نامه ها و ملاقاتهای امام حسين (ع)

على نظرى منفرد

- ۹ -


مجلس سى وچهارم

ملاقات امام حسين (ع )با يزيد بن ثبيط وفرزندانش

الـسـلام عـلـى يـزيـد بـن ثـبـيـط الـقـيسي , السلام على عبداللّه وعبيداللّه ابني يزيد بن ثبيط القيسي (327) .  يزيد بن ثبيط  ودو فرزندش از شهداى كربلا هستند كه نام آنان در زيارت ناحيه آمده است وى از شيعيان بصره ومورد احترام قبيله اش بود. در بـصـره زنـى بـود بـه نام  ماريه دختر  منقذ عبدى كه خانه اش محل تجمع شيعيان بود هـنـگـامـى كـه  ابن زياد  از آمدن امام (ع ) به عراق مطلع شد, دستور دادراههارا كنترل كنند وجـاسـوس بگمارند كه كسى نتواند به حضرت ملحق شود, اما باتمام اين كنترلها, يزيد تصميم به خـروج از بـصره مى گيرد وبه ده فرزندش مى گويد:كداميك از شما آمادگى خروج به همراهى مرا داريد؟

دو فـرزنـدش بـه نـامـهاى  عبداللّه وعبيداللّه پدررا همراهى مى كنند اما شيعيان ,اورا بر حذر مى داشتند كه راهها تحت نظر ومراقبت است ونمى توان از بصره خارج شد. يـزيد بن ثبيط گفت :  به خدا قسم ! اگر تمام راههارا با سم اسبان پر كنند, من ازتصميم خود بر نمى گردم ونمى توانند مرا دستگير كنند . آنگاه با دوفرزندش وغلامش وعامر وسيف بن مالك وادهم بن اميه از بصره خارج شدند هيات هفت نفرى به سرپرستى  يزيد , عازم مكه شدند, وقتى به مكه رسيدند كه امام (ع ) در ابطح بود, يزيد شب را سپرى كرد وصبح عازم جايگاه امام (ع )شد. از طـرفى هم امام (ع ) چون از ورود اين هفت نفر مطلع شده بود, به طرف منزل آنان حركت كرده بود, اما ملاحظه فرمود كه يزيد به سراغ حضرت رفته , لذا امام (ع )در منزل  يزيد بن ثبيط  توقف كـردنـد تـا او بـر گـردد چـون يـزيد بن ثبيط از آمدن حضرت به منزلگاهش , مطلع شد, با عجله برگشت وديد كه حضرت آنجا نشسته وباديدن آن بزرگوار اين آيه را خواند:.  بفضل اللّه وبرحمته فبذلك فليفرحوا, السلام عليك يا بن رسول اللّه ! . بـا تـشريف فرمايى خود, موجب نزول رحمت وبركت شديد وبايد خوشحال بود, درود بر تو اى پسر رسول خدا! . آنـگـاه امـام (ع )را در جـريان آمدن خود وياران قرار داد ووسايل خودرا به جايگاه امام منتقل نمود وهمراه حضرت به سمت كربلا آمدند تا در كربلا, خود ودو فرزندش به شهادت رسيدند.  عامر  فرزند يزيد در سوگ پدر وبرادرانش , چنين سروده است :. يا فرو قومي فاندبي ـــــ خير البرية فـي القبور. وابكي الشهيد بعبرة ـــــ من فيض دمع ذي درور. وارث الحسين مع التفجع ـــــ والتـــاوه والـزفـيــر. وابكي يزيد مجدلا ـــــ وابنيه فـي حر الهجيـر. مترمليــن دماهــم ـــــ تجري على لبب النحور (328) .  اى فروه ! (نام مادر يا يكى از زنان قبيله ) برخيز وبراى بهترين انسانها گريه كن  .  آنچنان بر شهيد گريه كن كه اشك از سر چشمه ديدگان مانند سيلاب ازگونه ها بريزد .  براى حسين (ع ) با آه وناله و درد وافغان سوگوارى كن  .  بـراى يزيد بن ثبيط گريه كن كه در خون آغشته است وفرزندانش كه در گرماى سوزان , كشته شدند .  در خون خود آغشته اند وخون از سينه وگردن آنان روان است  .

روضه

مـوقـع رفتن على اكبر به ميدان , سيدالشهدا(ع ) نگاه مايوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چـشـمـانـش جارى شد وگريه كرد:  نظر اليه نظرة ايس منه وارخى عينيه وبكى ثم قال : اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك  . چون به ميدان ز حرم اكبر رفت ـــــ روح از جسم حرم يكسر رفت . همه گفتند كه پيغمبر رفت . زان طرف مرگ به استقبالش ـــــ زين طرف چشم حسين دنبالش . من نگويم مرو اى ماه , برو ـــــ ليك قدرى بر من راه برو. اى جگر گوشه من اى پسرم ـــــ هيچ دانى كه چه آرى به سرم . مرو اين گونه شتابان ز برم ـــــ قدرى آهسته من آخر پدرم . نه همين از پى خود مى كشيم ـــــ اى مسيحا نفسى مى كشيم . مـدتـى جـنگيد تا به وسيله تيرى كه  منقذ بن مره عبدى (329) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسيد:.  فنادى يا ابتاه ! عليك مني السلام , هذا جدي يقرؤك السلام ويقول لك عجل القدوم علين . رنگ خود باخت زبانگ پسرش ـــــ ز آنكه دانست چه آمد به سرش . تا به من بانگ تو در خيمه رسيد ـــــ ديد زينب ز رخم رنگ پريد. آمدم با چه شتابى سويت ـــــ خواستم زنده ببينم رويت . فوضع خده على خده . سپه كوفه همه استاده ـــــ به تماشاى شه وشه زاده . شه روى نعش على افتاده ـــــ همه گفتند حسين جان داده . به يقين جان حسين برلب بود ـــــ آنكه جان داد به او زينب بود. شعر: از على انسانى .

