نامه ها و ملاقاتهای امام حسين (ع)

على نظرى منفرد

- ۵ -


مجلس شانزدهم

پاسخ امام حسين (ع ) به نامه عمرو بن سعيد اشدق

وخـير الا مان , امان اللّه , ولم يؤمن باللّه من لم يخفه في الدنيا, فنسال اللّه مخافة في الدنيا توجب امان الا خرة عنده (148) .  عـمـرو بـن سعيد اشدق والى مكه از طرف يزيداست در حالات  عبداللّه بن جعفر  گفتيم هـنـگـامـيكه وى از حركت امام (ع ) مطلع مى شود, نزد  عمرو بن سعيد مى آيد وامان نامه اى را براى حضرت مى گيرد:.  بـلـغـني انك قد عزمت على الشخوص الى العراق , فاني اعيذك باللّه من الشقاق ,فان كنت خائفا فاقبل الي , فلك عندى الامان والصلة  .   با خبر شدم كه تصميم دارى به سمت عراق حركت كنى , تورا به خدا! ازاختلاف بپرهيز واگر از روى ترس وناچارى به سمت عراق مى روى , به سوى من بياكه در امان وتوجه من هستى  . حضرت در پاسخ , جمله فوق را مرقوم فرمود:.  بـهترين امانها, امان خدااست وكسى كه در دنيا از خدا, ترس و واهمه نداشته باشد, به خدا ايمان ندارد از خداوند تعالى ترسى را در دنيا مى خواهم كه موجب امان آخرت در نزد او باشد .

خوف از خداوند

اصولا امان نامه را به كسى مى دهند كه از حكومت , متوارى شده است , لذادولتها اعلام مى كنند كه در صورت تسليم شدن , متعرض آنان نخواهند شد. حـاكـم مدينه , سيدالشهدا(ع )را خوب نشناخته وخيال مى كند او هم به خاطرترس از حكومت به طـرف عـراق مى رود, در حالى كه حضرت مى فرمايد, اگر درقاموس انسان مسلمان , ترس وجود داشـتـه بـاشـد, تـرس از خـدااست وبس كه درآخرت از عذاب الهى در امان باشد امام صادق (ع ) مى فرمايد:.  من خاف اللّه اخاف اللّه منه كل شى ومن لم يخف اللّه اخافه اللّه من كل شى (149) .  آنكه از خدا بترسد, خداوند هم , همه را از او مى ترساند وآنكه از خداوندنترسد, خداى تعالى اورا از همه مى ترساند . بـه هـر مـقـدار كـه انسان در دنيا از خدا بترسد, در قيامت ايمن خواهد بود وهراندازه كه در دنيا بى پروا باشد, در قيامت خائف خواهد بود.  قـال رسـول اللّه (ص ) : قـال اللّه تـبارك وتعالى : وعزتي وجلا لي لا اجمع على عبدي خوفين ولا اجـمـع لـه امـنـيـن , فـاذا امـنـنـي فـي الـدنيا اخفته يوم القيامة واذا خافني في الدنياامنته يوم القيامة (150) .  در ايـن حـديث قدسى پيامبر(ص ) از پروردگار عالم نقل مى كند كه : به عزت وجلالم سوگند! خـوف در دنيا وآخرت با امن در دنيا وآخرت با هم جمع نخواهدشداگر در دنيا از عذاب من ايمن بـاشـد, در قـيامت ترسان خواهد بود واگر در دنياخائف از پروردگار شد, در قيامت ايمن خواهد بود . اصـولا به امان دولتها وحكومتها اطمينان نيست , چه بسا افرادى مورد عفو قرارگرفتند ولى بعدا مـورد غضب واقع شدند يا امان نامه هاى آنان پاره وشكسته شد وعهدوپيمانها نقض گرديد كه به يك جريان تاريخى اشاره مى شود تا بيان امام حسين (ع )بهتر روشن شود كه امان واقعى همان امان الهى است .

امان نامه اى كه پاره شد

يـحـيـى بـن عـبـداللّه بـن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب كه به او  اثلثى هم گفته مى شود, به منطقه ديلم رفت ودر آنجا عده زيادى با او بيعت كردند.  هـارون الـرشيد  سخت به وحشت افتاد, لذا به  فضل بن يحيى گفت :  ان يحيى قذاة فى عـيـنـى يحيى خارى در چشم من است لذا  فضل با سپاهى عظيم حركت كرد واز راه تهديد وتـطـمـيـع بـا يـحـيى وارد مذاكره گرديد وبنا شد كه امان نامه اى براى  يحيى بنويسند كه حـكومت , متعرض او نشود, لذا امان نامه محكمى كه هيچ راه خدشه وشبهه اى در آن نباشد, براى يحيى نوشته شد ويحيى به سلامت به مدينه بازگشت .  عبداللّه بن مصعب زبيرى نزد هارون از يحيى سخن چينى كرد وگفت : يحيى از من خواسته بـا او بيعت كنم اين خبر, هارون را سخت ناراحت كرد, لذا هردورا با هم رو به رو كرد,  يحيى اورا بـا قسم خاصى سوگند داد, ولى  زبيرى  استنكاف مى كرد تا به اصرار هارون به همان نحو سـوگند خورد ودر اثر سوگند دروغ بعد از سه روز هلاك شد اما هارون فكرش ناراحت ومشوش بـود, لـذا دسـتـوردسـتـگيرى اورا صادر كرد  يحيى امان نامه را حاضر كرد كه حق تعرض به مـن رانـدارى هارون امان نامه را به  ابو يوسف قاضى داد وى گفت :  صحيح است وراهى براى ابطال آن وجود ندارد  اما  ابو البخترى گفت :  امان نامه ازجهاتى مخدوش است  . هـارون گـفـت : پس خودت آن را پاره كن ابو البخترى در حالى كه دستهايش مى لرزيد, آن را پاره كرد, لذا  يحيى مجددا روانه زندان شد وبه طور مشكوكى به شهادت رسيد (151) .

