مجلس هشتم
پاسخ امام حسين (ع )به نامه مسور بن مخرمه
استخير اللّه في ذلك . از جـمـلـه كـسـانـى كـه امـام (ع ) را از رفـتـن
بـه سـمـت عـراق بـرحـذر داشـتـه , مـسـور بن مخرمه 67) است او نامه اى
به اين مضمون براى حضرت نوشت :. ايـاك ان تـغتر بكتب اهل العراق , ويقول لك
ابن الزبير, الحق بهم , فانهم ناصروك , اياك ان تبرح الـحـرم , فـانهم ان كانت لهم
بك حاجة فسيضربون اباط الابل حتى يوافوك , فتخرج اليهم في قوة وعدة 68) .
يـعـنـى : مـبادا به نامه هاى مردم عراق , مغرور شوى
وسخن عبداللّه بن زبيررابپذيرى وبه عراق بـروى , مـبادا از مكه دور شوى , اگر
مردم عراق واقعا به شما احتياج دارند, زير بغلهاى شتر بزنند (يـعـنـى بر شتران
را هوار سوار شوند) وخودرا به زحمت بيندازند تا به خدمت شما رسيده آنگاه با
قدرت وامكانات , خارج شويد (يعنى تنهانوشتن نامه كافى نيست بلكه بايد حركت كنند
وخودشان به حضور برسند ).
اشتباه مسور بن مخرمه
مسور بن مخرمه خيال مى كند كه حضرت , صرفا به خاطر نامه هاى مردم عراق
حركت مى كند واز كثرت نامه ها, خوشحال شده ويا اينها, باعث تحريك وتشجيع حضرت
براى رفتن به سمت عراق شده است در حالى كه نمى داند نه بر حذرداشتن امثال ابن
عباس , ومحمد بن حنفيه , وام سلمه وعـبـداللّه بـن عـمـر , حضرت رامنصرف مى
كند ونه ارسال نامه هاى مردم عراق وترغيب امثال عـبـداللّه بـن زبير امام (ع
)را بر رفتن , مصر مى سازد, او امام معصوم وخامس اصحاب كسااست وايـن حـركـت
وقـيام يك ماموريت الهى است كه اراده حقتعالى بر اين تعلق گرفته كه حسين بن على
(ع ) در اين راه كشته شود وزنها وبچه ها هم اسير شوند تا دين الهى پايداربماند.
***. زود بيرون رو تو در سمت عراق ـــــ كربلا دارد به خونت اشتياق . حق تورا
غلطان به خونت خواسته ـــــ اين قبا بر پيكرت آراسته . كودكانت را ببر همراه
خود ـــــ نينوارا پر سوزكن از آه خود.
پاسخ امام (ع )
سـيـد الـشـهدا(ع ) در پاسخ مسور فقط به يك جمله اكتفا مى كنند وآن استخير اللّه است , يعنى از خداوند مى خواهم آنچه را خير ومصلحت من است
همان را عملى سازد, نكته اى كه در كتب روايى واخلاقى بابى به آن اختصاص داده
شده , تحت عنوان التفويض الى اللّه والتوكل عليه كه مؤمن بايد اموراتش را
به خداى متعال واگذار كند وبر او توكل نمايد تا او هرچه مصلحت بنده است , همان
راعملى سازد.
توسل جستن يوسف (ع ) به مخلوق
وقتى كه حضرت يوسف (ع ) دانست كه به زودى يكى از رفقاى زندانيش آزادمى شود, به
او گفت : (اذكـرنـي عـنـد ربـك ) يعنى وقتى از زندان آزاد شدى , نزد سلطان
سفارش مرا هم بكن وبگو كه يوسف , بى گناه در زندان افتاده است , اما او پس
ازآزادى , فراموش كرد. در روايـتـى امـام صادق (ع ) مى فرمايد: جبرئيل (ع ) نزد
حضرت يوسف آمدوگفت : چه كسى تورا زيباترين مردم قرارداد؟
گفت : خداى من . گفت , چه كسى در ميان برادرانت , علاقه تودرا در دل پدرت
قرار داد؟
گفت : خداى من . گفت : چه كسى تورا از درون چاه نجات داد؟
گفت : خداى من . گفت : چه كسى سنگ را (كه از بالاى چاه انداخته بودند) از تو
دور كرد؟
گفت : خداى من . گفت چه كسى تورا از چاه رهايى بخشيد؟
گفت : خداى من . گفت : چه كسى مكر وحيله زنان مصررا از تو دور كرد؟
گفت : خداى من . پس از اين اقرارها واعترافها, جبرئيل گفت :. فـان ربـك يـقـول
مـا دعاك الى ان تنزل حاجتك بمخلوق دوني البث في السجن بماقلت بضع سنين
69) . يـعـنـى : خـداى مـتعال مى فرمايد: پس چرا در اينجا به مخلوقى
پناه بردى وبه اوعرض حاجت كردى ؟
اكنون به خاطر اين عمل , بايد چند سال ديگر در زندان بمانى . الـبـته استمداد
واستعانت از مخلوق با حفظ توكل منافاتى ندارد مخصوصا كه انسان براى نجات از
دسـت ظالمى , متوسل به ديگران بشود, ولى اين مساله براى افرادعادى وعوام است ,
اما شخصيتى مـانـنـد حـضـرت يـوسف (ع ) كه علاوه بر مقام نبوت , آن همه عنايات
الهى را به چشم ديده است , نمى بايست به مخلوقى متوسل مى شد.