مجلس سى وپنجم

كلام امام حسين (ع ) به فرزدق

صـدقـت , للّه الا مـر, واللّه يفعل ما يشا, وكل يوم ربنا في شان , ان نزل القضا بمانحب فنحمد اللّه عـلى نعمائه , وهو المستعان على ادا الشكر وان حال القضا دون الرجا فلم يعتد من كان الحق نيته , والتقوى سريرته (330) . در منزل  زباله يا شوق يا صفاح بود كه امام (ع ) با  فرزدق شاعر  برخوردكردند فرزدق همراه مـادرش , عـازم حـج بـود واز اينكه امام (ع )را در آن موقع در آن سرزمين مشاهده مى كند, تعجب مى نمايد لذا با تعجب مى پرسد:  ما اعجلك عن الحج ,چقدر زود از مناسك حج فارغ شديد .

حضرت فرمود:  لو لم اعجل لا خذت , اگر عجله نمى كردم مرا مى كشتند .

آنگاه امام (ع ) از او سؤال كرد از كوفه چه خبر؟

  فـرزدق گـفت : از شخص مطلعى سؤال كرديد, قلبهاى مردم با شماست , ولى شمشيرهارا به روى شما كشيده اند وقضاى الهى هم از آسمان نازل مى شود. حضرت فرمود:  صدقت للّه الامر, درست گفتى خداوند هر كارى را بخواهدانجام مى دهد وهر روز فـرمـان تازه اى دارد اگر قضاى الهى بر آنچه ما مى پسنديم واقع شود اورا شكر گذار هستيم واگـر قـضاى الهى ميان ما وخواسته هايمان حايل گردد,آنكه در راه حق قدم بر مى دارد وباطن وفطرتش بر تقواى الهى است , از مسير حق خارج نمى گردد.  فـرزدق با پرسيدن چند مساله شرعى از محضر حضرت , مرخص شد وهيچ اظهار تمايلى مبنى بر شركت در نهضت مقدس حسين (ع ) نكرد!!.

دومين ملاقات فرزدق با امام حسين (ع )

مرحوم  ميرزا محمد تقى سپهر  احتمال مى دهد كه فرزدق دوبار حضرت راملاقات كرده باشد, بار اول موقع رفتن به حج وبار دوم در مراجعت از حج در منزل زباله , چون در ملاقات اول , خبرى از شـهـادت مـسـلـم نـبـود, در حالى كه در ملاقات دوم فرزدق مى گويد: چطور به سمت كوفه مى روى در حالى كه پسر عمويت را شهيدكردند وحضرت فرمود:.  رحـم اللّه مسلما فلقد صار الى روح اللّه وريحانه وتحيته ورضوانه اما انه قدقضى ما عليه وبقي ما علين  (331) .

مطلبى مشهور ولى غلط

به مناسبت جمله فرزدق كه گفت :  ما اعجلك عن الحج  لازم است مطلبى راتذكر دهيم كه در بـعـضـى كـتـب وسـخنرانيها هم گفته شده كه امام حسين (ع ) حج تمتع رابدل به عمره مفرده كـرده اسـت در حـالـى كـه اين اشتباه است جمعى از دانشمندان دركتب خود متذكر اين موضوع شده اند كه اصولا حج حضرت از ابتدا,  عمره مفرده  بوده است وكسى كه نخواهد حج تمتع را بجا آورد, مى تواند عمره مفرده را بجاآورد در كتاب شريف  تهذيب  , دو روايت نقل شده است كه يك روايت آن را اينجامى آوريم :.  عـن معاوية بن عمار: قلت لابي عبداللّه (ع ): من اين افترق المتمتع والمعتمر؟

فقال : ان المتمتع مرتبط بالحج والمعتمر اذا فرغ منها ذهب حيث شاوقداعتمرالحسين (ع ) في ذي الحجة ثم راح يوم الـتـرويـة الـى الـعـراق والـنـاس يـروحـون الى منى ولا باس بالعمرة في ذي الحجة لمن لا يريد الحج (332) .  مـعـاويـة بـن عـمار از امام صادق (ع ) سؤال كرد كه فرق حج تمتع وعمره دركجاست ؟

حضرت فرمود: تمتع , مربوط به حج است , ولى معتمر هر گاه از عمره فارغ شد, به هر كجا خواست مى رود وبـه تحقيق حسين بن على (ع ) در ذيحجه عمره را بجاآورد, آنگاه روز ترويه به سوى عراق حركت كـرد در حـالى كه مردم به طرف منى مى رفتند ومانعى ندارد انجام عمره مفرده در ذيحجه براى كسى كه قصد حج را ندارد .

فرزدق كيست ؟

هـمـام بن غالب بن صعصعه مشهور به  فرزدق حق بزرگى در ادبيات عرب دارد كه اگر اشـعار او نبود, ثلث لغات عرب از دست مى رفت , وى نزد خلفا وامرا به حالت نشسته شعر مى خواند غـالـب اشـعـار او در مـدح خـلـفاى غاصب اموى است , تنهادر قصيده معروف در مقابل هشام بن عبدالملك كه هنوز به خلافت نرسيده بود, اززين العابدين على بن الحسين (ع ) دفاع كرد آن وقت كـه مـردم از هشام سؤال كردند او(امام سجاد) كيست ؟

هشام گفت نمى شناسم !! وكان الفرزدق حاضرا فقال انااعرفه فقال الشامي من هذا يا ابا فراس ؟

فقال :. هذا الذي تعرف البطحا وطاته ـــــ والبيت يعرفه والحل والحرم (333) .