امان نامه شمر

شـمر  از طايفه  كلاب و ام البنين مادر حضرت عباس (ع ) هم از همين طايفه است شمر امان نامه اى از عبيداللّه بن زياد براى فرزندان ام البنيين آورد وجلوسپاه حسينى ايستاد وصدا زد:  اين بنو اختنا؟

, كسى پاسخ اورا نداد. امام حسين (ع ) فرمود:  اورا پاسخ دهيد, هر چند فاسق باشد . حضرت ابوالفضل (ع ) وبرادرش جلو آمدند, شمر گفت :  شما در امان هستيد! , اما يكصدا پاسخ شنيد كه :  لعن اللّه ولعن امانك , خداوند تو وامان نامه ات رالعنت كند  (152) .

روضه

يكى از القاب حضرت عباس (ع )  باب الحوائج  است  سيد صالح حلى دراشعارش مى فرمايد:.

باب الحوائج ما دعته مروعة ـــــ فى حاجة الا ويقضي حاجتها. ***. يـعـنـى : حضرت عباس باب الحوائجى است كه هيچ شخص گرفتارى اورا صدانمى زند مگر آنكه حاجت روا مى شود . عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند ـــــ از آب ديدگان تن خود شستشو كنند. قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق ـــــ در روز حشر رتبه او آرزو كنند. عباس نامدار كه شاهان روزگار ـــــ از خاك كوى او طلب آبرو كنند. بى دست ماند وداد خدا دست خود به او ـــــ آنانكه منكرند بگو روبه رو كنند. گر دست او نه دست خدائى است پس چرا ـــــ از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند. در گاه او كه درگه باب الحوائج است ـــــ باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند. حضرت عباس (ع ) چون بر زمين افتاد:  نادى باعلى صوته : ادركنى يا اخي ,فانقض عليه ابو عبداللّه كـالصقر فراه مقطوع اليمين واليسار, مرضوخ الجبين ,مشكوك العين بسهم مرتثا بالجراحة فوقف عليه منحنيا وجلس عند راسه يبكي حتى فاضت نفسه (153) .

بـا صـداى بـلند, برادررا صدا زد, حضرت مانند باز شكارى , سريعا خودرا بربالين عباس رساند در حالى كه دو دست عباس قطع , پيشانى شكسته , چشم با اصابت تيرى مجروح شده بود, حضرت , با كمر خميده , در بالين سر او گريه كنان نشست  . ديده برهم منه اى سرو بخون غلطيده ـــــ كه نگويند حسين داغ برادر ديده .

مجلس هفدهم

نامه دوم امام حسين (ع ) به مردم كوفـه

بـسـم اللّه الـرحـمن الرحيم , من الحسين بن علي الى وجوه اخوانه المؤم نين والمسلمين , سلا م عـليكم , فاني احمد اللّه الذي لا اله الا هو, اما بعد: فان كتاب مسلم بن ع قيل جاني يخبر فيه بحسن رايكم واجماع ملاكم على نصرنا والطلب بحقنا, فسالت اللّه ان يحسن لنا الصنيع وان يصيبكم على ذلـك اعـظـم الا جـر وقـد شـخصت اليكم عن مكة يوم الث لا ثا لثمان مضين من ذي الحجة يوم الـتـرويـة , فـاذا قـدم عـليكم رسولي فانكمشوا في امركم وجدوا, فاني قادم عليكم في ايامي هذه , والسلام عليكم  . حـضـرت نامه را از منزلگاه  حاجر  (154) , از  بطن الرمه براى مردم كوفه فرستادندحامل نامه ,  قيس بن مسهر صيداوى  است نامه وقتى نوشته شده كه هنوز از شهادت مسلم , خبرى به امام (ع ) نرسيده بود سيدالشهدا(ع ). در اين نامه پس از حمد وثناى الهى مى فرمايد:.  نامه مسلم كه حاكى از اتحاد واتفاق وگرفتن حق ما بود, رسيد, از خداوندمتعال مى خواهم كه كـارهـاى مـا بـه خوبى انجام گيرد وبه شما هم اجر ومزد فراوان عنايت فرمايد من روز سه شنبه , هـشـتـم ذيحجه , مصادف با روز ترويه , از مكه خارج شدم وچون فرستاده ام نزد شما آمد, در انجام كارهاى خود كوشش كنيد كه همين روزها به شما ملحق مى شوم , والسلام  .

سرنوشت قاصد

قـيـس بن مسهر  با عجله به طرف كوفه حركت كرد تا نامه حضرت را به مردم برساند, چون به  قـادسـيـه رسـيـد, مواجه با مامورين فراوان به فرماندهى  حصين بن نمير  شد كه راههارا كـنترل وافرادرا بازرسى مى كنند, وقتى  قيس  را بازرسى بدنى كردند, نامه حضرت را پاره كرد كه به دست مامورين نيفتد, لذا اورا دست بسته به نزدابن زياد آوردند. عبيداللّه : چرا نامه را پاره كردى ؟

قيس : تا از مضمون آن مطلع نشوى !. عبيداللّه : نامه براى چه كسانى بود؟

قيس : اسامى آنان را نمى دانم !. عبيداللّه : اكنون كه حاضر به معرفى آنان نيستى , پس بالاى منبر برو واز حسين ,بد گويى كن !!.  قيس بالاى منبر رفت وگفت :.  ايـهـا الـناس , ان الحسين بن علي (ع ) خير خلق اللّه وابن فاطمة بنت رسول اللّه , انارسوله اليكم , وقد فارقته بالحاجر فاجيبوه , ثم لعن عبيداللّه بن زياد واباه وصلى على امير المؤمنين (ع  ).  اى مـردم ! بـه راسـتـى كـه حـسـيـن بـن على بهترين خلق خداوند وپسر فاطمه دختررسول خداونداست من فرستاده او به سوى شما هستم من در حاجر, از او جدا شدم ,پس اجابت كنيد اورا سپس قيس , عبيداللّه بن زياد وپدر اورا لعنت وبر على (ع ) دوردفرستاد . لـذا بـه دستور ابن زياد  قيس  را بالاى قصر بردند واز همانجا به زمين انداختندوبدن شريفش , قطعه قطعه شد.