حديثى جالب از امام صادق (ع )
مـحـمد بن عجلان مى گويد: سالى دچار تنگدستى وقرض زيادى شدم وطلبكاران هم
مرتب در طـلـب خـود اصرار مى كردند, لذا تصميم گرفتم نزد حسن بن زيد امير
مدينه بروم واز او بخواهم كه به من كمك كند, مخصوصا كه از سابق باهم آشنا بوديم
در بين راه با محمد بن عبداللّه بـن عـلـى بـن الـحـسـين (ع ) برخورد كردم كه
ازقديم با او هم رفقاتى داشتم , دست مرا گرفت ومـتـوجـه مـن شـد وگفت : مى دانم
به كجاوبراى چه منظورى مى روى ؟
از چه كسى براى رفع گرفتاريت كمك مى طلبى ؟
گفتم : از حسن بن زيد. گـفـت : پـس بـدان كه حاجت روا نمى شوى وبه مقصود خود
نمى رسى ؟
برو نزدكسى كه اجود الاجـودين است واو مى تواند گره از كار تو بازكند, زيرا
از پسر عمويم ـ امام صادق (ع ) شنيدم كه حديثى را از ابا گرامش وآنان از رسول
خدا(ص )نقل مى كنند كه :. اوحى اللّه الى بعض انبيائه في بعض وحيه اليه :
وعزتي وجلالي , لاقطعن امل كل مؤمل امل غيري بالاياس , ولا كسونه ثوب المذلة في
النار [الناس خ ل ] ولابعدنه من فرجي وفضلي , ايؤمل عبدي في الـشدائد غيري ,
والشدائد بيدي , او يرجو سواي ,وانا الغني الجواد, بيدي مفاتيح الابواب وهي مغلقة
وبابي لاملي مفتوح لمن دعاني الم يعلموا ان من دهته نائبة لم يملك كشفها عنه غيري ,
فمالي اراه بـامـله معرضا عني وقداعطيته بجودي وكرمي ما لم يسالني , فاعرض عني ولم
يسالني , وسال في نـائبـته غيري , وانا اللّه ابتدئ بالعطية قبل المسالة , افاسال
فلا اجود, كلا , اوليس الجودوالكرم لي , اولـيس الدنيا والاخرة بيدي , فلو ان سبع
سماوات وارضين سالوني جميعا, فاعطيت كل واحد منه مسالته ما نقص ذلك من ملكي مثل
جناح بعوضة وكيف ينقص ملك انا قيمته فيابوس لمن عصاني ولم يراقبني (70) . يـعنى : خداوند متعال به بعضى از انبيا وحى
فرستاد كه به عزت وجلالم سوگند! هركس به غير مـن امـيـد ببندد اورا مايوس مى
كنم ولباس مذلت را بر اومى پوشانم , آيا در شدايد به غير من تكيه مى كند در
حالى كه حل شدايد به دست من است , كليد درهاى بسته به دست من است وهركس كه مـرا
بـخـوانـد, آرزوى اورا بـرآورده مـى كنم , من خدايى هستم كه قبل از سؤال ,
عطاياى افرادرا مى دهم واگر هفت آسمان وزمين از من چيز بخواهند وبه هركس آنچه
مى خواهد بدهم , مانند پر مگس مى ماند كه چيزى از خزائن من كم نمى شود . محمد بن عجلان چون اين حديث را شنيد, گفت : دوباره اين حديث را براى من
بخوان , تا سه مـرتـبـه ايـن حديث را براى او خواند وگفت : ديگر از احدى چيزى
نمى خواهم , مدتى نكذشت كه خداوند متعال رزقش را فرستاد وتنگدستى اوبرطرف شد.
سـيـد الشهدا(ع ) هم در صبح عاشورا فرمود: اللهم انت ثقتي في كل كرب ورجائي
في كل شدة وانـت لـي في كل امر نزل بي ثقة وعدة , كم من هم يضعف فيه الفؤادوتقل فيه
الحيلة ويخذل فيه الـصديق ويشمت فيه العدو انزلته بك وشكوته اليك رغبة مني اليك عمن
سواك فكشفته وفرجته فانت ولي كل نعمة وصاحب كل حسنة ومنتهى كل رغبة (71) . يـعنى : خدايا! تو تكيه گاه من در هر گرفتارى ومصيبت هستى , چه
مقدارغمهايى كه در برابر آن قـلب انسان ضعيف وراه چاره مسدود مى شود غمهايى كه
باديدن آن , دوستان , خوار ودشمنان زبـان شـماتت مى گشايند, در چنين مواقع ,
تنها به توشكايت آورده واز ديگران قطع اميد نمودم وايـن تو بودى كه مرا از
گرفتاريها نجات دادى , همانا تو صاحب هر نعمت وحسنه هستى وآخرين تكيه گاه من مى
باشى .
تجربه فخر رازى
فـخـرى رازى مى گويد: آنچه را تا امروز درسن 57 سالگى تجربه كرده ام
اين است كه انسان , هـرگـاه در امـرى بر غير خداوند متعال تكيه كند,موجب گرفتارى
ومحنت مى شود وهرگاه از ابـتـدا بـه ذات بـارى تـعـالـى مـتوجه شود واز مردم منقطع
شود,به آرزوى خود به بهترين وجه مى رسد (72) .