چشم وهمچشمى

سالى در كوفه خشكسالى پديد آمد,  غالب پدر فرزدق كه رئيس قبيله خودش بود, براى نجات طـايـفـه از گـرسنگى , در نزديكى كوفه در محلى به نام  صو كوچ كردند قبيله ديگرى هم به سـرپـرسـتى  سحيم بن وثيل كوچ كردند روزى  غالب شترى را نحر كرد وآبگوشتى را طبخ نـمودند, كاسه اى از آن را توسط غلامى براى  سحيم فرستاد, وى ناراحت شد وكاسه آبگوشت را ريـخـت وقاصدرا هم كتك زد وگفت :  كار ما بايد به آنجا برسد كه محتاج غذاى غالب باشيم ! , لذا براى تفاخر,شترى را نحر كردند. روز دوم , غـالـب دو شـتر نحر كرد, سحيم هم دو شتر, تا روز چهارم , غالب صدشتر نحر كرد, ولى سـحيم نتوانست به مقابله با اين مقدار برخيزد, ولى در فكر جبران بود تا وقتى كه خشكسالى تمام شـد, اهـل قـبـيله به  سحيم گفتند كه تو در تاريخ براى ماننگى باقى گذاشتى كه فراموش نمى شود, چرا آن روز صد شتر نحر نكردى كه ما دوبرابر آن را جبران مى كرديم . گفت : شتران من در دسترس نبودند, لذا سيصد شتررا نحر كرد وبه مردم گفت استفاده كنيد. وقتى اين خبر به اميرالمؤمنين (ع ) رسيد, فرمود:  از اين گوشتها نخوريد, زير هذه ذبحت لغير ماكلة  , اينهارا براى خوردن ذبح نكرده اند بلكه براى مباهات ومفاخرت ذبح نموده اند , لذا تمام گوشتهارا در كناسه كوفه ريختند ونصيب حيوانات شد (334) .

فرزدق وحفظ قرآن

روزى پـدر فـرزدق در ايـام خـلافت اميرالمؤمنين (ع ) بر حضرت وارد شد,مولاى متقيان از نام او سؤال كرد, گفت :  من غالب بن صعصعة هستم  . حضرت فرمود:  همان كسى كه داراى شتران زياد بود؟

غالب گفت :  آرى  . حضرت فرمود:  ما فعلت ابلك الكثيرة ؟

قال : ذعذعتها الحقوق  .  پس شتران فراوانت چه شدند؟

گفت :  در راه بدهكاريها وحقوق مالى صرف گرديد . امام (ع ) فرمود:  ذلك احمد سبلها, اين بهترين راه مصرف آنهاست  . سپس حضرت پرسيد  اين جوان همراه تو كيست ؟

او گفت :  پسرم همام است كه به او شعر ياد داده ام واميدوارم در آينده شاعربزرگى بشود . حضرت امير(ع ) فرمود:  لو اقراته القران فهو خير له , اگر به او قرآن يادمى دادى بهتر بود .  فـرزدق مـى گـويد:  اين كلام حضرت آنچنان در من تاثير كرد كه تصميم گرفتم تا قرآن را حفظ نكرده ام به چيز ديگرى مشغول نشوم  , لذا بدينوسيله حافظ قرآن شد (335) .

روضه

چـون اهل بيت نزديك دمشق رسيدند,  ام كلثوم به شمر گفت , وقتى به شهررسيديم , مارا از راه خـلـوتـى ببر تا مردم مارا كمتر ببينند وهم چنين سرهارا از ميان محمل ها ببريد ومارا دورتر از سرها قرار بدهيد تا مردم كمتر به ما نگاه كند زيرا آنقدربه ما نگاه كردن كه ما خجالت مى كشيم اما آن نـا نجيب بر عكس اهل بيت را از محل اى پر جميعت عبور داد  فاحملنا في درب قليل النضارة فـقـد خـزينا من كثرة النظر الين آنگاه اهل بيت را با همين وضع وارد مجلس يزيد كردند:  قال على بن الحسين (ع ): ماظنك برسول اللّه (ص ) لو رانا على هذه الصفة (336) . كى روا بودن ولى كردگار ـــــ تا چهل منزل شود اشتر سوار. آن يكى گفتا كه اينان كيستند ـــــ ديگرى گفتا مسلمان نيستند. آن يكى گفتا كه اين بيمار كيست ـــــ ديگرى گفتا كه بابش خارجى است . آن يكى گفتا عجب افسرده است ـــــ ديگرى گفتا برادر مرده است .

مجلس سى وششم

پاسـخ امـام حسيـن (ع )به بشر بن غالب

امام دعا الى هدى فاجابوه اليه , وامام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها, هولا في الجنة وهو لا في النار, وهو قوله عزوجل : (فريق في الجنة وفريق في السعير) (337) .  بـشـر بـن غـالب كه نام او در زمره اصحاب ائمه (ع ) ذكر شده , در بين راه ازسيدالشهدا(ع ) از تفسير آيه شريفه سوره اسرا, آيه 71: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) سؤال كرد وپرسيد اينكه خداوند متعال مى فرمايد:  در روز قيامت هرجمعيتى را با امام ورهبر خودشان صدا مى زنيم  , يعنى چه ؟

حضرت در پاسخ فرمود:  امامى كه مردم را به هدايت مى خواند ومردم اورااجابت مى كنند وامامى كه مردم را به ضلالت وگمراهى دعوت مى كند وعده اى هم اورا پاسخ (مثبت ) مى دهند دسته اول در بـهـشـت ودسـتـه دوم در آتش هستند واين است معناى آيه شريفه سوره شورى , آيه هفتم كه مى فرمايد: دسته اى به بهشت مى روندودسته اى به آتش  . يعنى آيه شريفه سوره شورى , مبين ومفسر آيه شريفه در سوره اسرااست . ايـن از نظر قرآن مسلم است كه انسان در دنيا به هر كس وهر چيز علاقه مندباشد, در قيامت هم با او مـحشور مى شود در روايت  ريان بن شبيب كه محدث قمى در مقدمه نفس المهموم مسندا بـاسـى واسـطـه از ريـان بـن شبيب نقل مى كند, آمده است :در روز اول محرم به خدمت حضرت رضا(ع ) رسيدم ودر ضمن حديث مفصلى , درخاتمه امام (ع ) فرمود:.  يـا بن شبيب ! ان سرك ان تكون معنا فى الدرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا وافرح لفرحنا وعليك بولايتنا, فلو ان رجلا تولى حجرا لحشره اللّه معه يوم القيامة  .  اى پـسر شبيب ! اگر مى خواهى كه فرداى قيامت با ما در درجات عالى بهشت باشى , در حزن ما محزون ودر شادى ما شاد باش , وبر تو باد كه به ولايت ما چنگ بزنى , بدان اگر كسى سنگى را هم دوست بدارد, فرداى قيامت , خداى تعالى اورا باهمان سنگ محشور مى كند . وهمچنين در روايت ديگر امام صادق (ع ) مى فرمايد:.  الا تـحـمـدون اللّه اذا كـان يـوم القيامة فدعا كل قوم الى من يتولونه ودعانا الى رسول اللّه (ص ) وفزعتم الينا, فالى اين ترون يذهب بكم الى الجنة ورب الكعبة , قالهاثلاث  (338) .  آيـا خـداوندرا شكر نمى گذاريد هنگامى كه روز قيامت فرا برسد, هرجمعيتى را صدا مى زنند با كـسـى كـه بـه آنـان علاقه مند بوده است ومارا هم به سوى پيامبر(ص ) مى خوانند وشما به ما پناه مى آوريد, آنگاه كجا خواهيد رفت ؟