اطلاع امام (ع ) از شهادت قيس

حـضـرت , چون به  عذيب هجانات (155) رسيد با  طرماح بر خورد وخبرشهادت قيس را دريافت كردند با شنيدن اين خبر, حضرت بسيار متاثر شد:.  فترقرقت عينا الحسين (ع ) وقال : فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر, اللهم اجعل لنا ولهم الجنة منزلا واجمع بيننا وبينهم في مستقر رحمتك ورغائب مذخورثواب ك (156) .  اشك در چشمان حسين (ع ) جارى شد وآيه شريفه  منهم من قضى  را تلاوت فرمود, آنگاه دعا كـرد كه خدايا! جايگاه ما وآنان را بهشت قرار بده ورحمت خودراشامل ما بفرما وبيشترين پاداش را نصيب ما بگردان  .

كوفه حرم اميرالمؤمنين (ع )

نـامـه سيدالشهدا(ع ) نشان مى دهد كه مردم كوفه تا مدت زيادى بر عهدوپيمانى كه بسته بودند, وفادار ماندند, منتها از روزى كه  نعمان بن بشير  از حكومت كوفه معزول وبه جاى او  عبيداللّه بـن زياد  منصوب شد وجو ترور, خفقان ووحشت را ايجاد نمود, مردم ترسيدند و مسلم  را تنها گـذاشـتـنـد والا شـهـر كـوفـه ومردم آن , مورد تمجيد ائمه (ع ) قرار گرفته اند, وبه عنوان حرم امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع )مـعـرفـى شـده اسـت وروايـات مـتعددى در فضيلت كوفه وارد شده , از جمله : الكوفة روضة من رياض الجنة  .  كوفه , باغى از باغهاى بهشت است  .  عـبـداللّه بن وليد  مى گويد:  در زمان مروان , بر امام صادق (ع ) وارد شدم ,حضرت فرمود: از كدام شهر هستى ؟

عرض كردم : از كوفه .  فـقـال (ع ):  لـيـس بـلد من الب لدان ومصر من الا مصار اكثر محبا لنا من اهل الكوفة , ان اللّه هـداكـم لا مـر جهله الناس فاجبتمونا وابغضنا الناس وصدقتموناوكذبنا الناس واتبعتمونا وخالفنا الناس فجعل اللّه تعالى محياكم محياناومماتكم مماتن  (157) .  هـيـچ شـهر ومحلى نيست كه به اندازه كوفه , به ما علاقه مند باشند, خداوندشمارا هدايت كرد وشـمـا مـارا اجـابـت كـرديد در حالى كه ديگران با ما عداوت كردند,شما مارا تصديق , اما ديگران تكذيب كردند شما از ما پيروى , ولى ديگران مخالفت نمودند, خداوند حيات وممات شمارا با ما قرار بدهد .

روضه

امـيـرالـمؤمنين (ع ) نگاهى به كوفه كرد وفرمود:  چقدر زيبا هستى ! خدايا! قبرمرا در كوفه قرار بده (158) .  محمد بن حنفيه مى گويد:  شب بيستم را در كنار پدرم اميرالمؤمنين (ع )گذراندم در حالى كه سم به دو پاى حضرت سرايت كرده بود, آن شب , نمازرا نشسته خواند ومرتب تا طلوع فجر مارا سفارش ونصيحت مى فرمودواز عاقبت خود خبر مى داد چون صبح شد, مردم براى عبادت حضرت آمدند, اجازه ملاقات داده شد:. ثم قال : ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني وخففوا سؤالكم لمصيبة امامكم ,فبكى الناس عند ذلك بكا شديدا واشفقوا ان يسالوه تخفيفا عنه  .  آنـگـاه فـرمـود: قـبـل از آنـكه از ميان شما بروم , سؤالات خودرا بپرسيد, اماسؤالات را به خاطر مـصـيـبتى كه به امام شما وارد شده كوتاه كنيد اينجا بود كه صداى گريه مردم بلند شد ورعايت حالت امام (ع )را نمودند وسؤالى نكردند  (159) . اثير بن عمرو طبيب معروف كوفه بعد از معاينه كه فهميد ستم به مغز سرسرايت كرده گفت :  يا اميرالمؤمنين , اعهد عهدك , فان عدو اللّه قد وصلت ضربته الى ام راسك (160) . اى على (ع ), وصيت هاى خودرا بگو, زيرا ضربه اين دشمن خدا به مغز سرسرايت كرده است . ***. طبيبا! وامكن زخم سرم را ـــــ مسوزان قلب زينب دخترم را. طبيبا! كار از درمان گذشته ـــــ زد آتش زخم سر, اين پيكرم را. در وديوار مسجد هست شاهد ـــــ كه من گفتم اذان آخرم را. وداع زندگى را گفتم آن روز ـــــ كه زد در كوچه قنفذ, همسرم را.

مجلس هجدهم

نامه امام حسين (ع ) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم از كربلا

بسم اللّه الرحمن الرحيم , اما بعد: فكان الدنيا لم تكن وكان الا خرة لم تزل ,والسلا م (161) .  گويا دنيايى نبوده وگويا آخرت هميشه بوده است  . طـبـق نقل  ابن قولويه  , امام حسين (ع ) اين نامه را از كربلا براى برادرش  محمدبن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم نوشته است .