روضه
يكى از شعرايى كه براى امام حسين (ع ) شعر گفته است ابو يعلى نظام الدين محمد
بن محمد مـعـروف به ابن هباريه , متوفاى 509 است اين شاعر به كربلا
آمدودر كنار قبر سيد الشهدا(ع ) تاسف خورد از اينكه چرا زمانه اورا به تاخير
انداخت ودر حادثه عاشورا حاضر نبود تا جان خودرا فدا كـنـد, لـذا در اين زمينه
اشعار ذيل راسرود, آنگاه خوابش برد ودر عالم رؤيا پيامبر(ص ) را ديد كه حضرت
فرمود:. ابشر فان اللّه قد كتبك ممن جاهد بين يدي الحسين (ع ). يـعـنـى : بـشـارت باد ترا كه خداوند نام تورا در زمره كسانى ثبت كرد كه مقابل حسين (ع
) جان فشانى كردند . لو كنت شاهد كربلا لبذلت فى ـــــ تنفيس كربك جهد بذل
الباذل . لكنني اخرت عنك لشقوتي ـــــ فبلابلى بين الغرى وبابل . اذ لم افز
بالنصر من اعداكم ـــــ فاقل من حزن ودمع سائل (73) . يـعـنى : اگر در
كربلا بودم تا آنجا كه مى توانستم در راه برطرف كردن گرفتاريهاشما كوشش مى كردم . اما از بى سعادتى در آن عصر نبودم , وغصه هاى من براى نجف وكربلااست . اكنون كه نبودم تا با دشمنان شما بجنگم , هميشه محزون هستم واشك من جارى
گردد . ايـن شاعر وقتى نگاهش به قبر ابى عبداللّه (ع ) مى افتد اينقدر متاثر
مى شود, پس چه حالى داشتند فـرزنـدان شـهـيد كربلا كه تا شام سر مقدس پدررا در
مقابل خودمى ديدند, در دروازه شام , ام كـلـثـوم بـه مـاموران گفت : سر
حسين (ع ) را از ميان محملها بيرون بريد وبين ما وسر, فاصله بـيـندازيد, زيرا
آنقدر مردم به ما نگاه كردند كه ما خجالت مى كشيم , فقد خزينا من كثرة النظر
الين (74) .
مجلس نهم
پاسخ امام حسين (ع )به نامه عمره بنت عبدالرحمن
فلا بد لي اذا من مصرعي . عـمـرة بـنت عبدالرحمن بن سعد انصارى
(75)
از كسانى است كه براى سيدالشهدا(ع ) نامه نـوشـتـه وخـواسـتـار پيروى حضرت از
حكومت شده است ! وى تصميم امام (ع ) راتصميمى بزرگ مـى شـمـارد ومـى خـواهـد
كـه حضرت , خودرا ازجماعت مردم جدا نكند وگرنه به سوى قتلگاه خـودقـدم بـر مى
دارد وبه خيال خودبراى برحذر داشتن امام (ع ) از حديث رسول خدا(ص ) شاهد مى
آورد كه :. اشـهـد لـسـمعت عائشة تقول : انها سمعت رسول اللّه (ص ) يقتل
الحسين بارض بابل از عائشه شنيدم كه وى از پيامبر(ص ) شنيده است كه حسين (ع
) را در سرزمين بابل مى كشند . امام (ع ) در پاسخ عمره , فقط به يك جمله اكتفا
كردند:. لابد لي اذا من مصرعي (76) . يعنى : چاره اى نيست جز اينكه من
بايد كشته شوم . نـامه عمره نشان مى هد كه حتى زنها هم از شهادت حسين بن
على (ع )اطلاع داشتند ومساله بر كسى پوشيده نبوده است .
اخبار پيامبر(ص ) از شهادت امام حسين (ع )
رسـول خـدا(ص ) در مـوارد مـتـعـدد از شهادت حسين (ع ) خبر داده ودر كتب شيعه
وسنى نقل شده است كه اجمال آنهارا از كتاب الاحاديث الغيبة متذكرمى شويم
:. 1 ـ يقتل حسين بن علي على راس ستين من مهاجرتي . يعنى : حسين در سال
شصتم از هجرت من كشته مى شود . 2 ـ يقتل الحسين حين يعلوه القتير . يعنى : زمانى كه پيرى به سراغ حسين آمد كشته ميشود . 3 ـ يا بني ! انك ستساق الى
العراق وهي ارض تدعى عمورا, وانك تستشهدبه . يـعـنـى : پسرم ! توبه عراق
كشانده مى شوى , ودر زمينى كه عمور ناميده ميشود به شهادت ميرسى . 4 ـ ان الحسين تقتل بشط الفرات . يعنى : همانا حسين در كنار فرات كشته مى
شود. 5 ـ يا ام اسلمه ! اذا تحولت هذه التربة دما فاعلمى ان ابنى قد قتل .
يعنى : اى ام سلمه , هرگاه اين خاك مبدل به خون شد, بدان كه پسرم كشته شده
است . 6 ـ يزيد لا يبارك اللّه في يزيد, ثم ذرفت عيناه (ص ). ثـم قـال :
نعى الي واتيت بتربته واخبرت بقاتله خبر شهادت حسين را برايم آوردند خداوند
براى يزيد مبارك نگرداند, آنگاه اشك در چشمان پيامبر(ص )حلقه زد وفرمود:.
