى بى كس وياور شدم ـــــ دستگير فرقه كافر شدم . آتش كين كوفيان افروختند ـــــ خيمه مارا به آتش سوختند. الغرض از كوفه تا شام خراب ـــــ گر چه ما ديديم ظلم بى حساب . ليك دارم شكوه ها از اهل شام ـــــ كز سر ديوار و از بالاى بام . آه از آن ساعت كه از روى غضب ـــــ زاده سفيان يزيد بى ادب . در حضور خواهر گريان تو ـــــ چوب مى زد بر لب ودندان تو.