مجلس دوازدهم
نامه امام حسين (ع )به اشراف وبزرگان بصره
اما بعد: فان اللّه اصطفى محمدا(ص ) على خلقه واكرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم
قبضه اللّه اليه وقـد نـصـح لـعـباده وبلغ ما ارسل فيه وكنا اهله واوليائه واوصيائه
وورثته واحق الناس بمقامه في الـنـاس فـاسـتاثر علينا قومنا بذلك فرضينا وكرهنا
الفرقة واحببنا لكم العافية ونحن نعلم انا احق بـذلـك الـحـق الـمستحق علينا ممن
تولا ه وقد بعثت اليكم رسولي بهذا الكتاب وانا ادعوكم الى كـتـاب اللّه وسـنـة
نـبـيـه فـان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت فان تسمعوا قولي وتطيعوا امري
اهدكم سبيل الرشاد (103) . امـام (ع ) از مـكه
مكرمه نامه فوق را براى بزرگان بصره مانند: مالك بن مسمع ,احنف بن قيس ,
مـنـذر بن جارود عبدى , مسعود بن عمرو ازدى , قيس بن هيثم وعمروبن عبيداللّه بن
معمر به وسيله سليمان بن زرين فرستادندنامه از سه جهت قابل بررسى است .
1 ـ پيام نامه . 2 ـ سرنوشت قاصد. 3 ـ عكس العمل مخاطبين نامه .
پيام نامه :
اصـولا هـر شخصيت مذهبى , سياسى , اجتماعى , وقتى تصميم به آغاز حركتى مى گيرد,
ملاقاتها, مـكـاتبات , مصاحبه ها وسخنان او نشانگر اهداف وانگيزه حركت اوست
امام حسين (ع ) در اين نامه مى فرمايد: خداوند پيامبر(ص )را براى مردم
برانگيخت وبعد از مدتى كه رسالت خودرا انجام داد, اورا بـه سـوى خـود برد وبعد
ماجانشينان واوصياى آنحضرت به اين مقام از همه سزاوارتر هستيم مـنـتـهـا عـده
اى ايـن حق را از ما گرفتند وما هم براى اينكه اختلاف ايجاد نشود, خاموش شديم
اكنون قاصدم را با اين نامه به سوى شما مى فرستم وشمارا به كتاب خدا وسنت
پيامبر(ص )مى خوانم هـمـانـا سـنـت وروش پـيامبر(ص ) از بين رفته وبدعت , زنده
شده وجاى آن را گرفته , پس اگر سـخـنـان مـرا بـپذيريد واز فرمانم اطاعت كنيد,
شمارا به راهى كه رشد وصلاح شما در آن است , هدايت مى كنم . عمده پيام نامه
حضرت , دو مطلب است :. 1 ـ سنت بايد زنده شود. 2 ـ بدعتها از بين برود.
احياى سنت
در نـظـر بدوى , انسان تصور مى كند كه خلفاى غاصب فقط با امير مؤمنان (ع ) آن
هم بر سر مساله خـلافـت اخـتلاف داشتند, اما وقتى تاريخ ?را ورق مى زنيم , مى
بينم كه اينها با اساس اسلام وبعثت پيامبر(ص ) دشمن بودند, زيرا بلافاصله بعد
از رحلت پيامبر(ص ) مبارزه با سنت نبوى را آغاز كردند كـه يـكـى از مـصـاديـق
آن , مـبـارزه بـا نشرحديث نبوى بود تا جائى كه كسى جرات نمى كرد از
پـيـامـبر(ص ) حديث نقل كندروات حديث را تبعيد كردند ووقتى هم كه از تبعيد
نتيجه نگرفتند وديـدنـد بـر عـكـس احاديث در اقصى نقاط دنيا منتشر شده , به
دستور عمر بن الخطاب , راويان حـديث رادر مدينه جمع كردند وتحت كنترل ومراقبت
قرار دادند, واين سياست تا زمان عمربن عبدالعزيز همچنان ادامه داشت تا به
دستور وى , افرادى مامور جمع آورى وضبط احاديث شدند اكنون لازم است از تاريخ ,
شواهدى بياوريم تا سخن به گزاف نگفته باشيم . استاد محقق سيد مرتضى عسگرى
از مصادر عامه نقل مى كند:. 1 ـ عمر بن خطاب , قرظة بن كعب را جهت فرماندهى
در عراق تا منطقه صرار بدرقه كرد وهنگام خدا حافظى گفت :. اتدرون لم مشيت
معكم : قلنا لحق صحبة رسول اللّه (ص ) ولحق الانصار . مـى دانـيد چرا شمارا
همراهى كردم ؟
گفتيم به خاطر مصاحبت ما با پيامبر(ص )وحقشناسى از انصار .