تحليل نامه امام (ع )

اولـين نكته در اين نامه ديدگاه حضرت نسبت به دنيا وآخرت است كه مؤمن بايد تصور كند اصولا دنـيـايـى نـبوده وآخرت هميشه بوده است كه قهرا علاقه به دنيا هم منتفى مى شود واساسا تا اين ديـدگاه نباشد, نمى تواند از جان خود بگذرد وشهادت واسارت فرزندان خودرا ببيند, شهيد ابتدا خـودرا از همه تعلقات دنيوى آزاد مى كندوآنگاه عازم ميدان نبرد مى شود هر قدر انسان خودرا از دنـيـا آزاد كرده باشد, به همان مقدار, مرگ برايش آسانتراست , وهر مقدار خودرا به دنيا گره زده باشد, دل كندن وجدا شدن از آن , برايش مشكل است امام صادق (ع ) مى فرمايد:.  من كثر اشتباكه بالدنيا, كان اشد لحسرته عند فراقه  (162) .  كسى كه بيشتر پنجه در دنيا انداخته باشد, موقع فراق وجدايى بيشتر حسرت مى خورد . امام سجاد(ع ) مى فرمايد:.  خـرجنا مع الحسين بن علي (ع ) فما نزل منزلا ولا رحل منه الا ذكر يحيى ابن زكريا وقتله , وقال ومن هوان الدنيا على اللّه ان راس يحيى بن زكريا اهدي الى بغي من بغايا بني اس رائيل (163) .  همراه امام حسين (ع ) (به طرف كربلا) كه مى رفتيم به هر منزلى كه فرودمى آمد ويا از آن كوچ مـى كـرد, يـادى از يحيى (ع ) وشهادت اومى كرد ومى فرمود: دربى ارزشى دنيا همين بس كه سر يحيى بن زكريارا به عنوان هديه به سوى فرد بى عفتى از بى عفتهاى بنى اسرائيل بردند .  امـا اگـر شـخـصـيتى همانند اميرالمؤمنين (ع ) علاقه اش به مرگ , از علاقه طفل به شير مادر بيشتراست , رمزش در اين نهفته است كه دنيا در نظرش از استخوان خنزيرى كه در دست جذامى باشد, بى ارزشتراست :.  واللّه ! لدنياكم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم (164) . موقع حركت امام حسين (ع ) از مدينه ,  ابن عباس جلو مى آيد وحضرت راقسم مى دهد كه از اين سفر, صرفنظر كند سيد الشهدا(ع ). پس از بيان مطالبى در بيان بى اعتبارى دنيا به  داستان بثينه (165) اشاره مى كند. پيش صاحبنظران ملك سليمان بر باداست ـــــ بلكه آن است سليمان كه ز ملك آزاداست . خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط ـــــ كه اساسش همه بى موقع وبى بنياداست .

هارون الرشيد وتكيه بر ستون

هـارون سـالـى بـه حج آمده بود واز اسب پياده شد ومدتى پياده رفت تا خسته شد وبه ستونى تـكـيـه كـرد, آنگاه به  ابو العتاهيه گفت :  مارا از اين ستون حركت بده  ,اينجا بود كه  ابو العتاهيه اشعارى را سرود:. هب الدنيا تواتيكا ـــــ اليس الموت ياتيكا. الا يا طالب الدنيا ـــــ دع الدنيا لشانيكا. وما تصنع بالدنيا ـــــ وظل الميل يكفيكا (166) .  فرض كن كه تمام دنيا به تو رو آورد, آيا مرگ به سراغ تو نمى آيد؟

  اى طالب دنيا! دنيارا رها كن وبراى دشمنانت بگذار .  چه نيازى به دنيا دارى در حالى كه سايه يك ستون براى تو كافى است  . نكته دومى كه در نامه سيدالشهدا(ع ) به آن اشاره شده , بقا وهميشگى بودن قيامت است وبه خاطر همين ديدگاه است كه امام (ع ) واصحاب بزرگوارش هر چه به مرگ نزديكتر مى شدند, خوشحالتر مـى گـشـتـنـد واعـجاب همه را بر مى انگيخت كه : انظروا اليه لا يبالي بالموت , ببينيد از مرگ واهمه اى ندارد . اكـنـون كـه عنان سخن به اينجا كشيده شد, به نظر آمد كه داستان وفات مرحوم آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد حجت اعلى اللّه مقامه الشريف را از زبان دامادش مرحوم آيت اللّه حاج شيخ مرتضى حائرى بيان كنيم تا معلوم شود اعتقاد به مرگ درنزد اوليااللّه چگونه است .

داستان وفات مرحوم آيت اللّه حجت

مرحوم آيت اللّه آقاى حائرى مى فرمايند: با اينكه مرحوم آقاى حجت , استادوابو الزوجه حقير بودند, ولـى خـيلى به منزل ايشان آمد وشد نمى كردم ودر امورمربوط به رياست ايشان دخالتى نداشتم , اوايل زمستان بود كه مرحوم آيت اللّه حجت ,مشغول تعمير منزل بودند وبانى اين تعميرات هم يكى از ارادتمندان ايشان بود. يـك روز صـبح به اندرون رفتم وحالشان غير عادى نبود وبه خاطر  برنشيت مزمن  , در سردى هـوا, دچـار نـاراحـتـى مى شدند, معلوم شد كه بنا وعمله هارا جواب كرده اند گفتم آقا! چرا عمله وبناهارا جواب گفته ايد. ايـشـان بـه طـور صـريـح وجزم گفت :  من بنا هست بميرم ديگر بنايى براى چه ؟