به خداى كعبه سوگند كه شمارا به بهشت مى برند! حضرت اين جمله را سه مرتبه تكرار فرمود .

مشخصات امام نور وامام نار

امام صادق (ع ) در بيان مشخصات امام نور وامام نار مى فرمايد:  امام نور, امروفرمان وحكم الهى را بـر امـر وحـكـم خـود مـقـدم مـى دارد, ولى امام نار به خلاف اين رفتار مى كند وتابع هوا وهوس خوداست (339) . امـام نـور, مـردم را به سعادت در دنيا وآخرت سوق مى دهد, اما امام نار همه رافداى بقاى حكومت وريـاست خود مى نمايد, اكنون براى روشن شدن موضوع ,جريانى را از جنگ جمل نقل مى كنيم تا معلوم شود كه امامان نار چگونه جمعيتى رافداى خود كردند.

داستانى از جنگ جمل

عـلامـه فـقيد  شيخ محمد تقى شوشترى قدس سره از مروج الذهب نقل مى كندكه : در بصره مـردى بـود گوش بريده , از علت آن جويا شدند كه چگونه گوش تو بريده شده , گفت : در جنگ جـمـل در ميان كشته ها مى گشتم , شخصى نظرم را جلب كرد اوسرش را پايين وبالا مى برد واين شعررا زمزمه مى كرد:. لقد اوردتنا حومة الموت امنا ـــــ فلم تنصرف الا ونحن روا.  بـه تـحقيق مادرمان (عايشه ) مارا تا نزديكى مرگ آورد وبرنگشت مگر اينكه مارا سيراب از مرگ كرد . گفتم در موقع مرگ , اين چه شعرى است كه مى خوانى , به جاى اين , كلمه  لا اله الا اللّه بگو, او گفت :.  ادن لقني الشهادة فصرت اليه فاستدناني والت قم اذني , فذهب بها,فجعلت العنه فقال : اذا صرت الى امك فقالت : من فعل بك هذا؟

فقل : عمير بن الاهلب الضبي مخدوع المراة التي ارادت ان تكون اميرة للمؤمنين (340) .  نـزديـك من بيا وشهادتين را تلقين كن , جلو رفتم كه لا اله الا اللّه را تلقين كنم ,گوش مرا بريد, من هم در مقابل اين عمل شروع كردم به لعن ونفرين او گفت : هرگاه به نزد مادرت رفتى واز تو سؤال كرد كه گوش تورا چه كسى بريد, بگو عمير بن اهلب كه گول زنى را خورد وآرزو داشت كه روزى امير وفرمانرواى مؤمنين بشود . اينها به تعبير اميرالمؤمنين (ع ) جند المراه بودند كه خودرا فدا كردند تا عائشه به حكومت برسد اما جمله اى هم از اتباع البهيمه بشنويد:. طـبـرى نقل مى كند كه مردانى از طايفه ازد, پشكل شتر عايشه را مى گرفتندوآن را باز مى كردند ومى بوييدند ومى گفتند  بعر جمل امنا ريحه ريح مسك , پشكل شتر مادرمان عايشه , بوى مشك مى دهد  (341) .

روضه

اميرالمؤمنين (ع ) بعد از تغسيل وتكفين فاطمه (س ), ودر موقع بستن بندهاى كفن صدا زد:  يا ام كـلثوم , يا زينب , يا سكينة , يا فضة , يا حسن , ياحسين , هلموا تزودوامن امكم فهذا الفراق , واللقا في الجنة اى فرزندانم ! بيائيد براى آخرين بار, مادرتان راببينيد كه ملاقات به قيامت موكول مى شود . امـيـرالمؤمنين (ع ) ميفرمايد: خدارا شاهد مى گيرم كه فاطمه (س ) ناله ائى كردودستهاى خودرا گـشـود وحـسن وحسين (ع ) را به آغوش گرفت , كه در همين حال صدائى از آسمان به گوشم رسـيـد كه  ارفععهما عنها, فلقد ابكيا واللّه ملائكة السماوات  فرزندان را از روى سينه مادرشان بردار, بخدا سوگند كه ملائكه آسمانهارا به گريه درآوردند (342) . امـيـرالـمؤمنين (ع ) چون بدن را در قبر گذاشت , غم ها به او روى آوردواشكهايش بر گونه هايش جارى شد  هاج به الحزن وارسل دموعه على خديه (343) . بخواب آرام , اى ماه يگانه ـــــ نخواهى خورد, ديگر تازيانه . بخواب آرام اى پهلو شكسته ـــــ على بالين قبر تو نشسته . بخواب آرام با رخسار نيلى ـــــ به پيغمبر نشان ده جاى سيلى . بخواب آرام اى نور دو عينم ـــــ كه من شبها پرستار حسينم . ***. لما قضت فاطم الزهرا غسلها ـــــ عن امرها بعلها الهادي وسبطاها. وقام حتى اتى بطن البقيع بها ـــــ ليلا فصلى عليها ثم واراها. ولم يصل عليها منهم احد ـــــ حاشا لها من صلا ة القوم حاشاها (344) . چون فاطمه (س ) وفات يافت , به وصيت او, شوهر ودو فرزندانش اورا غسل دادند. ودر تـاريـكـى شـب , هـنگاميكه همه درخواب بودند, اورا به بقيع بردند وبعد ازنماز خواندن بر او بدنش را دفن كردند. وهيچكس از آنها (دشمنان ) در نماز بر او شركت نكردند, زيرا به نماز آنهانيازى نبود.