مقدارى از تربت اورا برايم آورده اند وقاتل اورا هم به من گفته اند . 7 ـ وكاني به وقد خضبت شيبته من دمه , يدعو فلا يجاب , ويستنصر فلاتنصر .
يـعـنـى : گويا حسين را مى بينم كه محاسنش با خون خضاب شده , وهرچه صدامى زند
وكمك مى طلبد, پاسخ اورا نميدهند. 8 ـ يا عمة ! تقتله الفئة الباغية من بني
امية (77) . پـيـامـبـر(ص ) در مـوقـع ولادت حسين (ع ) خطاب به جناب صفيه دخترعبدالمطلب , عمه بزرگوارشان فرمودند: اين كودك , به دست گروه
ستمكار از بنى اميه , كشته مى شود .
اخبار اميرالمؤمنين (ع ) از شهادت حسين (ع )
1 ـ خـيـر الـخـلق وسيدهم بعد الحسن ابني اخوه الحسين المظلوم بعد اخيه
المقتول في ارض كربل . يـعـنـى : بـهـتـرين انسانها بعد از امام حسن (ع )
برادرش حسين مظلوم است كه دركربلا كشته مى شود. 2 ـ واللّه لـتقتلن هذه الامة
ابن نبيها في المحرم لعشر مضين منه , وليتخذن اعدااللّه ذلك اليوم يوم بركة .
يـعـنى : بخدا سوگند, اين امت , فرزند پيامبر(ص ) را در دهم محرم مى
كشندودشمنان خدا آن روز را روز بركت قرار مى دهند. 3 ـ اوه ! اوه ! مـالـى
ولال ابـى سـفـيـان , مالى ولال حرب حزب الشيطان واولياالكفر, صبرا يا ابا عبداللّه
فقد لقى ابوك مثل الذى تلقى منهم (78) . يـعنى : آه , آه , مرا
با ابو سفيان چكار, مرا چكار با حزب شيطان وسران كفر,حسين جان صبركن , كه پدرت
همان مصائبى را ديد كه تو مى بينى .
چرا بايد حسين (ع ) كشته شود؟
سيد الشهدا(ع ) در پاسخ عمره مى فرمايد: چاره ايى از كشته شدن من نيست
.
اكـنـون ايـن سؤال مطرح مى شود كه چرا حضرت بايد كشته شود؟
پاسخ را بايددر شرايط آن روز جـسـتـجـو كـرد كـه حـكومت بنى اميه تصميم به
نابودى اسلام گرفته بودند واگر فرصت پيدا مى كردند نام پيامبر(ص ) را هم دفن مى
نمودند جريان مغيرة بن شعبه شاهد اين مساله است .
جريان مغيره ومعاويه
مـطرف فرزند مغيرة بن شعبة است , مى گويد: پدرم خيلى به عقل ودرايت
معاويه معتقد بـود وهر شب كه به خانه مى آمد از سياستمدارى او سخن مى گفت , شبى
آمد در حالى كه مغموم وگرفته بود, فهميدم حادثه اى رخ داده است , از علت آن
جوياشدم , گفت :. يا بني جئت من عند اكفرالناس واخبثهم . پسرم ! از نزد
كافرترين وخبيث ترين مردم مى آيم . گـفـتـم چـه شـده ؟
كـفـت : امـشـب بـا معاويه خلوت كرده بودم , به او گفتم به آرزوهايت كه مـى
خواستى , رسيدى , اكنون به عدالت رفتار كن ودر حق بنى هاشم خوبى كن ومطمئن باش
كه خطرى تورا تهديد نمى كند واين رويه باعث مى شود كه نام نيكى از تو در تاريخ
باقى بماند. مـعاويه در پاسخ گفت : هيهات ! هيهات ! به چه نامى اميد داشته باشم
كه از من باقى بماند, ابو بكر وعمر رفتند, امروز چه مقدار از آنان نام برده مى
شود؟
اما نام پيامبر(ص )را مى بينى كه روزى پنج مـرتـبـه در مـاذنـه هـا بـرده مـى
شود اى بيچاره ! بعد ازنام پيامبر(ص ) چه عملى وچه نامى باقى مى ماند؟
نه , به خدا سوگند! مگر آنكه اين نام محمد(ص ) دفن شود!!. فاى عمل يبقى , واى ذكر
يدوم بعد هذا, لا ابا لك , لا واللّه الا دفنا دفن (79) .
روضه
فـلـئن اخـرتـنـى الـدهور وعاقنى عن نصرك المقدور فلاندبنك صباحا ومساولابكين لك
بدل الدموع دما حسرة عليك (80) . از هجر تو بى قرار بودن تاكى ؟
ـــــ بازيچه روزگار بودن تاكى ؟
ترسم كه چراغ عمر گردد خاموش ـــــ دور از تو, به انتظار بودن تاكى ؟
مارا كه به خدمتت رسيدن , سخت است ـــــ ديدن همه را, تورا نديدن سخت است .