گفت شما به منطقه اى مى رويد كه سينه هاى مردم از قرآن
مملواست , با نقل روايت از پيامبر(ص ) آنـان را از قرآن خواندن باز نداريد فاقلوا الرواية عن رسول اللّه (ص ), از رسول خدا(ص ) حديث كم نقل كنيد . قرظة بن كعب مى گويد: گاهى در مجالسى مى نشستيم وبحث از احاديث نبوى (ص )
مى شد ومـن هـم احـاديثى زياد از آن بزرگوار حفظ بودم , ولى چون به يادسفارش عمر مى افتادم از نقل حديث خوددارى مى كردم : فاذا ذكرت وصية عمر,سكتت
(104) . بايد از عمر بن الخطاب سؤال كرد مگر سخن پيامبر(ص ) غير از كلام الهى
است كه آنان را با حديث نـبوى (ص ) از قرآن خواندن باز دارند؟
! قرآن مجيدمى فرمايد: (ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحي يوحى ) (105) . مـردم
عراق پيامبر(ص )را نديده اند وشيفته كلمات وبيان سيره آن حضرت هستند, ولى قرظه حتى يك حديث هم نقل نمى كند. 2 ـ عـمر, عبداللّه بن مسعود وابو
دردا وابوذر را جمع كرد وگفت : ما هذاالحديث عن رسول اللّه (ص ). ايـن
احـاديـث چـيـسـت كـه از پيامبر(ص )نقل كرده ايد, لذا اينهارا در مدينه حبس كرد
تا كشته شد (106) .
مبارزه با بدعته
بـعـد از حـضـرت خـتمى مرتبت (ص ) افرادى به جاى آن بزرگوار نشستند كه همه
چيزرا عوض كـردند, احكام را به بازى گرفتند, زحمات رسول خدا(ص )ومجاهدين بدر
واحد وحنين را به هدر دادند. زهرى مى گويد: در دمشق بر انس بن مالك
وارد شدم در حالى كه گريه مى كرد گفتم چرا گريه مى كنى ؟
گفت :. لا اعرف شيئا مما ادركت الا هذه الصلاة وهذه الصلاة قد ضيعت (107) . از آنچه در عصر پيامبر(ص ) ديدم چيزى باقى نمانده مگر همين نماز كه
اين راهم ضايع كردند . همينطور هنگامى كه براى شكايت از حجاج بن يوسف ثقفى به شام نزدعبدالملك مى آمد, در بين راه گفت :. واللّه ! ما عرف شيئا
مما كنا عليه على عهد النبي (ص ) الا شهادة ان لا اله الا اللّه (108) . بـه خـدا سـوگـنـد! آنـچه را در عصر نبوى (ص ) مى شناختيم , همه از بين رفت
مگراينكه فقط شهادت به توحيد باقى مانده است . شـرح بـدعـتـهـايـى كـه
خـلـفاى جور بعد از پيامبر(ص ) از خود باقى گذاشتند, دراين مختصر نمى گنجد, هر
چند بزرگترين منكر, وجود خود خلفاى غاصب است . مـرحوم علامه مجلسى در كتاب
شريف بحار الانوار , بدعتهاى خليفه دوم را بيان كرده كه ما فقط فهرست آن را
در اينجا مى آوريم :. صـلاة تراويح , وضع ماليات بر زمينهايى كه در زمان او
مفتوح عنوة فتح شد,بدون آنكه به ارباب خـمـس , از آن چـيزى بدهد, بدعت در سه
طلاق در مجلس واحد,تبديل جزيه به زكات در مورد نـصـارى , مـنع از ازدواج در
مواردى كه به نظرش كفونباشند, مسح على الخفين , كم كردن يك تـكـبـيـر از نماز
ميت , قول به عول وتعصيب ومحروميت از ارث عجم از عرب , اضافه كردن جمله الصلاة خير من النوم را دراذان وموارد ديگر (109) .
2 ـ سرنوشت قاصد
نـامـه را سليمان بن رزين مولى الحسين (ع ) به كوفه آورد, يكى از مخاطبين
نامه , منذر بن جارود پدر عيال عبيداللّه بن زياد بود منذر از باب
خوش خدمتى به حكومت ويا از ترس اينكه شايد اين نامه امام حسين (ع ) نباشد بلكه
دسيسه خودابن زياداست كه خواسته منذررا محك بزند, لذا سليمان را همراه نامه
به نزد عبيداللّه آورد وعبيداللّه شبى كه فرداى آن مى خواست از بصره به كوفه
بيايد, دستور داد قاصدامام حسين (ع )را در بصره به دار آويختند (110) . توضيح
: سپاه حسينى از دو دسته تشكيل شده بود: عرب وغير عرب كه غيرعرب را موالى مى گفتند كه تعداد مواليان را به اختلاف نوشته اند از جمله :. 1ـ
سليمان مولى للحسين . 2ـ حارث بن نبهان مولى حمزة بن عبدالمطلب . 3ـ منجح مولى
للحسين . 4ـ عامر بن مسلم . 5ـ جابر بن حجاج مولى عامر بن نهشل . 6 ـ سعد مولى
عمر بن خالد صيداوى . 7ـ قارب الدئلى مولى للحسين . 8ـ رافع مولى لاهل شنوة .