مجلس سى وهفتم

كلام امام حسين (ع ) خطاب به مردى از اهل كوفه

امـا واللّه يـا اخـا اهل الكوفة ! لو لقيتك بالمدينة لاريتك اثر جبرئيل من دارناونزوله بالوحى على جدي (345) . سـيـدالـشـهدا(ع ) در مسير حركت به طرف كربلا, در  ثعلبيه با شخصى برخورد كردند واز او سؤال فرمودند كه :  اهل كدام شهر هستى ؟

گفت :  از كوفه  . حـضـرت فـرمـود:  اى بـرادر كـوفى ! به خدا سوگند! اگر تورا در مدينه ملاقات مى كردم , آثار جـبرئيل ونزول وحى بر جدم رسول اللّه (ص )را در خانه هايمان به تونشان مى دادم اى برادر كوفى ! مردم از چشمه علم ما سيراب مى شوند, آن وقت آنان مى دانند وما نمى دانيم ؟

چنين نيست  . در اين ملاقات ومكالمه , نكاتى قابل توجه است :. اول اينكه : خانه پيامبر(ص ) داراى آداب واحكام مخصوص است :. اولا: (لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤذن لكم ) (346) . ثانيا:(لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي ) (347) . ثالثا:(في بيوت اذن اللّه ان ترفع ويذكر فيها اسمه ) (348) . از رسـول خـدا(ص ) سـؤال شـد اين كدام خانه است كه خداوند اراده فرموده تعظيم شود؟

فرمود:  خانه انبياست  .  فقام ابوبكر فقال : يا رسول اللّه ! هذا البيت منها يعني بيت علي وفاطمة ؟

قال : نعم من افاضله .  ابـو بـكـر بـرخاست وگفت : آيا اين خانه على وفاطمه (ع ) هم از همان خانه هااست ؟

پيامبر(ص ) فرمود: آرى از برترين آنهاست (349) . آن وقـت مـراد از  بـيـت يـا بيت معنوى منظوراست كه از خانواده هاى اصيل ونجيب , تعبير به  بـيـت مى كنند ويا مراد همان منازل مسكونى وحجره اميرالمؤمنين (ع ) وفاطمه (س )است ويا مراد اعم مى باشد.

ابو بصير با حال جنابت در خانه امام صادق (ع )

اكـنون با توجه به نزول آيه  مباهله وتطهير  استفاده مى كنيم كه خانه ائمه (ع ) درحفظ حرمت وقـداسـت هـمانند خانه پيامبر(ص )است , لذا وقتى  ابو بصير  مى بيندعده اى قصد شرفيابى به محضر مبارك امام صادق (ع )را دارند واز طرفى هم جنب است وتا بخواهد غسل كند, فيض حضوررا دست مى دهد, با همان حالت جنابت به خدمت حضرت مى رسد, مورد مؤاخذه قرار مى گيرد كه :.  يا ابا بصير! اما علمت ان بيوت الانبيا واولاد الانبيا لا يدخلها الجنب (350) .  مگر نمى دانى كه جنب نبايد وارد خانه انبيا واولاد انبيا بشود .

حديث امام باقر(ع )

امـام پـنجم (ع ) مى فرمايد:  بيت علي وفاطمة (ع ) من حجرة رسول اللّه (ص )وسقف بيتهم عرش رب العالمين والملائكة تنزل عليهم بالوحى صباحا ومسا و ما من بيت من بيوت الائمة منا الا و فيه معراج الملائكة لقول اللّه تنزل الملائكة والروح فيهاباذن ربهم (351) .  خـانه اميرالمؤمنين وفاطمه (ع ) از حجره پيامبر(ص )است وسقف خانه هاى آنان عرش الهى است ومـلائكـه صـبـح وشـام بـا وحـى بـر آنـان فـرود مى آيند وهر خانه اى ازخانه هاى ائمه (ع ) معراج ملائكه است , زيرا خداوند مى فرمايد:  تنزل الملائكة والروح  .

قتاده دست وپاى خودرا گم مى كند

خـانـه ائمه (ع ) آنچنان عظمتى دارد كه وقتى  قتادة بن دعامه بصرى (352) به خدمت امام باقر(ع ) مى رسد, عرض مى كند:.  لـقـد جـلست بين يدى الفقها وقدام ابن عباس فما اضطرب قلبي قدام احد منهم كما اضطرب قدامك فقال (ع ) اتدري اين انت , بين يدي بيوت اذن اللّه ان ترفع (353) .  همانا در مقابل فقها وابن عباس نشستم ولى هيچگاه در حضور آنان قلبم مضطرب نشد آن طور كـه در مقابل شما مضطرب مى شود امام باقر(ع ) فرمود: آيامى دانى كجا نشسته اى ؟

تو در خانه اى نشسته اى كه خداوند اراده فرموده آنها تعظيم شوند . دوم ايـنـكـه : علم ائمه (ع )است كه تمام علوم از اين خاندان سرچشمه گرفته است ودر زندگانى ائمه (ع ) موارد زيادى از پيشگويهاى آنان نسبت به گذشته وآينده به چشم مى خورد.  عـمـار يـاسـر  مـى گويد:  در مراجعت از يكى از غزوات , همراه اميرالمؤمنين (ع ) بودم كه به زمينى برخورد كرديم كه مملو از مورچه بود, عرض كردم آيا كسى هست كه تعداد اين مورچه هارا بداند؟

حضرت فرمود:.  نعم يا عمار! انا اعرف رجلا يعلم عدده وكم فيه ذكر و فيه انثى ؟

  آرى من مى شناسم فردى را كه هم تعداد اينهارا بداند وهم نر وماده اينهار . عمار گفت :  آن شخص كيست ؟

حـضـرت فرمود:  مگر سوره يس را نخوانده اى كه مى فرمايد: (وكل شي احصيناه في امام مبين ,) تـعـداد وشـماره هر چيزى را در نزد امام مبين قرار داديم , اناذلك الامام المبين , ان امام مبين كه تعداد همه مخلوقات وموجودات را مى داند, من هستم (354) .