بعد فرمود:  عزيزم ! اين چند روز اينجا بيا, يعنى مثل سابق دورى مكن  . مـن ظـاهـرا هـر روز صـبـح پـس از تـمـام شدن درس مكاسب كه در اطاق بيرونى منزل ايشان مى گفتم , به خدمتش مى رفتم يك روز كه به ظن غالب روز چهارشنبه بود,مخصوصا پيغام دادند كـه خدمتشان برسم , جلو رويشان ,  آية اللّه حاج سيد احمدزنجانى (قدس سره  ) نشسته بودند, اوراق واسناد مالكيت وغيره را به پاى آقاى زنجانى وآنچه پول نقد در جعبه بود, به بنده دادند كه به مـصـارف معينه برسانم وصيت كرده بودند كه آنچه پول نزد وكلاى ايشان موجوداست , همه سهم مبارك امام (ع )مى باشد وچند روز هم بود كه پول وجوه , از كسى نمى گرفتند. وقتى كه وجوه محتواى جعبه را به نگارنده دادند تا به محل آن برسانم , درحالى كه دستها به طرف آسمان بود, گفت :  خدايا! من به آنچه تكليف داشتم عمل كردم تو هم مرگ مرا برسان  . مـن بـه ايـشـان گـفـتـم :  آقا! شما بى خود اين قدر ترسيده ايد, شما هر سال درزمستان همين ناراحتى را داريد, بعدا خوب مى شود . فـرمـود:  نـه , امـر من يا وفات من ظهراست من ديگر چيزى نگفتم وفورا در پى انجام فرموده ايـشان رفتم واز لحاظ اينكه مبادا ايشان , ظهر وفات نمايند, درشكه گرفته وسوار شدم وبه دنبال كارها رفتم وظهر نشده , بر گشتم وايشان آن روز ظهروفات نكردند وشنبه بعد از اين چهارشنبه وفـات كـردنـد, به محض وفات ايشان , من آمدم جانب بيرونى , صداى اذان از مدرسه حجتيه تازه بلند شده بود. يـكـى از هـمين روزهاى نزديك وفات بود كه در يك آن , چشمش به در بودوپيدا بود كه يك چيز بالخصوصى را مشاهده مى كند ومى گفت :  آقا على ! بفرم , ولى طولى نكشيد كه به حال عادى برگشت . روز وفـات ايـشان , من باكمال اطمينان درس مكاسب را در منزل گفتم , چون حالشان خيلى غير عـادى نـبـود, پـس از آن رفتم در همان اطاق كوچك كه ايشان بسترى بودند, سلام كردم جواب دادند وگفتند: امروز چه روزى است ؟

گفتم : روز شنبه . گفتند: اقاى بروجردى به درس رفتند؟

گفتم : آرى چند مرتبه گفت :  الحمدللّه  . دختر ايشان كه زوجه اين جانب است گفتند, قدرى تربت به ايشان بدهيم گفتم خوب است ايشان تـربـت را فراهم كردند من خدمتشان عرض كردم كه ميل بفرماييد,ايشان نشستند ومن استكان را جـلـوشـان بـردم خـيال مى كردند غذا يا دواست , قدرى باهم ؟ با اوقات تلخى گفتند: اين چيست ؟ گفتم : تربت است , فورى قيافه باز شد وآب تربت را تا آخر, سر كشيدند وبعدا اين كلمه را من خودم شنيدم كه گفتند:  آخر زادى من الدنيا تربة الحسين ودو مرتبه خوابيدند. براى دومين بار به امر وتقاضاى خودشان ,  دعاى عديله  را براى ايشان قرائت كردند  آقاى سيد حـسـيـن پـسـر دوم ايـشان , رو به قبله نشسته وخود ايشان هم در حالى كه سينه اش را تكيه به مـتـكـايى داده بود, درحال نشسته مى خواندند وبا فارسى وتركى با كمال شدت وصميميت عقايد خودرا در مقابل حق تعالى ابراز مى داشتند يادم هست كه نسبت به اميرالمؤمنين (ع ) پس از اقرار به خلافت , به زبان تركى مى گفتند:(بلا فصل هيچ فصلى يوخدو). ايـن را نـيـز شـنيدم كه مى گفت :  خدايا! عقايد من همه حاضراست , همه را به توسپردم وبه من بـرگـردان در هـمـان حـال نـفسشان نيامد, خيال كردند كه آقا قلبشان گرفته , قدرى قطره كرامين به دهن ايشان ريختند, من ديدم كه قطره از اطراف لبهافروريخت , همان آن از دنيا رفته بـودنـد وحـتى چند قطره كرامين هم به دستگاه گوارش ايشان نرسيد من كاملا متوجه شدم كه ايشان از دنيا رفته اند آمدم بيرونى كه صداى اذان را از مدرسه حجتيه شنيدم كه فوت ايشان مقارن اول ظـهـر حـقـيـقـى بـود ايشان آدم بسيار دقيق وباريك بين وعجول بود, ولى در اين سفر آرام وبى دغدغه بود. مـرحـوم آيـت اللّه حـاج شيخ مرتضى حائرى رضوان اللّه تعالى عليه سه نتيجه گيرى از اين قضيه مى كند:. 1 ـ خبر دادن از مرگ خود كه در ظهر واقع مى شود. 2 ـ مكاشفه واينكه اميرالمؤمنين (ع )را مشاهده نمودند. 3 ـ خبر دادن به اينكه آخرين توشه من از دنيا  تربت  است (167) . تاريخ وفات مرحوم آية اللّه حجت  لى 1372) است .