بار غم تو, به جان كشيدن آسان ـــــ از دشمن تو, طعنه شنيدن سخت است . سـيد
حيدر بن سليمان , متوفاى 1304 در حله , خطاب به امام عصر(ع )درباره واقعه
طف چنين مى گويد:. ماذا يهيجك ان صبر ـــــ ت لوقعة الطف الفظيعة . اترى تجئ
فجيعـة ـــــ بامـض مـن تلـك الفجيعـة . حيث الحسين على الثرى ـــــ خيل العدى
طحنت ضلوعه . قتلته آل امية ـــــ ظام الى جنـب الشريعـة . ورضيعه بدم الوريـ
ـــــ ـد مخضب فاطلب رضيعـه . يـعـنـى : چـه چـيز شمارا به هيجان مى آورد,
صبر تاكى ؟
آيا واقعه كربلا شمارا به هيجان نياورد ومـنـتظرى حادثه بدترى از آن اتفاق بيفتد
اسب سوارن , استخوانهاى سينه جدت حسين (ع )را در بـالاى بـلـنـدى خـورد كردند وبنى
اميه اورا در كنار فرات ,تشنه به شهادت رساندند, شير خواره حسين (ع ) به خون گلو
آغشته شد, بيا وانتقام خون اورا بگير (81) .
مجلس دهم
نامه سيدالشهدا(ع )به مردم كوفه
امـا بـعـد: فـان هـانـيا وسعيدا قدما علي بكتبكم وكانا آخر من قدم علي من رسلكم
وقد فهمت ما اقـتـصـصتم من مقالة جلكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه يجمعنا
بك على الحق والهدى واني بـاعث اليكم اخي وابن عمى وثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل
ف ان كتب الي انه قد اج تمع راى مـلـئكـم وذوى الـحجى والفضل منكم على مثل ما قدمت
به رسلكم وقرات في كتبكم فاني اقدم الـيـكـم وشـيكا ان شا اللّه , فلعمري ما الا
مام الا الحاكم بالكتاب , القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات
اللّه , والسلام (82) . اما بعد: هانى
وسعيد نامه هاى شمارا آوردند واينها آخرين فرستاده هاى شمابودند واز منظور
شما آگاه شدم كه مى گوييد ما پيشوا نداريم واز من ميخواهيد به طرف شما بيايم ,
تا به وسيله ما, شـمـا بـر حق وهدايت قرار گيريد من برادر وپسرعمويم كه مورد
اطمينان ما خاندان است , يعنى مـسـلـم بـن عـقـيـل را بـه سـوى شـمـامى
فرستم , پس اگر به من نامه نوشت كه بزرگان وشـرافتمندان شما اتفاق نظر دارند به
همان نحوى كه فرستادگان شما گفتند من به سرعت به سوى شما خواهم آمد به جان خودم
سوگند! امامت ورهبرى مردم را كسى نمى تواند عهده دار شود مگر آنكه حكومتش بر
اساس كتاب الهى باشد, عدالت را جارى كند متدين به دين حق باشد,خودرا در محدوه
شريعت بداند واز مرزهاى الهى خارج نشود .
حاكم كوفه عوض مى شود
به دنبال مرگ معاويه , شيعيان در كوفه جمع شدند ونامه هاى مختلفى را براى حضرت
نوشتند كه : اخضرت الجنات واينعت الثمار واعشبت الارض واورقت الاشجار . بـاغها سر سبز شده , ميوه ها رسيده , گياهان روييده وبرگ درختان سبز شده
ولشگرى آماده در خدمت شما هستند . نـامـه هـارا بـه هـمـراهـى سـعـيد بن
عبداللّه حنفى (83) وهانى بن هانى به مكه به خدمت سيدالشهدا(ع ) فرستادند.
امـام (ع ) در پـاسـخ نـامه فوق را نوشتند و سعيد وهانى را قبل از مسلم بن
عقيل به كوفه بر گرداندند. بـه دنـبـال ايـن نـامه , مسلم بن عقيل روانه
كوفه مى گردد, حاكم شهر, نعمان بن بشير مى خواهد از راه مسالمت آميز, مسائل
را حل كند ولى خبر به يزيد مى رسدچنانچه به حكومت كوفه نـيـاز دارد بـايد فرد
ديگرى را تعيين كند پس از مشاوره , عبيداللّه بن زياد , تعيين وروانه كوفه مى
گردد واز ابتداى ورود با ارعاب وتهديدوقتل وزندان , مردم را از اطراف مسلم
پراكنده مى كند تا مسلم تنها مى ماند وسرانجام ,به شهادت مى رسد. عـمـده در اين
نامه , روح نامه سيدالشهدا(ع )است كه حضرت , شرايط امام مسلمين را بيان مى كند
كه حاكم نبايد از جاده مستقيم خارج واز محدوده كتاب وقوانين الهى , بيرون شود
واز اينجا تفاوت حكومتهاى علوى واموى روشن مى گردد.
سياست علوى واموى
اولين شرط حاكم الهى , عمل به قوانين الهى است. قرآن كريم خطاب به پيامبر(ص ) مى
فرمايد:.
(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه ) (84) . ما
قرآن را بر تو نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خداوند مى خواهد, قضاوت كنى .