جنب به محضر امام (ع ) وارد نمى شود

امـام سـجـاد(ع ) مـى فـرمايد:  مرد عربى كه وصف امام حسين (ع )را از دور شنيده بود, وقتى به مـديـنه آمد, مى خواست به خيال خودش حضرت را امتحان كند, لذا وقتى كه جنب بود, به محضر امام حسين (ع ) رسيد, حضرت فرمود:.  اما تستحي يا اعرابي ان تدخل الى امامك وانت جنب ؟

! فقال الاعرابي قد بلغت حاجتي مما جئت فيه فخرج من عنده فاغتسل (355) .  آيـا حيا نمى كنى كه با حال جنابت بر امام خود وارد مى شوى ؟

مرد عرب گفت :به مقصودى كه داشتم رسيدم , آنگاه براى غسل كردن از محضر امام (ع ) خارج شد .

روضه

پـيامبر(ص ) هر روز به جلو حجره اميرالمؤمنين وفاطمه (ع ) مى آمد ودستگيره درب را مى گرفت ومـى فـرمـود:  السلام عليكم اهل البيت , انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهير  (356) . آنـگـاه پـس از چـنـد روز از رحـلـت پيامبر(ص ), عمر جلو همين خانه آمد وگفت : لتخرجن او لاحرقنها على من فيها! فقيل يا ابا حفص ! ان فيها فاطمة !! فقال : وان !!  (357) . ***. ايضرم النار بباب دارها ـــــ وآية النور على منارها. اهكذا يصنع بابنة النبى ـــــ حرصا على الملك فيا للعجب . ولست ادرى خبر المسمار ـــــ سل صدرها خزانة الاسرار. ***. در گلشن رسالت , آتش زبانه مى زد ـــــ گل گشته بود خاموش , بلبل ترانه مى زد. در بوستان توحيد, يك ناشكفته گل بود ـــــ گر مى گذاشت گلچين , اين گل جوانه مى زد. من ايستاده بودم ديدم كه مادرم را ـــــ دشمن گهى به كوچه , گاهى به خانه مى زد. گرديده بود همدست , قنفذ با مغيره ـــــ او با غلاف شمشير, اين تازيانه مى زد. ***. امـام مـجتبى (ع ) به مغيره فرمود:  انت ضربت فاطمة بنت رسول اللّه (ص )حتى ادميتها والقت ما في بطنه  (358) .

مجلس سى وهشتم

ملاقات امام حسين (ع ) با ابو هرم

يا ابا هرم ! ان بني امية اخذوا مالي فصبرت وشتموا عرضي , فصبرت وطلبوادمي فهربت , وايم اللّه لـتقتلني الفئة الباغية وليلبسنهم اللّه ذلا شاملا وسيفا قاطعاوليسلطن اللّه عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من قوم سبا اذ ملكتهم امراة فحكمت في اموالهم ودمائهم (359) . حـضـرت حسين (ع ) شب را در  ثعلبيه گذراندند, صبح مردى با كنيه ابوهرم (ابوهره ) خدمت حضرت رسيد وسلام كرد واز اينكه حضرت را در ميان بيابانهاوراهها مى بيند, تعجب مى كند كه چه شـده حـسين بن على (ع ) در اين موقع كه بايد درمكه معظمه باشد, همراه اهل وعيال خود, آواره شده اند, به قول  تاج نيشابورى  . به روز ترويه محمل ببستند ـــــ خواتين اندر آن محمل نشستند. حرم را از حرم كردند بيرون ـــــ همه سر گشته اندر دشت وهامون . كسانى را كه در عالم پناهند ـــــ برون كردند از بيت خداوند. ***. لذا با تعجب پرسيد:  من الذي اخرجك عن حرم اللّه وحرم جدك رسول اللّه (ص  ).  چه كسى شمارا از مكه ومدينه بيرون كرده است ؟

امـام (ع ) در پـاسـخ فرمود: اى ابوهرم ! بنى اميه اموالم را گرفتند, صبر كردم ,آبرويم را بردند, صبر كردم , اما اين مرتبه قصد جانم را كرده اند لذا از مدينه خارج شدم (البته حسين (ع ) از مرگ هراسى نـدارد) بـه خدا قسم ! گروه ستمگر مرا خواهند كشت ,اما بعد از اين جنايت , خداوند متعال لباس ذلـت وخوارى را بر آنان مى پوشاندوشمشير برانى را بر آنان حاكم مى كند وافرادى را بر آنان مسلط مى كند كه آنچنان آنان را خوار وذليل نمايد كه از قوم سبا (360) ذليل تر مى شوند كه زنى بر آنان حكومت مى كرد وبر مال وجان آنان مسلط بود .