روضه

پيش بينى سيدالشهدا(ع ) به فرزندش امام سجاد(ع ) كه حكايت من همانندحضرت يحيى است در دو مـكـان مـحقق شد, يكى در مجلس ابن زياد ودوم در مجلس يزيد هنگامى كه دستور داد زنها وبـچـه هـارا در حـالـى كه در ريسمان بسته شده بودند,حاضر كردند:  قال علي بن الحسين (ع ) انشدك اللّه يا يزيد, ما ظنك برسول اللّه (ص ) لورانا على هذه الصفة ؟

اگر الان پيامبر(ص ) بيايد ومارا در چنين صحنه اى ببيند, چه جوابى دارى ؟ 

ثـم وضـع راس الـحـسـيـن (ع ) بـيـن يـديـه واجلس النسا خلفه لئلا ينظرن اليه ,فراه علي بن الـحـسـيـن (ع ) فـلم ياكل بعد ذلك ابدا, واما زينب فانها لما راته اهوت الى جيبها فشقته ثم نادت بصوت حزين يفزع القلوب : يا حسيناه , يا حبيب رسول اللّه ,يابن م كة ومنى , يابن فاطمة الزهرا سيدة النسا, يابن بنت المصطفى ؟ 

قال الراوي :فابكت واللّه كل من كان في المجلس (168) .  سـر مـبـارك را در مقابل خود گذاشت وزنهارا در جايى نشاند كه نگاهشان به سرمبارك نيفتد, چون نگاه على بن الحسين (ع ) به سر افتاد, بعد از آن ديگر غذانخوردواما زينب چون نگاهش به سر بـريده افتاد, دست برد وگريبان پاره كرد, آنگاه باصداى اندوهناكى كه دلهارا به لرزه در مى آورد وهمه اهل مجلس را به گريه انداخت ,گفت : يا حسيناه ! يا حبيب رسول اللّه  . اندر سرير ناز تو خوش آرميده اى ـــــ شادى از اينكه راس حسين را بريده اى . من ايستاده بر سر پا وكسى نگفت ـــــ بنشين كه روى خار مغيلان دويده اى .

ملاقاتهاى امام حسين

مجلس نوزدهم

ملاقات وليد بن عتبه حاكم مدينه با امام حسين (ع )

ايـها الا مير! انا اهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائكة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ويزيد رجـل فـاسق شارب الخمر, قاتل النفس المحرمة , معلن بالفسق ومثلى لا يبايع ل مثله ولكن نصبح وتصبحون وننظر وتنظرون , اينا احق بالخلا فة والبيعة (169) . بـه دنبال هلاكت  معاويه در نيمه رجب سال شصت وروى كار آمدن يزيد,وى , طى نامه اى به  وليد بن عتبه پسر عمويش كه حاكم مدينه بود از او خواست تا ازسه نفر بيعت بگيرد:. 1 ـ امام حسين (ع ). 2 ـ عبداللّه بن زبير. 3 ـ عبداللّه بن عمر. چـون نـامـه بـه او رسـيد, وى جريان را با  مروان در ميان گذاشت , مروان گفت : مصلحت ايـن اسـت كـه تـا خبر مرگ معاويه منتشر نشده واينان مطلع نشده اند, از آنان بيعت بگيرى واگر مخالفت كردند, گردنشان را بزنى  .  ولـيـد  در هـمـان شـب به سراغ امام حسين (ع ) فرستاد حضرت با سى نفر ازجوانان بنى هاشم وغلامان خود در حالى كه مسلح بودند به مقابل دار الخلافه رسيدندوآنان بيرون ايستادند كه اگر صداى امام (ع ) بلند شد براى دفاع از امام , وارد شوند. بعد از مطرح كردن مرگ معاويه وبيعت با يزيد, حضرت در پاسخ فرمود:.  اى امـيـر! ما خاندان نبوت ورسالت هستيم , خانه ما محل رفت وآمدملائكه است , تمام امور از ما شروع شده وبه ما ختم مى شود ويزيد مردى دريده وشارب الخمر وقاتل انسانهاى بى گناه است كه علنى مرتكب فسق مى شود وشخصى همانند من با او بيعت نمى كند اكنون ما وشما صبر مى كنيم تا پايان كار ونتيجه را ببينيم كه كدام سزاوارتر به خلافت هستيم  . حضرت در اين ملاقات , به دو سابقه اساسى اشاره مى كند:. اول : مـا از خـانـدان نـبـوت هستيم كه خداوند متعال اراده فرموده اين خاندان , باعظمت بمانند, چنانچه در سوره نور, آيه 36 مى فرمايد:. (في بيوت اذن اللّه ان يرفع ويذكر فيها اسمه ). وقتى كه اين آيه شريفه نازل شد, ابوبكر برخاست وبا اشاره به خانه اميرالمؤمنين (ع ) وفاطمه (س ) گفت :  آيا اين خانه هم از همان خانه هايى است كه خداوند اراده فرموده تعظيم شود؟

 . پيامبر(ص ) فرمود:  نعم من افاضلها (170) , آرى , از برترين آنهااست  . اگر كسى بخواهد به خدا برسد, راه آن از طريق اهل بيت است , چنانچه امام باقر(ع ) مى فرمايد:.  ال محمد ابواب اللّه ورسله والدعاة الى الجنة والقادة اليها والادلا عليها الى يوم القيامة (171) .  آل مـحـمـد, راه رسـيـدن بـه خداوند هستند, دعوت به بهشت مى كنند ومردم را به آن هدايت مى كنند تا روز قيامت  . خانه هاى ما محل تردد ورفت وآمد ملائكه است , منتها ملائكه گاهى براى زيارت آل محمد مى آيند وگـاهـى بـراى عـرض اعـمال بندگان وگاهى هم براى فراگرفتن علوم , چنانچه  حبيب بن مظاهر  از امام حسين (ع ) سؤال مى كند:.  اي شـى كـنـتـم قـبل ان يخلق اللّه تعالى آدم (ع )؟