اگـر حاكمى به جاى كتاب الهى , به هواى نفس خود عمل كرد, خود به خودمنعزل است ,
اگر در فقه شيعه , عدالت در امام جماعت , امام جمعه , قاضى , شهودومجتهد
معتبراست , براى آن است كه از محدوده كتاب وسنت , خارج نشود. مولاى متقيان امير
مؤمنان (ع ) در نامه به عثمان بن حنيف مى نويسد:. هيهات ان يغلبني
هواي (85) . وقـتى عمر بن الخطاب در بستر مرگ افتاده بود به جمع شش نفرى
سفارشاتى نمود تا رسيد به اميرالمؤمنين (ع ) وچنين گفت :. فان وليت هذا الا
مر فاتق اللّه يا علي فيه ولا تحمل احدا من بني هاشم على رقاب الناس !! . اگـر تـو بـه حـكومت رسيدى , بترس از خدا از اينكه احدى از بنى هاشم را به
گردن مردم سوار كنى !! . بعدا عبدالرحمن بن عوف گفت : يا على ! با اين
شرط با تو بيعت مى كنم اماحضرت فرمود: . فان علي الا جتهاد لا مة محمد حيث
علمت القوة والا مانة استعنت بها, كان في بني هاشم او غير هم . قال عبدالرحمن
: لا واللّه حتى تعطيني هذا الشرط . قال على : واللّه لا اعطيكه ابد ,
فتركه (86) . از هـر شخص با قدرت وامانتدار براى اداره حكومت , كمك مى گيرم
, خواه دربنى هاشم باشد يا غير بنى هاشم . عبدالرحمن گفت : بيعت نمى
كنم تا اين شرطرا بپذيرى . حضرت فرمود: به خدا قسم ! چنين قولى را به تو نمى
دهم , لذا عبدالرحمن هم رها كرد . اين سياست علوى است كه چه در موضع ضعف يا
قوت باشد, آنچه را قبول ندارد, نمى پذيرد. ولـى در سـيـاسـت امـوى , مهم نيست
كه روزى از موضع ضعف , شرطى را بپذيردوبعدا از موضع قدرت آن را زير پا نهد,
چنانچه معاويه بعد از صلح با امام حسن (ع )گفت :. كل شرط شرطته فتحت قدمي
هاتين (87) . هر شرطى را كه پذيرفتم اكنون زير اين دو قدم من مى باشد .
در سـيـاست علوى , ترور ممنوع است و مسلم بن عقيل به خاطر يك حديث نبوى (ص
) از قتل ابن زياد خوددارى مى كند, ولى در سياست اموى , ترور ومسموم كردن مالك اشتر, محمدبن ابى بكر, حجربن عدى براى حفظ حكومت , مانعى ندارد!!. در
حـكـومت علوى , سهم فرزندان وفاميل على (ع ) به اندازه سايرمسلمانان است , ولى
در حكومت امـوى , در يـك بـذل وبـخـشـش جـزئى عثمان ,چهارصد هزار درهم به عبداللّه بن خالد وصـدهـزار درهـم بـه حـكـم بـن ابى العاص ,تبعيد شده
پيامبر(ص ) ودويست هزار درهم به ابوسفيان مى رسد!! (88) . در حـكومت
علوى , آب به روى سپاهيان وحيوانات دشمن , باز گذاشته مى شود, ولى در حكومت
وسياست اموى , معاويه ويزيد, سپاهيان وحتى زنهاوبچه هارا از آشاميدن آب محروم
مى كنند. در حكومت علوى , جنازه عمربن عبدود سالم مى ماند, ولى در سياست
اموى , بدن حمزه سيد الشهدا(ع ) مثله مى شود وبدن حسين (ع ) زير سم اسبان
لگدكوب مى گردد. در حـكـومت علوى , خانه , ابوسفيان در فتح مكه , مامن
مردم مى شود, ولى درسياست اموى , حرم امن الهى براى فرزند پيامبر(ص ) نا امن
وحضرتش آواره شهرهامى گردد. معاويه بعد از قتل عثمان , طى نامه اى به مروان بن حكم چنين مى نويسد:. فاذا قرات كتابي هذا, فكن كالفهد لا
يصطاد الا غيلة ولا يتشازر الا عن حيلة وكالثعلب لا يفلت الا روغانا, واخف نفسك
منهم اخفا القنفذ راسه عند لمس الاكف (89) . چون نامه مرا خواندى مانند
يوزپلنگ باش كه صيد نمى كند مگر به طورناگهانى ونگاه نمى كند مـگـر از روى
حـيـله ومانند روباه باش كه فرار نمى كند مگر به اين طرف وآن طرف , ومخفى كن
خودت را مانند مخفى كردن جوجه تيغى سرش راهنگامى كه مى خواهند اورا بگيرند .
بـيـن نـامـه امـام حـسـين (ع ) ونامه معاويه چقدر تفاوت است , حضرت حاكم
مسلمين را محصور ومـحـدود در احـكـام الـهـى مى داند, ولى معاويه چه دستور
العملى به مروان مى دهد وانجام هر عملى را مباح وجايز بلكه لازم وواجب هم مى
داند!!.