تحقق پيشگويى سيدالشهد

دستگاه بنى اميه مى خواستند با كشتن حسين (ع ) پايه هاى حكومت خودراتقويت كنند در حالى كه انـسـان از راه مـعصيت به جايى نمى رسد, اكنون پايان وانقراض ذلت بار حكومت اموى را بنگريد تا كلام امام حسين (ع ) بهتر روشن شود.  ابـو العباس سفاح اولين خليفه عباسى , در  حيره بر تخت خلافت تكيه زده بود وعده اى از بـنى هاشم وبنى اميه هم اطراف تخت , دور او حلقه زده بودند كه دربان خليفه آمد وگفت :  مرد سـيـاه چـهـره اى سوار بر اسب , نقاب از چهره بر نمى گيردوخودش را هم معرفى نمى كند, اجازه ورود به مجلس را مى خواهد . سـفاح گفت :  اجازه دهيد وارد شود كه وى غلام ما  سديف  است وقتى سديف وارد مجلس شـد, چهره هايى را اطراف خليفه ديد كه تا ديروز, اطراف خلفاى اموى را گرفته بودند وبراى آنان تـمـلـق وچـاپـلوسى مى كردند ودر كشتن حسين (ع )وزيد ويحيى وديگر اولاد بنى هاشم شركت كـردنـد, امـروز هـم كـه ورق بـر گـشته , ثنا گوى  سفاح شده اند ونان را به نرخ روز وساعت مـى خـورنـد, لـذا بـرخاست واشعارى را درمدح خليفه عباسى وذم خلفاى اموى , انشاد كرد كه به اختلاف نقل شده ولى آنچه راابن الحديد از ابوالفرج نقل كرده , به دو بيت آن بسنده مى كنيم :. واذكرن مصرع الحسين وزيد ـــــ وقتيلا بجانب المهراس . والقتيل الذى بحران امسى ـــــ ثاويا بين غربة وتناس .  كشته شدن حسين وزيد وحمزه سيدالشهدا(ع )را به ياد آور وفراموش مكن  .  همينطور كشتن ابراهيم بن محمد كه همه اينها دفن شدند در حال غربت وفراموشى  .  مـهراس نام آبى در احد ومراد حمزه سيدالشهدا(ع )است وقتيل حران , ابراهيم بن محمد بن على امام  است . رنـگ سـفاح , متغير وبدنش دچار رعشه شد يكى از فرزندان  سليمان بن عبدالملك به ديگرى گفت :  به خدا قسم ! اين غلام مارا به كشتن داد . سفاح گفت :  كسى از فرزندان خودرا در اينجا نمى بينم وشما همه راكشتيداينجا بود كه جلادان به مجلس حمله كردند وتمام بنى اميه را كشتند مگر  عزيزپسر عمر بن عبداللّه العزيز  كه متوسل بـه  داوود بـن على شد, لذا به خاطر سوابق پدرش , مورد عفو قرار گرفت وسفاح طى دستور العملى به فرمانداران خود دستورداد كه بنى اميه را هر كجا ديديد, بكشيد. وقـتى هم كه سر  مروان حمار را نزد سفاح آوردند, سجده اى طولانى كردوگفت :  الحمد للّه الذي قد قتلت بالحسين (ع ) الفا من بني امية  .  خدارا شكر كه با كشتن هزار نفر از بنى اميه , انتقام خون حسين (ع )را گرفتم  . ذلت وخوارى بنى اميه حتى دامنگير مردگانشان هم گرديد,  هشام بن عبدالملك كسى است كـه دسـتـور داد جـنـازه زيـد بن على (ع )را آتش بزنندوخاكسترش را به باد دهند, بعد از انقراض بـنـى امـيـه ,  عـمـرو بـن هـانـى مى گويد ب عبداللّه بن على براى نبش قبور بنى اميه به  قـنـسـريـن رفـتيم , قبر هشام را نبش كرديم وجنازه اورا در آورديم وعبداللّه هشتاد تازيانه به بدنش زد, آنگاه بدن را سوزاندوهمينطور جنازه  سليمان بن عبدالملك , وليد, وعبدالملك ويزيد بن معاويه (361) .

روضه

عصر روز دوم محرم , كاروان ابا عبداللّه (ع ) به كربلا رسيدند, حضرت سؤال فرمود:.

ما اسم هذه الارض (362) ؟

فقيل كربلا, فقال (ع ). الـلـهـم انـي اعوذ بك من الكرب والبلا ثم قال : انزلوا, ههنا محط رحالنا ومسفك دمائنا وهنا محل قبورن  (363) . بار بگشائيد ياران اينجا كربلاست ـــــ آب وخاكش با دل وجان آشناست . بار بگشائيد خوش منزلگهى است ـــــ تا به جنت زين مكان اندك رهى است . ايـنـجـا لحظه نزول اهل بيت است , يك روزهم , روز حركت از اين سرزمين فرامى رسد, اما بين آن روز واين روز, تفاوت زيادى است :. پس از چندى فلك در گردش افتاد ـــــ قضا تير جفايش پرش افتاد. همين زن شد به سوى شام ويران ـــــ بياوردند اشترهاى حيران . به بعضى محمل بشكسته شد بار ـــــ به بعضى بار شد درهاى شهوار. قرة بن قيس مى گويد:  لما مرت النسوة بالقتلى صحن ولطمن خدودهن به چون زنهارا از كنار قتلگاه عبور دادند, همه گريه كردند وبه صورت زدند  (364) .

مجلس سى ونهم

كلام امام حسين (ع )به يك رهگذر

ان هـؤلا اخـافـونـي وهـذه كـتب اهل الكوفه وهم قاتلي , فاذا فعلوا ذلك ولم يدعواللّه محرما الا انتهكوه بعث اللّه اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من فرام الامة  .  ريـاشـى از مـردى كـه نـامـش را ذكر نكرده , نقل مى كند كه آن شخص مى گويدبعداز انجام مـناسك حج , از همسفرانم جدا شده وبه تنهايى راه مى رفتم كه خيمه هايى نظرم را جلب كرد, به طـرف خـيـمـه هـا رفتم تا به خيمه كوچكى رسيدم واز صاحب خيمه سؤال كردم , گفتند خيمه حسين (ع )است جلو خيمه حضرت را ديدم كه نشسته ومشغول خواندن نامه ها مى باشد. اين شخص از اينكه در چنين زمانى حضرت را در چنين مكانى مشاهده مى كند, تعجب كرده است , زيـرا تـصـور مـى كرد كه امام (ع ) بايد الان در مكه معظمه پاسخگوى مسائل دينى مردم باشد, لذا سؤال مى كند.  بابي انت وامي ! ما انزلك في هذه الا رض القفرا التي ليس فيها ريف ولا منعة  .  پـدر ومـادرم فـداى شـما باد! چه باعث شده كه به اين سرزمين آمده اى كه نه آب وعلفى براى حيوانات است ونه سنگرى كه خودرا حفظ كنيد؟

امام (ع ) در پاسخ فرمود:.  هؤلا اخافوني وهذه كتب اهل الكوفة وهم قاتلي  .  ايـنـان مرا ترساندند واين هم نامه هاى مردم كوفه است وهمينها مرا خواهندكشت , اما وقتى مرا كـشـتند وهيچ حرمت الهى نماند مگر آنكه آن را شكستند, خداوندمتعال شخصى را بر آنان مسلط مى كند تا آنان را بكشد واز كهنه حيض هم پست ترخواهند شد  (365) . مـحـقـق مـتتبع  شيخ فضل علي قزوينى  قدس سره مى فرمايد:  در بعضى ازنسخ به جاى كـلـمه اخافوني ,  اخوتي آمده وظاهرا اين صحيح مى باشد واين ملاقات در  ذات عرق واقع شده است (366) .