9ـ شوذب مولى لشاكر. 10ـ اسلم التركى مولى للحسين . 11ـ جون مولى ابى ذر. 12ـ
زاهر مولى عمر بن خزاعى (111) . 13ـ سالم مولى عامر العبدى . 14ـ سالم مولى
بنى المدينة الكلبى . 15ـ سعد مولى على (ع ). 16ـ شبيب مولى حرث . 17ـ قارب
مولى الحسين (ع ). 18ـ نصر مولى على (ع ). 19ـ واضح مولى حرث (112) . 3 ـ عكس
العمل مخاطبين نامه . يكى از مخاطبين نامه احنف بن قيس است كه از اشراف
بصره واز ياران اميرالمؤمنين (ع )است وى از نـظـر سـجـاياى اخلاقى , مردى حليم
است كه حلم اوضرب المثل بوده در جنگ جمل هم شـركـت كـرده وبـه حضرت عرض مى كند:
اگرمى خواهيد با دويست نفر سرباز شمارا يارى كنم واگر مى خواهيد شش هزار نفررا
ازجنگيدن عليه شما باز دارم , حضرت راه دوم را پذيرفت (113) . احـنـف در
پـاسـخ امام (ع ) به يك آيه از قرآن مجيد اكتفا كرد واشاره نمود كه فعلا زمان
قيام نـيـسـت وبـه عـراق نـيـا كـه تـضعيف مى شوى : فاصبر ان وعداللّه حق ولا
يستخفنك الذين لا يوقنون (114) . يـزيـد بـن مـسعود هم قبايل بنى
تميم وبنى حنظله وبنى سعد را جمع كرد وازآنان قول همكارى گرفت وى طى نامه اى
به امام (ع ) اظهار آمادگى نمود وچون نامه وى به حضرت رسيد, در حق او دعا كرد: امنك اللّه من الخوف وارواك يوم العطش الا كبر . اما هنگامى كه مى خواست با
جمعيتى براى نصرت حضرت بيايد, خبر رسيدكه حسين بن على (ع ) به شهادت رسيده است
(115) .
روضه
چون جراحات سيدالشهدا(ع ) زياد شد, به گونه راست از اسب بر زمين افتاد وهو
يقول : بسم اللّه وبـاللّه وعلى ملة رسول اللّه (ص ) وخرجت زينب من باب
الفسطاطوهي تنادي : وا اخاه ! وا سيداه ! وا اهل بيتاه ! ليت السما اطبقت على
الا رض . ***. آن دم بريدم من از حسين دل ـــــ كمد به مقتل شمر سيه دل . او
مى دويد ومن مى دويدم ـــــ او سوى مقتل من سوى قاتل . او مى كشيد ومن مى كشيدم
ـــــ او خنجر از كين , من ناله از دل . او مى نشست ومن مى نشستم ـــــ او روى
سينه , من در مقابل . او مى بريد ومن مى بريدم ـــــ او از حسين سر من از حسين
دل . ***. صالخ شمر باصحابه ما تنتظرون بالرجل , فحملوا عليه من كل جانب (116) . شمر فرياد زد: چرا منتظريد, لذا هر كس از هر طرف به حضرت حمله
كرد .
مجلس سيزدهم
نامه امام حسين (ع ) به حبيـب بن مظاهـر
مـن الـحـسين بن علي بن ابي طالب الى الرجل الفقيه حبيب بن مظاهر اما بعد: ياحبيب
, فانت تـعـلـم قـرابتنا من رسول اللّه (ص ) وانت اعرف بنا من غيرك , وانت ذوشيمة
وغيرة فلا تبخل علينا بنفسك , يجازيك رسول اللّه (ص ) يوم القيامة (117) . از حسين بن على به مرد فقيه , حبيب بن مظاهر اى حبيب ! قرابت
مارا باپيامبر(ص ) مى دانى وتو بهتر از ديگران مارا مى شناسى وشخص آزاد
مردوغيرتمندى هستى از جان خود بر ما مضايقه مكن , رسول خدا(ص ) در قيامت پاداش
آن را به تو خواهد داد . اين نامه متاسفانه در كتب قديمى كه مصدر هستند,
نيامده فقط در تاليفات متاخرين مانند ادب الـحـسـيـن , بلاغة الحسين , فرسان
الهيج ذكر شده است , وطبق اين نقل , وقتى حضرت نامه را نوشتند كه از شهادت مسلم بن عقيل آگاه شدند, لذادوازده پرچم را برافراشت وهر پرچم را به دسـت
يـك نـفـر از اصحاب داد تا يك پرچم باقى ماند بعضى گفتند اين را به ما بسپاريد,
حضرت فـرمـود: خـداونـد بـه شـمـا جزاى خير بدهد, صاحب اين پرچم خواهد آمد,
آنگاه اين نامه را براى حـبـيب نوشتندچون در اين نامه كلمه فقيه آمده
, لازم است معناى فقه توضيح داده شودقرآن كريم مى فرمايد:. (فلولا نفر من
كل فرقة طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوااليهم ) (118) .
آيـه شـريفه در بين آيات جهاد آمده است , يعنى مساله تفقه وتعلم احكام دينى
,آنقدر مهم است كه هـمه نبايد رهسپار ميدان جنگ شوند, بلكه جمعى هم بايد عازم
ميدانهاى فرهنگى شوند ومرزبان دين واعتقادات مردم باشند.