قال : كنا اشباح نور ندور حول ع رش الرحمن فنعلم الملا ئكة التسبيح والتهليل والتحميد  (172) .  دوم  : چهره يزيد وكارنامه سه ساله او. پيامبر(ص ) در حديثى مى فرمايد:.  لا يـزال امـر امـتـي قـائمـا بـالـقـسـط, حـتى يكون اول من يثلمه رجل من بني امية يقال ل ه يزيد  (173) .  امر امت من به عدالت ودرستى است تا به دست شخصى از بنى اميه به نام يزيد, شكسته مى شود  . يـزيـد, مردى عياش , قمار باز, شرابخوار واهل لعب ولهو بود  عبداللّه بن حنظله يزيدرا اينگونه معرفى مى كند:.  انه رجل ينكح امهات الا ولا د والبنات والا خوات ويشرب الخمرويدع الصلاة (174) .  يزيد, مردى است كه با محارم جمع مى شود, شرب خمر مى كند ونمازنمى خواند . از ابـوالحسن عمادالدين على بن محمد طبرى (الكياالهراسى ) كه از فقهاى شافعيه است , در مورد جـواز لعن بر يزيد سؤال كردند, گفت :  ما صراحتا مى گوييم كه لعن او جايزاست وچطور چنين نباشد در حالى كه به دنبال شكار يوزپلنگ ومردى قمار باز وشرابخوار بود هو المتصيد بالفهد واللا عب بالنرد ومدمن الخمر  (175) .  يزيد  در دوران حكومتش , مرتكب سه عمل زشت شد كه ننگ آن در تاريخ ?مانده است :. 1 ـ شهادت امام حسين (ع ) واصحابش واسارت خاندان وى . 2 ـ قتل عام مردم مدينه كه در تاريخ به  واقعه حره از آن ياد مى شود. سـپـاهـى به فرماندهى  مسلم بن عقبه مامور قتل عام مردم مدينه شدند وجان ومال وناموس مسلمين در كنار روضه نبوى را مباح شمردند كه رسول خدا(ص )درباره مردم مدينه فرمود:.  من اخاف اهل المدينة اخافه اللّه وعليه لعنة اللّه والملا ئكة والناس اجمعين (176) .  هر كس مردم مدينه را بترساند, لعنت خداوند وملائكه ومردم بر او باد .  ابن قتيبه نقل مى كند:  در واقعه حره , هشتاد نفر از صحابه پيامبر(ص )وهفتصد نفر از قريش وانـصار وده هزار نفر از مردم مدينه كشته شدندوديگر, از اصحاب بدر كسى باقى نماند اين واقعه در 27 ذيحجه سال 63 واقع شده است (177) . 3 ـ حـمـلـه بـه خـانـه خدا ومحاصره مكه جهت سركوبى  عبداللّه بن زبير  كه در اثرآتشبارها, پرده هاى خانه خدا سوخت اين واقعه در صفر سنه 64 واقع شده است يزيد,در نيمه ربيع الاول سال 64 جان به مالك دوزخ سپرد.

روضه

قـال الـراوى : ثـم ادخـل ثـقـل الحسين (ع ) ونساه ومن تخلف من اهل بيته على يزيد بن معاوية لـعنهمااللّه وهم مقرنون في الحبال ثم وضع راس الحسين (ع )بين يديه ثم دعا يزيد ـ عليه اللعنة ـ بقضيب خيزران فجعل ينكث به ثنايا الحسين (ع ) فاقبل عليه ابوبرزة الاسلمي وقال : ويحك يا يزيد اتنكث بقضيبك ثغر الحسين (ع  ) (178) .  يزيد, دستور داد زنها وبچه هاى امام حسين (ع )را در حالى كه به ريسمان بسته شده بودند, وارد مجلس كنند آنگاه سر مقدس ابى عبداللّه (ع )را مقابل خود گذاشت وبا چوب خيزران به دندانهاى حسين (ع ) مى زد ابو برزه اسلمى گفت : واى بر تو اى يزيد! به لب ودندانى چوب مى زنى كه خودم مرتب مى ديدم پيامبر(ص ) آن لبهارابوسه مى زد . آتش به آشيانه مرغى نمى زنند ـــــ گيرم كه خيمه , خيمه آل عبا نبود. لب تشنه كى كشند كسى را كنار آب ـــــ گيرم حسين , سبط رسول خدا نبود. دنيا نديده كودك لب تشنه را كشند ـــــ اى كاش ! روى دست پدر اين جفا نبود. راس بريده را كه زند چوب خيزران ـــــ گيرم لبش به خواندن ذكر خدا نبود.

مجلس بيستم

كـلام امـام حسيـن (ع ) به مروان بن حكم

انا للّه وانا اليه راجعون , وعلى الا سلا م السلا م اذ قد بليت الا مة براع مثل يزيدولقد سمعت جدي رسول اللّه (ص ) يقول : الخلا فة محرمة على آل ابي سفيان (179) . يكى از ملاقاتهاى سيدالشهدا(ع ) در مدينه , ملاقاتى است كه با  مروان بن حكم انجام شده است وقـتـى وليد بن عتبه , حاكم مدينه شبانه امام (ع )را براى بيعت بايزيد احضار كرد, حضرت فرمود:  بيعت بايد علنى باشد . مروان گفت :  امير, عذر اورا نپذير واگر بيعت نمى كند, اورا گردن بزن !!! .  فغضب الحسين (ع ) ثم قال : ويل لك يابن الزرقا! انت تامر بضرب عنقي كذبت و اللّه ولؤمت  . بعد حضرت , رو به وليد كرد وفرمود:.  انا اهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملا ئكة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ويزيد رج ل فاسق شارب الخمر, قاتل النفس المحرمة , معلن بالفسق ومثلي لا يبايع مثله  .  ما خاندان نبوت ومعدن رسالت هستيم كه خانه ما محل رفت وآمدملائكه است شروع وختم امور, بـه مـاست ويزيد مردى فاسق وشارب الخمر وكشنده مردم بى گناه وفاسق دريده است وشخصى همانند من با او بيعت نمى كند . مروان رو به وليد كرد وگفت :  با پيشنهاد من مخالفت كردى  . وليد گفت :  آنگاه دين ودنيارا از دست مى دادم  . بـر خورد دوم امام (ع ) با مروان , فرداى همان شب بود كه احضار شده بودندحضرت از منزل بيرون آمـدند تا از اخبار مطلع شوند, با مروان بر خورد كردندمروان به حضرت عرض كرد: من خيرخواه شما هستم وپيشنهاد مرا بپذيريد!حضرت فرمود چيست ؟