روضه
امـا واللّه لـقد تقمصها ابن ابي قحافة , وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من
الرحى , ينحدر عـنـي الـسـيل ولا يرقى الي الطير, فسدلت دونها ثوبا وطويت عنها
كشحا,وطفقت ارتاى بين ان اصـول بـيد جذا او اصبر على طخية عميا, يهرم فيها
الكبيرويشيب فيها الصغير ويكدح فيها مؤمن حـتـى يـلقى ربه , فرايت ان الصبر على
هاتااحجى , فصبرت وفي العين قذى وفى الحلق شجا, ارى تراثي نهب
(90) . بـه خدا قسم ! پسر ابو قحافه لباس خلافت را به زور به تن كرد در حالى كه مى
دانست موضع من نـسـبت به خلافت , همانند قطب سنگ آسياب است (كه سنگ بدون قطب ,
قابل حركت نيست ) از آبـشـار علم من معلومات , فرو مى ريزد, به كوه علمم پرنده
اى دسترسى ندارد, در عين حال ميان خـود وخلافت پرده اى انداختم واززير بار ان
شانه خالى كردم وبه اين فكر فرو رفتم كه آيا با دست كوتاه به جنگم ويا درهواى
تاريك , صبر كنم , وضعى كه ميان سالان , فرسوده وبچه ها, پير مى شوند ومـؤمـن
آنـقـدر رنـج مـى كـشـد تـا بـمـيـرد پـس بـه ايـن فكر رسيدم كه صبر با اين وضع
, به عـقـل نـزديكتراست , لذا مانند آنانى كه چشمهايشان سو مى زند ونمى توانند
خوب ببينندوهمانند آنـانـكه بغض كرده اند ونمى توانند حرف بزنند, اوضاع را
نگريستم ودرشرايطى كه مى ديدم ميراث من به غارت مى رود, سخنى نگفتم . ***. اى
چراغ دل ويرانه من ـــــ بى تو تاريك شده خانه من . گوشه خانه نشستم چه كنم
ـــــ هستى ام رفته زدستم چه كنم . رشته صبر على پاره شده ـــــ چاره ساز همه
بيچاره شده . اى حمايتگر من خيز وببين ـــــ فاتح بدر شده خانه نشين . بعد تو
همدم من آه شده ـــــ همدم راز دلم چاه شده . آه آن شب كه تورا مى شستم ـــــ
خورد بر بازوى نيلى دستم . اين سخن ورد زبانها افتاد ـــــ ديدى آخر على از پا
افتاد.
مجلس يازدهم
پاسخ امام حسين (ع ) به نامه مسلم بن عقيـل
يـابـن عـم اني سمعت جدي رسول اللّه (ص ) يقول : ما منا اهل البيت من تطير
ولايتطير به , فاذا قرات كتابي فامض على ما امرتك والسلام عليك ورحمة اللّه وبركاته (91) . به دنبال تقاضاهاى مكرر مردم كوفه از امام حسين (ع ) كه ما
امام وپيشوانداريم , سيدالشهدا(ع ) از مكه معظمه مسلم بن عقيل را به سوى
كوفه فرستاد: اناباعث اليكم اخي وابن عمي وثقتي . مـسـلـم در مـاه
مبارك رمضان از مكه به سوى مدينه حركت كرد ودر آنجا با اهل وعيال خود وداع كرده
وپس از زيارت قبر پيامبر(ص ) همراه دو نفر راهنما از قبيله قيس به سوى كوفه
حركت كـرد, آن دو نـفـر, راه را گـم كردند ودر اثر تشنگى مردند, درآنجا مسلم
صيادى را هم ديد كه به دنبال آهويى مى تازد وآن را صيد وسپس ذبح نمودمسلم اين
را به فال بد گرفت , لذا از آنجا نامه اى به امام حسين (ع ) نوشت كه من اين
سفررا مبارك نمى بينم ومرا معاف بداريد.
متن نامه مسلم بن عقيل (ع )
امـا بـعد: فاني اقبلت من المدينة مع دليلين فجازا عن الطريق فضلا
واشتدعليهما العطش فلم يـلـبـثـا ان مـاتـا, واقبلنا حتى انتهينا الى الما فلم
ننج الا بحشاشة انفسنا وذلك الما بمكان يدعى الـمـضـيـق مـن بـطن الخبت , وقد
تطيرت من وجهي هذا فان رايت اعفيتني منه وبعثت غيري , والسلام .
پاسخ امام حسين (ع )
امـا بعد: فقد خشيت ان لا يكون حملك على الكتاب الي الا ستعفا من الوجه الذي
وجهتك له الا الجبن فامض لوجهك الذي وجهتك . حـضـرت در پـاسخ فرمود: خيال
مى كنم علت استعفاى تو ترس باشد, به همان نحوى كه مامور شده اى برو. من از
پيامبر(ص ) شنيدم كه مى فرمود: از ما خاندان نيست كسى كه فال بد بزندويا
مسلمانى را به فال بد بگيرد . ايـن مـكـاتـبـه را اكثر مورخين نقل كرده اند هر
چند صاحب كتاب حياة الامام الحسين (ع ) از جهاتى اين نامه را مجعول مى داند
(92) .
تفال وتطير
تـفـال در خـوبـيـهـا و تـطـيـر در بـديـهـا اسـتـعـمال مى شود تطير از طير به مـعـنـاى پـرنـده اسـت وعـرب غـالبا فال بدرا به
وسيله پرندگان مى زدند البته از تطير نهى شده است , چنانچه قرآن كريم مى
فرمايد:. (وان تصبهم سيئة يطيروا بموسى ومن معه ) (93) . اگر به فرعونيان
بدى مى رسيد, آن را از موسى (ع ) وهمراهانش مى دانستند . (قالوا اطيرنا بك
وبمن معك قال طائركم عند اللّه بل انتم قوم تفتنون ) (94) . بـه صالح پيامبر
وپيروانش تطير وفال بد مى زدند, او در پاسخ مى گفت : تطيرومقدرات , به دست
خداونداست وشما قومى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد .
فال نيك
بـه خـلاف تـطـيـر , شريعت مقدسه اسلام از تفال استقبال كرده , چون
منشا كاروفعاليت واصلاح امور واز همه مهمتر, تكيه گاه انسان , پروردگار عالم مى
شودواعتقاد به اينكه مؤثرى در وجود, جز ذات پروردگار نيست . دمـيـرى در
روايـتـى از پـيـامـبـر(ص ) نـقـل مـى كـنـد كـه : يـعـجـبـنـى الفال و احب
الفال الصالح (95) . فال خوب را دوست دارم . در داسـتـان صـلـح
حـديـبيه , سهل بن عمرو وقتى آمد وپيامبر(ص ) از نام اوسؤال كرد, حضرت
فرمود: سهيل عليكم امركم , كار شما آسان مى شود . يا در قضيه پاره كردن نامه
پيامبر(ص ) توسط خسروپرويز كه در پاسخ نامه پيامبر(ص ) مقدارى خاك فرستاد,
حضرت فرمود: مؤمنين , به زودى مالك اراضى آنان مى شوند (96) . عامر بن
اسماعيل كه قاتل مروان بن محمد است , در راه به شخصى برخورد كرد واز نام
او سـؤال نـموده گفت : منصور بن سعد , هر دو اسم را به فال نيك گرفت
و مروان را تعقيب كرد تا اورا كشت (97) .
فال بد
از فـال بـد كـه در عـربـى از آن به تطير ياد مى شود, مذمت شده است
و تطير از طير گرفته شده و به معناى پرواز وسرعت مى باشد, يعنى مصيبت
وبلا, زود ملحق مى گردد. تطير در اسلام نكوهش شده وهيچ اثر خارجى بر آن بار
نمى شود, بلكه صرفا اثر روانى دارد كه برخى از اشخاص مثلا از پرواز كلاغى متاثر
مى شوند وازانجام كار مورد نظر, منصرف مى گردند. امام صادق (ع ) مى فرمايد:.
الـطـيـرة عـلـى مـا تجعلها ان هونتها تهونت وان شددتها, تشددت وان لم تجعلهاشيئا
لم تكن شيئ (98) . فـال بد به همان نحوى است كه آن را بپذيرى
, اگر آن را سبك بشمارى , كم اثرخواهد بود واگر به آن اعتنا كنى وترتيب اثر
بدهى , برايت سخت وناگواراست واگر به آن بى اعتنا باشى , هيچ اثرى بر آن بار
نخواهد شد .
تطير در حد شرك
تـطـيـر در روايـات در حد شرك شمرده شده است البته در صورتى كه انسان ذات
پروردگار عـالـم را مـؤثر نداند وپريدن كلاغ را مثلا مؤثر حقيقى بداند, يا آن
را هم دركنار اراده ازلى خداوند چـيـزى بداند مؤمن وموحد واقعى , كسى است كه در
اين نظام هستى , هيچ موجودى را مؤثر نداند وبـدانـد آنـچـه اراده الـهـى به آن
تعلق گرفته باشد,همان واقع مى شود روايتى را عامه از رسول خدا(ص ) نقل مى كنند
كه حضرت فرمود:. مـن رجعته الطيرة عن حاجته فقد اشرك قالوا وما كفارة ذلك يا
رسول اللّه ؟
قال (ص ) , ان يقول احدكم اللهم لا طيرا الا طيرك ولا خير الا خيرك ولا اله غيرك ثم
يمضي لحاجته (99) . هـر كـسـى بـه خاطر فال بد زدن از انجام كارش
منصرف شود, مشرك شده است ,عرض كردند يا رسـول اللّه ! كفاره آن چگونه است ؟
فرمود: بگويد: خدايا! فالى نيست مگر از ناحيه تو وخيرى نيست مگر از ناحيه تو,
وخدايى جز تو نيست , آنگاه به دنبال حاجتش برود .
روضه
مـسـلـم را بـعد از دستگيرى به مجلس عبيداللّه آوردند و در حين ورود
به مجلس , سلام نكرد:. فقال له الحرسى , سلم على الامير, فقال له اسكت ويحك !
ما هو لي بامير . مامورين گفتند: به امير سلام كن , گفت : خاموش , او امير
من نيست . چـون خـبـر شـهادت حضرت مسلم بن عقيل وهائى بن عروه به
سيدالشهدا(ع ) رسيد: قال الراوى : وارتج الموضع بالبكا لقتل مسلم بن عقيل
وسالت الدموع كل مسيل (100) . همه يكپارچه براى مسلم گريه كردند واشك
ريختند . سيد باقر هندى رحمة اللّه عليه مى فرمايد:. رموك من القصر اذ
اوثقوك ـــــ فهل سلمت فيك من جارحة . تورا دست بسته از بالاى قصر پرتاب
كردند, آيا جايى از بدن تو سالم ماند؟
اتقضى ولم تبكك الباكيات ـــــ اما لك في المصر من نائحة . اى مـسـلـم !
آيا كشته شوى وكسى براى تو گريه نكنند؟
! آيا در شهر يك نفر نبود براى تو اشك بريزد؟
! . لئن تقض نحبا فكم في زرود (101) ـــــ عليك العشية من صائحة (102)
. اگـر در كـوفـه كـسـى براى تو گريه نكرد, در عوض در محل زرود كه خبرشهادت
تو, به حسين (ع ) رسيد, براى تو گريه كردند . ***. اى خدا شب شده ومن چه كنم
ـــــ يك تن واين همه دشمن چه كنم . كوفيان همه پيمان شكنند ـــــ چون نمك
خورده نمكدان شكنند. صبح با من همه پيمان بستند ـــــ شب در خانه به رويم
بستند. صبح بر دامن من چنگ زدند ـــــ شب از بام به من سنگ زدند.