فقه در روايات
فقه در لغت به معناى فهم است ودر اصطلاح امروزه , فقيه به كسى
گفته مى شود كه در احـكـام شـرعى , صاحب نظر ومجتهد باشد وقدرت استنباط احكام
شرعيه را از ادله آنها داشته باشد البته روشن است كه منظور از كلمه فقيه
در نامه امام حسين (ع ) اين معنا نيست , زيرا در آن عـصـر, فـقـيـه بـه مـعـناى
امروزى مصطلح نبوده ومنظور از آن صاحب فهم ودرك در امور ديـنـى اسـت كه اثر
ونتيجه آن در اعضاوجوارح آشكار شود در حديث آمده است : من حفظ على امتي
اربعين حديثا بعثه اللّه فقيها عالم (119) . امير المؤمنين (ع ) مى
فرمايد:. الا اخـبركم بالفقيه حق الفقيه ؟
من لم يقنط الناس من رحمة اللّه ولم يؤمنهم من عذاب اللّه ولم يرخص لهم في معاصي
اللّه (120) . آيا به شما خبر دهم كه فقيه واقعى كيست ؟
آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى مايوس نكند واز طـرفـى هـم ايـمـن از عذاب
الهى نكند (مردم را در حالت خوف ورجا نگه دارد) واجازه انجام معاصى الهى را
ندهد . صاحب رجال كشى , حبيب را اين گونه ترجمه كرده است :. كـان
حـبـيب من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين (ع ) ولقوا جبال الحديدواستقبلوا
الرماح بـصـدورهم والسيوف بوجوههم وهم يعرض عليهم الا مان الا موال فيابون ويقولون
لا عذر لنا عند رسول اللّه (ص ) ان قتل الحسين ومنا عين تطرف حتى قتلوا حوله (121) . حـبـيـب , جـز هفتاد نفرى است كه حسين (ع )را كمك وكوههاى آهن را
ملاقات كردند (يعنى با افـرادى كـه غـرق در اسلحه بودند مواجه شدند), وبا سينه
وصورت , به استقبال تيرها وشمشيرها رفـتـنـد وبـه آنـان امـان مـى دادنـد وبـا
امـوال , آنـان را تطميع مى كردند ولى زير بار نمى رفتند ومى گفتند اگر حسين (ع
) كشته شود, نزد پيامبر(ص )عذرى نداريم در حالى كه ما زنده باشيم وچشمان ما
حركت كند آنچنان ايستادگى كردند تا آنكه اطرافش كشته شدند .
سؤال حبيب از امام حسين (ع )
حـبـيب از امام (ع ) سؤال كرد قبل از آنكه خداوند متعال حضرت آدم (ع
)راخلق كند, شما كجا بوديد؟
حـضـرت فـرمـود: كـنا اشباح نور ندور حول عرش الرحمن فنعلم للملا ئكة التسب يح
والتهليل والتحميد (122) . مـا هـمـانـنـد نـورى بـوديم كه اطراف عرش
الهى مى چرخيديم وبه ملائكه حمدوتسبيح الهى را مى آموختيم .
رؤياى شيخ جعفر شوشترى (ره )
شـيـخ جـعـفـر شـوشـترى بعد از مراجعت از نجف اشرف به موطن خود,قدرت بر
اداره منبر وجـلسات وعظرا نداشت , لذا در ماه رمضان كتاب تفسير صافى ودر
ماه محرم , كتاب روضة الـشهد را از روى كتاب براى مردم مى خواندونمى توانست
چيزى را حفظ كند يك سال به همين مـنـوال گـذشت تا محرم سال آينده ,شبى به فكر
رفت كه من تا كى صحفى باشم وكتاب را از رو بـراى مـردم بـخـوانم در اين اثنا
خوابش مى برد, در عالم رؤيا, خودرا در صحراى كربلا ودر مقابل خـيـمـه امـام
حـسـيـن (ع ) مى بيند, مى گويد وارد خيمه امام (ع ) شدم وسلام كردم , آن حضرت
مرانزديك خود طلبيد وبه حبيب بن مظاهر فرمود: فلانى , مهمان ماست وآب هم
كه نداريم , ولى مقدارى آرد وروغن هست , برخيز واز اينها طعامى درست كن . حـبيب , طعام را آماده كرد ونزد من نهاد ومن چند قاشق از آن خوردم
وبيدارشدم ودر اثر اين عـنـايـت حـسـينى (ع ) مجلس شيخ جعفر به جايى رسيدكه
: يغتبطه س كان الملا الا على , ساكنان آسمانها غبطه اين مجالس را مى خوردند
(123) .
پيشگوييهاى حبيب , ميثم ورشيد
روزى ميثم تمار كه سوار بر اسب بود, حبيب بن مظاهر اسدى كه در جمع بنى
اسد بود, از او استقبال كرد وبا يكديگر سخن گفتند. حـبـيب گفت : گويا مى
بينم مرد بزرگى را كه جلو سرش مو ندارد وشكم فربهى دارد وجلو دار الـرزق
خـربـزه مـى فـروشـد بـه جرم محبت اهل بيت اورا بر دارمى زنند وشكمش را پاره مى
كنند (منظورش از اين سخنان ميثم بود ). مـيثم هم گفت : من هم مى
شناسم مرد سرخ چهره اى را كه براى يارى فرزندپيامبر خروج مى كند تا كشته مى شود
وسرش را در كوفه مى گردانند (منظورش حبيب بود ). اين دو, پس از اين سخنان
, از همديگر جدا شدند, كسانى كه در اطراف ايستاده بودند وسخنان اين دورا مـى
شـنـيـدنـد گفتند: به خدا احدى را دروغگوتر از اينها نديديم همينطور كه اهل
مجلس نـشـسته بودند, رشيد هجرى از راه رسيد وسراغ آن دونفررا گرفت , مردم
هم مطالب آنان را براى او نقل كردند. رشيد گفت : خدا رحمت كند ميثم را كه
يك مطلب را فراموش كرده بگويدوآن اينكه كسى كـه سـر حبيب را مى آورد, صد درهم
از ديگران بيشتر جايزه مى گيرد اين سخن را گفت ورفت اهل مجلس گفتند: اين ديگر
از آن دو نفردروغگوتر بود اما همان مردم شاهد بودند كه روز وشبها نـگـذشـت
مـگـر ايـنكه تمام پيشگوييهاى آنان محقق شد و ميثم تمار را جلو خانه عمرو
بن حريث به دار زدندوسر حبيب را در كوفه گرداندند (124) .