. گفت :  با يزيد بيعت كنيد كه براى دنيا وآخرت شما خوب است !! . حـضـرت فـرمـود:  انـا للّه وانـا الـيه راجعون , فاتحه اسلام را بايد خواند كه امت اسلامى گرفتار فـرمـانروايى مثل يزيد شده باشند, از جدم رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر آل ابو سفيان حرام است (180) . تـاثـيـر كـلام مروان به امام (ع ) از تيرهاى روز عاشورا به بدن حضرت , كمتر نبودكه به شخصيتى هـمـانـند حسين (ع ) بگويند شما با فردى همانند يزيد بيعت كنيد گاهى انسان از بعضى اشخاص سخنانى را مى شنود كه قلبش آتش مى گيرد به نحوى كه اگرتير مى زدند, اين قدر نمى سوخت .

مروان كيست ؟

مـروان حـكـم  , پـسـر عمو وداماد عثمان بن عفان ومانند پدرش , از دشمنان صريح وبى پرده خـانـدان رسـالـت كه از هيچ اقدامى در اين راه كوتاهى نكرده است مروان , چون بى اندازه بلند وبد قواره بود, اورا  خيط باطل مى ناميدند,چنانچه برادرش  عبدالرحمن كه از بيعت مردم شام با او ناراحت شده بود, گفت :. لحا اللّه قوما امروا خيط باطل ـــــ على الناس يعطي ما يشا ويمنع .  خداوند زشت گرداند صورت مردمى كه مروان را امير كردند كه به هر كس بخواهد مى بخشد يا منع مى كند  (181) .

پدر مروان

پـدر مـروان , حـكـم بـن ابـى الـعـاص , عموى عثمان بن عفان , از مسخره كنندگان پيامبر(ص ) بوده است وپشت سر حضرت , با حركات دست وپا, تقليد آن حضرت رادر مى آورد كه پيامبر(ص ) در چنين حالتى نگاهش به او افتاد وفرمود:  كن كذلك ودراثر نفرين پيامبر(ص ) تا آخر عمر, دچار لـقـوه وارتعاش بدن گرديد وقتى هم اجازه ورود به مجلس پيامبر(ص )را خواست , پيامبر(ص ) از صـدايش اورا شناخت , فرمود: ائذنواله , لعنة اللّه عليه وعلى من يخرج من صلبة الا المؤمن منهم ذو مكر وخديعة  .  اجـازه دهـيد وارد شود, لعنت خدا بر او و بر كسانى كه از صلب او بيرون مى آيند مگر مؤمنين از آنان كه داراى خدعه وفريب هستند . پـيـامـبـر(ص ) وى را بـه طـائف تبعيد نمود عثمان در زمان خلافت ابوبكر وعمروساطت كرد كه عمويش را به مدينه بر گردانند ولى آنان حاضر نشدند فرمان پيامبر(ص )را نقض كنند اما وقتى كه حـكـومـت بـه خـود عـثـمـان رسيد, با زير پا گذاشتن دستور پيامبر(ص ) عمويش را به مدينه بر گرداند!! (182) .  مـروان از طـرف مـعاوية تا سال 48 حاكم  مكه , مدينه وطائف بود, ولى بعدااورا عزل كرد مجددا بعد از مرگ معاويه , عده اى از مردم شام با او بيعت كردندوحدود ده ماه حكومت كرد, چون  ضـحاك بن قيس فهرى براى  عبداللّه بن زبير بيعت مى گرفت , در  مرج راهط  اين دو دسته با هم جنگيدند وضحاك كشته شدوحكومت شام ومصر براى مروان , قطعى گرديد.

مرگ مروان

 خـالـد  پـسر  يزيد بن معاويه حكومت را ميراث خود مى دانست ومروان اين را احساس كرده بـود, لـذا بـراى تـحـقـير خالد, با مادرش ام خالد ازدواج كرد روزى مروان به خالد گفت :  يابن الرطبة الا ست ! فقال له خالد: انت مؤتمن خائن  .  به مادر مروان توهين كرد, خالد گفت : تو خائنى هستى كه تورا امين پنداشته اند .  خـالد  با گريه , شكايت مروان را به نزد مادرش برد, ولى مادرش اورا تسلى دادوگفت : چنين وانـمـود كن كه اين را به من نگفته اى چون مروان به خانه خالد رفت , به وسيله شير مسموم ويا در قـول ديگر, با همدستى كنيزان , اورا در لحاف پيچيدند تاخفه شد ونامش در فهرست كسانى قرار گرفت كه به دست زنها كشته شده اند (183) .

روضه

بـعـد از غـسـل وكـفـن امـام مجتبى (ع ) مروان وجمعى از بنى اميه مسلحانه همراه عايشه آمدند وگفتند نمى گذاريم جنازه امام (ع )را در كنار قبر پيامبر(ص ) دفن كنيد درحالى كه عثمان را در دورترين نقطه مدينه دفن كرده اند (184) .  وشهيد فوق الجنازة قد شكت اكفانه بالسهام (185) . ايمنع الحبيب عن حبيبه ـــــ ظلما ولا مانع عن رقيبه . ايستباح قربه لصاحبه ـــــ ويحرم الا قرب من اقاربه . ايحرم الزكي عن قرب النبي ـــــ وساغ قربه لرجس اجنبي . ما راقبوا النبي في قرباه ـــــ بعدا لمن ابعد مجتباه (186) . ***. غربت آن است كه فردى مظلوم ـــــ شود از كينه خصمش مسموم . غربت آن است كه بعد از مردن ـــــ آتش تير ببارد به بدن . تير باريد ز بس بر بدنت ـــــ بدنت گشت يكى با كفنت . آتش تير چو افروخته شد ـــــ كفن وجسم به هم دوخته شد.