تحقق پيشگويى سيد الشهدا (ع )

يـكـى از موارد تحقق پيشگويى امام (ع ) تسلط  حجاج بن يوسف ثقفى  است كه خباثت وقساوت قلب او شهره آفاق است تا جائى كه  عمر بن عبدالعزيز  مى گويد:.  لـو ان الامـم تـخـابـثـت يـومـا فـاخـرجـت كـل امـة خـبـيـثـهـا ثـم اخـرجـنـا الـحجاج بن يوسف لغلبناهم (367) . اگر بنا شود كه روزى از هر جمعيتى , خبيث آن معرفى شود وما هم حجاج رابياوريم , بر همه آنان غالب مى شويم  . اميرالمؤمنين (ع ) هم در خطبه 115 نهج البلاغه اشاره به آمدن حجاج مى كند,آنجا كه مى فرمايد:.  امـا واللّه ! لـيـسـلـطن عليكم غلام ثقيف الذيال الميال , ياكل خضرتكم ويذيب شح متك م , ايه ابا وزحة  .  بـه خدا قسم ! مردى از قبيله ثقيف بر شما مسلط مى شود كه در راه رفتن , ازروى تكبر لباسهاى خـودرا بـه زمـين مى كشد, اموالتان را نابود مى كند وپيه شمارا آب مى كند, بياور آنچه دارى اى ابا وزحه ! .  سـيد رضى رحمه اللّه مى فرمايد:  وزحه به معناى جعل وسوسك است كه بدينوسيله حضرت خواسته حجاج را تحقير نمايد .  ابن ابى الحديد  مى گويد:  وزحه , به معناى خنفسا را از ادبا نشنيده ام ودركتابى هم نديده ام ونمى دانم كه سيد رضى اين را از كجا نقل كرده است  . آنـگاه ابن ابى الحديد در علت اين تعبير, وجوهى را ذكر كرده كه يك وجه آن اين است كه :  روزى حـجاج , خنفسايى را ديد كه به سجاده نمازش نزديك ميشود, سه مرتبه اين حيوان را طرد كرد, اما بـاز بـر مى گشت تا اينكه آن را گرفت ودردستش فشارداد ودر اثر همين , دست حجاج ورم كرد وبـاعـث مـرگش شد كه گفتند همچنان كه خداوند نمرودرا به وسيله پشه اى به هلاكت رساند, حجاج را هم به وسيله خنفسايى به جهنم واصل كرد  (368) .

جنايات حجاج

حـجـاج مدت بيست سال از طرف  عبدالملك بن مروان حاكم على الاطلاق عراق بود در اين مدت , تعداد زيادى از شيعيان اميرالمؤمنين (ع ) وعلويون را به شهادت رساند  سعيد بن جبير, يـحيى بن ام طويل , كميل بن زياد نخعى , قنبر غلام اميرالمؤمنين (ع ) همه به دست اين ملعون به شـهـادت رسـيـدنـد جو اختناق وتبليغات عليه اميرالمؤمنين (ع ) به جايى رسيد كه اگر به كسى نسبت كفر وزندقه مى دادندخوشحالتر مى شد تا اينكه نسبت دوستى على (ع ) بدهند.  مـسعودى نقل مى كند :  حجاج  , در مدت بيست سال حكومتش , 120 هزارنفررا با شكنجه كشت وهنگام مرگش , پنجاه هزار مرد وسى هزار زن در زندان اوگرفتار بودند, آن هم زندانى كه سـقـف نـداشت واز سرما وگرما محفوظ نبودند حتى آب آشاميدنى زندانيان , مخلوط به خاكستر بود  (369) . در جمعه آخر عمرش هم وقتى كه به نماز جمعه مى رفت , صداى ضجه وناله اى به گوشش رسيد, سـؤال كرد اين صداها از كجاست ؟

! گفتند: صداى زندانيان است كه از سرما وگرما شكايت دارند گـفت :  اخسؤا فيها ولا تكلمون عمرش به جمعه ديگر وفا نكرد ودر سيزدهم رمضان سنه 94, جان به مالك دوزخ سپرد (370) .

روضه

السلام على المرمل بالدما, السلام على خامس اهل الكسا السلام على غريب الغربا السلام على من بـكته ملا ئكة السما السلا م على الاجساد العاريات , السلام على الدما السائلات السلام على الا عضا الـمـقطعات , السلا م على النسوة البارزات , السلام على الا بدان السليبة السلام على المدفونين بلا اكـفان , السلام على الرؤوس المفرقة عن الابدان السلام على من افتخر به جبرئيل السلام على من نـاغـاه في المهد ميكائيل ,السلام على المقطوع الوتين , السلام على الشيب الخضيب , السلام على الـخـد الـتـريـب ,الـسـلام عـلـى الممنوع من ما الفرات , السلام على اخيه المسموم , السلام على الرضيع الصغير  (371) . زينب چو ديد پيكر آن شه به روى خاك ـــــ از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك . كاى خفته خوش به بستر خون ديده بازكن ـــــ احوال ما ببين وسپس خواب نازكن . اى وارث سرير امامت زجاى خيز ـــــ بر كشتگان بى كفن خود نمازكن . برخيز صبح شام شد اى مير كاروان ـــــ مارا سوار بر شتر بى جهازكن .