روضه
چـون مسلم بن عوسجه بر زمين افتاد, حضرت حسين (ع ) همراه حبيب
بربالين او حاضر شـدنـد حـبيب گفت : اگر نبود اينكه ساعتى ديگر من هم به تو
ملحق مى شوم , دوست داشتم وصى تو باشم . گفت : آرى تورا سفارش مى كنم كه در
راه حسين (ع ) كشته شوى . حـبـيـب گـفت : همين كاررا خواهم كرد مدتى گذشت
تا اينكه به وسيله ضربت بديل بن صـريـم از بـنـى تـمـيم , حبيب بر زمين
افتاد, حصين بن تميم , شمشيرى برفرقش زد وبه شـهادت رسيد مرد تميمى , سر
حبيب را جدا كرد حصين بن تميم گفت : من هم در كشتن او با تو شريك هستم .
تميمى گفت : من قاتل حبيب هستم . حـصـيـن گفت : من طمعى در جايزه ندارم
, سررا تو ببر واز عبيداللّه جايزه بگير,لكن لحظه اى سـررا بـه مـن بده كه به
گردن اسبم بيندازم وجولان بدهم تا مردم بدانند كه من در قتل حبيب شريك هستم
ولى تميمى حاضر نمى شد تا اينكه بستگان طرفين ,به همين نحو بين آنان اصلاح
دادند. ابـو مـحـنـف نـقل كرده است : لما قتل حبيب بن مظاهر هد ذلك
الحسين , شهادت حبيب , حسين (ع )را شكست داد . مرحوم سماوى چنين مى
گويد:. ان يهد الحسين قتل حبيب ـــــ فلقد هد قتله كل ركن . قتلوا منه للحسين
حبيبا ـــــ جامعا في فعاله كل حسن (125) . شهادت حبيب نه تنها حسين (ع )را
شكست , بلكه تمام اركان شكسته شد . با شهادت حبيب , دوستى را از حسين گرفتند
كه جامع افعال نيكو بود .
پسر حبيب وقاتل پدر
پـس از واقـعـه كربلا, مرد تميمى سر حبيب را بر گردن اسب خود انداخته ومنتظر
ملاقات ابن زيـاد بـود قـاسم پسر حبيب كه هنوز به سن بلوغ نرسيده
بود,همراه سر پدر مى رفت , لذا از قاسم پرسيد چرا همراه من مى آيى ؟
گفت : چون اين سر پدر من است , مى خواهم آن را به من بدهى تا دفن كنم . مرد
تميمى گفت : خير, امير راضى نمى شود ومن هم مى خواهم جايزه خوبى از امير بگيرم
. قـاسـم گـفـت : اما خداوند بدترين پاداش را به تو مى دهد قاسم عجالتا
قاتل پدررا رها كرد اما مـتـرصـد بود تا انتقام بگيرد سرانجام در زمان مصعب
بن زبير كه درنزديكى موصل اردو زده بـود, در نـيمروزى , مرد تميمى در خيمه
خود در خواب قيلوله بود, قاسم انتقام پدررا با كشتن او گرفت .
روضه
كودكى را كه پدر در سفراست ـــــ دائما چشم اميدش به دراست .
هر صدائى كه ز در ميايد ـــــ بخيالش كه پدر ميايد. امام حسين (ع ) دختر چهار
ساله ائى داشت كه فقط صاحب رياحين الشريعه درج3 /ص 290 نام اورا رقـيـه ذكـر
كـرده است , شبى در شام در عالم رؤيا, پدررا ديدوشكايت از ستم هاى مردم نمود,
اما چون بيدار شد, جاى پدررا خالى ديد. بگفت اى عمه بابايم كجا رفت ـــــ بدى
اين دم برم , ديگر چرا رفت . عمه من بى پدرى نديده بودم ـــــ سخت است كنون كه
آزمودم . لـذا سر پدررا برايش آوردند, مدتى , خيره , خيره به سر نگاه كرد ومى
گفت : چه كسى رگ گلوى تورا بريد ومرا در اين سن يتيم كرد؟
تا اينكه لبهايش را بر لبان پدرنهاد وروحش از قفس دنيا پرواز كرد. رموز عشق بر
عالم نشان داد ـــــ لبش را برلبش بنهاد وجان داد (126) .
مجلس چهاردهم
نامه امام حسين (ع ) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم
بسم اللّه الرحمن الرحيم : فان من لحق بي استشهد ومن لم يلحق لم يدرك الفتح (127) . هر كس به من ملحق شود, به شهادت مى رسد وهر كس تخلف كند, به فتح
وپيروزى نمى رسد . ايـن نـامـه را امـام حـسـين (ع ) از مكه براى برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى ازبنى هاشم نوشته اند. حـديـث از امـام صـادق (ع )
نـقل شده وسند در غايت صحت است وبعضى تصوركرده اند كه نامه را حضرت از كربلا
نوشته كه اشتباه است .
تحليل نامه امام (ع )
اين نامه در عين اختصار, حاوى مطالب ارزشمندى است كه بايد به آن توجه شود:.
1 ـ علم امام حسين (ع ) به شهادت خود واصحابش . در مـنـاسـبتهاى مختلف در اين
كتاب متذكر شديم كه حضرت , مساله كشته شدن خودرا مطرح كـرده اسـت از جـمـله :
در نامه اى به عبداللّه بن جعفر , در ملاقات ب محمدبن حنفيه , در گـفتگو
با ابا هرم در بر خورد با عمرالاطرف ودر سخن با ام سلمه وابو محمد
واقدى ودهـهـا مورد ديگر, به كشته شدن خود تصريح كرده اندوعلت اصرار اصحاب
بر نرفتن امام (ع ) به كوفه براى همين بود كه از پيامبر(ص )واميرالمؤمنين (ع )
شنيده بودند كه در عراق حسين (ع ) را خواهند كشت . در اصول كافى , بابى داريم
تحت عنوان باب ان الائمة (ع ) يعلمون متى يموتون , امام صادق (ع ) مى
فرمايد:. اي امام لا يعلم ما يصيبه والى ما يصير, فليس ذلك بحجة للّه على
خلقه (128) . هر امامى كه نداند چه اتفاقى براى او مى افتد وكارش به كجا
منتهى مى شود,اين حجت خداوند بر مردم نيست . 2 ـ پـايـان كـاررا براى همه
روشن كرده است كه همه كشته مى شوند وهر كس براى هدف ديگرى آمده , از همينجا بر
گردد, فردا عده اى نگويند ما به طمع حكومت ورياست رفته بوديم ولى مطلب عـوض
شـد, لـذا در مـراحل مختلف , بيعت را ازاصحاب برداشت كه هر كس مى خواهد برود,
برود وقـتى خبر شهادت حضرت مسلم رسيد, فرمود: من احب منكم الا
نصراف فلينصرف , ليس عليه منا ذمام (129) . وشاهدش هم كلمات اصحاب در شب عاشورا
خطاب به امام حسين (ع )است كه آگاهانه اين راه را انـتخاب كردند امام (ع ) در
شب عاشورا خطاب به بشر بن عمرحضرمى فرمود: خبردار شدم كـه فـرزنـدت در سر
حدات رى اسير شده , من بيعت خودرا از تو برداشتم , برو در آزادى فرزندت تلاش كن اما او در پاسخ گفت :. اكلتني السباع حيا ان فارقتك يا ابا عبداللّه
(130) . زنده , زنده طعمه درندگان شوم اگر دست از يارى تو بر دارم اى حسين
! . زهير بن قين بجلى گفت :. واللّه لـوددت اني قتلت ثم نشرت ثم
قتلت حتى اقتل كذا الف قتلة وان اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك (131) . دوسـت
دارم هـزار مـرتـبـه كشته شوم وآنگاه زنده شوم تا بدينوسيله خداوندقتل را از
شما دفع كند . مسلم بن عوسجه برخاست وچنين گفت :. لا ابرح حتى
اكسر في صدورهم رمحي واضربهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي (132) . از شـمـا دست بر
نمى دارم مگر آنكه نيزه ام را در سينه آنان بشكنم وتا جان دارم با شمشير با
آنان بجنگم . سعيد بن عبداللّه حنفى چنين گفت :. واللّه لا
نـخـلـيـك حتى يعلم اللّه انا قد حفظنا نبيه محمدا(ص ) فيك , واللّه لوعلمت اني ا
قتل ثم احيى ثم احرق حيا ثم اذر يفعل بي ذلك سبعين مرة ما فارقتك (133) . بـه
خـدا سـوگند! از شما دست بر نمى دار تا يقين كنيم كه سفارش پيامبر(ص )رادر مورد
شما رعـايـت كـرده ايـم به خدا! اگر هفتاد مرتبه كشته شوم سپس زنده شوم ,آنگاه
مرا بسوزانند (باز) دست از يارى تو بر نمى دارم . لـذا آنـانـى كـه براى
مطامع دنيوى آمده بودند, زودتر وحتى در بين راه ,حضرت را تنها گذاشته ورفته
بودند:. مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز ـــــ دست غيب آمد وبر سينه نا محرم
زد. 3 ـ بعد از شهادت حسين (ع ) اميد فتح وپيروزى براى كسى نيست , چنانچه مى
بينيم بعد از واقعه كـربـلا, حـركـت هاى زيادى انجام شد, ولى موفقيتهاى كامل به
دست نيامد, قيام توابين , واقعه حـره , قـيـام زيد ويحيى از همين قبيل است
كه در نوبه خود در رسوايى حكام اموى , تاثير داشت ولـى نـتـوانست ريشه حكومت
اموى رابخشكاند سيد الشهدا(ع ) در پيش بينى از آينده ومشكلات وستمهايى كه مردم
خواهند ديد در صبح عاشورا چنين فرمود:. ايـم اللّه , لا تـلـبـثون بعدها الا
كريث ما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى وتقلق بكم قلق المحور, عهد عهده الي
ابي عن جدي (ص ) (134) . به خدا سوگند! بعد از من , فرصت چندانى پيدا نمى
كنيد مگر آن مقدارى كه اسب سوار, سوار بر اسـب شـود وبعد آسياب زمانه شمارا مى
چرخاند ونرم ودچاراضطراب مى كند, اين خبرى است كه پدرم از رسول خدا(ص ) به من
داده است .
روضه
در شب عاشورا سيدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود:.
اللهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا في الدين امابعد:
فاني لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـيـرا من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل عن اه
ل بيت ي اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام وهذا الليل
قدغشيكم فاتخذوه جمل (135) . مـنـتـهـا آيا اصحاب مى
توانستند امام (ع )را تنها بگذارند؟
آيا حفظ جان امام (ع ) براصحاب , واجب نـبـود؟
واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟
پاسخ علامه مامقانى (قده )را در حـالات محمد بن حنفيه ذكر كرديم , پاسخى
هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين (ع ) داده اند. ***. گفت اى گروه هر كه
ندارد هواى ما ـــــ سر گيرد وبرون رود از كربلاى ما. نا داده تن به خوارى
وناكرده ترك سر ـــــ نتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما. اين عرصه نيست جلوه گه
روبه وگراز ـــــ شير افكن است باديه ابتلاى ما. بر گردد آنكه با هوس كشور آمده
ـــــ سرناورد به افسر شاهى گداى ما. مارا هواى سلطنت ملك ديگراست ـــــ كاين
عرصه نيست در خور فرهماى ما. نير تبريزى .
مجلس پانزدهم
پاسخ امام حسين (ع )به نامـه عبداللّه بن جعفـر
لـو كـنـت فـي جحر هامة من هوام الا رض لا ستخرجوني حتى يقتلوني , واللّه ,ليعتدن
علي كما اعتدت اليهود في يوم السبت (136) . يـكـى از كسانى كه
براى امام حسين (ع ) نامه نوشته وشخصا به ملاقات آن حضرت رفته , عبداللّه بـن
جـعـفر طيار (137) است عبداللّه وقتى از حركت سيدالشهدا(ع ) به سمت
عراق مطلع مى شود, نامه اى به اين مضمون به حضرت مى نويسد وبه دو فرزندش عون
ومحمد مى دهد كه به حضرت برسانند:. انـي مـشـفق عليك من هذا الوجه ان يكون
فيه هلا كك واستئصال اهل بيتك ,ان هلك ت اليوم اطـفـئ نـور الا رض , فـانـك علم
المهتدين ورجا المؤمنين , فلا تعجل بالسيرفاني ف ي اثر كتابي والسلام . از
ايـن سفر بر شما بيمناك هستم كه كشته شوى وخاندانت اسير ودرمانده شوند, با كشته
شدن شـمـا, نور زمين خاموش مى شود, زيرا شما چراغ هدايت واميدمؤمنين هستى در
حركت به طرف عراق عجله مكن وخودم به دنبال اين نامه , خدمت خواهم رسيد والسلام . اين نامه , عبداللّه را آرام نكرد, زيرا موقعيت حساس وبا روحيه حسين بن
على (ع ) نيز آشنااست كه او رهبر آزادگان مى باشد وتن به ذلت نمى دهد, لذا دست
به اقدام ديگرى مى زند وآن رفتن به نـزد عـمـرو بن سعيد حاكم مكه وگرفتن
امان نامه براى حضرت است وبراى اطمينان خاطر بـيـشتر امام (ع ) برادر حاكم مكه
, يحيى بن سعيد را همراه خود مى آورد, ولى حضرت در پاسخ همه اين اقدامات مى
فرمايد:. اگـر در لانه جنبنده اى از جنبنده هاى زمين باشم , مرا بيرون مى
آورندوخواهند كشت وبر من ستم مى كنند همچنان كه يهود, ستم كردند ودر روز شنبه
به صيد ماهى پرداختند وحريم الهى را شكستند . انى رايت رسول اللّه (ص ) في
منامي وامرني بامر لا بد ان انتهي اليه . پيامبررا در عالم رؤيا ديدم وبه
من دستورى فرموده كه بايد آن را انجام بدهم . عبداللّه پرسيد: آن رؤيا
ودستور چيست ؟
حضرت فرمود: ما حدثت احدا بها وما انا محدث بها حتى القى ربي (138) . به احدى نگفته ونخواهم گفت تا هنگامى كه خداوندرا ملاقات كنم
.
فرزندان شهيد عبداللّه
تاريخ , دو يا سه فرزند شهيداز عبداللّه بن جعفر در واقعه طف , ذكركرده است
:.
1 ـ عون بن عبداللّه . كه مادرش حضرت زينب عليها السلام است كه به ميدان جهاد
آمد وگفت :. ان تنكرونى فانا ابن جعفر ـــــ شهيد صدق فى الجنان ازهر. يطير
فيها بجناح اخضر ـــــ كفى بهذا شرفا من معشر (139) . 2 ـ محمدبن عبداللّه .
نام مادرش حوصا بنت حفصه است به ميدان آمد وگفت :. اشكو الى اللّه من
العدوان ـــــ فعال قوم في الردى عميان . قد بدلوا معالم القران ـــــ ومحكم
التنزيل والتبيان (140) . اما صاحب مقاتل الطالبيين , فرزند سومى به نام عبيداللّه را هم از عبداللّه ذكرمى كند كه او هم جز شهداى كربلا بود ونام مادرش حوصا بنت
حفصه است (141) .
عكس العمل غلام عبداللّه بن جعفر
چـون خبر شهادت فرزندان عبداللّه به مدينه رسيد, ابو السلاسل غلام عبداللّه , گفت : هـذا مـا لـقينا من حسين , عبداللّه آنچنان عصبانى شد
كه گفت : تو اين چنين درباره حسين سخن مى گويى : واللّه , لو شهدته لاحببت ان
لا افارقه حتى اقتل م عه . به خدا سوگند! دوست داشتم كه من هم همراه او
كشته مى شدم ولى اگرنتوانستم خودم شركت كنم , لااقل با فرزندانم , اورا كمك كردم (142) .
سخاوت عبداللّه
وى يـكى از سخاوتمندان روزگاراست كه حكايات زيادى از او نقل شده ازجمله : روزى
وارد باغى شـد وغـلامى را ديد كه مشغول كار كردن است چون موقع ناهار رسيد, غلام
سفره اى را باز كرد كه سـه قـرص نـان در آن بـود, سگى پيدا شد ومقابل سفره نشست
, غلام يك نان را جلو سگ انداخت , حـيـوان آن را خـورد وبـاز بـه سـفره نگاه مى
كرد معلوم بود كه خيلى گرسنه است غلام نان دوم وسوم را هم جلوى اوانداخت وسفره
را بدون اينكه خودش چيزى خورده باشد, جمع كرد. عبداللّه پرسيد: جيره غذاى
تو هر روز چه مقداراست ؟
غلام : همين مقدارى كه ديدى . عبداللّه پس براى خودت چى ؟
غلام : اين محله ما سگ ندارد واين حيوان از راه دور آمده ومن دوست نداشتم
با شكم گرسنه بر گردد. عبداللّه : پس امروزرا چه مى كنى ؟
غلام : روزرا به شب مى رسانم . اينجا بود كه عبداللّه خطاب به رفقايش گفت
: الا م على السخا وهذا اسخى مني . مرا به خاطر سخاوت زياد, سرزنش مى
كنند در حالى كه اين غلام باسخاوت تر از من است . آنگاه باغ را خريد وبه غلام
بخشيد (143) . چند نكته اخلاقى در اين داستان قابل توجه است :. 1 ـ در حـد
امـكـان , نـيـاز حاجتمدان را مرتفع سازيم , رسول خدا(ص ) فرمود: من قطع رجا
من ارتجاه قطع اللّه منه رجاه يوم القيامة (144) . هـر كس اميد كسى را
قطع كند كه به او اميد بسته , خداوند متعال هم اميد اورادر قيامت قطع مى كند .
2 ـ در مـوقـع غـذا خـوردن , اگر بيننده اى هست لقمه اى هم به او بدهيم يا
تعارف كنيم , محدث خـبـيـر شيخ عباس قمى (قده ) نقل مى كند كه در تبريز
چند روزى مهمان شخصى بودم كه غذاى چند نفررا مى خورد ولى سير نمى شد, مى گفت من
مبتلا به مرض جوع هستم وهر چه مـى خـورم سـيـر نمى شوم , چون وقتى غذامى
خوردم , سگى پيدا شد ونگاه مى كرد ولى من حتى لـقـمـه اى به او ندادم , حيوان
با نااميدى نگاهى به آسمان كرد ورفت واز آن وقت من مبتلا به اين مرض شده ام
(145) . 3 ـ آنـچـه را انسان در راه خداوند بدهد, ضرر نمى كند, قرآن كريم مى
فرمايد:(وما انفقتم من شي فهو يخلفه ) (146) . آنچه را در راه خدا بدهيد,
خداوند جبران مى كند چنانچه آن غلام چند قرص نان به حيوانى داد و از لطف خدا,
صاحب باغى شد.
روضه
واشتد العطش بالحسين (ع ) فركب المسناة يريد الفرات والعباس اخوه بين ى ديه
فاعترضته خيل ابن سعد فرمى رجل من بني دارم الحسين (ع ) بسهم فاثبته في حنكه الشريف
حتى امتلات راحتاه من الدم ثم رمى به وقال : اللهم اني اشكو اليك مايفعل بابن بنت
نبيك (147) . توئى كعبه وحرم , توئى مكه و منا ـــــ توئى مشعر
همم , توئى زمزم وصفا. توئى حجر ومستجار, توئى قبله دعا ـــــ توئى خير من يطوف
, توئى خير من سعا. توئى مطلب رسول , توئى مقصد خدا. هم از ركن وهم مقام , هم
از عمره هم ز حج . تو روح مصورى , تو جان مجسمى ـــــ تو نفس مجردى , تو عقل
مكرمى . تو لوحى وتو قلم , تو عرش معظمى ـــــ تو آيات منزلى , تو اسما اعظمى .
ز آدم مؤخرى , به آدم مقدمى . توئى آيت رجا, توئى معنى فرج . ز آبى كه خضررا
ندادند در حيات ـــــ به قبر شريف او ببندند در ممات . ولى سوى شه نرفت , نمود
آب احترام ـــــ نه در مردگى به قبر, نه در زندگى به كام . شعر از: ميرزا
يحيى مدرس اصفهانى (قده ).